پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 9 - صفحه 8 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/08/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-08-01 06:29:012024-08-04 11:28:57پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 9شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و دوستان
من با این فایل یکی از ترمزهای مخرب رو پیدا کردم استاد
من یه سری اهداف دارم
و با آموزه های شما ایمان و باور دارم که بهشون میرسم
ولی
ایراد کارم رو الان متوجه شدم
که من در ذهنم قانون تکامل رو یه بازه زمانی طولانی تری در نظر گرفته بودم در صورتیکه من اگه باورهام رو قوی تر کنم و انگیزه هام رو پررنگ تر ، این مسیر تکاملی سریع تر طی میشه
بعبارتی قرار نیس مسیر تکاملی حتما خیلی طولانی باشه ، چیزی که اتفاقا در ذهن من نقش بسته بود
خیلی ممنون استاد
در پناه الله یکتا
درود خدمت استاد عباسمنش عزیزم مریم جان نازنین ام وهمه خانواده دوست داشتنی خودم
همه اتفاقات زندگی من از من نشئت میگیره و من باعث به وجود آمدن اون اتفافات در زندگی ام هستم.
دقیقا استاد من تو خرید خونه دقیقا همین مشکل رو دارم البته بگم استاد من بسیار ایده ال گرا هستم وهمیشه اون چیزی که خواستم بسیار بزرگتر از شرایطی بودی که توش بودم واین درس امسال من بود برای اینکه امسال این موضوع رو تونستم درک کنم که من بسیار ایده آل گرا هستم خداوندا سپاسگزارم به خاطر این هدایت وآگاهی بزرگ .سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم
دقیقا استاد چندین سال است که من این هدف را برای خودم گذاشتم و البته بعد یه مدت شور واشتیاق من کم میشود و من اون هدف را رها میکنم الان دقیقا ایراد کارم را میدانم ومیدانم مسیرم از کدام طرف باید باشه وراه رو مشخص کردم وامیدوارم با هدایت الله راه برایم آسان شود ،خداوندا سپاسگزارم از این همه آگاهی سپاسگزارم که مرا هدایت میکنی به سمت خودت به سمت سلامتی وعشق وآسایش وآرامش سپاسگزاریم ازتو در همه حال ،خداوندا مرا در زمان ومکان مناسب با آدمهای مناسب روبه رو کن.
استاد ازتون ممنونم خدارو هزار بار شکر میکنم به خاطر این همزمانی ام با شما ومریم جانم.
سپاسگزارم از دوستان وبه خاطر نظرات شان.
سلام روز خوش…
چقدر برام سخته گفتن این داستان که: من برای هدفی که همین الان در ذهن دارم بیش از پنج سال هست که دارم قدم برمیدارم!!!!
سخته گفتن اینکه ترمز های من سخت جلوی حرکت من و گرفته
سخته گفتن اینکه من از پس این ترمزها برنیومدم
سخته گفتن اینکه من وقت کافی برای حل این باورهای مخرب ام نذاشتم
سخته گفتن این که مسیر هدف خودم رو با دستان خودم هی سخت تر کردم
ولی همین کامنت میتونه شروع تازه ای باشه…
چه باورهایی باعث شده به باورم نرسم؟
1- جواب نمیده
2-پول توی این کار نیست
3-من لایق انجامش نیستم
4-مشکلات زیادی داره
5-من از پس مشکلات بر نمیام
سلام به استاد بینظریم و مریم عزیزم
خدایا شکرت که با شنیدن این فایلها از زبان توحیدی استاد جانم و نیز با پاسخ دادن به این سوالها تازه متوجه میشم که چقدر نقطه ضعف تو وجود من هست که شاید یک سری رو آگاه بودم ولی نمیدونستم همین ها موانع بسیار بزرگی در پیشرفت و موفقیت من بودند
من همیشه هدفم رو با ذوق و اشتیاق مشخص میکنم و انقدر رسیدن به اون رو برای خودم آسون میکنم میگم بابا این که کاری نداره حتما بهش میرسم اما دریغ از اینکه شیطون بدجنس پشت این افکار من نشسته و میگه به همین خیال باش مگه من میزارم چون اون قشنگ منو شناخته حتی بهتر از خودم که من ایمانم خیلی سسته و خیلی ضعیفم و میتونه خیلی راحت در من نفوذ کنه و نگذاره به هدفم برسم
همانطور که در قران خداوند فرموده شیطان بر بندگان من تسلط دارد مگر آنهایی که ایمان راسخ دارند
حالا شیطان چیکار میکنه میگه بابا ول کن تو نمیتونی واسه خودت دردسر درست نکن و از دایره امنت بیرون نرو و راحت باش یا میگه الان که فرصت نداری فردا انجام میدی و این فردا کی میاد خدا میدونه
من که راحت مطیع شیطان شدم وقتی میبینم ی کم که دنبال هدفم رفتم و نتیجه نگرفتم سریع شیطان نجوا میکنه دیدی گفتم بیخیال شو و من ناامید میشم و من خیلی زود ناامید میشم و این بزرگترین پاشنه آشیل منه که کارها رو نیمه کاره رها میکنم و دلسرد میشم
مشکل دیگه من اینه که به عوامل بیرونی قدرت میدم و خیلی کارها رو شروع کردم و وقت گذاشتم و هزینه کردم ولی چون حمایت نشدم نیمه کاره گذاشتم و گوش به نجواهای شیطان سپردم
یکی از حربه های بسیار موثر شیطان در من اینه که منو از شکست میترسونه و میگه تو نمیتونی تو این همه قدرت نداری تو هیچ امکاناتی نداری تو شرایط مالی در حد اون کارو نداری اونایی که انجام دادن صد البته شرایطشون بهتر از تو بوده وووووو حالا من یا همون اول کار اصلا شروع نمیکنم یا بازم نصفه نیمه رها میکنم
و اینها همه برمیگرده به ضعف در عزت نفس ، ضعف در احساس لیاقت ، ضعف در نرفتن در دل ترسها ،ضعف در قبول نکردن فراوانی و ایمان به کمبود، ضعف در امید به آینده که تمام اینها ریشه در توحیدی نبودن من داره که یکی از دوستان در پاسخ به یکی از کامنتهای من اشاره کرده بودند که توحید من ضعیفه و من با توجه به این تلنگر و چیزی که با آموزه های استاد عزیزم به این رسیدم تصمیم گرفتم به توحیدی بودن روی خودم کار کنم و بد جوری چترم رو روی همین موضوع باز کردم و قطعا قطعا موفق خواهم شد و چون افکارم از قبل توحیدی بودن ولی عملم خیلی خیلی نشاندهنده توحید نبوده و ایمان بدون عمل به قول استاد حرف مفت است از خدا میخاهم یاریم کنه تا بتونم با تمام وجودم توحید رو درک کنم و ایمان و عملم یکی باشد
دوستون دارم همتون عشقید
سلام استاد عزیزم
این موضوع دقیق پاشنه اشیله منه الان که فکر میکنم
من استاد هدف گذاشتن برای خودمم اهدافی که بهشون نزدیک میشم و باد رهاشون میکنم!
