سریال تمرکز بر نکات مثبت | قسمت 6 - صفحه 7 (به ترتیب امتیاز)

389 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Serveh گفته:
    مدت عضویت: 950 روز

    سلام استاد بزرگوارم

    امروز صبح که پاشدم تو دفترم که دیگه داره برگه هاش تموم میشه نوشتم میخوام حسابی زندگیمو جمع و جور کنم چون یه سری کارها داشتم که همیشه شل و ول انجام میدادم مدام بجای اینکه فکرمو یه جا جمع کنم و تمرکزی انجامش بدم مدام هی میخواستم از راهی ازش فرار کنم حتی برای فرار ازش از قوانین جهان هم استفاده میکردم که من نباید به خودم سختی بدم و…

    در صورتی که سختی نبود اراده از همه چی بدتر بود دیروز با دوستم قرار بود یه جا بریم من قرار رو گذاشتم و بهش زنگ زدم که سر نیم ساعت دیگه اونجا باشیم

    منی که حداقل دو ساعت طول میکشه تا خودمو جمع کنم بخوام تصمیم بگیرم و بعدش لباس انتخاب کنم و … و حداقل بیست دقیقه در بهترین حالت طول میکشه با ماشین برم تا به اون مسیر برسم باورتون نمیشه در چشم به هم زدنی آماده شدم و رفتم سر خیابون هنوز نرسیده بودم تاکسی رو سوار شدم به دوستم رسیدم وقتی به هم رسیدیم هر دو انقدر خندیدیم گفتیم عین جت اومدیم خخخ

    حالا اگه قبلا بود باید از قبلش برای اون قرار که رفتن پیش یه همکار بود که کلی سوال کاری داشتیم بود. باید برای اون برنامه ریزی میکردیم و بعدش هماهنگی و در خوشبینانه ترین حالت چند روز طول میکشید ولی اون لحظه منو دوستم نیاز شدید داشتیم جواب سوالامونو بگیریم چون از یه جای دیگه مسئولیت داشتیم کارمونو درست انجام بدیم و نمیتونستیم دست دست کنیم و به سریعترین حالت خواسته محقق شد خیلی راحت .

    بعدش من به دوستم گفتم واقعا آدم بخواد خیلی راحت همه کاری میتونه بکنه .

    امروز میخوام برای برنامه های عقب مونده م این کارو بکنم که زندگیم واقعنی جمع بشه نمیخوام دیگه خواسته های چند سال پیشم توی ذهنم بمونه اونا باید محقق بشن تا آماده قدمهای جدید بشم . من تا حالا دست دست کرده بودم چون باورشون نمیکردم خودمو لایق نمیدونستم و خدارو اونطور که باید باور نمیکردم

    الان که این باورها خیلی کمرنگ شده مخصوصا این دوماه که حسابی دستاورد داشتم وقتشه اون کارهارو سرسامون بدم خیلیییی احساس قدرت میکنم و خداوند رو سپاسگذارم که خوشگل میچینه و همون لحطه من به این قسمت از سایت و این پیام زیبای خداوند از زبان ابراهیمش استاد عباسمنش عزیز هدایت شدم .

    راستی استاد جان هر وقت از مهاجرت و امریکا جایی حرف پیش میاد و میگن امریکا مگه مسخره بازیه مگه بچه بازیه یا میگن ایرانیها اونجا هیچی نیستن و در مقابل امریکایی ها حمالی هم بهشون نمیدن من تو دلم قند آب میشه وقتی به شما و نتایجتون فکر میکنم و اینکه چقدر باورهای خوبی دارم و هیچ یک ازین فکرا تو سر من نمونده . استاد جان من بعضی جاها با افتخار میگم ولی استاد من امریکاست و کلی ثروتمنده و از ثروتمندترین امریکایی ها هم ثروتمند تره اونم تو بالاترین درجه شغلی به راحتی با لذت و آرامش و تو دلم چقدر خداروشکر میکنم که این استاد با این ویژگیهارو سر راهم گذاشته و من شاگردیشو میکنم . در پناه خداوند یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    ساناز جمشیدیان گفته:
    مدت عضویت: 887 روز

