عمل به قوانین خداوند، چگونه زندگیمان را متحول می کند - صفحه 27
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/10/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-10-03 03:57:242024-10-03 04:02:26عمل به قوانین خداوند، چگونه زندگیمان را متحول می کندشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام یگانه الله قادر مطلق
من بعد از حدود 15سال بودن توی بازار کار، الآن حدود یکسال و نیمه که یکم شرایط مالیم خوب شده، یک ماهی میشه که اومدم توی خونه خودم، یه ویلای شیک و باصفا تو دل طبیعت شمال با ویو شالیزار و باغ پرتقال و نهر آب همیشگی کنار خونه و…
البته با فاصله سه چهار دقیقه ای تا دریا و البته نزدیک به متل قو و نمک آبرود و تمام امکانات رفاهی و شهری
بینهایت خداوند رو سپاسگزارم و بینهایت ممنون و مدیون شما استاد عزیزم
ولی اینو میخوام بگم من از این فایل بی مثال متوجه یکی از ترمزهام شدم که میخوام بیانش کنم
اینو اول بگم دیروز یعنی شنبه اول هفته به قدری اتفاقات خوب مالی و هم زمانی و بودن در زمان و مکان درست رخ داد که خارج از این فضای سایت بعید میدونم کسی باور کنه
خود من که تو متن این روز الهی بودم انگشت به دهن موندم که مگه میشه توی حدودا 15ساعت این همه اتفاق زیبا، الله اکبر
خلاصه با همسرم در مورد این روز زیبا حرف میزدیم و در مورد خونه مهربونبمون که کاراش تموم شده و بابا مامان و دوستامون قراره بیان و چقدر همه قراره از بودن اینجا لذت ببرن و تحسین کنن مارو به خاطر ایمانمون که پای کار موندیم و زندگیمونو ساختیم و …
با دیدن این فایل متوجه شدم چقدر هنوز نظر و دیدگاه و تحسین دیگران برام مهمه
چقدر انگار حالم وقتی خوبه که شرایطی دارم که باعث جلب توجه و تحسین دیگران میشه
چقدر دیگران تو حال خوب من و زندگی من تاثیر دارن حتی اگه اون دیگران نزدیکانم باشن
خدایا من نعمتهای تورو میخوام چون لایقم، چون میخوام بینهایت رو تجربه کنم خودم و جهان رو، چون هدف از خلقت من همین تجربه و لذت و گسترش جهانه، نه به خاطر تحسین دیگران، نه واسه اینکه نشون بدم چقدر من انسان با ایمانی هستم
البته همین نیاز به تحسین و توجه یک باور مخرب دیگه ام درونش مخفی شده و اون این باوره که منم که فلان موفقیت رو بدست آوردم و من چقدر انسان قدرتمندی هستم و یه جورایی نادیده گرفتن خداوند و عدم تواضع در برابر تنها قدرت جهان که هر چه هست و نیست از آن اوست و تمام
دوستان بیرون خبری نیست
هر چی هست همینجایت
الهی شکرت واسه حضورم در محفل انس با تو
زیر سایه الله باشید
سلام به علیرضای عزیز
خوشحالم از اینکه دارین روی خودتون کار میکنین و تحسینتون می کنم که هدایت شدین به یک خونه ی بسیار زیبا ،مبارکتون باشه این نعمت و ثروت الهی که خداوند به شما عطا کرده
و مورد بعدی اینکه چقدر عالی که یکی از ترمزهای ذهنیتون رو شناختین
ما وقتی داریم روی خودمون کار می کنیم و ترمزهامون رو می شناسیم و اگر تو مسیر باشیم و ادامه بدیم این ترمز ها رو براحتی میتونیم برداریم و هر سری با یاداوری به خودمون با رفع این ترمزها قطعا به مدار بالاتر می ریم و وقتی به مدار بالاتر رفتیم لاجرم نعمت های بیشتری تو اون مدار بالاتر هستن ما کاری نمی خواهیم انجام بدیم
و این روند همچنان ادامه داره و باعث میشه ما از مسیر زندگیمون لذت ببریم
بنام خداوند هدایتگرم
خداوندی که نور و آگاهی هست
و سلام به همه ما اعضای خانواده صمیمی عباسمنش که جستجوگر نور و آگاهی بودیم که توسط خداوند به این خانواده هدایت شدیم
تا زمانی که این حقیقت طلبی در ما باشه و اشتیاق یادگیری و بهبود توی وجودمون زنده هست ما اینجا خواهیم بود…
امیدوارم خداوند این فضا و این استادان و این دوستان همراه رو برای همه ما حفظ کنه….تا همه باهم درک کنیم و عمل کنیم و مدام در حال بهبود خودمون باشیم که این زیباترین هدیه خدا به ماست…توانایی یادگیری…اشتیاق برای بهبود و خلق…
سپاس الله ای رو که فرمانروای جهانیان هست و ما رو اینجا جمع کرده…کسانی که در زمانی متفاوت نسبت به زمان پیامبر جمع شدیم تا جهاد در راه خداوند رو به شکلی متفاوت انجام بدیم…جهاد در برابر شیوه آموخته شده توسط گذشتگان…جهاد برای کنترل ذهن…جهاد برای خلق بندگانی بهتر
استاد این فایل عالی رو که امروز صبح با عشق به گوش دادنش بیدار شدم و خوشحال بودم که امروز خونه هستم و میتونم روی این فایل کار کنم تا حدود دقیقه 30 گوش دادم….و گفتم بیام و همین درسی رو که ازش یاد گرفتم برای خودم به یادگار بنویسم تا با نوشتن در موردش خداوند هدایتم کنه به درک بهتر و شیوه عملکرد بهتر
همین امروز صبح که بیدار شدم اصلا بدون اینکه بدونم این فایل در چه موردی هست اتفاقی برام رخ داد و من واکنشی نشون دادم که انگار خدا میخواست منو برای این آگاهی و این درک آماده کنه
صبح اول وقت وقتی میخواستم آماده بشم برای روتین صبحگاهی خاله من که چند روزیه مهمون من هست منو دید و مورد انتقاد قرار داد…اونا قرار بوده برن خونه مادربزرگم توی دهات و روز قبل خاله ازم پرسید آیا منم میرم یا نه…من اصلا این قضیه یادم نیست که کی و کجا این سوال رو ازم پرسیده و فکر میکنم خیلی توی افکار خودم بودم…گویا بهش گفتم که من چکار دارم برم اونجا…خاله میگفت لحن گفتن ات منو رنجوند و خواستم بهت بگم…از دیروز خودخوری کردم بگم یا نه اما چون خیلی ناراحت شدم گفتم بهت بگم…انگار من ازت خواسته بودم جای بدی بری نباید اونجوری با تندی میگفتی…داشت بهم یاد میداد که توی موارد مشابه چجوری جواب بدم…و من اصلا یادم نیست که توی چه فکری بودم انگاری این حرف از دهنم در رفته…احتمالا اصلا حواسم نبوده و کاملا با حواسپرتی جوابش رو دادم…بعد که شروع کردم به توضیح دادن بهش که الان دارم روی موضوعی کار میکنم و حواسم نبوده… اصلا منظوری نداشتم…بعد دیدم که من ازش ناراحت شدم که من اینهمه حرف خوب میزنم اصلا براش مهم نیست یه بار یه حرفی از دهنم در رفته همون رو به روی من آورده و رفتم توی لاک دفاعی…خلاصه چند جمله که گفتم…قشنگ احساس کردم روی قلبم یه فشاری داره میاد…اصلا این فشارو هر وقت احساس میکنم برام یه آلارمی هست که دارم از خداوند دور میشم…و قطع کردم و رفتم توی اتاقم و سعی کردم ذهنم رو جهت دهی کنم…و کامنتای دوستانم رو خوندم…سعی کردم ذهنیتم رو عوض کنم و شکر کنم از خدا برای اینکه من دارم دوباره تنها میشم و من عاشق این تنهایی خواسته برای الان زندگی ام هستم برای خلوت کردن با خداوند…و تمرکز کردن روی کارم و بهبود دادن خودم…
اما احساس کردم این انتقادش منو رنجونده….بعد یاد فایل استاد در مورد مدیریت انتقادات افتادم و به یادم آوردم شاید اون حق داشته و من باید موقع جواب دادن به آدمها بیشتر حواسم رو جمع کنم…و این هدایتی بود از سمت خدای مهربانم که با بندگانش مهربان تر باشم
تا اومدم و این فایل رو گوش کردم…و توضیخات استاد رو گوش دادم…
اون جمله ای که استاد میگفتن که اگه میخوای ببینی چقدر تغییر کردی به رفتارهات در موارد مشابه قبل دقت کن
اگه همون رفتارهای قبل رو داری…پس تغییری نکردی
به نتایج ات نگاه کن توی حوزه های مختلف زندگی…چون رفتارهای درست ادامه دار منجر به نتایج درست ادامه دار میشن
وای که چقدر تکرار این آگاهی برای امروز من و الان لازم بوده
داستان این هست که من از چند ماه قبل که شروع کردم تمرکزی روی خودم کار کردن…با سریالهای زندگی در بهشت شروع کردم…حسی بهم گفت دیدن اونها خیلی بهم کمک خواهد کرد…من رفتارهای متفاوت استاد و خانم شایسته رو در شرایط اون ماجراها میدیدم و همون دیدنش اون زمان باعث تقویت یکسری رفتارهای درست در من شد…مثل هدفمندی…اشتیاق به بهبود دادن و عملگرایی و استمرار در مسیر…اهمیت دادن به نتایج کوچک…توجه به نکات مثبت حتی خیلی کوچک…و خوب نتایج بهتر در زندگی روزمره به نسبت قبل
اما هنوز چون اون پاشنه های اشیل اصلی و ترمز های مهم ام رو روش کار نکرده بودم از نظر احساسی باز در طی روز دچار نوسان میشدم…دوستی در سایت زیر یکی از نوشته های من برای سریال زندگی در بهشت که از نتایج تمرکز روی این سریال نوشته بودم تشکر کرده بود ولی شعری رو نوشت که خیلی منو به فکر برده بود…شعر در مورد شخصی بود که میخواسته برای اولین بار در زندگی این صورت توهمی که برای خودش ساخته بوده بوده رو بشکنه و نقاب هاش رو برداره و بتونه خود واقعی اش رو بشناسه…شاعر میگفته حتی اگه صورت واقعی ام بسیار زشت و ترسناکه میخوام ببینمش…نمیخوام تا آخر عمرم با توهم یک صورت زیبا زندگی کنم…این شعر خیلی توی اون زمان منو برد توی فکر که چرا اون فرد باید این رو برام مینوشته چه ارتباطی بین اون شعر و نوشته من بوده…از خدا هدایت خواستم…الان که با دید گذشته نگر بهش فکر میکنم باور دارم که این هدایت خداوند بوده که دوستی این کامنت رو برام بنویسه و این شعر رو بهش اضافه کنه…یعنی باور دارم اون تمرکز و تعهد من به پیشرفت کردن توی اون چند ماه بوده که باعث شده ذهنم انقدر ساکت تر و خلوت تر بشه تا من به خودشناسی بیشتر برسم…تا خدا هدایتم کنه به اون خودشناسی بهتر…تا منظرفم آماده دریافت این آگاهی ها بشه…تا بفهمم اجرای قانون در عمل من توهمی بیش نبوده و من هنوز اصل و اساس قانون رو به اون دقتی که استاد توضیح میده و سعی میکنه بهش عمل کنه اصلا عمل نکنم…
از کجا میفهمم؟
از رفتارهام
از نتایجم
اگه یه جمله از سمت خاله من یه انتقاد ساده اون…درست یا غلط بتونه منو ببره توی لاک دفاعی این یعنی هنوز درونی تغییر نکردم…و چون تغییرات درونی نیستند پس نتایج اونی نیست که من در شروع این مسیر میخواستم…نتایج من اصلا اونی نیست که دلم میخواد…درسته توی همه حوزه ها بهتر از قبل شدم اما نباید توهم بزنم اصلا اونی نیست که من دلم میخواد…پس خیلی جای کار دارم…همونطوری که برای کوچکترین پیشرفت باید شکرگزار خداوند و قوانین اش باشم…باید نتایج هرچند کوچک رو ببینم و تایید کنم و ازشون انگیزه بگیرم برای ادامه دادن مسیر با همون جدیت…
اما اگر نتایج دلخواه بزرگتر بعد از مدتی ایجاد نشد من باید دوباره به درون رجوع کنم و ببینم که من هنوز چه باورهای مخربی دارم که داره مانع دریافت نعمتهای بزرگتر میشه در زندگی ام…
یادم باشه به نتایج کوچک مثبت دلخوش نشم و بهشون بسنده نکنم و همیشه خودم رو ارزیابی کنم
این هم هدایت خداوند بود که بیام در دفتر ارزیابی ماهانه ماه به ماه خودم رو ارزیابی کنم…یعنی اول ماه بنویسم از نظر شرایط در همه حوزه ها در چه شرایطی هستم و چه اهدافی دارم…بیام روزانه نعمتها و پیشرفتها و بهبودها رو بنویسم…بعد آخر ماه هم خودم رو ارزیابی کنم…اینجوری بهتر میفهمم واقعا در مسیر پیشرفت هستم یا خیر
خلاصه این نکته استاد باز هم بیشتر منو از توهم خارج کرد و بهم گوشزد کرد تا باز رفتارها و افکارم رو مدام رصد کنم…من خیلی بهتر از قبل شدم…
من از کجا شروع کردم؟ من در زندگی ام به خاطر کمالگرایی ام بسیار به خودم سخت گیر بودم…همیشه خیلی سخت از خودم و بقیه انتقاد میکردم…انتقاد کردن و دیدن ایرادها برام راحت ترین کار و تحسین کردن برام سخت ترین کار دنیا بود…اگه قرار بود یه آدمی رو تحسین کنم انگار یه تکه از جونم رو میکندن…فکر میکردم انتقاد ها سازنده هستن…فکر میکردم ما باید نقاط ضعف رو بشناسیم تا روی اونها کار کنیم…چقدر از زمان روزانه من تلف میشد تا به دیگران مشاوره بدم که چه ایرادهایی دارید و چطور اون رو برطرف کنید…کلی کتاب میخوندم و کلی اطلاعات در مورد چگونگی کارکرد ذهن انسان داشتم…که در موارد لزوم از اونها برای تخریب بقیه استفاده میکردم…اگه از کسی تحسین میشد…من حتما باید همون لحظه نکته منفی در موردش میگفتم…تا یادآوری کنم اون شخص این ویژگی بد رو هم داره…و باید سعی کنه به جای فخر فروشی روی نقاط ضعفش کار کنه…
خوب مشخص هم هست که شخصی که زیاد انتقاد میکنه زیاد هم مورد انتقاد قرار میگیره…چون براش مهمه که بقیه در موردش چی فکر میکنن…چون ذهنیتش اینه که بقیه اصلا چی میدونن..من اینهمه کتاب خوندم و اینهمه آگاهی دارم…حالا میرم با اینهمه دانشی که در موردش اطلاعات دارم به بقیه توضیح میدم که چرا کار من غلط نبوده و خود اون آدم بسیار ایراد داره…و تا اون فرد رو با خاک یکسان نمیکردم راضی نمیشدم….
و با این رفتارها من آسان میشدم برای سختیها…برای انتقادات بیشتر
اما واقعا الان خیلی بهتر از قبل شدم…خیلی متواضع تر شدم…خیلی با مردم با مهر بیشتر رفتار میکنم…لحن کلامم آروم تر شده…همیشه سعی میکنم اگه کسی خوبی میکنه یا رفتاری که دوست دارم به خودش بگم به بقیه بگم…بارها و بارها یادآوری کنم…و این باعث شده که واقعا میبینم که رفتار آدمها فرق کرده…دوستی و مهر بیشتری دریافت میکنم…حتی در این حد بهتر شدم که وقتی از کسی انتقادی میشه برعکس گذشته میگم این فرد این خوبی ها رو هم داره و مثالهایی میزنم از خوبی هاش تا ذهن ها رو ببرم سمت خوبی اون فرد…این توصیه خداوند در قرآنه که همدیگه رو به خوبی ها سفارش کنید…
واقعا هرآنچه از خوبی داریم از خداوند و هدایتهاش هست…از کتاب آگاهی بخش قرآن و مثالهای قابل درک و منطقی قرآن…
با توضیحات استاد و دیدن رفتار امروز صبح ام متوجه شدم که هنوز خیلی نیاز به کار دارم…من هنوز توی ذهنم هر زمانی که حواسم نیست ناآگاهانه افکار منفی قدرت میگیرن که بیشترش در مورد انتقاد از بقیه است…هنوز به شدت به انتقادات حساس هستم…بخصوص از سمت افرادی که خودشون هم اون انتقاد بهشون وارده یا نتایج خاصی توی زندگیشون نگرفتن…یعنی همون حرف مفت بزن ها که اعتراف میکنم روزی خودم در زمره این افراد بودم…باید بیشتر از توهم خارج بشم…باید بیشتر روی این نقاط ضعفم کار کنم…بدون اینکه به خودم احساس بی ارزشی بدم…
به خودم افتخار میکنم که بنده خوب خداوند و از هدایت شدگان به صراط المستقیم هستم…
به خودم افتخار میکنم که هر روز دارم جدی روی خودم کار میکنم و هر روز بهتر و بهتر میشم و به همون نسبتی که من بهتر میشم یا حتی بیش از بهبود های من خداوند زندگی ام رو پر از نعمتها میکنه…چون خداوند من بی نهایت بخشنده است…و در قرآن بهمون گوشزد میکنه که خوبی هاتون رو به بیش از اون پاداش میدم اما از بسیاری از بدی هاتون میگذرم…بی نهایت بخشنده و بی نهایت مهربان هست
خدایا هر آنچه هستم و هر آنچه دارم از فضل شماست و همواره به هر خیری از جانب شما فقیرم
استاد عزیزم ممنونم بابت این تلنگر به جا و به موقع
خدایا شکرت امروز هم در این کلاس حضور داشتم :)))
باسلام به استادعزیزومریم جان که شغل انبیاءروبرگزیدند….ودرودبه دوستان عزیز
میخواستم تحسین کنم کنترل ذهن استادعزیزروکه واقعا وقتی همیشه توی حرفاتون می شنیدم ردمیشدم وذهنم میگفت خوب کارخاصی نکرده تاجایی که وقتی داشتم کامنت میخوندم ویادخودم افتادم دریک مسئله کوچیک چقدرسختم بودکنترل کنم وجواب ندم واونجادرک کردم که چه کاری کرده استادعزیز.خیلی دوست دارم هرروز بیشترصحبتهای استادعزیزرودرک کنم .
درپناه حق سلامت وثروتمندباشید.
سلام بر پیامبر امروزمان.سلام بر مریم بانوی نازنینم.سلام بر همه ی هم فرکانسی های مهربانم.استاد قشنگم تا این فایل رو گذاشتین اشک شوق ریختم.اخه دلتنگتون بودم.از مدتی ک اینجام همش یا رو فایلهای دانلودی دارم کار میکنم یا رو دوره ی لیاقت ک بی نظیر بود.و چون همه شون در گذشته تهیه شده بود حس میکردم صحبت های خیلی وقت قبله دوره های گذشته س و اون حس ارتباط نزدیک و راحتی ک این فایلتون بهم داد رو نداشتم.همش حس میکردم اینقدر از این دوره ها گذشته ک دیگه کامنتای من در انبوه کامنتای بقیه گم شده و استاد هیچ وقت نمیبینه.مثل یه ارتباط یه طرفه ک حس خوبی نمیده.اما این فایلتون اینقد حس خوب داد چون میدونستم حدیده.مال الانه.و من با حال و هوای امروز استادم ارتباط برقرار کردم.این فایلتون اینقدر سرشار از آگاهی.ارتباط عمیق.حس عالی.صمیمی تر شدن با سایت.اصلا یه حال و هوای دیگه داره برام.چقد خوبه ک این فایل رو گذاشتین.خیلی دوس داشتم فایل جدیدی ازتون ببینم.حمد و سپاس خدای بیکران بابت وجودتون.استاد قشنگم اگه بخام در ارتباط با نتایجم بگم .خیلی زیاده و توی گام های خانه تکانی دارم کم کم نتایج هامو مینویسم.
من بعد از سالها تلاش.هدفگزاری.مطالعه.
اراده ی قوی
در مسیری افتادم ک اون اتفاق برای دختر دو ساله ام افتاد
اون اتفاق جرقه ای بزرگی در زندگیم داشت
ک توو همون روزهای سخت هدایت شدم ب کتاب نامه ای برای خدا
تاثیر فوق العاده ای داشت برام و جواب خیلی از سوالام رو خدا توو اون کتاب بهم گفت
منم دریافت کردم
من از فاصله ی اون اتفاق برای دخترم تا آشنا شدنم با استاد عباس منش و سایت فوق العاده ش. دو سال طول کشید.
ک طی این دوسال هر جمله.هر آیه.هر فیلم.هر کتاب.هر اتفاق و حادثه ای
قطعه های پازل بهم ریخته ی منو قشنگ و منظم کنار هم میچید
و چقد برام جذاب بود وقتی این شباهت رو با استاد ک در کتابشون نوشته بود دیدم
چه حس آشنا و مانوسی بود وقتی استاد نوشته بود آخرین قطعه ی حل پازل زندگیش از فاصله ی کتاب پنیر تا فیلم راز بوده
اره استاد قشنگم منم تک تک جملاتی ک گفتین روتجربه کردم.(نسیم نفس دوست به من خورد و چه خوشبوست.همینجاست.
همینجاست.همه خانه بگردید)
چون نسیم معطرش بهمون خورده مرتب در جستجوشیم ک پیداش کنیم.
استاد قشنگم منم دیگه هیچ ربطی ب لطیفه ی گذشته ندارم. خدایی ک اینهمه دنبال شناختش بودم رو در قلبم دیدمش. اونم توسط استادعباس منش مهربانم
تلاش هام بی ثمر نموند استاد جان.خوشحالم ک دست خدا بودی برایم.با این فایلتون یه دنیا احساس خوب گرفتم ک نمیدونم کدومشو براتون بگم
از خداوند سلامتی بی نهایت میخام برای شما و مریم جان ک برنامه ی گام ب گام رو گذاشت.این ایده ی مریم جان برای من اثرات فوق العاده ای داشت.انگار خداوند برای خودم فرستاده.چون قشنگ هماهنگ بود با فرکانس ها و نیازهام
سلام به همه دوستان استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز
امروز صبح در حین پیاده روی داشتم جلسه 2 از دوره عشق و مودت در روابط رو گوش میکردم و در مورد خودم و نحوه کم کاری هام و اینکه چرا ذهنم اینقد مقاومت داره ولی قلبم به هیچ عنوان نه فکر میکردم
که این نکته به ذهنم رسید و یکی از بزرگترین باگ هام برداشته شد که من فک میکردم من اگه بخام از این دوره ها استفاده کنم یک جورایی کلک هست یعنی ذهنم این باور داشت که بابا تویی که داری از این فایل ها استفاده میکنی یک جورایی میخواهی با این مطالب کلک بزنی البته در مورد مطالب توحیدی استاد که ربط داشت یکجورایی در ذهنم به مذهب اینمقاومت نداشتم
که این الهام و این فکر در جواب اومد که بابا این ها قانون هست یعنی ثابت هست(که صدها بار استاد عنوان کرده بودند)یعنی تو حقه بازی نمیکنی تو کلک نمیزنی یعنی تو در راستای قانون کار انجام میدی نه چیز دیگر و لاجرم باید نتیجه این بشود که خداروشکر متوجه این ایراد شدم.
به نام خداوند یگانه، او که قدرت زمین و آسمان هاست، او که تمام زمین و آسمان و هر آنچه ما بین آنهاست را به تسخیر من درآورده است. او که مرا برای بهشت و لایق بهشت آفرید و همین باعث شد که من بی هیچ دلیلی لایق تجربهی بهترین نعمت ها باشم.
استاد جانم سلام
خانم شایسته ی زیبایم سلام
و سلام به تو دوست عزیزم که به این کامنت هدایت شده ای.
چند روزی است که این فایل ارزشمند روی سایت است و زیرش صدها کامنت ارزشمند آمده است که از نتایجشان صحبت کردند، من تا کنون ننوشتم چون من با بهانه و بی بهانه زیر فایل ها نتایجم را نوشته بودم و نمیدانستم دقیقا چه بنویسم که هدایت شدم به کامنت خودم در یکسال پیش که لینکس را اینجا میگذارم.
abasmanesh.com
این لینک مربوط به کامنتم در یک سال پیش بوده و از نتایجم مفصل گفتم.
و حال بعد از یکسال میخواهم زیر این فایل از نتایجم بگویم.
خیلی وقت ها به مسیرم فکر میکنم. به روزی که وارد سایت شدم.
آن روزها، پاندمی چند ماهی بود شروع شده بود.
یعنی من وارد استانبول شدم، سه الی چهار ماه گذشت تا کمی به شرایط جدیدم در کشور جدیدم عادتم کنم. از طرف شرکتم در ایران به استانبول فرستاده شده بودم، خانه و حقوق محیا بود ولی چون چهار ماه بود نتیجه ای حاصل نشده بود شرکتم در ایران تصمیم گرفت شعبه ی ترکیه را ببندد و چون این اتفاق برخلاف توافق ما بود من ترجیح دادم بمانم و خودم بدون اتصال به هیچ جایی برای خودم خانه بگیرم و کار پیدا کنم. اینها همه در حالی که در دنیا خبری پیچیده بود به نام پاندمی، هنوز به ترکیه نرسیده بود و یا بهتره بگم رسیده بود ولی رسماً اعلام نشده بود.
خدای دقیقم شرکت را در زمان درستی بست، کمک کرد من خانه پیدا کنم و مانده بود پیدا کردن شغل که اعلام کردند پاندمی وارد ترکیه شده و تمام مغازه ها و شرکت تعطیل شد.
اما پلن خدا دقیق بود زیرا من باید به لطف پاندمی و آنلاین شدن مدارس با چشمانم شرایط بد درس زبان انگلیسی در مدارس را میدیدم.
دخترم کلاس سوم بود و درس ها آنلاین در خانه و سطح آموزش زبان در مدارس افتضاح.
از روزی که پاندمی شروع شد و خیلی هم مصادف بود با استقلال شخصی من در استانبول این جمله را ورد زبانم کرده بودم:
« پاندمی برای من خیر و برکت به همراه دارد.»
چند ماهی از پاندمی گذشته بود و من همچنان کار نداشتم.
رزومه ام را پرینت گرفتم و مغازه به مغازه دنبال کار گشتم.
زبان ترکی ام، صفر بود.
رستوران، نانوایی، قصابی و هزاران مغازه ی دیگر را ویزیت کردم و با جملاتی که حفظ کرده بودم به ترکی میگفتم در پی کار هستم و زبان انگلیسی خوبی دارم.
در نهایت از طریق یک باقلوا فروشی در یک خانه به عنوان خدمتکار و پرستار بچه استخدام شدم.
وظیفه ی اصلی ام نگهداری از فرزند خانواده به زبان انگلیسی بود و در کنار آن باید کارهای خانه را نیز انجام میدادم.
بگذارید خلاصه اتفاقات را بگویم:
بستن شعبه ی استانبول توسط شرکتم در ایران
جدایی من از شرکت و ماندنم در استانبول
تحویل خانه ی شرکت و پیدا خانه برای خودم
اعلام پاندمی در ترکیه
آنلاین شدن مدارس (مشاهده ی نقص آموزش زبان انگلیسی در مدارس ترکیه)
بی کاری من و جستجو برای کار
پیدا کردن کار در یک خانه با تکیه بر دانشم از زبان انگلیسی
منی که مدیر شعبه ی استانبول بودم حالا در خانه ای خدمتکار شده بودم.
حقوقم کم بود
کار را هماهنگ با توانایی هایم نمیدیدم
زبان ترکی را خوب نمیدانستم
ولی برای بقا مجبور بودم اولین قدم را بردارم.
ولی خدا پلنش حرف نداشت.
من از او خواسته بودن و او اجابت کرده بود.
پاندمی را آورد تا من ببینم چه نقص بزرگی در سیستم زبان انگلیسی مدارس ترکیه هست و همزمان برای نگهداری از یک دختر بچه به زبان انگلیسی در خانه ای مشغول به کار بودم.
ایده آمد.
تدریس به بچه های مجتمع سکونتی مان، در ازای ساعتی ده لیر زمستان سال 2020
یادم نمیرود با چه خجالتی ایده ام را با همسایه هایم در میان گذاشتم.
یادم نمیرود که همان ساعتی ده لیر را نیز نداشتند پرداخت کنند.
ردپای عدم اعتماد به نفس و احساس لیاقت و باورهای غلط مالی کاملا مشهود است.
به بچه ها درس میدادم ولی میفهمیدم در ذهنم یک نقصی هست. حسش را بخواهم واضح بگویم انگار که دل پیچه داشته باشی، حالت تهوع داشته باشی ولی ندانی چرا این حال را داری و چه زمان خوب میشوی.
قشنگ حسش را به خاطر دارم ، احساسم میگفت در ذهنم یک عیب وجود دارد ولی نمیفهمیدم چیست و چگونه بهبود بدهم.
درخواست دادم:« خدایا عاجز شدم، به دادم برس»
بووووووم
خداوند دستم را گذاشت در دستان استادم.
و معجزه بعد از معجزه
میخواهم این را اینجا اضافه کنم که خیلی سال قبل با کتاب معجزه ی شکرگزاری آشنا شده بودم ولی علیرغم گذشت چندین سال، هنوز هر روز تمرینش را مینوشتم و انجام میدادم.
اصلا مهاجرتم
ایده ی بیزنسم
آشنایی با استادم
از استمرارم در شکرگزاری رقم خورده بود.
بعد از آشنایی با استاد و دوره ی دوازده قدم و عزت نفس من استعداد های غیر فعالم، فعال شد.
خودم توانایی هایم را باور کردم و قدم قدم ایده های الهامی ام را طی کردم.
از آن خانه بیرون آمدم
در یک شرکت به عنوان مدیر صادرات کار پیدا کردم با حقوق دو برابر
یک پروژه ترجمه به سمتم آمد که درآمدش برای یک روز برابر با حقوق یک ماهم شد
از آن شرکت اخراج شدم
کارمند خدا شدم و شروع کردم از توانایی هایش پول ساختن
کار ترجمه
کار آموزش زبان
در فایلهای آموزشی استادم، حرف از کار کردن در حوزه ی مورد علاقه بود ولی من سالها بود خودم را فراموش کرده بودم و سردرگم بود که کار مورد علاقه ام چیست؟
عقل کل را زیر و رو کردم
خودم را زیر و رو کردم
ولی از کار کردن و پول ساختن دست نکشیدم
سه چیز را فهمیدم
بچه ها را دوست دارم
در توضیح دادن مطالب خوب عمل میکنم
ارتباطات خوبی ساخته و مدیریت میکنم
ایده آمد.
« برو و معلم مهدکودک شو»
ایده را اجرا کردم و وااااای خدای من
چقدر در این کار موفقم
چقدر این کار را دوست دارم
باید با بچه ها کار کنم و سیستم درستی برای آموزش زبان انگلیسی طراحی کنم.
سیستم را طراحی کردم.
بازار یک نیاز مهم را به من نشان داد و آن هم عدم وجود معلم زبان کاربلد در مهد کودک ها بود.
معلم استخدام کردم و سیستمم را در مدارس پیاده کردم.
حال با کار کمتر پول بیشتر
چه چیزهایی که یاد نگرفتم
استخدام نیرو انسانی
کار با نیرو انسانی
مدیریت نیرو انسانی
مذاکره با مهد کودک ها
قرارداد و شرایط کار درست با مدیران مهد کودک ها
بهبود سیستم
کلاسه کردن سیستم
و
و
و
در این بین توحید را بهتر یاد گرفتم
باورهای مالی ام بهبود پیدا کرد
درآمدم بالای چهل برابر شد
سفرهای عالی
غذاهای عالی
امکانات عالی
گذر کردن از نگرانی برای نیازهای اولیه
و بزرگ شدن ظرفم یواش یواش
تغییر مدارم کم کم
گاهی تکامل را رعایت نکردم و نتیجه اش دردناک بود ولی باز خدا مثل همیشه حامی و هادی ام بود
گاهی ناامید شدم ولی ادامه دادم
ادامه دادم ادامه دادم
از یک کارمند و خدمتکار شدم یک کارآفرین
همه اش از شکرگزاری شروع شد و همه اش از استمرار در شکرگزاری ادامه پیدا کرد.
استادم را شکرگزاری بهم هدیه داد و شد دلیل شکرگزاری هر روزه ام.
با استادم آن عیب مغزی ام را پیدا کردم و سعی در بهبودش کردم.
استادم سرعت پیشرفتم را میلیون ها برابر کرد و استادم بهم روش برخورد به مسایل و ناخواسته را یاد داد.
و الان من بهاره، خالق بهار آکادمی ، مبدع سیستم آموزش زبان منطبق با بچه های قبل از دبستان، نویسنده ی کتاب زبان برای بچه های قبل از دبستان،
هر روز از سرتاسر ترکیه مشتری دارم برای پیاده سازی سیستم آموزشی ام.
معلم را بدون نیاز به حضور فیزیکی ام استخدام میکنم، مدیریت میکنم و کتابم نیز در همان مدارس تدریس میشود.
در ایران نیز سیستمم را اجرا کردم و نتیجه بی نظیر بود.
امسال تابستان وارد حوزه ی جدیدی در ارتباط با آموزش زبان انگلیسی شدم که مطمینم بزودی از نتایج مالی و شخصیتی آن خواهم نوشت.
سرمایه ام چندی برابر شده
پولها دایمی وارد حسابم میشود
و میدانم این ها همه از فضل خداوندم است.
بدون او هیچم و من فقیرم به تمام خبرها از سمت او.
این را نیز استادم، جانم، جانانم به من آموخت.
استاد جانم جریان عشق صادقانه ام از قلبم به سمت شما هر آن در جریان است.
برایتان عزت میخواهم که به ما عزت را یاد دادید.
خود فراموش شده ام را از خاک بیرون کشیدی و گفتی تو آن جسد مردهی بی اثر نیستی، تو خالق صد در صد زندگی ات هستی، بیدار شو و زندگی ات را خلق کن.
خدایا مرا زنده کردی و یادم دادی برندهی تو بودن چه عزتی دارد. چه آرامشی دارد. چه عزتی دارد.
جانید و جانان
سلام بهار عزیزم ممنون از کامنت زیباتون و کامنت یکسال پیش
یک نکته بسیار مهمی که در شخصیت شما قابل تحسین بود این حد از عمل گرایی و شجاع بودنتان هست و بیخود نیست که خدا می فرماید “به شجاعان پاداش داده می شود” و شما پاداش شجاعت خود را دریافت کردید.
واقعا این حد از اعتماد به نفس که از شغل مدیریت بیایی خدمتکاری کنی قابل ستایش است و توصیفی که راجع به تدریس برای بچه های همسایه کرده بودید کاملا درک کردم چون خودم هم در اون شرایط بودم و البته هستم. گاهی اوقات به دلیل پایین بودن مدار ثروتم با مشتری هایی مواجه میشم که هزینه مشاوره شون رو چندین ماه پرداخت نمی کنند و من در باورهای خودم در حال جستجو و ارتقای مدارم هستم.
بازم ممنونم از کامنت تاثیرگذارتون به امید موفقیتهای بیشتر
سلام بهاره جان
خیلی خیلی بهت تبریک میگم که این مراحل را اینقدر قشنگ طی کردید و بسیار هم موفق شدید.
یه حس قشنگی در من القا شد و بسیار خوشحال و سپاسگزارم که شما ایده های خوبی داشتید و انجام دادید.
من هم 11 سال پیش با موسسه زبانی در ایران کار میکردم و همسرم تصمیم گرفت که بریم ترکیه برای کار خودش.
منم به موسسه پیشنهاد دادم که من میرم اونجا و یه قراردادی اونجا برای زبان میبندم.
من نظرم این بود که چون خودم امتحان آیلتس داده بودم احساس میکردم استاد در ایران زیاد داریم اما کمی در اصول و تدریس ایلتس مشکل داشتند و من گفتم که برای تربیت استادانمون اونجا صحبت میکنم.
و این ایده را عملی کردم و توی ترکیه با موسسه خیلی عالی و چه مدیر عالی قرارداد نوشتم و قرار شد من به ایران بیام و مدیر اون موسسه هم به ایران بیاد و مجموعه ما را ببینه.
و وقتی به ایران اومدم متاسفانه اینها موسسه را به خاطر اختلافی که شرکا داشتند جمع کرده بودند و هیچ کدوم پاسخگو نبودند. و اصلا جای درستی نداشتند .
اون موقع متاسفانه من با استاد آشنا نبودم .
خیلی روزهای سختی گذروندم یه موسسه پیدا کردم و باهاش صحبت کردم. بدون اینکه شناختی باهاش داشته باشم. قرار ملاقاتها گذاشته شد و همدیگر را دیدند.
ولی بعد از مدتی این موسسه به هیچ یک از کارهایی که ادعا میکرد انجام داده، پایبند نبود.
مدیر موسسه ترکیه اینها را متوجه شد. منم ماجرا را براش گفتم که من هیچ آشنایی با اینها ندارم .
و اون منو راهنمایی کرد و گفت من همه جوره تو را پشتیبانی میکنم اما فقط با خود تو کار میکنم . جا از تو اینجا باشه بقیه کارها از من .
ولی من متاسفانه اونموقع هیچ گونه سرمایه ای حتی برای اجاره موسسه نداشتم. که شروع اولیه را داشته باشم.
و متاسفانه کلی ایده های من بر باد رفت.
و درسی که از کارهای شما گرفتم این بود که شما فقط و فقط روی توانایی های خودتون قدم برداشتید. و من اونموقع روی توانایی همه حساب میکردم بغیر از خودم.
و الان میفهمم که چقدر شرک داشتم. و جهان داشت سیلی به من میززد تا بفهمم .
من اونموقع نفهمیدم و متاسفانه
بسیار بسیار سرخورده شدم. سالها زبانم را کنار گذاشتم با اینکه مدرک آیلتس گرفته بودم اما اعتماد به نفسم را از دست دادم حتی نمیتونستم ارتباط برقرار کنم و یه جمله بگم.
و الان که ماجرای زندگی شما را خوندم واقعا تحسینتون کردم و واقعا از ته دلم براتون خوشحال شدم که ایده هاتون اجرا شد و نتیجه داد.
و خوشحالم برای شما که به موقع با استاد آشنا شدید و این مسیر را رفتید.
نتایج دوستان را که میخونم از ته دلم و با تمام وجودم خوشحال میشم و کلی انرژی میگیرم که بله برای ایشون شده تمام راه ها را رفته و با توکل و هدایت خدا نتیجه گرفته . پس برای منم میشه.
بهاره جان الهی که هر روز بهتر و بهتر خوش بدرخشی و اسمت همه جا باشه و از هدایت های خدا استفاده کنی .
کارت آموزشه پس حتما خدا هم کمکت میکنه برای گسترش این جهان.
آرزوی بهترین ها برای تو دوست نازنینم
سلام بهار جان
چقدر به دلم نشست تک تک کلماتت چقدر روح داره کلماتت .بهارجان واقعا تحسینت میکنم اول برای زیبا نوشتنت که اینقد لذت بردم که اشک از چشام جاری کردو باعث شد لابلای کلماتت بلند بشم وقدم بزنم و باخودم و خدای خودم حرف بزنم و از کارهایی که برام انجام داده الله مهربانم با خودم تکرار کنم و سپاسگذاری کنم ازش.واقعا شدی دست خدا برای من ازت سپاسگذارم بهارجان
و دوم تجسینت میکندم برای دستاوردهات و قدمهایی که برداشتی و گوش جان دادی به هدایتهای خدا و حرکت کردی و الان نوش جانت و گواری وجودت دستاورها و نتایجی که داری و در اینده میگیری.
من رو این فایل استاد نتونستم کامنت بزارم چرا؟چون مقاومت داشتم یا هنوز درکش نکردم ویا … شما با نوشتنت به این زیبایی بهم شجاعت دادی نه فقط برای نوشتن کامنت نه، اینکه فکر کنم به …
سپاسگذارم ازت خیلی خیلی ، چون شدی یکی از الگوهای من برای قوی و شجاع بودن بعنوان یک زن
به امید دیدارت از نزدیک
بهترین بهترینها رو برات ارزومندم.
به نام خدای مهربونم
سلام استاد عزیزم، خانم شایسته مهربون و دوستان زیبا اندیشم
چندروز پیش تو ستاره قطبیم نوشتم دوست دارم امروز یه هدیه دریافت کنم .11 مهر بود سالگرد ازدواجمون،روز خیلی خوبی بود ،با همسر و دخترم رفتیم بیرون ،همسرم جلوی یه گل فروشی پارک کردو یه دسته گل برای من خریدو یه شاخه گل هم برای دخترم، بعد هم رفتیم تو هوایی که بارون قشنگی زد کلی گشت وگذار.صبح روز بعد ،12 مهر اومدم دوباره تو ستاره قطبیم بنویسم ،که امروز دوست دارم یه هدیه دریافت کنم که ذهنم گفت دیروز که هدیه گرفتی نمیشه امروز هم هدیه بگیری ،گفتم چه اشکالی داره ؟؟من امروز هم هدیه میخوام ،هنوز ستاره قطبیم تموم نشده بود که صدای استاد شنیدم.من تواتاق بودم و همسرم هم طبق معمول اول صبح به سایت سر زده بود و فایل جدید دانلود کرد و گذاشتش تو تلوزیون ،اومدم که صبحانه رو حاضر کنم، به فایل گوش دادم ،انقققققدر که فایل عالی بود و به دلم نشست گفتم این هدیه امروز من خدایا صد هزار مرتبه شکرت .اونم چه هدیه ای،انقدر این فایل عالیه که نمیتونم رو هدیم قیمتی بزارم .ممنونم خدای دست و دلبازم.ممنونم استاد که واقعا استادی برازنده شماست که وقت میزاری و تک تک کامنتهارو میخونی.این موضوع همیشه من خوشحال میکنه که برای بچه هایی که دارن روخودشون کار میکنن ارزش قائلید و کامنتهاشون میخونید ….مرسی
لیلا جان از تو هم ممنونم ،عالی عمل کردی و عالی نوشتی.
البته چند روز که رو پروژه خانه تکانی ذهن کار میکنم و یه وقتی هم اختصاص دادم به مهارتی که دارم یاد میگیرم و روزهای زیبای پاییز هم که هست توی شمال هم که بی نظیر باید یه سرهم برم بیرون ،اصلا نمیشه که نرم،انگار که کوه و جنگل صدام میکنن ،خلاصه چندروز گذشت تا من بتونم کامنت برای این فایل بزارم.البته فکر کنم بیشتر به خاطر کمالگرایی،استاد گفتن با نتایج صحبت کنید،من دور دوم 12 قدم هستم مدتیه میخوام از نتایجم بنویسم ولی کمالگرایی نمیزاره ،منتظر بودم مثل لیلای عزیز به اون حد از نتیجه مالی برسم بعد بنویسم.تا اینکه اینجا استاد گفت بعضی ها نتیجه میگیرن و نمینویسن،اینطور شد که منم به پاس قدردانی از استاد عزیزم مینویسم.
حدود یکسال و 5 ماه پیش بود که خیلی دلم میخواست دوره بگیرم چون هم تمام فایلهای رایگان با همسرم دیده بودیم هم خودم میشناسم ،آدم متعهدی هستم میدونستم دوره بگیرم نمیزارم رو زمین بمونه رو سرم میزارم و رو خودم کار میکنم.چون بدهی داشتیم به نظرمون خرید دوره کار درستی نبود چون شنیده بودم استاد میگه از رایگانها شروع کنید ،پول بسازید ،دوره بخرید ،تا زمانیکه بدهی دارید دوره اونقدر جواب نمیده(این یادم نیست اصلا کجای سایت شنیدم)ولی خوب دیدم راست میگه. خلاصه فکر کردم چطوری دوره بخرم ،یه پولی هرماه میریختم به یه حساب برای یه بیمه ،خیلی کم بود.دیدم تنها سرمایه ای که دارم همین .از آقای رضا عطار روشن تو سایت و اون فایل های که استاد در موردشون گذاشته بود دیدم بیمه بچه هارو بست و بدهی هاش پرداخت کرد.
به خودم گفتم منتظرم چند سال بیمه بدم آخرش یه پولی گیرم بیاد ،مگه به این راه و حرفهای استاد اطمینان ندارم ،چرا منتظر یه چیز دور باشم ،خودم میسازمش ،زودتر از اونی که در آینده دور منتظرش باشم بیشتر از اونو میسازم.به خودم گفتم شتر سواری دو لا دو لا نمیشه که،یا این قانونها وحرفهای استاد قبول دارم یا نه،دیدم من با تمام وجودم قبول دارم ،این مسیریه که با پاهام توش نیومدم با قلبم اومدم،خلاصه فکرم با همسرم در میون گذاشتم گفتم اینطوری هم دوره میخریم هم شروع میکنیم تمام خروجی ها و بدهی و اقساط میبندیم این خروجیمون کمترینش بود دیگه،قبول کرد و رفتیم بیمه رو بستیم.
من 3 روز از خدا نشانه خواستم که کدوم دوره برامون بهتر ؟دوروزش واضح تو سایت هدایت شدم به 12 قدم.
با پول بیمه قدم اول خریدم ،بقیه پول هم صرف دادن قسمتی از بدهی ها شدو …
اون موقع که این کار کردم 12 تا خروجی و قسط ماهیانه داشتیم یعنی دیگه ببینید هیچ آرامشی برات باقی میمونه؟یعنی تمام انرژی آدم صرف پرداخت بدهی میشه ،یکی از مهمترین چیزها که میتونم بگم الان دیده نمیشه وگرنه زودتر ازاین بایدمی اومدم و مینوشتم همین پرداخت بدهی ها و اقساط بسیار آسان و روون بود الهی صد هزار مرتبه شکرت ،انسان فراموشکار،استاد میگه خیلی طبیعی و بدیهی به خواسته ها میرسید ،درست میگه،خیلی هم زود انگار عادی میشه. خلاصه گاری سنگین بدهی رو گذاشتیم زمین به لطف الهی.
قبل از دوره 12 قدم برای خرید مواد اولیه همسرم چک میداد با دیدن فایل آقای عطار روشن چکهارو گذاشته بودیم کنار و در 12 قدم تونستیم به لطف الهی مواد اولیه رو ب راااااااحتی نقد میخریم و به راحتی مواد اولیه بیشتری هم میخریم .هر سری که همسرم برای خرید میره فروشنده اصرار میکنه هرجور که مایلید پول پرداخت کنید اصلا ببر چند ماه دیگه بیا حساب کن چک هم نمیخواد،ولی طبق معمول من اصرار به پرداخت دارم ،واقعا اینطوری چقدر آدم راحت.
ما تونستیم نقد برای مغازمون دستگاه بخریم .اینکار قبلا غیر ممکن بود.
پول پیش خونمون برعکس همیشه خیلی راحت وبدون قرض و وام زیادکردیم و به راحتی قرارداد بستیم بسیار عزتمندانه .سر کرایه و پیش چونه هم نزدیم و تخفیف هم نخواستیم.امسال خیلی راحت انجام شد اونجا بود که فهمیدم چقدر ذهنمون عوض شده هر سال سر موعد تمدید قرارداد یا تعویض خونه من چقدر ناراحت بودم و گذشته رو زیر و رو میکردم چقدر انرژیهای بد میفرستادم چون دوبار خونه خریدیم و فروختیم ،اصلا سر سال خونه که میشد من کلا بهم میریختم ،استاد گفتن اگه یه مسئله ای شمارو ناراحت میکرده اما الان با اتفاق افتادنش اون واکنش گذشته رو ندارید ،دارید تغییر میکنید، آره فهمیدم که تغییر کردم.دیگه اینبار نیومدم همسرم سرزنش کنم .
پول قدمهای بعدی خیلی راحت جور شد و قدمهای بالاتر همیشه زودتر پول توحسابم بود.
بعداز 12 قدم به راحتی عزت نفسم خریدیم.
یه تمرینی تو دوره استاد دادن که یه پولی میذاشتن تو کیف پولشون و به هیچ وجه به اون پول دست نمیزدن حتی اگه تهدید بشن به مرگ.انقدر این تمرین کمکم کرد که من فکرش نمیکردم چیز به این سادگی انقدر موثر باشه.دقیقا من مثل استاد بودم کافی بود یه پولی تو حسابم باشه، این پوله داشت به من سیخونک میزد باورتون نمیشه دنبال یه کسی میگشتم که این پول بدم ازش استفاده کنه حالا هروقت من نیاز داشتم بهم برگردونه اصلا یه تفکر خیلی ناجوری بود ،فقط پول برای دادن به بقیه میخواستم، خداییش چه جوری میخواست پول بیاد سمتم؟؟اصلا میومد ،من که احساس لیاقت داشتن و استفاده از پول نداشتم چه فایده ای داشت؟
خلاصه این تمرین برداشتم ،اول از 50 تومنی تو کیفم شروع کردم و ادامه دادم ،یه قلک هم گذاشتم هر روز توش پول میریختم ،چقدر اون قلک با برکت بود ،مثلا میخواستیم بریم مسافرت بازش کردیم دیدیم اصلا حواسمون نبود کلی توش پول بود راحت رفتیم مسافرت، دوباره بعدش قلک گذاشتم هر چند وقت درمیون باز میکردم و کلی کمک بود برامون و چقدر هم لذتبخش بود.دیگه به جایی رسید که خداروشکر پولها انقدر زیاد شد تو قلک نریختم شروع کردم تو حساب واریز کردن خودم باورم نمیشد بتونم پول پس انداز کنم ،به قول استاد با پول دوست شدم. الان تو کیفهام تو کشوم ،تو حساب خودم همسرم دخترم همییییشه پول هست ،مدتهاست حساب ما پر و اصلا خالی نمیشه ،به محض خرج کردن پول وارد میشه ،خیلی راحت و لذتبخش.خدارو صد هزار مرتبه شکر.
هروز عشریه پرداخت میکنم ،این هم خیلی دوست دارم.
قبلا گاهی کرایه خونمون عقب میافتاد اگر هم سر موقع پرداخت میکردیم خیییلی سختمون بود،با شروع 12 قدم به راحتی و سرموقع پرداخت میشه اواخر دوره بود که همیشه پول کرایه زودتر توحسابمون بود و الان نگاه میکنم میبینم نه تنها پول کرایه بلکه بیشتر ازاون و نه تنها یکی دوروز زودتر بلکه بیست روز زودتر تو حسابمون.خدارو صد هزار مرتبه شکر.
قدرت خرید ما تو خوراکی خیییییلی زیاد شده.واز هر چیزی بهترینش میگیریم.همیشه خونه ام پر ،به لطف الهی یخچال و آشپزخونه ام پر پر پر،خدارو صد هزار مرتبه شکر.
من یه دوره هنری گرفتم و دارم مهارت جدید و دوست داشتنی یاد میگیرم. قدمهام برمیدارم و میدونم که خدا هم سمت خودش عالی انجام میده.
احساس خوب و دوست داشتنی آرامش و اطمینان قلبی رو تجربه میکنم که میدونم خیلی باارزش. وفقط با کار کردن رو خودمون به وجود میاد،اواخر دوره بابرکت 12 قدم این حس اطمینان قلبی رو تجربه کردم و بسیار هم لذتبخش.
آزادی زمانی همسرم بیشتر شده و میتونیم بریم مسافرت و ییلاق و…
یه چیزی که خیلی خوشحالم کرد این بود ؛چندروز پیش رفتیم انتشاراتی و دخترم یه قرارداد امضا کرد برای اینکه ترجمه یه کتابی رو انجام بده ،خوشحالم که دخترم هم با ما داره رشد میکنه وتو 17 سالگی تو خونه وبه راحتی داره پول میسازه.واز اون مهمتر تواین مسیر اون هم سپاسگزار ،دخترم هم داره درخواست کردن،رها کردن ،احترام به خودش ،در لحظه بودن ،توجه به زیباییها و اعراض از ناخواسته ها، سپاسگزار بودن ،اعتماد به خدارو یاد میگیره و من میبینم که داره همش زندگی میکنه و بسیار هم با اعتماد بهنفس. این دستاورد خیلی من خوشحال میکنه.تو ستاره قطبی هر روز خواستم رابطه خوب با دخترم داشته باشم ،از اون چیزهایی که زیاد دوست نداشتم اعراض کردم البته به قول استاد که درمورد میکائیل گفتن انصافا خصلت بدی توش نبود فقط ما پدر و مادرها به خاطر باورهامون یه سخت گیری هایی داریم یه جاهایی فکر میکنیم بچهها باید بهتر باشن که من هم سر نظم دخترم اینطوری بودم ،گیر میدادم ،اومدم این مورد در خودم اصلاح کردم و نتیجه رابطه عالی با دخترم و همچنین این شد که اون هم به قوانین عمل کرد با گوش کردن به فایل های 12 قدم اون هم گاهی اوقات.الهی صد هزار مرتبه شکرت.
یه چیز هم که الان یادم اومد ،من اصلا از خیاطی سر در نمی آوردم،هیچی بلد نبودم ،الان بدون آموزش دیدن فقط بادیدن کلیپ و چند تا تا زدن و ….کلی لباس برای خودم و دخترم دوختم.واقعا برای خودم باور کردنی نبود، هدایت شدم خیلی آسون تونستم لباس بدوزم.
اینهارو نوشتم چون استاد گفت بنویسید و خواستم به تو دوست عزیزی که متن من خوندی بگم ،نگران نباش ،خدا باماست.کافیه اراده کنی همه چیز در جهانت زیبا میشه همینطور که برای من شد.
خداروشکر میکنم بابت این دستاوردهام و چیزهایی که دریافت کردمو ولی الان یادم نیست ،بابت اینکه به ندای قلبم گوش کردم و 12 قدم خریدم.
خدارو شکر بابت وجود ارزشمند استاد و خانم شایسته.و شما دوستانی که من با خوندن کامنتتون بیشتر انرژی میگیرم.
سپاسگزارم….
با نام و یاد خدای مهربان
خدایی که مهربانی بی حد و حصر دارد، خدایی که بغیر الحساب می دهد، خدایی که بغیر الحساب می بخشد، خدایی که بسیار عادل است .
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم عزیزم
سلام خدمت دوستان عزیزم که بهترین محفل دوستان دنیا دور هم جمع شده اند
چند روزه دارم این فایل رو بالا و پایین می کنم و بارها و بارها گوش می دهم. با اطمینان صد در صد می تونم بگم آگاهی این فایل خودش یک مینی دوره است که می تونم هزاران نکته از آن بکشم بیرونم و توی زندگیم عمل کنم.
دارم ادیتش می کنم که بتونم هزاران بار گوش بدم. بخصوص مبحث شکرگزاری که واقعا از روزی که به فایل گوش دادم درونم دگرگون شده . نه که شکرگزاری نمی کردم به قول شهرزاد عزیز شکرگزاری نبود که به دل و جان بچسبه
ممنونم لیلای عزیز به خاطر کامنتی که گذاشتی که منجر به تولید فایل توحیدی بشه.
منتظر بودم یه بار دیگه تموم کنم اصلا به فکر نوشتن کامنت نبودم ولی صبح وقتی کامنت دوم شهرزاد جان را دیدم به خودم گفتم شهرزاد با اون همه مشغله میاد دو بار کامنت می نویسه چرا من ننویسم؟
به قول یکی دیگه از دوستان شاید هم از عدم احساس لیاقت باشه. زمزمه های ذهنی مثل این که تو نتایج مالی درخشان و میلیونی نداره.
وااای چی میگه این؟
نتیجه. بخدا تا صبح می تونم از نتایج خودم اینجا بنویسم دقیقا از روزی که فقط شروع به گوش دادن فایل های استاد کردم خدا زندگیم رو کن فیکون کرده. بعضی وقتا وقتی واکنش و برخورد خودم را می بینم باور نمی کنم من همون الناز قبلی هستم. به قول استاد عزیزم بعضی چیزا دیگه در وجودم نهادینه شده نیازی نیست زور بزنم.
انشالله از بحث نتایج در کامنت دیگه ای صحبت خواهم کرد.
*
استاد جان می دونین، حتی مثالهای شما هم درس زندگی و آگاهی است. الان در قسمتی از فایل می خواستین راجه به تسویه بدهی لیلا جان صحبت کنین در مورد خودتون و اشتباهاتی که انجام دادید صحبت کردید فقط این نکته که بارها و بارها من در فایلهای مختلف شنیدم چقدر باعث شده که من در کسب و کارم این اشتباه رو نکنم. خدارو شکر من استادی دارم که می تونم از تجربیاتش استفاده کنم و راهم را برای خودم سخت نکنم.
باور کنید استاد بارها شده و حرص و طمع سراغم اومده برو این کارو بکن یعنی لقمه بزرگتر از دهنت بردار ولی شنیدن آگاهی های شما مانعم شده و بعد گذشت یه مدت با خودم گفتم خدایا اگر من اون کارو میکردم تو چه حچلی می افتادم.
کلا عجول بودن توی خصلت انسان هست در شروع کسب و کار بخصوص چون مسیر خیلی بالا و پایین میشه وسوسه های زیادی سراغ آدم میاد ولی شنیدن صحبتهای شما جلوی خیلی ضررها رو می گیره.
یادم میاد وقتی شروع به تولید محتوا کردم یه لب تاپ کوچیک دارم که با اون شروع کردم و مشکلی هم نداشتم ولی به محض اینکه یه فایل یه ساعتی رو ضبط و رندر کردم و خیلی طول کشید وسوسه ها شروع شده این سیستم به درد نمیخوره برو یه سیستم قوی بگیر. برو تجهیزات فیلمبرداری بگیر و حرفه ای فیلم ضبط کن. از این به بعد میخوایی چیکار کنی؟
خیلی هم وسوسه شدم ولی با یادآوری صحبتهای شما گفتم بابا تو تازه شروع کدری بزار چند تا فایل تولید کنم ببینم چیکار می کنم؟ وقتی ادامه دادم، دیدم اصلا نیازی ندارم.
* یکی از تغییرات اساسی که در من بوجود آومده و خیلی دوستش دارم اینه که: من قبل از اینکه با استاد و دوستان سایت آشنا بشم وقتی کسی از دارایی و نعمتش تعریف می کرد خیلی ناراحت می شدم و می گفتم طرف چقدر مغرور هست و میاد از داراییهاش تعریف می کنه و شاید هم حسودیم میشد البته کلا توی مداری بودم که حتی نمی تونستم فکر کنم که منم می تونم داشته باشم واسه همین نشنیدنش برام بهتر بود چون برام چیزی جز حسرت نداشت. ولی الان تنشنه اینم که بشنوم افراد چقدر نعمت و ثروت و فراوانی دارم یعنی اون قسمت درامد و وسایل خونه لیلا جان رو ده ها بار گوش دادم و واقعا حس می کنم خودم دارم و کامنتهایی که دوستان در مورد درآمدشون صحبت می کنند بارها می خونم و تحسین شون می کنم و حس خیلی خیلی خوبی می گیرم چون همه اینا نشون میدم که بیش از نیاز همه وجود داره یعنی یه سفره ای خدا پهن کرده هرکس هر چقدر که میخواد میاد برمیداره و میبره و این سفره دائم پر میشه و هیچ انتهایی برای نعمتهای این سفره وجود نداره.
——————————————
این روزها از ته قلبم احساس خوشبختی عمیقی دارم می دونید چرا؟
چون خدا گندمم را ریخت و زر داد رشته ام برد و گوهر داد
اصلا مگه نعمتی بزرگتر از این وجود داره که به این نتیجه برسی که خودت خالق زندگی خودت هستی. اصلا فکر کردن به این موضوع که دیوانه ام میکنه. واقعا خدا چقدر منو دوست داشته که در بین این همه دوست و اشنا که حتی یکی شون از این مسیر خبر ندارند من مسیر خوشبختی سعادت، نه تنها دنیا بلکه آخرت رو هم پیدا کردم دیگه هیچ ناراحتی و نگرانی نیست در این مسیر میرم و لذت میبرم و بقیه چیزها هم از راه میرسه.
————————————————–
* یه اتفاقی هم دیروز افتاد اینم بگم که واقعا مبهوت مونده بودم که قانون چقدر دقیق کار میکنه: کلا زندگی من همون زندگی که استاد میگه اتفاق غیرمنتظره معنی نداره هست. یعنی وقتی کسی از بیماری و تصادف و دعوا و … صحبت می کنه من می دونم که چرا این اتفاقات در زندگی اونا می افته و جالب قضیه اینه که فکر می کنن عادی هست ولی برای من برعکس هست یعنی زندگی باید برای من روی خوش داشته باشه. چند روز پیش قرار بود پسرم بیاد با هم بریم بیرون. من خودم هم بیرون بودم بهش گفتم من میرم دم در خونه بیا با هم بریم بیرون. اونم قرار بود با دوچرخه بیاد. پسرم چون خیلی آدم تخیلی هست اصلا به آدرسها توجه نمی کنه یهویی می بینی داره دوچرخه سواری می کنی اونقدر در تصوراتش غرقه که سر از یه جای دیگه درمیاره :) البته این موضوع کمی منو عصبی می کنه ولی یادمه زندگینامه ایلان ماسک رو میخونم اونم اینجوری بوده. بگذریم طبق معمول بازم بیراهه رفته بود و هر چقدر منتظر شدم نیومدم و حسم خیلی بد شد و گفت اینم شورش و درآورده و …
گفتم بزار ماشین و ببرم تو پارکینگ و بیخیال بیرون رفتن بشم البته خیلی حسم بد بود. موقع رفتن تو پارکینگ جلوی ماشین گیر کرد به یه جایی و کمی رنگش رفت. باور کنید منی که چندین ساله روی این ماشین ماشین حتی یه خراش کوچیک نزدم، زدم به ستون :) ولی خیلی خوشحال بودم از این بابت که واقعا هیچ چیز هیچ چیز و هیچ چیز اتفاقی نیست. مگه داریم از این بهتر که خودت خالق اتفاقات زندگی خودت باشه. خدایا شکر خدایا شکر به خاطر این هدیه زیبا این نعمت زیبا
بنام خدای مهربان
کامنت سوم
الان در حال خوردن ی آیس لته خوشمزه ام
و داشتم کامنتهای با ارزش دوستان رو میخوندم
چقدر خوندن کامنتها خوبه
چشم ادم رو باز تر میکنه
مخصوصا این فایل که در مورد شکرگزاری
با خوندن کامنتها
میبینم نکات بیشتری هست توی زندگیم برای شکر گزاری
و یا حتی نعمت هایی رو میبینم که دلم میخواد منم تحربه کنم
مثل شرایط عالی که ی فاطمه جان قانعی از رابطشون با پسرشون نوشتن و واقعا منم دلم میخواد که این نعمت رو داشته باشم
لینک دیدگاه فاطمه جان رو میذارم
abasmanesh.com
خداروشکر شرایط الان زندگیم خوبه
ب لطف خدا از امروز مجدد زبان اموزم میاد برای کلاس
و اینم از لطف خداست که دل مشتری رو برام نرم کرده
صب چشمم رو باز کردم نگاهم ب گلهای سوسنی افتاد که دیشب چیدم
رزق دیروز من بودن
چ عطری دارن
خداروشکر
شارژ بیدار شدم
و زود رفتم پشت پنجره تا طلوع خورشید رو ببینم
همسرم رو با محبت راهی کردم
خداروشکر برای شغل ابرومند و عالی که همسرم داره
بقول استاد وقتی از سر صب ذهنت کنترل میکنی
با کد نویسی
یا ستاره قطبی
و شکرگزاری
انگار تنظیم میشی ( tune میشی)
واقعا درسته
حداقل برای من
چنان شارژ میشم
مث الان
و با عشق میخوام برم باشگاه
و همش از خدا تشکر میکنم
برای ماشینم که رفت و امدم رو اسون کرده
برای باشگاه مرتب و خلوت
برای مربی
برای جای پارک سایه
برای وعده بعد از تمرین
برای اینکه دخترم خونه اس و من راحت تمرینم انجام میدم
و اگه بخوام ریز بشم اینقدر چیز هست برای شکر گزاری
که نگو
من امروز امور زندگیم رو بخدای مهربون میسپارم
و تلاشم رو میکنم
نتیجه با خداست
و حتما برام خیر و خوشی
الهی ب امید خودت و همت خودم
به نام خدای هدایتگرم
بازهم سلام
ادامه ی کامنت دیروزم
موضوع زیبا و تأثیر گذار سپاسگزاری کردن
چقدر از لیلای عزیز یاد گرفتم که باید بخاطر هر چیز کوچک و جزیی هم باید سپاسگزار خداوند باشم
و براحتی از نعمت هایی که دارم نگذرم وقدردان تک تک نعمات و داشته هام باشم و ذهنمو تربیت بدم به دیدن جزئیات قشنگ زندگی و به عادی نشدن شرایط خوبی که دارم تجربه اش میکنم
توی هر شرایطی همه ی ماها چیزهای زیادی داریم که میتونیم بخاطر شون شکرگزار خداوند باشیم سپاسگزاری که احساس مون خوب کنه بهمون حس آرامش بده
و چقدر عالی لیلای عزیز هم حتی بخاطر داشته های دیگران هم سپاسگزاری میکرد و اینجا هم یه تلنگر ی برای من بود که منم باید این کارو انجام بدم
سپاسگزاری بخاطر داشته های دیگران حس حسادت و از وجودت میبره و بجاش این امید و انگیزه و این باور و در تو بوجود میاره که اگه برای این فرد شده برای منم میشه اگه اون تونسته پس منم میتونم پس امکان پذیره فقط باید مسیر مو ادامه بدم باایمان با احساس خوب با آرامش
یادت باشه تنها معیاری که نشون میده در مسیر درستی هستی اینه که چقدر آرامش داری نسبت به قبلت
و باز یادت باشه همون طور که لیلای عزیز این آگاهی هارو بارها و بارها گوش میداد بهشون هم عمل میکرد یعنی تا به عمل منجر نشه که نتایجی رقم نمیخوره
گوش دادن مکرر این آگاهی ها عمل به ایده و الهامات خداوند (ایده های متناسب به شرایط فعلی مون)
تقویت باورهای توحیدی
توجه کردن به خواسته ها و اعراض از ناخواسته ها(کنترل ذهن کردن)
مراقبت همیشگی از ورودی های ذهن(غیرتی بودن و حساسیت به خرج دادن روی این ورودیها)
کارهایی که باید هر لحظه انجامشون داد و بشه جزیی از شخصیت و رفتار ما
خدایا خودت کمک کن هر لحظه در مسیر درست گام بردارم
خدایا خودت کمک کن هر لحظه سپاسگزار و قدردان تک تک نعمات و داشته هام باشم
بازهم ممنونم از کامنت زیبا و تأثیر گذار لیلای عزیز که باعث شد این فایل بی نظیر توسط استاد عزیزم آماده بشه
همتون و به خدای بزرگ و مهربان میسپارم.