فرقی هم نمیکنه بزرگ باشن یا کوچیک به هرحال من پاپس میکشم:)
اخرین هدفم یادگیری برنامه نویسی بود که تا اواسط اموزش جی اس پیش رفتم و ولش کردم
قبلش مزون خونگی زده بودم و چنتا هم مشتری داشتم پیج راه انداخته بودم و کلی زحمت برای دوخت و عکاسی کشیده بودم و بازم پیج بستم و ولش کردم
قبلش میخواستم ادامه تحصیل بدم که اونم ول کردم
قبلش چنتا کتاب تو حوزه ی مورد علاقم خریدم که بخونم ولی ولش کردم یبار تو حوزه ی پزشکی یبار فیزیک یبار فیزیک کوانتوم…
یبار سرویس اشپزخونه میدوختم و درامد کمی داشتم و ولش کردم
یبار شده بودم بلاگر و بازم ولش کردم
یبار میخواستم کوکتل های پدیکور بسازم و یه بار درست کردم و فروختم و ولش کردم
یبار زبان انگلیسی
یبار اسپانیایی
یبار ترکی استامبولی
یبار کلاس رقص اذری
یبار رقص شافل
یبار پیلاتس
یبار بدنسازی
اندازه ی موهای سرم هدف داشتم اهدافی که تا داشتم بهشون میرسیدم خودم ولشون کردم
دقیقا این تکراری ترین الگو در زندگی منه!!!
در ابتدای همشون هم کلی شوق و ذوق داشتم و میگفتم نه این یکی رو تمومش میکنم من عاشق این کارم ولی زهی خیال باطل و بازم بی خیالش میشم
وقتی میرسه به وسطاش انقد انگیزه و شوقم کم میشه که میگم من اولش چطور اینهمه انگیزه و ذوق و شوق داشتم
استاد اصلا الان داره بهم گفته میشه که کجای کار میلنگه انگار اشغالا دارن از زیر فرش رخ نشون میدن:)
الان میدونم دلیل همه ی این نرسیدن ها اینه که با 27سال سن هنوز نمیدونم چه کاری رو دوست دارم البته کارهایی که دوست دارم زیادن ولی نمیدونم حاضرم کدوم کارو عاشقانه انجام بدم و خسته نشم و یکی اینکه محرک شروع همه ی این فعالیت های من چیزی بوده به جز خودم و علاقم و انگار داشتم خودمو گول میزدم که علاقه دارم!
بیشتر انگار میخواستم خودمو به خودم و دیگران ثابت کنم در حالی که تو جهل بودم
یکی از پاشنه های اشیل من ازین شاخه به اون شاخه پریدنه تو هر چیزی من یه نوکی زدم به اصطلاح یا هنر یا فیزیک یا علوم پزشکی یا هر چیز دیگه
الان که گذشته رو نگاه میکنم میبینم فوق العاده ادم جوگیری بودم توی انتخاب اهدافم الان خیلی بهتر شدم ولی بازم خیلیییییی جای کار داره انگار هر چی بیشتر میرن تو دل اگاهی های استاد و توحیدی تر عمل میکنم بهتر میشم
جدیدا تو انتخاب اهدافم این سوالو اول از خودم میپرسم که ایا اگر تو یه جزیره زندگی میکردی و تنها انسان کره زمین بودی بازم این هدف رو داشتی که در بیشتر مواقع جوابم منفیه و میفهمم با خودم چندچندم
فعلا هدفم دور نشدن از شما و سایت و اموزش هاتونه هدف بعدیم خرید دومین دوره از سایته که دنبال اینم خدا خودش هدایتم کنه به بهترین دوره برای من
برای همه دوستانم تو سایت و همچنین استاد و مریم عزیزم از خداوند بهترینارو میخوام
به نام الله یکتا
سلام به استاد عزیز و همه دوستان
یکی از مهمترین علتهایی که من به هدفم نمیرسم اینه که انگیزه اصلا ندارم برای هیچ کاری به خاطر همین هرکاری را شروع میکنم خیلی زود پشت گوش میندازم و امروز و فردا میکنم و میدونم این بزرگترین ضعف من هست و نمیدونم چطور انگیزه در خودم ایجاد کنم.گاهی از اهرم رنج و لذت هم استفاده میکنم اما باز بی فایده است.
درپناه ایزدیکتا شاد و سربلندباشید.
سلام بهاره ی عزیزم. منم یه مدت اینجوری بودم انگیزه نداشتم برا رسیدن به خواسته هام اما باید تجسم کنیم خواستمون رو واینکه خودمون رووشرایط روجوری تصور کنیم که انگار به خواسته مون رسیدیم. مطمئن باش اگه اون هدفی که داری واقعا دوسداشته باشی بهش برسی وازرسیدن بهش توذهنت لذت میبری اون تجسم حتما بهت انگیزه میده وهرروز به خودت یاداوری کن هدفتو که اگه بهش برسی چی میشه احساس ت چجوریه. انشالله موفق باشی عشقم.
به نام الله یکتا
سلام زینب عزیزم، ممنونم از راهنماییت همین که شما کامنت من رو خوندید و راهنمایی کردید این خودش یک انگیزه بزرگه برای منه، از لطفت بسیار ممنون و سپاسگزارم حتما و حتما خواسته هام را تجسم خواهم کرد.
برات ارزوی سعادت و خوشبختی دارم.
بنام تنها فرمانروای آسمان ها و زمین
سلام به استاد عزیز و بزرگوارم و مریم شایسته نازنینم
سلام به دوستان ارزشمند و در مسیر توحید و خوشناسی ام
وای چقدر این فایل به موقع بود، اصلا امروز صبح داشتم به همسرم میگفتم استاد نکنـه صدای ما رو میشنوه و میدونه کِی، چه فایلی با چه موضوعی بذاره یا سال بپرسه. اصلا یعی اینقدر به موقع بود این فکر کردن درمورد این سوال که منو در تصمیم گرفتن و تردید و شکی که از دیروز برام اومد راحت تر کرد.تردید و شکی که هربار ذره ذره ایمان منو به یغما میبره و راه نفوذ شیطان برای منه.میخوام این داستان رو بنویسم تا یادم بمونه و بعد چند وقت بیام بازم فرق مقاومت جهان برای تغییر من رو ببینم با فرق نشونه های درستی در مسیر بود رو و اینکه باید انجامش داد یا انجامش نداد. میخوام بنویسم این داستان رو تا بهتر به یادم بمونه.
داستانم رو از دیروز پرماجرام و اتفاقات شگفت انگیزم شروع میکنم، اینکه دیروز یک تماس ناشناسی داشتم که پیشنهاد کار با حقوق خوب بود و جالبش این بود که من اصلا دنبال کار کردن برای کسی نبودم و یک مدت زیادی هم هست دیگه رزومه جایی نفرستادم. از اونجایی که رزومه جاب ویژن منو خونده بودن فکر کردم از ارسال رزومه های ماه های قبل که فرستادم بوده. چون پرسیدن شما هنوز جایی مشغول به کار نیستید یا همکاری دارید. که گفتم من بصورت پروژه ایی کار میکنم و زمانم آزاده و از اونجایی که کنجکاو شدم بدونم چه شرکتی و برای چه کاری با من تماس گرفته شده چندتا سوال پرسیدم و دیدم چه جالب، چه خوب…به من تایم برای مصاحبه پیشنهاد دادن و در تلگرام هم لوکیشن دفترشون رو فرستادن و قرار شد اگر اوکی نبودم خبر بدم که برای مصاحبه نمیرم. دیروز کلی در شک و تردید بودم برم یا نرم. آخه به خودم قول دادم نگران پول به دست آوردن و کسب درآمد نباشم و فقط حواسم به کاری باشه که باید انجام بدم و درسـ«ته و از مسیرم لذت ببرم و به لطف خدا با دستان یکی از هزاران دستـش که همسرم باشه هیچ وقت بی پول نبودم و خوشبختانه هم همه چی فراهم بوده و بیشتر از قبل هم گوشت میخورم و در مسیر عمل به دوره قانون سلامتی هستم.(پس نگرانی بابت هزینه های روزانه و زندگی تعطیل) خب پس چرا هنوز تو شک و تردید بودم، چون رفتم در فایل ارسال رزمه های قبلی ام و دیدم همچین شرکتی من اصلا رزومه ازسال نکرده بودم، رفتم تلگرام بعد پیامی که برام لوکیشن فرستادن، پرسیدم من برای شما لوکیشن فرستادم یا شما خودتون رزومه منو دیدین و تماس گرفتین. و ایشون گفتن ما خودمون توی پیشنهادها انتخاب کردیم. اصلا اونجا این به ذهنم اومد پس این نشونه است یک چیزی میخواد به من بگه،اصلا شاید فقط باید برم ببینمشون و باهاشون اشنا بشم اما اگر خوششون اومد(که خیلی مطمئنم به این باورم که هرجا رفتم سریع منو قبول کردن که همکارشون بشم پس خوششون میاد. تا اراده کردم و رزومه فرستادم یا مصاحبه رفتم بیکار نموندم و سریع مشغول به کار شدم.)خلاثه این فکرا و نجواها و اشتباه دیدن نشونه ها و شک و تردیدها یکم داشت منو بهم می ریخت و نمیتونستم بفهمم چه کاری درسته. اما همین که ایشون گفتن خودمون پیدا کردیم بیشتر مطمئن شدم تا برم ببینم چه خبره و خدا برام چه برنامه ایی چیده. و این منطق هم برای خودم آوردم میرم تا نیاوران و یک جای جدید رو تجربه میکنم و پیاده روی امروزمم اونجا انجام و میدم وبا افراد خوب و جدیدی هم آشنا میشم. بعد از اون تصمیم میگیرم و به نشونه ها دقت میکنم که برم جایی کار کنم یا نکنم. اینم خیلی تو ذهنم میومد که فهمیه شاید اشتباه میکردی که جایی نری سرکار، اشتباه کردی خودتو بیکار کردی، تو شاید باید برای کسی کار کنی و راه بدست آوردن درآمد تو اینه، شاید باید بری سرکار و بقیه وقت آزادتو صرف نوشتن و تمرکز روی علاقه ات و هدفی که براش مهاجرت کردی بکنی. شاید شاید شاید…اصلا یک دلیل هایی و یک شاید و اما و اگرهایی تو ذهنم میچرخید که قشنگ خودمو توجیح کردم که این یک نشونه است که تو باید بری سرکار.
باز از طرفی هم فرصتی پیش اومده که یک سفر به ترکیه در پیش خواهم داشت و همسرم گفت تو بری شاید منم اومدم و راهی بشه برای مهاجرت بعدی مون. و اینجا هم در شک و تردید اینکه آیا میشه نمیشه. اصلا کار چی، هدفم چی، …چند وقتی هم هست خبری نیست و نشونه ایی نیست برای رفتن و در سکوت میگذره و منم فقط دارم ذهنم رو کنترل میکنم و فرمون رو دادمم بخدا تا بهم با نشونه ها بگه چه کاری درسته و اصلا برای رفتن به یک کشور غریبه که اصلا یک جمله ترکی هم بلد نیستم، اصلا نگران نیستم.(واقعا این حد ریلکسی برام عجیبه، عجیبه به چی مطمئنم به خدا که میشود یا مطمئنم که نمیشود و اصلا بیخیالِ بیخیالم)خلاصه اینا رو داشته باشین بعد این پیشنهاد کاری که من اصلا رزومه نفرستادم و خودشون اومدن دنبالم. باز با خودم میگم شاید این یعنی تو باید هنوز ایران باشی و کار کنی و پول های بیشتری در بیاری.و باز منو به شک و تردید در همه چی مینداخت. رفتن به مصاحبه یا نرفتن. تصمیم برای کار کردن برای کسی یا کار نکردن. تصمیم رفتن به ترکیه و موندن وموقعیت سنجی. جور نشدن سفر به ترکیه و تصمیم برای کار کردن در ایران اونم به یک شکل دیگه….خدایا داستان چیه….
حالا این قضیه مال ظهر بود و این تماس و پیشنهاد کاری.
بعد وعده خوشمزه ایی که نوش جان کردیم عصر تصمیم گرفتم برم تو مسیر پاتوق دوست داشتی ام یعنی خیابون انقلاب دور بزنم و اینجوری مسیر تئاتر شهر تا انقلاب رو پیاده روی کنم و کتاب ببینم و برای خودم بچرخم. و در مموری ام فایل های استاد رو مثل همیشه میذارم و با هدفون قشنگ مشکی ام بزارم تو گوشم و گوش بدم و فقط لذت ببرم.(چه روز پرماجرایی بود دیروز)
اینکه توی اون مسیر چقدر اتفاقات زیبا وجالب افتاد و با دختر نویسنده ایی اشنا شدم. اینکه یک تیشرت سایز xs طرح پرچم آمریکا برای خودم هدیه خریدم بماند و خود فروشنده بدون اینکه من بگم بهم تخفیف داد.
اینکه یک کتابی خریدم که زبان اصلی و انگلیسی اونو چند وقت پیش سرراهم قرار گرفت و دارمش(the power habit) , و بعد در مسیر بساط کتابفروشی های کنار خیابون چشمم به همون کتاب ترجمه اولیه و قدیمی اش افتاد. که زده بود 100 تومن، فروشنده گفت 80. من قصد نداشتم پول به کتاب خریدن بدم و اصلا کتابی غیر از کتاب های استاد رو بخونم و دوباره مرور کنم تو ذهنم گفتم اگر بازم کم کرد شاید بگبرم خوبه، میتونه در کنار کتاب زبان اصلی بهم برای لغات جدید و مفهوم بهتر کتاب کمکم کنه فروشنده یکهو گفت شما 70 بده. و من باز یک حسی گفت الکی بگوو 65 احتمالا فروشنده بگه نه خیلی کمه، من از 100 گفتم 70. خلاصه منم پروندم 65 و در کمال تعجب فروشنده گفت این کتاب برای شما.یعنی اتفاقات جالب که میگم افتاد اینجوری بودا.