    چه داستان جالبی

    که وقتی غذاشو دید چند برابر قبل نیرو پیدا کرد و به سمتش رفت

    وقتی ما هم هدفامون جلو چشممون بزاریم و تجسم کنیم دقیقا کلی نیرو پیدا میکنیم که ادامه بدین

    ممنون استاد با مثالهاتون خیلی قشنگ مطالب درک میکنیم

    و چقدر هر فایلتون اگاهی تازه داره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    بھار غلامی گفته:
    مدت عضویت: 3553 روز

    سلام دوبارہ

    خواستم یہ اتفاقی کہ امروز افتاد و از دید من خیلی جالب و خوشایند بود و احساس خوبی رو در من ایجاد کرد باھاتون در میون بذارم مطمئنم کہ این یہ نشونہ بود از جانب خداوند،

    چند روزہ گذشتہ فایلھای استاد در مورد قرآن رو گوش میدادم و اینکہ تاکید کردن تعی قرآن روح وجود دارہ و برای یکبار ھم کہ شدہ بریم و کلام خداوند رو بخونیم، راستش من وقتی نوجوان بودم اعتقادات خیلی بالایی داشتم و حتی زیاد قرآن مییخوندم ولی بہ یکبارہ بعد از مھاجرتم اعتقاداتم سرد شد و بہ ھمہ چیز شک کردم چیزی درونم میگفت باید از اول با خواست خودم ھمہ چیزو قبول کنم کتاب میخوندم تو اینترنت جستجو میکردم،چون میدونستم یہ جای کار ایراد دارہ و من بیشتر از روی ترس و نااگاھی بہ یہ سری مسائل اعتقاد دارم، بالاخرہ استاد راھو نشونم داد و من با اگاھی و از روی علاقہ اپلیکیشن قرآن رو دیشب دانلود کردم با ترجمہ فارسی و امروز داشتم قرآن رو با معنی واضح گوش میکردم کہ بعدازظھر توی فیسبوک متوجہ شدم امروز روز اول ماہ رجب ھستش،تمام بدنم داغ شد واحداس کردم کہ خدای خودم رو دوبارہ پیدا کردم

    میخوام بگم کہ از صبح احساس خیلی خوبی دارم احساس سبکی انگار بہ یکبارہ تمام ترسھام محو شدن احساس قدرت میکنم دیگہ احساس تنھایی نمیکنم،متوجہ شدم من ناخواستہ دچار شرک شدہ بودم و اینھمہ سال تاوان سختی دادم برای دوری از خالقم و اینکہ اون صاحب اختیار منہ بہ من اینھمہ نعمت دادہ و من حتی زحمت شکرگزاری کردن ھم بہ خودم نمیدادم

    بہ راستی کہ شکر نعمت،نعمتت افزون کند

    کفر،نعمت از کفت بیرون کند

    خدایا عاشقتم ،این آیہ (یومنون بالغیب) جواب سوال من بود ????????

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1181 روز

    سلام استاد عزیز

    درود بر دوستان خوبم

    خوشحالم که امروز این سریال را نگاه کردم و چه نکات خوبی را یاد گرفتم

    نکته زیبایی که من از این فایل یاد گرفتم که آدم برای رسیدن به اهداف خود باید همه تلاش خودش را انجام بدهد

    هرگز از وجود موانع دلسرد نشود و با استقامت و تلاش عالی به راه خود ادامه بدهد

    وقتی هدف خود را بتونم ببینم

    آنرا تجسم کنم

    بتونم در ذهن خودم رسیدن به آن هدف را دست یافتنی ببینم

    مطمین برای آن تلاش خواهم کرد و به آن خواهم رسید

    در واقع هدف و خواسته ام همسو و همراستا با احساسم باشد

    باور می کنم که هر آنچه که در ذهن من به وجود می آید آن برای من قابل دستیابی است

    وقتی هدف را در جلوی خودم می بینم این برایم قابل دستیابی است و به آن خواهم رسید

    این هم باز امروز از هدایت خداوند که از او خواسته بودم و من را بسوی این فایل هدایت کرد

    نکته ای که از این فایل گرفتم

    فقط این بود که باور کنم

    یقین داشته باشه باشم

    باور پذیر باشد

    که آن خواسته برای من امکان پذیر است

    به آن خواهم رسید

    به آن می رسم

    این هم درس امروز من

    ممنون استاد مهربان از این فایل گرانبها

    سپاس از خدای مهربان خودم

    دوست دارم خدا جونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    بهزاد نورانی گفته:
    مدت عضویت: 1916 روز

    سلام بر استاد نازنیم و خانم شایسته مهربان و دوستان گلم در این بهشت.دوستان من حدود ۸سالی هست آشنا هستم با این قوانین.خواستم آگاهی بدم که امیدوارم بشنویید.واقعا اصلا مهم نیست چقدر مدت عضویتتون بالاست چون اصلا نتایج زندگیتون ربطی به مدت عضویت ندارد.اصلا مهم نیست چقدر خواسته تون رو توجه میکنید وقتی که به عمل نمی انجامد.من از اون دسته افرادی بودم که سخت تغییر کرد و همش تو توهم زندگی میکرد و فکر میکرد داره درست پیش میره.فایلها رو مسکن وار گوش میکرد تا فقط حالش خوب بشه و هیچ عملی در کاره نبود، هیچ که نه ولی خیلی کم عمل میکردم و نتایجی هم گرفتم اما اون نتایج که باید منو راضی کنه هیچوقت تو این سالها.و (وقتی تو میری تو توهم و اقدامی نمیکنی برای رویات،چون هی زمان میگذره و میبینی تغییر محسوسی صورت نگرفته به مرور داری عزت نفستو پایین میاری) اتفاقی که من تجربش کردم و بعد از سالها نتیجه نگرفتن دچار مشکلات روحی شدم که نمیخوام بازش کنم.و عزت نفسم بدجوری تخریب شد.به مرور هدایت خواستم و بهتر درک کردم قوانین رو و فهمیدم تجسم و نوشتن درباره ی خواسته و صحبت دربارشون اینا ابزارهای مهمی هستن که موتور تو رو روشن میکنن و چنان انگیزه ای به تو میدن که همون لحظه پا میشی و برای هدفت تمرین میکنی،و مهارت هاتو افزایش میدی،الان خدارو شکر احساسم که نابود شده بود و افسردگی گرفته بودم،عااااالی هستم واقعا و یخورده که توجه میکنم به خواستم چنان انگیزه ای میگیرم کع همون لحظه پا میشم و ساعت ها تمرین میکنم. من عاشق موسیقی ام و انقدر الان یاد گرفتم و مهارتم بالا رفته که واقعا ویدیو های قبلیمو که میبینم متوجهش میکنم .انقدر چیزای مهم یاد گرفتم که باور نمیشد انقدر جذاب باشه موسیقی و هر روز علاقم بهش بیشتر میشه.ممنونم استاد هزار بار ممنونم برای فایلهای بی نظیرتون.الان هر فایلی که میبینم به خودم میگم خب الان چه نکات مهمی داشت این فایل باید در کارم ازش استفاده کنم ازش تا پیشرفت کنم و گرنه همون روند قبل هیچ کمکی بهم نخواهد کرد.امیدوارم هممون هر روز رشد کنیم و این جمله طلایی رو یادمون نره ایمانی که عملی نیاره حرف مفته، توهمه توووهم.استاد،خانم شایسته عزیز و دوستان گرامی ام براتون آرزوی تنی سالم و همه چیزای خوب رو میخوام.در پناه خدا باشید♥️♥️♥️🌹🤗

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    سپیده گفته:
    مدت عضویت: 1383 روز

    سلام ب همگی

    اقا چرا من تو این دو روز هر چی فایل میبینم،هر چی کامنت میخونم همش در خور همین تضادی هس ک بهش برخوردم چقدر این تضاد رو دوسش دارم ک تونستم ذهنم رو کنترل کنم ک از خدا خواستم هدایتم کنه تا بفهمم چیکاررکنم تا از سردرگمی دربیام و این دو روز هر چی ک فایل میبینم کامنت میخونم میگه بیا سپیده اینم جوابت باز فایل بعدی،کامنت بعدی میگه بیا اینم جوابت ..

