با سلامی همراه با عشق خدمت استاد و خانم شایسته نازنینم و بهترین دوستان زندگیم❤❤❤❤❤
روز چهل و پنجم از تحول زندگی من..
این فایل بی نظیره استاد…این فایل عالیه..
این جزو فایل هایی هست که من خیلی وقت پیش شنیدم و شاید دهها بار گوش داده بودم ولی الان که دوباره شنیدم و کلمه به کلمه اش رو یادداشت کردم، خییلی بهتر متوجه شدم..خیلی قشنگتر واقعا.
یادمه زمان کودکیم خواهر و برادر بزرگترم سر به سرم میگذاشتن و داخل حیاط می ایستادن که دوتا درخت پرتقال و نارنگی بزرگ هم داخلش بود و بعد میگفتن که ما چون قدمون بلنده داریم خدا رو میبینیم. و اشاره میکردن به بالا و پشت درختا و منم میپریدم بالا و میگفتم منم میخوام ببینم یا میگفتم منم بغل کنین تا ببینم و اونا میگفتن باید خودت بزرگ بشی تا بتونی ببینیش…
خلاصه که این خاطره خیلی تو ذهنم مونده. و من انگار باورم شده بود و هر سال هم که بزرگتر میشدم باز میدیدم نمیتونم بیینمش و منتظر بودم باز بزرگتر بشم
در واقع این نگاه به خداوند که یه جورایی خدا شبیه ما هست..از کودکی و با باورهای غلط در ما شکل گرفته..
خدای من وقتی فکر میکنم که در طول دوران زندگیم چه باورهایی نسبت به خدا داشتم واقعا خنده ام میگیره یا شاید گریه…
چقدر من ذکر گفتم با تسبیح، تا حاجت بگیرمهزاران هزار ذکر که اصلا نه معنیش رو درست میفهمیدم نه احساس لذتی میبردم. فقط دلم میخواس زود تموم شه تا حاجت بگیرم…خخخخخ
چه نمازهای بی کیفیتی چه ناله ها و گریه هایی که من برای خدا نکردم…که شاید دلش رحم بیاد و اوضاعم رو درست کنه…
هر کی هر چی گفت قبول کردیم..چه کتابهای بیخودی که نخوندیم…واقعا من نمیدونم این حدیث های جعلی از کجا اومده بود چطور چاپ میشد و ذهن زودباور ما رو در بچگی شستشو میدادن. چقدر از خدا ترسیدیم همیشه…چقدر برای هرکاری احساس گناه داشتیم..که قراره چه شکلی مجازات بشیم..
فقط الان میتونم خداروشکر کنم بابت این مسیر و این آگاهیها…که بالاخره بزرگ شدم و تونستم خدای واقعی رو ببینم دیگه قدم بلند شده و میتونم خدا و قوانینش رو به طور کامل و واضح ببینم..خدارو شکر
خداروشکر که فهمیدم خداوند انسان نیست و احساسات بشری نداره…
خداروشکر که فهمیدم هر جور خدارو ببینی همون جور میشه برات. اگه خداوند رو رحمان ببینی رحمانه. اگه غفور ببینی غفوره. اگه جبار و ستمگر ببینی ستمگره…
خداروشکر که فهمیدم یه سری چیزا قانونه و هیچوقت تغییر نمیکنه و از بین نمیره مثل قانون جاذبه. و کاری به باور نداره.
خداروشکر که فهمیدم خدا در واقع انرژیه و انرژی همه چیزه. چیزی به غیر از انرژی در جهان وجود نداره و پایه هر چیزی در جهان انرژیه.
قانون پایستگی انرژی میگه انرژی نه به وجود میاد و نه از بین میره. فقط از شکلی به شکل دیگه تغییر میکنه و در قرآن هم اومده که لم یلد ولم یولد یعنی خدا نه زاییده شده نه می زاید.و دقیقا همون نگاهه که به انرژی داریم.
ما اینجا میخوایم قوانین حاکم بر جهان رو درک کنیم تا بتونیم زندگیمون رو بهتر کنیم. ما نمیخوایم وارد فلسفه بشیم. چون هیچ نتیجه ای نداره فقط یه زندگی پر از بحث و تشنج و نگرانی رو تجربه میکنیم..
خدایا هزاران هزار بار شکرت که قوانینی رو وضع کردی که تغییر نمیکنه. ازت ممنونم که نگران فردا نیستم. و آینده برام روشنه…
گفتی اگه این فرکانس رو ایجاد کنیم مطلقا این جوابو میگیریم.. این قانونه.✔
خدایا شکرت که زندگیم در دست خودمه که به چه شکلی رقمش بزنم.
ما زمانی میتونیم اتفاقات رو اونجوری که میخوایم رقم بزنیم، که در قدم اول باور کنیم جهان یا خداوند داره با یه سیستم بدون تغییر حرکت میکنه.
ما میتونیم فرکانس هایی رو ارسال کنیم به جهان و این انرژی هوشمند با توجه به فرکانس های دریافتی ما، انرژی اطراف ما رو رقم میزنه. که شامل اتفاقات، شرایط، آدمها، وضع مالی، سلامتی و…هست.
خداروشکر که دارم برخلاف 95درصد افراد جامعه حرکت میکنم که قطعه نتیجه اشتیاق و لیاقت خودمه. خدارو هزار بار شکررر.
تمام قرآن در مورد سیستمی بودن خداونده. و حتی رحمانیت خدا که هم رحمانیت عام داریم که شامل همه هست و هم رحمانیت خاص که شامل یه عده هست و اونم جزو سیستمه. مثل معلمی که درسش رو به همه میده و به اونایی که خیلی توجه میکنن و درس رو خوب گوش میدن، توجه ویژه ای داره.
خدارو هزار بار شکر که سیستم طوری عمل میکنه که هر فرکانسی رو بفرستی همون رو برمیگردونه. فارغ از اینکه ظاهرت، ملیتت، جنسیتت، سنت و دینت و حجابت چیه…
واای خدا چه احساس فوق العاده ای میگیرم وقتی اینا رو میشنوم..خدایا شکرت. فقط و فقط فرکانس مهمه…و این یعنی خودعدالت. دیگه نمیتونم بگم اگه ظاهرم جور دیگه بود زندگیم بهتر بود یا اگه تو کشور و خانواده دیگه ای بودم یا دین دیگه ای داشتم زندگیم فرق میکرد. واقعا خدایا شکرت.
خدایا شکرت که چیزی به نام احساس در وجود ما گذاشتی که به وسیله اون بفهمیم فرکانس های ارسالی مون هم راستا با خواسته هامون هست یا نه. راهمون درست هست یا نه.. و به محضی که ببینیم احساسمون بده این یه آلارم باشه که از اون راه برگردیم.خدایا شکرت.
هر چه بتونیم فرکانس های بهتری رو ارسال کنیم، اتفاقات بهتری تجربه میکنیم.
خدایا شکرت که به وسیله استاد عزیزم نگاه سیستمی قرآن رو نسبت به خداوند بهتر متوجه میشم. و همینطور نظریه تکامل که من قبلا ذهنم مقاومت داشت ولی الان خیلی راحت تر پذیرفتم که همه جهان از همون تک سلولی هایی که در فواصل بین آب و خاک(ساحل ) بودن، به وجود اومدن. و در این پروسه ای که ادامه داره همیشه قوی ها زنده میمونن و ضعیف ترها از بین میرن.
خدایا شکرت که از این به بعد که قرآن میخونم بهتر متوجه میشم که هر جا گفتی ما یا انا مثل انا انزلناه یا انا اوحینا، یعنی اون سیستم اون مجموعه. به خاطر این خداوند میگه ما و نمیگه من.
ولی اون جاهایی که باید نگاهمون توحیدی باشه میگه من هیچ جا در قرآن نیست که خداوند بگه ما رو بپرستید و شکرگزار باشید. گفته من رو بپرستید و سپاسگزار باشید.
هر جا خداوند از ما استفاده کرده نگاه، نگاهی سیستمی بوده. یک مجموعه اتفاق باید می افتاده تا اون شرایط به وجود میومده. اگه وحی بوده اگه بارون بوده اگه عذاب بوده یا…
و خداوند در آیه هایی گفته که خداوند هر که را بخواهد هدایت میکند و هر که رو بخواهد نه. (یشاء به معنی خواستن نیست) یعنی هر کس در این قوانین باشه هدایت میشه و هر کس نباشه هدایت نمیشه. این که خدا برا یکی بخواد و برا یکی نخواد نیست.
اولین پاداش فهمیدن قانون آرامش هست. دیگه خیالمون راحته و اگه یه اتفاق بدی برامون بیفته میفهمیم که خودمون به وجودش آوردیم و خدا به وجود نیاورده.
استاد چقدر لذت بردم از این گفته تون و باور کنید ایمانم به شما خیلی بیشتر شد وقتی گفتین: نه نگران اینم که حرفای منو قبول نکنید نه خیلی خوشحال میشم اگه قبول کنید. شما حق دارید که تحقیق کنید. مطالعه و بررسی کنید.
یعنی عاشقتونم استاد
و در مورد عذاب برای اقوام مختلف هم این نبوده که خدا بگه من عصبانی شدم و بذار حال اینو بگیرم…اونام جزو قوانین و سیستم بوده چون نتیجه بی ایمانی احساس ترس و ناامیدیه و نتیجه اون احساس هم این اتفاقات و عذابی هست که به وجود میاد و این سیستم اینقدر هوشمند و دقیقه که تر و خشک رو با هم نمیسوزونه. و اون کسی که فرکانس مثبت فرستاده تو اون موقعیت قرار نمیگیره مثال کشتی نوح.
و وقتی قوانین حاکم بر جهان و این سیستم هوشمند رو درک کنیم نگاهمون در مورد معجزه هم عوض میشه و میفهمیم اینجوری نیست که خداوند قوانین جهان رو عوض کنه و مثلا قوانین چسبندگی مولکولی وقانون جاذبه رو از بین ببره و دریا رو بشکافه برای حضرت موسی. الان ثابت شده که اگه باد از یه زاویه خاصی از رود نیل حرکت کنه و رود نیل در حالت جزر باشه، راه رود باز میشه و میشه حرکت کرد. و مهم اینکه که اون لحظه مقارن شده با لحظه ای که موسی میرسه به رود نیل و هم زمانی اتفاق می افته.
واقعا جالبه من و شاید خیلی هامون بارها فکر کردیم که چرا این معجزات در زمان الان رخ نمیده و همش مال قدیم بوده. یعنی خدا نمیتونه الانم معجزاتش رو نشونمون بده… و الان کاملا متوجه میشیم که منظور از معجزه چی بوده.
خدایا شکرت به خاطر این قوانین بینظیر که هر بار میشنوم بهم آرامش و احساس قدرت میده.
من قبلا که قوانین را نمیدونستم خیلی افسرده بودم و خیلی روزا گریه میکردم و زاری به درگاه خدا که کمکم کنه و شاید خدا دلش رحم بیاد و معجزه ای رخ بده برام. ولی الان فهمیدم که نههه سیستم اینجوری جواب نمیده. با حال بد و ناراحت بودن هر روز حالم بدتر میشه و خداوند ذره ای به حالم دل نمیسوزونه. فقط باید حالم خوب باشه باید سپاسگزار باشم باید به نکات مثبت زندگیم نگاه کنم و فرکانس های خوب بفرستم. تا این سیستم هوشمند طبق فرکانس های من بهم جواب بده..مثل الان که تصمیم گرفتم با حال خوب فرکانس داشتن یه گوشی نو و عالی رو بفرستم. و بابت این گوشی که دستمه هم سپاسگزارم که سالها داشتم و چقدر باهاش کارام رو انجام دادم و وویس گوش دادم و کامنت گذاشتم و لذت بردم.. من شک ندارم به زودی نتیجه فرکانس های مثبتم رو میبینم.
و هر جایی در زندگیم ناراحتی بوده به خاطر خودم بوده(بما کانو یعملون) و خدا هیچوقت به بنده اش ظلم نمیکنه و در قرآن هم بارها گفته اینو.
و سیستم برای همه یکیه حتی اگه حضرت محمد باشی و از قوانین جنگی درست پیروی نکنی شکست میخوری. اینجوری نیست که خداوند نگاه ویژه ای به پیامبر داشته باشه.میگه اگه از قانون پیروی نکنی شکست میخوری. و این یعنی خود عدالت..✔
خدایا فقط میتونم بگم سپاس سپاس سپاس بابت این قوانینی که بر جهان قرار دادی که هر چی بیشتر درکش کنم بیشتر آرامش میگیرم.
ازت ممنونم استاد عزیزم ازت ممنونم مریم عزیزم که شما بهترین معجزات خدا برای من بودین. عاشقتونم❤
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD469MB40 دقیقه
- فایل صوتی خداوند را بهتر بشناسیم | قسمت 236MB40 دقیقه
به نام ربّ
سلام مجدد با بی نهایت عشق برای شما
45. دومین باری که برای روز شمار تحول زندگیم مینویسم
بعد نوشتن رد پام در روز 5 بهمن رفتم و الان روز 6 بهمن شد
یادم اومد که امروز روز ولادت امام علی بود که تو توضیحات روز 45 که دیدگاه یه دوستی رو که گذاشتین خوندم و درمورد امام علی نوشته بود :
خدای من به قول حضرت علی شاید اونقدر پوستم کلفت باشه که بتونم عذاب جهنم رو تحمل کنم،اما چجور دوری از تورو تحمل کنم
الله اکبر که دیگه نمیتونم بدون این حس زندگی کنم،استاد بخدا دارم دیوانه میشم حس میکنم در مقابل این حس وصال درمانده ترینم،تسلیم ترین،عاجزترینم اما در حین حال خوشبختترینم.خدایا شکررررررررررررت
و این حرفشون که نوشتن :
مطمئنم بزودی بدنم خودش،خودشو درمان میکنه.خدایا شکرت
رفتم دیدم مادرم داره تلویزون برنامه ای که از حرم امام علی و امام حسین نشون میداد رو میبینه
این قسمت از دعای نادعلی رو میخنوند وقتی دیدم معنیشو با لبخند خوندم چقدر حس خوبی داشت
از اینترنت نگاه کردم
قسم به بزرگیت ای خدا و به پیامبریت ای محمد و به ولایت تو ای علی ای علی ای علی مرا در یاب بحق لطف پنهانت
و چقدر خدا منو دریافت امروز با اون همه شگفتیش
خدایا همه رو دریاب
برای همه جهان هستی عشق و شادی و آرامش و سلامتی میخوام
راستی من امروز شفای گوشمو قشنگ حس کردم شفای سینوزیت گونه هام که هر بار با سرد بودن هوا و خوردن باد به گونه هام باعث درد میشد در گوش و گونه هام
و من همیشه کلاه سرم میکردم حتی تو خونه انقدر زیاد لباس میپوشیدم که میگعتن تو سردت هست با کلاه میخوابیدم انقدر وضع باورم خراب بود و انقدر درد داشت گوش و سر و گونه هام وقتی یه باد ملایم سر میوزدید
امروز که رفتم مزار شهدا که پفیلا و جاکلیدیامو بفروشم هوا خیلی سرد بود همه میگفتن سرده ولی من اصلا سردی هوا رو حس نمیکردم
از وقتی تصمیم گرفتم که به خدا بسپرم این موضوعو و گفتم من دیگه کلاه سرم نمیذارم وقتی بیرون میرم دیگه لباس گرم زیاد نمیپوشم
چون که من باور دارم وقتی با خدا حرف میزنم و عمه چیو سپردم بهش خودشم میتونه مثل ماهیتی که از آتیش عوض کرد و برای حضرت ابراهیم خاصیتشو تغییر داد و آتش تاثیری نداشت و خاصیت گرما و سوزوندنشو از بین برده بود
با توجه به باوری که حضرت ابراهیم از خدا داشته که باعث شده آتیش نسوزونه و تبدیل به گلستان بشه براش
من هم تصمیم گرفتم مثل حضرت ابراهیم از خدا بخوام
گفتم خدایا تو میتونی وقتی باد سرد به بدنم میخوره رو خاصیتشو خنثی کنی و من از درون بدنم گرما ایجاد کنه و گرم باشه تو هوای سرد و اصلا سردم نشه
من اینو تو یه ویس با صدای خودم ضبط کردم و هر روز گوش میدم
بعد امروز متوجه شدم که من دیگه هیچ دردی تو هیچ قسمت از بدنم ندارم هیچی
من کاملا گوشم سالمه گونه هام سالمه سرم سالمه و سرما کاملا طبیعیه و بدنم در سرما گرم میشه
و تمام اینها قدرت خداست که من هرجور شکلش بدم هرجور که به من میخوام کمک کنه شکلش میدم و همونی میشه که من میخوام
به قول حرف استاد من یک درصد بندگی خدا رو سعی میکنم بکنم و خدا 99 درصد خدایی میکنه صاحب اختیار من
وای که چقدر عاشقشم خدایا شکرت
من امروز متوجه شدم که سلول هام کد های سلامتی رو هر لحظه از خدا از منبع انرژی خدا دریافت میکنن و اجرا میکنن
خدایا شکرت سپاسگزارم
من امروز یه شگفتی دیگه هم از خدا دیدم یه قدرت خیلی بزرگ
و در ادامه حرف دوستمون که نوشتن بدن خودشو شفا میده من دقیقا امروز دیدم که بله شفا میده بدون هیچ دارو و دکتری
خدا قدرتشو بازم بهم نشون داد
خدایا شکرت به خاطر سلامتیم شکرت به خاطر عشق بی نهایتی که دارم
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق
45. چهل و پنجمین روز از روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا
من امروز بینهایت قدرت خدارو به چشم دیدم هرچی میگذره با قدم برداشتنم به سمت اهدافم ،به سمت ایده هایی که خدا میگه بهم ،و سعی میکنم عمل کنم قشنگ قدرتشو بیشتر و بیشتر نشونم میده
البته اینو بگم وفتی که از طرف من خرکت میبینه فدرتشو نشون میده یعنی چی ؟یعنی اینکه من این چند روزو که حرکت کردم و به سمت ایده هایی که داده بهم قدم برداشتم خدا داره فدرتشو نشونم میده و تمام ترس هایی که داشتمو ،توحیدی عمل کردن رو در عمل به خدا نشون دادم اجازه رو بهش دادم که خدا دست به کار بشه و قدرتشو نشونم بده
حالا قدرت خدارو که امروز برام شگفتانه و معجزه بی نظیر داد که هرچی میگذره بیشتر ازش میخوام بهم عطا کنه خودش منو حریص بار میاره تا بیشتر ازش بخوام آخه به قول استاد عباسمنش خدا بیشتر از من دوست داره من ثروتمند ،عاشق راستین، سلامت و بی نهایت آرامش و کلی چیزای دیگه داشته باشم
از امروز بگم براتون
من صبح بیدار شدم ،روز پدر بود برخلاف روزای پدر سال های قبل اصلا ذره ای دلتنگی نداشتم ،بابای من فوت کرده و من هر سال روزای پدر یکم دلگیر میشدم
ولی امروز ذره ای دلگیر نبودم آخه مگه میشه هر لحظه با خدا حرف بزنی و شکرگزار این همه زیباییش باشی و دلگیر بشی
البته شده که یه وقتایی با خدا حرف نزدم تو دلم و مشغول کاری بودم ولی بعد سعی خودمو میکنم هر لحظه به یادش باشم
امروز من رفتم بهشت زهرا گفتم هم برم برای فاتحه هم پفیلا ببرم بفروشم و جاکلیدیای نقاشیمو ببرم
این سوالم چند وقته برام پیش اومده که آیا رفتن ما به مزار و زیارت اهل قبور جریان درستش چجوریه؟
من رفتم با خواهرم و وقتی رسیدیم وسایلامونو پهن کردیم جلوی یه صندلی همین که پهن کردم یه سرباز اومد و گفت جمع کن اینجا تو مزار شهدا ممنوعه
من گفتم چرا من کاری نمیکنم که
گفت ممنوعه نمیشه بعد گفتم باشه به زبون شهر خودم گفتم که باشه اشکالی نداره خدا بزرگه اینجا نشد ما میریم یه جای دیگه
خدا روزیمونو میده
بعد رفتیم من به خواهرم گفتم من میرم و یکم دستم بگیرم به آدما نشون بدم شما هم اینجا بشینین
بعد یکم رفتم جلو تر دیدم یه خانم نشسته و اونم وسیله میفروخت گفتم خدا اینجا میشینم زنگ زدم آبجیم اومد
با هم وایسادیم تقریبا یک ساعت اونجا بودیم و حدود 200 تمن فروختیم ، یهویی دیدم همون سرباز اومد و گفت من بهتون گفتم نمیشه میان وسایلاتونو جمع میکنن بعد شما اومدین اینجا
منم گعتم خب شما اونجا نذاشتی اینجا که پیاده رو هست و مردم میرن میان
خلاصه گفت جمع کن مقامای بلند تر از من بیان وسایلاتو میگیرن بعد ناراحت میشی
بعدش من گفتم باشه جمع میکنم خدای من بزرگه اینجا نشد جای دیگه میفروشم
من اینو گفتم یهویی دیدم گفت باشه وایسا ولی فقط 1 ساعت دیگه همینو که گفت ،یهویی گفت که بیا بزرگترای من اومدن من الان میرم از دور نگات میکنم ، ببین چجوری وسایلاتو میگیرن ازت گفتم نمیگیرن
گفت میگیرن و رفت
من دیدم اون خانم که وسیله میفروخت وسایلاشو برداشت سریع فرار کرد و ترسید
یه لحظه ترسیدم ذهنم میخواست مجابم کنه که توام جمع کن برو ولی بعد بلافاصله گفتم نه خدای من بزرگه و من قدرت رو فقط تو خدا میبینم
بعدش دیدم دارن نزدیک میشن باز یکم ترس ریزی اومد ولی خودمو کنترل کردم ذهنمو گفتم اینا که هیچ به قول استاد عباس منش اگه رئیس جمهورم بیاد من ترسی ازشون ندارم و با شجاعت حرفمو میزنم
بعد که رسیدن گفتن خواهرم چرا وایسادی و اگه نری بزرگترای ما میان و از دوربین میبینن و به نظارت شهری میگن و میان وسیله هاتو ازت میگیرن
بعد تو اون حین که اونا حرفشونو میزدن منم تو دلم با خدا حرف میزدم میگعتم خدا تو برام قدرتو باید الان نشون بدی که هم باورمو به قدرتت تقویت و قدرتمند کنی و هم باز هم قدرتتو به چشم ببینم و تسلیم تر باشم و قدم هام محکم تر بشه
بعد یکی از همکاراشون که با لباس شخصی بود اومد و به گوش یکیشون گفت کاری نداشته باشین بذارین وایسن یه ساعت دیگه
بعد اونا رفتن و اون سرباز گفت فقط یکساعت گفتم باشه و رفتن
بعد چند دقیقه دیگه دیدم بازم اومدن اینبار با یه بزرگتر از خودشون
اومد سلام کرد و شروع کرد که جمع کنید اینجا مزار شهداست و شما رو بذاریم اینجا بفروشین همه میان وسیله میفروشن و اگه دوست دارین بفروشین برین جلوی ورودی مزار اونجا هیچی نمیگن ،اینجا چون برای شهداست ما هم ماموریم و معذور منم گفتم باشه چشم جمع میکنیم و
بعد بزرگترشون گفت که شمابرین اونجا اصلا هر روز بیاین بساط کنید من خودم میام ازتون ده تا میخرم
وای یعنی الان یاد حرف زدنام میفتم فقط میخندم چرا؟ چون من امروز فهمیدم خیلی با طیبه سه ماه پیش فاصله گرفتم خیلی تغییر کردم خیلی شجاع تر شدم بعد من بلافاصله بعد اون حرفش گفتم باشه من جمع میکنم میرم ولی شما که حرفتو زدی گفتی خودت میای ده تا میگیری ده تا رو الان بگیر و اینو که شنید هیچی نگفت و رفت ،من برگشتم گفتم من دیگه نمیام اینجا چون فقط استثنا امروز روز پدر بود اومدم ،
تو دلم گفتم من باقی روزا کارای دیگه دارم برای اهدافم حرکت میکنم و جای دیگه میفروشم
بعد همکاری که با لباس شخصی بود بهش گفت که قبل رفتنش ،گفت من ازشون میگیرم تو الان کاری نداشته باش من بگیرم وسایلاشونو میرن
اولش گفت که همه وسالاتو من ازت میگیرم ،شماره کارت بهم بده تا بعدا واریز کنم الان نمیتونم واریز کنم
بعد من یه لحظه باز ذهنم خواست حرف بزنه گفت که نه اعتماد نکن بعد ازم شماره کارت خواست بهش کارتمو دادم دیدم ازش داره عکس میگیره که بعدا پول رو واریز کنه یه لحظه ذهنم گفت که نکنه اسمتو برداره و چون بزرگتر اوناست تعقیبت کنه باز ذهنم شروع کرد به حرف زدن زود ساکتش کردم
گفتم ببین من همه چیو سپردم به خدا من دیگه به آدما اعتماد دارم ،دیگه از هیچی نمیترسم دیگه از هیچ پلیسی نمیترسم دیگه از اینا هم نمیترسم
هیچ کس قدرتی نداره و یادت باشه ذهن من که قدرت فقط و فقط از آن خداست
و بعد دیدم خانمش اومد و گفت شماره کارتتو بگو واریز کنه گفت 10 تا پفیلا و 10 تا جاکلیدی میخوام و 300 واریز کرد بهم
و من انقدر خوشحال بودم و 300 هزار تمن انقدر خوشحالم کرد که خدا برام ثروت بینهایت داده مهم تر از اون
قدرتشو بازم بهم نشون داد که ببین وقتی تو نترسیدی و قدرت رو به من دادی
بزرگتراشون نتونستن هیچی به تو بگن که هیچ ،حتی یکی از بزرگترای سربازا 300 تمن هم ازت خرید کردن
وای که چقدر حس خوبی داشت این قدرت و عظمت خدا رو دیدن
بعد من فقط داشتم میخندیدم و فقط میگفتم خدایا عاشقتم خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا سپاسگزارم ازت
و بعد جمع کردیم و راه افتادیم که رفتیم از ایستگاه صلواتی دیدم آش رشته میدن گرفتم و رفتیم یه جا بشینیم ،من داشتم به فایل رابطه ما با انرژی که خدا مینامیم گوش میدادم که استاد عباسمنش میگفت خدا برای تو پدر میشه برای مشتری برای تو هنه چی میشه
باوری که تو داری و اون دعا رو میکنی باعث میشه که بهش برسی
مهم باوریه که تو داری
و من فقط بی اختیار پشت سرهم خندیدم و گریه کردم و فقط گفتم خدایا سپاسگزارم تو برای من همه چی میشی تو برای من مشتری شدی
قدرتتو نشون دادی
همه چی تویی و داشتم اشک میریختم خواهرم گفت چی شد چرا گریه میکنی گفتم که قدرت خدارو دیدم دارم سپاسگزاری میکنم برای این همه قدرتش که وقتی قدرتو دادم بهش چقدر زیبا برامون مشتری کرد اون بزرگترای سربازو
خدایا شکرت
و من بعد اون گفتم خدا نظرت چیه اون 32 تا جاکلیدیامو برای روز پدر بدم برای پلیس یا نظافت کننده های داخل مزار انقدر خوشحال بودم انقدر بخشندگی خدارو دیدم قدرت خدارو دیدم
گفتم خدا مگه میشه منم ازت یاد نگیرم این همه بخشندگی و فراوانی بودنت رو
منم جاکلیدیامو هدیه میدم با این باور که باز هم قدرت میدی بهم جاکلیدی رنگ میکنم و بازهم میسازم
و الان میبخشم برای تو هدیه میدم برای تو چون فراوانی هست بینهایت فراوانی هست بازم میسازم
من چقدر امروز شگفتیاتو دیدم خدا
امروز من دقیقا بغل خدا بودم دقیقا یکی بودیم
و من وقتی رسیدم خونه یهویی یادم افتاد که وای خدای من
من دیروز با پول یه جلسه کلاس رنگ روغنم که کنار گذاشته بودم ببرم شنبه سرکلاس تا به استادم بدم رو دادم به شرکت تو مسابقه طراحی طلا و جواهرات هند که 480 بود
و بعد گفتم خدا من میسپرم به خودت شنبه کلاس دارم باید 300 تمن بدم به استادم خودت درستش کن
و یه روز نگذشته خدا 300 کلاسمو داد
و باز هم باورمو قوی تر کرد که فراوانی مشتری هست فراوانی نعمت و قدرت بینهایتش برای همه چی دادن تو زندگیم که من همه چیو دارم و طبیعیه که خیلی راحت هرچی بخوام داشته باشمش و بگم موجود باش موجود بشه
قدرت دست خدای من و خودمه و من خالق زندگی خودم هستم
عشق دارم ،سلامتی دارم ،ثروت دارم ،آرامش دارم همه چیو بینهایت دارم خدایا شکرت عاشقتم ماچ بهت
امروز چه درسایی گرفتم از این ماجرا ؟
یه درست بزرگ گرفتم
که بیشتر باعث شد که از این به بعد به خدا اعتماد کنم و رهاتر بشم یاد حرف استاد عباسمنش میفتم وقتی میگفت وقتی من به خواسته هام رسیدم رهاتر شدم
امروز یاد گرفتم رها تر باشم و بیشتر به خدا بسپرم و فقط با عشق قدم بردارم و از مسیر لذت ببرم
یاد گرفتم حریصانه از خدا بخوام همه چیو که بینیازم کنه از همه چی
بعد ما داشتیم برمیگشتیم از مترو یه خانم دیدم که از فروشنده های مترو بود که رگال آویزی چرخان دستش بود میخواست پله ها رو ببره بالا به دوتا پسر گفت که میشه ببرید پایین اونا برداشتن نمیتونستن بردارن من تو ذهنم گفتم که آخه دوتا پسر چجوری نمیتونن بردارن این که سبکه
بعد که رسیدن به آخر پله خانم گفت که اگه خودم برمیداشتم زودتر میرسیدم بالا بعد دوباره خواست بره که سوار قطار بشه دوباره از پله ها از جلو من رفت بعد همون پسرا هم بودن گفتن کمک کنیم گفت نه ممنونم سنگینه نفس نفس زدین بعد دیدم خودش با یه دست برداشت و سریع رفت پایین بعد که رفتیم بشینیم تا قطار بیاد بهش گفتم چرا این حرفو گفتی چحوری خودت با یه دست برداشتی ؟
گفت بیا بردار من رفتم بردارم دیدم نمیتونم حتی بلندش گفنم با تعجب پرسیدم چجوری بلندش میکنی گفت من انقدر تو مترو پله هارو رفتم و اومدن تا بازوهام ماهیچه هام قوی شده
بعد گفتم یه سوال میشه بپرسم گفت بگو
گفتم شما اولش که میخواستین کار کنین سختتون نبود گفت نه من از اول کار سنگین انجام میدادم دستام قوی هستن و بعد بازوهاشو نشون داد گفت دست بزن چقدر قویه و این باورو داشت که قدرتمنده و میتونه کار کنه میتونه وزن زیاد برداره و بعد گفت که اولین بار من با 8 میلیون کارمو شروع کردم و یه مدل مسواک گرفتم و اومدم تو مترو که بفروشم
بعد با خودم همه رو آوردم مترو گفتم میفروشمشون و فروختمشون و بعد هی بیشتر و بیشتر گرفتم و متنوع تر کردن فروشمو و الان من تو خونه ام یه اتاق پر از جنس هست که میذارم هر روز تو رگال و میفروشم تو مترو
و منیه خونه دارم و یه ماشین و کمک میکنم به خانواده ام
یادم اومد که استاد میگفت با داشته هاتون از همون جایی که هستی شروع کن قدما یکی یکی بهت گفته میشه تو قدم بردار و باقی با خدا
بعد یاد حرف استاد عباسمنش افتادم که جریان آزاد کردن پسر یه پیرزن که پادشاه زندانیش کرده بود و بهش گفته بود گار رو از پله ها بالا ببره
بعد گفتم ببین این الان مثل اون پیر زن انقدر تلاش کرده و من الان لحظه آخر رو فقط میبینم و دارم تعجب میکنم که چجوری ده کیلو آهنو با یه دست برداشته
و درسی که گرفتم ازش دقیقا این بود که حتی تلاش های ذهنی من هم برای کنترل ذهنم رو کسی نمیبینه به مرور زمان که یهویی باورام تقویت میشه و تکاملمو طی میکنم و به قول استاد تمام مولفه ها کنار هم میان و بوووووووووووم
اونموقع هست که هرکس ببینه میگه چجوری تونست ،مثل خودم که بلند کردن رگال آهنی 10 کیلویی رو گفتم چجوری بلند کرد
و من باز هم یاد گرفتم که اول قضاوت نکنم که مثلا بگم این که سبکه یا سنگینه
همیشه میگفتم رگالایی که فروشنده ها میارن مترو سبکه ولی امروز گفتم نه چون خودم قرار گرفتم تو اون لحظه و فروشنده گفت بیا بگیر دستت ببین میتونی بلندش کنی ؟؟
خدایا شکرت من ازش یاد گرفتم که تلاش کنم
امروز این رو متوجه شدم که تلاشم برای قدم برداشتن ایده ها و اهدافم بیشتر شده و انرژیم بینهایت بیشتر شده
امروز متوجه شدم یه طیبه دیگه ام و موفقیت هام هر لحظه داره بیشتر و بیشتر میشه و من موفق میشم نسبت به هر لحظه خودم
خدایا بی نهایت سپاسگزارم ازت
امروز من به منبع به رب به صاحب اختیارم وصل بودم خیلی عمیق و خوشحالم و سپاسگزارشم ازش میخوام هر لحظه خدارو یاد کنم هرلحظه باهاش حرف بزنم
برای تک تکتون عشق بی نهایت ،شادی و ثروت و سلامتی و آرامش بی نهایت از خدا میخوام