عمل به قوانین خداوند، چگونه زندگیمان را متحول می کند

سرفصل آگاهی های این فایل شامل:

  • شرایط سخت، نتیجه ناآگاهی از قوانین خداوند و در نتیجه، عمل نکردن به آنهاست. اما به محض آگاهی از قوانین و اجرای آنها، شرایط زندگی از همه لحاظ، متحول می شود؛
  • قوانین خداوند به گونه ای تعبیه شده که به ما آزادی کامل برای خلق شرایط دلخواه در زندگی را داده است؛
  • چرا برخی از افراد شرایط سختی دارند؟
  • آگاهی هایی که کمک می کند شرایط بسیار سخت، تبدیل به بهشت دلخواه شود؛
  • تا زمانیکه در مسیر هماهنگ با قوانین حرکت می کنی و کانون توجه خود را کنترل می کنی، هر اتفاقی با هر ظاهری و هر فردی با هر نیّتی، به نفع شما کار می کند؛
  • اتفاقات به خودی خود معنایی ندارند، نحوه نگاه ما به آن اتفاقات، به آنها معنا می بخشد. بنابراین، کار ما کنترل عملکرد دیگران نیست، کنترل کانون توجه خودمان است؛
  • چقدر از دلیل رفتارهای خود آگاه هستی؟!
  • چقدر نگران دیدگاه دیگران درباره خودت هستی؟!
  • چقدر دلیل رفتارهای شما، تایید شدن توسط دیگران است؟!
  • اعراض کردن از ناخواسته ها، یکی از مهم ترین ارکان هماهنگی با قوانین خداوند است؛
  • طبق قانون، به هر چه توجه کنی، اساس آن جنس از توجه را به زندگی ات دعوت می کنی؛
  • کنترل کانون توجه = توجه به خواسته ها + اعراض از ناخواسته ها؛
  • تغییر باورها، به خوبی خود را در تغییر عملکرد و رفتار ما نسبت به قبل، نشان می دهد؛
  • ادامه یافتن رفتارهای درست در مسیر درست، هر شرایطی با هر درجه از نادلخواهی را، تغییر می دهد؛
  • باورهای ایمان ساز؛
  • تا وقتی در آرامش قلبی به سر می بری- که نتیجه کنترل ذهن است- هر قدمی در این مسیر، به اندازه هزاران قدم، سازندگی دارد؛
  • چگونه با عمل به یک اصل ساده از قوانین، به احساس بی نیازی برسیم؛
  • مهم ترین قدم برای شروع سازندگی؛
  • مسیر رسیدن به خواسته ها از دل “توجه کردن به داشته ها” پدید می آید؛
  • تشخیص هدایت های خداوند و پیروی از آنها؛

منابع بیشتر درباره آگاهی های این فایل:

دوره احساس لیاقت

منتظر خواندن نظرات و آموخته های شما از این فایل، در بخش نظرات هستیم

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری عمل به قوانین خداوند، چگونه زندگیمان را متحول می کند
    513MB
    75 دقیقه
  • فایل صوتی عمل به قوانین خداوند، چگونه زندگیمان را متحول می کند
    72MB
    75 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

743 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مهسا کریمی» در این صفحه: 3
  1. -
    مهسا کریمی گفته:
    مدت عضویت: 1672 روز

    ای آن که طلب کار خدایی، به خود آ

    از خود بطلب، کز تو خدا نیست جدا

    اول به خود آ چون به خود آیی به خدا

    اقرار بیاری به خدایی خدا.

    سلام به استاد عزیز و شایسته جانم و دوستان هم فرکانسی ام…

    راستش حدود دوساعت پیش میخواستم کامنت بزارم اما یه اتفاقی افتاد که یکمی احساسم بد شد…

    یکی دوروز پیش یه کامنتی راجب حرف مردم و اثبات خود به دیگران و کمبود عزت نفس و… گذاشتم

    دو سه ساعت پیش دیدم یه دوستی به کامنتم پاسخی داده که نمیخوام اینجا مطرحش کنم ولی حسم بد شد جوری که شروع کرد به نجوا نکنه مهسا همینی هستی که بقیه میگن، نکنه برا جلب توجه داری کامنت میزاری، نکنه دنبال تایید و تشویقی، نکنه اصلا داری زیاد کامنت میزاری، نکنه داری زیادی خود افشای میکنی، بسه بیخیال کامنت گذاشتن و کنسل کن….

    القصه… شروع کردم یکم دلایل منطقی بیارم که خب نه طبیعیه وقتی کامنت میزاری یسری موافق داشته باشه یسری مخالف…

    حتی قرار نیست همه ی حرفا و باورهات درست باشه بلکه تو از زیر پله شروع کردی و الان هنوز پله اولی قرار نیست نتایجت یا حتی نوع افکار و باورهات مثل اونی باشه که رو پله ی صده…. قراره ذره به ذره به آگاهی برسی و باورهات تغییر بدی و تکاملت رو طی کنی….

    اگر مهسای یماه قبل بودم قطعا در پاسخ به اون دوست عزیز یک طومار تایپ میکردم و شروع میکردم به اثبات خودم که من منظورم این بوده اون بوده و شما اشتباه متوجهه شدید….. تنها کاری که از دستم بر اومد اعراض و اندکی کنترل ذهن بود که خودش برای من کلی ارزش داره….

    یهویی گفتم بزار بزنم رو نشانه ی امروزم یه فایل اومد با همچی عنوانی فکنم عمل گرایی در عزت نفس که من دهنم باز مونده بود و مات و مبهوت بودم ازین همزمانی و هدایت که دوست خوبم سودا یه کامنت پر باری گذاشته بود و شروع کردم به خوندن بعد وسطای کامنت به یه جمله رسیدم…

    (ذهن هرکاری رو که در انجامش مقاومت میکنه و میخواد ترو عقب بکشه فارغ از هر موضوعی که داره حتما انجامش بده و این مقاومت و ترس رو بشکون)

    و این تیر خلاص بود برای اینکه من بیام کامنتم رو بزارم و برم تو دل ترسا و باورای مخربم…

    این فایل 75 دیقه ای برای من به شخصه هر بخشش یه دورس و خیلی نکات میتونم از توش دربیارم…

    امروزم رسیدم به قسمت

    (عدو سبب خیر شود اگر خدا بخواهد)

    وقتی این جملرو یه جایی میبینم یا می‌شنویم باید یکم مکث کنیم یه فلش بک بزنیم و برگردیم به عقب،،،، درست به همون موقعیت هایی که اتفاقاتی رو توسط شرایط و یسری افراد تجربه کردیم که به ظاهر ضرر ده و زیان بار بوده و به نوعی باعث عصبانیت و دل شکستگی ما شده اما در نهایت به پیروزی ختم شده و ورق برگشته و همه چی به نفع ما تموم شده…..

    دوستان من اگر خیلی راجب روابط مثال میزنم بخاطر اینکه در این باره خیلی پاشنه آشیل دارم و فعلا دارم لیزری رو این مسیر تمرکز میکنم…

    مثال شخصی بخام بزنم،،،،حدود یکسال پیش یه فردی از اقوام درجه یک ما که چند سالی هم بزرگ تر از من بود سر مسائل شخصی و خانوادگی که هیچ ارتباطی بمن نداشت خیلی بهم زنگ و پیام میداد و یجورایی آرامش رو از من گرفته بود (میدونم جذب خودم بوده و قطعا فرکانس و ارتعاش ناسالمی فرستادم به جهان) من هم به احترام بزرگ تر بودن همیشه سکوت میکردم و سعی می‌کردم نادیده بگیرم اما مدام تو ذهنم با این شخص جنگ داشتم و همش میگفتم چرا داره اینجوری رفتار میکنه خدایا من چیکار کنم یه راهی نشون بده یه حرکتی بزن… انقد این ماجرا ادامه دار شد ک تاب و توان رو از من گرفت…. اما هی سعی می‌کردم اعراض کنم و ذهنمو اروم کنم که بیخیالش شو….

    یشب که باهام تماس گرفت سر یه چیز الکی بحث شد و و بحث بالا گرفت و من بعد اینک تلفن رو قط کردم کلا این شخص برای همیشه از زندگیم حذف کردم و گذاشتم کنار

    جسارت و شجاعت پیدا کرده بودم انگار یه حسی بهم میگفت امشب قراره تموم شه جریان و همونطور هم شد….

    خداوند به درخواست من پاسخ داد نمیگم بحث و دعوا این حرفا خوبه اما اون مقطع زمانی برای من مفید بود باعث شد جسارت پیدا کنم و شخصی که دشمن بود و احساس بد میداد یجورایی بعد رفتنش ازش درسای بزرگی گرفتم و یه پله ی کوچیک عزت نفسم تقویت شد که من لایق آرامشم من نباید افراد سمی رو تو زندگیم داشته باشم….

    اما امروز که به فایل استاد دقت کردم استاد می‌فرمود که نباید به این اشخاص توجه نشون داد تمرکز گذاشت روشون باید ایگنور کرد و اعراض کرد….

    و قطعا این درست ترین شیوه ی برخوردی با این جور مسائل و افراده

    قطعا احساس خوب =اتفاق های خوب

    تو این دنیای بزرگ و دو قطبی و پر تضاد قطعا انسان ها و شرایطی هستن که مخالف ما باشن،،، حتی یذره مارو دوست نداشته باشن،،،، بخان مارو تخریب کنند،،،، و….

    (هرچند وقتی به قانون آگاه تر میشی میفهمی حتی جذب این دشمن ها و تضاد ها به نوعی به خودت مربوطه)

    ولی اگر قانون رو بلد باشی،،، اگر خودت رو قبول داشته باشی…. اگر به مسیر درست خودت ادامه بدی،،، اگر تمرکز رو خودت باشه و سرت به زندگی خودت،،،، قطعا ازین دست مسائل کمتر تجربه میکنیم…..

    چون طبق فهم و درک من از قوانین بنظرم ناخواسته ها و تلخی های زندگی و شکست ها و حرف های نامناسب و آدم ها و شرایط نامطلوب،،،، در حقیقت بد نیستن اتفاقا اگر به درک و آگاهیش برسیم مثل استاد ازین شرایط برای رسیدن به خواسته هامون استفاده می‌کنیم و یجورایی میشن سوخت منبع ما….