دیدن ماشینی که منو همسرم روش تمرکز کردیم که داشته باشیم و نزدیک تقاطع خونه شاید در عرض چندثانیه بیشتر از 5تا یکهو از چپ و راست و بالا و پایینم پشت سرهم رد شدن و من فقط تو دلم میگفتم خدایا شکرت که منو به سمت خواسته هام اینجور نزدیک ونزدیکتر میکنی. اصلاا اینقدر تو فضا بودم و اون آهنگ و فایل ها هم منو برد بود به سمت خدا که اصلا دیوانه شدم.بعد قسمت جالب و آخر ماجرا سلام کردن یک آقایی بود پشت فرمون. که من اصلا صداشو نشنیدم فقط تو حال خودم بودم. از اونجایی که هرزگاهی خیلبون رو نگاه میکردم تا ماشین هایی که رد میشن رو ببینم و توجه کنم و پیدا کنم اون ماشینی که روش قفلی زدم. بعد یکهو اون آقا رو دیدم داره به من نگاه میکنه و از حالت صحبت کردنش متوجه شدم میگه سلام. من هدفون رو از گوشم برداشتم و نزدیک شدم و سلام کردم. گفتم شاید آدرس میخواد بپرسه. اما نمیدونید چی گفت اصلا من تو کفم اون حرف هام. گفت من اصلا اینکه شما اینقدر تو خودتون بودید منو مجذوب خودش کرد و داشتم سمت چپ میرفتم پیچیدم تا بهتون سلام کنم و دعوت تون کنم به یک تئاتر که تهیه کننده اش هم خودمم. گوشی شون رو با همون حالت خوشحال ولبخند در لب درآورد و عکس های تئاتر شون رو نشون دادن و گفت نمیدونم چی شد خواستم اینو بگم ولی خیلی جالب بودی، اینکه اینقدر جالب تو خودت وفضای خودت بودی و کلی حرف و صحبت دیگه…و ایشون گفتن من کارخونه دارم فکر نکنی من مثل این پسرای الاف و مزاحم هستم. اصلا نمیدونم چی شد ازت انگار خوشم اومد و بعد یکهو پرسید راستی کار میکنی کارت چیه. و من توضیح دادم که برای کسی نه اما تو خونه بصورت پروژه ایی کار انجام میدم ولی جالبه بدون اینکه من بخوام امروز ظهر با من تماس گرفتن و پیشنهاد کار دادن. گفت اصلا بیا پیش خودمون. ما دفترمون یک نیرو به تازگی رفته و نیرو میخوایم. محدوده دفتر هم نیاوران هست…اصلا حالا با این جمله ها و همزمانی ها من موندم خدایا قضیه چیه…اومدم برای همسرم تعریف کردم کل اتفاقات رو و گفتم حسین جریان بنظرت چیه. چرا امروز دو تا پیشنهاد کار شده، اینکه باز طرفی دیدن اون دختر و خرید کتاب و …چی میگه. بعد ترکیه چی میشه. همسرم حرف قشنگی زد ببین تو هدفت چیه. من میدونستم هدفم چیه اما نشونه ها ضد ونقیض بود و همسرم میگفتم یکسری از این اتفاقات مال فرکانس های قبلی ات هست که فرستادی و فرکانس های جدیدت باز اتفاق های بعدی رو رقم میزنه و کارکرد قانون رو یادم انداخت و سعی کردم اشتباه نکنم و نشونه ها رو اشتباهه برداشت نکنم. اینکه من قبلا دنبال کار بودم اما چند وقتی هست مصمم تا به هدفم بچسبم وهدایتی جلو برم و تمومش کنم و هدفم و رسین بهش برام مهمه.
بعد صبح فایل جدید با موضوع هدف
خدایا چی میخوای به من بگی، یکم واضح تر تا درک کنم و بفهمم و اشتباه برداشت نکنم.
حالا اینا رو گفتم از دیروز و ادامه ماجرا که میخوام برسم به پاسخ سوال اینطوریه که صبح که پاشدم و فایل رو که دیدیم راستش هیچ دلیلی نیومد، یعنی نتونستم بفهمم ایراد کارم کجاست و چه دلیلی هست که به هدفم نمیرسم. آخرش گفتم نکنه نمیرسم چون همه این مواردی که استاد گفتن رو دارم مثل: به تاخیر انداختن کارها،آره درسته مرتبا قدم هایی که باید برای هدفم بــایــد بردارم را به تعویق می اندازم. یا اینکه در شروع کار، انگیزه بالایی دارم اما خیلی زود انگیزه هایم را از دست می دهم احتمالا.میگم “احتمالا” چون من انگیزه دارم اما شاید انگیزه هام مثل روز اول پررنگ و قوی نیستن تا منو از جام بلند کنن و منو به حرکت وا دارند. یا اینکه شاید من هدف هایم را خیلی بزرگ و غیر واقع بینانه انتخاب می کنم شاید تکامل خودمو رعایت نکرده میخوام پر دربیارم سریع هم پرواز کنم. مثل هدفی که از بچگی داشتم فضانورد شدن. شاید برای این هدف هامم اینجوریه.
و این دلیل رو که مطمئنم که دارم و به تازگی اصلا کشفش کردم اینکه من از شکست خوردن می ترسم به همین دلیل خیلی پیگیر هدف هایی که انتخاب می کنم نیستم
و اینکه شاید من خیلی زود با برخورد با اولین مانع ناامید می شوم که البته بقول تیکه قشنگ همسرم اصلا من به مانع برخورد نمیکنم چون شاید از نظر اون من قدمی برنداشتم تا اصلا به مانعی برخورد کنم اما الان که درست فکر کنم چرا همین که من تو فکرم تا میام شروع کنم همین شک و تردید و ترس ها میشن اولین مانع که هنوز کاری نکردم در نطفه خفه میشه و دلیل به هدف نرسیدنم میشه. مانع های من ذهنی هستند. اصلا مانع های بیرونی برخورد نکردم اصلا. چون همون اولین مانع که ریشه در باورهای من داره و در ذهن من هست منو به سمت ناامیدی میکشونه ناخودآگاه که خودمم خبر ندارم.
خلاصه تسلیم این حرف شدم که نمیتونم دلایل ب هدفم نرسسدنم رو پیدا کنم پس همه این دلایل که استاد رو گفتن دارم و قبول میکنم.(و البته دلایلی که از زوایه های مختلف با کامنت هایی که شما دوستان عزیز مینویسید و خدا هدایتم کنه تا بخونم اونا هم میتونه بخشی از اون دلایلی باشه که خودم نمیتونم پیدا کنم.)حالا در ادامه با همسرم صحبت کردیم و من کلی اونو آنالیز کردم و از زاویه خودم و شناختی که ازش دارم، نسبت به رفتارهاش دلایل نرسیدن به هدف اونو یکی یکی گفتیم. بعد گفتم خب من چی…بنظرت من چرا به هدف هام نمیرسم.
اصلا یک دنیایی رو پیدا کردم، اصلا رگباری کلی خاطره مرور شد و الگویی که در ذهنم مثل یک مسیر پررنگ برنامه ریزی کرده منو و نیاز دارم با تغییر خودمو تغییر عادت هام و نوع نگاهم درستش کنم.
من اینو کشف کردم که خیلی میگم زمان دارم، خیلی وقتم آزاده. پس همین باعث شده تا بگم بعدا انجام میدم، باعث شده همه کاره و هیچ کاره بشم، باعث شده نتونم روی الویت هام متمرکز باشم و گول اینو بخورم ک وقت زیاده، بگم حالا بعدا، حالا بعد این کار، حالا میرم میام با تمرکز بیشتر، حالا اینجوری حالا اونجوری…
حالا از کجا اینو پدا کردم همین چند دقیقه قبل از اینکه داشتم توجیح می آوردم از اینکه برم سرکار و از یک تایمی تا یک تایمی وقتم درگیر باشه بیشتر متمرکز میشم روی زمان باقی مانده در طول روزم و بیشتر میچسبم و من اصلا آدمی هستم که هر چی وقتم پرتر بازدهی ام بیشتر، اصلا اینجوری بهتر عمل میکنم. اصلا من اینجوری به موفقیت رسیدم و این راه رو خوب بلدم. حالا با چه مدرکی اینو میگم. اینکه وقتی سرکار میرفتم و باشگاه ورزشی هم میرفتم چندتا کتاب رو تونستم تموم کنم و فلان چیز رو هم یاد بگیرم با اینکه خیلی سرم شلوغ بود و وقتم پر بود.
با این مدرک که وقتی من یادگرفتم چطور برنامه ریزی کنم تا درس بخونم برای کنکور، بهتر تونستم کتاب هامو در عرض سه ماه تموم کنم و تست بزنم و کنکور قبول بشم. چون هر تایمی مشخص بود و دوساعت دوساعت برنامه ریزی داشتم. مثلا صبح از 8 تا 10 زیست بعد یک ربع استراحت باز دوساعت فیزیک بعد دین و زندگی بعد فارس بعد تست….حالا اگر این وسط میرفتم مهمونی یا دیر از خواب پامیشدم برنامه میرخت به هم چون رو بعد فصل بعد زیست بود یا موقع تست فلان فصل بود.حالا یکبار عقب و جلو میشد اما اگر به تست آخر فصل و ماه که میشد همه چی خراب میشد چون اون تست جامع و کلی نمیومد بگه تو فلان درس و فلانن بخش عقبی حالا از اونا برات تست نمیاریم. باید مرتب و منظم پیش میرفتم و هر زمانی رو به درستی استفاده میکردم، دیگه دیر از خواب پاشدن یا مهمونی و برنامه های الکی درکار نبود. خلاصه من اینجوری متوجه شدم ذهنم برای موفق شدن اینجوری کدنویسی شده و برنامه ریزی شده که وقتی زمان هست و مثلا فقط یکنوع درس هست پس وقت هست. پس زمان داری. پس وقت زیاده. پس مستونی بزاری کساعت دیگه ، میتونی به تاخیر بندازی اصلا فردا، میتونی به خودت اجازه بدی فلان کارها که اصلا الویت تو نیست رو انجام بدی و اول بری دنبال تفریح و لذت و سرگرم شدن بعد بیای فلان کاررو انجام بدی. درصورتی که من متوجه شدم الویت انجام دادن کارها در طول روزم با الویت هامه. من اینو متوجه شدم چرا فکر میکنم دو ساعت یا چهار ساعت وقت میخواد، چرا فکر میکنم یک نوع کار یا هدف مشخص کردم پس آزادم هر وقت شد، شد. چرا الویت مهم رو میذارم هر وقت که شد. این چه عادتیه، این چه رفتاریه. الویت الویته. الویت یعنی اول. الویت یعنی انجام اون کار بــعـــد هرکار دیگه ایی فارق از اینکه زمان کم میبره یا زمان زیاد دارم یا وقتم آزاده و درگیر چندتا کار نیستم.الویت یعنی تنبلی نکردن و شروع کردن. الویت یعنی فقط تمرکز روی یک چیز و تمام. الویت یعنی تمرکزت رو از روش برنداری و فقط بچسبی بهش. الویت یعنی مهم باشه که داری چیکاری انجام میدی و تو رو به هدفت نزدیک میکنه یا دور. الویت یعنی شناخت هدف و انجام کار درست در مسیر هدف.
حالا با این همه داستان و مقدمه میخوام به سوالی که اولش اصلا جواب نداشتم محکم و راسخ جواب بدم.
سوال:
درباره هدف هایی که هر بار به عنوان هدف سالانه یا هدف کوتاه مدت انتخاب می کنید اما به آنها نمی رسید، فکر می کنید چه دلایلی باعث می شود که شما باز هم به آن اهداف تعیین شده، نرسید؟
چون من الویت هام رو الویت قرار نمیدادم.
چون من تعریف از زمان گذاشتن یک تایم دوساعته یا چهارساعته بین 24 ساعت شبانه روز بود نه اینکه فقط زمان بذارم انجام بدم و فقط به انجام دادنش فکر کنم. من خیلی به وقت و زمان اهمیت میدادم و روی داشتن زمان حساب میکردم و اینجوری کارهامو به تاخیر مینداختم.
چون ذهنم تعریفش از رسیدن و موفق شدن این شده بود که یک برنامه ریزی و یک زمان بندی داشته باش و طبق اون پیش برو. و خالی بودن زمان و نداشتن تنوع در کارهایی که باید انجام بدم منو همیشه گول زده و این یک الگوی تکرار شونده بود که ذهنم منو گول میزدد میگفت تو که وقت داری، زمان هست
از وقتی یک هدف رو مشخص کردم فکرکردم دیگه زمانم خیلی زیاده.
و یک مورد دیگه اینکه فکر کنم بعد از رسیدن به هدف کوچیک یا اولیه ام، هدف بعدی رو انتخاب نمیکردم و در همون سطح میموندم.
خلاصه الویت و تمرکز روی اصل زمان گذاشتن برای هدفم یکی از اون دلایل مهم منه برای نرسیدن به هدف هام.خدایی تمرکز پراکنده و فوکوس نبودن روی یک چیز هم خیلی مهمه. وقتی تمرکزت چندپاره بشه سریع میری تو حاشیه و اصلا هدفت گم میشه. واقعا اینجا هم توانایی تشخیص اصل از فرع مهمه که بدست بیارم و اصل الویته، اصل هدفه و تمرکز روی بک چیزه. اصل وقت صرف کردن و انجام کار درست با الویت بالاست. اصل زمان گذاشتن در اول وقته، نه صرفا زمان صرف کردن و کمیتی کار کردنه. کیفیت وقتی بالاست که در بالاترین کیفیت روز و انرژی ات بری سراغ انجام کارهای باکیفیت که همون الویت بالاهاست.پس کمی به قضیه نگاه نکن و بگو زمان زیاده و وقت هست کیفی نگاه کن و با کیفیت جلو برو فهیمه…
کیفیت الویت تمرکز. یعنی میشه بگم با بالاترین کیفیت هر روز خودت الویت هاتو با تمرکز انجام بده. خدایا شکرت که برای این شناخت خودم، برای این آگاهی ها. خدایا شکرت که با من اینگونه حرف میزنی و منو همواره در مسیر خواسته هام قرار میدی. خدایا شکرت برای قوانین ثابت و بدون نقصت…
به آنکه انسان را با عظمت آفرید
سلام فهیمه جان، مهربان بانوی زیبا و خوش بیان
دختر دوست نداشتم کامنتت تمام بشه، غرق خواندن بودم و کلی تصویر سازی کردم برای خودم.
با اینکه گفتی هر چی مشغول تر باشی بازدهی ات بیشتر است، موافق هستم. منم اینطوری هستم وقتی روزم کامپلت پر باشه، نه خستگی حالیمه نه وقت کم میارم تازه آخر شب با رضایت کامل و خرسندی سرم رو بالشت میذارم.
کار کردن و پول درآوردن انرژی رو دو برابر میکنه.
فهیمه جان ان شاءالله در بهترین مکان و بهترین زمان به زودی زود همدیگر رو ببینیم.
دوست دارم مراقب حس و حال خوبت باش.
سلام به رضوان قشنگم
سلام دوست ارزشمند و باسخاوتم
چقدر خوشحال میشم هربار اسمت رو میبینم، خصوصا که برام اگر کامنت نوشته باشی، واقعا سپاسگزارم که هستی و ردپاهاتو میبینم و از وجودت و حضورت لذت میبرم.
و قطعا خودتو میبینم و سرشار از لذت و غرق سپاسگزاری از تو و خدا خواهم شد.
راستی سوال قبلی که ازم پرسیدی هم الان یکهو یادم اومد، اینجا جواب میدم، طراحی سایت رو کامل یادگرفتم و یک سایت بالا آوردم اما از عملکرد خودم راضی نیستم و فعلا در این زمینه متوقف شدم.
چه حالب اتوبوس هم متوقف شد، باورت میشه در سفری شگفت انگیزم.
جواب کامنتم رو به محمدرضا روحی بخون عزیزم از سفرمون دقایقی پیش اونجا هم نوشتم.
دوستت دارم مراقب خودت و عادت هات باش.
ارادتمندت فهیمه
به نام هدایت الله
سلام بیکران به فهیمه دوست داشتنی
درود برشما دختر خوش ذوق خوش گفتار وخوش قلم
آفرین اینقدر غرق خوندن کامنت شما بودم که وقتی همسر چای آورد متوجه آن نشدم وچای سرد شد
به نظر من خدا یه نگاه ویژه وبالایی به شما داره به خاطر قلم زیباتون و اتفاقاتی که در طول روز برای شما افتادوبازبان ساده وشیرین ماهم استفاده کردیم
من همیشه منتظر کامنتهای شما عاشقانه هستم ودنبال میکنم چون جنس کامنت شما بوی خدا را میشود بی نهایت حس کرد این باور قلبی من است
از شما سپاسگزارم بازهم دریایی از تجربه در اختیار ما گذاشتید تامن انرژی بگیرم
امیدوارم تنها فرمانروای آسمان وزمین نگهدار تون باشد وپله های ترقی را یکی پس از دیگری بالاتر بروی وما هم کنار شما لذت ببریم
به امید بهترین روزها
سلام به شما دوست ارزشمند و متعهدم
سلام سلام سلام به شما آقا محمدرضای عزیز
حالتون چطوره؟
باورتون میشه چند روز پیش داشتم فکر میکردم که من یک کامنت از شما داشتم و میخواستم جواب بدم، چی شد اصلا یادم رفت. الان بعد از خوندن کامنت شما و بعد خوندن کامنت خودم(خدایی با چنان سرعتی نوشتم چقدر غلط و غولوط داشتم، فقط خداروشکر هر چی تونستم و یادم بود نوشتم و نونسته به سوال در حد درکم از خودم جواب بدم،که خودم باید بخش آخرکامنتم رو بارها بخونم،تا حالا به داستان الویت اینجوری نگاه نکرده بودم)
خلاصه که رفتم کامنت شما رو پیدا کردم روی فایل “قلبی که به سوی خداوند باز میشود” و اگر تونستم حتما میرم اون کامنتم رو میخونم و اگر شد براتون اونجا پاسخ میدم، اما تشکر و سپاسگزاری باتاخیر منو پذیرا باشید.
واقعا بخاطر ردپاهایی که از حضورتون و نگاه پرمهرتون روی کامنت هام میبینم سپاسگزار و قدران هستم.
واقعا برام جالب بود که همین نوشته پر از غلط من، شما رو محو خوندن کرده واقعا سپاسگزارم که حس تون رو نوشتید، واقعا سپاسگزارم اقا محمدرضای عزیز.
الان موندم چی بگم و چطور از حسی که در من زنده کردید تشکر کنم، فقط میتونم منم لحظه اکنون و حس و حالی که دارم و گوشی دستمه رو باهاتون به اشتراک بزارم.
حسی که چهارزانو و گوشی به دست (من اغلب با لپ تاپ کامنت مینویسم، الان همراهم نیست.) نشستم و به پشتی صندلی اتوبوس vip لم دادم و از پنجره ی کنارم هرازگاهی جاده رو میبینم و یادم میاد در مسیر شگفت انگیز سفری دلچسب هستم، سفر به خلخال اردبیل، که به دعوت یکی از دوستان که از بچه های همین سایت هستن و کاملا هدایتی همو پیدا کردیم (طبق قوانین بدون تغییر خداوند).
آره حسم اینه بگم خداروشکر
دیشب با حس عجیب هیجان از این سفر یهویی خواب درستی نداشتم اما فقط چند دقیقه ایی با همون هدفون مشکی رنگم کمی آرامش در پرتو آگاهی گوش دادم و شاید در فضای همون آهنگ ها و صدای دلنشین استاد جان کمی به خواب فرو رفتم شاید در حد یک ربع. و الان بعد از نوشیدن قهوه داغ خوشمزه ایی که آقای همسر صبح درست کردن و برای اولین بار در فلاسک مسافرتی استوانه ایی سورمه ایی رنگ مون ریخته بود. داشتن یک ماگ مسافرتی و یا فلاسک های کوچیکتر قابل حمل اینم خواسته من بوده که الان داریمش.
حس دیدن جاده و پهناور بودن زمین خدا
حس دیدن فراوانی ها و مرکز رفاه هایی که هستن تا مسافرین از سفر بیشتر لذت ببرند.
هرازگاهی شنیدن صدای چهچه پرنده ایی که یکی از همسفرها با خودش داره.
جانــم الانم صداش برای لحظه ایی در اومد.
دیدن کوه ها در دوردست
رد شدن از کنار تابلوی پارک علم و فناوری قزوین و بازهم فراونی کسب و کار و ایده
اصلا چی بگم که فقط هرچی بگم نمیشه از حضور و پیام های شما تشکر کنم…..
از دعای زیبا و خیرتون ممنون محمدرضای عزیز
ارادتمند شما فهیمه
به نام الله یکتا
با سلام خدمت استاد گرانقدر و خانم شایسته نازنین و همه دوستان خوب هم مداری
خدایا شکرت صبحم را عالی شروع میکنم در جهت بهترکردن حال امروزم و حال جدید خوبم این فایل برای من یکی از بهترین سکانس از الگوهای تکرار شونده هدف است که منتظرش بودم تا به جواب دلخواه خودم و دوستانی که تجربه اونها هم قطعاً مشابه من است میتواند در بهبود شخصیتی و پیشرفت زندگی کمک زیادی به من کند
من اهدافی برای وضعیت مالی و وزن دلخواه خود و کار مورد علاقه دارم که در سال جدید برنامه من بود و به آن میخواستم برسم اما به اون شرایطهایی نمیرسیدم دلایلی را با نوشتن میتوانم به درک و آگاهی آن برسم اول اینکه قدمهایی را که باید برمیداشتم ولی آن را به تعویق میانداختم یعنی دلایلی که باعث میشد من به هدف خود نرسم این است که هر روز ان را به تعویق و به فردا میسپردم مورد دوم هدفهای خودم را بزرگ میکنم نسبت به اون کاری که میکنم و این غیر واقع بینانه است و در مورد بعدی هدفهایم را تماماً پول میبینم در هر کاری و اگر پول نداشته باشم یا به دست نیارم خیلی زود ناامید میشوم و برای ادامه کار آن را انجام نمیدهم
مثلاً الان برای کار مورد علاقه خودم حتماً باید کاری باشد که پول آن زیاد باشد تا بتوانم قدم بردارم اما مثال واضح خودم در مورد قانون سلامتی خیلی خوب اولش پیش رفتم و از نظر روحی جسمی کاملاً همه چیز تنظیم بود و سردردها و وزنهای زیاد و امراضهایی که داشتم به واسطه داشتن سلامتی همه را به دست آوردم اما بعد از مدتی وقتی به ایدهآل رسیدم به خودم گفتم پس من میتوانم موفق شوم همین یک بار را حالا مواد مضر بخورم از جمله نوشابه برنج یا هر چیز دیگر با اینکه میدانم مضر بود اما امتحان کردم دوباره و این تجربه باعث شد که به وزن قبل و سلامتی من را به سطح پایین و دور میکرد را انجام میدادم و الان میخواهم دوباره به اون روزها برگردم اماوعدههای فردا نمیزاره که من به سرانجام برسم و بهانههای جورواجور می آورم برای خودم تا از زیر آن فرار کنم
الان با کار کرد محصولات ودرک قانون میدانم این هدفها اگر با تعهد و باور قلبی همراه نباشد قطعا موفق نمیشوم یا اگر هم موفق شوم دوباره به روزهای قبل بعد از مدتی برمیگردم استاد واقعاً سپاسگزارم بینهایت شما دستی هستی از دستان خداوند برای بهبود شخصیت و وضعیت زندگی خودم
همه دوستان خوبم را به خدای بزرگ و مهربان میسپارم
در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
بنام خداوند یگانه ،بخشنده ومهربان ،رزاق وثروت مند وعاشق وزیبا وتوانا
سلام،سلامی همراه باعشق به استاد ارجمندم وبانو شایسته گرامی ودوستان الهی ام در این سایت الهی
خداروشکر به خاطر امروز وبخاطر یه فرصت دیگه
استاد صبح که فایل جدید آمد روی سایت من گوش کردم دیگه رفتم به اینکه تعهدی که دیشب به خودم دادم عمل کنم
تعهدم : فایلهای آرامش در پرتوی آگاهی را هرکدام حداقل ده بار گوش بدم وبعد کامنت بزارم ویه حسی گفت از آخرین فایل شروع کن وحالا میخوام ربطش رو به این فایل بگم وقتی من به تعهدم عمل کردم وبعدازظهر دوباره شروع کردم به گوش دادن فایل جدید یه چیزی از درونم گفت مطالبی که استاد در سری فایلهای الگوهای تکرار شونده بعنوان مقدمه بیان میکنند با دقت گوش کن ونت برداری کن وتو کامنت قبل از پاسخ به سوالت بنویس، گفتم آنوقت چی میشه گفت با تکرار ،باورها شکل میگیره پس با تکرار این مطالب ، این مطالب در ذهنت میمونه تا بتونی در قدمهای بعدی ازش استفاده کنی درسته بنظر تکراری هست ولی با هردفعه گوش کردن به درک عمیق تری از این مطالب می رسی
تمام اتفاقات زندگیمون را با افکار وباورهایمان وکانون توجه امان بوجود می آوریم یعنی هر آنچه که در زندگی ما اتفاق میافتد چه خوب چه بد، چه خواسته چه ناخواسته توسط خود ما بوجود میاد نه هیچ عامل بیرونی یعنی هیچ عامل بیرونی دیگه ای نیست که زندگی مارا تحت تاثیر قرار بده هر اتفاق وشرایطی که پیش بیاد خودمون هستیم که خلق میکنیم واکنش ما نسبت به اتفاقات وشرایط باعث میشه آن جنس از اتفاقات بیشتر بشه یا کمترحالا فارغ ازاینکه این اتفاقات،اتفاقات جالب ودوست داشتنی ومورد دلخواه هست یا ناجالب ورنج آورد به هر آنچه توجه کنیم از جنس همان بیشتر وبیشتر وارد زندگیمون میشه یعنی کافیه شما به یک موضوع خاص،فردخاص،خانه،ماشین خاص توجه کنی نشانه های آن را هرروز بیشتر وبیشتر در زندگیتون میبینید بطور مثال وقتی یک روز صبح از خواب بیدار شوید واحساس بدی داشته باشید وشروع کنید به غر زدن وگله وشکایت کردن حتی تو ذهنت، آن روز تا شب اتفاقات وبحث های بیشتری تجربه میکنید وبرعکس وقتی صبح ذهنت را کنترل کنی توجه کنی به زیبایی ها وسپاسگزاری میکنید میبینید کانون توجه شما یکسری اتفاقات رارقم میزنه که خیلی مثبت تر وشاد تره
در بحث پترن ها که نشان میده اگر یک اتفاق یا یک الگوی تکرار شونده در زندگی شما هست آن افکار وفرکانسهایی که ارسال میکنید، آن اتفاق را داره بوجود می آوره یعنی باورهای بنیادین شما،یکسری باورها در خصوص مواردی در ذهن شما هست که اینقدر قوی هست که هربار داره این فرکانسها را ارسال میکنه
الگوهای تکرار شونده میتونه درخصوص هر چیزی باشه مثلا هرچند وقت یکبار وسیله ای گم میکنید،یا هرچند وقت یکبار بحث سنگینی با همسرتون دارید ویا..…یعنی یکسری اتفاقات وشرایطی که داره هرچندوقت یکبار تکرار میشه وهردفعه به یک دلیل ویک شکلی ماهیت فرقی نمیکنه فقط اسم وشکل ودلیل آن هردفعه فرق داره وآ دمها یواش یواش پذیرفتن که اینها جزئی از زندگی ماست اینکه هرچندوقت یکبار وسایلی گم کنیم امر طبیعی هست،یا دعوا نمک زندگی زناشویی است(باور مخرب)،
اگر یک اتفاقی در زندگی من یا آدمهایی که من باهاشون ارتباط برقرار میکنم ویژه گی های یکسانی دارند آنوقت هست که من باید به خودم بگم چه فکری چه باوری در مغز من کار میکنه که این شرایط را بوجود می آوره
باور : فکری که بارها وبارها تکرار میشه
افکاری که در سنین کودکی توسط جامعه ،والدین به ما گفته شده وما تکرار کردیم وذهن ما شروع کرده به تکرار این افکار واتفاقاتی را جذب میکنیم که با باورهای بنیادین ما در هماهنگ هست
یکی از راههایی که بفهمیم چه باورهایی داریم
این است که ببینم چه اتفاقات مشابه ای در زندگی من تکرار میشه،یکسری اتفاقات که بصورت مداوم در زندگی من تکرار میشه ارتباط مستقیم داره با این باورها
قدم بزرگ شناسایی الگوهای تکرار شونده که اگر مثبت باشه یعنی باورهای درستی در مورد آن موضوعات داریم
واگر اتفاقات وشرایط ناجالب ورنج آور هست بخاطر این هست که من تغییری در آن باورها ایجاد نکردم
سوال
فکر میکنید چه دلایلی هست که باعث شده شما به اهدافتون نرسید
استاد در مورد این سوال من قبل از آشنایی با شما مباحث فرکانس وقوانین حاکم بر جهان خیلی چیزها را از زمان کودکی میخواستم ولی وقتی شرایطم را نگاه میکردم آن را دست نیافتنی میدیدم والان که با قوانین آشنا شدم تا حدودی وآشنایی باشما
عواملی که در خیلی موارد سبب شده من به هدفم نرسم اولیش ترس حالا ترس از موفق نشدن ،ترس از قضاوت شدن ،ترس از طرد شدن بخاطر شرایط جدید،
2_باور نداشتن تواناییهام ویا حتی می توان گفت شناخت کافی نداشتن نسبت به خودم ،ویژه گی های شخصیتیم وتوانمندیهام که سبب میشه من هدفی رو برا خودم انتخاب کنم که اصلا نمیدونم این هدف را از روی علاقه خودم انتخاب کردم یا از روی چشم وهم چشمی واین شناخت ناکافی باعث میشه وسط راه جا بزنم
3 توکل وایمان نداشتن چون من ایمان کافی در مسیر رسیدن به هدفم نداشتم با برخورد به کوچکترین تضاد جا زدم وگفتم نه نمیشه وغافل از اینکه این تضادها سبب رشد من ونزدیک تر شدن من به هدفم میشه
4داشتن هدفهای غیرواقع بینانه وغیر منطقی
فکر میکنم اولین قدم در مسیر رسیدن به هدفم باید این باشه که رسیدن به آن هدف برای ذهن من منطقی باشه یعنی من با رسیدن به اهداف کوچکتر وکار کردن روی باورهام وتغییر باورهای مخرب وجایگذین کردن آنها با باورهای مناسب زمینه لازم برای رسیدن به اهداف بزرگتر را درخودم بوجود بیاورم
5 پیدا نکردن الگوهایی مشابه در زمینه هدفم وتحقیق وبررسی بیشتر درمورد هدفم تا رسیدن به هدفم برای ذهنم منطقی وقابل باور بشه واینگونه میتونم نجواهای ذهنم هم کنترل کنم
ومهمترین عاملنداشتن تعهد در رسیدن به هدف
وفکر میکنم مهمترین عاملی که سبب شده تا حالا نتونستم به چیزهایی که میخواستم برسم همین تعهد نداشتن واستمرار وتمرین در مسیر رسیدن به اهدافم بوده
استاد سپاسگزار وجود ارزشمندتان هستم
درپناه یزدان پاک شاد وسلامت وثروتمند وسعادتمند باشید در دنیا وآخرت
سلام به استاد و دوستان عزیز در قسمت نهم الگوها
اهداف زیادی هستن که بارها نوشتم و تصمیم گرفتم که بهشون برسم ولی نرسیدم.حالا هرچی یادم اومد مینویسم.
یکیش ورزش کردن. هربار یه چیزی بوده مثلا گفتم میرم شنا یا بدنسازی،کونگفو،کوهنوردی،پیاده روی،رژیم و… . هربار هم یه مقدارشو انجام دادم ولی بیخیال شدم
دوم درست کردن روابطم. اینم هربار یه کتاب میخونم یا چند تا ویدیو میبینم ولی بعد یه مدت سرد میشم و بیخیال میشم
بیرون رفتن از خونه و وقت گذرانی در بیرون. من آدمیم که کلا یا سرکارم یا تو خونه تقریبا اصلا پیش نمیاد که برم مهمونی و یا تو خیابون و اینا. بارها شده گفتم هر شب یه مقدار وقتمو بیرون میگذرونم ولی بعد چند شب دیگه تمومه
خیلی بیشتر از اینان ولی به همینا بسنده میکنم و میرم سراغ دلایل
شاید اولین و مهمترین دلیل این باشه که زیاد جدی نمیگیرم و به اندازه کافی برام مهم نیست هرچند بعضیا اوایل خیلی محکم شروع میکنم ولی اونو پرورش نمیدم در خودم و زود شل میکنم.
به اندازه کافی تعهد ندارم مثلا این نیست که فکر کنم اگه این ورزش رو انجام ندم یه اتفاق بدی میفته و یه نگاهی مثل اینکه خوب که چی؟ دارم
یا مثلا برای همون ورزش دو روز که میرم خسته میشم و بهونه میارم که حال ندارم، یه روز دیگه و یواش یواش یادم میره دیگه
در مورد روابط همیشه این نگاهه هست که مثلا اگه برم با یه غریبه صحبت کنم جواب نده چی؟ اگه رفتم تو یه جمعی منو نپذیرفتن،اگه دختره ردم کرد و این نگاه ها باعث میشه که زود انگیزمو از دست بدم و ول کنم. این همون ترس از شکسته که استادم اشاره کردن حالا در مورد روابط هست کار هست و باعث میشه که آدم قدم برندارد و یا زود خسته بشه.
تو یه سری موارد رعایت نکردن قانون تکامل هم هست.مثلا میرم تو یه کاری و انتظار دارم زود جواب بده.انتظار دارم زود یه بدن عالی داشته باشم، روابطم با همه خوب بشه،ترس هام ناپدید بشن و وقتی میبینم که این اتفاق نمیفته نا امید میشم و دست میکشم.
کمالگرایی. اگه کاری عالی نباشه بی ارزشه
خوب روی اهرم رنج و لذت کار نمیکنم