چگونه به راه راست هدایت می شویم یا از آن دور می شویم - صفحه 22

882 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    امیرعلی ملکی گفته:
    مدت عضویت: 843 روز

    سلام

    چقدر این آگاهی ها خاص و خالص بود ، چقدر خالق هستی کامله که از کسی که فرمانش رو انجام نداده سوال می‌پرسه ، چقدر انسان ارزشمنده و چقدر من از این ارزشمندی دورم .

    خیلی زیاد رفتار و شکل تفکر انسان ها نزدیک به شیطانه : من بهترم ، من قشنگ ترم ، من پولدار ترم و …….. این فکر زیاده که من مقصر هیچ چیزی نیستم تقصیر همه هست جز من و یجورایی هر روز درحال مقایسه کردن هستیم و به امید خدای مهربان سعی میکنم از این به بعد بیشتر در برابر پروردگار فروتن باشم بیشتر خودم رو مقصر بدونم و بیشتر سپاس گذار خالق باشم .

    استاد همیشه منو سورپرایز می‌کنی همیشه از آگاهی که شما میدی استفاده میکنم یا حداقل سعی میکنم استفاده بکنم خیلی ممنونم ازت ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  2. -
    اسما گفته:
    مدت عضویت: 876 روز

    سلام به استاد گرانقدر و مریم جون

    سلام به دوستان هم فرکانسی ام

    چقدر نیاز داشتم به شنیدن این صحبت ها انگار برای من می‌گفتید

    چقدر لذت بردم و لحظاتی چشمانم پر اشک میشد که خدایا تو چقدر بزرگی که هر لحظه در حال هدایت من هستی ای مهربونم

    این روزهایی که حتی با کار کردن روی خودم دچار حس های بدی شدم هرچند خیلی زود خودم رو جمع و جور میکردم

    بعضی جاها حس غرور و بزرگ دیدن خودم نسبت به دیگران

    بعضی جاها حس خود کم بینی و حسادت

    وقتی کسی از خودش تعریف می‌کنه بهم میریزم چون من نمیتونم از خودم تعریف کنم چون اینها همه ریشه در کمبود اعتماد به نفس من داره که باید روش کار کنم

    استاد شما چقدر بزرگوارید چقدر فروتنید

    با این همه ثروت اینقدر زیبا میگید

    خدایا هر آنچه دارم از آن توست

    شمارو هزاران هزاران بار تحسین میکنم

    بابت این همه خضوع و خشوع در برابر خداوند

    شما بی نظیرید استاد

    گاهی با خودم فکر میکنم مگه یک انسان چقدر می‌تونه روی خودش کار کنه و این همه فضایل اخلاقی رو توی خودش پرورش بده و در همه زمینه ها عالی عمل کنه

    شما یک الگوی تمام عیارید

    چه روزهایی بود که دچار غرور شدم و خیلی زود نتیجش رو دیدم و این بود هدایت خداوند

    پروردگارا سپاس بابت هدایتم به صراط مستقیم راه کسانی که به آنها نعمت دادی نه گمراهان

    وَلَا تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ ۚ لِلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا ۖ وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ ۚ وَاسْأَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا

    آرزو (و توقّع بیجا) در فضیلت و مزیّتی که خدا به آن بعضی را بر بعضی برتری داده مکنید؛ که هر یک از مرد و زن از آنچه اکتساب کنند بهره‌مند شوند. و هر چه می‌خواهید از فضل خدا درخواست کنید (نه از خلق) که خدا به همه چیز داناست.

    سالهاست سعی میکنم تمرکزم روی خودم باشه و همه چی رو فقط از تو بخوام

    مثل خرید عالی دیروزم که چند لحظه به ذهنم خطور کرد و سرشب برام خریدی و هدیه کردی بهم تو چقدر مهربونی ای یکتای بی همتای من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  3. -
    اعظم گفته:
    مدت عضویت: 898 روز

    به نام خدای وهاب

    سلام به روی ماهتون

    خدارو صد هزار مرتبه شکر به خاطر این فایل زیبا و پربار و پربرکت

    استاد جانم سپاسگزارتم بابت این آگاهی ها

    خدایا شکرت

    چه سخنی بالاتر و شیرین‌تر از شکر گزاری

    هر چند آدم خالی نمیشه هر چقدر هم که شکرگزاری می‌کنه و بقول استادم خدایا قدرت شکرگزاری رو‌بهم بده چون زبونم قاصره از این همه فراوانی و نعمت

    چقدر قشنگ بود چه نکات ارزشمندی چه تلنگرهای زیبایی استاد دمت گرم

    اینکه هر زمانی که حس کردی از دیگران برتری و از بالا به کسی نگاه کردی و کسی رو کوچیکتر یا بدتر از خودت میدیدی سریع تلنگره بیاد که اعظم می‌دونی که الان داری از شیطان پیروی میکنی می‌دونی که داری شیطانی عمل میکنی و جمع کن خودتو وای که چقدرررر شیرینه و چقدررر من بهش نیاز دارم از اونجایی که توی خانواده و جامعه ای که بزرگ شدم همیشه انگشت اشاره به سمت دیگران بوده و همیشه دیگران رو بد میدیدن چقدر این می‌تونه کمکم کنه این نگاه این باور این آگاهی ناب. انگار که یه جرعه از آب بهشتی بهم داده باشی استاد جانمممممم

    خدایا هزاران بار شکرت به خاطر این آگاهی

    استاد جانم یادآوری اهمیت شکرگزاری هم که دیگه آخرشه واقعا ازت مچکرم مچکرم مچکرم

    یا واهب و یا وهاب

    یا هادی المظلین

    یا دلیل المتحرین

    مسیر رهایی ام رو برام هموار کن

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  4. -
    فاطمه بشارتی گفته:
    مدت عضویت: 271 روز

    سلام خدمت پیامبر زمان خودم و تمام دوستان عزیزم من امروز که داشتم شکر گزاری صبح خودم می نوشتم یک لحظه این مطلب به ذهنم رسید که وقتی هر انسانی خودش با دیگری مقایسه می کنه که چرا مثلا فلانی اون ماشین داره ومن ندارم دلیل اینکه اون ماشین می خواد چی ببینه برای لذت بردن می خواد یا هم چشمی اگر برای لذت می خواد باید اول بیاد ببینه اصلا بلد هست با چیزی های که الان داره لذت ببره چون خیلی از انسان ها ی پول دار هم حتی با گرونترین چیزهایی که دارن بلد نیستن لذت ببرن به نظر من ما باید اول باید تمرین کنیم که چه طوری از هر چیزی که داریم لذت ببریم ‌شکر گزار باشیم وبعد درخواست چیزهای دیگری را بدیم باید در هر لحظه از نعمت های که داریم حتی به نظر کوچک لذت ببریم من یه استاد داشتم می گفت بچه ها وقتی سوار پرایدم هستم خودم فرض در بنز می گیرم ‌لذت می برم ‌خلاصه صحبتم در این هست مهم نیست چی داری مهم اینکه بلد باشیم در هر لحظه با آن چیزی که داریم حالمون خوب کنیم ولذت ببریم وخوشحال باشیم ما در این دنیا اومدیم که شاد باشیم نه همیشه در حال ناسپاسی باشیم ومطمعن باشیم.وقتی خدا ببینه ما با چیزهایی که داریم لذت می بریم وشکر گزاری می‌کنیم نعمت های بیشتری برای ما می فرسته پس بیایم دست از حس مقایسه ‌حسادت برداریم ‌فقط لذت ببریم و شاد باشیم شکر گزار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  5. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 696 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 2 آذر رو با عشق مینویسم

    قبل از اینکه رد پای روز جمعه ، جمعه بازار رو بنویسم

    خلاصه بگم

    امروز خدا به خواسته ام پاسخ داد

    یکی این بود : دیروز گفتم جمعه رو هوا آفتابی باشه ، من برم برای فروش ، سردم نشه و دقیقا امروز هوا آفتابی بود

    در صورتی که تا دیروز همه اش بارون میبارید

    خدا آسمونو برای من آفتابی کرد ،

    برای من میگم ،چون مخصوص من بود هوای امروز

    برای من آفتابی کرد ، تا نقاشیامم که میبرم، کاملا در آرامش بفروشم

    امروز دوباره 11 آبان برای من تکرار شد، چرا نوشتم تکرار شد ؟؟؟

    چون همه چیز به شکلی کاملا ساده و روان داشت پیش میرفت

    از زمین ،از آسمون ،از چپ از راست مشتری بارون میشدم

    وای ، نگم که چقدر مودب بودن انسان ها و مشتری ها

    فرشته بودن در قالب انسان ، فرشته چیه ، چی دارم‌میگم‌ من.

    خدا خودش بود خود خودش

    انرژی که همه جا رو در برگرفته ، و چقدر زیبا ، که استاد میگفت : جوری بهش شکل بده که به تو کمک‌ کنه

    و خدا به من کمک‌ میکرد در قالب انسان

    در قالب مشتری

    مشتری با ادب شد برای من ،مشتری ثروتمند شد برای من

    همه چی روان تر از اون چیزی که فکرش رو میکردم رخ داد

    آخه صبح که بیدار شدم ، طبق نشانه های چند روز پیشم ، از آقای نارنجی ثانی و نشانه دیروزم که به شکل کاملا عجیب آیاتی که از سوره نازعات ،لیل و الرحمن به زبانم جاری شد

    که جریانش رو در سه رد پا در فایل توانایی کنترل ذهن – صفحه 73 نوشتم و البته در همین فایل جدید دوباره مفصلا نوشتم و درک هام رو نوشتم در این فایل ، جریان دیروز رو

    امروز صبح طبق درک هام از این چند روز، متوجه بودم که باید اول صبح ناتوان بودنم رو به خودم یادآوری کنم

    گفتم خدایا من ضعیفم ،فقیرم ،ناتوانم ،هیچی نیستم و در دفترم بعد اینکه از خواب بیدار شدم نوشتم همه اینهارو که کمکم کن

    و درخواست کردم که رو شونه هاش بنشونه منو

    اینبار با کلی درس و با دیدن دوست و هم خانواده صمیمیم در سایت عباس منش ، که در جمعه بازار سارای عزیز و دوست داشتنی و مهربون رو دیدم

    برای اولین بار عضوی از خانواده عباس منش رو در دنیای واقعی دیدم

    خب خلاصه ای از فروشم رو هم بگم تا بعد جزئیات این روز زیبا رو بنویسم

    فروش امروز من از گل سر که با کارتخوانم کارت کشیدم و یه مقدار کارت به کارت کردن و یه مقدار نقدی دادن

    کلا 7 میلیون و 930 شد

    و فروش مادرم که خودش جدا گل و جوانه برده بود حدود 3 میلیون و 500 بود

    که قرار گذاشته بودیم هر چقدر من با کارتخوانم بفروشم از گل سرای مادرم ، درصدی از هر 50 تا فروش بردارم

    که 4 میلیون من برداشتم از فروش خودم به عنوان درصد فروشم

    یعنی کلا 11 میلیون و 670

    قبل اینکه جزئیات امروز رو بنویسم ، که پر از درس بود برای من ،

    از دیشب بنویسم دو تا نکته رو

    دیشب که رد پای 1 آذرم رو نوشتم رفتم پیش مادرم که تو ساختن گل سر یکم کمکش کنم ،تلویزیون روشن بود داشت قرآن تلاوت میشد

    چرا من فقط این آیه رو شنیدم ؟

    چرا آیه های قبل و بعدشو نشنیدم

    این یعنی چی؟ یعنی اینکه قراره پیام آخر خدا بعد از نشانه هاش که دیروز با سه سوره نازعات و لیل و الرحمن بهت گفت ، میرسوند

    آیه 139 سوره آل عمران

    وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ

    شما هرگز سستى نکنید و اندوهناک نشوید، زیرا شما فیروزمند ترین و بلندترین ملل دنیایید اگر در ایمان ثابت قدم باشید

    یه آقا بعد تلاوت این آیه گفت که ، اگر اشتباهی مرتکب شدید سست نشید به راه ایمان ادامه بدید

    و من قشنگ فهمیدم که خدا با من بود

    که طیبه درسته تو، در این چند روز افکاری مثل فرعون داشتی ولی جزئی از تکاملت بود و ثابت قدم باش و ادامه بده در مسیر و لذت ببر تا رشد کنی

    و داشتم تو چسبوندن قورباغه ها کمکش میکردم که باز بهم پول چسبوندنشو داد ، و به یک باره به زبانم جاری شد به مادرم گفتم میخوای یه چند نفر خانم رو هم پیدا کنیم برای چسبوندن گل سرا و من و تو فقط بفروشیمش

    که گفت فکر خوبیه و کل هفته رو میتونم جاهای دیگه برم و بفروشم

    حس کردم این دو تا نکته رو قبل شروع رد پای امروزم 2 آذر باید بنویسم و مکتوب کنم تا یادم باشه چقدر خدا هدایتم کرده

    و من ازش سپاسگزارم

    خب خدای ماچ ماچی من ماچ به قلب نورانیت ، که امروز بهم یه قلب پر نور از طریق دوست ماچ ماچی و خانواده صمیمی در این سایت بهم هدیه دادی تا بگی طیبه ببین این قلب رو

    خوب ببینش

    آره ، قشنگ ببینش اینو از طرف سارا جان بهت دادم تا یادت باشه اگر به اون سه تا سوره که دیروز به ترتیب ،آیه ای رو به زبانت جاری کردم تا بگم یادت باشه هیچی نیستی

    که اگر ذره ای من من کنی کارت تمومه و بهت گفتم که زمانی کارت تمومه که وقتی مثل الان بهت فهموندم مسیرت اشتباهه

    اگر درست رو نگرفتی و هدایتم رو تکذیب کردی ،اونموقع آتش جهنم برای توست مثل فرعون و کارت تمومه