    چه بسا بارها برای بعضی از ادما ورشکستگی رخ داده به زیر صفر رسیدن اما با کنترل ذهن و احساس خوب و استفاده از تجربیات (به طور خودآگاه یا ناخودآگاه) دوباره رشد کردن و اینبار خیلی قوی تر ظاهر شدن….. و بعضی از افراد هستن با همون ورشکستگی از دنیا نا امید میشن و درس نمیگیرن و روز به روز حالشون بدتر میشه….

    یا افرادی بودن که طلاق گرفتن و جدا شدن و بعد جدایی چون احساس خوبی داشتن چون به خدا ایمان و اعتماد داشتن چون در صلح و احترام جدا شدن،،،،چون از دل تضادها خواسته هاشون رو کشیدن بیرون و تجربه بیشتری کسب کردن و در نهایت ازدواج موفق تری نسبت به ازدواج اولشون داشتند (عدو حالا ممکنه همسرشون بوده خانواده همسرشون شرایط و اتفاقات اما در نهایت باعث خیر شده)

    اما در مقابل ادمایی هم هستن که بعد جدایی دچار افسردگی میشن

    دچار بی ارزشی میشن دیگ فک میکنن دنیا به آخر رسیده و زن و مرد خوب وجود نداره و… (ازون عدو استفاده نمیکنن که براشون خیر بیاره)

    اونقد مثال هست و قطعا هممون یبار این موردو تجربه کردیم تو زندگی اما اون دیدگاه و زاویه نگاه ما باعث شده که برامون ماجرایی ختم بخیر بشه یا نشه…

    چون میدونیم این جهان بر پایه ی خیره، الخیر فی ما وقع…..

    این درک نادرست ما از مسائل و شرایط و انسان هاست که باعث میشه گاهی اون عدو باعث خیر نشه بلکه باعث بدبختی بیشترم بشه….

    بقول استاد فقط تمرکز تمرکز تمرکز رو مسیر خودتون

    بیخیال فلانی چی گفت پشت سرت

    بیخیال تو محل کار زیرابتو زدن

    بیخیال باعث شدن ورشکست بشی

    بیخیال کار و کسبتو بردن زیر سوال

    (همش جذب خودت بوده)

    (اما اگر دیدگاه درست رو حفظ کنی قطعا عدو سبب خیر میشه و برات معجزه رخ میده)

    شغل بهتری راه میندازی

    با شخص مناسب تری ازدواج میکنی

    افراد سمی از زندگیت حذف میکنی

    به نظرات موافق و مخالفت توجه نمیکنی

    دوستای بهتری جذب میکنی…

    اما شرط داره

    اونم اینه که تو مسیر درست ثابت قدم باش،،،، افسار ذهنت رو بدست بگیر،،، احساس خوب خودت رو حفظ کن،،،، به قدرت و هدایت خداوند ایمان و اعتماد داشته باش،،،، تمرکز لیزری بزار رو پیدا کردن پاشنه آشیل هات و جایگزین کردن اونها با باور های مناسب،،،،عملگرا باش،،،، اونوقته که هر اتفاقی در جهان بیفته صد در صد خیر میشه برات حتی بدترین اتفاق،،،، سخت ترین اتفاق،،،،

    باز به پایان آمد این دفتر اما حکایت همچنان باقیست….

    خدایا سپاسگزارم بخاطر هم مسیر و هم فرکانس شدن و بودن با استادم

    خدایا سپاسگزارم بخاطر وجود مریم عزیز و تمام خدمت رسانی هایی که در این سایت با عشق و جان و دل انجام میدهد

    خدایا سپاسگزارم بخاطر وجود تمام دوستان خوب و مهربانم چه آنهایی که هم اکنون در پله ی اول تغییر و تکامل هستند چه آنهایی که در پله صدم اما همچنان ثابت قدم در مسیر برای تغییر بیشتر و پیشرفت بیشتر

    خدایا سپاسگزارم بخاطر هدایت های توحیدی وار، بخاطر همزمانی های بجا و به موقع

    خدایا سپاسگزارم بخاطر در مدار قرار گرفتن و شنیدن نتایج لیلای عزیز که بار اول با شنیدن نتایجش یک پاشنه آشیل مخرب بنام حسادت و مقایسه پیدا کردم اما تو پاسخ به درخواست من دادی، من خواستم تغییر کنم و تو مرا هم سو و هم مدار کردی که عیب ها و ضعف ها و باور های مخربم را از بین کامنت دوستان،،، فایل های استاد،،،پیدا کنم و در صدد تغیر آنها بر آیم

    خدایا سپاسگزارم که اکنون و در این لحظه توانایی نوشتن، توانایی خواندن، توانایی تغییر کردن، توانایی در مسیر ثابت قدم ماندن را بمن عنایت کردی

    خدایا از تو سپاسگزارم بخاطر وجود دو دوست گرانقدر جناب ابراهیم و آقای ابودردایی که بعد از استاد سهم بزرگی با کامنت های پر بار در قسمت عقل کل در تغییر یکسری باورهای من داشتند از خداوند بزرگ برای وجود تک تک شما عزیزان سلامتی و ارامش خواستارم

    خدایا سپاسگزارم بخاطر دو خانه ی 3 خواب لیلای عزیز، برای یخچالی که پر از وفور و نعمت است، برای مغازه هایی که که درآمد ماهی 500 ملیون را رقم می‌زند، برای پرسنلی که مشغول به کار هستند، برای خانواده ی توحیدی و قانون مند و ثروتمند لیلای عزیز،برای الهامی و هدایت گونه عمل کردن لیلای عزیز، برای عشق و سلامتی و حال خوب و ارامش لیلای عزیز،، برای امکانات تفریحی و رفاهی لیلای عزیز،،، باشد که ماهم روزی در جایگاه خود به تمام خواسته هایی که داریم به لطف و هدایت و حمایت تو برسیم

    خدایا از تو سپاسگزارم که انگشتان سالمم می‌تواند بنویسد

    خدایا از تو سپاسگزارم که چشمان زیبایم می‌تواند ببینید

    خدایا از تو سپاسگزارم که گوش های شنوایم می‌تواند بشنود

    خدایا از تو سپاسگزارم بخاطر اینکه هربار از مسیر دور شدم مرا به خانه ام برگرداندی،،، مرا به اصل و ریشه ام برگرداندی،، خواستی تا مجدد به منبع وصل بشوم و چه خوش است این وصل شدن

    خدایا از تو سپاسگزارم که کم‌کم کمکم میکنی تا به این درک برسم که باید در این مسیر ثابت قدم بمانم،،، باید عملگرا باشم،،، باید تکاملم را طی کنم،،،، به این درک می رسانی که صفت عجول بودن برازنده ی اشرف مخلوقات نیست و باید با خودمان در صلح و آرامش باشیم

    خدایا از تو سپاسگزارم بخاطر اینکه هنوز مدت کمی است در دوره ی دوازده قدم شرکت کردم اما نتایج ریز ریز دارد می آید و این ثابت می‌کند که قوانین جهان همیشه استوار است و جهان همیشه پاسخ می‌دهد

    خدایا از تو سپاسگزارم که اصلا همچین سایتی وجود دارد که برایمان مانند یک تراپی عمل کند،،، با کامنت دوستان تجربه کسب کنیم و ارامش بگیریم و لذت ببریم و با کامنت گذاشتن قوانین را مرور کنیم و بیشتر بیاموزیم

    خدایا به راستی که اگر تمام دریا ها مرکب شود و تمام درختان قلم شود حتی نمی‌شود شکر یکی از نعمت هایت را به جا آورد….

    خدایا مارا به راه راست هدایت کن

    به راه کسانی که به آنها نعمت داده ای، و نه راه گمراهان و غضب شوندگان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  2. -
    مهسا کریمی گفته:
    مدت عضویت: 1672 روز

    بنام اللهِ یکتا

    بنام کسی که مرا آفرید و بارها و بارها تاکید کرد که بهترین آفریده ی من هستی، قدر خودت را بدان وبخاطر بسپر انقد برایم عزیز هستی که این جهان و هرچه در آن جای گرفته را برای تو آفریدم و به تو قدرت دادم تا آنگونه که می‌خواهی زندگیت را خلق کنی و به تصویر بکشی و آنرا تجربه کنی، آن عهدی که باهم بستیم بخاطر بیاور آنوقت است که میتوانی من را در زندگی ات زندگی کنی

    من خودِ تو هستم

    جای دیگر به دنبال من نگرد.

    سلام به استاد و شایسته جانم و تمام دوستان هم فرکانسی ام، طبق معمول استاد وقتی شروع کردم به گوش دادن این فایل بعد دو سبار که یکم گفتهات برام واضح تر شد اومدم شروع کردم به نوت برداری و فعلا برای 16 دیقه اول ویس فکنم 10 صفحه نوشتم و کند و کاو کردم و یه ترمز پیدا کردم و یه باور خوشگل یاد گرفتم

    این مبحثی که قراره اینجا شرحش بدم کلا در فایل صوتی 3 4 دیقه راجبش بیشتر توضیح داده نشده و شروعش با این جملست که در من به شخصه غوغا به پا کرد…

    اگر شما احساس ارزشمندی خودتون رو گره نزنید به اینکه دیگران در مورد شما چه فکری می‌کنند مثلا اینکه شوهرم خانواده ام فرزندم دوستم همسایه ام اقوامم جامعه ام چه احساسی به من داره چه فکری راجبم میکنه در نظر اونها چگونه دیده میشم و به حساب میام

    اونوقته که هیچ تلاشی نمیکنیم که به دیگران اثبات کنیم من یا ما چقد خوب هستیم یا کاری انجام بدیم که بخاطر اون ها و در نظر اونها خوب بنظر بیایم…..

    مثال شخصی طی یکی دوماه قبل که من با یکی از دوستام بحث و دعوایی داشتم از روز اول ارتباط در تمام ویس ها و پیام ها میخواستم بهش بفهمونم که ببین من چه آدم خوبی هستم،،، چه آدم محترمی هستم،،،، چه آدم با درکی هستم،،،، چه آدم مهربونی هستم،،،، چه آدم متعهدی هستم،،، چه آدم خوش قولی هستم،،، چه ادمی هستم که تو هرچی منو نادیده میگیری برام وقت نمیزاری بهم توجهه نمیکنی من مثل کنه بهت چسبیدم و درکت میکنم و اصلا برام مهم نیست که چه رفتاری باهام داری،،،،، خلاصه که مدام دنبال اثبات خودم بودم تا زورمو بزنم و به هر نحوی شده رفتار این فرد با خودم رو درست کنم،،، یا یه دیدگاه خوب و جذاب و جالب از خودم تو ذهن این فرد بسازم تا بتونم توجهش رو بخودم جلب کنم،،،،، در صورتی که خودم با زبون بی زبونی داشتم اعلام میکردم که ببین من چه آدم حقیر،،،، بی ارزش،،،، وابسته،،،، محتاج توجهه و تایید،،، محتاج محبت،،،، و از درون تهی و پوچ هستم…. ولی در عین حال با همه ضعف شخصیتیم بازم تلاش می‌کنم که در نظرت خوب جلوه بدم تا اونی شم که تو دوسداری و تو خوشت میاد…..

    اصلا الان که دارم تایپ میکنم یه حس شرم و خجالت دارم که چقد خودم رو کوچیک کردم و چقد خودم رو نادیده گرفتم در قبال انسان ها اما باز بخودم میام و میگم من مسئول این اتفاقات هستم درسته جامعه خانواده مدرسه تلوزیون و…. باعث ایجاد باور های غلط در تو شدن ولی تو میتونستی این همه سال باورهاتو تغییر بدی اما ندادی و فکر میکردی ب این کار نیازی نداری

    اما با تضاد های پی در پی در روابط و طی کردن تکاملت الان اینجایی که مسولیت بپذیری و رو خودت کار کنی و زندگیت رو تغییر بدی و شخصیت واقعیت رو دوباره بدست بیاری…

    استاد یک ترمز بزرگ در من شناسایی شد با عنوان(اثبات خودم به دیگران در هر شرایطی و خوب بنظر اومدن برای خوشایند بقیه و برای تایید و توجهه گرفتن از دیگران، و نگهداشتن دیگران تو زندگیم) ولی قول میدم چنان بزنم بترکونم این باورو ک انگار اصلا وجود نداشته حالا به مرور در این سایت راجب تغیراتم مینویسم……..

    اگر من واقعا باور قلبی داشته باشم که انسان خوبی هستم،،،، انسان محترمی هستم،،، انسان دوست داشتنی و جذابی هستم،،،، انسان با ارزش و بالیاقتی هستم،،،، نیازی ندارم که جوری رفتار کنم یا حرکتی بزنم یا حرفی بزنم یا ماسکی رو چهرم بزنم که دیگران خوششون بیاد و به به چه چه کنند و مورد رضایت اونها باشم،،،،

    بلکه من همینجوری که هستم با همین ویژگی های شخصیتی با این نواقص و ضعف ها که در صدد درست کردنشون هستم باید دیگران من رو بپذیرند و بهم احترام بگذارند،،،، نه اینکه فیلم بازی کنم و برای جلب توجه و نظر دیگران دست به هرکاری بزنم که آیا اونها از من راضی بشن یا نشن،،،، خوششون بیاد یا نیاد،،،،

    مثال شخصی: ما در اقوام یه خانواده ی فوق مذهبی داریم که خب انسان های خوب و محترمی هستند اما موردی که میخام اینجا بگم براتون مربوط به منه،،،، یه برهه ی زمانی بود من هروقت این خانوادرو میدیدم میخاستم جلوی اینها جوری رفتار کنم و حرف بزنم که از من خوششون بیاد و ازشون تایید و تعریف بگیرم،،،، مثلا حجابم روخیلی رعایت میکردم،،، الکی جلوشون نماز میخوندم،،،، در مسائل مذهبی باهاشون گفتگو میکردم،،،، اگر کاشت ناخن یا ارایش یا لاک داشتم سعی می‌کردم پنهون کنم یا پاک کنم،،،، چادر سر میکردم،،،، شوخی رو کنار میزاشتم و مثل یه دختر خوب سنگین و رنگین رفتار میکردم،،،، دستام رو ساق مینداختم و…….

    خب اون زمان ها زیاد متوجهه این موضوع نبودم که چقد ارزش خودم رو به دیگران گره زدم تا تایید و توجهه بگیرم و به به چه چه بشنوم و دنبال رضایتشون باشم بخاطر همین هم اون افراد بسیار تو ذهنم بزرگ و پررنگ شده بودن و یجورایی در مواجهه باهاشون استرس و ترس رو تجربه میکردم….

    اما سالها ازون روزها گذشته امروز در این جایگاه بعد از تضاد های پی در پی و تکاملی که پله وار طی شده و داره میشه فهمیدم و اعتراف میکنم و مسولیت می‌پذیرم که بله من در زمینه ی احساس لیاقت و خود ارزشی باورها و ترمز های خیلی زیادی دارم و تا الان برای رضایت و لذت خودم زندگی نکردم و همیشه دنبال توجهه و تایید از سمت دیگران و از بیرون بودم بخاطر همین باج های زیادی به دیگران دادم که بلکه اونها در زندگیم بمونند،،، یا منو دوست داشته باشن،،،، یا هرجا میشینن از من تعریف کنند و منم ذوق کنم،،،، یا منو درامورات ادم حساب کنند،،،،

    مثال شخصی: یه فامیل دیگ داشتیم 3 4 سال از خودم بزرگتر بود از زمان آشنایی با این فرد برای اینکه با این شخص دوست بشم هزاران رفتار اشتباه و باج رو انجام دادم که این شخص رو همراه و هم مسیر خودم بکنم و باهام صمیمی شه و احساس راحتی کنه و منم لذت ببرم و کیف کنم،،، هرچی ما نزدیک میشدیم این شخص دور میشد،،،، به بهونه های مختلف پیام میدادم زنگ میزدم که حالشو بپرسم هدیه میخریدم و جوری رفتار میکردم و نقاب به چهره زده بودم ک هرچی تو بگی همونه،،،، هرجا تو بخای بری بریم،،،، من همیشه هستم،،،، من حمایتت میکنم،،،، تشویقت میکنم،،،، درد دلتو غم و غصه هاتو بجون میخرم،،،، و همش تو ذهنم این بود که با این همه لطف و محبت این شخص الان باید برده و بنده من بشه و باید الان به قطعیت می‌رسید که من چه آدم خوب و دوست داشتی و دلسوز و فداکاری هستم،،،، اما چرا نشده و روز ب روز دور تر و بی رحم ترم میشه،،،،

    خب راستش من اون زمان ها اصلا فکر نمیکردم که مشکل کمبود عزت نفس داشته باشم یا حس بی لیاقتی بکنم بلکه به این معتقد بودم که دیگران بی لیاقت و بی فرهنگن و درک و شعور قدر دانی از من رو ندارند و چشمشون خوبی ها و محبت های من رو نمیبینه منکه مشکلی ندارم مشکل دیگران هستند و تهشم من می‌شم ادم بده و میزارن میرن،، دختر و پسر و آشنا و غریبش فرقی نداشت جالب بود که این سیکل داشت توسط افراد مختلف تکرار میشد….

    من تازه دارم میفهمم و به درکش میرسم که زبان این دنیای مادی  فرکانسه و ارتعاشه

    رفتار من یا حرفای من همیشه خوب بود و خودم رو انسان ارزشمند می‌دونستم اما فرکانسم همیشه ترس از دادن،، ترس شکست خوردن در روابط،،،، ترس طرد شدگی و رهایی توسط دیگران،،،، حس وابستگی،،،، حس احتیاج به دیگران،،، حس تایید طلبی،،، مهر طلبی،،،، آویزون بودن،،،، پیگیر بودن،،،،، درگیر حواشی شدن،،،، قدرت رو تو انسانها دیدن و اونارو قدرتمند دونستن،،،،، اینکه دیگران میتونن حال منو خوب کنن منو خوشبخت کنن،،،، باج عاطفی دادن،،،، سرویس و خدمات های رایگان،،، پول های بیشمار خرج کردن،،،، ارزش قائل نبودن برای وقت و زمانم،،،، برای انرژیم و….. تمام این باورها و فرکانس ها مخابره میشد به جهان و در نهایت این بین یه دعوایی میشد یه بحثی میشد و من شکست میخوردم،،، افسرده میشدم،،، سرد میشدم،،،، از اهدافم دور میشدم،،،، از مسیر درست دور میشدم،،،، و طرف مقابل هم میزاشت و میرفت و به ریش ما می‌خندید و با خودش میگفت عجب اسکلی بود بود طرف…..

    استاد میبینی از همون جملت چه باورهای مخربی درون خودم شناسایی کردم،،،، چقد به اوضاع داغون ارزشمندی و حس لیاقتم پی بردم،،،، همینجا قول میدم انشالله بعد دوره دوازده قدم میرم سراغ الویت ترین دوره که حس لیاقت باشه و میدونم وقتی بخرمش و شروع کنم رو خودم کار کردم زندگیم کن فیکون میشه حالا میفهمم پیشرفت های نصفه نیمه من،،،، تجربه های نادرست من،،،،، از همین ترس ترک شدن،،،، حس وابستگی،،،،، قدرت دادن به ادما،،،، احساس گناه،،،، عذاب وجدان،،،، ترس،،،، اومده…

    میدونم اگ رو حس لیاقتم کار کنم نه تنها روابطم بلکه روح روانم آسایش میگیره،،، بلکه توحیدی تر میشم،،، بلکه مسیر مالیم هموار تر میشه،،، و خلاصه میترکونم…

    باید صبح تا شب با خودم تکرار کنم که من احساس ارزشمندیم رو برپایه ی نظرات و دیدگاه و حرف های مردم بنا نمیکنم

    احساس ارزشمندیم رو به حرفا و حرکت‌های مردم گره نمیزنم

    از وقتی یادم میاد هرکاری که کردم برای این بوده که تایید و توجهه بگیرم حتی تا چند وقت پیش وقتی کامنت میزاشتم دوست داشتم کامنتام لایک بخوره بیان بگن به به عجب کامنتی اما الان دیگ نه…. نوشتن یک کامنت ساعت ها از من وقت میبره اما من با عشق این کارو انجام میدم وقتی فایل گوش میدم نکته برداری میکنم و یدور کامنت مینویسم تمام توجهه و تمرکزم میره سمت خواسته هام بخاطر اینه که دارم به خودم لطف میکنم و اصلا احتیاجی ندارم که لایک بگیرم یا امتیازم بره بالا یا هرچی دیگ…

    خلاصه هرکاری که میکردم برای این بوده که انسان خوبی باشم تو نظر بقیه چون یادمه از بچگی همیشه پدر مادرم میگفتن ادم خوب اونیه که به دیگران محبت کنه،،،، هرچی دیگران بگن با جون و دل انجام بده،،،، هرچی دیگران بگن همونه رو حرف دیگران حرف نزنی،،، اگ لباست اینجوری باشه،،،، طرز صحبتت اینجوری باشه میگن که چ دختر با ادبی چه تربیت صحیحی،،،، از بقیه کم نیاز و برای بهترین بودن هرکاری انجام بده از خودت بگذر حتی….

    یادت باشه مردم و نظرشون خیلی مهمه حواست باشه چجوری رفتار میکنی در مقابلشون یوقت آبروی خودت و مارو نبری…

    یادم میاد گاهی اوقات انقد یه جور دیگ رفتار کردم،،، حرف زدم،،، لباس پوشیدم،،، رعایت کردم،،،، که اصلا خود واقعیم نبودم و تماما ی شخص دیگ شدم و قطعا علاوه بر جهان مردم هم این حس و فرکانس و ترس و ضعف و بی ارزشی رو از من دریافت میکردن و قدرت میگرفتن و به خودشون اجازه هر رفتاری با من رو میدادن…..

    یادمه چندین سال پیش یکی از اقوام دختر خودش حسابی ارایش می‌کرد،،، مد روز میچرخید،،، مانتو کوتاه و گوشی و….

    اما مادر من همیشه بهمون گفته بود در برابر این فرد یا افراد باید هرچی میگن گوش کنی،،، حتی حرف زشتم زدن بهت بی احترامی کردن تو سکوت کنی چون اونا بزرگ ترن صلاح ترو میخان… و من انقد ازین افراد میترسیدم و تو ذهنم بزرگشون کرده بودم که حکم خدایی برام داشتن…

    خلاصه یروز در عالم نوجوانی میشه گفت 15 16 سالم بود حجاب کامل داشتم فقط یکم سایه پشت پلکم زده بودم انقد کم رنگ ک دیده نمیشد و یکم ازون سایه ب لبهام و رفتم بیرون تا این فرد منو دید شروع کرد گفت او چه غلطا چه آرایشی عروسی مادرت میخای بری یه همچی چیزی فکنم یا عروسی فک فامیلت میخای بری انقد دلم شکست ناراحت شدم و رفتم خونه همرو شستم و پاک کردم و گفتم شاید حق با اون بوده و من زیادی ارایش کردم

    در صورتی که این مسائل رو برای بچه های خودشون بد نمیدونستن….

    میدونم خیلی کامنت طولانی شد،،،، خیلی ریز شدم اما خواستم بفهمید که چقد میتونه عدم عزت نفس بهتون آسیب بزنه و خودتون متوجهش نباشید اصلا نفهمید ک زندگی نامطلوبتون از کجا داره آب میخوره….

    خلاصه من بخاطر همین اقوام و فک و فامیل و دوست آشنا هیچوقت اون لباسی ک باید میپوشیدم نپوشیدم،،،، هیچوقت اونطوری که باید ارایش میکردم نکردم،،،،، هیچوقت اونطوری که باید از خودم و خواستهام دفاع میکردم نکردم…. چه از خود گذشتگی ها،،، چه خدمات و کمک ها در مراسم عذا و جشن و تولد که در نهایت یه تشکرم نمیکردن میگفتن وظیفته با اون سن و سال کمم…. مراقب کردن از دیگران،،، مادری و پدری کردن برای دیگران،،،،،

    الان ک دارم تایپ میکنم میفهمم که چ ظلمی در حق خودم کردم واقعا هر ظلم و بدی و سختی که به انسان میرسه از جانب خودشه، چون یجا سفت و سخت وای نمیسه و تعهد نمیده که همه چیو تغییر بده…. فقط مردم فقط مردم فقط مردم،،، من کجای این زندگی بودم؟؟؟

    من کجای این لذت و ها و عشق و محبت هایی ک نثار دیگران میکردم بودم؟؟؟

    پس خواسته های من چیشد این وسط؟؟؟

    اونم بخاطر کی؟ بخاطر چی؟ بخاطر مردمی که امروز با ی بشکن میبرنت بالا فردا با همون بشکن میارنت پایین بقول دوست توحیدیم ابراهیم عزیز مردم با ی دستشون کمک میکنن بهت با یه دست دیگشون میزنن تو صورتت…

