در این فایل استاد عباس منش با توضیح آیاتی از سوره اعراف، مفهوم “هدایت” یا “گمراهی” را در عمل توضیح می دهد. گوش دادن به آگاهی های این فایل، از یک طرف ما را از افکار و باورهای محدود کننده ای آگاه می سازد که منجر به گمراهی ما از مسیر نعمت ها شده و به قول خداوند “برای سختی ها آسان کرده است” و از طرف دیگر، باورهای قدرتمند کننده ای را به ما می شناساند که پروراندن آنها در ذهن، موجب ورود به مدار خداوند، دریافت هدایت های این نیرو و ” آسان شدن برای آسانی ها ” می شود.
بخشی از سرفصل آگاهی های این فایل شامل:
- مفهوم فروتنی در برابر خداوند و ارتباط آن با ” احساس خود ارزشمندی درونی “؛
- مفهوم غرور مخرب و ارتباط آن با “گمراه شدن از راه راست”؛
- “مقایسه”، دروازه ورود به مسیر گمراهی است؛
- “مقایسه”، فرد را از صلح درونی با خودش خارج می کند؛
- راهکاری برای کنترل افکاری که منجر به “حسادت” یا “مقایسه” می شود؛
- چقدر از اینکه “چه افکاری منجر به ایجاد چه احساسی در شما می شود”، آگاه هستی؟!
- چه جنس افکار، احساس خوب را ایجاد می کند و چه افکاری، منجر به احساس بد می شود؛
- “حسادت”، از کدام باور محدود کننده نشات می گیرد و به چه شکل فرد را از مسیر دریافت نعمت ها خارج می کند؛
- ریشه “حسادت”، احساس بی ارزشی درونی است و منجر به تصمیمات و رفتارهایی می شود که فرد را به احساس بی ارزشی بیشتر می رساند؛
- کلیدهایی هدایتگر در آیه 32 سوره نساء؛
- مفهوم “تسلیم بودن دربرابر خداوند” و نتایج این ویژگی شخصیتی؛
- “مغرور بودن در برابر هدایت های خداوند” و عواقب این ضعف شخصیتی؛
- ساختن چه ویژگی های شخصیتی، موجب تشخیص و دریافت هدایت ها می شود؛
- چرا تسلیم بودن در برابر هدایت های خداوند، نه تنها ضروری بلکه “حیاتی” است؟!
- نقطه شروع تحول زندگی فرد؛
- شیطان همواره از در “ناسپاسی”، وارد می شود؛
- ارتباط “ناسپاسی” با “گمراهی”؛
- ارتباط “سپاسگزاری” با “هدایت به صراط مستقیم”؛
- چگونه از مدار شیطان خارج شویم و وارد “مدار خداوند” شویم؛
- تفاوت فرکانس ” احساس سپاسگزاری ” با سایر احساس های خوب؛
این فایل آگاهی بخش را بشنوید، در آن آگاهی ها تامل کنید، سپس درسهای سازنده آن را در بخش نظرات با سایر دوستان خود به اشتراک بگذارید.
منتظر خواندن نظرات تاثیرگذار تان هستیم
منابع کامل درباره آگاهی های این فایل:
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری چگونه به راه راست هدایت می شویم یا از آن دور می شویم980MB94 دقیقه
- فایل صوتی چگونه به راه راست هدایت می شویم یا از آن دور می شویم93MB94 دقیقه
(ادامه کامنت قبل) :
و من توی این سایت هر چی که میخواستم دارم
تقریباً کل دوره ها و محصولات و کلی فایل رایگان و یک دنیا کامنت که هر کدوم یک کتاب و یک رساله ان
دیگه چی میخوای برای رشد ؟؟
خودت استفاده نمیکنی چرا میندازیش گردن من ؟؟؟
من که سفره رو برات پهن کردم
دستت نمیرسه به فلان غذا ؟؟ دیدی دلت خواسته ؟؟ خب عزیزم به من بگو بهت بدم
من که بیشتر از تو لذت میبرم تو از تمام زوایای سفره م استفاده کنی
من کریمم
( گیر کریم نیفتادیم بچه ها، بیچاره مون میکنه،
کریم کسیه که از تمام زوایای سفره ش دوست داره استفاده کنی ، میگه : این و نمیدونی چیه ، یه چیزی درست کردم تا نخوری نمی فهمی
خدا ما رو آفتِ خلقت نمیدونه
تو قرآنش مثال میزنه میگه :
به شتره نگاه کن
و اِلَی الاِبِلِ کَیفَ خُلِقَت
به شتر نگاه کن ببین چطور خلقش کردم، ماه و نگاه کن ، ستاره ها رو ببین ،،کوه ، دریا ،، جنگل
همه ی اینا رو برای تو خلق کردم
و
تو رو برای خودم
و اگه بندگان من بدونن که چقدر بهشون مشتاقم ، هر آینه از شوق جان میدن
دوست نزدیک تر از من به من است
یعنی یه دوست جون جونی ، یه عاشق سینه چاک چطوری میتونه باشه که بفهمیم خیلی خیلی معشوقش و دوست داره ؟؟
اینکه ازش جدا نشه
مدام دور و بر معشوقه ش باشه و دست به سینه آماده انجام خواسته های معشوق
دیگه خدا چطوری بگه؟؟
اگه یوقت بنده هام یه روزی یه جایی از من یادی کردن گفتن این خدای ما کیه و چیکار میکنه و…
بگو
من نزدیکم
( خب نزدیکی برای چی؟)
نزدیکم برای اینکه خواسته از دهن معشوقم بیرون نیومده اجابت کنم
اگه یکم دور باشم ممکنه یکم دیر اجابت بشه ( نعوذبالله)
میخوام اولین نفری باشم که خواسته بنده مو ، معشوقم و میشنوم و فوراً اجابتش کنم
اِنّی قریب ، اُجیبُ دعوت الدّاع اِذا دَعان
ولی خدایا کاشکی بجای قریب میگفتی : غریب
چون ماها تو رو تو غربت قرار دادیم
دلم بحال غریبی ت میسوزه
و من بنده ی ناسپاس میگفتم حالا که چی؟
اینهمه دوره خریدی چه نتیجه ای گرفتی؟؟
و این ناامیدی ها و مقایسه ها خودش بزرگترین ناسپاسی عمرم بود
من که یک عمر بزرگترین خواسته م از خدا آگاهی بود و انسان بودن
و از زندگی گوسفند وار اکثریت جامعه متنفر بودم و همش بهش میگفتم طرح الهی من و هدف خلقت من رو بهم نشون بده
حالا که به معدن طلا رسیدم این چه ناسپاسی بود که: حالا که چی ؟؟؟؟
یه نکته ی دیگه:
شیطان تکبر ورزید و خودش رو برتر از آدم دونست بخاطر جنس وجودیش
بنابراین با خواری از درگاه خدا رانده شد
ولی آدم اشتباه کرد و طمع ورزید و گول شیطان رو خورد و دستور خداوند رو اجرا نکرد از سر طمع و شاید باور کمبود و شاید هم اعتماد نداشتن به خدا
اما
از بهشت با خفت رانده نشد ، مکنت داده شد در زمین با تمام امکانات معاش و نعمت بزرگ هدایت و حمایت خداوند
و ما نفس به نفس تا آخر عمر هم فقط شکر همین نعمت خداوند رو بجا بیاریم کمه
که ما رو مثل خودش لایق سجده کردن دونسته
و ما چه کوته فکر هستیم که بعضاً متوسل می شیم به رمالها و کسانی که با اجنه در ارتباطن
جن کیه ؟
خدا به ملائکش دستور سجده داد به ما
بعد ما خودمون و کوچیک میکنیم به موجوداتی ضعیف تر از خودمون متوسل میشیم که چی ؟؟
یه چیزی در ما غیر از اون خاک وجود داشته که لایق سجده شدیم مثل خدا
بنابراین ما هم تکه ای از خداییم
مثل یه مشت از خاک تربت امام حسین که حکم کل تربت رو داره و همونقدر مقدسه
استاد
بی صبرانه منتظر دوره ارزشمند ، لذت سپاسگزاری یا قدرت سپاسگزاری یا هر نام پر مسمای دیگه ای که براش بهتون الهام میشه هستم
و
همبنجا درخواستم رو به خدای وهابم مینویسم
که
همینطور که کاری کرد من اولین کامنت رو در این فایل بزارم ، خودش من رو لایق بدونه اولین نفری باشم که این دوره ی باشکوه رو میخرم
و با این اشتیاق ، سپاسگزاری عملی از خداوند و دستان مهربانش استاد عباسمنش و مریم جان مهربان رو انجام بدم
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بُوَد؟
سر نه چیزیست که شایستهٔ پای تو بود
ذرهای در همه اجزای من مسکین نیست
که نه آن ذره معلق به هوای تو بود
تا تو را جای شد ای سرو روان در دل من
هیچ کس مینَپسندم که به جای تو بود
به وفای تو که گر خشت زنند از گل من
همچنان در دل من مِهر و وفای تو بود
عجبست آن که تو را دید و حدیث تو شنید
که همه عمر نه مشتاق لقای تو بود
سلام واقعا نمیدونم از کجا شروع کنم
و از کدوم فضلش بنویسم
دیروز صبح که این فایل روی سایت قرار گرفت من انگار دهمین کاربری بودم که کامنت ارسال کردم
( این و از تایم ارسال کامنتهای 9 عزیزی که قبل از من کامنت فرستاده بودن متوجه شدم)
ولی بطرز عجیبی کامنت من بعنوان اولین کامنت این قسمت بالا میاد
خدا میدونه شب و روز قبلش تو چه شرایط روحی بودم که دیگه داشتم give up میکردم و کم میآوردم
و بقول استاد در نامگذاری این قسمت
[چگونه به راه راست هدایت می شویم یا از آن دور می شویم ]
داشتم از صراط المستقیم و از این گنج الهی که نصیبم شده با حربه های شیطان ( یاس و مقایسه و احساس بد ) دور میشدم
شرح مختصری از اون شرایط رو تو همون کامنت قبلیم نوشتم
ولی جا داره که بیشتر حداقل برای خودم باز کنم
من با باور محدود کننده ای که داشتم و هنوز هم دارم ، توی تخفیف خیلی چیزها میخرم با این باور که بعدا گرون میشه و ممکنه من اونموقع اون مبلغ پول رو نداشته باشم که بخرم
حتی از کد تخفیف یکماهه ی برخی محصولات مثل 12 قدم و قانون آفرینش هم با همین باور مخرب استفاده کردم
نه با این باور که مثلا : این تخفیف یک هدیه ای از طرف خدا یا استاد به من بود که لایقش هستم
یا اینکه خدا رو شکر کنم که در زمان مناسب پولش و خدا بدستم رسوند تا بتونم استفاده کنم
یا مثلا خدا رو شکر حتمامن در مدار این آگاهی ها قرار گرفتم که خدا شرایط خرید این دوره رو برای من مهیا کرد
یا….
( وااای اصلا میخواستم یه چیزای دیگه بنویسم ، اینا چی هستن که دارن به رشته تحریر در میان ، جل الخالق….)
القصه
من با همون باور مخرب کمبود و عجله و… و البته ( باز یه کرم دیگه از زیر خاک های مغزم سر در آورد ) البته با حس خود برتر بینی تقریبا تمام محصولات استاد رو خریدم
و مدام گوش میدادم البته بدون انجام تمرینات
و
تضادی که توی روابط برام بوجود اومده بود و از همه بیشتر خودسرزنشی بابت اینکه به توصیه های استاد عزیزم گوش ندادم و عملا فقط رادیو وار گوش میدادم و فکر میکردم خب من همه اینها رو قبول دارم
پول بی زبون رو که ثمره سالها تلاشم بود بدون توجه به اینکه استاد گفته بودن بخاطر حس دلسوزی یا خدایی کزدن برای کسی که از موقعیتی که هست نجات ش بدید به کسی قرض ندید
و خدا هم تو قرآن گفته بود اگر میخواید ببخشید اول به نزدیکان تون ببخشید که لااقل کمتر دلتون بسوزه یا همون کار باعث برکت مال تون بشه و شاهد بگیرید و سند و مدرک بگیرید و…
ولی من اومدم گفتم خدایا فلانی گناه داره یتیم ه ، نون نداره بخوره ، تمام رخت و لباسهاش کهنه و فرسوده شده ،کفشاش طوری پاره شده که دیگه قابل راه رفتن نیست ، اون بچه ی توئه من این پول. و بهش میدم ولی به نیت اینکه تو گفتی
من ذاالذی یُقرِض الله قرضاً حسَنا
و….
من به تو قرض میدم شاهدم هم فقط،خودت
و
این شد که اون فرد نه تنها از اون منجلابی که خودش ساخته بود بیرون نیومد بلکه شد یک بدهکار منفور که جواب خوبی من رو با تحقیر و فحش و… داد
این روزها فکر و خیال اون اشتباه که جبران نشده بود و بعدش دیگه اوضاع مالی من خیلی وخیم شد به دلایلی اون خودسرزنشی هارو دو چندان میکرد
و نتایج خیلی خیلی ضعیف از شغل مورد علاقه م که بخاطرش شغل عالی قبلی رو رها کرده بودم و حالا دست از پا درازتر جواب دوست و آشنا و همکارهای قدیمی رو نمیدونستم چی بدم که خب حالا چه درآمد توپی داری اون شغلی که همه حسرتش و میخوردن ول کردی و اینهمه مشکلات هم برای خودت و بقیه بوجود آوردی و…
و از طرفی تضاد های عاطفی
و از همه مهم تر مقایسه ی نتایج دوستان در سایت با دستهای خالی خودم تو تمام جنبه ها داشت از درون نابودم میکرد
برای آخرین بار به خودش متوسل شدم
و
در کمال بهت و حیرت نشونه ای بهم نشون داد و اون تعداد 0 کامنت برای من حکم یه نشونه از طرف پروردگار داشت
با اینکه اون کامنت من یکم طولانی شد و ظاهرا 9 نفر دیگه قبل از من کامنتشون رو ارسال کرده بودن ولی انگار خدا با این نشونه ها میخواست بگه خوب گوش کن ، ترمزهایی که دنبالش میگشتی رو به زبون استادت جاری کردم تا بفهمی چرا نتیجه نمیگیری
دلخوش کردن به اینکه تو یه سایت به این بزرگی و با این حجم از فایل و کامنت قطعا کامنت من که خب امتیاز بالایی هم نیاورده اولین کامنت این فایل شده ، شاید برای خیلی ها مضحک و خنده دار باشه
ولی من به همین کورسوی امید هم احتیاج داشتم تو اون شرایط
و استاد چه زیبا گفتن که:
شیطان گناه بزرگ تمرّد از فرمان الهی رو انداخت گردن خدا
ومن هم داشتم همین کار و میکردم
و میگفتم خدایا تو که خودت دیدی سه ساله دارم چه دست و پایی میزنم ولی نتیجه نگرفتم
پس مشکل از من نیست
اون دنیا اگه فرشته هات یا خودت گفتی چرا به رزق لایحتسب نرسیدی و در زمره ی سپاسگزاران قرار نگرفتی ؟ میگم من که ازت خواستم خودت کمکم نکردی
و
استغفرالله که داشتم به همون چاهی میفتادم که شیطان افتاد
1- مقصر دانستن دیگری
2- مقایسه دستان بظاهر خالی خودم با نتایج دوستان و در نتیجه ش :
3- حسادت
خدا گفت چشم ندوز به داشته های دیگران
4- ابتدای فایل استاد میگن خدا فرمود ما شما رو در زمین مکنت دادیم ( مکنت دادن بنظر من یه جور قرار دادن در یک مکان هست در نهایت اَرج و قُرب وگرنه خدا میگفت ما گذاشتیم شما رو تو زمین یا نزول دادیم به زمین و هبوط دادیم و. … یعنی یه جور جا و مکان دادن با خواری)
و
در این مکنت ، تمام وسایل معاش شما رو قرار دادیم
یعنی فکر کنید خداوند میلبونها کهکشان و سیاره و … داره
اما
فقط در زمین آب و اکسیژن و معادن و کوه و جنگل و دریا و آفتاب و ماه و ستاره و ابر و باران و برف و جاذبه و … و…و… قرار داده
یعنی هیچ چی کم که نزاشته برامون بماند زیادی هم گذاشته
استاد یه طوری از کالیفرنیا تعریف کردن که من واقعا دلم خواست اونجا زندگی کنم
و حالت
کالیفرنیا فقط چند متر از کل کره ی زمین هست
در نظر بگیرید الان خود استاد که در آزادی زمانی و مکانی و مالی و سلامتی کامل هستن ، همین الان قصد کنن کل کره ی زمین رو بگردن و همه جای کره زمین رو ببینن ، نمیتونن ، و اگر هم بفرض محال بتونن مثل همون جهانگردان ی که تا حالا بودن ، مثلا میان قاره آسیا و میخوان کشور ایران رو ببینن مگه میتونن نهایتا چند تا شهر یا استانش رو ببینن ؟ اونم همه جای اون شهر رو نه ، یه قسمتهای معروفش رو میتونن برن
و خیلی جاها رو نمیتونن ببینن و لذت ببرن
دقیقا مثل اینه که یک فرد ثروتمند و دست و دلباز صمیمی ترین دوستش یا عزیزترین فرد زندگیش رو به یک ضیافت ناهار یا شام دعوت کنه به منزلش که بالای 3000 متر زیر بنا داره و یک پذیرایی 500 متری داره که کل اون پذیرایی رو سفره کشیده و از تمام انواع غذاهای ایرانی و فرنگی و دسرها و میوه ها و نوشیدنی ها به مقدار خیلی خیلی زیاد سر سفره گذاشته
حالا اون یک نفر آدم مگه چقدر میتونه بخوره؟؟
ولی
اون میزبان بقدری مهمان عزیزکرده شو دوست داره که با ذوق و شوق نشسته ببینه و لذت ببره عزیزش چطور داره از همه ی غذاها میخوره و زحمتش هدر نرفته
خدای مهربان ما هم حتی خیلی بیشتر از نیاز ما در زمین نعمت قرار داده و
از همه مهمتر ، گفته:
من وسایل معاش تون رو که فراهم کردم ، ( نگفته که فقط باید بخاطرش زجر بکشید و غصه بخورید و نگران باشید و… ) گفته نگران نباشید ، همه چی سر سفره براتون گذاشتم :
و زَیَّنا السَّماء الدُّنیا بزینت الکواکِب.
من آسمون دنیا رو براتون زینت کردم با ستاره ها که لذتش و ببرید
دیگه چی نیاز دارید؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هداااایت
اونم براتون گذاشتم
چطور ؟؟؟
اِنَّ عَلَینا لَلهُدی
من بر خودم واجب کردم ( بر گردن خودم گذاشتم ) هدایت شما رو
یعنی فقط فکر کردن به همین آیه دیوانه میکنه آدم رو
یه چیزی باشه تو دنیا که بر خدا با اونهمه جلال و جبروت و عظمت وااااااجب شده باشه واااااجب،
میفهمیم ؟؟؟
آخه خدا ما رو میتونست بیشتر از این خجل کنه ؟؟؟
و ما (خودم رو میگم) یک عمر و حتی گاهی الان هم هنوووووز فکر میکنم خدا ما رو خلق کرده و رها کرده تو این دنیای وانفسا گفته برید خودتون با همون عقل ناقص تون که همیشه هم اشتباه میکنه ، راهتون و پیدا کنید
به من مربوط نیست
من تا همینجا فقط وظیفه م بود، وظیفه مم نبودها ، ولی خلق تون کردم دیگه برید بسلامت در امان شیطان
آخه بابا جان
یکم فکر کنیم
یه پدر دست بچه ی دو سه ساله شو که هیچ جا رو بلد نیست مثلا تو بازار شلوغ شب عید تهران ول میکنه میگه برو ، من وظیفه م به دنیا آوردن تو بود ، بقیه ش با خودت ؟؟؟؟!!!!!!
و من توی این سایت هر چی که میخواستم دارم
تریبا کل دوره ها و محصولات و کلی فایل رایگان و یک دنیا کامنت که هر کدوم یک کتاب و یک رساله ن
دیگه چی میخوای برای رشد ؟؟
خودت استفاده نمیکنی چرا من ویش
سلام واقعا نمیدونم از کجا شروع کنم
و از کدوم فضلش بنویسم
دیروز صبح که این فایل روی سایت قرار گرفت من انگار دهمین کاربری بودم که کامنت ارسال کردم
( این و از تایم ارسال کامنتهای 9 عزیزی که قبل از من کامنت فرستاده بودن متوجه شدم)
ولی بطرز عجیبی کامنت من بعنوان اولین کامنت این قسمت بالا میاد
خدا میدونه شب و روز قبلش تو چه شرایط روحی بودم که دیگه داشتم give up میکردم و کم میآوردم
و بقول استاد در نامگذاری این قسمت
[چگونه به راه راست هدایت می شویم یا از آن دور می شویم ]
داشتم از صراط المستقیم و از این گنج الهی که نصیبم شده با حربه های شیطان ( یاس و مقایسه و احساس بد ) دور میشدم
شرح مختصری از اون شرایط رو تو همون کامنت قبلیم نوشتم
ولی جا داره که بیشتر حداقل برای خودم باز کنم
من با باور محدود کننده ای که داشتم و هنوز هم دارم ، توی تخفیف خیلی چیزها میخرم با این باور که بعدا گرون میشه و ممکنه من اونموقع اون مبلغ پول رو نداشته باشم که بخرم
حتی از کد تخفیف یکماهه ی برخی محصولات مثل 12 قدم و قانون آفرینش هم با همین باور مخرب استفاده کردم
نه با این باور که مثلا : این تخفیف یک هدیه ای از طرف خدا یا استاد به من بود که لایقش هستم
یا اینکه خدا رو شکر کنم که در زمان مناسب پولش و خدا بدستم رسوند تا بتونم استفاده کنم
یا مثلا خدا رو شکر حتمامن در مدار این آگاهی ها قرار گرفتم که خدا شرایط خرید این دوره رو برای من مهیا کرد
یا….
( وااای اصلا میخواستم یه چیزای دیگه بنویسم ، اینا چی هستن که دارن به رشته تحریر در میان ، جل الخالق….)
القصه
من با همون باور مخرب کمبود و عجله و… و البته ( باز یه کرم دیگه از زیر خاک های مغزم سر در آورد ) البته با حس خود
سلام
یعنی مگه میشه؟
مگه داریم ؟
واقعا باور کردم که به مو میرسه ولی پاره نمیشه
دیشب من به مو رسیده بودم
و
امروز صبح بطور معجزه آسایی داشتم دنبال یه فایلی که قبلا دانلود کرده بودم و دنبالش میگشتم که کامنتها شو بخونم ، هدایت شدم به این فایل که انگار تازه از تنور در اومده و هیچ نظری روش ثبت نشده
و همزمان دارم گوش میدم و مینویسم چون معجزه رو باور کردم که فقط برای منه این فایل که توسط این دست مهربانش ، استاد عزیزم برای من ضبط و ارسال شده
دیروز تو همون لحظاتی که نجواها داشت من و به همون مویی که در حال پاره شدن بود میرسوند ، دقیقا عین آدمی که داره تو باتلاق غرق میشه و فقط دماغش بیرون مونده از باتلاق ، داشتم به هر چیزی چنگ مینداختم که برنگردم از این راه
فایل های توحید عملی یکی دو تاش و گوش دادم ، فایل 37 گفتگوی استاد با روزای عزیز با اون صدای آسمونی و داستان بسیار جذاب و واقعیش ، فایل میکس شده ی خدا از نگاه ملاصدرا که توسط شاگرد زرنگ کلاس استاد ، آقای عطار روشن تهیه شده و دلهای زیادی رو در اوج ناامیدی امیدوار کرده ، بارها و بارها گوش دادم تا بلکه باور کنم خدا برای من همه چیز میشود
انگار با اینهمه تلاش فقط تونستم تا گردن بیام بالا از اون باتلاق
و نجواها داشتن مثل موریانه مغزم و میجویدن و واقعا تو اون شرایط کنترل ذهن کار سختی بود
حالا چی بود داستان این نجواها ؟؟؟
بقول روزای عزیز اگه با من همراه بشید قول میدم داستان قشنگی از زندگی واقعیم تعریف کنم براتون
من حدود سه سال پیش در اوج ناامیدی از ضررهای بورس که حال بد اون ضررها مقدمه ی شکست های بعدی و بهم ریختن روابط و… شده بود از طریق یک فایل لایو استاد عباسمنش و آقای عرشیانفر به این بهشت الهی هدایت شدم
و تصمیم گرفتم کاری که فقط بخاطر شان و منزلت اجتماعی و حقوقش که بتازگی چند ماهی بود خوب شده بود تو شرایطی که تازه داشت پله های ترقی و پست های سازمانی عالی بهم پیشنهاد میشد در کمال ناباوری اطرافیان ، درخواست بازنشستگی پیش از موعد کردم و با شرایطی که سازمان برای بازنشسته هاش داشت که کلی از مزایای زمان شاغل بودن داشتیم حذف میشد و من 30 روز کامل هم حقوق نمیگرفتم اگر بازنشست میشدم ، همون 21 سال سابقه ای که داشتم 21 روز فقط سرفصل حقوق ثابت. و بقیه ی سرفصل های حقوق حذف تا ابد
و
همه یه جوری نگاهم میکردن که انگار دیوانه شدم و پشت پا زدم به همه چیز اونم بعد از اونهمه سال زحمت با وحود دو تا بچه کوچیک و تحصیل و… همزمان ،
و حالا که بچه ها بزرگ شدن و از آب و گل در اومدن و حساسیت های همسرم هم کمتر شده و تحصیلات عالیه رو هم تموم کردم و بعد از سالها ، طرح متناسب سازی حقوق انجام شده و حقوقمون تازه خوب شده ،
همه فکر میکردن این آدم ، اون بیرون ، چی سراغ داره که اینطور با اشتیاق دنبال این کاره
و
بماند معجزاتی که اتفاق افتاد که همون برهه فقط این قانون اومد که خانمها میتونن با 20 سال سابقه بازنشستگی پیش از موعد بگیرن
و دقیقا بعد از موافقت با درخواست من و چند خانم دیگه در سطح کشور و اوج بازنشستگی آقایون که 30 سال پیش استخدام شده بودن و همون سال تعداد زیادی به سن بازنشستگی رسیده بودن ، سازمان با کمبود نیرو مواجه شد و قانون رو با اینکه مصوبه ی دولت آقای رئیسی مرحوم بود ، سفت و سخت گرفتن و چنان سنگهای بزرگی جلوی چنین درخواست هایی گذاشتن که دیگه عملا با هیچ درخواستی موافقت نشد.
و یه معجزه ی دیگه اینکه درخواست من باید سلسله مراتب اداری رو رعایت میکرد و به ترتیب از رئیس مستقیم خودم امضا میشد تا معاون منطقه و رئیس فلان قسمت و معاون فلان بخش و رئیس حراست و بازرسی منطقه و استان و… بعد تهران و…. باید چندین و چند نفر. امضا میکردن
و این وسط تعداد زیادی مسئول سختگیر بودن که همه میگفتن همه امضا کنن آقای فلانی امضا نمیکنه
و اون آقای سختگیر که پست خیلی خیلی مهمی هم در منطقه ما که چند تا استان تحت پوشش مسئولیت ایشون بود ، طوری امضا کرد که خودش هم نفهمید ، و بعد از موافقت نهایی توسط تهران که داشت کارهای اداری ش انجام میشد ایشون برای بازدید دوره ای به محل کار ما اومدن و تا من بهشون گفتم من دارم بازنشست میشم ، چشماش داشت از حدقه در میومد از تعجب و نمیدونید با چه حالتی گفت:
منننننننننن چطوری امضا کردم ؟؟؟؟؟
واای استاد استیکر تعجب نمیتونم بزارم وگرنه هزار و پونصد تا میزاشتم که عمق تعجب این آدم رو درک کنید
کسی که چهره ش داد میزد سخت گیرترین مسئول عالمه
من گفتم آقای فلانی نمیدونم شما چطوری امضا کردید ، فقط،میدونم داره کارهای نهایی ش انجام میشه و چند روز دیگه من از خدمت شما مرخص میشم
همه میگفتن اون بیرون خبری نیست، میری پشیمون میشی ، مثل خانم فلانی و فلانی که اینهمه دنبال بازنشستگی یا استعفا بودن و بعد چندماه با گریه اومدن دوباره التماس کردن برگردن سر کار
و من با شور و شوقی که تو دلم بود میگفتم من دارم میرم دنبال کار مورد علاقه م
و چند وقت دیگه میترکونم ….
اومدم بیرون و دریافتی هام یک پنجم و حتی کمتر شد
بعد با تضاد شدید روابط عاطفی در زندگیم مواجه شدم که دیگه از اون سخت تر نمیشد
و با اونهمه درگیری و شرایطی که پیش اومد ، تا مرحله آخر رفتم و بعد بخاطر مسائلی بلاتکلیف موندم و برگشتم تو زندگی بدون عشق و با محدودیت و ….
کار مورد علاقه م که خوشنویسی بود رو پیگیری کردم و خیلی زودتر از کسانیکه 5 شیش سال متوالی دارن کلاس میان حتی بجای یک نوع خط ، 5 نوع دستخط رو به روشی ساده یاد گرفتم. و چند دوره آموزشی هم برگزار کردم هر چند تعداد کم بود ولی میگفتم اشکال نداره باید تکاملم طی بشه
و بعد دیگه همونم گذاشتم کنار چون استقبال چندانی تو شهرمون نشد. و تصمیم گرفتم حالا که حق طلاق با مننیست و قانونا نمیتونم طلاق بگیرم زندگیم و جدا کنم و تنهایی برم یه شهر دیگه که استقبال بیشتری از هنرم میشه و از این تضادها دور بشم
بعد چون دست خالی بودم و تمام اون پولهایی که بعنوان پاداش بازنشستگی که ثمره ی همون 21 سال زحمت شبانه روزی من و سختی کشیدن بچه هام بود ، سر یک اشتباه و دلسوزی بیجا و احساس عدم لیاقت و…. از دست داده بودم ، پولی نداشتم برای اجاره خونه و خرید لوازم ضروری ، و هر کار کردم بگم اشکالی نداره ، خیلی ها گفتن بادست خالی ولی با ایمان به خدا میشه دست خالی هم مهاجرت کرد، نتونستم این باور و این ایمان رو در خودم تقویت کنم و منصرف شدم
چون
از طرفی هم این حرف استاد که اگه تو رشد نکرده باشی و بخوای فرار کتی از تضادها شرایطت هیچ تغییری نمی کنه
و اون تجربه کار ناموفق بعد از بازنشستگی هم برام الگو شده بود که دیدی از کار به اون خوبی اومدی بیرون الان هیچی گیرت نیومد ؟؟
الان این منطقه امن زندگی که 26 سال براش زحمت کشیدی رو میزاری میری چهار روز دیگه مثل چی پشیمون میشی و دست از پا درازتر نه راه پس داری ، نه راه پیش
و بچه هات هم ضربه میخورن
از اونطرف استاد میگفت تو مثل ابراهیم بچه رو رها کن برو تا درها باز بشن
به سردرگمی زجر آور
و
از همه بدتر دیشب که کلی تا نصف شب اشک ریختم گفتم خب همه این حرفها درست، تو تقریبا تموم دوره های استاد رو با همون پول کار قبلی که از دستش دادی خریدی ، و چندین و چند بار گوش دادی ،
کو نتیجه؟؟
کو نتیجه؟؟
عزت نفس و احساس لیاقت و عشق و مودت و داری و بارها و بارها گوش دادی، چرا هنوز نتونستی تو رابطه ت تعیین تکلیف بشه و معلق موندی وسط زمین و آسمون با اونهمه حرمت هایی که شکسته شده و اونهمه خسارات مالی و آبرویی و جسمی رو روحی و روانی و سلب اعتماد و… که زده شده
و خلاصه بدتر شده که بهتر نشده
وضعیت مالی هم که یا استپ کامل یا پسرفت
ایمان به خدا هم که معلومه زور نجواها چقدر بیشتره برات
چی دستته بعد از سه سال ؟؟؟
اشک ریختم بی اختیار و به خدا گفتم : خدایا ببین : کامنتهای بچه ها رو بخون
نظرات هرکس رو میخونی میگن در عرض چند ماه حتی با فایل های رایگان یا اوایل دوره دوازده قدم کلی تغییر کرده. الان به درآمد میلیاردی رسیدن
یا حتی
خیلی ها که تو این فضا و این باورها نیستن چه پیشرفت هایی کردن
من چی؟؟؟
گفتم اینا رو هدایت کردی منم هدایت کن
با اینا حرف زدی با منم حرف بزن
درسته استاد گفته حتی پیش خدا هم گله نکن و از بدبختی هات نگو
ولی من الان که دلم شکسته و با تمام وجودم میخوام با یکی درد دل کنم و حرف بزنم کی بهتر از تو؟؟
به کی بگم که هیچکس جز تو نمیفهمه؟؟؟
و اینطور شد که صبح که از خواب بیدار شدم بعد از فایل روزای عزیز بطور عجیبی به یک فایل استاد که نمیدونم تو کدوم سرفصل سایت دسته بندی شده بنام empowering belief to relieve guilty که در مورد احساس گناه در مورد اشتباهاتمان بود و بعد این فایل جدید استاد در مورد مقایسه و ناسپاسی بود هدایت شدم
انگار خدا بهم گفت ببین ؛
مشکل تو ، ترمز تو ، همون احساس گناه و حال بدی هست که هر بار اون اشتباه از دست دادن اون پولها و قرض دادن به اون شخص بی لیاقت که در حد نفرین کردن از ته دل ازش عصبانی هستی که بخاطرش دلت میخواد حتی قطع نخاع بشه تا بفهمه بخاطر مال حرامی بوده که از تو گرفته
اون احساس بد داره باعث ناسپاسی تو میشه
و نمیزاره ببینی چه نعمت هایی بهت دادم
و
یادت رفته که همون شغل خوب رو توی چه شرایطی بهت دادم
تو شرایطی که از زیر خط فقر هم خیلی خیلی خیلی خیلی پایین تر بودی
و ب جای سرزنش خودت و غصه خوردن و نفرین کردن و… بگو خدا میخواست میلیاردها میلیارد ثروت به من بده
و با اون بذل و بخشش های الکی و دلسوزی های بیجا ، باعث شد بزرگترین درس زندگیم و بگیرم و میلیاردها ثروت دیگه رو از دست ندم و این باور در من تقویت بشه که هر کسی هر جایی هست جای درستش هست
و عدل خدا اشتباه نمیکنه
و
این درس بزرگ رو گرفتی که برای آدم خوب و برای آدم بد دلسوزی و بذل و بخشش تو نتیجه ای که نداره هیچ ، پشیمونی هم داره برات
پس دیگه هیچوقت نمیگی آقا اون آدمه بی لیاقت و کلاهبردار بود ، اگه به یه آدم خوب یا حتی به خواهر برادر خودم قرض بدم با اون ذهنیت که من کمکی بهش میکنم ، نتیجه که نمیگیری هیچ، اینقدر هم زجر میکشی. اون شخص رو هم تو باتلاق بدتری غرق میکنی
اگه در روابط هم نتیجه دلخواهت رو نگرفتی ، بخاطر همین احساس بد و خودسرزنشی هاست
و بیاد بیار من از چه شرایطی که هیچکس باورش نمیشد تو و برادرت رو به چه جاهایی رسوندم
بقول استادت اگه یه بار انجامش دادم ، باز هم انجامش میدم حتی بهتر از قبل
حتی بهتر از قبل
چون من خدای گسترش هستم
و هر بار دارم شرایط بهتری برای جهان خلق میکنم
و
از فضل خودم بهت می بخشم
و در آخر
خدا جونم خودت شاهد بودی این مدت چطور دوام آوردم ، چندین و چند بار شرایطی مهیا شد که شیطان خیلی راحت برای من میتونست کاری کنه که از راه نادرست به خیلی از خواسته هام اونم بسرعت برسم
و من صبر کردم
صبر بر گناه
که تو به وعده ت عمل کنی و از راه درست به من بدی
و بشِّرالصّآبرین
و حالا نوبت معجزات توست
تویی که حتی به شیطان هم علاوه بر پاداش 6هزار سال عبادتش، از فضلت هم بخشیدی
به من هم از فضلت بده
و به ناسپاسی من نگاه نکن
من بنده ام، خدا که نیستم
گاهی کم میارم ، تو به خدایی خودت ببخش و کمکم کن
ایّآک نعبد و ایاک نستعین
من تسلیم شدم
به وعده ت عمل کن و راهها رو باز کن
و این بیست دقیقه ی پایانی صحبت های استاد هم دقیقا شرح حال من بود
که میخواستم بگم خدایا من که اومدم سمت تو،و از تو هدایت و کمک خواستم اما تو کمکم نکردی
و این نکته هم برام جالبه که دقیقا همون آیه هایی که من طی این چند روز بهش هدایت شدم که
خدا در زمین همه وسایل معاش شما رو قرار داد
و
فبما اَغوَیتَنی….
که شیطان با کمال وقاحت میگه حالا که تو من و گمراه کردی فلان میکنم و چنان میکنم
استاد هم دقیقا همین آیه ها رو شرح دادن
و منم داشتم مثل شیطان همه چیز رو مینداختم گردن خدا
استغفرالله
خدا جونم ببخش
منم مثل سلیمان که گناه غفلت از تو رو مرتکب شد و صلاتش رو فراموش کرد ، از تو بخشش خواست و بلافاصله گفت من و ببخش و به من ملکی عطا کن که ….
منم میگم من و ببخش و به من ملکی عطا کن که حتی به سلیمان هم ندادی
چون اون گفت چنین نعمتی به من بده
تو که قبول نکردی
که اگه میکردی با عدل تو سازگار نبود
که به یه بنده ت چیزی بدی که به هیچ کس ندادی
اون دنیا اگه سرافکنده بشیم که ما مثلا مسلمان بودیم و افرادی مثل ایلان ماسک و …و… مسلمان نبودن اما بیشتر از ما به تو ایمان داشتن و حتی زندگی در مریخ برای میلیون ها آدم رو از تو خواستن و ایمان داشتن بهشون می بخشی ، چه حسرتی میخوریم
اینه که میگی قیامت ، یوم الحسرت هست
نشه که حسرت بخوریم چرا بیشتر و بیشتر و بیشتر نخواستیم از خدا
سلام شیرین عزیزم
واقعا نمیدونم چطور سپاسگزاری کنم از کامنت قشنگت که آبی بود روی آتیش وجودم
و
چطور از خدای بزرگم تشکر کنم بابت هدایت من به این آگاهی های ناب
این روزا دقیقا بر خلاف حالِ خرابِ چند روز پیشمم ، چنان آرامشی وجودم رو گرفته که واقعا عاجزم از سپاسگزاری ش
و همه اینها رو مدیون کامنت های ناب شما و دوستان دیگه ی این بهشت زمینی هستم
ممنونم ازت شیرینم بابت تجربه ی مشابهی که داشتی و در اختیارم گذاشتی
درسته ، منم مدتیه داشته هامو نمی بینم و میخوام انگار به زور به اون خواسته هام برسم و ظاهرا میگم ایمان دارم که خدا میده ولی در باطن همش به خدا میگم پس کِی؟ پس کو؟
روزی که تصمیم گرفتم از شغل خوب قبلیم بیام بیرون گفتم خدایا میخوام کارمند تو بشم
و الان انگار که منتظر معجزات بزرگ و باور نکردنی بودم و اتفاق نیفتاده، هی به خدا میگفتم پس کو ؟ اینطوری؟ این بود کارمندی تو ؟
و همش گله و گلایه و ناراحتی
ولی اون چه مهربانانه دستمو گرفت و هدایتم کرد به چه کامنتهایی
حال و روز این لحظه هام قابل وصف نیست
به پاس قدردانی از زمانی که برام گذاشتی و با انگشتان مهربونت برام انقدر زیبا و دقیق نوشتی لینک کامنت یکی از دوستان که در پاسخ به آقای رضا احمدی که قطعا می شناسیدشون، رو میزارم ، انشالله همون آرامش عمیق و تحولی که در وجود من ایجاد کرد ، در تک تک سلولهای شما هم رخنه کنه و لذتش و ببرید .
توصیه میکنم چند تا پرسش و پاسخ قبلشم بخونید تا متوجه اصل مطلب بشید که سوال شهلا خانم چی بود که به اینجا ختم شد
من که از دیروز تا الان درگیر هضم این جملات ناب بودم
یه جورایی شبیه نوزادی هستم که روز اول بهش کله پاچه یا روغن حیوانی دادن
انگار برام خیلی سنگینه
و گاهی یک جمله یا یک پاراگراف شو که میخونم باید گوشی رو خاموش کنم چند دقیقه چشامو ببندم و اجازه بدم جذب بشه تا بتونم درک کنم این حجم از آگاهی رو
من که سبکبال شدم واقعا با دونستن این مطالب
امیدوارم به جان شما هم بنشینه
abasmanesh.com
abasmanesh.com
لینک کامنت اول و آخر رو گذاشتم که راحت تر پیدا کنید
سلام هدای هدایت شده ی عزیزم
خوشحالم که کامنتم براتون تاثیرگذار بود
البته این ادامه ی دو تا کامنت قبلی م تو این فایل بود
که اگه دوست داشتید ،مطالعه کنید
این لینک کامنت قبلی هست که ادامه شو این جا نوشته بودم:
abasmanesh.com
سلام بر زهرای عزیز و زیبا و دوست داشتنی
چقدر عکس پروفایلت حس خوبی به آدم میده
اولا که انقدر نکته های عالی توی کامنتت بود که باید سیو کنم همه شو.
دوما میخوام بهت بگم واقعا آگه یکی دیگه بهم میگفت درخواستم انقدر راحت و در بهترین زمان امضا شد خودم باور نمیکردم
ولی اون روزا حالم خیلی خوب بود
تازه اومده بودم توی سایت و انگار تو بهشت وارد شده بودم و روی ابرا بودم
هر کدوم از همکارا میپرسیدن درخواستت به کجا رسید ؟… امضا کردن ؟؟؟…
با لبخند و اطمینان میگفتم : درست میشه و بحث و عوض میکردم چون میدونستم میخوان تو دلم و خالی کنن
ولی واقعا هر مسئولی که امضا کرد فکر میکرد منم امضا کنم بره زیر دست فلانی که بالاتر از منه ، اوننننننننننن امضا نمیکنه…
عمراً فلانی امضا کنه…
و در کمال حیرت همه شون امضا کردن
پس نگران نباش چون خدا در بهترین زمان ممکن این کار و انجام میده
استاد توصیه دارن زمانی که مثلا در محل کارتون با تضادهایی مواجه هستید که تصمیم به ترک کردن اون کار رو میگیرید، دلایل تون و اون تضادها رو بنویسید و نگه دارید
چند ماه یا چند سال بعد که همین حس پشیمونی بهتون دست داد برید و بخونید اون یادداشت ها رو تا یادتون بیاد تو چه جهنمی بودید و چرا چنین تصمیمی گرفتید
من به دلایلی این کار و نکردم که اشتباه کردم
ولی الان میتونم مقایسه کنم همین لذتی که از کامنت خوندن و نوشتن توی این سایت دارم میبرم اگر اونموقع بود اصلا و ابدا فرصتش و نداشتم
این رسیدگی هایی که به خودم و ظاهرم میکنم اون زمان اصلا فرصتش و نداشتم کا به خودم عشق بدم و انقدر لذت ببرم
و خیلی خیلی نکات مثبت دیگه
خدا رو شکر که به مدار 50 رسیدی ..انشالله مدار 500 به بالا رو هم رد کنی
خیلی خیلی خیلی ممنونم که صادقانه و دوستانه تجربه ی مشابهت رو نوشتی که شما هم چنین اشتباهی کردی
و
عزیزم
چقدر خیالم راحت شد که گفتی جهان کار خودش و انجام میده و اون طرف نتیجه ی کار اشتباه خودش رو می بینه و خدا به ما نشون میده
البته به توصیه استاد ، من به این نیت که بسپرم به جهان یا خدا که بزنه پس کله ش دل من خنک شه ، نمی بخشم
من بخاطر آرامش خودم و احساس خوب خودم و رد شدن از این مدار استپ مالی و… می بخشم، بخاطر رشد خودم می بخشم
و جقدر عالی بوداین جمله ت که گفتی :
[[ منم بخشیدم و عبور کردم…
ولی جهان نه.. کار خودش رو می کنه…
و پس از اندک زمانی اونو به یک بهانه بی ربط انداخت زندان…
با اینکه خدا میدونه از یک جایی واقعا اصرارم برای پرداخت بدهیش بیشتر و بیشتر به خاطر خودش بود ..
چون من باور کردم حق من در. جهان محفوظه.
به یک طریقی بهم میرسه.. جهان عادل هست]]
آخخخ که این جمله ی حق من در جهان محفوظه و از یک طریقی بهم میرسه من و تا عرش اعلی بالا برد
الهی خیر و برکت و شادی از در و دیوار برات بباره که این جملات عالی رو برام نوشتی
و واقعا نمیدونم چطور از خدا تشکر کنم بابت اینهمه آگاهی ناب که دوستان این سایت دارن با دستان مهربانشون بهم هدیه میدن
در پناه الله مهربان باشی عزیزم
سلام مریم زیبا و خوش قد و بالای من
چقدررر خوشحال شدم که کامنت من باعث شد یه عزیزی که به این راحتی کامتت نمیخونه و جواب نمیده به این سمت هدایت بشه و یه آجر به آجرهای این دیوار چین اضافه بشه
میدونی؟
همین الان مثال دیوار چین به ذهنم رسید
من برای ارتقای این سایت که بهش میگم بهشت زمین ، چون هر وقت میام توش ( البته اگر نرم تو دام مقایسه ) حالم خوب میشه
و
بهای این حال خوب رو بنظرم ماها باااااید با کامنت خوندن و کامنت نوشتن بپردازیم تا روز بروز قوی تر و مستحکم تر بشه این دژ الهی که بنیانگذارش استاد عزیزتر از جانمون بودن
خودمون نمیدونیم کامنت نوشتن حتی اگه بنظر. خودمون مهم نباشه اون موضوع و امتیاز زیادی هم نگیره ممکنه چقدر یک نفر دیگه رو متحول کنه و اصلا همون لحظه بدنبال جواب سؤالش اومده باشه و چه نور امیدی در دلش زنده بشه و این نور چطور به زندگی خود ما هم سرایت کنه بی آنکه بدانیم و بفهمیم
وقتی اثر بال یک پروانه در جهان کلی تاثیر فیزیکی و … میزاره مگر میشه که نوشتن بی تاثیر باشه؟؟
حالا درسته خدا در قرآن گفته ن والقلم. و مایسطرون
ولی
منظورش فقط قلم و دوات نبوده که
هر چیزی که باهاش مینویسن از ازل تا ابد
یه روزی تنها قلم که بشر داشت یک سنگ نوک تیز بود که روی سنگهای دیوار غار مینوشت
یک روزی یک تکه ذغال بود
یک روزی یک پر کبوتر بود
.
.
مدتها خودکار و مداد و…. بود
الان انگشتان زیبای ماست که مینویسه روی صفحه گوشی
و در نطر من نوشتن با انگشت حتی حس بهتری از نوشتن با قلم و خودکار داره چون انرژی مستقیم از دستان پرمهر ما با شوق به کلمات منتقل میشه و خودکار و قلمی این وسط واسطه نیست که کمی از انرژی رو بگیره،
و شاید سالها بعد دیگه همین خودکار و قلم هم مثل همون سنگ و زغال استفاده ش سخت باشه برای بشر آینده که کلی پیشرفت کرده. و فقط با نگاهش امواجی ار مغزش صادر کنه و به نگارش در بیاد
(اصلا یادم رفت چی میخواستم بگم، شگفت انگیزه، وقتی شروع میکنی به نوشتن چیا از ذهنت بیرون میریزه که اصلا قصد نوشتن شون رو نداشتی)
چند روز پیش در اوج ناامیدی و افسوس بخاطر زحمت های گذشته م که فکر میکردم به باد دادم و… داشتم به سختی هایی که کشیدم فکر میکردم
مریم جانم
بااااورت نمیییییشه
یهویی هدایت شدم از یه طریق نامعلومی که خودمم یادم نمیاد دنبال چی میگشتم ، به یک کامنت از خانمی بنام لعیا تو دوره روانشناسی ثروت 3
اصلا باور نکردنی بود
ایشون فقط و فقط همین محصول رو خریده بودن و تنها دو یا سه تا کامنت کلا توی سایت گذاشته بودن و دیگه خبری ازشون نبود
ولی
همین یه دونه کامنت بقدری صادقانه نوشته شده بود که از فرسنگها فاصله با تک تک سلولهات میشد فرکانس صداقتش رو دریافت کنی
خیلی دلم میخواد اگه اشکالی نداشته باشه اینجا کپی کنم کامنتش رو
از سختی هایی که کشیده بود و از 5 سالگی که مادرش مُرد و پشت دار قالی نشسته بود
12 سالگی که به زور پدرش و نامادریش با پسرعمه ش که دوسش نداشت ازدواج کرده بود. و توی 5 سال 3 تا دختر بدنیا آورده بود و با دستهای کوچیکش یخ حوض خونه ی حقیر مادرشوهر شو میشکست و کهنه های بچه هاشو میشست و …. تا اینکه بخاطر آرزوهای بزرگش هدایت شد به خرید بیل بکهو از شهرداری تا شوهرش که راننده شهرداری بود روش کار کنه و داستان ساخت خونه خودش با دست خالی و… اصلا باور نکردنی بود
و من
اونجا شرمنده شدم واقعا
لحظاتی قبلش داشتم به سختی هایی که کشیدم فکر میکردم
و خدا دست من و گرفت برد به اون کامنت قدیمی که همش 7 تا امتیاز بیشتر نگرفته بود و تو کامنتهای قدیمی دوره بود که من هیچوقت نمی خوندم
چی بشه من اون فکرها رو بکنم
و بیام پناه بیارم به سایت ( غار حرای خودمون )
و خدا دست من و بگیره ببره کامنتی رو بخونم که صد برابر من سختی کشیده و میگه من همیشه با اونهمه سختی خونه پدرم که خسیس بود و فقیر و تو سرمای زمستون 5صبح همون یه دونه چراغ نفتی رو خاموش میکرد که نفتش تموم نشه و 5 غروب برق ها رو خاموش میکرد و میگفت. بخوابید که هم برق مصرف نشه هم گرسنه تون نشه
و بعد اون سختی ها خونه شوهر و.. و. با اون حال میگفت من همیشه شاد بودم. و تو رویاهام لباسهای گرون قیمت میپوشیدم و خونه های لوکس داشتم و… و آزادی داشتم و بالاخره براحتی مدارم از همسرم جدا شد در حالیکه هیچی از قانون نمیدونستم
و همه این موفقیتها رو با حال خوب و رویاهام بدست آوردم
میگفت وقتی میخواستیم بیل بکهو رو که تنها بیل مکانیکی شهرمون بود از شهرداری بخرم ، شوهرم پیگیری نمیکرد، انقدر امروز و فردا کرد و من هی میگفتم چی شد؟ الکی میگفت پیگیرم، و خبری نمیشد آخرش خودم رفتم تو مزایده شرکت کردم و ماهها انقدر رفتم و اومدم که شهردار به همسرم گفته بود عجب خانم سمجی داری ها، ول کن نیست
و
بالاخره با دست خالی بیل و خریدیم و درآمد ما مثل جت هر روز بالاتر و بالاتر رفت
خیلی داستان جالبی داشت
امیدوارم هر جا هستن موفق باشن
ولی.
من فکر میکنم اونایی که سالهاست خبری ازشون نیست و کامنت هم مینویسی براشون جواب نمیدن ، یا با یه کاربری دیگه وارد سایت شدن
یا دور از جون فوت کردن
وگرنه کسی که یکبار طعم آرامش و آگاهی ناب این سایت رو چشیده حتی اگه مدتی لغزش کنه و دور بشه باز برمیگرده
من نمیدونستم فوتبالیست خانم هم توی سایت داریم
احسنت دست مریزاد دختر
کار شماها یکم سخت تره
ولی آفرین به همتتون.
مثلا من که بعد بازنشستگی خوشنویسی میکنم و کلاس میرم و.. همه حتی مادر خودم ازم ایراد میگیرن
میگن الان این خوشنویسی به چه دردت میخوره ؟
نون داره برات ؟؟؟
درآمد داره؟؟؟
باهاش جایی دوباره استخدام ت میکنن؟؟،
شغل به اون خوبی چش بود ول کردی اومدی دنبال این مسخره بازی ؟
لااقل با بجه هات کار کن خطشون خوب شه
تو دیگه میخوای از این بهتر شی که چی؟؟؟؟
و..و…و..…
اما من اهمیت نمیدم
لذتی که هنگام خوشنویسی میبرم تمام این سرزنش ها رو از یادم میبره
امیدوارم شما هم در کمال لذت زندگی کنید
شهلای عزیزم ، سلام و درود من رو از عمق جانم پذیرا باش
که واقعا نمیدونم چطور ازت تشکر کنم
اول از همه بگم منم الان واقعا نمیدونم چی بگم و چی بنویسم که گویای حال خوشی که خوندن کامنت زیبا و الهی تو دوست عزیزم نصیبم کرد ، باشه
و چطور میتونم در قالب کلمات بگنجونم، عمق احساس سپاسگزاریم رو ،
اونم منی که در نوشتار خیلی بهتر از گفتار هستم
واقعا عاجز شدم از چگونگی ابراز سپاسگزاریم،
حالا خوبه به قول خودت :
[[ عاجزی که منظور حرفت و با نوشتن بتونی برسونی.]]
وگرنه اگر عاجز نبودی چه غوغایی میکردی عزیزم
با وجود همین عجزی که اقرار کردی ، انقدر زیبا مطلب رو بیان کردی و خوب مثال زدی که فرسنگها مدار من و جابجا کردی و احساس میکنم ظرف من بارها بزرگتر و بزرگتر شده خدا رو شکر
واااای شهلا جان انقدر توضیحاتت و مثالهات ناب و بکر و بجا بودن که هی رفتم یه قسمتهایی شو برای خودم کپی کنم دیدم حریف نمیشم
همه شون طلایی و ارزشمندن.
1- اینکه گفتی :
“انگار در اوج اون فریادی که آدم دوست داره بزنه یکمرتبه دربرابر اون همه عشق ، اون فریاد تبدیل میشه به سر فرو آوردن و سکوت و فرو رفتن به درون خود.”
این احساس رو منم گاهی تجربه کردم و درک میکنم
انگار کسی جنس این احساس عاشقانه رو نمیفهمه ،
انگار اون مستی و مِی و شرابی که عرفا هم در اشعارشون میگفتن و مردم با نگاه سطحی فکر میکردن اینها شرب خمر میکردن. و شرابخوار بودن و… همه وصف الحال این عیش و نوش الهی بوده و کمتر کسی درک میکرده
و اون سکوت انگار نشان از یک انتظار عاشقانه ست که منتظری معشوق باز هم جلوه کنه
با صدهزار جلوه برون آمدی که من
با صدهزار دیده تماشا کنم تو را
2- اون قسمت که گفتی :
“من میخوام تو دلم توکّل باشه ؛ امید باشه، ولی دربرابر این نجوا درمونده شدم
تو بگو چی بهش بگم
تو هدایتم کن”
یک دنیا به من کمک کرد
اصلاً همین که گفتی(( وقتی نجواها میومد، رو میکردم به خدا و تمام حالتی که داشتم رو اقرار میکردم پیشش انگار دارم برای یه دوست حرف میزنم و تعریف میکنم که چی شد چی نشد.)) چنان بار سنگینی رو از دوش من برداشت که نگووووو
انگار ما همیشه میخوایم پیش خدا هم مثل مردم ریاکاری کنیم و پنهان کنیم اون چیزی که تو قلبم هست،
اونم خدایی که میگه من از اونچه که در قلبتون هم پنهان کردید آگاهم
انَّ الله یَعلمُ ما تُخفِی الصُّدور
ولی اینکه از تجربیات قشنگت گفتی که هر بار نجوایی میومد راحت باهاش حرف میزدی و کل خواسته ت و کشش اون نجواها رو باهاش در میون میزاشتی و اون چقدر قشنگ کمکت میکرد
و حتی باز زورت نمیرسید به نجواها و باز هم بدون استرس میرفتی پیشش و میگفتی بازم زور اونا از من بیشتره کمکم کن …
و
گفتی:
“حتی اونایی هم که طول میکشید بازم بهش میگفتم
خدایا نمیتونم باور کنم چیزیکه بهم گفتی رو ؛ ولی دلم میخواد درکش کنم، بفهممش ، باورش کنم ،
ولی نمیتونم
تو بگو چجوری نگاه کنم بهش تا برام باور پذیرتر بشه…”
خیلی به من کمک کرد.
چون من خیلی خیلی دلم میخواد طبق خواست خدا راه درست رو در زندگیم برم چون لبخند رضایت اون برام خیلی مهمه ، ولی بعضی وقتها برای رسیدن به بعضی خواسته ها ، شیطان یه راههای بظاهر میانبری رو نشون میده که انگار سریعتر. از راه راست بنظر میرسن ، و من واقعا زورم به اون نجواها نمیرسه، از طرفی کشش قلبی من به سمت خدا، نمیزاره با دل خوش اون راه اشتباه رو انتخاب کنم ولی… الانسانُ عجول،
و اینطور مواقع خیلی دلم میخواد به خدا بگم کمکم کنه ولی یه حس گناه یا عذاب وجدان یا عدم اعتماد و ایمان کافی به خدا باعث میشه به خودم بگم ، تو وسوسه شدی ، خودتم باید جلوی وسوسه هاتو بگیری، وظیفه ی خدا نیست که
اما این نحوه مکالمه ی قشنگ شما با خدا و نتایج خوبی که ازش گرفتی خیلی خیلی خیال من و راحت کرد، و منم یاد گرفتم من بعد با همین روش کارها رو برای خودم راحت کنم مخصوصا انتخاب های سخت بین خیر و شر
3-و اون قسمت که گفتی :
“مثلا یه ( غروری ) میاد سراغم
(یه لذتی داره که نگو )
بعد بهش میگم
خدایا (غرور) اومده تو وجودم
خیلی هم انگار لذت بخشه،
میگم خدایا اینقدر لذتش زیاده که حتی نمیتونم از ته دلم ازت بخوام هدایتم کنی
ولی خدایا نمیخوام لذت این شکلی بچشم و….”
این دیگه تیر خلاص و زد به من شهلا جان
یعنی جای اون (غرور) میشه (هر خطا یا گناه یا اشتباهی ) رو گذاشت
گاهی اوقات واقعا لذت یک غیبت یا یک گناه تو ذهن آدم انقدر زیاده که حریف اون نجواها نمیشی
اما
اگه فکر کنی که یه دوست تراپیست یا روانشناس یا نمیدونم مثلا یه عارف وارسته که چشم برزخی داره و کاملا بهش اعتماد داری که خیلی داناست و راهکارها رو میدونه و عاشقانه کمکت میکنه، هست
و به تو گفته هر وقت به هر مشکلی برخوردی و نتونستی حریف نجواهای شیطان بشی بیا صادقانه به من بگو تا من حربه های مقابله باهاش رو بهت یاد بدم و اگه نتونستی هم اشکال نداره ،،انقدر با هم تمرین میکنیم تا بهش غلبه کنی و پیروز بشی ، ما دیگه با خیال راحت اعتماد میکردیم
اینکه انقدر خدا مشتاقانه منتظر ماست که با هر نوع درخواست کمکی سمتش بریم و با آغوش باز ازمون استقبال میکنه ، دیگه برام لذت بخش شد
دیگه مثل قبل تصور نمیکنم تا یه نجوایی بیاد از این به بعد عزا میگیرم که چطور تنهایی به جنگش برم و مغلوبش کنم
الان دیگه یه یار مهربان دانا و صمیمی و عاشق رو در کنار خودم می بینم که انگار همه کار و زندگیش و رها کرده اومده دست منِ طفلِ نوپا رو بگیره تا قدم به قدم کمکم کنه راه رفتن رو یاد بگیرم
چه بار سنگینی رو از دوشم برداشتی شهلا جان
در آخر نمیدونم چرا یهو بهم گفته شد این تجربه رو اینجا بنویسم که شاید در ظاهر بی ربط به این مسائل باشه و خودمم نمیدونم چرا یکدفعه گفته شد بنویس ولی میگم سمعاً و طاعتا و می نویسم:.
خواهرم مدتها بود بعد از ازدواج دومش که دو بار با شکست عاطفی مواجه شده بود ، وارد رابطه ای شده بود که بقول استاد چون هنوز همون باورهای قبلی رو داشت ، این پارتنرش هم همون مسائل همسر دومش رو داشت
و فقط اسمش عوض شده بود
و
خواهرم که خیلی خیلی دل ساده و مهربونی داره و البته همیشه تشنه ی محبت ه چون احساس ارزشمندی خیلی کمی با وجود تمام ویژگیهای ظاهری و اخلاقی عالی و هنرهایی که داره و ارزش محسوب میشه در جامعه، خودش رو دست کم میگیره ، بشدت وابسته شده بود به پارتنر ش
و ایشون هم همون مشکل همسر سابق خواهرم رو داشت و اون وابستگی ها و عدم احساس ارزشمندی و عدم عزت نفس ، باعث شد خواهرم خیلی خودش رو اذیت کنه و شب و روز کارش گریه و برانگیختن احساس ترحمِ طرف و تعقیب و گریز و …این مسائل شده بود
و هر چی من باهاش صحبت میکردم تا مدتها فایده ای نداشت و اون راه خودش و میرفت
البته من خودم و خیلی درگیر مسائلش نمیکردم و فقط در حد نصیحت خواهرانه ی کوتاه ، و بعد رهاش میکردم که البته اقرار میکنم در همون حد هم که فکر میکردم در این حد درگیر شدت در حد نصیحت ، تاثیری روی روابط خودم نمیزاره ولی میزاشت
یعنی دوران کوتاهی که اون با پارتنر ش خوب و خوش بود و میومد از خوشی هاش میگفت ، من هم تو روابط عاطفیم همون جنس خوشی ها رو تجربه میکردم
و زمانهایی که میومد از شب تا صبح گریه کردن و خون تو چشمش افتادن و… تعریف میکرد و من به هوای خودم دلم براش نمیسوخت که تاثیر بزاره روی من ، و فقط از قانون بهش میگفتم که تو ارزشت خیلی بیشتر از اینهاست و رهاش کن تا یکی بهتر از این بیاد تو زندگیت و….
همون جنس تضادها رو در روابط عاطفی خودم هم تجربه میکردم
اما
بالاخره اون نصیحت ها و فرستادن چند کامنت از دوستانی که بعد از احساس ارزشمندی وتقویت عزت نفسشون چه روابط عالی رو تجربه کرده بودن ، خواهرم به هر زحمتی بود ، دیگه رابطه با اون پارتنرش که بی نهایت وابسته شده بود بهش رو گذاشت کنار
و دقیقا عدو شود سبب خیر … براش اتفاق افتاد
یعنی همون پارتنرش که اونهمه باعث عذابش شده بود بطرز عجیبی یکی از دوستان خودش رو به خواهرم معرفی کرد که اگر کسی رو می شناسی از دوستات که مناسب رابطه عاطفی با این دوستم باشه ، بهش معرفی کن
و
اتفاقا خواهرم و دوست اون پارتنرش خودشون به هم علاقمند شدن و رابطه ی رویایی قشنگی شکل گرفت
و بعد از مدتها عذاب کشیدن ، الان در حال تجربه روزهای بسیار بسیار شیرینی هست
و
به اون حرف های من ایمان آورد که میگفتم بابا بزار این آقا از زندگیت بره بیرون، بعد که قانون خلاء اجرا شد ، یکی بهترش جایگزین اون میشه
و همین هم شد
خدا رو شکر میکنم که بالاخره خواهرم هم کمی در مدار احساس لیاقت قرار گرفت و داره زندگی زیبایی رو تجربه میکنه.
امیدوارم هرکس هدایت میشه به خوندن این مطالب ، درس خودش رو گرفته باشه
بازم ازت بی نهایت ممنونم شهلای عزیزم.
و
بی نهایت خوشحال میشم اگه بتونی باز هم ما رو در تجربه عشقبازی های زیبا با معبود ، شریک کنی و راه و رسم عاشقی با چنین دلبر یگانه ای رو یادمون بدی.