دوره راهنمای عملی دستیبابی به رویاها، همانطور که از نامش پیداست، دستورالعملی جامع برای واقعیت دادن به خواستههایی است که به خاطر تقلاهای بیحاصلِ برگرفته از باورهای محدودکننده و ناهماهنگ با آن خواستهها، به رویایی دور و دراز و دست نیافتنی بدل شده که نزدیک است این ناامیدی از تقلا کردن و نتیجه نگرفتن، ما را مجبور به پذیرش امکان ناپذیر بودنِ رسیدن به آن خواسته یا کوچک کردن خواستههایمان و پذیرفتنِ زندگی در محدودیتها نماید.
راهنمای عملی دستیابی به رویاها، دستورالعملی است که عصارهی آن «قوانین بدون تغییر خداوند» است که این نوید را میدهد که:
«ما به عنوان موجوداتی خالق، ساخته شده ایم تا خالق شرایط زندگیمان به وسیله باورها، فرکانسها و کانون توجهمان باشیم»
راهنمای عملی دستیابی به رویاها، آگاهیهای خالص و نابی است که به ما فرصتِ به یاد آوردن آگاهیها و قوانینی را میدهد که به پشتوانهاش به این جهان آمدیم تا شرایط دلخواهمان را از طریقِ قدرتِ خلق کنندگیمان تجربه کنیم. فرصتی که بتوانیم از زاویهی این آگاهیهای خالصِ به یاد آورده شده، نگاه دوبارهای به خودمان، تواناییهایمان و خواستههایی که داریم بیندازیم و میزان امکان پذیر بودنشان را با آن آگاهیهای خالصِ به یاد آورده، بسنجیم و نه با عقل محدودی که چیزی جز باورها و تجارب محدودکننده نیست.
ارزشهای هماهنگ با خواستههایمان را بشناسیم و شهامت پیدا کنیم تا استانداردهای جدیدی بر اساس آن ارزشها برای خود تعیین کنیم که خودمان را راضی میکند و نه دیگران را.
راهنمای عملی دستیابی به رؤیاها، منطقی قوی است برای زیرا سوال بردنِ استدلالهایی است که ذهن برای دفاع از باورهای محدودکننده، حفظ آنها و تغییر ندادنشان کرده است.
زیرا تغییر باورهایی که در طی سالیان در ذهنمان نهادینه شدهاند، فقط از طریق منطقهایی قوی و قانونمند که از عهدهی خلع سلاح کردنِ منطقهای ذهن برمیآید، امکانپذیرند.
اما پیروی از این دستور العمل، ایمان و تعهدی یگانه میطلبد که بتواند خود را نه در حرفهای قشنگ زدن، بلکه در قدمهای عملی برداشتن برای آن خواستهها نشان بدهد و به حرکت در این مسیر، وفادار بماند و استمرار بورزد.
اصول اساسی خلق رویاها | قسمت 2
اطلاعات بیشتر درباره محتوای آموزشی دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD275MB23 دقیقه
- فایل صوتی اصول اساسی خلق رویاها | قسمت اول21MB23 دقیقه
80مین گام روزشمارزندگی به نام خداوندقانون بدون تغییرسلام به تکاملی بودن خدا.
سلام به استاد ومریم جون ازخالق خود قدرت قدمهای تکاملی راگرفتندوحالاسوارسرسره زندگی هدفمندانه شده اندولذتش ومیبرن الهی شکرت.
حمدوسپاس مخصوص خداست که من رادرعالی ترین آزادی زمانی،مکانی،ورابطه ی عالی و دوستی باخودم وخودش وکل کائنات واطرافیانم قراردادومرانماینده ی مخصوصش خوانده است ومنم خدارااجابت کردم.زیباترین نمایندگی به نوبه ی خودم دربهشت کره ی خاکی تاسیس کرده ام باقدمتی نیم قرن هست بندگی کردم باخدای قدیمی وقلابی والان هم باخدای اصلی که همه این سالهاراخودش به عهده گرفته برام جبران کنه چون من موجودفرکانسی هستم واصلا بلدنیستم اینجاقدم ازقدم بردارم مگرباامروفرمان الهی.آره ذهن من هم ازاول شروع آشنایی باقانون جذب میگفت چرا7ماه نه توکه خودت 7ماهه به دنیاآمدی میدونم همه ی شمامنودرک میکنین که ذهنم چنان صداشوبلندکرده بودسرم سوت میکشیدوگریه هاکردم میگفتم خوب اگه خدایی بایدمعجزه کنی!چون همش میگفت دیرمیشه هادیگه وقتی نمونده منم بالطف خداالان4ساله اینجای راه هستم که اونم بین منوخداست ونفرسومی نمیتوانددرک کنداحساس منو!چندروزی هست حال وهوای روزه گرفتن کرده بودم اونروزداداشم درموردچیزی صحبت میکردوگفت آبجی روزه داشته وباهم بودیم الی آخر. باخودم گفتم منم بایدروزه های قرضم رو بگیرم !یعنی ذهنم میگفت خواهرت روزه گرفته این روزهای کوتاه همه ازتوجلوزدن!منم گفتم من برعکس بدنه ی جامعه بایدحرکت کنم وبین منوخداقرضی نیومده حالاروزه گرفتن روخیلی دوست دارم ولی جالب اینجاست به حرف ذهنه گوش ندادم این یک قدم به نفع من!
دیشب میخواستم چایی بخورم شام حاضربودولی چایی حاضرنبودودیدم دیروزاولِ ماه رجب بودبعدازظهرگفتم دوش بگیرم نشدخوابیدم گفتم بچهها شماشام بخورین میرم دوش بگیرم آمدم دیروقت بودچایی وشام خوردم تادیروقت کامنت مینوشتم 20دقیقه به نمازبیدارشدم به من الهام شدامروزروزه بگیرخدایاشکرت حمام الهامی!روزه گرفتن الهامی!بعدنمازقرآن ونوشتن شکرگذاری وبعددوباره خوابیدم بیدارشدم به پسرم گفتم ناهاررودرست کن منتظرمن نباش میرم پیاده روی میخوام روزه بگیرم به خداگفتم هدایتم کن پیاده برم پارک خورشیدباخط برگردم!؟یابرم پارک ملت باخط برم ازکنارکوه پیاده برگردم خونه مسیرشم خیلی طولانیه وحواسم نبودازجای خونه باوَن برم تاجای کوه پلکانی واقعاجایی دنجییه وقتی کنارکوه پیاده روی میکنم ازبلندی شهرزیرپاس بی نهایت حال میده الهی شکرت تابی نهایتهاکه اینقدرشهرومحله ی زیباوبی نظیری دارم بوس به کلت خدا !خلاصه به من الهام شدبروحرم امام رضاخیلی وقته باآقاصله رحم به جا نیاوردی!گفتم چشم چادرموبرداشتم وضوگرفتم رفتم توراه گفتم خدایامن میدونم به آسانی اتوبوس خط بارسیدن من جلوی پام ترمزمیزنه وصندلی خالی برامن داره همینطورهم شدوازخانه به من الهام شدتوی اتوبوس پیام بازرگانی روانجام بده!گفتم چشم قربان کمکم کن! توی صندلی نشستم اتوبوس خلوت بودرفتم قشنگ روبروخانم ها بلندسلام کردم وتمرینوانجام دادم تشکرکردم اونهاهم تحسین وتشکرکردن نشستم ایستگاهبعدیک خانم جوان کنارم نشست گفت هواهم سردشده دارم میرم پیاده روی پرسیدم پارک ملت گفت آره گفتم هندزفری توگوشته گفت اره برداشت ازهمین پیام بازرگانی صحبت کردم گفت آره چقدرمثبت اندیشی وقانون جذب خوبه ازاستادپرسیدن جوابدادم گفت خیلی عالیه ماهم فلان استاتیدروداریم شماره دادگفت محصولم داریم دوستداشتی بیاتوپیجم باهم کارکنیم تشکرکردیم وخداحافظی کردورفت باخودم گفتم این امتحان الهیه که ببینه ذهن من هرزه س به دنبال حرفهای جدیده یانه شیطون داره خودنمایی میکنه ومنم شماره خانم روپاک میکنم چون یک آدم بی عقل ازاقیانوس بی کران بلندمیشه میره تونهرآب ناشناخته ی جلوخونه مردم!نه منه شاگردالهیه سایت خانه ی بابام من آدم استراحت طلب خدابرام ساخته حالا ازاین سرشهرپاشم بیام اونورشهرعجب پیشنهادی دادخدایاتوشاهدی که فقط مسئولیت پذیری لیلا که ازبچگی به همراهش بوده البته ناآگاه حالاباآگاهی داره پیش میره اینم قدم تکاملی من!نرسیده به میدان اصل شهرمیدان شهدااتوبوس شلوغ صندلی هاتکمیل وخیلی هم سرپابودن بازهم تمرین واجراکردم تحسین میکردن منم تشکر.حالابه نیابت همه واردحرم شدم به خادمهاسلام وخداقوت میگفتم قبل ازتفتیش همیشه دعای ورودرومیخوندم وگرنه ذهنم آزارم میداداینبارمتفاوت ترازهمیشه دعارونخوندم والان هم برام عادیه !امرواصلامتفاوت ترازدفعه های دیگه رفتم حرم وبرگشتم!سلام به خداوامام حسین وامام رضاوامام زمان مثل همیشه تسبیحات حضرت زهراروگفتم واردصحن اسماعیل طلایی یاانقلاب شدم همون جایی که همه سلام اول وآخررومیدن .سمت راست ورودی یک آقای روحانی روی صندلی روضه سفارش میگرفت وادامیکرد.سمت چپ یک آقایی زائربودروی صندلی تاشونشسته بودمنم به اطراف نگاه کردم براصندلی دیدم خبری نیست همونجاایستادم یک وقت دیدم عه صندلی خالیه وخیلی هم خلوت شدخدابرامن تهیه دیده بودنشستم آهنگهای بی کلام گذاشتم دیدم حال دلم میگه نه درپرتوآرامش رومیخوام دقیقاً13:55دقیقه شروع شدمنم اول به امام رضااعلام کردم اینبارمتفاوت آمده ام که منم مثل خودت اصلابه کسی غیراز(رَبَّم)نیازی ندارم ولی چون این مکان مقدس انرژی بالایی داردمنم اومدم ازاین انرژی الهی استفاده کنم حق الهی منه وبراهمه ی اهل عالم دعای خیرکردم ونوبه ی منبررفتن استادشدمن نمیدانم اول وآخروسط فایلها کدومه ولی باشروع فایل اول گریه های منم شروع شد های،های گریه کردم استادبخون لیلاگریه کن عجب حال وهوایی جای همه ی شماخالی بازهم متفاوت ازدیگران وسالهای قبل دقیقایک ساعت طول کشید ساعت14:55دقیقه بلندشدم رفتم که گروهی پیداکنم برای اجرای پیام ولی مردم یامشغول عبادت یاعکس گرفتن بودن هواهم سردبود پاهام به گرمانیازداشت به یک آقای خادم بی سیم داشت ازش درخواست کردم گفت متأسفم درحال مأموریت هستم ازهمکاراکمک بگیرذهنم تامیخواست دخالت کنه به خادمین دیگه نگاه کردم گفتم همه درحال انجام خدمتن اینبارخیلی متفاوت ترحتی نماززیارت هم نخوندم برااولین باربوداین کاروکردم که خیلی جداازبدنه ی اعتقادات جامعه حرم رفتم وجالب اینجابودکه ذهنم واقعاسکوت وخاموشی مطلق رواختیارکرده بودوتسلیم من بودحتمابه خاطرباورپیام بازرگانی بودحتمااین پیام تاالان غوغا کرده.به آقاسلام دادم آمدم سمت کتابخانه نگاه کردم دیدم ماموردم درب موقعیت نداره ردشدم یک آقای نورانی باشال سبزرنگ لباس خدمت یک حاج خانم سوارصندلی چرخ دارروبه بیرون ازحرم هدایت میکردومنم به آرامی رفتم کنارش گفتم همینطورکه خدمت میکنین چندکلمه صحبت میکنم گفت بفرمایین گفتم حاج خانم شماهم لطفا گوش کنین منم شروع کردم مسافت زیادبودوآقای خادم میپرسیدواقعاکارهات باصحبتهات یکیه گفتم دارم تمرین میکنم که خالصانه یکی بشه پرسیدن ازخواهرشوهرمادرشوهرهیج کینه ای نداری نگفتم اصلامن خواهرشوهرنداشتم ومادرشوهرم ساکن بهشته ولی واقعامادرشوهروکل کسانی که به من هرطوررفتاروگفتارداشتن مشکل خودم بوده وهرچی پرسیدگفتم آره گفت واقعاقضاوت، غیبت،گله وشکایت ازخداومملکت وخانوادا واطرافیان نداری!؟الان بچه ها میرن بیرون مثل سابق زنگ نمیزنی!؟انگشت اتهام روازروی همه برداشتی وقبول داری اعمال خودته ومثبت اندیش!؟ازتوسختیهاسستی بیرون میکشی؟!همه واقعیه یادرحدحرف!گفتم حرفی که عمل نیاوردحرف مفت است!
به ایستگاه رسیدیم :خیلی، خیلی هم آقاوهم خانم تحسین وتشکرکردن والتماس دعاگفتند:خداحافظ.
سواراتوبوس خط شدم خیلی، خیلی شلوغ بودیک سلام جانانه به همه ی خواهران وقبولی زیارت شروع تمرین معرفی سنم وتعدادبچه هاموشوهرخوبم روگفتم یکتاپرستم وچیزهای دیگه یک عزیزی خیلی تعصبی گفت12امام روقبول داری خندیدم گفتم من گفتم یکتاپرستم آره12 امام روقبول دارم میخوام رهروخط امام باشم که چطورخداروشناخت!؟ویک خانم گفت بنده خدامیگه یکتاپرستم چیزی دیگه ای که نگفت واون عزیزسکوت اختیارکردوگفتم دوست عزیزشماروهم قبول دارم ولی راه خودمومیرم وتشکرکردم بقیه هم لبخندرولبهاشون بوددیدم یک صندلی خالی عقب اتوبوسه اینگاربرای کسی رزروبود رفتم به خانم گفتم جای کسیه؟گفت براشماصندلی روگرفتم اول فکرکردم سوارشدی ماروسرکاربذاری بعددیدم نه حرفای خوشگل میزنی اشاره کردم بیااینجابنشین!نشستم گفتم ازخونه راه افتادم ازخداخواستم به راحتی بیام حرم وبرگردم روصندلی بنشینم خداکه نیومده برام جارزروکنه شماروماموراین کارکرد!پرسیدبه امام زمان عقیده داری که زنده س گفتم آره به ماگفتن امام درقیدحیاتِ گفت نه اینجوری شمابه این حرف شک داری گفتم همه زنده هستندومن مستقیم کارموبه خدامیگم همانطورکه امام زمان خودشووخداروشناخت منم اینطورزندگی میخوام.گفت من معلمم اگه شاگردم به من مستقیم پیام بده واقعابدم میادمیگم به نماینده ی کلاس پیام بدین تابه من گذارش بده گفتم آره شمادرست میگین خصلت انسان همینه ولی خداباهمه ی مافرق داره گفت شمابه حرفات اصلااعتقادنداری شمامعتادی!؟ گفتم نه! گفت چون معتادایکتاپرست شدن شوهرمن معتادِویکتاپرست شده لبخندزدم وبعدحرفاشوتموم کردوگفت برام دعاکن ،گفتم من براهمه دعامیکنم .گفت :من به بقیه کارندارم !گفتم اهان شمانیازمنددعای منی ؟!گفت آره!وکلاصندلی عقب خالی شدمنم سریع رفتم کنارشیشه نشستم ویک خانم جوان آرایش وخوش خنده کنارم نشست وموقع رفتن بامن خداحافظی بالبخندپرمهرش کرد.رسیدم به ایستگاه خونمون به عزیزدلم تماس گرفتم رفته بودپیاده روی منم بهش ملحق شدم تومسیربرگشت یک نون سنگک داغ گرفتیم وبه آسمان نگاه کردم لحظه ی غروب آفتاب بودمعجزه ی الهی ماه روبایک ستاره ی پرنورتوآسمون دیدم به عزیزدلم نشون دادم ودعامکردیم 2تاخانم هم متوجه ماه وستاره شدن اونهاهم روبه قبله ویوی زیباباکوهای برفی واستادن به دعاکردن غروب زیبایی رومشاهده کردیم ورسیدیم خونه وخدادرابعادعزیزدلم چای نبات بازعفران وپنیرمحلی وگوجه فرنگی منومیزبانی کردوبعدازنمازم یکدیگررودرآغوش کشیدیم وگریه ی شادی ازحضورسالم خودمون وبچه هامون وحضورخدا واستادو مریم جون وشماعزیزان که کامنتهارومیخونین ومینویسین شکرکردیم عاشقتونم.الهی شکرت که امروزبی نهایت نعمت واردزندگیم کردی چون منوخانواده ام لایق عالیترینهاهستیم.وبعدازافطارناهارفرداروباپسرم اماده کردم اگه فردا رفتم پیاده روی راحت باشم خانه داری عشقمه بَه بَه لذت میبرم.