هدفگذاری و تأثیر آن در زندگی - صفحه 17
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-17 01:02:472023-05-20 21:42:41هدفگذاری و تأثیر آن در زندگیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدا
افرین بهت استاد عزیزم – ماشالله بهتون – چقدر عالی ادامه دادید و حرکت کردین…
چقدر خوبه این ادامه دادنتون
چقدر قابل تحسین هستید
چقدر الگوی خوبی هستید از همه لحاظ
دیگه استاد جان هیچ بهانه ای نمیدن دست کسی برا ادامه ندادن
چقدر قدرت نتایج بزرگ هست
چقدر لذت بخشه نتایج
چقدر مهم ادامه دادن
چقدر حائز اهمیت هست تبدیل شدن یک حرکت به عادت
چقدر شهامت میخواد بزرگ گفتن تارگتت
چقدر خوبه حرکت کردن و هر روز بهتر از دیروز بودن
چقدر ایتاد جان لذت بردم و تحسینتون کردم…
اره باید قوی باشم و ادامه بدم – پر قدرت و لذت بخش
الهی صد هزار مرتبه شکر بابت این همه ادامه دادن…
ممنون ازتون استاد جان بابت این همه ادامه دادنتون با عشق – این همه به کرات فیلم گرفتنتون – و این کامنتی که خانواده ی عزیز میگزارن…
مرسی ازتون —– لتس دو دیس
سلام به استاد و همه ی دوستانم در مسیر هدایت
بعضی فایلا رو که میزارید نمیتونم سکوت کنم و از کنارش بگذرم من سه سال پیش 12 قدم رو تهیه کردم و یکسال پیش قانون سلامتی رو
استاد شما بما یاد دادین که همیشه الگو بگیرید از آدمها توی اون موضوعی که از نظر ما موفق هستند اما واقعا چجوری خودتون تونستید این کار مهم رو انجام بدین که توی جهان همه میگن غیر قابل درمانه و تا آخر عمر باید همراهت باشه (درمان دیابت نوع دو و بیماری های خودایمنی )
شما توی همه ی فایلاتون دنبال انرژی بالا جسمانی بودین ، من میدونم و اونایی ک این فایل قانون سلامتی رو درست عمل کردن که این انرژی بالا چقد در پیشبرد اهداف کمک کنندس
من تا جای که شما رو میشناسم دنبال هیچ الگویی نرفتم
شاید نتونم حق مطلب رو ادا کنم اما شما زندگی منو تو این دو فایل به سمت و سویی بردین که اگر نداشتمشون با درد باید میمردم چون بیماری از من درمان شد ک هزار تا عمل جراحی هم درمانش نبود
و همه متعجب از درمان من
توی 12 قدم یه ادم دیگه شدم که اصلا توی این کامنت نمیتونم بیان کنم از تجسم که با هیچ یه معامله ایی انجام دادم که زندگیمو از اینرو به اونرو کرد از لحاظ مالی
اما هنوزم بعد سه سال دارم گوششون میدم و میگم خدای من سه سال پیش چقدر کمتر میفهمیدم اما خب لج هم نکردم و هرچی استاد میگفتین با همه ی نفهمیدنم قبولشون میکردم و میگفتم اگر ایشون میگن حتما درسته اما حالا با تمام سلول های بدنم درکشون میکنم و خدا رو بابت وجود همچین آدمی توی زندگیم سپاسگذارم چقدر من خوشبختم که توی دوره ایی دارم زندگی میکنم که شما هم هستید و تونستم بشناسمتون
بنام خالق یکتا
سلام استاد بزرگوار و مریم بانوی شایسته
دیدن تصویر زیبا و اندام و عضلات عالی شما خنده به روی لبم آورد و اولین چیزی که از ذهنم خطور کرد این بود که خدایا سپاسگزارم که من رهرو این مکتب هستم و چنین استاد بینظیری برای هدایت من در همه ابعاد فرستادی
اندام و عضلات شما رو تحسین میکنم
اراده و پشتکار و تعهد شما رو تحسین میکنم
و واقعا این استایل شما هیچ ربطی به گذشته شما نداره و چهره شما بسیار جوانتر و شادابتر از قبل شده و بسیار خوسحالم که در تمام ابعاد زندگیم میتونم شما رو بعنوان بهترین الگو داشته باشم
آشنایی من با سایت و استارت من با فایلهای 12 قدم بود انگار خدا دستم رو گرفته بود و من تاتی تاتی داشتم راه رفتن رو یاد میگرفتم آره الان که دارم به گذشته نگاه میکنم تکامل من از اونجا استارت خورد
چقدر عوض شدم
چقدر آگاه تر شدم
چقدر بخدا نزدیکتر شدم
==================== من هیچ ربطی به اون آدم سابق ندارم
چرخهای زندگیم روان تر شده ، آرامش من بیشتر شده ، استرس و نگرانی ندارم
چفدر توحیدی تر شدم ، چقدر با خدا دوست تر شدم ، قرآن از تو کتابخونه اومد شد جزئی از لحظات روزانه ، نماز اومد شد یکی از لذت بخش ترین دقایقم ، چقدر خدا رو مهربونتر دیدم چقد بخشنده تر دیدم ، چقدر سپاسگزارتر شدم ، چقدر راحت تونستم افرادیکه بینهایت برایم مشکل ایجاد کرده بودم ببخشم ، چقدر جهانم زیباتر و رنگین تر شد
چقدر از حرص و طمع من کاسته شد و چقدر امیدوارتر شدم به رسیدن به خواسته ها
و دستاوردهای بینظیری که این دوره داشت
زمانیکه در 12 قدم استاد عکس قبل از عمل رو گرفت مشتاق بودم نتیجه رو ببینم و بعد از دیدن استاد چشمام گرد شد خدایا چقدر تغییر و کلی تحسین کردم شمارو و یکی از اهداف من در بخش هدفگذاری 12 قدم کاهش وزن و خوش استایلی من بود
تا اینکه دوره قانون سلامتی اومد
منی که از وزن 50 به 75 رسیده بودم و کلی مسیرهای مختلف رو امتحان کرده بودم تا بتونم به وزن قبلی برگردم و همه بدون نتیجه با اعتمادی که در 12 قدم بشما پیدا کرده بودم در بدو معرفی فایل رو خریدم و نتیجه این شد که الان
==================== من هیچ ربطی به اون آدم سابق ندارم
وزن من به 53 و سایز 36 رسید بدون کوچکترین احساس گرسنگی یا سختی ، فیبرون من از بین رفت ، کیستهای تخمدان من کلا محو شد ، قرصهایی که برای قند و گره های تیروئیدی میخورم حذف شد (در همان ابتدا حذف کردم ) ، خروپف ندارم ، پوستم شفاف تر و زیباتر شده ، همه میگن 10 سال جوانتر شدی ، دردهای پریودی ندارم ، پادرد و کمرددرد ندارم ، هر لباسی که بخواهم را براحتی میپوشم ، چربی های اضافه بدنم حذف شد ، کبد و قلب و کلیه و دستگاه گوارش و خلاصه تمام اندامم عالی تر و بهتر دارن کار میکنن ، عرق نمیکنم یا اصلا بو ندارد ، بعد از غذا احساس خواب ندارم
و تمام اینها براحتی و بدون سختی و با لذت بدست اومد بدون اینکه حتی با از دست دادن 25 کیلو وزن ذره ای افتادگی پوست پیدا کنم
================و من هیچ ربطی به اون مریم قبلی ندارم
استاد عزیز بینهایت بینهایت سپاسگزار شما هستم که این دوره طلایی و در اختیار ما گذاشتید
در پناه الله یکتا شاد سلامت پیروز سعادتمند و ثروتمند باشید
سلام به استاد عزیزم دمت گرم با عشق خدایش کلی لذت بردم چطور بگم برات من مدت چهار ماه هستش با شما هستم هرروز دوسه بار میام داخل سایت و کلی یاد میگیرم اینجا شده خونه م استاد من تو این چهار ماه بخوام برات بگم اول از این بعد دوازده سال مواد رو ترک کردم بدون اینکه برم دکتر یا هر چیزی که به ترک اون کمک کنه خدا کمکم کرد وبه راحتی ازدستش راحت شدم استاد آرامشم نگم برات زمین تا آسمون فرق کرده نه بدو بدو نه حرص زدن راحت راحت دارم عشق میکنم استاد الان دو هفته میشه هدایت شدم به باشگاه بدن سازی اون روزهای اول خیلی ادیت شدم از طرف دوست وآشنا که سر پیری یاد ورزش افتادی من 39 سالمه با خودم واز خدایی خودم خواستم بمونم تا بدنم به فرم عالی برسه نه به خاطر حرف مردم به خاطر سلامتی که بهم دست میده یه حس خیلی خوبی داره باشگاه رفتنه روزهای اول ذهنم خیلی منو ادیت میکرد یه بدنساز خوش هیکل رو میدیدم اون فکر منحرف میآمد تو نمیتونی این چند سال کار کرده ولی من یاد گرفتم تحسین کنم یاد گرفتم با نگرش مثبت به نگاه کنم وقتی اون هم باشگاهی هارو میبینم وشروع به تحسین میکنم اون افکار مخرب گم میشن اینو شما به من یاد دادی ومن ازت سپاس گذارم و استاد عزیزم عکس قبل عمل رو گرفتم وبه امید خدا بعد عمل رو هم به زودی برات میفرستم که ببینی چه کردی با ما وبه خداوندی خدا خیلی دوستت دا رم
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام آقا مهدی عزیز و توحیدی و ثروتمند
خدا را هزاران بار شکر که هدایت شدم به کامنت شما.
(از اونجایی که کامنت ها زیاد و طولانی هستند، همیشه که میام تو سایت میگم خدایا منو هدایت کن به کامنتی که حالم رو دگرگون کنه و اشکم رو جاری)
و همیشه احساس می کنم خدا بنده های خوبش رو نشونم میده و میگه ببین چطوری بنده هام رو دوست دارم، ببین چطوری هواشون رو دارم، تو هم یاد بگیر مثل این ها خودت رو برام خالص کنی، من نور هستم و از شیشه ای که تمیز نیست رد نمیشم. پس خودت را خالص و پاک بگردان تا مثل این بنده هام که عاشقونم، عاشقت باشم.
خدای مهربان نشدهای زیادی رو در این سایت نشانم داده، و این نشد که بعد 12 سال اعتیاد بدون کمپ، بتونی ترک کنی رو اینجا نشانم داد.
و اینکه خدای مهربان به بازگشت بنده هاش به سمتش اینقدر شوق دارد، که اگر بنده ها میدونستند از شوق می مردنند، میشه اون را اینجا دید.
چه زندگی های فروپاشیده ای که به صلح و صفا و عشق تبدیل شد، چه بی خانمان هایی که سرو سامان گرفتند، چه بیمارانی که شفا یافتند.
خدایا سپاس گذارم و بنده موحدت استاد حسین عباس منش را در سایه لطفت توحیدی تر و ثروتمند تر بگردان.
مهدی عزیز کامنت های قبلی شما را هم خوندم، چه روح لطیف و مهربانی دارید، چه توکل و ایمان خالصی دارید، به ایمان شما غبطه می خودم.
تحسین تان می کنم بخاطر رفتن به باشگاه، احسنت به شما.
و کاری به حرف بقیه نداشته باشید، 39 سال برای خیلی ها تازه شروع زندگی است، و تازه به فکر می افتند که زن و زندگی تشکیل بدهند.
مهدی عزیز مراقب حال دلت، که خانه دوست است، باشید.
در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و جوان تر باشید.
سپاس گذارم
بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا کمک ام کن تا زیبا سخن بگویم و هدف هام رو شفاف بیان کنم.
سلام به استاد عزیز و مریم خانم گرامی
استاد جان اندام زیبای شما رو تحسین میکنم و به شما تبریک میگم که با لذت در مسیرتون حرکت میکنید و نوید بخش بهترین اتفاقات برای ما میشید.
در حال حاضر هدف من برنامه نویسی در کشور انگلیس هستش. اکنون در تهران هستم.
من بهمن 98 به استانبول مهاجرت کردم و این مهاجرت درس های بزرگی برای من داشت، خیلی از گفتگوی های درونی ام روی توی استانبول کشف کردم، جریان توجه من، ذهن من و یک روز در کافه با دوستم نشسته بودیم و گفتم من در زندگی درهای باز دارم که برای من اتفاقات ای که میخواهم رخ نمیدهد، تصمیم گرفتم برگردم ایران و پروژه ایران رو تموم کنم، با وجود مسخره شدن توسط همه.
من همیشه توی دانشگاه برنامه نویسی ام خوب بود، جاهای بزرگ کار کردم، شرکت زدم، شرکت ام به خاطر توجه و مسئولیت خودم شکست خورد و گفتم شغل برنامه نویسی رو باید عوض کنم، من برای این کار ساخته نشدم برای همون رفتم ترکیه که در یک کار دیگه مشغول به فعالیت بشم.
درواقع من از حل مساله فرار میکردم، ناسپاسی میکردم، غر میزدم و همیشه در استرس بودم. چون یک مساله رو خیلی سخت میتونستم حل کنم و آموزش ببینم.
توی مسیر برگشت از ترکیه، توی هواپیما یک آقایی بود کنار خودم، دو سال از من کوچک تر بود، برنامه نویسی میکرد توی ترکیه و این خیلی جالب بود برای من، یعنی من شهامت به خرج دادم برگردم درهای باز رو ببندم، خداوند ایشون رو توی مسیر من قرار داد. من اونجا قدرت زبان انگلیسی رو درک کردم.