    و مثل شیطان که الان استاد تو فایل جدید گفت

    که به یکباره تمام داراییشو گرفتم و یا گنج قارون و هرچی بود و نبود نابود شد

    این یادت باشه هرچی داری برای من هست نگو من

    نگو من

    نگو من

    متواضع باش و به یادت بیار که هیچی نیستی

    و این قلب رو بهت هدیه دادم ،چون تو توانایی اینو داری که به مسیر راست برگردی و پیشرفت کنی و ازت ممنونم که مشتاقی تا درک کنی و سعی در عمل کردن داری

    اینا درکایی بود که از هدیه امروزم داشتم و توی مترو دستمو روی دستبند خدا با من است میکشیدم و میگفتم ممنونم ازت ربّ ماچ ماچی من

    و اما امروز پر از عشق من با تک تک درس ها و جزئیات قشنگش

    امروز صبح که بیدار شدم خوابم میومد ، مادرم بیدار شده بود و گفت طیبه ما 6 میریم

    بهش گفتم شما برین من 8 راه میفتم

    مادرم با خواهرم ساعت 6 با اسنپ رفتن پل طبیعت و جمعه بازارش و این بار دو تا ظرف گل سر داشتیم ، یکی برای من و یکی برای مادرم

    تمام وسایلامون 18 میلیون میشد

    که نزدیک 12 میلیونش فروش رفت امروز

    مادرم گفت چرا با اسنپ نمیای

    گفتم نه با مترو میام تو راه هم بفروشم ، یکمم میخوام تا 8 بخوابم

    و من یکم با خدا صحبت کردم و تو دفترم نوشتم براش ، که اول رد پام نوشتم جملاتی رو که هر روز باید تکرار و یادآوری کنم

    وقتی حاضر شدم ، بارم سنگین بود ،چون نقاشیامم گذاشته بودم و چون چوبی بود ، سنگینیش بیشتر بود

    ولی من باید میبردم

    از خدا خواستم کمکم کنه و بارمو برای من سبک کنه

    وقتی راه افتادم ، تو راه به درخت توت سلام دادم و برگشو ناز کردم

    و با بی آر تی رفتم مترو

    من امروز جلسه دوم قدم اول دوره 12 قدم رو گوش دادم در طول مسیر که به جمعه بازار برسم ، که درمورد ستاره قطبی بود

    کل مسیر رو گوش میدادم و میخندیدم

    خانما که نشسته بودن عجیب نگام میکردن ، ولی توجهی نداشتم و میخندیدم ،از اون خنده هایی برلب که یهویی بفهمی خدا چقدر دوستت داره که اجازه داده این جلسه رو گوش بدی و مدارت بالا رفته

    و میگفتم چقدر این جلسه آگاهی ناب داره

    همین که نشستم یه خانم ازم گل سر گل خرید که روش کفشدوزک داشت و دیشب به محصولاتمون اضافه کردیم کفشدوزک روی گلا و برگا رو

    آبجیم هفته پیش یه ایده ای داشت و چسبوند و گفت کلی فروش داشت با اضافه کردن یه کفشدوزک روی برگا و گلا و ماهم ازش ایده گرفتیم ،میدونم که همه کار خداست تا فروشمون به سبب کفشدوزک ها بیشتر بشه

    بعد دوباره یه خانم دیگه گل سر کفش دوزک دار خرید و اصلا نفهمیدم کی رسیدم حقانی

    همه چی به طرز شگفت انگیزی عالی پیش میرفت

    وقتی پیاده رفتم تا جمعه بازار ،تو راه گفتم خدا میدونم منو بخشیدی ، چون این همه هدایتم کردی وآخر بهشت رو به من نشون دادی در قرآن ،سوره الرحمن

    میشه خم بشی من رو شونه پر نورت بشینم ؟

    من هیچی نیستم ، تو امروزِ منو بساز ،تو بگو چیکار کنم

    تو ازم بخر

    تویی که داری کمکم میکنی وگرنه من هیچی نیستم تویی که داری میفروشی

    تو قلبم رو باز کن برای ایمان و عمل کردن

    تو قلبم رو باز کن برای دریافت ثروت و مشتری

    و خیلی دعاهای دیگه تو مسیری که خود خود بهشت بود میگفتم و از هوای خوبش لذت میبردم

    وقتی میگفتم خم شو ، من رو شونه های پر نورت بشینم قشنگ تصورشم میکردم ،حس فوق العاده ای داشتم

    یه نور بسیار عظیم و زیبا که من داشتم میشستم تا منو بلند کنه و بچینه امروزم رو به دلخواه خودش

    یه قوت قلبی بهم میگفت امروز روز بی نهایت عالی هست

    همین که رسیدم ورودی بازار ، دیگه رو پله ها ننشستم ، یه ماشین پراید توجهمو جلب کرد و رفتم گلا و نقاشیامو گذاشتم رو صندوق عقب پراید

    همین که وایسادم و وسیله هامو چیدم ،هم زمان داشتم ستاره قطبی رو گوش میدادم که استاد توضیح میدادن

    شروع کردم به نوشتن تو گوگل درایوم که اینجا کپی میکنم حرفام رو با خدا :

    به نام ربّ

    سلام خدا جونم تنک یو فراوان

    الان 9:2دقیقه هست

    ازت سپاسگزارم که به من تو مترو مشتری دادی

    کنارم یه خانم نشسته بود و ازم یه گل کفشدوزک دار خرید

    یکم بعدش یه خانم یه گل آفتاب گردان کفش دوزک دار خرید

    الان چند دقیقه هست که اومدم وایسادم کنار یه ماشین وسایلامو گذاشتم رو صندوق عقب ماشین

    خدایا بهت گفتم کمکم کن یهویی متوجه شدم ماشین روبه رویی پلاکش 74

    وای ممنونم که حمایتتو از طریق این عدد بهم نشون میدی

    راستی ممنونم که گذاشتی رو شونه هات بشینم

    قلبم رو با نورت پر کن و ایمانم رو قوی کن

    (تو پرانتزیارو الان که شب هست و برگشتم مینویسم :

    الان فهمیدم چرا سارا جان قلب پر نور رنگ زرد طلایی رو بهم هدیه آورد ؟؟!!

    دوتا هدیه داد بهم

    یکی یه قلب مات بود که یه نور داشت داخلش

    یکی هم یه دستبند استیل که نوشته شده بود خدا با من است

    من امروز از خدا خواستم که قلبم رو با نورش پر کنه

    که خم بشه و من رو شونه های پر نورش بشینم

    این قلب رو بهم هدیه داد

    وای خدای من الان دارم گریه میکنم

    الان دارم درکش میکنم که قلب چرا رنگش نورانی بود و زرد طلایی

    وای خدای من ، این یه نشونه بود که بهم گفت تو نشسته بودی رو شونه های پر نور من و ازم خواستی با نورم قلبت رو پر کنم

    پر از نورت کردم که هیچ

    از نورم و از تکه ای از قلب پر نورم بهت هدیه دادم ،الان قشنگ به این قلب نگاه کن ، نورم رو در دستانت گرفتی ببین چقدر ساده و راحت میتونم قسمتی از نور عظیمم رو بهت هدیه بدم

    ببین طیبه

    وقتی تقوا داشته باشی بهشت برای توست

    خود من برای توام

    وَلِمَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ جَنَّتَانِ

    و هر که از مقام خدایش بترسد او را دو باغ بهشت خواهد بود

    همه این درک هارو وقتی داشتم که از جمعه بازار رسیدم خونه و قلب رو گرفتم دستم و لمسش کردم و قشنگ حسش کردم

    وای خدای من

    تو چقدر قدرتمند و عظیم و با عشقی

    راستش ساراجان وقتی بهم هدیه داد و دیدم زرد طلایی هست تو دلم گفتم خدا آبی چرا ندادی؟ حتی گفتم کاش نورش آبی بود و من برگشتم خونه گفتم چرا طلایی ؟؟؟؟؟

    چرا اینبار آبی هدیه ندادی ؟؟؟؟

    مثل دو هفته پیش که برای یه دختر که براش کارت کشیدم از کارتخوانم و کاملا برای خدا این کارو کردم

    و بعد همون دختر برای من یهویی هدیه آورد ، کیک آبی رنگ آورد که من دقیقا اون روز دلم میخواست منم از کیکاش بخورم که ژله آبی داشته باشه

    که حتی وقتی ساراجان رفت بازار رو یکم بگرده و وقتی برگشت پیشم همون دختری که کیک با ژله آبی بهم داده بود دو هفته پیش ، اومد بهم سلام داد

    و ساراجان هم دیدش

    الان میفهمم چرا قلبی که از سارا جان هدیه گرفتم امروز ، نورش نورانی و زرد طلایی بود

    خدا میخواست بهم بفهمونه

    طیبه تو درخواست کردی روشونه پر نورم بشینی

    درخواست کردی قلبت رو با نورم پر کنم

    این هدیه هم یه نشونه بود که به چشم و قلب احساس کنی که من هرچی بخوای برات انجام میدم

    کافیه که متواضع باشی و تسلیم باشی و تقوا داشته باشی که کنترل ذهنه

    طیبه حتی اگر به هدایت هام توجه کنی و تقوا داشته باشی مثل نشونه دیروز که آخر بهت گفتم تو سوره الرحمن که بهشت برای کسانی هست که تقوا داشته باشن یعنی کنترل کنن ذهنشونو

    وَلِمَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ جَنَّتَانِ

    و هر که از مقام خدایش بترسد او را دو باغ بهشت خواهد بود

    حتی میتونم نورم رو به قلبت ببخشم به تمام زندگیت

    حالا ساراجان کی هست؟؟

    در ادامه بیشتر درموردش مینویسم )

    در ادامه تو گوگل درایوم صبح نوشتم :

    یهویی دیدم 9:38 دقیقه یه دختر زیبا رو اومد و بهم گفت این برای شماست ؟ دیدم یه گل سر قورباغه داد

    گفت تو مسیر اینو دیدم افتاده بود زمین برداشتمش گفتم حتما برای یه فروشنده هست و الان دیدمتون بفرمایین

    برام سوال شد

    چرا هیچکس اون مدت گل سر رو برنداشته برای خودش چون فکر کنم حدود نیم ساعتی گذشته بود چون من 9 رسیدم کنار ماشین پراید گذاشتم

    و الان که ساعتشو میبینم 36 دقیقه ای گذشته بود

    این یعنی چی ؟؟؟

    و من ازش تشکر کردم و گل سر رو گرفتم

    میدونم که کار تو هست ربّ من ، سپاسگزارم که قورباغه رو بهم برگردوندی

    به قول استاد عباس منش در فایل

    ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی

    که داشتن میگفتن یه آقایی وقتی بهش الهام شده و برگشته خونه دیده جریان چیه اولین چیزی که گفته این بوده که پولی که کسب کرده از راه حلال بوده

    دقیقا بارها تو جمعه بازار پیش اومده که از ظرف گل سرام ،گل سر افتاده و متوجهش نشدم ،و آدما برداشتنش و دنبالم گشتن تا بهم تحویل بدن و گل سر به خودم برگشته

    این یه نشونه بود برای من که پولی که کسب کردم از راه حلال بوده که به خودم برگشته

    ربّ من قلبم رو برای دریافت مشتری هایی که پشت سر هم کارت میکشن و خرید میکنن باز کن مثل اون روز جمعه 11 آبان

    قلبم رو برای آرامش باز کن

    ربّ من قلبم رو برای خداگونه عمل کردن باز کن الان 10:7 دارم تمرین ستاره قطبی جلسه دو قدم اول رو گوش میدم

    درسته استاد عباس منش گفت صبح که از خواب بیدار شدین بنویسین بلافاصه بعد بیداری

    ولی الان یهویی حسم گفت بنویسم برات

    خدا دلم میخواد الان پشت سر هم مشتری بیاد و هم نقاشیامو بخرن و هم گل سرارو

    استاد گفت و همیشه تو فایلای رایگان میگه که چیزایی رو درخواست کنین که قابل درک و قبول کردن و قابل باور باشه براتون

    منم برای گل سرام باور دارم و میدونم میخری ازم قبلا بارها خریدی ازم

    درمورد نقاشیام برای شروع تکاملم ، برای نقاشی دو تا شو بخر ازم تا باورم رو قوی تر کنی

    از تو میخوام ، که دوتا از نقاشیامو ازم خرید کنی ربّ من

    ازت میخوام که لذت ببرم از الان تا شب ، که اینجام و فقط کارت بکشم و سپاسگزارت باشم که کلی مشتری شدی برام

    خدا یه چیزیم میخوام

    میخوام الان یه ورق داشته باشم و شروع کنم به طراحی جواهرات

    وای الان داشتم مینوشتم چشممو انداختی رو کیفم که برگه تبلیغات پیجم رو گذاشتم بهم گفتی از همونا استفاده کن

    سپاسگزارم

    چقدر زود عطا کردی

    اصلا حواسم نبود که ورق دارم

    یه آقایی اومد و گفت من فروشنده ام میخوای بگم جا بدن بهت که گفتم نه ، شاید از طرف تو بود ولی من نه گفتم متوجه نشدم

    الان یکی انار خرید 11:18

    برای دخترش

    اول برگ برداشت بعدش انار رو ، گفت برای یلدا بخرم

    وقتی گفتم انار 140 هست گفت مهم نیست

    چی داشتم میشنیدم و میدیدم

    مشتری میگفت پولش مهم نیست !!!! فقط کارت بکش

    کارتشو داد و کارت کشیدم

    به دخترش گفت بده خانم رو سرت بزنه خودش بلد تره

    منم انارو روسرش زدم و انقدر زیبا شده بود

    دختر دستاشو به هم چسبوند و مثل پرنسس ها بود ، زانوهاشو خم کرد و گفت سپاس

    وای چقدر ادب و احترام ،چقدر حس خوب ازش گرفتم ،عین فرشته ها عین پرنسس ها بود

    پدرش چقدر مودب و از نظر ادب ثروتمند بود ،درسته از نظر مالی ثروتمند بود ، اما ادبش و ادب دخترش یه درس بزرگ برای من داشت تا بیشتر برای خودم و آدما احترام بذارم و سپاسگزار باشم

    حتی پدرش بارها تحسین کرد و نقاشیامو دید و گفت کار دست ارزشش بیشتره

    بعد که رفتن یهویی دیدم یه آقای کت شلواری و تقریبا قوی هیکل اومد و آدرس غذا خوری رو ازم پرسید ، گفتم و گفت یدونه از اینا میخوام و خرید و راحت کارتشو داد و دوباره من بهش آدرس یه رستورانم دادم و تشکر کرد و رفت

    امروز با اومدن هر مشتری حس میکردم خدا داره باهام صحبت میکنه ،که ببین طیبه من مشتری میشم

    به شکل یه مرد قوی هیکل ،به شکل یه ثروتمند مودب ،به شکل یه دختر مودب که عین پرنسس هاست به شکل یه دختر زیبا میشم تا بیاره قورباغه رو بهت بده تا بهت بفهمونم اگر با من باشی ، اگر یادم باشی و متواضع باشی

    همه رو به سمتت روانه میکنم

    همه رو یعنی ثروتی بی نهایت و شادی و سلامتی و عشق و آرامش و همه چیز رو بهت عطا میکنم

    طیبه جان یادت باشه قدرت فقط ربّ هست و بس

    مشتری پشت سر مشتری میومد

    وای چقدر من ذوق داشتم

    حمایتتم که از طریق عدد 74 بهم نشونه دادی که آروم باشم

    وقتی مشتری میومد و من یه لحظه نگاه کردم دیدم همه جا پر دست فروشه

    چی داشتم میدیدم

    موتور نگهبانی پل طبیعت هی میرفت میومد ،نگهبانا میرفتن میومدن هیچ کس هیچ کاری نداشت

    همه راحت داشتن میفروختن

    همه اینا کار خدا بود که داشت مدیریت میکرد

    تا شب هیچ نگهبانی نیومد

    بعد یه بار دیدم دو تا فروشنده اومدن وایسادن جلو ماشینی که من وایساده بودم و رو به روم ماشینی بود که عدد پلاکش 74 بود وایسادن و وسایل چوبی تزئینیشونو چیدن

    یه لحظه ذهنم خواست بگه الان میان میچینن نگهبان میاد ولی سریع گفتم هیچی نمیشه

    تو چه کاره ای این وسط و به ذهنم گفتم که خدا خودش مدیریتش میکنه ،من کیم که به فکر این باشم که دستفروشا میان کنارم وایمیستن یه وقت نگهبان میاد

    و گفتم طیبه تو کارتو بکن لذت ببر و تمام حواست لاشه که شکرگزار باشی هر لحظه الان رو و به یاد خدا باشی تو نشستی روی شونه های خدا

    و در ادامه که در گوگل درایوم نوشتم :

    خدای من سپاسگزارم که قلبم رو باز کردی برای دریافت مشتری که خودت هستی میدونستم برای من مشتری میشی

    درخواستم برای نقاشی هام هم پا برجاست ، برای شروع دو تا از کارامو بخر ، تا ایمانم قوی و قوی تر بشه و آروم بشه قلبم

    تو بگو چیکار باید بکنم

    شاید باید اول باورهای درستی درمورد فروش نقاشی هام بسازم و بعد درخواستمو بکنم ازت

    چون تو با باورهای من هست که به من پاسخ میدی

    ولی من امید دارم و چشم ، سعی میکنم سریع باورهای قوی رو بنویسم و با صدای خودم ضبط کنم و گوش بدم

    ساعت حدود دور و بر 2 ظهر بود ،یه فروشنده خانم اومد باهام صحبت کنه ، سلام داد

    میگم که ،خدا ،اینجا دیگه همه منو میشناسنا

    تویی که سبب شدی که بشناسنم

    حتی نگهبانا ،پلیساش ، فروشنده هاش

    یهویی دیدم گفت تو اینجا کسی رو داری؟ هر هفته میای هیچی بهت نمیگن و پولی نمیگیرن ازت ؟؟

    یه آشنا داری من میدونم ، بگو ببینم کیه که هر بار میای راحت اینجا وایمیستی

    گفتم نه بابا آشنا ندارم

    بعد گفت نه بگو ، من که میدونم یه پارتی گنده داری که راحت وایمیستی

    دیدم هی میگه پارتی گنده داری ، گفتم پارتی من خداست

    دوباره برگشت گفت نه ، با تو کار ندارن یکی داره مدیریتت میکنه از دور، از بالا ،تو اینجا ، تو جمعه بازار آشنا داری من میدونم

    خندیدم گفتم آره اونم خداست ،بهش سپردم همه کارامو انجام میده

    هیچی نگفت

    میدونستم باور نکرد که به خدا سپردم گفت اون که آره ، چون از چهره اش قشنگ مشخص بود ، مشتریم که اومد خندید و گفت باشه برم من

    چقدر یاد قدیمای خودم افتادم فکر میکردم همه با پارتی به جاهای بزرگتر رسیدن و ثروت مند شدن

    ولی الان نگاهم به کل تغییر کرده و الان دارم یاد میگیرم که به خدا بسپرم و سعی میکنم آروم باشم تا خدا کارامو انجام بده

    و تا جایی که سعیمو کردم تسلیم تر باشم خدا کارامو انجام داده

    خدایا سپاسگزارم ازت

    خدا جانم سپاسمندم

    الان یکی اومد دو تا قورباغه با دوتا آفتاب گردان ساده خرید و با یه دختر و پسر بودن وقتی خرید خیلی راحت کارتو که داد بعدش دختر همراهش گفت روز خوبی داشته باشین

    چقدر مشتریام همه مودبن و زیبا و چقدر راحت کارت میکشن

    ربّ من ، میدونم تویی که میخری ازم ، میدونم که تویی کارارو برای من انجام میدی و به من میگی روز خوبی داشته باشی

    وقتی آدما رو انقدر مودب میبینم انقدر ذوق میکنم و میگم که طیبه توام باید دو برابر تر سعی کنی مودب تر باشی ،تا جهان به سمت تو انسان های بی نهایت مودب و با احترام رو بیاره سمتت

    میدونستم من بودم که از یه دختر خجالتی و کم رویی که سلام کردنم بلد نیست و حتی بی ادب و حاضر جواب هم بود تغییر کردم که الان دارم نتیجه میبینم

    البته انقدرم بی ادب نبودما ،بی ادب منظورم این بود سریع عصبانی میشدم با یه حرف کوچیک آدما و جواب میدادم

    و امروز داشتم نتایج تغییراتم رو میدیدم

    میدونم که هر لحظه حامی من هستی

    سپاسگزارم بی نهایت

    تا شب برای خواهرم هم یه عالمه مشتری بفرست ربّ من ، الان بهش جا دادن و انم گل سر میفروشه

    پر از مشتری

    پر از انسان هایی که برن و ازش خرید کنن

    ربّ من کمکم کن من به کمک تو محتاجم

    یه دختر اومد گفت وای اینا که تو اینستاگرام میبینیم چه خوب دیدمشون ، 460 خرید کرد انقدر راحت کارتشو داد و گفت بفرمایین و من کارت کشیدم

    چقدر راحت مشتریا کارتاشونو میدن

    ربّ من حواسم هست که تویی که ازم خرید میکنیا

    تویی که تمام کارهای من رو ازم میخری

    13:34

    الان خواهرم زنگ زد گفت طیبه گل آفتاب گردان داری که سبز باشه پایه اش گفتم آره

    مشتری رو فرستاد ازم بخره

    حتی مشتری ها حاضرن بیان دنبال من

    وای چه لذتی داره خدا من هیچ کاری نمیکنم و تو داری بارون مشتری برام میبارونی

    امروز به جای بارون ، که تا دیروز میبارید

    مشتری بارونم کردی

    وقتی خواست بخره گفت 50 حساب کن گفتم نه

    گفت 60 گفتم نه

    گفت 65 گفتم نه

    پولو که میخواست بده دستم نگرفتم گفت مشتریارو فراری میدی تخفیف بده ارزون بفروش تا بخرن

    هیچی نگفتم

    فقط گوش دادم و گفتم با تخفیف فروش ندارم

    اینم حواسم هستا از وقتی تخفیف نمیدم ،مشتریایی که اوایل تخفیف نمیدادم نمیخریدن و میرفتن ،اما الان میخرن و پول اصلیش رو پرداخت میکنن

    خندیدم ، تو دلم گفتم من که میدونم خدا مشتریای در مدار بالاتر رو برام میفرسته که خیلی راحت ازم خرید میکنن

    پس خیالم راحته اگر شما نخرین یکی دیگه میخره

    و دیدم 70 داد و گفت خودمم اینجا فروشنده ام

    از اینجا به بعد دیگه انقدر مشتری زیاد و زیاد اومد که فرصت نکردم تو گوگل درایوم بنویسم

    امروز خواهرم جا گرفته بود و مادرم هم داخل رو با گل سراش دور میزد و میفروخت

    و من بیرون بازار بودم و میفروختم

    امروز از صبح به دلم یه حسی داشتم که امروز حس میکنم یکی از اعضای سایت عباس منش رو میبینم ،انگار منتظر بودم

    یه آقایی وایساده بود رو برو و تا نیم ساعت اونجا بود و طبق اون حسم فکر میکردم که از سایت استاد عباس منش هست که اینجوری نمیره و وایساده

    همینجور داشتم مشتری هارو جواب میدادم و توضیحات استاد درمورد ستاره قطبی رو گوش میدادم ، که دیدم یه نفر سلام داد برگشتم دیدم یه دختر ناز و زیبا رو به روم وایساده و قشنگ این حسو دریافت کردم از سایت استاد عباس منش هست

    وقتی گفت من از سایت استاد عباس منش هستم و رد پاتو خوندم گفتم خدای من یعنی حسم از اول صبح درست بود ؟؟؟

    انگار قشنگ منتظر بودم و میدونستم یه نفر رو ملاقات میکنم که از سایت استاد عباس منش هست .

    وقتی همدیگه رو بغل کردیم

    من مشتری داشتم سارا جان گفت مشتریاتو راه بنداز و بعد باهم صحبت کنیم و ساراجان گفت که تو تمرین ستاره قطبیش نوشته بود که میخواد امروز منو ببینه

    و همین حرف رو که گفت من گفتم دقیقا الان دارم تمرین ستاره قطبی رو گوش میدم و هر دو خندیدیم

    وقتی مشتریام رفتن ، یهویی دیدم بهم هدیه داد

    چی داشتم هدیه میگرفتم

    یه دستبند که روش نوشته شده بود با حکی که خالی بود داخل استیل

    خدا با من است

    گریم گرفت

    یاد درخواستم افتادم

    تو اینستاگرام یه فایلی دیده بودم که یه فرد موفقی بود که باهاش مصاحبه میکردن و ازش پرسید قضیه دستبندت چیه؟؟

    نوشتی من دومم

    جواب داد

    یعنی اول خداست

    من دومم در هر کاری در هر لحظه ای

    یادمه اون روز گفتم کاش منم یه دستبندی شبیه به اینو داشتم که خدارو به یاد بیارم هر لحظه که دستمو نگاه کردم

    که الان از سارا جان هدیه گرفتم و گریم گرفت و بهش گفتم که من درخواستشو کرده بودم

    که دستبندی داشته باشم که خدارو یادم بیاره

    بعد نمیدونم اصلا خدا جوری مشتریارو مدیریت میکرد که من داشتم با سارا جان صحبت میکردم و مشتریا میومدن و جواب میدادم و خیلی راحت کارای فروشم هم انجام میشد

    سارا جان هم در فروش بهم کم‌ک کرد تا شب که کنارم بود و ازش بی نهایت سپاسگزارم

    وقتی هدیه دومش رو دیدم یه قلب نیمه شفاف بود که داخلش یه حالت نور داشت و من از اون قلبا تو پانزده خرداد و کوچه مروی که میرفتم تق تقی بخرم دیده بودم و هی میگفتم کاش یکی از اینارو بخرم و تو فکرم بود آبی رنگشو بخرم اما هر بار که بازار میرفتم نمیگرفتم

    و امروز هدیه گرفتمش

    خودشم رنگ زرد طلایی

    که بالاتر نوشتم که خدا بهم فهموند چرا زرد طلایی بود

    یکم گریه کردم و مشتریا پشت سرهم میومدن و من و ساراجان درمورد مسائل مختلف در سایت و یا هدایت های خودمون صحبت میکردیم

    حتی درمورد اینکه چی شد من دوره 12 قدم رو ماه قبل خریدم گفتم و بهش گفتم که دلم میخواست دوره قانون سلامتی رو بخرم اما خدا دوره 12 قدم رو بهم نشونه داد و گرفتم تا قدم 7 رو

    بعد بهم گفت که اگر دوره قانون سلامتی رو انجام بدی باید یه سری مداد غذایی رو بخوری تا عضله سازی بشه و چون یکم گرونه مواد غذایی پروتئین دار و نمیشه زیاد خرید ، شاید نتونی درست عمل کنی و من از حرفایی که زد تازه متوجه شدم که چرا خدا نذاشت اولین دوره ام که خیلی مشتاق بودم از سایت میخرم دوره قانون سلامتی باشه

    از حرفایی که بهم زد قشنگ پیام خدارو بهم رسوند که طیبه ،برای تو دوره 12 قدم رو گفتم بخری تا پیشرفت کنی و درمدارهای بالاتر قرار بگیری تا وقتی ثروت با توجه به مدارت و عمل کردن و قدم برداشتن هات به زندگیت جاری شد ، هر موقع زمانش برسه بهت میگم کی دوره قانون سلامت رو بخری

    وقتی ساراجان داشت صحبت میکرد و من گوش میدادم ،راستش دو سه باری تو دلم پرسیدم چرا این حرفارو به من میگه ؟؟؟ چه دلیلی داره ؟؟ چی باید از حرفاش بفهمم

    چون اون لحظه هیچی از حرفاش نمیفهمیدم که منظورش یعنی پیام خدا برای من چیه؟!

    ولی سعی کردم خوب به حرفاش گوش بدم و هرچی سعی کنم به خاطر بسپارم

    و وقتی داشتیم صحبت میکردیم

    و مشتری پشت سر هم میومد و باز هم مودب و همه زیبا رو بودن و با خوشرویی خرید میکردن

    وقتی نزدیکای غروب شد به مشتری اومد و یه آقا بود خواست برای خانمش و دو تا خانمی که همراهش بودن گل سر قورباغه بخره

    یه حرف عجیبی زد که خیلی برام درس داشت

    سارا جان رو موهاش یکی از گل سرای جوانه رو که کفشدوزک داشت رو زده بود ، کفشدوزکش افتاده باد پشت سرش و دیده نمیشد

    وقتی اون آقا که مشتری بود بهش گفت کفشدوزک مشخص نیست و سارا جان خواست درست کنه و پرسید چجوری باید کفش دوزکو برگردونم

    اگر درست یادم باشه

    که اون آقا گفت خیلی راحته ،همه چی راحته

    با یه حرکت میتونی درستش کنی ،سختش نکن

    چه حرف قشنگی بود

    سختش نکن ،با یه حرکت درست میشه

    خیلی خندیدیم خیلی حس خوبی داشتم ، که بعد همشهری سارا جان دراومدن که تو تهران مهمون بودن و قرار بود برگردن شهرشون و از من خرید کردن ، مشتریا هنوز نرفته بودن ،دیدم صاحب ماشین پراید اومد

    قبلش گفته بودم اگر صاحبش اومد بابت تشکر بهش گل میدم که وسیله هامو گذاشتم روی ماشینش

    و وقتی اومد گل برداشتم و بهش دادم

    وقتی مشتریام رفتن و ساراجان رفت تا یکم بازار رو بگرده ، صاحب ماشین دوباره اومد که فروشنده بود تو بازار

    بهش گفتم آقا اگر خواستین یه چیز دیگه به جای گلی که بهتون دادم بردارین من یهویی دستم به گل سفید رفت

    یه حرف قشنگی بهم زد

    گفت همون قشنگه و زیباست و بهتر بوده که اون هدیه بشه و هدیه ای که بهت میدن همون قشنگه و باید تشکر کنی بابتش و من ممنونم از شما

    اینو که گفت من یاد هدیه سارا جان افتادم‌که وقتی هدیه اش رو دیدم و قلب نور زرد طلایی رو دیدم ،گفتم تو دلم خدا چرا آبی ندادی بهم

    تازه متوجه شدم و درس گرفتم از این فروشنده آقا که گفت هدیه قشنگه و هرچی باشه زیباست

    که من درسته قلب با نور آبی میخواستم ، اما خدا برای من یه چیز بهتر رو میخواست بفهمونه که قلب با نور زرد طلایی بهم داد از طریق سارا جان

    و من با عقل ناقصم نمیدونستم که خدا میخواد بهترین چیز و بهترین هدیه رو بهم بده که من درک کنم مفهوم زرد طلایی بودن نور داخل قلب رو

    نمیدونم شاید من باید این سوالارو میکردم و میگفتم که خدا ،چرا همیشه آبی هدیه میدی اینبار زرد طلاییه ؟؟؟

    تا خدا بهم جواب بده

    تا اینکه درک کنم که قلب نشونه ای از نور خدا بود به درخواست امروزم

    بی نهایت از سارای عزیز سپاسگزارم بابت هدیه های قشنگش

    حتی ساراجان بهم گفت که میخواستم با بند ضخیم تر درست کنم دستبند رو ولی نشد ، یهویی بهش گفتم اتفاقا من از این بندای ساده خیلی دوست دارم و دستم باهاش راحته

    انگار قشنگ خدا کاری کرده که به دل ساراجان بیفته که برای من ساده شو بیاره ،چون من بند ساده دوست دارم که نازک باشه و اذیت نکنه مچ دستمو

    وقتی من میخواستم وسایلمو جمع کنم تا برم سمت پله ها بشینم ساراجان هم چند دقیقه ای بود که رفته بود داخل بازارو بگرده ، یهویی دیدم همون دختری که فکر کنم دو هفته پیش براش کارت کشیدم ، اومد و شنیدم که گفت مامان بذار به این دختر سلام بدم حالشو بپرسم ، برام کارت کشیده بود

    وای خدای من چقدر ادب و احترام داشتم میدیدم

    یادش بود و وقتی اصلا من حواسم بهش نبود و منو دید اومد تا سلام بده و حالمو بپرسه

    و همزمان سارا جان دوباره اومد پیشم و باهم رفتیم رو پله ها بشینیم

    همه فروشنده ها یکی یکی میومدن و بهم سلام میدادن

    وای چقدر همه چی عجیب بود امروز

    وقتی نشستیم با سارا جان صحبت میکردیم

    از وقتی اومد انقدر مشغول صحبت کردن بودیم که حواسم نبود بهش چای بدم تا تو هوای سرد ،سردش نشه

    و وقتی رفتیم رو پله ها نشستیم یادم اومد و چای دادم بهش

    وقتی داشتیم صحبت میکردیم

    یه آقا اومد نشست و هی نگاه کرد و پرسید عمده چند میفروشی ؟

    قیمت دادم و بعد گفت که کل بازار رو گشتم و خواستم عمده بخرم اما هیچ کس بافتش مثل شما تمیز نبود

    و تحسین میکرد

    و وقتی شماره گرفت تا بعد سفارش بده یکم بعدش یه فروشنده دیگه که هفته های قبل شماره مو گرفته بود که بهم سفارش بده اومد و گفت مادرت رو دیدم گفتم 2000 تا گل سر میخوام و دوباره گفت که بهم خبرشو میده و رفت

    هرچی خیر هست همون رخ بده خدای من

    و من و ساراجان همچنان داشتیم درمورد سایت با هم دیگه صحبت میکردیم و درمورد نشانه های خودمون

    وقتی صحبت میکرد حس میکردم یه پیامی داره حرفاش برای من اما یه سریاشونو درک نکردم

    یا حس میکردم که امروز دیدمش یه پیام خیلی مهم برام آورده و باید دقت کنم

    ولی نمیفهمیدم

    وقتی با هم صحبت کردیم و چون هوا سرد بود و دیگه نزدیک ساعت 6 هم بود ساراجان رفت

    و من رفتم پیش مادرم و اونجا دوباره فروش داشتیم و یکم هم وایسادیم و هوا سرد بود با مترو برگشتیم خونه

    وقتی برگشتیم خونه من هدیه ساراجان رو از کیفم درآوردم و گرفتم دستم

    دوباره گفتم چرا زرد طلایی ؟؟؟

    همینجور به قلب نگاه میکردم و لمسش میکردم و از خدا سوال میکردم

    نمیدونم چرا هی میپرسیدم چرا زرد

    یه جورایی انگار گیر داده بودم به رنگش

    حس میکردم یه پیامی برای من داره

    که وقتی داشتم لمسش میکردم اون درک ها بهم گفته شد که تو امروز گفتی خدایا قلبم رو از نورت پر کن

    نورت رو به قلبم ببخش

    و دعاهایی که مدام نور ربّ رو درخواست میکردم

    و وقتی درک کردم گریه کردم و سپاسگزاری کردم و قلب رو به میز کارم که پر از وسیله هست ،به دیوارش از روی شلف دیواری آویزون کردم

    نورش انقدر زیباست که میدرخشه

    وقتی بعد یکم استراحت شروع کردم به اتفاقات امروز فکر کنم

    به یک باره تک تک صحبت های سارا جان به یادم اومد و فهمیدم دلیل تمام صحبت هاشو

    وقتی داشتیم صحبت میکردیم

    درمورد یه نفر گفت که داشت مثال میزد که در مدارش نبود و من بهش گفتم تو جمعه بازار یه دستفروش دختر بود اوایل که میومدم گل سر بفروشم ، منو دیده بود و گفته بود که من سال هاست اینجا دستفروشی میکنم

    و خودشو سرزنش میکرد

    میگفت تمام دوستایی که تو این جمعه بازار داشتم و دستفروشی میکردن همه رفتن خارج ،و من هنوز تو این جمعه بازار دارم درجا میزنم

    وقتی به ساراجان اینو گفتم اونموقع یه حسی کردما که پیام داره ،حتی بهش گفتم ببین الان با حرفت و یادآوری اون دختر به خودم ،حس کردم که نباید منم به این جمعه بازار دل ببندم و بمونم اینجا و باید به ایده هایی که خدا در مورد نقاشی بهم گفته سریع تر عملی کنم

    یا اینکه فکر کنم یک ماهی شد که بهم گفته شد که سایت باز کنم و نقاشیامو بذارم برای فروش در سایتم ولی هر بار که رفتم سایت باز کنم نوشته بود باید هاست و دامنه رو از سایت معتبر بگیری و این منو میترسوند که چالش بود برام که از کجا بدونم ، باید از کجا هاست و دامنه رو بخرم و نتونستم چالش رو حل کنم و سایت باز نکردم

    و حتی پولی که برای باز کردن سایت کنار گذاشته بودم رو خرج کردم

    و یک مرتبه فهمیدم که حرف های سارا جان پیامش این بود

    که اگر قدم برنداری و بمونی در این مدار جمعه بازار ، نمیتونی پیشرفت کنی

    نباید اینجا بمونی و بگی برای مادرم گل سر بفروشم و درصدی از فروش رو بده بهم و نقاشیامو بفروشم

    و درک کردم که برو جمعه بازار اما این ایده هایی که بهت الاهم شده رو به سرعت عملی کن

    که برگ درخت چنار که خشک شد ،سریع برو نقاشی بکش و ببر طلا فروشیا و بعد سایت باز کن

    وقتی دوباره داشتم به حرفای ساراجان گوش میدادم یاد حرفایی که بهم زد افتادم که میگفت الهی که یه روز باهمدیگه بریم آمریکا و مهمان خونه استاد عباس منش بشیم و دوباره مثالی زد که وقتی یاد حرفاش افتادم فهمیدم که

    تا قدم برندارم و عمل نکنم در مدار مهمان بودن استاد قرار نمیگیرم

    امروز خدا ساراجان رو هدایت کرد به جمعه بازار ، تا هم به من پیامش رو برسونه و هم خودش یه تصمیمی بگیره و تصمیمش رو له من گفت که اگر رد پام رو در سایت گذاشتم و اگر درکی از امروز داشت و دوست داشتی بنویس سارا جان

    حس کردم نباید چیزی بنویسم که اگر خودت دوست داشتی درک هایی که داشتی و بهم گفتی رو خودت بنویسی

    یه پیامم برای من داشت و گفت طیبه به هیچ کس در مورد استاد عباس منش و قانون به کسی نگو

    و گفت بت نکن

    ازش پرسیدم بت نکن یعنی چی ؟؟؟

    دقیق یادم نمونده چه جمله ای گفت ولی منظورش این بود که فکر نکن چه استاد عباس منش و چه هر فرد دیگه ای ، از تو برتره و تو نمیتونی با تلاش بیشتر به مدار بالاتر برسی

    و نگو بیشتر میدونه و هیچ کس به اندازه یا بیشتر از استاد عباس منش نمیدونه ، این میشه بت کردن آدما

    انگار خدا با این حرفش بهم گفت که طیبه یادت باشه ها قدرت فقط و فقط منم و بس

    ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است

    این رو هم از امروز و دیدن سارای عزیزم ،از حرفاش درک کردم که مثال میزد کسانی رو که قبلا در سایت بودن و الان به جاهای بزرگتر رسیدن و عمل کردن

    سعی میکنم به درس هایی که گرفتم و درک کردم عمل کنم

    خیلی خیلی خوشحال بودم که خدا امروز بی نهایت همه جوره حالمو خوب کرد

    همه جوره نورش رو به من عطا کرد

    همه جوره دوست داشتنشو بهم نشون داد

    آدما میومدن سمتم با مهربانی صحبت میکردن ،فروشنده ها میومدن سلام میدادن ، مشتری ها با نهایت احترام با من رفتار میکردن و خیلی خیلی اتفاقات ناب دیگه

    خدایا به خاطر این روز پر نور ازت سپاسگزارم

    امروز با گوش دادن به ستاره قطبی و درخواست هایی که کردم و تمرین رو با اینکه اول صبح گوش ندادم و ننوشتم و تو مسیر رفتن به جمعه بازار گوش میدادم و در جمعه بازار نوشتم و درخواست هام رو به روش حضرت موسی گفتم به خدا مثل 11 آبان ، و خدا به طرز شگفت انگیزی جواب داد

    و امروز به طرز شگفت انگیزی مشتری بارون بود

    همه جا امن و آرامش بود یعنی انقدر روان بود که متوجه نشدم کی شب شد

    حتی سارا جان میگفت طیبه سردت نیست ؟؟!

    و من انقدر حس خوبی داشتم که با اینکه دستام از نظر ظاهری سرد بود اما قلبم پر بود از نور خدا که سبب میشد من سرمای هوا رو خیلی ندونم و سردم نشه

    درسته سرد بود ،اما من خیلی حس نمیکردم سردی هوا رو

    الان که فکرشو میکنم خدا به درخواستم پاسخ داده بود

    من صبح درخواست کردم که هوا خوب باشه و بدن من و تک تک سلول های بدنم حالشون کاملا عالی باشه

    و دقیقا همینجور هم شد

    امروز من پر بود از حس خوب خدا ،نور خدا ،عشق خدا که انقدر ساده و روان همه چیز پیش رفت

    از خدا میخوام قلبم رو هر لحظه باز کنه تا هر روزم مثل الان و 11 آبان که همه چیز روان و ساده رخ داد و به خدا تسلیم تر از قبل بودم و کارهامو انجام داد ،اجازه بدم که هر روزم رو اینجوری به سادگی و راحتی پیش ببره و بچینه ،که وقتی خدا میچینه بی نهایت عالی میشه

    برای تک تکتون بی نهایت شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت بی نهایت عظیم خدارو میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
    • -
      رستا گفته:
      مدت عضویت: 1545 روز

      طیبه جان

      سلاااام

      سلااام دختر زیبای توحیدی

      نمیدونی که چقدر گوشه‌های قلبم نورانی شد با خوندن کامنتت، نمیدونی که چقدر اشک ریختم و تحسینت کردم. میدونی منم امروز، فایل دوم قدم اولم. امروز از خدا خواستم کامنتایی رو بخونم که پر از آگاهی باشه برام و قلبمو باز کنه. کامنتت پر از نور خدااااا بود برای من.

      طیبه جان، من وسط نماز ظهر و عصر بودم که به دلم افتاد کامنتتو باز کنم، آخه ایمیل اومده بود برام که کامنت گذاشتی و من حال دلم عالی بود که هدایت شدم به خوندن کامنتت .

      مگه این کامنت تموم میشه،،،، خدااااای من، تو چطور میتونی اینقدر زیبا و نکته به نکته حرفای دلتو بنویسی؟! چه ایمان و تقوایی میخواد اینگونه نوشتن و اینگونه درک الهامات و عمل کردن.

      لینک تمام کامنتهاتو کپی میکنم، تو کانال تلگرامی که برا خودم باز کردم، تا یموقع ‌هایی که ایمانم کمتر میشه، برم بخونمشون و امید و ایمانم بیشتر بشه.

      یکساعت گذشت و من غرق در خوندن کامنتت و اشک میریختم.

      گاهی خجالت میکشیدم از خدا بخاطر بندگی نکردنم، بابت ندیدنش، نفهمیدنش…

      دیوانه میشم از نوشته‌های زیبات و احساس خداباوریت. با نوشتن هر خطت، من باهات بودم رو پل طبیعت، تو کل کامنتت، انگار کنارت بودم هر لحظه. از همون اولین بار که اون جمعه‌ی پرفروشو داشتی، دلم میخواست یه روز جمعه بیام پیشت و باهات حرف بزنم. از ایمان و توکلت بپرسم، کنارت بشینمو از هدایتهات بشنوم، بیام روبروت و برات کف بزنم.

      خیلی حس قشنگ و مشترکی بود که دوست داشتی یکی از بچه‌های سایت رو از نزدیک ببینی و اتفاق افتاد…

      ازت سپاسگزارم بابت نوشتن ردپاهات

      دختر قلب طلایی زیبا

      و برات بهترین روزیها رو میخوام از رب یکتا

      در پناه خودش و در آغوش گرمش بمونی 🫀🫀🫀

      راستی توجه کردی امروز 474مین روز عضویتته. من همین الان دیدم خیلی برام جالب بود….

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        طیبه گفته:
        مدت عضویت: 696 روز

        به نام ربّ

        سلام رستا جان

        سپاسگزارم که زمان ارزشمندتو گذاشتی و رد پای روزم رو خوندی

        وقتی پیامتونو شروع کردم به خوندم فقط اشک ریختم

        اینجا که برام نوشتین :

        مگه این کامنت تموم میشه،،،، خدااااای من، تو چطور میتونی اینقدر زیبا و نکته به نکته حرفای دلتو بنویسی؟!

        و به خودم یادآوری کردم که یادت باشه ها ،تاکید خدا برات بوده که تو هیچی نیستی

        خیال نکن تو داری این همه باریز ترین جزئیات مینویسی

        تو هیچی بلد نیستی این یادت باشه

        و خداست که داره تمام کارهارو برات انجام میده

        من قبل آگاهیم و ورودم به این مسیر زیبا حتی بلد نبودم درست بنویسم، الانم بلد نیستم چون وقتایی که شروع کردم به نوشتن و نگفتم خدایا تو بنویس دستام به نوشتن نرفتن و نمیتونستم بنویسم و درست صحبت کنم به فارسی ، چون تُرک بودم سختم بود و طبق باور های اشتباهم نمیتونستم صحبت کنم و ترجیح میدادم ساکت باشم و صحبت نکنم یا ننویسم تا کسی بهم نگه بلد نیستی حرف نزن

        همه این نوشته ها رو یه اراده قوی بهم میگه و تک تکشونو به یادم میاره

        حتی شده بارها وقتی فرداش اومدم سایت و نوشته خودمو خوندم فقط اشک ریختم تازگی داشت برام میگفتم من اینارو ننوشتم

        کی اینا رو نوشتم با این همه جزئیات

        دختری که قبلا درسته جزئیات رو قبل آگاهیش میدید اما در این حد نه

        یه وقتایی شده من از اون روزم هیچی متوجه نشدم ولی وقتی شروع کردم به نوشتن تازه فهمیدم چی به چیه

        اینجا که نوشتین :

        گاهی خجالت میکشیدم از خدا بخاطر بندگی نکردنم، بابت ندیدنش، نفهمیدنش…

        به قول استاد تو همین فایل اینجوری فکر نکنین ،امروز که داشتم دوباره به همین فایل گوش میدادم و درمورد رد پای روز شنبه و یک شنبه 3 و 4 آذرم مینوشتم این پیام رو از خدا دریافت کردم از این فایل که خودم رو مقایسه نکنم با استاد طراحیم

        الان نوشته شما منو یادش انداخت

        و یاد اولین روزایی که وارد سایت شده بودم و یاد هفته پیشم که خودمو با آقای نارنجی ثانی میخواستم مقایسه کنم و میگفتم انقدر رو خودش کار کرده که متوجه شده من باورم اشتباه بوده و افکارم مثل افکار فرعون بوده و بهم گفته که اصلاحش کنم و حواسم به افکارم باشه

        و کمی به خودم گفتم من چرا نتونستم خدای واقعی رو درک کنم و مثل شما گفتم تا اینکه خدا هدایتم کرد به پاسخ آقای حیسن تقی زاده اگر اشتباه نگم اسمشونو

        که در سوالات بخش قدم اول جلسه اول دوره 12 قدم بود

        که من هدایت شدم و رفتم به بالاترین امتیاز ها رو زدم

        فکر میکنم شما بودین که یادم دادین بالاترین امتیاز هارو هم میشه دید از پایین قسمت نظرات

        و دقیقا رفتم جواب سوالم رو گرفتم

        که نباید بگم من چرا درست درک نکردم و انقدر حرفاشون زیبا بیان شده بود که اولین پیام پر امتیاز در اون صفحه بودن

        و من درک کردم که در مسیر تکاملم اگر کمی شرک ورزیدم و یا بیشتر و یا کمی از مسیر دور شدم و یا بیشتر و یا هر فکر دیگه

        در مسیر تکاملم نیاز بوده تا پیشرفت کنم و خودمو سرزنش نکنم چون برای پیشرفتم لازم بوده

        اگر دوست داشتین پیام ایشون رو بخونید در امتیازات بالا

        خیلی زیبا توضیح دادن

        abasmanesh.com

        بله برای منم جالب بود از اول امروز صبح که رفتم دوچرخه سواری و آخرین روز تمرین و یادگیریم بود خدا منو بمباران کرد از عشقش که از خونه که بیرون اومدم تا برگردم خونه مدام با عدد 74 حمایتش رو و عشقش رو به من نشون میداد

        و امروز که اومدم رد پاهامو بنویسم دیدم 474 امین روز عضویت من در این سایت ناب و بهشتی هست

        خیلی حس خوبی داشتم از خدا سپاسگزارم به خاطر داشتن چنین خانواده صمیمی و دوست داشتینیم در این سایت زیبا

        و بی نهایت ازت سپاسگزارم رستا جان خیلی ممنونم بابت نوشته های زیبات

        اولین چیزی که نوشته هات به من یاد آوری کرد این بود که یادم باشه هیچی نیستم و خداست که داره همه کارارو انجام میده

        اینجا که نوشتین

        دختر قلب طلایی زیبا

        یه نگاه به قلبی که خدا بهم داد انداختم و خندیدم انقدر نورش خاصه و زیباست که حس فوق العاده ای بهم میده

        خیلی دوستش دارم و از سارای عزیز بازم تشکر میکنم که هدیه زیبایی برای من آورد

        و کلی از طرف خدا برای من حرف داشت و تو اون سرما نشست کنارم تا به من بگه پیام خدا رو

        و بی نهایت از خدا سپاسگزارم که از بی نهایت طریق به من حرفاشو میگه

        بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت عظیم خدا برای شما رستای عزیزم

        دوستتون دارم

        ماچ خدای ماچ ماچی من برای شما

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          رستا گفته:
          مدت عضویت: 1545 روز

          بنام ربّ یکتا که هر چه دارم از اوست

          سلام طیبه‌ جان

          ازت یاد گرفتم با خلوص دل با نام خدا شروع کنم.

          ای جان… منم گریه‌م گرفت وقتی کامنت قشنگی که برام نوشتی رو میخوندم.

          چقدر تحسین برانگیزی که اینقدر دقیق نشونه‌های خدا رو میگیری و دنبال میکنی. که عمل میکنی و باور میسازی. تو فوق‌العاده‌ای دختر

          چه هدایتهایی میاد از سمت خداوندِ جان، وقتی توجه کنی بهش خداجونم سپاسگزارتم که تمام کیهان رو داری هدایت میکنی.

          لینک کامنتی که برام گذاشتی رو رفتم خوندم و

          این جمله‌ش ” راه من، راه منه و راه هر کسی در جهان، تنها راه خودشه و هیچ‌کس از راه کس دیگه‌ای به موفقیت نرسیده ” دقیقا جواب سؤالات مکرر و متعددی بود که از دیشب و امروز صبحم تا حالا داشتم از خودمو خدا میپرسیدم.

          … داستان این بود که بعد از دوازده سال، یکی از بهترین و توحیدیترین دوستان دبیرستانم رو دیدم. ایشون الان یه دندونپزشک بسیار مجرب و موفقن.

          چند روز پیش که نوشتی به دلم افتاده بود یکی از بچه‌های سایت استاد عباسمنش رو میبینم، از خدا خواستم منم این دوست توحیدیمو ببینم و باز هم در مدار هم قرار بگیریم تا از وجود ارزشمندش بهره ببرم.

          (( گفتم خدایا من فقط آدمای توحیدی دوروبرم میخوام، آدمایی که قانون رو بفهمن و آگاهانه عمل کنن.))

          بطرز عجیبی رابطه‌ی چندساله‌م با یکی از رفیقای خیلی نزدیکم ( که اصلا توحیدی فکر نمیکرد) بهم خورد. چند روز تو شُک بودم. کاملا ناخودآگاه حرفی زده بودم و باعث خشم و عصبانیت شدیدش شده بود و بعد… .

          با خدا حرف زدم. گفتم خدایا تو خودت آگاهی من همیشه تحسینش کردمو دوسش داشتم، از قصد حرفی نزدم و… .

          میدونم که خیری در این قطع رابطه هست.

          اتفاقا استاد توی این فایل نکاتی گفتن که بسیار ربط داشت به کاری که دوستم کرد. حتا بمن اجازه حرف زدن نداده بود. وقتی پیامهایی داد که قلبم به تپش افتاد و خیلی متعجب شدم از سوتفاهمی که براش پیش اومده و قضاوتی که کرده، خواستم براش توضیح بدم زنگ زدم جواب نداد.

          غرور قشنگ منو خورد کرد و من بقول استاد غروری دارم که نمیذارم هرکس دلش خواست دست بکنه تو مغزم.

          گفتم اکی. حتما خیری درش هست.

          خدایا سپردمش بخودت، موفق باشه. رابطه‌ی خوبی داشتیم. سپاسگزارتم از لحظات زیبایی که در کنارش داشتم. بهش پیام هم دادم و با احترام معذرتخواهی کردم و آرزوی موفقیت.

          و دیروز هدایت شدم به رفتن پیش رفیق و همکلاسی دوران دبیرستانم .

          خدااااای من که چقدر این آدم توحیدی‌ترو نازنین‌تر شده بود.

          هنوز هم سروقت نمازهاشو میخوند،

          هنوز هم فقط لبخند میزد و

          بسیار مهرررررربان و خوش خلق بود.

          هنوز هم بفکر همه بود

          و انفاق میکرد.

          اول صبح شکرگزاری مینوشت

          و شبیه کاری که ما تو ستاره قطبی میکنیم رو انجام میداد و…

          خیلی در کنارش خوش گذشت و تا آخرشب که باهم بودیم صحبتها کردیم و محبتها…

          انشاءالله تو کامنتی که امروز قرار بر نوشتنش کردم، زیر همین فایل مینویسم ردپای دیروزمو

          خلاصه من، وقتی تخصص و مهارتشو دیدم و شادی و روان بودنشو و البته ثروتشو، این فکر اومد تو سرم که

          چرا من نخواستم تو این جایگاه باشم؟

          چرا وقتی خیلی از همکلاسیام، عشق پزشکی و دندونپزشکی داشتن من اصلا برام مهم نبود و حتا اصلا بهش فکر هم نمیکردم؟

          چرا فکر میکردم شغلای خسته کننده‌این؟!!!

          ببین چقدر موفق و شاده و سپاسگزار. ببین چقدر توحید درونش در جریانه و…

          و جواب سوالم رو از این کامنت گرفتم؛ راه من راه منه و راه هر کسی در جهان تنها راه خودشه و هیچکس از راه کس دیگه ای به موفقیت نرسیده

          خب من اصلا همچین روحیاتی نداشتم و ندارم، چرا باید راه ایشون رو میرفتم یا الان در هر شرایطی هستم میتونم بهترش کنم حتما که نباید از راههای خاصّ آدمای دیگه برم.

          مرسی طیبه جاااانم

          بقول سعیده جان شهریاری بوس به کله‌ت

          بسیار آگاهی بخش بود کامنتت

          و بسیار ازت یاد میگیرم.

          سپاس از وقتی که گذاشتی، کامنت نوشتی برام و کامنتمو با عشق خوندی.

          دوست دارم، دوست توحیدی نازنینم

          و برات بهترینها رو از خداوند رحمان میخوام که لایق بهترینهایی عزیزدلم

          در پناه رب بی‌همتا

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      خدیجه غلام زاده گفته:
      مدت عضویت: 1914 روز

      سلام به طیبه عزیزم

      حس کردم برات بنویسم و اونچه از کامنتت درک کردم و برام جالب بوده رو عنوان کنم. توی کامنتت کلی باور قشنگ و عالی وجود داره که

      برای خودمم مرور میشه باورها.

      یکی اینکه تعهد بینظیری داری و با وجود تمام مشغله هات حتما کامنت مینویسی و توی سایت فعالیت خوبی داری. این واقعا عالیه.

      یکی اینکه چه قدر با جزییات مینویسی و مثل یک داستان زیبا که اصلا متوجه گذر زمان نمیشم.

      و وقتی فکر کردم به علتش فهمیدم به خاطر این هست که واسه دل خودت و رشدت و داشتن ردپا واسه اینده مینویسی. با تاریخ و ساعت دقیق چون ایمان داری یه روز خیلی در تمام ابعاد رشد میکنی و این ردپاها واسه اون موقع ست.

      خیلی تحسینت کردم دختر.

      شیوه ی درخواست کردنت از خداوند واقعا عالیه و الگوی عالی هستی. اونجا که گفتی خدایا تک ب تک سلول های بدنم حالشون عالی باشه.

      و اونجا که تخفیف نداری چون میدونی خدا واست مشتری میشه.

      همه و همه عالی بود طبیه عزیزم. این نگاه زیبا بین شما که در هر موضوعی فقط نکته مثبت و زیبایی میبینی.

      و هر حرفی و هر موضوعی رو نشانه ای از سمت خدا میدونی که شاید برات پیغامی داره.

      و این از باور هیچ برگی بی اذن خدا از درخت نمی افتد سرچشمه میگیره و اینکه هیچ چیزی در این جهان اتفاقی نیس.

      واقعا لذت بردم از کامنتت و واضح هست که به زودی به همه خواسته هات میرسی.

      موفق و پر روزی باشی عزیزم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        طیبه گفته:
        مدت عضویت: 696 روز

        به نام ربّ

        سلام خدیجه جانم

        سپایگزارم ازت که وقت ارزشمندت رو گذاشتی و رد پای روزم رو خوندی

        و بی نهایت سپاسگزارم که برای من نوشتی

        خیلی خوشحالم کردی که نوشتی تا به نوشته هات دقت کنم تا پیامشو دریافت کنم

        راستش اولش که پیامت رو خوندم ترسیدم میدونستم ترسم از چی بود

        چون یه بار آقای نارنجی ثانی که جمله ای شبه به جمله شمارو نکشت و بعدش گفت تو افکارت در اون روز مثل فروعون بود من ترسیده بودم و ذهنم نمیخواست که من قبول کنم چنین افکاری داشتم

        و ترس من ار اون روز مونده بود و وقتی پیامتونو خوندم فکر کردم که میخواین دوباره مثل آقای نارنجی ثانی بهم بگین باورت اشتباهه خدارو درست درک‌نکردی

        ولی الان که شروع کردم به نوشتن

        پرسیدم چرا ترسیدی؟ چرا؟ مگه اینو یاد نگرفتی که در مسیر تکاملت نیاز داری که باورهای محدودت رو بشناسی و اصلاح کنی ؟

        فکر کن ببین چه باوری داشتی که با خوندن اولین جملات خدیجه جان ترسیدی

        و اینو درک کردم که

        من تو افکارم اینو دارم که نباید اشتباه کنم و یه جورایی کمالگرایی داشته باشم و یکی از دوستان بهم گفته بود مراقب باش کمالگرا نشی

        اشکالی نداره که تو این مسیر کمی مسیرت رو اشتباه بری ،این هم جزئی از رشدت هست

        ممنونم از شما خدیجه جان که با نوشته تون این درس رو یاد گرفتم و از این به بعد توجه میکنم که در مسیر تکاملم اشتباهاتم هم نیاز هست که من رو رشد بده

        سپاس مند شما هستم

        وقتی برام نوشتین :

        یکی اینکه تعهد بینظیری داری و با وجود تمام مشغله هات حتما کامنت مینویسی و توی سایت فعالیت خوبی داری. این واقعا عالیه.

        و وقتی فکر کردم به علتش فهمیدم به خاطر این هست که واسه دل خودت و رشدت و داشتن ردپا واسه اینده مینویسی. با تاریخ و ساعت دقیق چون ایمان داری یه روز خیلی در تمام ابعاد رشد میکنی و این ردپاها واسه اون موقع ست

        درسته

        اوایل ورودم به سایت که باز هم تکاملم رو دارم طی میکنم

        اوایل به این فکر بودم که بنویسم تا بقیه بخونن

        اما رفته رفته این حس و فکرو داشتم که بنویسم تا یادم باشه و وقتی برگردم به روزهای قبلم هر روزم رو با جزئیات یادم بیارم که چه کارهایی و چه درک هایی داشتم که الان در این جایی که هستم و سبب پیشرفتم شده

        البته راستشو بخوام بگم الانم یه وقتایی فکر میکنم که بنویسم و دوستان هم بخونن ولی بیشتر دوست دارم بنویسم تا به خودم یادآوری بشه که چه روزهایی رو با عشق و لذت دارم طی میکنم و یاد میگیرم و سعی دارم رشد کنم

        بی نهایت سپاسگزارم که برای من نوشتین خدیجه جان

        بی نهایت شادی و سلامتی و آرامش و عشق و زیبایی و ثروت عظیم خدا برای شما باشه

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          خدیجه غلام زاده گفته:
          مدت عضویت: 1914 روز

          سلام عزیزم خیلی خوشحال شدم که برام از طرف شما یک نقطه ابی پر نور و به قول سعیده شهریاری عزیز با برکت اومده.

          خداروشکر میکنم برای این هم مداری زیبا که میتونم با دوست توحیدی و پاک و متعهدی چون شما هم صحبتی کنم.

          و خوشبحالت عزیزم که با اقای نارنجی همدار شدی که ایشون بسیار درک عالی از قران و قانون دارند من مدت هاست که کامنت هاشون دنبال میکنم و چند وقت پیش که پیام های مشترک شما و ایشون رو خوندم با خودم گفتم دمت گرم طیبه که چه خوب رو خودت کار کردی که خدا از طریق بچه های توحیدی و عالی سایت برات هدایت می فرسته.

          میدونی من وقتی کامنت هاتو میخونم برام کلی انگیزه شکل میگیره که خدایا منم میخام. اون مشتری های با ادب و ثروتمند

          اون میزان فروش عالی

          اون همه انرژی و حال خوب

          اون همه مثبت اندیشی و روابط قشنگت با همه.

          و با خوندن کامنت هات برام خیلی چیزا باور پذیر میشود و درخواستش شکل میگیره.

          ممنونم ازت دوست نازنینم.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
          • -
            طیبه گفته:
            مدت عضویت: 696 روز

            به نام ربّ

            سلام خدیجه جان

            پیامتونو که خوندم فکر کردم ، راستش تا حالا به این فکر نکرده بودم که در مدار انسان های آگاهتر از مدار خودم قرار بگیرم

            و حرف شما سبب شد که بگم چقدر خوب و خداروشکر کردم

            با خوندن پیام شما دوباره برگشتم پیام خودمو خوندم

            به یک باره این جمله به زبونم جاری شد

            نترس طیبه ، اتفاقا خوشحال باش اگر کسی درمورد صحبت هات مدارش بالابوده که هدایت شده و اومده تو رو آگاه کرده

            که سبب رشد تو بشه

            چقدر زیبا بود این پیامتون خدیجه جان

            که سبب شد من این درک رو داشته باشم از پیام هایی که به من ارسال میشه و با این نگاه ببینم که حرف تک تک دوستان برای من پیام عمیقی داره که باید به تک تک صحبت هاشون دقت کنم

            و مطمئن باشم که صد در صد خدا میخواد یه چیزی بهم یاد بده از طریق تک تک دوستانی که برای من پیامی ارسال میکنن در سایت و یا به بی نهایت طریق

            بی نهایت ازت سپاسگزارم

            چقدر قشنگ الان درک کردم این صحبت استاد رو که میگفت

            قرآن بخونید و آیه قرآن رو میگفت تا جایی که میتونید قرآن بخونید و میگفت تا جایی که میتونید به این فایل ها گوش بدین تا هر بار یه درک جدید داشته باشین و مدارتون بالا بره

            چند ساعت قبل که دایره آبی رو دیدم و پیام دوستان و شما رو خوندم ،راستش چیزی از صحبت هاتون برداشت نکردم ،که پیام اصلی باشه

            ولی الان که اومدم محدد خوندم تازه متوجه شدم پیامتونو

            بازم بی نهایت سپاسگزارم

            بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت برای شما باشه

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    فاطمه یوسفی وشنویی گفته:
    مدت عضویت: 1455 روز

    سلام استاد عزیزم.دوستان همسفر

    از دیروز فکر کنم سه مرتبه این فایلو گوش کردم.خیلی حرف داره،خیلی آگاهی سطح بالایی داری،جنسش عشقه،همون تفاوتی که در خلقت انسان قرار گرفت.تا قبل از انسان مخلوقات دیگه روی پله های از طرح عظیم الهی بودن،وبعد انسان روی پله عشق آفریده شد و اشرف مخلوقات بشرطی و شروطه ها.

    این فایلو بارها و بارها گوش کنیم،فکر کنیم،ببینم تا حالا کجاها شیطان نبودم.

    کجاها من نبودم.

    صدای استاد هم جنس خاصی داشت.

    آرامش و زنگ خاصی داشت.

    خدا منو در زمان مناسب پدر مکان مناسب قرار میدهد.

    خدا برای ما هیچ کاری نمیکنه،بلکه مارو هدایت می‌کنه به مسیر انتخابمون.

    خدا بیشتر از من میخواد که صاحب همه چی باسه،همه چیزایی که زندگیمو زیباتر و شکوفاتر می‌کنه.

    آگاهی خدا در من جاریست.

    من به عدالت خدا ایمان دارم پس آرام هستم.

    همه جهان هستی و کاینات و انسان های نازنین مشغول کارن که منو به خواسته هام برسونم.

    ……..

    این روزا درک بهتر و بیشتری از این عبارتهای تاکید ی استاد که در قدم 9 برامون گفتن دارم.

    بهترین ها از عشق،ارامش،سلامتی،ثروت برای همگیتون از خداوند مسیلت دارم.

    در پناه حق رستگار باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    سونا شریف نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1512 روز

    بنام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به همگی دوستان عزیز

    سلام به استاد قشنگم و عزیز دل همه

    این فایل خودش یک جلسه و سمینار آموزشی فوق العاده هست که من باید قدرش بدونم و از تمام آگاهی های گفته شده نت برداری کنم و در عمل و زندگیم استفاده کنم.

    خداوند زمین را با تمااااامی امکانات و نعمتها در اختیار ما انسانها قرار داده و من انسان با سپاسگزاری و شکرگذار بودن لایق تمامی این نعمات هستم.

    به راستی که مارا آفرید و از روحش دمید تا ما خالق زندگیمان باشیم مثل خودش.

    من دست خداوندم در زمین

    من قسمتی از خداوندم

    من کسی هستم که فرشتگان با دستور خداوند ،سجده کردند

    خداوند به شیطان اجازه می‌دهد تا دلایل خود را بر اینکه نافرمانی کرد و به انسان سجده نکرد ، بگوید. یعنی باید درس بگیریم و همیشه اجازه دهیم به اطرافیان که حرفشان را بزنند و دلایل کارهایشان را بفهمیم تا روابط خوبی داشته باشیم و در صلح با خود و دیگران باشیم .

    بهتر است از نگاه دیگران مسائل را ببینیم تا هم خودمان راحت زندگی کنیم و هم اجازه دهیم دیگران با ما راحتتر باشند .

    و درس بعدی درگیر شدن شیطان با غرور مطرح میشود و جنس آتشی خود را ارزشمند تر میداند ، ما انسانها هم درگیر غرور میشویم بخاطر تحصیلات بالا، زیبایی صورت ، قد بلند ، خانواده ی متمول ، امکانات بیشتری که در اختیار داریم که این مغرور بودن صفتی از صفات شیطان است در صورتیکه منبع تمااااامی نعمتها در جهان خداوند است و یادم نرود که :

    هر آنچه که دارم از خداوند است

    هر آنچه که دارم از خداوند است

    هرآنچه که دارم از خداوند است

    همین یه جمله را من باید هزاران هزار بار برای خودم بنویسم چون با اینکه هر روز در حال شکرگذاری نوشتن هستم اما در روابطم با دیگران یادم میره که هرچی دارم از اوست هرچی دارم ازوست و دچار غرورمی شوم

    خدایا از من غرور را بگیر .

    سپاسگزارم خدایا که در قلب استادم این حرف را گذاشتی تا من بشنوم که هرچه دارم از تو دارم .

    خدایا هر چه دارم از توست شکرت بخاطر لحظه لحظه ی زندگیم و فرصتی که دادی تا از امکانات زمین بهره ببرم از روح خودت دمیدی سپاسگزارم

    هر آنچه دارم از آن توست. تواضع و فروتنی در مقابل خداوند لازمه که بدونیم و همیشه یادمون باشه

    اما اما در ارتباط با دیگران هم افتاده و فروتن باشیم اگر یادمان بمونه که هر چه داریم از اوست .

    در عین حال بهتره که برای خودمان یک حریم و محدوده ای تعیین کرده باشیم که اجازه ندهیم دیگران وارد این منطقه ی زندگیمان شوند که جزو یکی از مباحث بسیار خوب دوره ی احساس لیاقت بود که استاد در نهایت دست و دلبازی در اختیارمان بصورت رایگان بازکومیکنند خدایا شکرت که دوباره شنیدم و برام مرور شد .

    افتاده تر باشم . من بالاتر از دیگران نیستم و پایین تر از دیگران هم نیستم . همه ی ما با هم برابریم.

    بحث مقایسه کردن خودمان با دیگران ، باز جلسه ای دیگر از دوره ی احساس لیاقت:

    بیشترین گفتگوی های ذهنی من قبلاً اینگونه می‌گذشت که فلانی در فلان منطقه زندگی می‌کنه چرا من تو این محله هستم . من زشتم قدم کوتاهه من بدشانسم من بازنده هستم من بی ارزشم هیچ کس منو حساب نمیکنه که همشون ناشی از مقایسه با خواهرم با دوستان با همکارانم و … پیش میومد

    هنوز هم تا از فایلهای دوره و آگاهیهای این سایت مقدس دور میشم دوباره درگیر این افکار میشم.

    مقایسه کردن منو به احساس بد میکشونه و احساس بد مساوی اتفاق بد

    بهتره حواسم به کار خودم باشه و توانایی های خودمو ببینم و در عین حال بدونم که این تواناییها و استعدادها و شانس‌ها همه از خدا بمن رسیده و منبعش خداوند مهربانه

    من چطور بهتر بشم؟ سوال و تفکر قدرتمند کننده

    افتخارات و توانایی‌های دیگران را تحسین کنیم و بگیم که اگر دیگران به اینجا رسیدند پس من هم میتونم و درگیر حسادت نشویم با مشغول بودن به خود و مقایسه نکردن خودمان با دیگران.

    خدایا شکرت که اینستا را سالهاست که از گوشیم حذف کردم و درگیر احوالات دیگران نیستم

    خدایا شکرت که سالهاست اخبار گوش نمیدم و آرامش بیشتری در زندگیم دارم

    خدایا شکرت که حواسم به زندگی خودم است

    هر آنچه در زندگیم دارم بخاطر افکار و احساسات و رفتارهاییست که در گذشته داشته ام . هر برتری که دارم بخاطر افکار و احساسات خوبم بوده طبق قوانین بدون تغییر خداوند ‌ و خداوند در قرآن بارها و بارها اشاره کرده .

    از خداوند درخواست کن تا از فضلش بتو ببخشد. کاری به بقیه نداشته باش.

    اگر چیزی میخوای از خداوند بخواه تا به تو داده شود ‌

    جمله ی طلایی استاد : هر کسی هر جا هست سر جایه خودشه خداوند اشتباه نمیکنه

    این جمله باعث شده که هیچوقت به کسی دلسوزی نکنم حتی به فرزندانم

    این جمله باعث شد که حسودی نکنم که خصلت بارز من بود . و راحتتر تونستم داشته های دیگران را بتونم تحسین کنم .

    باور اینکه من هم میتونم به هر خواسته ای که دارم برسم ‌ . با این فکر که هرکسی سرحایه خودشه ، اگر فکرهای خوب کنم و در احساس خوب بمانم و احساس لیاقت اون خواسته را داشته باشم میرم به مدار اون چیز و به دستش میارم چون من خالق زندگیم هستم چون قانون همینه که بخواهم تا داده شود ‌ . افکار بهتری داشته باشم . احساس آرامش کنم . احساس آرامش کنم و سپاسگزار داشته هام باشم.

    تسلیم بودن در مورد هدایت های خداوند . تب زدن

    هدایت را زمانی دریافت میکنیم که بگیم خدایا من تسلیم امر تو هستم و منتظرم تا تو هدایتم کنی و بعد برم تو مسیر درست و کارها را خدا برامون انجام بده مثل مادر حضرت موسی تسلیم هدایت خدا شد و بچه اش را به آب انداخت و بعدش خداوند تمامی کارها را به آسانی براش انجام داد.

    جهان دو قطبی شد با حضور شیطان و ما حق انتخاب داریم که حرف شیطان رو گوش بدیم یا هدایت ها رو دریافت کنیم و در راه راست قرار بگیریم و از نعمتها برخوردار باشیم و چرخ زندگی بر ما روان شود .

    شیطان مسئولیت تکبر و غرورش را بر عهده نگرفت و خداوند را باعث گمراهیش میداند عین خیلی از ماها که دچار دشواریها که میشیم از خدا طلبکار میشیم و میگیم خدایا چرا با من اینچنین می‌کنی بسسسه دیگه .

    در صورتیکه ما مسئول زندگی خودمان هستیم و ما خالقیم . ما انتخاب میکنیم . ما اتفاقات را رقم می‌زنیم .

    هر شری بما می‌رسد از خودمان است و هر خیری بما می‌رسد از خداوند

    هر اتفاق بدی در زندگیت تکرار میشه برو باورهاتو نگاه کن که باید تغییر ش بدی

    ما با افکارمان اتفاقات زندگیمان را رقم می‌زنیم

    فریب شیطان اینه که جلوی شکرکذار بودن ما را میگیرد . مسیر راست مسیری است که از شکرگذاری و سپاسگزار ی شروع میشود .

    خدایا همه ی ما را از سپاسگذاران قرار بده

    خدایا کاری کن که از هر نعمتی که استفاده میکنم حواسم باشه که منبعش تو هستی

    خدایا شکرت که این فایل بسیار فوق العاده را در قلب استادم انداختی تولید کند و من را در مسیر درست ببری و بمن نعمت هایت را ببخشی بیشتر و بیشتر فقط من شکرکذار باشم چون هرچقدر قلبا شکر کنم تو من را افزایش می‌دهی

    شکر نعمت. ، نعمتت افزون کند

    کفر ، نعمت ، از گفت بیرون کند

    وقتی سپاسگزار هستیم مغرور نیستیم حسودی نمی‌کنیم شاد هستیم به زیباییها توجه میکنیم احساسمون خوب میشه

    وقتی قلبا سپاسگزارم انگار قلبم به پرواز در می آید و احساسم خییییلی خوبه که نمیشه گفت

    خدایا شکرت که بلاخره بعد از مدتها نوشتم شکرت شکرت شکرت

    خدایا شکرت که خبر خوب دوره ی شکر گذاری را شنیدم

    خدایا بخاطر اینکه استادی مثل استاد عباس منش را انتخاب کرده ام از تو مچکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    فاطمه یوسفی وشنویی گفته:
    مدت عضویت: 1455 روز

    سلام استاد عزیزم.دوستان همسفر

    از دیروز فکر کنم سه مرتبه این فایلو گوش کردم.خیلی حرف داره،خیلی آگاهی سطح بالایی داری،جنسش عشقه،همون تفاوتی که در خلقت انسان قرار گرفت.تا قبل از انسان مخلوقات دیگه روی پله های از طرح عظیم الهی بودن،وبعد انسان روی پله عشق آفریده شد و اشرف مخلوقات بشرطی و شروطه ها.

    این فایلو بارها و بارها گوش کنیم،فکر کنیم،ببینم تا حالا کجاها شیطان نبودم.

    کجاها من نبودم.

    صدای استاد هم جنس خاصی داشت.

    آرامش و زنگ خاصی داشت.

    خدا منو در زمان مناسب پدر مکان مناسب قرار میدهد.

    خدا برای ما هیچ کاری نمیکنه،بلکه مارو هدایت می‌کنه به مسیر انتخابمون.

    خدا بیشتر از من میخواد که صاحب همه چی باسه،همه چیزایی که زندگیمو زیباتر و شکوفاتر می‌کنه.

    آگاهی خدا در من جاریست.

    من به عدالت خدا ایمان دارم پس آرام هستم.

    همه جهان هستی و کاینات و انسان های نازنین مشغول کارن که منو به خواسته هام برسونم.

    ……..

    این روزا درک بهتر و بیشتری از این عبارتهای تاکید ی استاد که در قدم 9 برامون گفتن دارم.

    بهترین ها از عشق،ارامش،سلامتی،ثروت برای همگیتون از خداوند مسیلت دارم.

    در پناه حق رستگار باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    زهره گفته:
    مدت عضویت: 1158 روز

    سلام به استادعباسمنش وخانم شایسته وهمه ی دوستان

    خداچقدرسریع خواسته هاتواجابت میکنه من وقتی فایل های احساس لیاقت رایگان روگوش میکردم پیش خودم گفتم دوس داشتم فایل های بیشتری احساس لیاقت داشته باشم تاازجنبه های دیگه هم شخصیت خودم بررسی کنم دیدم خداچقدرزودجواب داد دوتافایل فوق العاده که استادجان پشت سرهم درمورداحساس لیاقت ضبط کردن که شوکه شدم که خدایاچقدردقیق وسریع اتفاق افتادومن ادشون کردم درپی لیست فایل های احساس لیاقت وخداهم اون لحظه بهم یاداوری کردوگفت بیاببین دوتادیگه اضافه شد خیلی خوشحال شدم

    خدایاشکرت

    من اروم اروم داشتم ازمسیردرست خارج میشدم همونطورکه اروم اروم هم به مسیردرست هدایت شده بودم وهربارمتوجه شدم که هروقت من ورودی هاموکنترل نمیکنم این اتفاق می افته ودورمیشدم ازاگاهی هاکه چقدردرزمان های بیشتری گوش میکردم ولی میدیدم که من به تازگی هاچقدرکم ترگوش میکنم هرروزگوش میکنم اماکم ترشده وبه همون نسبت یاداوری هم کم شده که الان داری مقایسه میکنی وحواسمم نبودکه من دارم این کارم انجام میدم هم به صورت ذهنی هم عینی وداره این غروراروم اروم رشدمیکنه وخدابااین فایل بهم گفت البته اینوبکم خیلی جالبه بارهاشده قبل این که فایل هااصلااومده باشه روی سایت الهاممی مسیردرست وغلط بهم میگه چندروزقبلش وبعدش وقتی میام سایت میبینم اینوکه من چندروزپیش یکی توقلبم بهم میگفت مثلااین بودکه غرورداره ازمفایسه میاد یااگه خیلی بهترمیخوای خودتووعلایقتوبشناسی هرچقدربه خودت نزدیک بشی وسرتوازکارهای بقیه بکشی بیرون بهترمیفهمی وهمینطورباجسارت بیشتری میتونی عمل کنی علایقتو چون ایده هایی میادکه تواین جورکارهارودوس داری ولی وقتی من مدام مقایسه میکنم وکارهای بقیه ببینم نظرتون هاپررنگ میشه ونمیتونم علایق خودم دنبال کنم اماوقتی خودم وهفتم خدای خودم وبوم سفیدنقاشی ورنگ هام بهترمیتونم وباجرات بیشتری میتونم مدل هایی راانتخاب کنم که عاشقشون هستم همین کاری که بچگی هات انجام میدادی خودت بودی تنهاوباعشق نقاشی میکردی وچقدرچقدرلذت می‌بردم انگارکنده میشدم ازهمه چیزوهمه جا میرفتم توحالت خلسه ولحظه های نابی میشدکه هنوزوقتی بهش فکرمیکنم انقدرموجش قوی که اشکم درمیاد به حالت درازکش وراحت باعشق نقاشی میکردم وچقدربخاطر لوازم نقاشیم ذوق میکردم ازرنگ ها ازمدل بادل وجون همه چیزحس میکردم همه چیززنده بودوطراوت داشت ونورطلایی خوش رنگ خورشیدازپنجره می افتادروی دفترم انگار همه چیزدست به دست هم میدادکه لذت منوبیشترکنه ومن ازذوقم نمیتونستم فقط بشینم همش بلندمیشدم کلی ذوق میکردم می‌پریدم بالاوپایین دوباره نقاشی میکردم وذوق میکردم من خودم بودم وخودم مقایسه ای نبودواثرات ویرون گرش نبود والان که من پیشرفتم ابزارم کیفیت کارم مهارتم قابل مقایسه نیس بااون موقع امایه چیزی خیلی خالی عشق چون غرور وحسادت و..جایی برای عشق نذاشته وای من چقدرضربه خوردم ازغروروحس برتربودن ازنقاش های دیگه این توانایی روخدابهم دادخیلی راحت میتونه بگیره ویه سال پیش سیلی هایخیلی محکمی خوردم ازغرور وانقدرسخت بودوانصافاخیلی درس هاروبهم دادکمکم کردتمرکزم روی خودم باشه ومن بترسم ازمقایسه نزدیکش نشم وقتی چندروزی بودکه این کارداشتم میکردم یع حسی بهم گفت داری دوباره خارج میشی وقتی پریروزاومدم این فایل گوش کردم موندم واقعا که خداجون چقدرواضح بهم گفتی مراقب باش بااین که من مدت زیادی کسی دنبال نمیکنم به صورت واضح امادیدم دوتاگروه نقاشی که من کارهامووقتی اون جامیزازم بایه حس غروی دوباره دارم این کارمیکردم وحواسمم نبوده یه لحظه یه حسی گفت غرورداره بامقایسع تقویت میشه انگارمن فقط اون جابودم فقط خودم وکارم میبینم اونجام هیچ کس دیگه ای نیس ویه لحظه ترسیدم یاداون روزهاافتادم گفتم منوهدایت کن من میترسم خدایادوباره بیوفتم توچاه عمیق غروروخودبینی خیلی دردوزجراوربود که اون لحظات من فقط حس خاری وبی ارزشی میکردم ومیدیدم که بقیه این کاربامن میکردن تابچشم که به کسی فخزنفروش ازتوتوانمندترم هست که لطف خدابودوقتی تسلیم شدم نجاتم داد

    ومن ازگروه هاهم اومدم بیرون ومیخوام خودموبرسونم به حالتی که بچگی هام تجربه میکردم هرچقدرمن روی خودم تمرکزکنم ورودی هاموکنترل کنم به خودواقعیم به عشق ارامش لذت لحظه های ناب لحظه ی حال نزدیک ترمیشم وباجسارت ایده های خودمودنبال میکنم ومن ارامشومدیون مقایسه نکردن میدونم

    خداروشکرت که هرچی دارم وندارم ازتوئه وهمه ی مایکی هستیم وهیچ کس به کس دیگه ای برتری نداره مگرکسی که تقوای بیشتری داره .

    ازخدامیخوام که منوخاشع تروسپاس گزارترکنه دربرابرنعمت های بی نهایتی که داده قطعاناسپاسی که که آدم روازمسیرراست خارج میکنه .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1283 روز

    سلام استادِجانم سلام سلام

    وجودم پر از احساس لیاقت شد، چه لیاقتی خداوند نصیبم کرده ک گوشم محرم شنیدن چنین صحبت هایی بود، فقط تا همون قسمتی ک از غرور و خودبرتربینی صحبت کردید من گفتم الله و اکبر خداایا تو خودت منو داری تربیت میکنی.

    اره من غرور داشتم، من گاهی حس خودبرتربینی می اومد سراغم، قبلا ینی تا یکی دوهفته هفته پیش بیشترم بود، ک میگفتم من چون از قوانین آگاهم با همه ی اطرافیانم فرق دارم، من برترم من بالاترم، با من فقط حرفای باکیفیت وخوب بزنید، و هی اون خدای درونم میگفت خودبرتر بینی نداشته باش و بهم پیشنهاد میداد ک چه رفتارهایی کنم، میگفت از پولت ببخش.

    حالا میفهمم انفاق هم روشی هست برای کم کردن غرور، اینکه بفهمی تو این پولو خودت بدست نیوردی خدا بهت داده، گفتم چشم خدایا میبخشم و اصن اون پول برا تو بوده برا من نبوده، من چرا احساس مالکیت میکردم؟

    حالا میفهمم چرا منو قرنطینه کرد تو زیرزمین خونه مون، استاد یه واحد کامل در اختیارم گذاشته، دیشب تو اتاق گرم و نرمش تنها خوابیدم، بابام هیچی نگفت، ب مادرم زنگ زدم و گفتم میخوام تنها بخوابم و شبت بخیر.

    مامانم میگه میری پایین چیکار از صب تا شب، تو دلم میگم مامان جان میرم ک خدا بهم رفتار درست رو یاد بده، میرم ک یاد بگیرم سرِ تو زود عصبانی نشم، بهت بیشتر احترام بزارم، باهات بیشتر حرف بزنم، میرم چارزانو بزنم ب درگاه خدا بشینم بگم اره بخدا من هیچی نیستم.

    استاد این جمله تون منو دیوانه کرد غرور در مقابل بندگان خدا، یعنی غرور در مقابل خداوند

    همین خدا همیشه ب من میگه موقع پیاده روی از پارکبان ها تشکر کن،سلامی بگو، میگه ب مامورین شهرداری سلام بده و تشکر کن، میگه اگه یه آدم سطح پایین تر از لحاظ تیپ و ثروت دیدی فک نکن بی ارزشه، میگه اگه کسی جلوی تو کسی رو مسخره کرد بهش نخند، بهم گفت حق نداری بنده هامو مسخره کنی حق نداری حتی گوش بدی.

    همین خدا بهم گفت میری تو زیرزمین خودتو قرنطینه میکنی و از حاشیه و لغو و بیهوده گی ها خودت رو دور میکنی، ب خودت برمیگردی، ب من برمیگردی. استاد من عاشق این تنهایی و سکوت اینجام، بقیه میگن چرا میری چیکار میکنی تو تنهایی؟ چه طوری با خودت تنهایی میری بیرون میری پارک و کافه حوصله ات سر نمیره، استاد استاد اینا درک نمیکنن ولی شما خوب میدونی، من دیروز قهوه گرفتم دفترمو برداشتم رفتم پارک محل اولش نوشتم و نوشتم بعدش قرآن خوندم، اصن نگم براتون بهشتی رو تجربه کردم ک هزااار بار گفتم خدایا راضی ام کردی ب خدا، احساس عشقی تو قلبم بود ک منو بی نیاز از هرکس و هرچیزی کرده بود، هوای رویایی و نسیم پاییزی، خلوتی و سکوت، صدای چه چه مختلف پرنده ها، منو دفترم، منو آیه های قرآن ک بزرگی شو ب رخم می کشید، آزادی ام آزادی ام آزادی ام،

    واقعا دیگه چی میخواستم ک نداشتم!؟

    استاد من قبلا از زندان می ترسیدم، مثلا بچه بودم میگفتم وااای خدایا اگه من اشتباهی برم زندان زندگیم چی میشه نابود میشم( طبق فیلم هایی ک می دیدم) ، دوری خانواده رو چه جوری تحمل کنم، زندانیا بهم آسیب نزنن، عمرم هدر میره، حوصله ام تو تنهایی سر میره.

    ولی اون روز داشتم فکر میکردم میگفتم بابا زندانم جای خوبیه ک، فقط یه دفتر و یه قرآن ب من بدین من نهایت لذت رو از اونجا می برم، میدونین تو سکوت و تنهایی اش بشینی با خدا حرف بزنی، حتی اگه انفرادی هم باشی حال میده، خب اون ک بیشترم حال میده ؛)))

    دیشب ک داشتم در زیرزمین رو قفل میزدم حس زندانی ای رو پیدا کردم، ولی میگفتم خدایا من میخوام با تو توی زندان باشم اصن چه اشکالی داره، استاد چرا انقد عاشق سکوت شدم، عاشق تنهایی ام شدم، تا یه صدای ناموزن یا بلند می شنوم قلبم آلارم میده، خواهرم گفت چقد حساس شدی رو صداها، گفتم اره شاید. استاد این قلب فقط میخواد آروم باشه و ب صدای خدا گوش بده.

    استادجان این عشق و محبت آدما نسبت ب من چی میگه، دیوانه شدم همه جا پارتی دارم، همه رفتار پر از محبت و عشق ب من دارن، خانواده ام، پدرم، پدر پرغرورم، بخدا احترام و عشق ازشون میباره نسبت ب من، من هیچ کاری نکردم، تازه من میگم هنوز مشکل دارم توی روابط هنوز خیلی قدردان حضورشون نیستم احساساتم رو بروز نمیدم هنوز یادم میره خیلی جاها ازشون تشکر کنم، ولی چنان احترامی ب من میزارن، جلوی من حرف ناپسند نمیزنن، جلوی من طور دیگه ای رفتار میکنن اینو حس میکنم.

    آدما آدمای غریبه یه جور دیگه ای ب من نگاه میکنن، ک من همون لحظه وایمیستم نگاه ب سرتا پام میکنم میگم شاید یه چیزی هست ک توجه شون رو اینطوری جلب کرده، می بینم هیچی بخدامن لباسهام عادی ترینه، راحت ترینه. ولی نمیدونم چرا مردم نگاه متفاوت رفتار متفاوت دارن، اون روز تو پارک نشسته بودم سرم پایین بود می نوشتم و می نوشتم یهو سرم رو اوردم بالا دیدم یه پسره از دور برام با دستش قلب درست کرد. بعدش تو راه انقده خندیدم و گفتم خدایا مرسی ک برام قلب فرستادی از طریق این بنده ات میدونم عاشق می قربونت برم.

    استاد منی ک قبلا از پارک محل مون متنفر بودم و میگفتم اه چیه همش پسرا مزاحمم میشن، این روزا ک میرم پیاده روی و گاهی می شینم هستن پسرهایی ک جمع میشن ولی ولی استاد خدا بهشون اجازه نمیده حتی نزدیک قلمرو من بشن، انگار ی حاله ای دورِ منه ک نمیزاره بهشون اجازه نمیده می بینم ک چقدررر میخوان بیان حتی این خدا اجازه نمیده نزدیک من بشن و پیشنهاد بدن، حتی وقتی من رد میشم سکوت میکنن، بارها شده گفتم خدایا منو یه تایم های خلوت ببر پیاده روی نمیخوام کسی مزاحم منو تو بشه حواسم رو پرت کنه، می بینم ب اون افراد میگه پاشید برید دنبال کاراتون؛))

    وای خواب خواب، مثه بچه ها تا سرمو میزارم میخوابم، اصن نمیفهمم کی صبح میشه، ینی صبح پامیشم میگم خدایا شکرررت چه خواب دلچسبی شدم دیشب، انقده میچسبه like a baby, استاد اینا نتیجه است دیگه، پس چیه ؟ شاید اطرافیان بگن خب ب چی رسیدی ولی من خودم ک میدونم ب چی رسیدم.

    یه حسی هم هی بهم میگه ناعمه نمیخواد دیده بشی، تو نیازی نداری ب دیده شدن، فرکانسهات هستن ک کار اصلی رو انجام میده، ینی تا میخوام یه رفتاری کنم ک مثلا زیبا دیده بشم خودمو ب کسی نشون بدم شوآف کنم چه تیپ ام رو چه خودم رو، اون حس سریع بهم آلارم میده، میگه اینکارو برا خودت انجام دادی یا برا دیده شدن؟

    آهان استاد یه مطلب دیگه، استاد چه شاگردهای خوبی داریددددد، چقدر دارن ماشالله زیاد میشن، چقد کامنتا بوی توحید میده، بخدا همون یه نفری ک 5 خط کامنت شه هم از خدا توش گفته، چه میکنههه این هدایت الله، چه میکنیییی استاد، چه استادی چه استادِ جانی، چه فرکانس نزدیکی، چقد وصلی، مگه میشه کسی صدای آرامش بخش شمارو نشنوه و قلبش بهش اجازه بده ک گوشش نده؟؟ اون قلب مثه خوره می افته ب جونش میگه ببین این آدم خیلی راست میگه من گواهی میدم ک حرفاش اصل عه اصل.

    هرچه بیشتر میگذره دوستای جدیدتری تو سایت می بینم، میگم خدایا داری چه هدایتی میکنی، می دونید آدما ک چک میخورن از آدماش سریع میان اینجا، کاشکی بخدا هرچه زودتر همه چک بخورن بیان سایت شما ثبت نام کنن، بیان از این گنجینه بیشتر استفاده بشه ک هرچی بیشتر استفاده بشه گنج هاش بیشتر میشه. استاد دیدین این بچه ها چقد دارن توحید رو در عمل اجرا میکنن، بخدا یه انگیزه ای ب من دادن ک میگم حق نداری ثابت باشی چه برسه بخوای عقب برگردی، برو جلو تو فقط باید بهتر بشی، جمع خوبان جمعه، صالحین رستگاران السابقون السابقون. استاد میگم اینجا خودِ بهشت نیست؟ بهشت مجازی ؛)) خب دور و زمونه فرق کرده عصرِجدید اومده چه میدونم شاید شاید ههههه

    استاد چطور سپاسگزاری کنم از شما از خدا جانم نمیدونم، من یکی هنوز نتونستم سپاسگزار نعمت های زندگیم باشم، 20 درصدشم نتونستم، دیگه سپاسگزاری از آسمان و زمین و کیهان و کهکشان دیگه بماند، اصن بلد نیستم، دیروز غروب ک رفته بودم بالا پشت بوم آسمون بنفش میشد قرمز میشه، ماه اومد ستاره اومد، بعد گفتم خدایا تو میگی من هفت طبقه آسمون دارم، بعد اینی ک من دارم می بینم فقط طبقه اولشه، بعد اینو برا من تزئیینش کردی با ماه و ستاره و ابرهایی ک هر روز یه شکلن، با غروبی ک هر روز یه شکله، با خورشیدت، با ابرای پفکی و صاف، اصن من چه جوری باید شکرگزار همین نعمتت باشم ک مسخر من کردی ک فقط من ببینم بگم چه آسمون خوشگلی، بخدا فهم من در همین حده هنوز، سپاسگزاری من در همین حده ک عظمتت رو توی ماه ببینم، بلد نیستم هنوز ب اون درجه تفکر نرسیدم

    استاد من برم ادامه فایل رو ببینم، یکی از دوستان پیشنهاد دادن فایل رسالت منو ببینید در کنار این فایل، من تابحال ندیدم این فایل تون رو، توی یوتیوب هست، استاد من اومدم قرنطینه ببینم رسالت من چیه، اینم هدایت بعدی خدا، الله و اکبر، چه شودددد، فعلا خدانگهدااار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      Smaeil rostami گفته:
      مدت عضویت: 560 روز

      سلام بر شما بنده خوب خدا ، با خوندن کامنت زیبا و سرشار از صمیمیت شما دلم پر کشید و واقعا خوشا به سعادت استاد عباسمنش که پیام آور عشق و مهربانی شده و ناخودآگاه این شعر مولانا رو به یا آوردم که میفرمایند :

      هر کجا بوی خدا می‌آید

      خلق بین بی‌سر و پا می‌آید

      زانک جان‌ها همه تشنه‌ست به وی

      تشنه را بانگ سقا می‌آید

      شیرخوار کرمند و نگران

      تا که مادر ز کجا می‌آید

      در فراقند و همه منتظرند

      کز کجا وصل و لقا می‌آید.

      و واقعا هم از این فایلها بوی خدا میآید که همه ما بی سر و پا به طرفش میدویم.

      درود به شما و احساس پاکتون و اینکه کامنت زیباتون من رو به فکر کردن دوباره واداشت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: