سریال تمرکز بر نکات مثبت | قسمت 6 - صفحه 6
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2017/03/abasmanesh-5.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2017-09-07 08:36:442024-06-09 14:36:19سریال تمرکز بر نکات مثبت | قسمت 6شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام
منم تو طبیعت بودم و درسی از این قانون گرفتم که میگن از هرچه بترسی همون به سرت میاد.
رفتم سراغ اسبه تا سوارش بشم اول طنابش رو گرفتم و یه چند متری این ور و اون ور بردمش و بعد تصمیم گرفتم برم بشینم روش و همین جوری نزدیکش شده بودم که بشینم روش یهو ی جفتک ول داد که خدا کمک کرد من موقع جفتکش کنار اسب بودم نه پشت اسب و البته جفتک رو به جلو زد و خورد به پام و من که حدودا 5 روز از اون ضربه میگذره هنوز پام درد میکنه و اسبه بعد از این که قاطی کرد و منو زد فرار کرد و نتونستم نگرش دارم و چند دره از من دور شد و چوپان گله گفت خودش بر میگرده سمتمون و گفت نگران نباش و بعد از این حادثه تو فکر رفتم که چرا اینجوری کرد این اسبه، و من تابستون سال گذشته با همین اسب، اسب سواری کرده بودم و خلاصه رفتم پیش چوپون و ازش پرسیدم این چرا این جوری کرد و عجب اسب خری شده و چوپان گفت ازش ترسیدی و گفت دفعه قبل که روش نشسته بودی من نزدیک اسب بودم و اسبه از من میترسید که بهت سواری میداد و بهم گفت این جا با همه حیوونا باید با سیاست و نترسیدن و با قاطعیت رفتار کنی تا ازت حساب ببرن و منم بهش گفتم آره دیگه از هرچه بترسی همون به سرت میاد و این جمله اثبات شد برای من.
چندی بعد که نم نم بارون شروع به بار ش گرفته بود تصمیم گرفتیم که برگردیم به روستامون که در 200 کیلو متری ما قرار داشت و میدونستیم اگه بارون شدید بشه مجبوریم ی چند روز دیگه تو منطقه بمونیم چون با اومدن بارون تو او منطقه هر وسیله نقلیه ای تو جاده های خاکیه اونجا که بعد از بارون به جاده های گلی تبدیل میشه گیر میکنه و بسیار سخت میشه از اون منطقه زیبا و بکر و دست نخورده خارج شد و خلاصه تصمیم گرفتیم جم کنیم بیایم خونه زندگیمون و خدافظی و روبوسی و ماچ و موچ و با بچه ها انجام دادیم و ی دبه شیر رو گرفتیم که بعدا به ماست تبدیلش کنم بیارم تهران رو گرفتم و زدیم به جاده هایی که داشت کم کم گلی میشد و در حین حرکت با موتور بودیم که دیگه موتور جواب نمیداد و من مجبور شدم پیاده بشم تا موتور سبک تر بشه و حرکت کنه و موتور ی 50 متری از من فاصله گرفت تا ی سراشیبی رو رد کنه و همین لحظات بود که 4 تا سگ ی گله که در فاصله حدود 100 متری و یا بیشتر ما قرار داشتن منو دیدن و به سمت من حمله کردن و من داشتم قبض روح میشدم و یاد حرف چوپان افتادم و گفتم محکم باشم و با سیاست و نترس و خلاصه در کمتر 5 ثانیه سگها رسیده بودن به یک متری من و دور من حلقه زده بودن و پارس میکردن و سگهای بسیار وحشتناکی که وظیفشون تیکه پاره کردن قریبه ها بود فقط خلاصه من از درون داشتم میمردم اما ظاهرمو حفظ کرده بودم تا برسم به موتور، نزدیک به 10 ثانیه سگها جرات نکردن به من حمله ای کنن و دورو برم بودن و فقط پارس میکردن و دندوناشون رو و صداشون رو به رخ من میکشیدن و هی قیافه میومدن ، تا این که من دیگه نتونستم تحمل کنم و آمپر ترسم زد بالا و شروع به دویدن کردم به سمت موتور که مثلا خودمو نجات بدم و خلاصه هر چی آدم اونجا بود داد میزد احسان ندو احساااان ندو که الان گازت میگیرن و… و من گوشم بدهکار نبود و مغزم کار نمیکرد و فقط میدوییدم تا این که اون آقای موتوری هم چند متری به سمت سگها حمله ور شد و به سمت من اومد که اگه نمیومد سگها به پام میرسیدن و… و خلاصه سگ ها ترسیدن و کشیدن عقب و وقطی نشستم رو موتور کل بدنم خیس آب بود و پاهام و دستام جون نداشت و جالب بود که سگا ول بکن نبودن و باز آروم تو دلم رو متور سگهایی که دنبالمون بودن رو میدیدم و میگفتم …آره احسان این قانونه که از هر چی بترسی همون به سرت میاد… و از رو موتور یه داد سر سگها زدم که از قدرت صدا سگها بی خیال شدن و مثلا از من ترسیدن و رفتن سراغ بقیه کار و زندگیشون.
راستی اولین بار که پارسال بود وارد گله شدم سه تا سگ بود که اونا هم به من حمله کردن و تو اون 5 روزی که اونجا بودم انقد به سگها نون و گوشت و استخون داده بودم که با هم خیلی رفیق شده بودیم در حدی که ی بار تونستم تو نیم متری سگه اصلی برم بشینم و اون هم فرار نکرد و خیلی حس خوبی بود که تونستم به یک سگ با تجربه و پیر و البته بسیار وحشتناک و وحشی انقد نزدیک بشم و امسال که رفتم گله باز همون سگ رو دیدم که زل زده بود به من و اصلا حمله ای نکرد و فقط از دور نگام میکرد و انگار داشت خوشامد میگفت بهم و فهمیدم عجب ذهنی داره و منو از پارسال یادشه، ولی چند سگه جدید اونجا بود که اونا به من حمله کردن و …
ی ایده هم به ذهنم رسید که برم اون شیر دوش آهویی استاد رو روش تحقیق کنم و برم بازار یابی کنم برا گله های اون منطقه تا هم شیر رو تمیز تر و کاملتر بدوشن.البته مشکل برق دارن که شاید بتونم با پنل خورشیدی حلش کنم و باید فعلا تحقیق کنم.
چیزهای بسیار عجیب و جالبی دیدم اونجا بره ای رو دیدم که تا بدنیا اومد رفت به سمت هدفش یعنی غذا و اصلا باورم نمیشد این ی 5 دقیقس به دنیا اومده چه جوری میفهمه از کجا باید شیر بخوره و با دیدن این فایل فهمیدم خوب هدفش رو خوب میشناسهو میبینه . که این هدف، یک بره به اون ضعیفی رو به حرکت وا داشت و فهمیدم حیوان ها بسیار هدفمندتر از انسان ها هستند و البته عمل گرا…..
خیلی چیزا دیدم که ازشون درسی نگرفتم و اگه میتونید بگید چه درسی میشه گرفت؟ ، مثلا گوسفندی نمیتونست زایمان کنه و محبور شدیم به قول علم پزشکی سزارین انجام بدیم و گوسفند رو قربونی کردیم و شکمش رو پاره کردیم تا بره اش را زنده به دست آوریم و البته ی چند وعده کباب زدیم که جای همتون خالی…یا بره ای به دنیا اومد که حیرت من رو بر انگیخت و این بره فک پایین نداشت و معلول بود و دیدیم شیر که نمیتونه بخوره و باورم نمیشد که چوپان سر اون بچه گوسفند رو هم برید و باز یک کباب از جیگرش و قلب ، کلیه و ریه هاش زده شد و البته من که نخوردم ولی تعریف میکردن خیلی خوش مزه تره و تو دهنت آب میشه و… و من نخوردم باز .و واقعا حس کردم چه قد اینجا همه چیز خشنه و وحشیه و نتونستم از این حوادث ناجور درسی بگیرم ولی خیلی خوب بود و خوش گذشت و بسیار به عظمت خلقت پی بردم.
کاش میشد از اونجا عکس بفرستم تا حس کنید چه جایه خوبیه.
سلاااااااممم
رسیدن بخیر
سال نوتون مبارک
چه لذت بخش بود داستاناتون
من 7 سالم بود یه سگ دنبالم کرد از اون موقع فهمیدم سگ که میبینم نباید بدو کنم باید بشینم و انگاری که یه چیزی از زمین بر میداری و به سمتش پرت میکنی باید رفتار کنی که فک کنه داری بهش حمله میکنی ازت بترسه و دیگه سمتت نیاد،اینو بارها و بارها تجربه کردم بعده اون قضیه.
پروسه باربی کیو لذتش از تمام تفریحاتی که بیرون انجام میدیم واسه من بیشتره حتی همون دودی که تو چشات میره،میتونی از دیده منم به قضیه نیگاه کنی(لبخند)
با آرزوی ثروتمندی در مکان و زمان برا شما و تمام همگروهیام و مردم دنیا
سلام به هم گروهی های عزیز، جاهایی که قانون سریع جواب میده خیلی هیجان انگیزه، مثلا 2 شب پیش برای تاکسی منتظر بودم،بعد گفتم یه ماشین نو، و تمیز، با راننده ی خوش بو و خیلی مودب لطفا، یعنی توی فکرم گفتم.5 دقیقه حدودا منتظر شدم.ولی خیلی شگفت انگیز بود.وقتی یه ماشین با همین ویژگیها ایستاد.مثل جادوگریه.خیلی احساس عجیبیه، انگار یه چوب جادو داری ولی کسی نمیبینتش ، یا توی مترو و اتوبوس، به راحتی جا خالی میشه و میشینی، هی خندم میگیره،و نتیجه گیری اینکه وقتی با چیزهای کوچک این حد جواب میده پس قطعا اگه بیشتر وقت بذاریم برای اهداف بزرگمون هم جواب میده. شاد باشید.
سلام عزیزم
این تجربه تاکسی شیکو خوش بورو من قبله ماشیندار شدنم روزی 3 تا 4 بار تجربه میکردم تا اینکه فهمیدم اگه این پولایی که به آژانس میدم جمع کنم خودش یه ماشینه شیک میشه پس تمرکزمو گذاشتم رو ماشین خودم و الان دارمش.البته تو شهر من ترافیک سبکه و ماشینم پاکه پاکه ونو.پس به داشتن ماشین عالی فک کن که داشته باشیش چی مشیشهههه.
با آرزوی ثروتمندی در مکان و زمان برا شما و تمام همگروهیام و مردم دنیا
سلام استاد گلم
چه حالی کردم با این حال قشنگ شما
دم شما و همه اهالی خوب سایت عباس منش گرم
حق نگهدارتون
یا خدااااا
خدایا شکرت
نظر من تو محبوبترین دیدگاههاست،الحمدالله،چه خوشحالم،وقتی نظرو مینوشتم از ذهنم گذشت که چقد دلم میخواد تو محبوبترینا قرار بگیره،خداروشکر،میگم به هرچی فکر میکنم میشه،اینه،پروردگارا سپاسگزارتم،بعده اون روز رفتم مسافرت تاحالا،الان که ایمیلمو باز کردم دیدم کلی پاسخ به دیدگاه دارم،از دوستان عزیزم بسیار سپاسگزارم و واسه تک تکتون آرزوی ثروتمندی در مکان و زمان رو دارم،خیلی بهم قوت قلب دادین،ممنونتونم.من اهل بجنوردم،رفتیم تربت حیدریه یکی از دوستای دوران سربازی همسرم اونجان،کل مسیرو حس میکردم تو بغل خدا هستم،اولین تجربه رانندگیم تو جاده رو داشتم،چقدر که با خدای خودم عشق بازی کردم،ازش خاستم مسیرمو باز کنه و خلوت باشه ،هرجا میرسیدم بهترین و نزدیکترین جا پارکو داشتم،بهترین هدایای آستان قدس که تو مسیر میدادن.یه تیکه آفتاب خیلی شدید بود داشتم اذیت میشدم گفتم خدایا ازت سایه میخام،همون لحظه باد شرو به وزیدن کرد یه سری از ابرا این سمت میومدن یه سری ابرا که بالاتر بودن اون ور میرفتن بعده 15 دقیقه دیگه آفتابی نبودهمه جا ابری شد،از بس جنگل و دریاچه ی استاد و نگاه کردم که به اندازه موهای سرم تو مسیر باغ و کوهو دشت دیدمو گفتم خدایا شکرت ببین مریم قانون جواب میده،کم کم شرو کردم برا همسرم به تعریف کردن اتفاقاتی که با فکر من بوده،چون همسرم مذهبیه ،یکمی از کارای قرآنی استاد گفتم،واسه اینکه جملات تاکیدی یادم نره یه تسبیح انداختم تو دستم مدام یادآورمه ،اینجوری به همسرم یقین شده بود که من به خدا نزدیکتر شدم،خیلی نرم تر شده نسبت به سابق،سریع جبهه نمیگیره،یه سری سوالا ازم میپرسه در مورد شرایط که منو خوشحال میکنه،میتونم بگم که مقاومتش کمتر شده،و بهش تو یه سری موارد ثابت هم کردم،مثلا موقع برگشت از تربت ،گفت ااا مسیر ما تونل نداره،دلم میخاد از تونل عبور میکردیم گفتم عجله نکن تونل هم تو مسیرمون قرار میگیره،تو دلم به خدا گفتم خدایا یه تونل میخام خودت میدونی واسه چی،وقتی از تونل عبور کردیم گفتم بفرما اینم اون چیزی که بهش فکر کردی،گفت میخام برم حرم،گفتم به آقا رضا(امام رضا) میگم راهت بده،رفتیم زیارت(واسه همتون دعا کردم)گفت الان یه پمپ بنزین خلوت لازمه،گفتم کافیه تو ذهنت بهش فکر کنی،بنزینمون رو هم زدیم و…(بگم تا فردا باید بنویسم).خلاصه که خیلی بهمون خوش گذشت جا همتون خالی و من این حرف استاد رو کاملا لمس کردم که اگه می خوایین افراد باهاتون هم مسیر شن باید تو اعمالتون ببینن و من کاظم شدم صبور شدم ذاکر شدم شاکر شدم،همسرم حرف میزنه بلند میگم خدایا شکرت اینا رو کاملا تو رفتارم دیده،داره کم کم به استاد علاقمند میشه، و من میدونم اگه همپام باشه روز به روز اتفاقاته زیبای بیشتری رو بهم یادآوری میکنیم و پیشرفتم سرعتش بیشتر میشه.به امید روزی که همه اعضای خانواده ام ثروتمند شن در مکان و زمان.آمیییین.تک تک تونو میبوسم خونواده من.
سلام دوست عزیزم
چقدر لذت بخشه که شاهد خوشبختی دیگران هستم و باورهای من هم با داستانهای شما عزیزان قوت میگیره
چقدر خوبه که روز به روز سریع الاجابه بودن خداوند رو درک میکنیم چقدر خوبه که میدونیم که کافیه درخواست کنیم چقدر خوبه که ایمان داریم خداوند برای نا کافیه چقدر خوبه که دوستان خدا نه ترسی دارند و نه اندوهگین میشن. چقدر خوبه که خدا هرکس که شایسته است رو هدایت میکنه . چقدر مسیر هدایت زیباست. چقدر اینجا بوی خدا میاد. چقدر اینجا همه خشنود و راضی هستن. براستی اینجا بهشت زمینیه.
خوشحالم که منهم در جمع شما دوستانم هستم.
مطمئنم اتفاقاتی فوق تصوراتتون در راهه ادامه بدید این جاده خداست مقصد خداست موفق وپیروز باشید.
سلام عزیزم
ملحق شدنت به خونواده صمیمیمون رو خوش آمد میگم و خوشحالم که تو مسیرمون هستی.با تمام وجود منتظر شنیدن رسیدن به خواسته هات هستم.
با آرزوی ثروتمندی در مکان و زمان برا شما و تمام همگروهیام و مردم دنیا
با سلام خدمت استاد گرامی جناب آقای عباس منش
خیلی ممنون بابت این فیلم زیبا این نظری که من الان دارم برای شما می نویسم خیلی مربوط به این ویدئو نیست
من از شما میخواهم یک ویدیو یا یک محصول درباره ی باور هایی که باید در خود ایجاد کنیم و کارهایی که باید انجام دهیم تا بتوانیم سلامتی خودمان را بهبود دهیم و بتوانیم همانند شما جسمی سالم و سلامت و شادابی داشته باشیم بسازید چون فکر نمی کنم محصولی تخصصی در این حوزه داشته باشین البته من فکر میکنم !!
ممنون میشم پاسخ پیشنهاد من را بدهید
خیلی ممنون
به نام خداوند بخشنده مهربان
با سلام به شما استاد عزیز و دوستان گرامی
باز هم مثل همیشه با فایلهای جدیدی که بار گذاری میکنید اولا روحیه میگیرم شخصا و جنبه دیگری از درک قانون رو برای ما به اشتراک میزارید واقعا خیلی زیباست که شما صادقانه و خالصانه احساسات و درک لحظه ای از زندگی رو با ما سهیم می شید خدارو با تمام سلول های بدنم شکر میکنم که تو این مسیر و با شما و دوستان قرار گرفتم چون واقعا احساس میکنم مسیرم تغییر کرده و نشونه هاش رو دارم میبینم با اینکه هنوز راه ها و موفقیت های زیادی در پیش دارم ولی احساس فوق العاده ای دارم…چیزی که الان بهش رسیدم و فهمیدم و میخوام به اشتراک بزارم اینه که وقتی رو باورهام با شدت و دقت بیشتری کار کردم مثلا اینکه هرشب فایل صوتی باور هایی که با صدای خودم ضبط کردم هرشب گوش میدم تا صبح که میخوابم جالبه که خلوص بیشتری پیدا کردم پیورتر شدم به قول استاد، وقتی چیزی رو یا هدف کوچکی که میخوام زودتر از اون موقعی که فکرشو بکنم دریافتش میکنم و این فوق العادس حس ایمان و خوبی برای من به وجود آورده واقعا خداروشکر میکنم امیدوارم هممون هر روز بهتر ازدیروز باشیم.
از الله یکتا برای همتون سلامتی، ثروت و سعادت در دنیا و آخرت رو میخوام
با تشکر ارادتمندِ شما ” عزیزی “
با سلام
تشکر از متن بسیار زیبای استاد عزیز و پیامهای دوستان، باید اراده و تعهدم رو نسبت به اهدافم قوی کنم متاسفانه دوچار هاشیه می شم. باید تلاش کنم . بودن با شما به من انرژی می ده ممنون از اینکه هستید.
استاد عباس منش من حرف های شما رو کامل درک کردم و واقعا از الله سپاسگزارم که شما رو در مسیر من قرار داد و این مسیر چه مسیر زیبایی است
واقعا الان دیگه با این اگاهی و به ایمان رسیدم اگه من بگن بیا این کوه شمش طلادیگه به فایل های عباس منش گوش نکن و روی خودت کار نکن به خدای رحمان قسم هیچ وقت قبول نمیکنم چون که قانون رو درک کردم کسانی که قانون میفهمن که درک کردن می دونن من چی میگم من الان خیلی وقت میشه فیلم و اهنگ های چرت پرت بازی های چرت پرت و دوستای که توی مسیر من نیستن و حتی از پدر و مادرم به شدت باورهای خرابی دارن دوری میکنم یعنی خانه ما چهارطبقه است پدر مادر من طبقه سوم زندگی میکنن و من طبقه چهارم رو گرفتم برای خودم ….من و بردارام که با فایل های عباس منش موافقم و اوناها رو باور کردیم طبقه چهارم زندگی میکنم و فقط برای صبحانه و ناهار و شام میریم طبقه پایین دوباره میایم بالا و چون که پدر من به شدت فیلم های چرت پرت نگاه میکنه و باورهای خرابی داره حاضرم از گشنگی بمیرم اما طبقه پایین نرم و هدست هم میزنم متاسفانه جواب نمیده و الان دیگه ناهار شام هم بالا میخوریم و مگه اینکه پدرم و مادرم خونه نباشن یا مشغول انجام کاری هستن من فقط اینو برای دوستانم گفتم که چقدر مهمه که ورودی هاتون رو کنترل کنید و من فامیل هامو همه رو گذاشتم کار و به پدر مادرم هم احترام میزارم دوستان خیلی جالبه من قید دانشگاه هم زدم پل های پشت سرمو خراب کردم چون پدر هیچ کاری برای من انجام نمیده و این چقدر خوبه امید وارم هر کجا هستید
با سلام خدمت استاد گرامی.
استاد من چند سالی هست که تو سایت هستم و از فایل های رایگان و یه سری از محصولات استفاده میکنم و خدارو شکر نتیجه مثبتش هم تو زندگی دیدم.دیگه به یقین رسیدم که فرمایشاته شما حقه.بسیار سپاس گزارم بابت این همه اگاهی های. درستی که در اختیار مردم میزارید.الان نمیشه داستانه موفقیت های خودم رو توضیح بدم.هدفم از این نوشته ها یه سوال بود که هنوز نتونستم به جوابش برسم.همین الان فایل صوتی که تو کانال تلگرام قرار دادید راجبه اون عکس رو گوش دادم.استاد شما گفتید تو کاری وارد بشید که علاقه دارید.سواله من همینجاست که هنوز نتونستم اون چیزی که علاقه بهش دارم رو شناسایی کنم.اون کاری که هیچ وقت ازش خسته نمیشم.اون چیزی رو که میخوام پیدا کنم یا حتی بتونم تشخیص بدم اون همون کاره.نمیدونم تونستم منظورم رو برسونم یا نه؟ازتون میخوام منو راهنمایی کنید.یا حداقل تو قالبه یه فایله صوتی یا تصویری راجبه این موضوع حرف بزنید.که چجوری میشه اون کاره مورده علاقه رو شناسایی کرد.خواهش میکنم اگه این مطلب رو خوندین حتما و حتما پاسخ بدید.لازم به ذکره که من الان کار دارم و خدا رو شکر در امده بدی هم ندارم.ممنونم که وقتتون رو برای خوندن نظرات و سوالات ما میزارید.منتظره جوابتون هستم.با سپاس فراوان
سلام دوست عزیز ?
در این مورد در دوره هدفگذاری مفصل استاد آموزش داده بنظرم ارزش داره تهیه کنید منم این مشکل رو داشتم.
موفق باشید
سلام به استاد عزیز و تمام دوستان
سال نو بر شما عزیزان مبارک
سپاسگزار خداوند مهربان هستم که هروز به آگاهی های من افزوده میشه هروز بهتر خودم رو میشناسم و موفقیتهام رو به یاد میارم….
الان که این فایل رو گوش میدادم استاد میگفت وقتی خواسته ات جلو چشمت باشه و بدونی بهش میرسی قطعا بهش میرسی، یکی از موفقیتهام یادم اومد و دوستداشتم برای شما تعریف کنم برای تقویت و تاکید این موضوع…
من وقتی مجرد بودم دوران راهنمایی بودم که خیلی خیلی علاقه مند به گیتار و پیانو شدم بیشتر گیتار البته. و خانواده من به شدت مخالف این چیزها بودن چون پدرم انسان مذهبی هست و همیشه میگفت اصلا راضی نیستم مخصوصا که دختر هم هستی و فردا یکی ببینه چی میگه و اصلا آخرش که چی میخوای بخری که چیکار کنی فکرشم نکن خیر وبرکت و کم میکنه و…
ولی من اصلا با این مخالفت ها کاری نداشتم به شدت غرق در رویای خودم بودم اون موقعا پدرم ورشکست هم شده بود نا همه چیزمون از دست داده بودیم و مادرم هم مجبور بود که سرکار بره و اصلا شرایط خرید گیتار هم نداشتم چون پدرم میگفت بدهی از همه چی واجبتره ما داریم تلاش میکنیم که بدهی هامون بدیم این مسخره بازی و بلند پروازیاتو جمع کن..
ولی من چنان شوقی در درونم بود بطوریکه از صبح تاشب در حال گوش دادن به موسیقی هایی بودم که با گیتار تک نوازی میکردن. و با تجسم خودم رو میدیدم که مشغول گیتار زدن هستم. حتی هرچی دم دستم میومد باهاش صدایی مثل گیتار و در میاوردم مثل کش قیتون که میاوردم دم گوشم میکشیدمش و بعد از وسط با انگشتم میزدم روش یه صدای جالبی میومد??
یا چند تا کش قیتون مکشیدن سر لیوان با چسب بعد میزدم و حال میکردم.
تا اینکه مادرم یروز اومد گفت بیا ببرمت یجایی رفتم منو برد تو یه پاساژ بزرگ که پر از دستگاههای موسیقی بود و وار گیتار فروشی شدیم و راحت گفت انتخاب کن و منم همونکه دوست داشتم برداشتم و با حقوق یکماهش برام اونو خرید و یه کیف زیباهم براش گرفتم و انداختم رو دوشم خیلی حس قشنگی داشتم . مادرم گفت به بابا چیزی نگو خودم راضیش میکنم و بعدم منو ثبت نام کرد رفتم کلاس و…..
خلاصه دوستان عزیزم من الان یادم اومد که چقدر این خواسته ام جلو چشمم بود و همیشه بهش توجه میکردم و جذب کردمش . البته خیلی موفقیتهای دیگه داشتم اما این برام جالب بود…?
اعتماد کنید به حرفهای استاد من واقعا از ته قلبم سپاسگزارم که خداوند استاد عباس منش رو جلوی راهم گذاشت…
امیدوارم به همه خواسته هامون برسیم هیچی غیر ممکن نیست حتی اگه همه دنیا بگن نمیشه ولی خودت بخوای صدرصد میشه.
موفق وپیروز وشاد باشید
سلام عزیزم
من هم داستان شمارو در مورد دوتار داشتم تا اینکه یه روز مامانو بابام اومدن خونه یه دوتار واسه تولدم خریده بودن.
باآرزوی ثروتمندی در مکان و زمان برا شما و تمام همگروهیام و مردم دنیا
شادی جان چه تجربه ی قشنگی را به اشتراک گذاشتی، میدونی الان که متن شما رو خوندم یاد یه خاطره افتادم در همین رابطه.وقتی کودک بودم (هنوز مدرسه نمیرفتم)عاشق دوچرخه بودم.یک بار خواسته ام را گفتم ولی جوابی نگرفتم.ولی من همیشه با خوشحالی به دوچرخه ی بقیه نگاه میکردم.و همه ی دوچرخه ها رو دوست داشتم.یک روز یکی از آشنایان من را غافلگیر کرد با یه سه چرخه ی زیبا. که از همه ی دوچرخه ها هم زیباتر بود.یاد فیلم راز افتادم. وقتی ما کودک هستیم درست از قانون استفاده میکنیم چون استدلال نمیکنیم و غمگین هم نمیشویم و صبوریم و طبق قانون جذب میکنیم اما وقتی بزرگ میشیم یادمون میره که قانون چی بود… ممنون شادی که قانون را یادآوری کردی.
سلام دوست عزیزم مریم جان
ممنون از شما. بله در کودکی بیشتر ذهن و روح با هم هماهنگ هستن و این خیلی خوبه.
داستان شما هم زیبا بود عزیزم.ممنون
پیروز باشید