شهریور سال 1400 رفتم شرکت تهران، پروژه ام رو 5 ماه شبانه روزی نشستم و تموم کردم، با وجود یک عالمه داستان و بی پولی و… ولی من باید مسیرم رو تموم میکردم.
بعد مسیر بعدی به من گفته شد که حسین زبان انگلیسی ات رو تموم کن، و سال 1401 شد سال گرفتن آیلس و یک چالش هم برای خودم درست کردم که با لهجه بریتیش صحبت کنم، خلاصه تموم شد و مهر ماه معلم رایتینگ گرفتم و ایشون هم اصرار که نکن این کارو ولی من گفتم انجامش میدم، و الان که اردیبهشت 1402 هست من زبان رو عالی با لهجه بریتیش حرف میزنم.
سال 1401 به دعوت پدرم برگشتم خونه پدریم توی شهرستان و یک اتاق به من دادن و درس خوندم. اوایل خوب بود، پدرم کارمند بود و بازنشسته شد و بدون اینکه به من بگن برای من نامه جانشینی گرفت که برم جای ایشون کار کنم، من میگفتم خدایا من انگلیس میخوام باشم برنامه نویسی این رو نمیخواستم آخه. خلاصه با اینکه پول نداشتم و زبان میخوندم و داستان بود من پیشنهاد پدرم رو رد کردم، و ازون وقت برای من شد داستان، از مرداد 1400 ما داستان داشتیم.
ایشون مخالف 100 درصد مهاجرت من بود، منم تا جایی که میتونستم تنش هام کم میکردم ولی اون بیکار نمیشست. منم سکوت میکردم و میرفتم توی اتاق ام، تهدید ها شروع شده بود و میگفت برو کار کن وگرنه میندازمت بیرون و … منم زبان ام رو میخوندم و سکوت، من هی دوره های شکرگزاری رو میرفتم برای راندا برن و سهیل هی حالم خوب بود و صبح ساعت 5 بیدار میشدم و شاد و پر انرژی میشستم پای درسم و هی هر از چند وقتی یک نیشی میزد :))
توی بهمن 1401 یک هو عموم زنگ زد که پاشو بریم دبی، من کار دارم و میخوام یک تحقیقی کنم و نیاز به تو دارم، منم چون زبان ام خوب شده بود گفتم بریم و براش توی 10 روز صفر تا صد تاسیس کارخونه توی دبی رو درآوردم و کامل. بعد گفت پاشو با من بیا اینجا و کار کن. باز من گفتم خدایا، من انگلیس رو میخواستم، برنامه نویسی. بعد گفتم خدایا خودت هدایت ام کن، با هدایت خدا یک جریان کاری برای خودم درآوردم که من چقدر پول میخوام ( درخواست پول و ارزش گذاشتن برای خودت رو توی دوره عزت نفس استاد تدریس میکنه)، بعد من طبق همون گفتم این یک نشانه بشه برای من، اگه با این شرایط قبول کرد که میرم دبی و گرنه مسیر انگلیس رو ادامه میدم.
من خیلی با عموم رو دربایستی داشتم ولی خب یادگرفته بودم که باید بخوام، توی پرواز برگشت دبی هم چالش غذای اضافه رو برای اولین بار رفتم، جوری که قبلا توی پروازهای ترکیه و داخلی ها نرفته بودم، حالا من سیرم بودم ولی گفتم میخوام. این کناری هام هم میخندیدن، عموم هم همراهم بود بیا و ببین :)) ولی الهامه میگفت درخواست کن بهت میدن، حالا جالبی اینه غذا خواستم، آوردن برام ولی قاشق نداشت، باز درخواست دادم قاشق هم بیارین :)) که خداروشکر آوردن.
برگشتم ایران و من دو ماه از وقت درسی ام رفت به خاطر کار دبی و پیشنهاد خودم رو دادم و عموم مخالفت کرد، شاکی شد و داستان ولی من با روی خوش بهش گفتم عزیزم من راستش هدف ام مهاجرت به هر نحوی نیست، زمانش باید برسه، شرایط منم اینه.
ضمن اینکه خواسته من، درآمد دلاری شغلی که مستقل از زمان و مکان باشه و هرجایی بتونم انجامش بدم که درواقع از اول همین شغل برنامه نویسی خودم بوده. آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد بود.
خلاصه، یازدهم اردیبهشت 1401 شب، دیدم برادر ام داره پشت سر خواهرم توی خونه صحبت میکنه (من یک برادر دارم 15 سال از خودم کوچک تر و پشت کنکوره، و اختلاف من با خواهرم 1 سال و نیم هستش) و مادر پدرم هم حمایت میکنند و مسخره اش میکنند و من خیلی ناراحت شدم بهشون تذکر دادم که چرا دارین پشت سر دخترتون بد حرف میزنید؟ چرا اینجوری دارین میگین؟ و اینا به منم توهین کردن. و من دوباره برگشتم توی اتاق ام. ناراحت شده بودم خیلی. من اتفاقا وسط دوره شکرگذاری سهیل سنگرزاده بودم و ساعت 5 بیدار میشدم، شکرگزاری هام رو انجام میدادم، ورزش میکردم و زندگی ام خیلی عالی بود و اون روز توی دفترم تمرین ستاره قطبی نوشتم خدایا من احترام میخوام. مثلا یکی از چالش های دوره سهیل سنگرزاده اینه که هر روز ظرفی که توش غذا میخوری رو خودت میشوری ازش تشکر میکنی یا تخت ات رو مرتب میکنی ازش تشکر میکنی و هر روز پدرم نمیشد که یک تیکه نثار ما نکنه :)) منم میخندیدم. چی بگم آخه.
صبح بود از ورزش می اومدم و برادرم ازین اهنگ های رپی که همش فحش و بد وبیراهه گذاشته بود و بلند کرده بود و منم خاموش کردم گفتم عزیزم هدست بزار میخوایی اینارو گوش کنی، پدر و مادرم و پشتیبان اون و داستان که اینجا خونه اونه و تو مهمونی توی این خونه و باز پدر عزیزم جملات گوهربار رو نثار من کرد و گفت برو بیرون ازین خونه اگه ناراحتی.
من گفتم پول ندارم وگرنه میرفتم، یه آن حرف استاد اومد توی سرم که ایمان نداری. یا خدا. کل موجودی من 250 هزار تومن. من کجا برم آخه.الهاماتی بود توی ذهن ام که میگفت احترام میخوایی؟ برو ببین، گفتم چشم.
خدایا آخه من حالم خوب بود، همه چیز روی روال بود،شکرگزاری روزانه، هر شب کامنت های روانشناسی ثروت 1 رو میخوندم، روزی 10 ساعت درس و کار، دوماه دیگه مونده بود، دوره هام رو تموم کنم، اقدام کنم اینا چی بود آخه؟ حالا برنامه اون روز چالش شکرگزاری سهیل سنگرزاده بوسیدن دست پدر و مادر بود.
من رفتم توی اتاق و دیدم حالم بده، گلوم داره میترکه از بغض، زدم بیرون، حدود 5 ساعت بدون توقف پیاده روی میکردم، فقط فایل های استاد رو گوش میکرد و با فقط روی خدای حساب کن (من عاشق این فایل ام) شروع کردم و اشک میریختم، خلاصه رفتم ترمینال بلیت اتوبوس گرفتم، بعد دیدم من قبلا سهام اینا خریده بودم و خداروشکر اونام سود داده بودن و اونارو خارج کردم، که اونم طول کشید. رفتم خونه، وسایل هام رو جمع کردم، گفتم خدا کمکم میکنه، با آرامش برگشتم وقتی مادرم دید وسایل هام رو جمع میکنم، کلی گریه کرد بنده خدا، میگفت کجا میخوایی بری؟ تو که پول نداری، گفتم نمیدونم فقط میدونم که باید برم. وقتش تموم شده. خلاصه وقتی اومدم بیرون از خونه، دست مامان ام رو هم بوسیدم ولی بابام اجازه نداد که دستشو ببوسم حتی باهام خداحافظی هم نکرد.
من همون روز همه رو بخشیده بودم، هیچ چیزی توی دل من نبود، فقط هدف ام برام مهم بود که یک جایی آرامش داشته باشم زبان ام رو بخونم، دوره های برنامه نویسی ام رو تکمیل کنم و مسیر بعدی.
من ازون روز به بعد تا الان 15 روز میشه با هیچ کدوم از اعضای خونواده حرف نزدم، نه به این دلیل که قهر باشم به این دلیل که بخوام روی زیبایی ها تمرکز کنم، از اتفاقات خوب بگم، به هدف ام توجه کنم، گذشته ها گذشته. و بهشون گفتم تا به نقطه امن برسم تماس میگیرم خودم. چون حرف ها و نصیحت های خونوادم حالم رو بد میکرد، امید به آینده زیبایی که خودم رو توش میدیدم ازم میگرفتن و یک مشت آت و آشغال تحویل ام میدادن. من هر روز میگم، من باور دارم همه چیز رو خودم خلق میکنم، من هدف ام رو خلق میکنم و روی خواسته هام تمرکز میکنم.
اون وسط پیاده روی صحبت های استاد توی این چند سال توی ذهن ام مرور میشد هر کدوم از یک طرفی، صحبت اینکه یک آن میبینی همه چیز خوبه، عالیه و یک ناخواسته ایی توی زندگی ات میاد، اونجا باید ایمان ات رو نشون بدی. میگفت عزت میخوایی؟ احترام میخوایی؟ احساس خوب میخوایی؟ برو بیرون.
رسیدم تهران، سه شب توی خوابگاه پسرانه بودم، عین سه شب، همش به زیبایی ها توجه میکردم، بعضی ها غر میزدن میگفتم خدایا شکرت برای بالشتی که دارم، برای تخت نرمی که دارم. حالا معجزات عالی که توی خوابگاه اتفاق افتاد بماند، یک شب سرد شد، بعد اینا به کسانی که روزانه میگرفتن پتو نمی دادن، بعد من کاپشن ام رو درآوردم و خداروشکر کردم برای کاپشنی که دادم، هم سهیل هم استاد میگفتن زوریه باید حالتو خوب کنی، باید زیبایی ها رو تحسین کنی. از خونه فقط یک کتاب با خودم آوردم و اونم ” قانون توانگری” بود، جمعه نشستم از اول این کتاب رو خوندم حدود 8 9 ساعت بود بدون توقف. حالم خوب بود، گفتگوی های درونی ام مثبت بود خداروشکر، بعد یهو یکی از دوستان ام که توی تهران هستش و فوق لیسانس زبان هستش، بهم پیام داد، گفت حسین کجایی چه خبر؟ زبان میخونی؟ بعد من گفتم یک سری داستان داشتم و الان اینجام، بعد گفت این شبا سرده و … پاشو بیا پیش من، بدون اینکه من درخواست کنم ازش. خدا من رو هدایت کرد به خونه ایشون. خودش کارهاش جور شده مرداد داره میره اسپانیا. به من گفت بشین اینجا زبان ات رو تموم کن، کارهات رو تموم کن بعد برو.
بعد اینجا نشستم با آرامش میخونم و یک کتابخونه نزدیک اینجا پیدا کردم و صبح میرم کتابخونه تا شب. برای کارم و آمادگی مصاحبه های شغلی جدید، نشستم رزومه دادم و با 10 تا شرکت مصاحبه رفتم و فهمیدم که چه چیزهایی رو نمیدونم. که اونا رو هم دوره هاشو پیدا کردم و دارم مدارک اش رو میگرم، راستی الان خیلی راحت آموزش های برنامه نویسی رو میفهمم چون زبان ام عالی شده و مدرس حرف میزنه راحت میفهمم، این آپشن قبلا روی من قفل بود :))
به امید خدا آیلس ام رو شرکت کنم و مدرک اش رو برای انگلیس بگیرم چون UKVI میخواد بعد مدارک برنامه نویسی رو دو سه تا مهم اش رو بگیرم که توی رزومه ام توی لینکداین اضافه بشه بعد پیشنهاد کار از بهترین شرکت های دنیا. به طوری که من انتخاب کنم کجا برم.
خدا همیشه پشت و پناه ماست، خدا عاشق ماست، همیشه تضادها دوست ما هستند و همیشه به ما کمک میکنند که به بهترین مسیر بریم. خدایا صدهزار مرتبه شکرت برای نفسی که میاد و میره، برای خواسته هایی که داشتیم و محقق شد و برای خواسته هایی که داریم و محقق میشوند.
استاد جان خیلی عاشقتونم که به ما یاد میدین “میشود”.
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام به آقا حسین عزیز دوست توحیدی و برنامه نویس حرفه ای ساکن انگلیس
حسین عزیز شما را تحسین می کنم بخاطر این هدفی که انتخاب کردید و پیگیر هدفتون هستید و حتی کار در دبی شما را وسوسه نکرد.
کنترل ذهن تان در برابر اون تیکه کلام پدرتان قابل تحسین است.
خیلی سخته برای پسری که در خانه پدری متلک بشنود. و چه خوب شد که ایمانتان را نشان دادید.
کم ترین حسن این کار این است که احتمال ناراحتی از پدرتان کمتر می شود.
مثل روز روشن است که به زودی زود به هدفتون میرسید و در یک شرکت معتبر در انگلستان با بهترین حقوق و مزایا شاغل می شوید.
منتظر موفقیت های شما هستیم.
در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و موفقیت تر باشید.
سلام دوست همفرکانسی عزیز
کامنت شمارو خوندم، تا آخرین کلمه
وچقدر برام جالب بود،این کامنت وتعهد وایمان شما، وانجام دادن وعمل کردن شما،جسارت شما،جای تحسین زیاد داشت،ومن وظیفه ی خودم دونستم که بهتون تبریک بگم،احسنت
آخرین کلمه ای که نوشته بودید،کل ماجراست
میشود
بله میشود
حتما برای شما هم میشود
چون جهان سر تسلیم فرود میاره، در برابر شجاعان
موفق باشید دوست نازنیم
منتظر خبرهای خوش شما هستیم
درپناه حق
به نام خدای مهربان سلام به استاد عزیز و خانم شایسته ودوستان همقدم تحسین میکنم استاد عزیز که چقدر با عشق به تعهدات خود عمل میکنید و همیشه با نتایج با ما صحبت میکنید
دوره دوازده قدم که با عمل به یک شخصیت جدیدی از من ساخته سبک جدیدی از زندگی و آگاهی که هیچ ربطی به یک سال پیش ندارم
وسعی میکنم با عمل به آگاهی بهترین خودم را بسازم با شناخت خدای درونم یک زندگی ایده آل بسازم ممنون برای این همه عشق و محبت شما عزیزان شکر خدا که در این مسیر الهی حرکت می کنم با عمل به دوره قانون سلامتی وزن من از 78 به 60 رسیده به مدت یکسال که همه به اعتراض
میگویند که تا کی باید ادامه بدهی ولی اون ها هیچی از این قانون نمی دانند
با دوره دوازده درک کردم که تمام اتفاقات زندگی خودم را رقم میزنم و باید همیشه مواظب ورودی ها باشم و هر لحظه با ارسال فرکانس های خوب به خواسته های خودم برسم
با این کا هم بهترین خودم را ساختم وهم باعث شادی دیگران می شوم
خدایا من را آسان کن برای آسانی ها
تنها تو را می پرستم وتنها از تو کمک می خواهم
ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت دادهای نه راه گمراهان
سلاااام دو صد سلام بر همه عزیزان
چند تا هدف خوب یکی یکی میگم ببینم به چی هدایت میشم که بگم
خوب اولیش داخل کار که الان هستم یک کاری هست که من میخواستم توش اولین باشم و جزو برترین افراد کار باشم
خوب اولش میدیدم افرادی که به راحتی دارن همین کار رو انجام میدن و خیلی هم خوب انجامش میدن
منم گفتم منم میتونم وتمام تمرکزم رو گذاشتم برای این کار شب ها کار میکردم صبح ها کار میکردم توی یوتیوب فیلم میدیدم در موردش سوال میپرسیدم و از الگو ها سوال میپرسیدم و از همه مهم تر هدایت ها رو انجام میدادم مثلا میگفت به فلانی بگو
یا مسلا توی یک ساعت خواست بیدار میشدم و میدیدم یکی از همکار هام استریم درباره بهتر کار کردن گذاشته و اونا رو نگاه میکردم
یعنی تمام موفقیت من این بود که در زمان درست در مکان درست بودم و به لطف خدا موفق شدم الان جزو افراد برتر این کار هستم جوری که به اخر این کار رسیدم و خدا بهم هدف جدید داده و منو به سمت علاقم هدایت کرد
خلاصه بخوام عامل موفقیت کوچیکم رو بگم این بود که من
ذهنم رو باز گذاشته بودم
تمرکز زیادی به این کار داشتم و همیشه بهش فکر میکردم
همیشه به فکر بهتر بودن فکر میکردم
الگو برداری کردم
باور درست داشتم
اینکه من میتونم چون این افراد تونستن
و شاید عامل مهم اصلی که فکر میکنم به این دلیل بود که من تعهد داده بودم و پایبند به این تعهد بودم
خیلی وقتا میخواستم بزنم زیر کار ازش دربرم ولی صاحب کارم نمیزاشت و به لطفش چندین چیز یاد گرفتم
اینکه نباید ترسید و فرار کرد
افراد رو برای خودمون بت نکنیم بزرگ نکنیم قدرتمند نکنیم چون قدرتمند ترین چیز خداوند هست که با ما هست
و خیلی باور مفید دیگه
موفقیت دوم: خرید ایکس باکس اینو مال چندوقت پیش بود و زیاد درست یادم نمیاد چطور شد
1 تجسم سازی میکردم و باهاش بازی میکردم و احساس خوبی داشتم
2 بهش زیاد فکر میکردم
3 بازی ها رو تجسم میکردم
4 افراد که خریدن رو میدیدم
5 باور داشتم که میتونیم بخریم یا نمیدونم چون مال قبلا هست
3موفقیت سوم: لاغر شدم این تعهد استاد رو دیده بودم و خیلی ذوق زده بودم که منم میتونم
اینکه استاد تونسته یعنی منم میتونم بعد که میخواستیم دوره رو خریداری کنیم اتفاق های افتاد که ما نتونستیم بخریم دوره
رو ولی من میگفتم اگه خدای استاد هدایتش کرده که چطور لاغر بشه منم هدایت میشم
در قدم اول از چیز های که استاد گفته بودم شروع کردم فهمیدم استاد رژیمش درباره تغذیه است و منم میدونستم نوشابه بد هست پس نخوردم
بعد فهمیدم برنج خیلی چاق میکنه و مادرم اونم حذف کرد با حذف همینا چربی ها سوختن بعد از یک دوست شنیدم استاد روزی یک وعده غذا میخوره بعد خود استاد هم گفتن پس ماهم گفتیم ماهم میتونیم
خلاصه عامل موفقیت
1الگو
2 دریافت هدایت
3 تعهد
4 تمرکز
5داشتن هدف برای رسیدن
6 تجسم
خیلی موفقیت های دیگه ای هم بدست اوردیم که فعلا یادم نیست
مهم ترین باور ها اینا بودن
من میتونم از پس هرکاری که میخوام بر بیام
البته اینایی که میگم خودم توش خیلی مشکل دارم برای هر طرح که میخوام بکشم کلی نجوا میاد و من همرو نادیده میگرم ومیگم من میتونم
هدایت میشم
خدا با ماست
هیچ وقت توی مسیر درستی احساس خوب اتفاق بد برامون نمی افته
یا اگر هم بی افته احتمالا ظاهرش بده ولی درونش پر از نعمت
یا اگر هم بد باشه نتایج باور های من هست که باید حلش کنم و ازش بگذرم
باید لذت ببریم
درباره انگیزه توی کاری که الان هستم به دلیل سفته ای که داشتم میترسیدم و کار میکردم و میدونم این اشتباه است و نوعی شرک هست که به لطف خدا دارم روش کار میکنم ولی اینو فهمیدم من باید تعهد بسیار قوی بدم که همیشه برام سکوی پرتابی باشه.
برای ایده های بهتر
میگفتم من که نمیدونم برای همین دنبال بودم نشونه هارو خیلی خوب میدیدم و ازشون استفاده میکردم
اگه هدایتی میومد اولش مقاومت میکردم ولی بعداش انجام میدادم
در مورد نگاه
میدیدم افرادی که تونستن این کار رو به نحوه احسن انجام بدن پس میگفتم منم میتونم برای همین هر ایده ای که میدومد رو انجام میدادم
در مورد نجوا
با خودم میگفتم این اولین کار من هست و من نباید توش شکست بخورم
یا کم بیارم یا توی طراحی میگفتم الان که میگی من هنوز تست نکردم چرا اینقد میترسی تهش چی میشه مگه
و میگفتم بزار فقط تستش کنم
میگفتم تهش هیچی نمیشه
فایل های استاد رو می دیدم دوازده قدم رو اون موقع شروع کرده بودیم و هستیم هنوزم
به لطف خدا تونستیم تا قدم 7 با مادرم بیام بالا البته از پروفایل مادرم تمام خرید هارو کردیم
الان عزت نفس رو دارم گوش میدم
درباره الگو
افراد رو می دیدم که تونستن
یا باهاشون صحبت میکردم میگفتن نه ما هیچ کار خاصتی نمیکنم
یا ازشون میخواستم برام استریم بزارن
و همیشه این سوال رو میپرسیدم چطور سریع تر این کف روزانه رو بزنم
به لطف خدا الان به حدی رسیدم که با روزانه 3 الی 4 ساعت کف روزانه رو میزنم کاری که افراد روزانه 8 ساعت پاش زمان میزارن و به من میگن هیولا
و این به لطف این کلام استاد بود
چطور بهتر چطور راحت تر
انگیزه هم از نتایج کوچیک خیلی خوب میگرفتم مثلا یادمه اولین روزی که تونستم کف روزانه رو به خوبی بزنم خیلی خوشحال شدم وتحسین میکردم
و نتایج ریز رو میدیدم
الان که فکر میکنم دقیقا منتطقی بود که من موفق بشم وطبق قانون پیشرفتم
و عجب کامنتی شد باید ویسش کنم این مسیر رو چون مسیر موفقیت همینه
درباره مقایسه کردن
من مقایسه میکردم برای اینکه باید میدیدم همکار های بالا تر از من چطور کار میکنن و نحوه کارشون رو باخودم
ولی اینو بگم هیچ وقت به خودم لطمه نزدم و این مقایسه کردن بهم انگیزه میداد
که منم میتونم کاری نداره که
درباره رسیدن به هدف فعلی خودم اینه
میخوام طراحی بشم که بتونم خودم رو راضی کنم بتونم طرح های که توی سرم بهم الهام میشه رو بکشم
یا درستش کنم
توی این مسیر من به لطف خدا اموزش دیدم و از ابزار مثل هوش مصنوعی دارم استفاده میکنم
خوب برای رسیدن به این خواسته
اول فکر کنم باید الگو پیدا کنم
و بعد باور های اون فرد رو درون خودم هک کنم البته درست هاش
بیشتر توی این مهارت برم یعنی تمرکز بیشتری روش داشته باشم
قانون تکامل رو طی کنم
این باور که من میتونم رو بسازم
از هدایت ها کمک بگیرم
ذهنم رو باز بزارم برای این هدف تا از راحت ترین راه برسم
احساس خوب داشته باشم
همیشه به فکر پیشرفت باشم
از این نترسم که نمیشه
جلوی نجوا کم نیارم
افراد رو برای خودم بت نکنم
برم جلو نترسم
هدایت هارو انجام بدم
رها باشم
نتایج کوچیک رو بزرگ ببینم مثل حال خوب
خوب اینا فکر کنم باشن
ممنونم استاد واقعا از ته وجودم اینارو کشیدی بیرون باید هزاربار اینارو بخونم
چون این مسیر موفقیت من هست این مسیر موفقیت برای تمام افراد هست
وقتی نگاه میکنم میبینم همه افراد از همین مسیر موفق شدن
ایلان ماسک : گفت من روی اون پروژه کار میکردم و شب روز به اون پروژه فکر میکرده دربارش اطلاعات بدست اورده
احساس خوب داشته ……. و میدونسته نتیجه میده و از همه مهم تر حرکت کرده نگفت من نمیتونم حتی قبل شروع کردن
مارک زاکربرگ ، بیل گیتس، وارن بافت ،والت دیزنی ،رونالدو مسی ،،،،،،،…..
همه افراد موفق همینو گفتن
اینکه من افراد رو دیدم که تونستن
حرکت کردن
نترسیدن
تمرکز کردن
توی مسیر علایقشون بودن (که یعنی از اون مسیر لذت میبردن )
رها بودن (توی فوتبال که نگاه کنید معنی رها بودن رو درک میکنید من وقتی فوتبال امباپه و مسی رو میبینم ، به این فکر میکنم این دو چه لذتی دارن میبرن و رها هستن و توی هر موقعیتی میرن و منتظر هستن برای گل زدن یعنی اماده هستن سمت خودشون رو کاملا درست انجام دادن
امروز نتایج بازی رئال رو دیدم و منچستر سیتی من واقعا از غرور هالند خوشم اومد ولی انگاری این بازی که با رئال داشتن حال هالند خوب نبود و نتونست یک گل رو به ثمر برسونه موقیعت داشت ولی به راحتی میدیدم که داره پارو میزنه و همش یا تیر بود یا توی دستایی دروازبان
خلاصه این قانون
حال خوب = اتفاق خوب (به خوبی داره عمل میکنه بدون نقص و ایراد در هر لحظه داره عمل میکنه )
و همین الان یک هدایت اومد میخوام انجامش بدم و بزرگ اینو مینویسم دوستان
خوب اقا سرچ کردم نتونستم بفهمم دوستان چطور بزرگ مینویسن توی کامنت ها بیخیال
(((((((((((((((((((( من معین کوه پیما به همه دوستان عباس منشی عزیزم این تعهد محکم رو میدم که
طراح دیجیتال بشم که به راحتی ایده هامو اجرا کنم و موفق بشم و توی این مسیر میدونم ثروت هست
و من موفق میشم من در این مسیر لذت زیادی از این دنیا میبرم و به خواسته هام میرسم
به 102 تا خواسته که نوشتم میرسم
و این تعهد رو به همه دوستان میدم که من انجامش میدم و یک فرد موفق میشم در زندگی و نقاشی
تا بتونم تمامی ایده ها و تصویر های که بهم الهام میشه رو بکشم ))))))))))))))))))))
البته اینو بگم هرچی الهام شده بهم به این شکل بوده که میتوسنتم انجامش بدم فقط میترسیدم
و اینو باید روی باور هام کار کنم
خیلی ممنونم من در این مسیر موفق خواهم شد مثل استاد که اومد به همه ما بچه های دوره ای دوازده قدم گفت خواسته اش رو و گفت ببینیم چند مرده حلاجه منم
گفتم حالا ببینید من معین کوه پیما چند مرده حلاج هستم و به این خواسته ام میرسم و توی این مسیر همه چی رو بدست میارم
خدایا شکرت از لحظه ای که این فایل رو گوش کردم میخواستم به یک جمع به افراد بگم و تعهد بدم ولی کم بودن
تا امروز که اومدم کامنت بزارم و هدایت شدم وبهم گفت مگه همین افراد دوستان تو نیستن به این افراد بگو
و الان شور شوقی درونم بیشتر شد
حتما وقتی به این خواسته رسیدم میام و میگم به همه
خیلی ممنونم
سلام دوست عزیزم
چقدر از خوندن کامنتت لذت بردم
مطمئنم به تمام 102خواسته ات میرسی
چقدر بااحساس وجذاب نوشتی و چقدر باورهای قشنگی داره
چقدر قشنگ الگوبرداری کردی
چه ذهن قوی داری
از خودن کامنتت لذت بردم
منتظرم از موفقیتهای بیشترت بخونم
درپناه الله یکتا شاد و تندرست و ثروتمند باشی
وایی هر لحظه قانون رو میبینم امروز این برام منطقی شد که دوستان در ارتباط هستم از طریق سایت و روش تمرکز کردم و دربارش صحبت کردم و اینم نتیجه قانون توجه به خواسته ها
خیلی خوشحالم ممنونم از شما دوست عزیز
حتما من تمام موفقیت هام میخواستم بگم دیدم نمیتونم چون هر روز زیبایی موفقیت های کوچیک اما بزرگ دارم خدایا شکرت بابت این کامنت بابت کامنت شما دوست عزیز
به نام خدا
ردپای21
سلام استاد جان و خانم شایسته مهربانم
چقدر کیف میکنم وقتی استمرار نتایج در شما میبینم بهم امید میده که اگه به مسیر ایمان بیارم نتایج ماندگار لاجرم اتفاق می افته تا زمانی که به مسیر ادامه بدم
در رابطه با هدف اینو بگم که من قبلا تو این وادی نبودم ،سال گذشته واس اولین بار در زندگیم یه لیست نوشتم که مثلا تا سال 1405 چیارو میخوام و…
حدودا 50 تا نوشتم و بعد کلا یادم رفته بود که همچین کاری کرده بودم
عید امسال تو خونه تکونی اون لیست پیدا کردم ،باور نکردنی بود !
بعضی از چیزایی که نوشته بودم ،صرفا برای اینکه 50 تا خواسته نوشته باشم بود !ولی از بین اونها هم چندین تاش عملی شده بود
نزدیک 25 تاش برآورده شده بود! یا حداقل اقدامی براش شده بود
اونایی که انجام نشده بود الان میفهمم چرا ؟!
چون برای ذهنم خیلی بزرگ بود !درواقع مشکل از باورهای خودم بود ،حس لیاقتم مشکل داشت ،ایمان به خودم مشکل داشت ،باور فراوانی مشکل داشت
این اولین تجربه من از تجلی خواسته هام بود ،با وجود باور نداشتن به اینکه این کار فایده داره یا نه بسیار منو وسوسه کرد تا مسیر اصلی پیدا کنم و هدایت بشم به اینجا
تعهد من به تغییر منو وارد این وادی آگاهی کرد درخواست من به دنیا و شفاف شدن خواسته هام اونارو وارد زندگیم کرد
چه بسا اگه باور ها و ورودی های مناسب داشتم نتایج شگفت انگیز تر هم میشد
البته حدفاصل منو خواسته هام به مرور کم کمتر میشه چون پذیرششون برام باورپذیر
وجودشون برام باور پذیر شده
از خواسته های دور توی قصه ها تبدیل شده به خواسته هایی که تو همین شهر خودمون هم کسایی بودن که انجامش دادن(الگو و مدارک مناسب برای باور پذیر شدنش)و ایشالله بعد از این مرحله تبدیل بشه به خواسته ای که منم میتونم انجامش بدم
البته تاکید استاد برای اولویت بندی اهداف هم خیلی منو متمرکز کرد چون من همیشه عاشق این بودم همه کار بکنم همه چی بلد باشم
که باعث شدهبود تو زمینه های مختلف اطلاعات کسب کنم ،اما عمق کم بود به قول استاد
پس حواشی کم کردم تا روی هدفم متمرکز بشم
امید که بتونم از آگاهی های استاد استفاده کنم و خیلی دیر نشده باشه (چون ددلاین هدفم نزدیکه)
البته که زمانبندی خدا غلط در نمیاد و حتما الخیر فی ما وقع
اجرتون با خدا
بسم رب الشهدا و الصدیقین
سلام و ارادت به تمامی دوستان عزیز این سایت توحیدی و استاد گرامی
سوال:چند هدف که در زندگی خود به آنها رسیدهای را به یاد بیاور.
1)مستقل شدن و تنهایی زندگی کردن
چه الگوها یا رفتارهایی را می توانی شناسایی کنی که باعث دستیابی شما به آن اهداف شد؟ مواردی مثل:
چطور انگیزههایت را حفظ میکردی؟
1)قبل از مستقل شدنم در دوران دانشجویی یکی از لذتها و انگیزه هایی که باعث میشد حسابی درس بخونم این بود که بعداز تحصیلاتم برم سرکار و تنهایی زندگی کنم خونه جدابگیرم زندگیمو به سبک خودم ادمه بدم کلی کتاب میتونم تو تنهایی بخونم میتونم کلی مهارت یاد بگیرم میتونم زندگی کردنو بیاموزم میتونم خودمو محک بزنم،همیشه تو تصوراتم این بود که تو خونه خودمم چند ساعتیه از سرکار اومدم تو آشپزخونه م که غذا بپزم تو حالتی که آهنگ گذاشتم و با ریتم آهنگ مشغول غذا پختنم.
چطور ذهنت را برای ایدههای بهتر باز میگذاشتی؟
1)دوس داشتم مستقل بشم وبرام مهم نبود کجا و کدوم شهر خونه بگیرم مهم نبود کارم چی باشه فقط دوس داشتم دوری از خانواده و مستقل بودن رو تجربه کنم ،حتی برام مهم نبود اول وسایل خونه تجهیز بشه بعد برم زندگی کنم یعنی اصلا تو فکر وسایل خونه نبودم
من تونستم خونه ای صفر ونوساز اجاره کنم وقتی رفتم داخلش فقط خودم بودم و دوتا چمدون!
تو یکیش لباسام بود تو یکیشم پر از کتاب و دفتر.
زمستون بود حتی بخاری نداشتم
فرش نداشتم
ولی من انقدر از این اقدام جسورانه ام خوشحال بودم که تو حاشیه نرفتم نگران وسایل نبودم
مطمعن بودم خدا کمکم میکنه
کم کم تمام وسایل خونه جور شد بدون اینکه من در جریان باشم.
روزای اولی که خونه رو گرفته بودم مشغول تمیز کاری بودم طی و جارو و دستمال برای تمیزکردن از برادرم که خونش تو همون شهر بود قرض گرفتم
تا دوسه روز، روزا اونجا بودم شب میرفتیم پیش برادرم چون بهمن ماه بود و هوا سرد .
ی روز برادرم با ی ماشین باری اومد دم در خونه م،کلی وسایل آورده بود بدون اینکه من خبرداشته باشم
بخاری کمد میز و صندلی فرش بزرگ وحتی تابلو و آیینه آورده بود…….از کجا؟؟ خداجور کرده بود
داخل انبار فروشگاهشون ازقبل کلی وسیله اضافی بوده که الان میخاستن از شرشون راحت بشن….به این راحتی وسایل خونه م جور شد اونها نونبودن ولی
من حتی برام مهم نبود که وسایلم نو باشن میگفتم اولشه با همینا میشه فعلا زندگی کنم
چندروز بعدش خاله م دوتا فرش قشنگ و چندتا وسیله آشپزخونه ،ظرف و ظروف نو و یخچال فرستاده بود بدون اینکه من درخواست کنم
اجاق گاز هم به طرز عجیبی جور شد
کلا همه چیز جور شد
وسایل کوچیکترو خودم کم کم خریدم
و به همین سادگی من مستقل شدم به آرزوم رسیدم
لحظه اولی که کلید خونه رو بهم دادن و رفتم تو خونه اونقدررررر حسم عالی بود گفتم خدایا این خونه منه یهو هرچی حس خوبه تو وجودم ریخته شد!! هنوز که هنوزه بهم شورو شوق میده انگار دیروز بود
سال 97
چه نگاهی کمک میکرد تا بتوانی هدایتها و نشانهها را بهتر ببینی و دنبال کنی؟
من نگاهم این بود که با مستقل شدن بزرگ میشم و رشد میکنم پیشرفت میکنم کلی مهارت یادمیگیرم و همین نگاهم باعث شده بود به هدایتم عمل کنم و بهش پایبند باشم.اونموقع نمیدونستم هدایت چیه ولی خب ی مسائلی پیش میومد که میفهمیدم اینکارم درسته و حتما باید مستقل بشم
چطور نجواهای ذهن را کنترل میکردی و در مسیر میماندی؟
هیچ تجربه ای از تنهایی زندگی کردن نداشتم اصلا نمیتونستم تصور کنم چجوریه ولی نجواها خیلی کم بود چون اصلا نمیدونستم ممکنه مخالفتی باشه من یک دختر روستایی ام که همچین قدمی برای من خیلی بزرگ محسوب میشده بعدا که بهش فکر کردم ،فهمیدم ممکن بوده با مخالفت خانواده روبرو میشدم یا حرف و حدیث اقوام باشه ولی چون تو ذهنم به این مسائل توجه نکرده بودم اصلا این نجواها قدرتی نداشتند
تا اونجایی ک یادمه هیچکسی رو برای خودم مهم نکردم اصلا نجوای خاصی نداشتم توی ذهنم هدفم رو خیلی بزرگ کرده بودم فقط به لذتش فکر میکردم بااینکه اونموقع عضو سایت نبودم ولی جذب رو دوسالی بود با استاد شریفی شناخته بودم خیلی خوب روی زیباییا تمرکز میکردم اونموقع صلوات شمار داشتم از صبح تا شب تو دستم بود بنظرم همین تمرکزم روی زیبایبا باعث شده بود نجوای خاصی نباشه و کنترل بشن
دیدن چه الگوهایی ایمان شما را درباره امکان پذیر بودن آن هدف تقویت میکرد؟
یا استفاده از قوانینی مثل:
تجسم نتیجهی نهایی؛
دیدن کوچکترین نکات مثبت و پیشرفتها در مسیر و سپاسگزاری برای آنها؛
مقایسه نکردن نتایجم با دیگران و رعایت قانون تکامل؛
پرسیدن سوالات جادوییای چون: چطور از این بهتر، چطور از این ساده تر؛
تو نزدیکا و دوستان و اقوام هیچ دختر مستقلی نبود حتی دخترخاله م که 40سالش بود معلم بود و مجرد ولی هنوز خونه پدر مادرش زندگی میکرد با اینکه خودش خونه مجهز داشت ماشین داشت ولی میترسید جدا زندگی کنه،
از پسرا هم کسی تو نزدیکان نبود که همچین جسارتی کرده باشه فقط تنها کسی که دیده بودم برادرم بود که به مدت دوسه سال تنها زندگی کرده بود
من از فیلم هایی که دیده بودم در مورد دخترا الگو گرفته بودم
دخترایی که مستقل بودن خیلی برام جذاب بودن بنظرم زندگی شادتری داشتن و اینا شده بودن الگوهای من
تجسمم عالی بود خودمو تو خونه خودم خیلی تصور میکردم اینکه هرزمان دلم بخاد غذا بخورم،هرزمان دلم بخاد میخوابم،هرچی تابلو و نوشته دلم بخواد ب در و دیوار خونه بزنم و…..
حتی یادمه یبار رفتم بازار ی چاقوی قرمز قشنگ بهم چشمک زد خریدمش خواهرم همرام بود بهش گفتم اینو برای خونه ام گرفتم!!
این در حالی بود که هنوز نمیدونستم چی میشه و 6ماه بعد خونه گرفتم
سپس بنویس چطور میتوانی از این الگوها برای رسیدن به هدف فعلی خود استفاده کنی؟
هدف های فعلیم خیلی زیادن اولویت بندی کردم
ولی من میتونم از قبلا خودم الگو بگیرم
خودمو درگیر حاشیه نکنم
کسی رو بت نکنم
حسمو با چیزای کوچیک خوب کنم
تجسم کنم که به هدفم رسیدم
و از زندگیم لذت ببرم به هدفم نچسبم.
با مرور این مسیر ،فهمیدم اونموقع تفکرات منفی ام کمتر بوده ،همه چیزو خیلی ساده تر میگرفتم
خیلی آزاد و رها بودم
برای هدفم شور وشوق داشتم
برای اهداف فعلیمم که فکر میکنم خیلی طول کشیده و هنوز بهشون نرسیدم باید همون راه رو برم چرا فراموش کرده بودم
راهش همینه !
به نام نور
سلام به استاد بزرگوارم و همه دوستان
من هدف گزاری کردم چون سالهاست دارم فایلهای با ارزش شما رو گوش میکنم و الان حدود دوساله دارم یه مهارت جدید یاد میگیرم و زمانیکه به هدفم برسم و در کار جدید حرفه ای بشم به طبع میتونم به خیلی از خواسته های دیگم برسم چون هدف اصلی من خیلی بزرگه و منشا بقیه خواسته هام و در تمام مدت این فایلهای شماست که روشنگر مسیر منه و هادی من در تمام روزهام و لحظه هام ولی واقعیتش خیلی جرات ندارم هدفمو اعلام کنم و این فایل شما بمن یاداوری کرد که حداقل به دوستای صمیمی بگم و اعلام کنم که دارم چه کار بزرگی انجام میدم و در نهایت بشما خدا قوت میگم برای این فایلها که زمان میزارید و در اختیار ما قرار میدین و سپاس فراوان از زحمتهای مریم عزیزم ..خدا شماهارو برای ما خفظ کنه و ماشالا بشما ️️️️️️️️️️️