    جالبیه این داستان طولانی راجب عزت نفسم بیشتر اینجاست که من همیشه بخاطر باورهای غلطم فک میکردم این رفتارهایی ک از من سر میزده و میزنه درسته… آدم باید دلسوز باشه… آدم باید احترام بزاره…. آدم باید خودشو نادیده بگیره… آدم باید هرچی مردم میگن گوش بده… فک میکردم خیلی آدم درستی هستم خیلیم شجاع و جسور و مهربونم و عزت نفسمم بالاس

    اما الان فهمیدم نه من آسیب دیدم از باورهام اما انقد شیطان کارشو خوب بلده که نم پس نداده و منو دچار شک نکرده حتی بارها و بارها خداوند با تضاد ها بمن فهموند که یجای کارت میلنگه اما ذهن اومد کاورش کرد گفت ن هیچی نیست تو بالیاقتی مهسا جان ادمای اطرافت با لیاقت نیستند و من مجدد همون رفتارو انجام می‌دادم و دوباره شکست میخوردم و ذهنم میگفت نه تو انسان خوبی هستی مهسا جان بقیه بی فرهنگن و الی آخر،،،، چرخه ای که بلخره تونستم بعد چندسال بشکونم و بفهمم علت مشکلاتم چی بوده….

    حرف و سخن بسیار ولی دیگ در این کامنت نمیگنجه….

    چون میدونم اگ بخام تایپ کنم ناخودآگاه نوشته میشه و میشه و میشه و حین همین تایپ کردن هزارتا دوباره ترمز شناسایی میشه هزارتا هدایت بهم الهام میشه….

    دلم نمیخاد تموم کنم این مسئله عزت نفس قطعا دوباره راجبش کامنت خواهم گذاشت به لطف خدای بزرگ….

    مرسی از توجه همگیتون

    مرسی که در مسیر هدایت شدن های من

    در مسیر داستان های زندگیم و تضاد هام

    و در مسیر آگاهی ها و خود شناسی های امروزم کنارم هستید و همراهیم میکنید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  3. -
    مهسا کریمی گفته:
    مدت عضویت: 1672 روز

    سلام سحر عزیزم، نمی‌دونی وقتی پاسخت به کامنتم رو خوندم چقد خودم به خودم یادآوری شدم….

    تمام چیز هایی که راجب خودت گفتی در من هم صدق میکنه اما ب جرعت میتونم بگم کمتر شده

    و اولین نشونه این تغییر برای من عصاب و روان راحت تر هست…

    اینک جنگای تو ذهنم کمتر شده و این برای اشخاصی که با ضعف عزت نفس و احساس لیاقت رو برو هستن میدونن چه دست آورد بزرگی میتونه باشه…

    اینک دیگ به فکر مردم نیستند، مراقب رفتارشون در برابر مردم نیستند،،، نقاب ب چهره کمتر میشه،،،، وابستگی کمتر میشه،، سطح توقع و انتظار میاد پایین و……..

    میدونی کامنتت دلمو قرص کرد ک مهسا مسیرت درسته کافیه خسته نشی، جا نزنی،،،

    راستش تو این مدت ک دارم کار میکنم بارها ذهنم با موانع خواست از مسیر دورم کنه از اهدافم دورم کنه.. درست مث تو که هی تیکه تیکه پیش اومدی اما هی قط و وصلی داشتی…. بخاطر همون عزت نفس پایین و مقاومت ذهن و مانع تراشیشه که بهت ترس بده بهت حس بد بده مانع ادامه دادنت بشه چون معتقده که تو لایق زندگی خوب نیستی حال خوب نیستی فکر و عصاب راحت نیستی احساس خوب نیستی و دائم حس گناه و عذاب وجدان بهت میده…..

    همینجا از خداوند بزرگم درخاست میکنم که همه ی اونایی که از ته دل واقعا خواهان تغییر هستند و تماما تمرکزشون رو تغییر و احساس خوب گذاشتن رو تغییر باور هاشون گذاشتن … خواهان زندگی پر از آرامش و صلح درونی هستند…. همه اونایی که میخوان از حق طبیعی خودشون که ثروت مند بودن شاد بودن خالق بودن آگاه بودن سالم بودن و… استفاده کنند… پا سفت بمونن تو مسیر.. انقد خداوند جسارت و قدرت بده بهمون که گول شیطان را نخوریم…از حاشیه امنمون بزنیم بیرون…

    زندگیمون رو جوری خلق کنیم که لایقشیم…. نه برای مردم نه بخاطر مردم نه برای تمجید و تعریف….

    بلکه فقط برای این که داشتن یه زندگی با معیار های بالا حق طبیعی انسان هاست

    خدایا از ته قلب ازت درخواست دارم که نزاری نفس و شیطان درونم بهم غلبه کنه بهم اراده بده….

    سحر جان امیدوارم تکاملم رو به درستی طی کنم

    و درسم رو خوب پس بدم

    تا بتونم وارد دوره احساس لیاقت بشم….

    هرچی حال خوب و آرزوی خوب در دنیاست سهم دلت مهربانو جان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: