سریال تمرکز بر نکات مثبت | قسمت 6 - صفحه 24 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2017/03/abasmanesh-5.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2017-09-07 08:36:442024-06-09 14:36:19سریال تمرکز بر نکات مثبت | قسمت 6شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عزیزم خیلی وقته ک دنبال کنندتون هستم موفق نشدم ک ارتباط بگیرم از هر راهی ک بود سعی کردم اما موفق نشدم من اینجا خیلی مشکل دارم جایی هستم ک الان درگیریها اجازه نمیدن تصمیم درست رو بگیرم یک طرف میترسم گناه کار بشم و از طرف دیگه اگه اینکارو انجام ندم سخت میبازم و نمیدونم ک چه باید بکنم استاد اگر امکان داره جوابمو بدین من از خداوند بخاطر استادی مثل شما سپاسگزارم
به نام خدای قادر
سلام
ششمین تعهد از سری فایلهای تمرکز بر نکات مثبت
وقتی انسان هدفشو بتونه ببینه ببینه یعنی قابل دستیابی بدونه تجسم کنه لمسش کنه احساسش کنه نزدیک بودنش رو اونوقت تمام تلاششو میکنه برای رسیدن به هدف اما وقتی هدفش خیلی دور از دسترس باشه یه جایی باشه که مثلا نتونه ببینتش احساسش کنه نتونه تجسمش کنه الگویی رو نداشته باشه که فلانی به مین هدفی که تو میخوای رسیده قبلا الگویی نداشته باشه باورهای مناسب رو نداشته باشه اصلا سراغ هدف نمیره که بخواد بهش برسه اصلا تلاش و حرکتی نمیکنه در واقع ما وقتی به اهدافمون میرسیم که اهدافمون رو همیشه با ذهنمون ببینیم من هر چیزی رو که میخواستم مدتها قبلش میدیدمش تو ذهنم و احساسش میکردم که بهش رسیدم اصلا احساس نمیکردم که ندارمش توی زندگیم و اون چیزهایی که نتونستم احساس کنم باور کنم تو زندگیمه نتونستم احساس کنم بدست اوردنش حقمه یا قابل دستیابیه یاهرچیزه دیگه ای اونارو نتونستم بدست بیارم توی زندگیم
شما باید راجب اهداف و خواسته هاتون جوری نگاه کنیدجوری باورهایی بسازید که این احساس رو به شما بده که هست وجود داره و قابل دستیابیه و میتونید بهش برسید یعنی انگیزه اینجوری شکل میگیره باور کنین هر انچه به ذهن شما میادو رویاش در ذهن شما شعله ور میشه باور کنین که میشه بهش رسید و براش حرکت کنین و بزارین جلوی چشمتون باشه همیشه حالا با دریم برد میتونید اینکارو بکنین با نوشتن میتونین با تجسم کردن میتونین وقتی هدف جلو چشمته و میبینیش خیلی انگیزه داری برای پیشرفت خیلی انگیزه داری برای اینکه بهش برسی باید کاری کنین خواسته های شما باور پذیربشه برای خودتون نه برای دیگران دیگران اصلا مهم نیستن
اگه هدفتو بتونی ببینیش میتونی بهش برسی اگه نتونی ببینیش نمیتونی بهش برسی این قانونه جهانه
خدایا ایمانمو بهت قوی کن و منو به راه درست هدایت کن
سلام بر استاد عزیزم
خدایا شکرت هدایت خدابود در ادامه ی روزه توجه بر نکات مثبت بیام سراغ این سریال تمرکز بر نکات مثبت و الان به لطف خدا تونستم قسمت ششم این سریال ببینم خدایا شکرت
خدایا صد هزاران مرتبه شکرت برای این دریاچه ی رویایی یعنی هر چی نگاهش میکنم تو هرفایلی از هر طرف، هوای آفتابی ، بارونی اصلا از دیدنش سیر نمیشم و تو لیست خواسته هام هست اینجا رو ببینم از نزدیک و تو جعبه ی آرزوهای داخل گالری گوشیم یه عکس گذاشتم از همین دریاچه و خواستم با استاد عباسمنش درباره ی آگاهی ها و قوانین صحبت کنیم در این فضا انشالله
استاد بزهاتون رو دیدم تو فایل یاد خاطراتی افتادم تو بین همه حیوانات اهلی بز یه حیوان عجیب کنجکاو ،زرنگ و فوق العاده فضول وشیطونه
منم بچه بودم تو روستا یه روز پدربزرگم هفت هشت بزغاله در رنگهای مختلف اورد تو حیات و گفت هر کدوم یکی برای خودتون بردارین و بزرگش کنین من که دوست نداشتم از اول قبول مسئولیت نکردم ولی ماهها مکافاتی داشتیم اینقدر که فضول بودن اینا
هر روز یه داستان درست میکردن واقعا عاصی کرده بودند همه ما رو جالب بز مادر از بزغاله هاش شرتر و فضولتر بود شبا فقط رو درودیوار راه میرفتن زنگوله بستن تا ردیابی بشن همسایه ها اعتراض کردن خواب نداریم باز کردند
آخرش هم کار به جایی رسید همه رو پدربزرگم برگردوند پیش صاحبش خخخ
سلام خدمت استاد مهربان و خانم شایسته عزیز و همه ی اعضای محترم سایت .
خدا رو سپاسگزارم که در بهترین زمان ممکن منو به این فایل هدایت کرد و این دومین بار متوالیه که بعنوان نشانه روز من دو فایل مشابه از مجموعه فایل های تمرکز بر نکات مثبت به من نشون داده میشه که فوق العاده جذاب بود برام و بمن این نکته رو یادآور شد که خداوند همیشه خواهان رشد و پیشرفت من بوده و هست و این من بودم که با گوش دادن به نجواهای شیطان راه موفقیت رو بروی خودم بستم.داستان از این قراره که ان شاء ا… بزودی ی کار جدیدی رو میخوام شروع کنم و باید بعنوان همکار فروش یک مجموعه بزرگ فعالیت کنم و با اینکه بشددت مشتاقم تا بعنوان مشاور مجموعه برای رفع مشکلات کسانی که بهم مراجعه میکنن قدم کوچکی بردارم اما گاهی اوقات در صحت تصمیمی که گرفتم و راهی که انتخاب کردم انقدر دچار تردید میشم که دلم نمیخواد ادامه بدم و البته میدونم که این ترسها و تردیدها چیزی نیس جز نجوای شیطان که میخواد منو در محیط امن و کاذب خودم نگه داره و اجازه پیشرفت بهم نده صداهایی که مدام توی ذهنم میچرخه که اگر نتونی مشاوره درستی ارائه بدی چی؟ اگر مشتری هات از کیفیت محصولات راضی نبودن چی؟ اگر هزینه کردی و موفق نشدی چی و صداهایی از این دست ولی نشانه امروز باعث شد تا به نکات مثبت مجموعه و شرایطی که برام پیش اومد تا منم یکی از اعضای اون مجموعه بشم بیشتر فکر کنم و یادم اومد که صدها رضایت مشتری رو قبلا دیده بودم که جذبشون شدم و این خواسته در من شکل گرفت که از این راه بتونم موثر و مفید باشم و در کنارش به اهداف مالی خودم هم برسم.
استاد بی نهایت ممنونم از داستان زیبایی که تعریف کردید و از برداشت زیباتری که داشتید واقعا طبیعت درسهای بزرگی برای ما انسانها داره و اگر به اندازه کافی به خودمون و خدای خودمون باور و ایمان قلبی داشته باشیم قطعا اتفاقات قشنگتری رو در زندگی خودمون رقم خواهیم زد .امیدوارم که بزودی بیام و از موفقیت هام براتون بنویسم
درپناه ا… یکتا شاد و سلامت و خوش روزی باشید.
شکر و سپاس و منت و عزت خدای را
پروردگار خلق و خداوند کبریا
دادار غیب دان و نگهدار آسمان
رزاق بنده پرور و خلاق و رهنما
سعدی
سلام به استاد عزیزم ،خانم شایسته نازنین و دوستان خوبم
اوایل که با آموزه های استاد آشنا شده بودم خیلی از خواسته هامو تصور میکردم یه مدتی بود که خیلی انجامش نمیدادم ولی خداروشکر با این فایل یاد نتایج و احساس خوبی که اون زمان تجربه کردم افتادم و تصمیم گرفتم تجسم کردن رو هم به برنامم اضافه کنم.
چقدر جمله ای که استاد گفتن بهم آرامش داد:هر آرزویی که به ذهن شما میاد باور کنید که قابل دسترسه
گاهی اوقات به خودمون شکمیکنیم که آیا من برای این کار ساخته شدم؟نکنه بهتر باشه یه هدف بهتر انتخاب کنم؟ یا به خودمون میگیم که: کم بلند پروازی کن اهدافت رو اندازه تواناییت انتخاب کن ،ولی همین که بدونیم هر کدوم از ما رسالتی داریم و خداوند توانایی رسیدن به اهدافمون رو هم به ما داده مصمم تر میشیم برای حرکت و ادامه دادن.
از خدا میخوام کمکم کنه که توی اینمسیر زیبا که بهترین احساس رو بهم میده بمونم حس آرامش ،حس امید ،حس عشق و…
خدایا شکرت بابت این جهان زیبا، بابت طبیعت آموزنده بابت حیوانات متنوع و… ممنونم که این جهان رو افریدی که ازش لذت ببریم .
کامنت 16ام از چالش 100 کامنت
سلام خدمت استاد گرامی. امیدوارم خودتون حتما این کامنت منو بخونین و جواب بدین.
شما فرمودید اون بز زمانی که هدف شو دید تلاش کرد و بهش رسید من اینو کاملا قبول دارم. اخه تو زندگی هرموقع هدفی رو دیدم و خواستم بهش رسیدم و تو این زمینه هم قوی هستم اومدم تو این سایت تا با کمک شما خودمو قوی تر کنم. و هرروز هم سعی میکنم اون حس خوب رو داشته باشم. ولی خب واقعا زمانی که دور و برم هیچ چیز از اون چیزهای ایده آلم نمیبینم سرد میشم. مثلا ما تو پایین شهر زندگی میکنیم و هرروز از محل کار که میخوام بیام تا میرسم به محله مون اصن حالم بهم میخوره.از افراد بی هدفی که 60-70 سال عمرشونو به بدبختی زندگی کردن. و حاضر نیستن زندگی شونو تغییر بدن. به خونه هایی که توش زندگی میکنن. ببخشید اینو میگم. ولی از همشون حالم بهم میخوره.البته باز سعی میکنم با گوش دادن آهنگ های مورد علاقه م و بستن چشمام برم تو هدف های قشنگم که خداروشکر تو اکثر مواقع هم موفقم. ولی بازم بعضی مواقع همین مشکلات. همین بودن تو این شرایط و نبودن پول برا رسیدن به خواسته هام یکم اذیتم میکنه. چه کنم؟؟؟
ممنون میشم دوستان هم نظراتشونو بگن
سلام دوست من، اینهایی که نوشتی نشانه خوبیست برای برانگیخته کردن قدرت درونی تان، من خودم هم در شرایط شما بودم و دقیقا همون شرایط قبلی موجب ایجاد انگیزه برای تغییر زندگی ام شده و الان که خودم را با چند سال پیش مقایسه می کنم می بینم که در یک محله بسیار تمیز با تمام امکانات و در آرامش کامل و بین انسانهایی کاملا خوب وعالی زندگی میکنم و باور دارم که هر روز این شرایط من در حال بهتر شدنه تا وقتی که تمرکزم روی نکات مثبت زندگی حال حاضرم باشد
سلام به استاد عزیز،سلام به عزیزِ دلِ استاد،سلام به همه ی دوستان خانواده ی عباس منش
کتابی خواندم که حس شکرگزاری عمیقی در دلم انداخت و حسم گفت در این قسمت باهاتون به اشتراک بذارم. متنی که براتون مینویسم خلاصه ی سخنرانی مردی سرخپوست به نام ” رئیس سیاتل” از فرماندهان صلح جو و مورد احترام شمال غرب امریکا است. هنگامی که دولت امریکا بعد از جنگی خونبار علیه سرخپوستان عزم کرد این سرزمین را از اقوامش بخرد:
چگونه می توانید آسمان را بخرید؟
چگونه می توانید باران را صاحب شوید و باد را؟
مادرم با من گفت، هر پاره ی این زمین برای مردم ما مقدس است. هر برگِ سوزنی ِ کاج ، هر ساحل شنی. هر مه، درونِ جنگلِ تاریک. هر مرغزاری و هر حشره ی زمزمه گر. اینان همه مقدس اند، در خاطره ی مردمانِ ما.پدرم با من میگفت ، میشناسم من ،شیره ی گیاهی را که جریان می یابد در اندرونِ درختان، آن سان که آشنایم با خونی که در میان رگانِ من جاریست.ما پاره ای از خاکیم و او پاره ای از ماست. گُل های عطرآگین، خواهرانِ ما هستند. خرس، گوزن، عقابِ بزرگ،اینان برادرانِ ما هستند.ستیغ های سنگلاخ، چمنزاران،اسب های کوتاه، همه در تعلق ِ یک خانواده اند.
صدای نیاکانم با من گفت، آبِ تابناکی که در جوباره ها و رودخانه ها جاریست، تنها یک آب ساده نیست بلکه خونِ پدر بزرگِ پدر بزرگِ پدر بزرگ توست. هر پژواکِ شبح وار، در زلالی ِ آب ِ دریاچه ها از خاطرات ِ حیات ِ مردمان ما حکایت دارد. زمزمه ی آب ،آوای مادربزرگِ مادربزرگ ِ مادربزرگِ توست. رودها برادران ما هستند. آنان عطش ما را فرو می نشانند.آنان قایق هایِ ما را بر خود می بَرَند و فرزندان ما را خوراک میدهند. تو می باید مهرِ خود را نثارِ رودخانه ها کنی، چنان که به هر برادری مهر می ورزی.صدای پدربزرگم با من گفت، هوا گرانبهاست. روح خود را شریک میشود با همه ی آن چیزها که به آنها حیات میبخشد. باد که نخستین نَفَسِ مرا به من بخشید، همچنان آخرین آهم را خواهد گرفت. تو می باید تا خاک و هوا را از هم جدا و مقدس نگاه داری، همچون مکانی که هر کس بتواند آنجا برود تا طعمِ باد را بچشد که نوشین از رایحه ی گُل هایِ مرغزاران است.
آن هنگام که آخرین مرد و زنِ سرخ با بیابانِ خود ناپدید شده اند،و خاطره ی آنها تنها شبح پاره ابری است که بر فرازِ دشت می گذرد، آیا ساحل ها و جنگل ها ،هنوز در این جا خواهند بود؟ آیا روح ِ هیچ یک از مردمانِ من باقی خواهد ماند؟
نیاکان من به من گفتند: ما چنین می دانیم: زمین از آنِ ما نیست. ما از آنِ زمینیم.
صدای مادربزرگم با من گفت: به فرزندان خود بیاموز،آنچه را که خود آموخته ای. زمین مادر ماست. زمین را هرچه پیش آید،تمام پسران و دخترانِ زمین را همان پیش خواهد آمد…
ما به این زمین عشق می ورزیم به سانِ نوزادی که به ضربانِ قلب مادر عشق می ورزد.
اگر ما سرزمین خود را به شما می فروشیم مراقبش باشید، چنان که ما مراقبش بودیم.
در ذهن خود خاطره ی این سرزمین را به سان روزی که آن را تحویل می گیرید نگه دارید. این سرزمین و هوا و رودخانه را محافظت کنید. برای فرزندانِ فرزندانِ خویش، و عاشقش باشید چنان که ما عاشقش بوده ایم.
نویسنده: سوزان جفرز
نوشتن این متن همزمان شد با گذاشتن فایلهای سفر استاد به پارادایس ، در این ماه بهشتی، بسیار ممنونم که زیبایی ها را باهامون به اشتراک میگذارید استاد نازنین.
سلام استاد جان
خداروشکر که امروز خداوند منو هدایت کرد به این بخش شگفت انگیز از سایت
که در مورد تمرکز روی زیبایی ها و هدف بود
و خداروشکر که فرصتی پیدا کردم تا بتونم استادم رو ببینم و صدای گیرا و پر مهرشو بشنوم ..
برای من واقعا قابل باور نیست
که یه بز بتونه از اون موانع رد بشه
و یه کمد به اون سنگینی رو جابه جا کنم
و گیره ظرفشو باز کنه تا بتونه غذاشو بخوره
ولی اگر واقعی باشه این نشون میده که هدف چقدر میتونه به ما قدرت بده
که از پس سخت ترین شرایطی که فکر نمیکردیم از پسش بر بیایم به راحتی ازش عبور کنیم ،
هدف چنان قدرتی به ما میده که روی بزرگ ترین ترس هامون پا بذاریم و آروم آروم تکاملمونو طی کنیم و انگیزمون رو تو مسیر حفظ کنیم
چون تمام فکر و تمرکزت رو هدفه …
امروز همکارم ازم پرسید : اگر سه میلیارد کمیسیون بگیری چیکار میکنی …
منم با اعتماد به نفس نظرمو گفتم
ولی خب مورده قبول اون نبود ..
اما اون پیشنهاد خوبی براش داشت اون میخواست این پولو تو ملک سرمایه گذاری کنه
ولی به هر حال اون قراردادی رو نوشته که داره این مبلغ رو دریافت میکنه
و ازش پرسیدم چند وقته داشتی بهش فکر میکردی ؟
اونم گفت تقریبا شیش ماهه ،
همکارم خیلی خوب داره قوانین رو اجرا میکنه ،
خداروشکر که آدم هایی اطراف من هستند که با من هم فرکانس هستن ..
چیزی که به ما قدرت میده و مارو بزرگ میکنه صرفاً چیزی که امروز تو زندگیمون داریم نیست بلکه اهداف بزرگیه که ما در سر داریم ..
ممنون استاد که هر بار با تولید یک فایل بی نظیر مارو سوپرایز میکنی
و قوانین بدون تغییر خداوند رو به ما یادآوری میکنی …
خدایا شکرت
۲۸ / ۶ / ۱۴۰۰
سلام خدمت استاد و خانم شایسته ی عزیز و دوست داشتنی و تمام دوستان سایت
ان فایل نشانه ی امروز من بود
سوالی که همیشه توی ذهنم هست اینه که چرا من هدفی ندارم
وقتی فکر میکنم میبینم یه هدفی رو دنبال میکنم بعد رها میکنم بی انگیزه میشم
بخاطر عدم خو باوری
عدم احساس لیاقت
کمبود
توکل و ایمان نداشتن
ترس از خارج شدن از نقطه ی امنم
و هزاران باور مخرب
امروز جواب سوالم رو گرفتم
چون چیزی نمیبینم
مدت ها یه مانعی جلوی راهت هست اما تو تلاش نمی کنی برداری
اما وقتی هدفت رو میبینی تلاش و انگیزه ات بیشتر میشه و میری به سمت اون مانع
من چند وقت میبینم اما دیگه کمرنگ و کمرنگ میشه تا که رها بشه
الان خیلی از چیزهایی که دارم یه روزی ارزوی داشتنش رو داشتم و اصلا فکر نمیکردم بتونم بدست بیارم
هر چند کوچیک
اما فکر میکردم نمیشه اما خداوند خیلی راحت وارد زندگیم کرد
باید باور کنی میتونی بهش برسی
براش حرکت کنی
و بزاری همیشه جلوی چشمت باشه
با نوشتن با تجسم کردن با تابلو ارزوها
این همه نعمت و ثروت اطراف منه و میخواد وارد زندگی من بشه فقط باور باور کنی و ببینی
قانون = اگر هدفت رو ببینی میتونی بهش برسی
تمام چیز هایی که دارم رو دیدم
از این فایل یه تمرین کوچیک برای خودم میسازم و اون خواسته رو بدست میارم و برای خودم باور پذیرش میکنم و وقتی به دست اوردم دوباره همون مسیر رو ادامه میدم
ممنون از شما در پناه الله باشید
سلام
منم تو طبیعت بودم و درسی از این قانون گرفتم که میگن از هرچه بترسی همون به سرت میاد.
رفتم سراغ اسبه تا سوارش بشم اول طنابش رو گرفتم و یه چند متری این ور و اون ور بردمش و بعد تصمیم گرفتم برم بشینم روش و همین جوری نزدیکش شده بودم که بشینم روش یهو ی جفتک ول داد که خدا کمک کرد من موقع جفتکش کنار اسب بودم نه پشت اسب و البته جفتک رو به جلو زد و خورد به پام و من که حدودا 5 روز از اون ضربه میگذره هنوز پام درد میکنه و اسبه بعد از این که قاطی کرد و منو زد فرار کرد و نتونستم نگرش دارم و چند دره از من دور شد و چوپان گله گفت خودش بر میگرده سمتمون و گفت نگران نباش و بعد از این حادثه تو فکر رفتم که چرا اینجوری کرد این اسبه، و من تابستون سال گذشته با همین اسب، اسب سواری کرده بودم و خلاصه رفتم پیش چوپون و ازش پرسیدم این چرا این جوری کرد و عجب اسب خری شده و چوپان گفت ازش ترسیدی و گفت دفعه قبل که روش نشسته بودی من نزدیک اسب بودم و اسبه از من میترسید که بهت سواری میداد و بهم گفت این جا با همه حیوونا باید با سیاست و نترسیدن و با قاطعیت رفتار کنی تا ازت حساب ببرن و منم بهش گفتم آره دیگه از هرچه بترسی همون به سرت میاد و این جمله اثبات شد برای من.
چندی بعد که نم نم بارون شروع به بار ش گرفته بود تصمیم گرفتیم که برگردیم به روستامون که در 200 کیلو متری ما قرار داشت و میدونستیم اگه بارون شدید بشه مجبوریم ی چند روز دیگه تو منطقه بمونیم چون با اومدن بارون تو او منطقه هر وسیله نقلیه ای تو جاده های خاکیه اونجا که بعد از بارون به جاده های گلی تبدیل میشه گیر میکنه و بسیار سخت میشه از اون منطقه زیبا و بکر و دست نخورده خارج شد و خلاصه تصمیم گرفتیم جم کنیم بیایم خونه زندگیمون و خدافظی و روبوسی و ماچ و موچ و با بچه ها انجام دادیم و ی دبه شیر رو گرفتیم که بعدا به ماست تبدیلش کنم بیارم تهران رو گرفتم و زدیم به جاده هایی که داشت کم کم گلی میشد و در حین حرکت با موتور بودیم که دیگه موتور جواب نمیداد و من مجبور شدم پیاده بشم تا موتور سبک تر بشه و حرکت کنه و موتور ی 50 متری از من فاصله گرفت تا ی سراشیبی رو رد کنه و همین لحظات بود که 4 تا سگ ی گله که در فاصله حدود 100 متری و یا بیشتر ما قرار داشتن منو دیدن و به سمت من حمله کردن و من داشتم قبض روح میشدم و یاد حرف چوپان افتادم و گفتم محکم باشم و با سیاست و نترس و خلاصه در کمتر 5 ثانیه سگها رسیده بودن به یک متری من و دور من حلقه زده بودن و پارس میکردن و سگهای بسیار وحشتناکی که وظیفشون تیکه پاره کردن قریبه ها بود فقط خلاصه من از درون داشتم میمردم اما ظاهرمو حفظ کرده بودم تا برسم به موتور، نزدیک به 10 ثانیه سگها جرات نکردن به من حمله ای کنن و دورو برم بودن و فقط پارس میکردن و دندوناشون رو و صداشون رو به رخ من میکشیدن و هی قیافه میومدن ، تا این که من دیگه نتونستم تحمل کنم و آمپر ترسم زد بالا و شروع به دویدن کردم به سمت موتور که مثلا خودمو نجات بدم و خلاصه هر چی آدم اونجا بود داد میزد احسان ندو احساااان ندو که الان گازت میگیرن و… و من گوشم بدهکار نبود و مغزم کار نمیکرد و فقط میدوییدم تا این که اون آقای موتوری هم چند متری به سمت سگها حمله ور شد و به سمت من اومد که اگه نمیومد سگها به پام میرسیدن و… و خلاصه سگ ها ترسیدن و کشیدن عقب و وقطی نشستم رو موتور کل بدنم خیس آب بود و پاهام و دستام جون نداشت و جالب بود که سگا ول بکن نبودن و باز آروم تو دلم رو متور سگهایی که دنبالمون بودن رو میدیدم و میگفتم …آره احسان این قانونه که از هر چی بترسی همون به سرت میاد… و از رو موتور یه داد سر سگها زدم که از قدرت صدا سگها بی خیال شدن و مثلا از من ترسیدن و رفتن سراغ بقیه کار و زندگیشون.
راستی اولین بار که پارسال بود وارد گله شدم سه تا سگ بود که اونا هم به من حمله کردن و تو اون 5 روزی که اونجا بودم انقد به سگها نون و گوشت و استخون داده بودم که با هم خیلی رفیق شده بودیم در حدی که ی بار تونستم تو نیم متری سگه اصلی برم بشینم و اون هم فرار نکرد و خیلی حس خوبی بود که تونستم به یک سگ با تجربه و پیر و البته بسیار وحشتناک و وحشی انقد نزدیک بشم و امسال که رفتم گله باز همون سگ رو دیدم که زل زده بود به من و اصلا حمله ای نکرد و فقط از دور نگام میکرد و انگار داشت خوشامد میگفت بهم و فهمیدم عجب ذهنی داره و منو از پارسال یادشه، ولی چند سگه جدید اونجا بود که اونا به من حمله کردن و …
ی ایده هم به ذهنم رسید که برم اون شیر دوش آهویی استاد رو روش تحقیق کنم و برم بازار یابی کنم برا گله های اون منطقه تا هم شیر رو تمیز تر و کاملتر بدوشن.البته مشکل برق دارن که شاید بتونم با پنل خورشیدی حلش کنم و باید فعلا تحقیق کنم.
چیزهای بسیار عجیب و جالبی دیدم اونجا بره ای رو دیدم که تا بدنیا اومد رفت به سمت هدفش یعنی غذا و اصلا باورم نمیشد این ی 5 دقیقس به دنیا اومده چه جوری میفهمه از کجا باید شیر بخوره و با دیدن این فایل فهمیدم خوب هدفش رو خوب میشناسهو میبینه . که این هدف، یک بره به اون ضعیفی رو به حرکت وا داشت و فهمیدم حیوان ها بسیار هدفمندتر از انسان ها هستند و البته عمل گرا…..
خیلی چیزا دیدم که ازشون درسی نگرفتم و اگه میتونید بگید چه درسی میشه گرفت؟ ، مثلا گوسفندی نمیتونست زایمان کنه و محبور شدیم به قول علم پزشکی سزارین انجام بدیم و گوسفند رو قربونی کردیم و شکمش رو پاره کردیم تا بره اش را زنده به دست آوریم و البته ی چند وعده کباب زدیم که جای همتون خالی…یا بره ای به دنیا اومد که حیرت من رو بر انگیخت و این بره فک پایین نداشت و معلول بود و دیدیم شیر که نمیتونه بخوره و باورم نمیشد که چوپان سر اون بچه گوسفند رو هم برید و باز یک کباب از جیگرش و قلب ، کلیه و ریه هاش زده شد و البته من که نخوردم ولی تعریف میکردن خیلی خوش مزه تره و تو دهنت آب میشه و… و من نخوردم باز .و واقعا حس کردم چه قد اینجا همه چیز خشنه و وحشیه و نتونستم از این حوادث ناجور درسی بگیرم ولی خیلی خوب بود و خوش گذشت و بسیار به عظمت خلقت پی بردم.
کاش میشد از اونجا عکس بفرستم تا حس کنید چه جایه خوبیه.
سلاااااااممم
رسیدن بخیر
سال نوتون مبارک
چه لذت بخش بود داستاناتون
من 7 سالم بود یه سگ دنبالم کرد از اون موقع فهمیدم سگ که میبینم نباید بدو کنم باید بشینم و انگاری که یه چیزی از زمین بر میداری و به سمتش پرت میکنی باید رفتار کنی که فک کنه داری بهش حمله میکنی ازت بترسه و دیگه سمتت نیاد،اینو بارها و بارها تجربه کردم بعده اون قضیه.
پروسه باربی کیو لذتش از تمام تفریحاتی که بیرون انجام میدیم واسه من بیشتره حتی همون دودی که تو چشات میره،میتونی از دیده منم به قضیه نیگاه کنی(لبخند)
با آرزوی ثروتمندی در مکان و زمان برا شما و تمام همگروهیام و مردم دنیا