    خدای بینهایت من ، ب بینهایت راه باهام حرف میزنه و جوابمو میده..‌

    منی ک دیروز میگفتم خدایا خسته شدم از بس رویاپردازی کردم از بس انجام دادم و نشد..

    از دیروز هی بهم میگه ایراد کارت اینجا ها بوده ک نشده اینا رو درست کنی میری یه پله بالاتر (عاشقتم خدااا)

    بعد توی این فایل بهم گفت سپیده از رویا پردازی هات از تجسماتت خسته نشو ببین این بنده ام رو (استاد )میبینی میگه من هر چی ک دارم باور داشتم ک دارمش،باور داشتم ک ب دستش میارم و هر چی ک باورش نکردم رو بدست نیاوردم…

    بهم گفت سپیده اتفاقا با شدت بیشتر به خواسته ات توجه کن بگرد دنبال مدل هاش بگرد دنبال جزئیاتش همه رو مشخص کن برام ،توجه کن اشتیاق داشته باش ،احساست رو خوب نگه دار تا اتفاقات عالی برات بیوفته ..‌

    و منم میگم چششششم پرودگار من چششششم …

    چقدر از این تضاد برام برکت داشت واقعا..‌

    چقدر بزرگ تر شدم.‌.

    چقدر فهمیدم شخصیتم تغییر کرده.‌‌

    چقدر مدارم نسبت ب قبل بالاتر اومده ک بعد از تضاد اینقدر حالم عالیه…

    چقدر رشد کردم

    چقدر ب خودم برای این پیشرفتم افتخار میکنم…

    خدای من!!!

    الان ک دارم مینویسم خودم یعنی خدای من جواب ی سوال دیگه ام رو بهم داود ک خدایا این همه من رو خودم کار کردم پس چی شد چرا اینقدر دارم درجا میزنم…

    والان تو حرفام متوجه شدم ک ن بابااااا چ قدر رشد کرده شخصیتم …

    وضعیت مالیمم ک قربونش برم اینقدددر باورهای مخرب هست اون ته تهای ذهنم ک کم کم تو این فایل ها و کامنت ها دارم پیداشون میکنم و میبینم ک به به چ خببببره تا دلت بخواد باور داااااغون و سمی دارم در مورد ثروت و جهان هم فقط ب باورهای من داره جواب میده

    پس پرقدرت تر ادامه میدم و باور های ثروتساز رو ب ناخوداگاهم تقدیم میکنم و تا کم کم بشن باور های غالب فرکانس های غالب….

    خدایا شکرت ک هستی….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1181 روز

    سلام بر استاد مهربان

    توجه به نکات مثبت آن چیزی است که وقتی که من به آن توجه کنم

    همیشه موفق خواهم بود و از آن دسته بیشتر و بیشتر برای من رخ می دهد

    چه نکته زیبایی امروز استاد به من آموزش دادند

    الهام گرفتن و درس گرفتن از طبیعت

    طبیعت را همیشه در نظر بگیرم و با دقت کردن به آن و اتفاقاتی که در آن رخ می دهد این را برای خودم مسلم کنم که می توان از آن درس گرفت

    مثل همین توضیحاتی که استاد در مورد این حیوان توضیح دادند

    وقتی که من هدف خودم را رویروی خودم ببینم و ببینم و بدانم که آن هدف در روبروی من است و من به آن هدف خواهم رسید

    تلاش می کنم برای رسیدن به آن هدف و راحت دیگر نمی نشینم و شب و روز برای هدف خودم تلاش می کنم

    این بزرگترین درس امروز برای من است

    وقتی که هدف خودم را ببینم

    رسیدن به هدف را محض بدانم

    باور داشته باشم که به هدف خودم می رسم

    بی شک تلاش می کنم و دست از پا نمی شناسم تا به هدف خودم برسم

    نکته اینجا است که باید باور داشته باشم که به هدف خودم می رسم و این گونه عمل کنم به اهداف خودم خواهم رسید

    این بزرگترین درس امروز من بود

    ممنونم استاد مهربان

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    مهسا سالاروند گفته:
    مدت عضویت: 1051 روز

    بنام خدای عشق و زیبایی.

    سلام استاد عزیزم و مریم جان.

    استاد عزیزم چقدر عالی قوانینو در ساده ترین حالت ممکن توضیح میدین ،

    واقعااا همینه به گذشته برمیگردم قبل اینکه کنکور بدم و معلم بشم همش تجسم میکردم که تو کلاسم و کلی شاگرد دارم ،همین تجسم ها بهم قدرت میداد تا قدم بردارم ،تا خسته نشم ،با عشق درس بخونم ،با این تجسم ها با لذت بردن از مسیر تونستم به هدفم برسم ،من برعکس بقیه دوستام که قبول نشدن ،من با عشق درس میخوندم عاشق کتابام بودم ،و همه تعجب میکردن،که مهسااا خسته نمیشه؟؟؟؟

    ولی من عاشق درس خوندن بودم ،شبایی که فرداش میخواستم آزمون آزمایشی بدم و تست بزنم ،انگار فرداش روز کنکورم بود،با عشق درس میخوندم و فرداش با عشق آزمون میدادم و با نتایجم بال درمی آوردم ،همون سال با بهترین رتبه قبول شدم ،بهترین رشته دبیری قبول شدم و تمام تجسم ها واقعی شد،اولین روزی که رفتم سرکلاس ،وقتی نشستم پشت میز و بچه هارو دیدم ،یه لحظه یاد تجسم هام افتادم ،و دیدم که واقعیت شد همون رویاهام ،،،،،،…‌

    فرمول رسیدن به خواسته:

    دقیق بنویس که چی میخوای

    باور های مناسبشو بساز

    تجسم کن و با احساس خوب تو مسیر باش ،،،،،،

    یادمه یه نکته طلایی شما گفتین که ،اگه رویا های شما براتون قابل دسترس نباشه و خیلی دور باشه به اون خواسته نمیرسید .

    این روزا با آرزوهام ،زندگی میکنم ،و میدونم فقط تجسم کافی نیست،قدم برداشتنه که مهمه ،عمل کردنه که مهمه،اگه بخوام دست روی دست بزارم ،نتیجه ای اتفاق نمیوفته ،نتیجع با عمل اتفاق میوفته ……

    استاد عزیزم ،شما لایق تک تک این خوشبختی ها و آرامش ها هستید،شما پاداش کنترل ذهنتون رو گرفتید ،به خودم افتخار میکنم که شما استاد من هستید.

    فضای پرودایس و این آرامش نوش جونتون .

    در پناه خدا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  9. -
    آرام گیان گفته:
    مدت عضویت: 1058 روز

    ما باید خاطرات خوب و حس های خوبمان را سنجاق کنیم به ذهنمان

    باید میخ بکوبیم و ثابتشان کنیم روی در و دیوار زندگیمان تا هرموقع یادمان رفت، با نگاهی، دوباره بازآفرینی کنیم همان حسهای قشنگ را

    .

    .

    دیشب ازون شبایی بود که گریه کردم و خوابیدم. تا صب از سردرد خوابم نمبرد،

    این چندوقته یه سری مسائل پیش اومده که هنوز نتونستم حلشون کنم و تصمیم‌گیری برای تک تک موارد برام سخته

    خسته ام

    خیلی خسته

    کارامونم خیلی زیاد بود… این چندماه روم فشار هم اومده بود

    دیدم ذهنم همش میره سمت چیزای منفی

    فقط غم و غصه ها و تجربیات ناخوشایند زندگیمو میاره جلو چشمم ردیف میکنه

    دوباره داشتم غرق میشدم

    که یادم افتاد باید به زور هم که شده یا شکرگزاری کنم یا تمرکز کنم روی چیزهای خوب و مثبت

    و چون قبلا انجام داده بودم و نتیجه گرفته بودم، این بهم قدرت داد تا مصمم بشم به انجامش

    و میدونستم که وقتی حالم بده تا چندساعت حتی شاید چیزهای خوبی برای شکرگزاری پیدا نکنم

    بله

    واقعا هیچی برای شکرگزاری پیدا نمیکردم

    یادم افتاد از یک تکنیک من درآوردی که برای پرت کردن حواس برادر کوچیکم استفاده میکردم تا گریه ش بند بیاد و حالش عوض بشه

    و یه تکنیک جالب که قبلنا انجام میدادم و نوشته هاشو نگه داشته بودم و میتونستم مراجعه کنم بهشون و کمک بگیرم از نوشته های قبلیم

    انجامش دادم و الان حالم خوبه خوبه!

    خداروشکر

    میخوام به شما هم یاد بدم

    اول اینکه یه سری کاغذ کوچیک مثل فلش کارت ساخته بودم و هرموقع چیزی برای شکرگزاری پیدا میکردم روش مینوشتم و مینداختم توی یه جعبه یا پلاستیک مثل قلک شکرگزاری

    و هرموقع هیچی یادم نمیومد برای شکرگزاری، از روی اونا میخوندم و برای موارد تکراری فراموش شده شکر گزاری میکردم

    گاهی لازمه اینو یک روز یا چند ساعت ادامه بدم تا حالم خوب بمونه

    گاهی حتی فقط برای یک مورد که حس بهتری میداد چندین بار شکر گزاری میکردم و میگفتم عیبی نداره اگه چیز جدیدی نمیبینی، همون یه دونه چیز خوب رو صدبار ببین هی مثلا فقط برای یه چیز دوباره و چندباره شکرگزاری میکردم

    و باورتون نمیشه که عین یک پروانه ی پنکه و یا هواکش که میفته روی دور تند و میچرخه و از حرکت وای نمیسته، ذهنم بعد چندساعت فوران میکرد از مواردی که برای شکرگزاری خوب بود و من سعی میکردم بنویسمشون تا برای دفعه بعد اگه یادم رفت یادم بیارم

    چقدر زیاد بود!

    من چه خوشبختم و نمیدونستم!

    .

    بعضی چیرها هم هست که به صورت جمله نمیشه براش شکرگزاری کرد

    یه حسه

    یه لحظه ست

    نمیتونی بهش بگی شکرگزاری

    بنابراین یه کانال و یه فلدر ساختم توی موبایلم و اون چیزهایی که به کلام نمیاد رو بصورت عکس یا آهنگ میذارم توش

    یه رنگ یه کلمه (مثل هایکو)

    ولی واقعا یادآوریشون به من آنچنان حس خوبی میده که از صدتا شکرگزاری بهتره

    (یاد اون زمانی افتادم که توی فیسبوک مُد شده بود همه ازین چیزهای ریز و کوچیک پیدا کنن و بابتشون شکرگزاری کنن و عبارت تکرار شونده ش این بود؛ اگه سرچ کنید براتون کلی مطلب میاد:

    آفریدگار خوشیهای کوچک متشکرم)

    مثلا اینکارو کردم

    عکس دونفر که همو درآغوش گرفتن منو یاد خاطره عشقی که تجربه کردم میندازه و آرامشی که اون لحظه در بغل یارم داشتم

    پس عکسو میذارم تو لیست چیزای خوب (برای مرور و توجه دوباره)

    یا مثلا عکس گل رازقی گذاشتم توی بانک چیزهای خوب خودم، چون یاد بوی این گل میفتم و اینکه تابستون وقتی میرفتم سرکار یه دونه درخت رازقی بود که بوی خوبش چندثانیه حالمو خوب میکرد

    یا مثلا یه بار یه کاپشن فیروزه‌ای دیدم توی فروشگاه برند، حس خوبی به من داد نگاه کردن و لمس کردنش، پس فقط برای یادآوری اون لحظه اگه یه عکس فیروزه‌ای داشته باشم یا مداد رنگی اون رنگی ببینم کافیه…

    اینو میذارم تو همون فلدر تا حس خوبش رو یاد آوری کنم هربار که لازم بود دوباره تمرکزمو بیارم رو چیزهای مثبت

    .

    …یه بازی ساخته بودم،

    برادرم هرموقع حالش بد بود و هی یادش میفتاد دوباره گریه کنه سریع تکرار میکردم:

    حس خوب، خاطره خوب… حس خوب خاطره خوب…. یالا… یه چیزی پیدا کن بگو.. حس خوب خاطره خوب… (یا مثلا حس خوب، خاطره خنده دار… حس خوب خاطره خنده دار)

    گاهی میگفت اَه… هیچی یادم نمیاد… من اصلا خاطره خوب ندارم من بد بختم

    بعد من کمکش میکردم

    میگفتم

    اون موقع که مسافرت رفتیم کیش، طوطی رو گذاشتی روی شونه ت و عکس گرفتی… من یادمه خندیدی، عکسش هم هست… یادته؟ فکر کنم حس خوبی داشتی اون لحظه نه؟

    گفت آره

    گفتم خب…. دیگه چی؟

    بازم پیدا کن هست

    توی کیش کدوم قسمت مسافرتش بهت حال داد

    مثلا میگفت فلان رستوران که رفتیم و ماهی خوردیم حال داد

    بعد همینطور دوباره

    هی میگم خب توی مهدکودک… حس خوب خاطره خوب

    چی یادته؟

    میگفت فلان روز که بازی میکردیم… خیلی خوش گذشت

    بعد یه دفعه ذهنش باز میره سمت چیزهای منفی! :

    ولی وسطش فلانی اومد بازی رو خراب کرد اسباب بازیای منم شکست…

    این یک خاطره ی بده نه خوب

    اونجا مُچشو میگیرم.

    میگم نه… این بازیِ حس خوب خاطره خوب ، اینجوریه که فقط قسمت خوب خاطره ها رو باید پیداکنی و بلند بگی، اون قسمت ناراحت کننده ش اگرم یادت اومد باید بهش نگاه نکنی یا بلند تعریف نکن برام

    فقط بخشی که حس خوبه رو بلند بگو

    .

    یه بار از عصر تا شب اینکارو کردم باهاش و فرداش گفت تا نصفه شب همش خاطره خوب یادم میومد که بهت نگفته بودم، چه همه بود!

    بیا امروزم چندتاشو تعریف کنم!

    .

    و خوشحالم که این بازی رو با دیگران هم انجام میده

    .

    منم امروز همین کارو کردم پیش از بلند شدن از رختخواب

    هی اولش هیچی یادم نیومد

    ولی لحظه های قشنگ عین این کلیپهای چند ثانیه ای لیست شدن و از جلوی چشمم و توی ذهنم رد میشدن فقط چند ثانیه بصورت یه حس آنی

    مثلا لحظه ای که توی بچگی خمیربازی نو خریده بودن برام و باز کردم و شروع کردم به استفاده، حسش هنوز یادمه خیلی خوب بود

    اولین باری که بوی بارون و خاک رو تجربه کردم یادمه

    فلان غذای خوشمزه که توی فلان عروسی خوردیم یادمه

    یه شلوار براق داشتم توی نوجَوانی که مُد شده بود و دوستش داشتم، میپوشیدم و با آهنگ شکیرا میرقصیدم… اون لحظه یادم اومد که خوشحالترین آدم کره زمین بودم

    یا مثلا چندباری که توی تیم بسکتبال گل شده بود توپم و یه بار که با چرخش خاصی گل زده بودم، همش خودمو تحسین میکردم یادم اومد

    چقدر احساس غرورِ قشنگی داشتم

    موقعی که فرزانه خانم به من یک سبد گل هدیه داد چقددددررر شیرین بود برام

    (عمدا دارم مینویسم که شما هم ببینید چقدر ساده میشه یادتون بیارید حالهای خوبی رو که تجربه کردین… شاید نوشته هام کمکتون کنه تا شماهم موارد مشابه رو پیدا کنید)

    یا مثلا

    یادمه رفته بودیم لرستان و پامو بدون کفش گذاشتم تو رودخونه خنک! لمس سنگها با کف پام چه حس عجیبی داشت

    وقتی که دوستم بچه چهارماهه ش رو میگذاشت پیش من تا بره سرکار، اون روزا و بغل کردنش چه لذتی داشت….. عکساشو دارم… برم نگاه کنم یادم میاد بیشتر

    …ووو

    .

    فقط.. نکته‌ای که وجود داشت این بود که وقتی یاد خاطرات عاشقانه و تجربه های دونفره خودم میفتادم، دچار پارادوکس میشدم. حس خوب و بد قاطی پاتی بود.

    مثلا تا یاد لحظه‌های قشنگ و حرفهای قشنگمون میفتادم یه هو یادم میومد که وای! الان ندارمش!

    وای، اون آدم منو ترک کرده و الان توی بغل یکی دیگه ست و با کسی دیگه ازدواج کرده

    یا مثلا دوباره دلتنگ اون لحظه ها میشدم و دستم بهشون نمیرسید… میرفتم تو باتلاق حسها و خاطرات منفی گیر میکردم دوباره

    اما

    یه هو مچ خودمو میگرفتم

    زیاد هم پیش میاد طبیعیه ها

    (شماهم خودتون رو سرزنش نکنید بابت این اتفاق)

    … ولی بعد به خودم گفتم بازی رو یادت بیاد

    تو فقط حق داری به قسمتهای خوبش توجه کنی

    اگر هم چیزی توی ذهنت اومد، مشاهده ش بکن اما به قولی براش چایی نریز که بمونه

    بذار بیاد و بره

    تحویلش نگیر

    روش زوم نکن

    توی حسش نمون

    ولی خب میاد دیگه… خاطرات بد وجود دارن، بپذیر که بخشی از زندگی هستن

    باهاش هم نباید بجنگی که نیاد تو ذهنت… چون میاد، زورش زیاد، چون حسهای عمیقی داشتی به خاطرشون

    مثلا به خودم گفتم من میپذیرم که جدایی و شکست عشقی که تجربه کردم دردناک بود، حق دارم ناراحت باشم، به خودم گفتم

    شاید هیشکی درکت نکنه ولی من میدونم جداییها و دلتنگیهایی که تو تجربه کرد از مرگ صدتا عزیز هم بدتر بوده

    من کنارتم…

    ولی شده دیگه، الان کاریش نمیشه کرد

    تو باید بتونی ادامه بدی و نیاز داری به حس خوب و سلامتی

    اجازه بده آروم بگیری تا زخمات بسته بشن و التیام پیدا کنن

    روی اون بُرش های زیبای رابطه ت و دیتیل های خوبش تمرکز کن

    تا ایشالا بعدا دوباره که تجربه ای داشتی بتونه صدبرابر بهتر باشه

    …. و نمیدونید چقدر مؤثر بود

    اینکه بپذیری یه چیزهای خوبی از بین رفته

    ولی نمیشه انکار کرد که اون لحظه ی خوبش چقدر حال داده و کیف کردیم

    پس متشکرم از خدا

    و بهش سفارش میدم تا بهتر و بیشترش رو باز بده بمن یا اصلا تجربیات جدید و قشنگ و بیاد موندنی تازه و حتی متفاوت از اونها برام درست کنه

    .

    پیشنهاد میکنم شما هم این بازی رو انجام بدین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      جمال خسروی گفته:
      مدت عضویت: 1281 روز

      سلام ارام‌گیان

      سپاسگذارم دوست قشنگم

      سپاسگذارم هستی با بودنت در اینجا مارو خوشحال میکنی

      سپاسگذارم مکتوب میکنی عزیزم

      ممنون وسپاسگذارم از نوشته های زیبایت ..

      و یه تکنیک جالب که قبلنا انجام میدادم و نوشته هاشو نگه داشته بودم و میتونستم مراجعه کنم بهشون و کمک بگیرم از نوشته های قبلیم

      انجامش دادم و الان حالم خوبه خوبه!

      خداروشکر

      میخوام به شما هم یاد بدم

      اول اینکه یه سری کاغذ کوچیک مثل فلش کارت ساخته بودم و هرموقع چیزی برای شکرگزاری پیدا میکردم روش مینوشتم و مینداختم توی یه جعبه یا پلاستیک مثل قلک شکرگزاری

      و هرموقع هیچی یادم نمیومد برای شکرگزاری، از روی اونا میخوندم و برای موارد تکراری فراموش شده شکر گزاری میکردم

      گاهی لازمه اینو یک روز یا چند ساعت ادامه بدم تا حالم خوب بمونه

      گاهی حتی فقط

      سپاسگذارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: