چگونه به راه راست هدایت می شویم یا از آن دور می شویم - صفحه 48

882 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سعیده فاضلی گفته:
    مدت عضویت: 611 روز

    به نام خداوند مهربان ومقتدرم که تنها شایسته عشق ‌و شکرگذاری است.

    سلام به استاد نازنینم وسپاس بی نهایت برای این آگاهی های خالص .سلام به بانو شایسته جان همسفر خوب استاد در این تجربهٔ زندگی پایدار باشید و خوشبخت وسلام به دوستان رشد یافتهٔ من خدا قوت

    در ابتدای صحبتهای شما بارها خوشحال شدم و شکر کردم که خداوند جواب سؤالات من را از زبان شما به من پاسخ داد

    این تفکر که برای آزمایشی سخت به این جهان آمده ایم ‌و هیچ کنترلی برای انتخاب‌هایمان نداریم مدتهای زیادی در قرآن شانه خم می‌کردم و از خود می پرسیدم آیا هنوز که این همه مدت به آگاهی هایی رسیده ای فکر میکنی چیزی در این جهان است که می‌خواهد تو را اسیر کند یا در سرنوشت تو تأثیری دارد از آنجایی که این مسیر مسیر هدایت من به سمت شما بود کم کم در ذهنم حالت تدافعی نسبت به دیدگاه هایم در مورد خداوند تغییر کرد متوجه شدم هیچ چیزی از قبل تعیین نشده است بسیاری بر این باورند که خداوند تأثیر گذار است در آنچه ما آن را بدبختی یا مشکلات می نامیم اکنون خیلی بهتر از قبل می فهمم که تنها کسی که می تواند در مسیر شادی و خوشبختی هدایتم کند خداوند است و تنها کسی که عامل مشکلات است باورهای مخرب من در مورد آفرینش من است .خداوند را وقتی نگاه میکنی در صحرا ‌و دریا و ‌دور افتاده ترین مکان که به چشم تجربه نشده ودیده نشده خیر ‌و نیکی در آن مشاهده میکنی اگر چه پذیرفتن این موضوع برای ما سخت است چون سالهاست باور ما این بود که زاییده یک دعوا ومخالفت بودیم و چون عصیان کردیم خداوند ما را مجبور به یک انتخاب کرد !!!!!!! وقتی مرز تعیین می شود در انتخاب ‌و اختیار در این انتخاب کفر -ایمان

    اگر چه هرگز نمیتوان در مورد روح صحبت کرد ولی من از حرفهای شما روحم به آرامش رسید توانستم معنای سپاسگزاری را بهتر بفهمم ‌و اینکه برترین فرکانس در زمین و آسمان همین سپاسگزاری است من این را به چشم نیک وفال نیک می بینم که این رسم معرفت را بیاموزم که خداوند بهترین ها را برای من می‌خواهد ‌همیشه این را برای من خواسته است .

    اکنون که مراد دل را دریافته ام بسیار خرسندم بسیار شاکرم که به این آگاهی رسیدم بندگی کردن من به شرط مزد نباشد چون ابلیس فکر می‌کرد برتر است و چون برتر است شایستهٔ سجده کردن است وقتی داشتید صحبت می‌کردید نا خودآگاه به یاد مسئلهٔ برده داری افتادم بنظرم این تفکر که خود را برتر بدانیم چون چیزهای بهتری داریم یک مرز شکافته شده در حدود بهشت وجهنم ماست این یک یک باتلاق است که درآن گیر می‌کنیم و می میریم و قلبمان سیاه می‌شود حتی اینکه فکر کنیم پایین تر از دیگرانیم امروز وقتی داشتم سر کار میرفتم نوشته ای را دیدم که از دیدن آن به وجد آمدم وفهمیدم این پیغام خدا برای من است به نوعی الهام خداوند در حالیکه من هرروز این مسیر را می روم تا به حال آن را ندیده بودم برای همین متوجه شدم مسئلهٔ سپاسگزاری به تو نشانه های قوی تر ومحکم تر نشان می‌دهد گویی که در آنها قبلاً بوده ای این نشانه یک جمله بود ومطمئن هستم که گفتگوی خدا با من بود :پرنده از قفس آزاد شد!

    من اصلاً فکر نمیکنم این نشانه ها تصادفی باشد من مطمئنم هدفی در این فلاش ها وخطوط و زمزمه ها وجود دارد چیزی که به قول شما استاد نازنینم قلب آدم احساسش می‌کند.

    من سالهاست که سپاسگزاری می‌کنم و سعی می‌کنم آگاهانه مسائلی را سپاسگزاری کنم که در آنها حالت تصاعدی دارم.هر چند این سپاسگزاری نمی تواند پاسخ فضل خدا واین فرصت را که خداوند زیبایم به ما داده تا نیکی ‌ و خیر را در جهان گسترش دهیم باشد .این منیت ها جوری است که حتی در روابط هم به نوعی ما میخواهیم دیگران بردهٔ ماباشند زندگی خود را به ما توضیح دهند از درآمد آنها سر در آوریم آنها را با کسان دیگری مقایسه کنیم از آنها بیش از توان روحی و عاطفی وجسمی توقع داریم که باشند و از خودشان انرژی بگذارند مثل پدر مادر از فرزند وفرزند از والدین خود وآنها محاکمه کنیم که مثلاً تو کم گذاشتی توی زندگی ،برای همه چیز حتی یک آشپزی حتی یک ملاقات بعد چون در ذهن خودمان فکر می‌کنیم او پر از اشتباه است وما بر حقیم شروع می‌کنیم به قضاوت کردن شخصیت او ،پول او ،زیبایی او،سلامتی او ،جنسیت او… وحتی تحقیر می‌کنیم وجودش را …حالا در بعد بزرگ‌تر می خواهیم جهان را مالک شویمممم!

    چرا وقتی خورشید اینهمه نور می‌ بخشد لذت نبریم !؟چرا این ماه که عاشقانه نور می‌دهد زیبایی می بخشد حس زندگی وآرامش می‌دهد لذت نمیبریم ؟چرا باران که می‌بارد فکرمان آزاد نمی شود رها نمی شویم از جمسممان ‌و مراقبه نمیکنم واز صدای برخورد قطرات بر هر سطحی لذت نمی بریم وشکر نمیکنم ؟ این رنگ‌های زیبا این اکسیژن خالصی که زمین برای ما به هر طریقی در قلمرو پادشاهی چون خدا به ما هدیه می‌دهد آن را نفس نمیکشیم وخود را به صلح درون نمی رساینم ؟چرا از این صورتگری به وجد نمی آییم واز خودمان تصویری بر جبین این جهان منعکس نمیکنیم ؟مگر چه مانعی در این جهان هست که قدمهای ما را سست می‌کند جز زیبایی وشگفتی و نایاب بودن هر چیز .وقتی قدرتی به یک چشم برهم زدن رحمتش شکل می‌گیرد ودر یک لحظهٔ که نه در زمان می گنجد ونه در مکان ، دم عیسی می‌شود و زنده می‌کند هر مرده ای را چرا به او گوش نمیدهیم چرا در زندگیم از داوری او بهر نمیبریم و این همه ترس از آدم‌ها از دوستان ‌و فامیل و پارتنر و همسر وفرزند داریم ؟؟؟؟

    چه می شود که فراموش می‌کنیم فروتن بودن را ؟

    چرا از ارزش‌های انسانی خودمان پاسداری نمیکنیم چون مثلاً در یک رابطه ای هستیم چون مثلاً کسی حقوق ما را پرداخت می‌کند …چرا فکر نمیکنیم که این خدا است که منبع اصلی خیر ونعمت و رحمت وسلامتی وآرامش ماست ؟؟ وقتی به صفر می رسیم تازه متوجه می شویم مسیری را اشتباه رفته ایم .

    وقتی داشتم کامنت می‌نوشتم ذهنم به من گفت تو اینجا کامنت نوشتی ودر حین گوش دادن به صحبتهای شما یادم آمد که ممکن است اینجا کامنت نوشته باشم خب چه عالی من دوباره احساس کردم که باید به این حرف‌ها گوش دهم و تمرکز کنم که کامنت دیگری بنویسم احتمالاً روح من دوست داشت دوباره بنویسد.

    مسئلهٔ ایراد های ما ست که زندگی سخت به نظر می رسد باید بیشتر وبیشتر متمرکز شویم که صافتر وصادقانه تر با خودمان رفتار کنیم .

    در مورد تفسیر قرآن واقعاً می پذیرم که حاشیه ها زیاد است وحیلهٔ شیطان فراموش شده

    سپاسگزارم که این فرصت را دوباره پیدا کردم تا بازهم متوجه شوم چیزهایی هست که نیاز دارم بیشتر روی آنها کار کنم خصوصاً عزت نفسم

    من گاهی وقتها با صدای بلند در چهار دیواری خودم پا را سپاس میگویم گاه با صدای آرام گاه به آواز و باز و باز باید تکرارررررر شووووووددددد

    سربلند ‌و پیروز باشید

    باشد که افزون شویم در همهٔ ابعاد زندگیمان و این از فضل خداست و وعدهٔ او حق است.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 691 روز

    به نام ربّ

    خوشحالم از اینکه به قدری در کل روزم احساس فوق العاده داشتم که حتی نوشته های روزم ،به قدری طولانی بود که سایت خطا داد و گفت طولانیه و دوقسمتش کردم

    ادامه رد پای روز 17 اسفند رو مینویسم که از اول روز تا شب اتفاقات به هم پیوسته بودن ،

    سایت به خاطر طولانی بودنش خطا داد و دوقسمتش کردم

    و قسمت دو رو هم اینجا گذاشتم

    ادامه قسمت 1

    قسمت 2 روز بهشتی 17 اسفند

    بهش گفتم راستش خواهر زاده ام عاشق نقاشیه و دلش میخواد کار کنه ،خیلی دوست داشتم روز اولی که اجازه دادین که بیام کار کنم ، بیارمش، اما ششم ابتداییه و قدبلندی نداره

    اینو که شنید گفت خیلی خوبه چرا نیاوردیش

    دفه بعد تو یه پروژه جدید بیارش ببینم کارش چجوریه ، اگر خوب کار کنه تعطیلات تابستون کار جدیدی بود بگو بیاد کار کنه

    اصلا حرفاش به قدری آرامش میداد که من حس میکردم دارم با خدا مستقیم صحبت میکردم

    چون هرچی من میگفتم قبول میکرد

    اصلا متعجب بودم از این همه تایید

    همون روز اولی که درخواستمو کردم و گفتم اگه میشه کار کنم به سرعت قبول کرد

    میدونم که همه اینا نتیجه به صلح رسیدن من با روحم و کار خداست که داره برای من هموار میکنه مسیر رو

    منو یاد خدایی که تو این یکسال از سایت استاد عباس منش شناختم مینداخت

    چون من به وضوح این آرامش عمیق رو حس میکردم ،

    از روز اولی که صحبت کردم و این جمله رو گفت

    بدون اینکه به این فکر کنه که من تا حالا نقاشی دیواری انجام ندادم و یا ممکنه که دیوار رو خراب کنم ،گفت برو لباس کار بیار و بیا و اعتماد کرد

    (داخل پرانتز مینویسم ،چون میخوام درکش برام عمیق تر بشه :

    دقیقا صحبت خدا که از استاد عباس منش شنیدم که از آیات قرآن هم بارها به شکل های مختلف گفته که وقتی که تازه کاری و میخوای مسیر آگاهی رو ادامه بدی و میگی هیچی نمیدونم و از خدا میخوای هدایتت کنه و با همه خطاها و اشتباهاتی که داشتی و یا ممکنه داشته باشی ، بدون معطلی به قدری بی نیاز هست که بی قید و شرط و بی توقع ، بهت میگه خوش اومدی بنده من ،راه تو روشنه من دوستت دارم و الان که خواستی کمکت کنم، وارد زندگیت میشم به شکل های مختلف

    در مسیر ربّ و صاحب اختیارت با عشق وارد شو)

    این یعنی چی؟؟؟؟؟؟

    یعنی خودِ خودِ خدا با باورهایی که ساخته شده بود ،از بی نهایت دستانش داشت با من صحبت میکرد و از این حرف ها این پیام رو به من رسوند، که به توانایی هات اعتماد دارم چون تو میتونی ،چون من بهت کمک میکنم از بی نهایت دستانم

    و روز اولی که یک شنبه 12 اسفند ، قلمو داد دستم و گفت کار کن و من با کمی ترس کار میکردم که یه وقت دیوار رو خراب نکنم

    مدام میومد و میگفت اصلا نترس ،و نگران نباش ،نقاشیه و قابل اصلاح

    خراب هم بشه ،درستش میکنیم

    (اینجا یاد حرفای خدا افتادم که از زبان استاد عباس منش شنیده بودم و آیاتی که تکرار شده بود برای من

    اینکه حتی اگر شرک داشتی و یاد حضرت ابراهیم افتادم که تکاملی ترس هاش رو تبدیل به توحید در عمل کرده بود

    اینکه وعده خدا برای اینکه لاتخافی و لاتحزنی رو یادم آورد

    اینکه رها باش تا کارهات راحت پیش بره

    اینکه باورهای محدودت هم میتونه قوی بشه و راهش اینه که باید با تکرار و استمرار و ادامه دادن ،روی باورهای محدود رنگ سفید بزنی )

    و ادامه داد دیواره دیگه ،با یه رنگ درست میشه ، رها باش و بذار قلمو حرکت کنه اصلا نترس اگر بترسی نمیتونی پیشرفت کنی

    “من بارها این جمله رو از زبان استاد نقاشی در پاساژی که میرم ورکشاپ رایگان شنیده بودم که بذار دستات حرکت کنه ،درگیر نقاشی کشیدن نباش

    بذار آزادانه حرکت کنه و شکل بگیره ”

    درسته خطا و اشتباهاتی ممکنه داشته باشی ،اما با یه رنگ میتونی درستش کنی و اگر پر رنگ بود با رنگ سفید که روش بکشیم و چند بار تکرار بشه ، بالاخره سفید میشه و درست میشه

    ( و دوباره حرفاش منو یاد خدا انداخت

    اینکه خودتو دوست داشته باش و بی قید و شرط خطا هات رو بپذیر و عاشقانه ببخش خودت رو و شروع کن که اصلاح کنی

    و نذار احساس گناه مانع از ادامه مسیرت باشه

    این خطا ها رو که فهمیدی و سعی در قدم گذاشتن در مسیر درست کردی ، خدا کمکت میکنه تا رشد کنی )

    من به صورت عملی که آگاه بودم در تک تک لحظات امروز داشتم تک تک صحبت های استاد عباس منش رو در کار نقاشی دیواری تجربه میکردم

    مدام با هر باری که میومد یادم بده ،میگفت اصلا نترس و

    نگرانم نباش

    میخوای یاد بگیری ؟؟؟؟

    پس رها باش و به نقاشیت نگاه کن و از اینکه داری کار میکنی لذت ببر

    هرچقدر بیشتر مشتاق باشی و رها باشی ، همونقدر سرعتت بیشتر میشه

    و در این چند روز که میگفتن میتونی زودتر بری و من میگفتم بذارید یکی دیگه رنگ کنم و میخندید و من این فرکانس آرامش رو از لبخندش میگرفتم که میگفت خیلی خوشم میاد که علاقه داری که کار کنی و یاد بگیری

    تو مطمئن باش اگر همینجوری پیش بری ، خودت پیشرفت میکنی و سریعتر پیشرفت میکنی و زرنگ باشی، به هرچی میخوای میرسی

    (و باز هم یاد خدا و حرفاش افتادم که این یک سال از زبان استاد عباس منش بهم گفته بود

    اینکه پارو و قایق ،هرچی داری بنداز تو دریای نور من و رها باش که جریان هدایتم تو رو به جایی که میخوای میرسونه و راضیت میکنم

    از مسیر لذت ببر که راهش رو در تمرین ستاره قطبی بهت یاد دادم

    هر چقدر بیشتر در عمل ، توحید رو اجرا کنی و قدم برداری و تجربیاتت رو پشت سر هم در عمل تجربه کنی ،به همون میزان تکاملت سریع تر میشه

    اونجا بود که انگار خدا داشت بهم میگفت تو شاگرد خوب منی

    دارم میبینم که داری تلاش میکنی و اگر ادامه بدی هرچی بگی موجود باش ،همون لحظه موجود میشه

    کافیه که تکرار باورهای قوی رو هر روز مثل آب و غدا برای کنترل ذهنت تکرار کنی تا تبدیل به باور بشه و بتونم کارهات رو طبق درخواست هات انجام بدم )

    خدایا شکرت

    وقتی تو راه بودیم از من سوالاتی پرسید

    گفت که ، میگفتی داری نقاشی میفروشی ؟ چیا میفروشی

    چجوری میفروشی

    گفتم من آینه دستی و زیر لیوانی و گل سر و چیزای دیگه میفروشم ،برسیم خاور شهر نشون میدم کارامو

    و پرسید چجوری میفروشی که گفتم با مادرم میفروشیم و گفت اینکه تلاش میکنی خوبه اما سعی کن طراحیت رو قوی کنی

    اگر ببینم طراحیت قوی هست در کشیدن چهره کارای سخت تر رو میسپرم بهت تا انجام بدی

    بعد شروع کرد از شهرش و اینکه کرد زبان هست صحبت کرد و درسهایی هم از این صحبت هاش گرفتم که درمورد جسارت به مهاجرت کردن بود

    تو راه خیلی صحبت کرد ،اما تاجایی که یادم بیاد مینویسم

    وقتی رسیدیم خاورشهر و جلو در مدرسه پسرانه ، هوا بسیار بسیار عالی بود زیبا و آفتابی و گرم ، شروع کردن دو نفری تمام رنگ و قلمو و پمپ رنگارو خالی کردن و منم پالتومو درآوردم و لباس کامو پوشیدم و گفتم میشه عکس بگیرم از قبل کار و بعد کار ،آقای خدا گونه یه نگاهی کرد و لبخند زد و گفت اشکالی نداره عکس بگیر و همکارش گفت به هیچ کس اجازه نمیده عکس بگیرن ،اما به شما اجازه داد تا عکس بگیری و حتی وقتی گفتی بذارم تو پیجم حرفی نزد ، میتونی بذاری پیجت و سفارش بگیری تا با همدیگه تیمی کار کنیم

    و گفت آقای بسیار خوبیه و خیلی مهربونه و به همکاراش کار میگیره و تا کار کنن ، و خسیس نیست که کار رو فقط برای خودش بخواد به قدری ملک و ماشین و همه چی زیاد داره که دیگه فقط عشقش و لذتی که میبره براش مهمه ،این باورو داره که کار زیاده و به همه میرسه و به قدری ثروتمنده که نیازی نداره دیگه کار کنه ،اما عاشق کارش هست و دوست داره و ادامه داده

    و این نکته هم توجهمو جلب کرد که هر دو از خوبی های همدیگه به هم میگفتن و به نکات مثبت هم توجه میکردن

    (این حرفاش رو که شنیدم بازم یاد خدا افتادم اینکه از زبان استاد عباس منش شنیدم‌که میگفتن ،

    علاقه ات رو و کاری که عاشقشی رو که اگر پولی در قبالش دریافت نکنی و حاضری رایگان کار کنی رو پیدا کن ، و ادامه بده ،مطمئن باش ثروت و پول خودش میاد سراغت

    تو مهارت هاتو بیشتر کن

    و دقیقا نه فقط آقای نقاش خداگونه بلکه همه افرادی که ثروتمندن و الان به قدری پول دارن که نیاز به پول و کار کردن ندارن ،اما دارن تلاش میکنن و دوست دارن که کار کنن

    و عشقی که دارن ،حالشون رو عادی میکنه

    که جمله امام علی رو که میگفتن دو نوع رزق داریم

    رزقی که تو دنبالش میری و رزقی که اون دنبالت میاد، به بادم اومد )

    خدایا شکرت

    و من عکس گرفتم و هرچی میگفتم رخ میداد دقیقا برانگیختگی در روابط رو به چشم‌ میدیدم و آقای خداگونه سریع شروع به طراحی اولیه با رنگ آبی کاربنی کرد

    منم به دقت نگاه میکردم

    و همکارش که پشت وانت نشسته بود ، تخصصش این بود که زیر سازی میکرد و با پیستوله رنگ میکرد تا دیوار رو آماده نقاشی کنه که ما طراحی کنیم

    دیدم یه کاردک بزرگ برداشت و قسمت هایی از دیوار رو که رنگا برداشته شده بودن رو صاف میکرد ،گفتم میشه منم انجام بدم گفت نه خودم انجام میدم ، اما کمی که گذشت ،دوست داشتم منم کاری انجام بدم و رفتم و دوباره گفتم میشه من کاردک بکشم به دیوار

    حرف جالبی زد

    گفت گرد و خاک میشی

    ولی برای من مهم نبود ،چون عاشقانه عاشق نقاشی کشیدنم و هر کاری مربوط به نقاشی باشه با عشق انجامش میدم

    گفتم نه چیزی نمیشه و انجامش میدم

    وقتی آقای خداگونه به من گفت بیا قلمو بردار و من شروع کردم به دور گیری کادر هایی که خط گذاشته بودن ، تا بعد راحت تر داخل کادر هارو با رنگ پر کنیم ، اولش سختم بود و دستم کچ شد و رنگ آبی کاربنی از خط زد بیرون و به رنگ زمینه که طلایی بود رفت

    یهویی همکارش بهم گفت اگه سختته کار نکن بذار من انجام میدم ، بعد آقای نقاش خداگونه گفت که نه اصلا هیچی نگو ، بذار کار خودشو انجام بده

    بالاخره که باید یاد بگیره

    خودش بلده و انجامش میده

    و دوباره به من گفت اصلا نترس و نگرانم نباش اگر خراب شد درستش میکنیم کاری نداره

    بذار خشک بشه آخر سر رنگ میزنیم

    به این راحتی و آسونی

    ادامه بده

    (دوباره حرفاش منو یاد خدا انداخت

    به قدری رفتارهاش خداگونه بود که مدام تو دلم میگفتم خدا ،دقیقا تویی داری با من به صورت مستقیم و بدون هیچ واسطه و نشونه ای داری صحبت میکنی چون من دارم تک تک حرفاتو با حرف های آقای خدا گونه دریافت میکنم

    اینکه مدام از زبانش بهم گفتی نترس و نگران نباش

    آیه 7 سوره قصص

    که بارها نشونه دادی به من

    اینکه میگی اصلا همه چی ساده و طبیعی رخ میده ،این قانون جهان هستیه ،کافیه که نترسی و نگران نباشی و رها کنی ،دیگه خودش رخ میده

    بترسی رشد نمیکنی )

    وقتی ادامه دادم کم کم دیدم دارم خط ها رو صاف رنگ میکنم و در همون لحظات داشتم به اینکه چقدر انسان های خوبی هستن و همکارش هم پاره ای از وجود خداست فکر میکردم تا فرکانسم رو خوب ارسال کنم

    وقتی آقای خداگونه داشت صدام‌ میکرد ، سختش بود که فامیلی منو تلفظ کنه

    گفت خانم مزرعه ؟؟ گفتم مزرعه لی

    گفت چقدر سخته میشه ما مزرعه بگیم و یا لی ؟‌لی راحت تره انگار فامیل بروسلی هستی

    من اولش گفتم هرجور که راحت ترین بگین

    اما ته دلم دوست داشتم فامیلیمو کامل بگن

    یهویی دیدم برگشت گفت ،نه خودت بگو اگر کامل نگیم میشه و یا کامل بگیم

    من چیزی نگفتم و از درونم گفتم کامل باشه بهتره

    که باز هم داشتم با فرکانس هام و بدون اینکه صحبتی کنم این پیام رو فرستادم و دیدم‌هر بار میگفتن خانم مزرعه لی و یاد گرفتن

    برام جالب بود ، با اینکه گفتم هرجور راحتین ،اما درست و کامل گفتن ،خانم مزرعه لی و یاد گرفتن

    وقتی زمینه هارو رنگ کردیم و تموم شد

    قلمو تخت ریز رو داد دستم گفت شروع کن

    طراحیارو انجام بده

    اولش کمی ترسیدم ،با اینکه نقاشیم خوبه و طرح نقاشی دیواری گرافیکی بود و گل و برگ‌و پرنده داشت ، دوباره گفت شروع کن

    خراب بشه چی گفتم بهت ؟؟ درستش میکنیم

    با یه رنگ درست میشه پس شروع کن

    مدام آیه لاتخافی و لاتحزنی‌ برای من تکرار میشد

    وقتی طراحی میکردم ، نکاتی رو به من گفت و به قدری با آرامش میگفت که باز هم یاد خدا می افتادم که خدا داره با آرامش یادم میده و من یاد نقاشی افتادم که روز اول تا 4 روز باهاش کار کردم و با جدیت و چند باری با عصبانیت به من گفت سرعت بده به کارت و سریع کار کن اینجا نقاشی دیواریه و رنگ روغن نیست که بخوای آروم کار کنی و البته من کلی ازش درس یاد گرفتم

    انگار خدا میخواست با این جدیت به من بفهمونه که جدی باش در کارت و تمرکز داشته باش به نقاشی و سرعت داشته باش مثل مومنتوم تا پیشرفتت سرعت بگیره

    وقتی من راه افتادم و خط ها و طراحی هارو روان تر کار کردم انگار یه اعتماد به نفس خاصی میگرفتم و هی تکرار میکردم ،آره میشه ،تو میتونی طیبه ،تو لایقشی و به قدری حالم خوب بود و انرژی بالایی داشتم که دیوار رو که طراحی میکردم ،شروع کردم به صحبت کردن با دیوار

    گفتم سپاسگزارم که مشتاق بودی تا من بیام و روی تو نقاشی بکشم ،

    راستش وقتی صبح حاضر میشدم که برم ،افکاری میومد که نجوای ذهن بود و سعی کردم کنترلش کنم

    مدام میگفت چرا میری خاور شهر اونجا منطفه اش پایین تره ،میری اونجا نقاشی بکشی ،نقاشیت دیده نمیشه

    همون لحظه گفتم چه ربط داره، میدونستم این افکار از کجا میان ،از باورهای محدودم که از بچگی بالا و پایین شهر رو برای من تعریف کرده بودن

    اما با دیوار عاشقانه صحبت کردم و سپاسگزاری کردم خیلی دلم میخواست دیوار رو بغل کنم و از خدا سپاسگزاری کنم اما نتونستم پیش دو نفر همکار نقاش این کار رو بکنم

    اینجا بود که فهمیدم که هنوز حرف مردم برای من اهمیت داره

    و بیشتر از همیشه باید روی خودم کار کنم

    وقتی چند قسمت رو گل و پرنده و برگ کشیدم

    یه قسمتش جا نشد که پرنده بکشم ،به آقای خدا گونه گفتم ،جا نشد پرنده بکشم ،با لبخند خدا گونه همیشگیش گفت ، اشکالی نداره بیا اینجا تو اینیکی کادر که من کار میکنم و خالی مونده پرنده رو بیارش اینجا یه گل خوشگلم بکش که پرنده بشینه روی گل

    درسته که شهرداری این طرح اصلی رو به ما داده ،اما دیوارها بزرگن و ما باید جوری جا بدیم طرح هارو که خوب دیده بشه

    این تویی که میتونی بچینی و دستت بازه برای چیدن و طراحی کار ، یه طرح کلی هست ، اما نقاش تویی، که اضافه میکنی و یا کم میکنی

    دستت بازه ،پس راحت باش و کار خودت رو بکن

    ( دوباره یاد حرف خدا افتادم که بارها از زبان استاد عباس منش شنیده بودم

    میتونید با افکار و رفتار و فرکانس هاتون زندگیتون رو به هرشکلی که دوست داشتین خلق کنین

    مهم نیست چه گذشته ای داشتین هر لحظه که بخواین میتونین تغییر بدین زندگیتون رو

    و در قدم اول جلسه دو تمرین ستاره قطبی ، دوره 12 قدم که باب راس میگفت یهویی تصمیم عوض شد میخوام تو آسمونم یه سری ابر بکشم که اینجا دارن واسه خودشون زندگی میکنن

    و گفت هیچ اشکالی نداره که یه دفه تصمیمم عوض شد

    اتفاقات خوشگل اجازه بدین بیفته

    فقط نگاه کنین و تصمیم بگیرین و انجام بدین

    نقاشی نقاشی شماست ،دنیای شماست ،بذارین هرچی میخواین توش اتفاق بیفته )

    تمام صحبت های، نقاش خداگونه ، همه و همه یادآوری بود که تک تک صحبت های خدا رو برای من داشت تکرار میکرد

    که من بارها از زبان استاد عباس منش شنیده بودم و اینبار به یه شکلی داشتم میشنیدم که فکر میکردم همه این آموزه ها جمع شدن و در امروز که من فرصت نکردم هندزفری رو تو گوشم بذارم و به باورهای قوی گوش بدم ، انگار خدا خواست پاسخ بده به حرف دلم

    آخه من وقتی لباس کارم رو پوشیدم جیب نداشتم که گوشیمو بذارم تو جیبم و مثل روزای قبل موقع کار به باورهای قوی گوش بدم

    تو دلم گفتم یعنی تا شب که اینجام نمیتونم گوش بدم ؟ چجوری باورهای قوی رو تکرار کنم

    وای خدای من ،الان متوجه شدم که چرا امروز، من حس میکردم که از طریق آقای خدا گونه دارم باخدا صحبت میکنم که حتی این حس رو داشتم که مستقیم دارم با خود خدا صحبت میکنم

    اولش که داشتم رد پامو مینوشتم این به فکرم اومد که نکنه شرک باشه میگم مستقیم دارم با خود خدا صحبت میکنم و به اون آقای خدا گونه قدرت میدم

    اما الان جوابم داده شد که نه شرک نبوده ،وقتی دیدم نتونستی به باورهای قوی گوش بدی ، کاری کردم که طبق آرامشی که داشتی و با من هماهنگ بودی ،قسمت خداگونه اون فرد رو برای تو کشیدم بیرون و خودت با افکارت که سعی داشتی خودت رو هماهنگ کنی با منبع ، سبب شد که تک تک این باورها در صحبت هاش بهت گفته بشه تا تو کنترل کنی ذهنت رو و به یاد ربّ و صاحب اختیارت بیفتی

    طیبه یادته که هر روز در تمرین ستاره قطبی از من میخوای که هر لحظه به یادم باشی و تجسم‌میکنی

    این دقیقا نتیجه نوشته های هر روزت و احساس خوب و تجسمیه که داشتی

    خواهستم بهت بگم، که چقدر برای من ارزشمندی که حتی اگر نشه گوش بدی به باورهای قوی ،کاری میکنم که حواست به من باشه ،به ربّ ماچ ماچیت

    من همچنان ادامه میدادم و به قدری زمان برای من ایستاده بود که اصلا خستگی حس نمیکردم

    مدام همکار نقاش خدا گونه میگفت روزه ای؟ چرا نمیای با ما چای بخوری ؟ روزه نگیر ، داری کار میکنی و الان معلومه که گرسنه ای و نیاز به استراحت داری

    بیا یه چای بخور

    میدونستم دلیل این اصرار چیه

    از همون روز اول که من شروع به کار کردم ،اومد چای بهم بده از زبونم در اومد روزه ام و دیگه نتونستم دروغی که ندونسته گفته بودم رو درستش کنم و ترسیدم و حقیقت رو نتونستم بگم

    و تا به امروز این دروغ ادامه داشت

    چند روزیه از خدا کمک خواستم که کاری کنه حقیقت رو بگم

    و امروز زمانش بود

    وقتی اصرارش رو دیدم و آقای نقاش خدا گونه گفت چرا این همه اصرار میکنی ؟ دلیل اصرارت چیه که مثل شیطان داری میگی روزه ات رو بشکن

    اصلا دوست داره و روزه گرفته و هر کس دوست داره هرجور بخواد زندگی کنه تو چرا ناراحتی ،من و تو که کافریم چرا باید به عقاید کسی اصرار کنیم که مثل ما بشه

    بعد ادامه داد و گفت خانم مزرعه لی، من تا چند سال پیش مثل شما روزه بگیر حرفه ای بودم اما وقتی کار میکردیم و دیگه نتونستم و بدنم جوری بود که نمیشد روزه بگیرم دیگه نگرفتم

    منم یهویی زبونم باز شد به صحبت کردن و گفتم من خودمم از سال 94 روزه نمیگیرم ،دکتر گفته نگیر برات خوب نیست

    مرد خدا گونه سریع حرفمو متوجه شد ،به همکارش گفت ببین خودش با زبون خودش میگه روزه نیست ،از همون روز اول مشخص بود روزه نیست و روش نمیشد بگه و خجالت میکشید

    انقدر اصرار نکن بهش

    حتما دوست داره چیزی نخوره ،چیکارش داری

    و همکارش گفت آخه معذب میشم من دارم چای میخورم و نگاهم میکنه و میدونم که الان صد در صد دلش میخواد چای بخوره

    تو دلم میخندیدم میگفتم وای فرکانس چقدر اهمیتش از کلام بالاتره و من تو دلم میگم و میشنوه و با کلام جواب میده

    من در درونم میدونستم که اصرارش چه پیامی داره

    و چند باری این جمله رو تکرار کردم و برگشت گفت پس ،فردا که میای لطفا چای بخور که ما احساس گناه نکنیم ،روزه نیستی حداقل غذا برای شما هم بخریم

    و خودمون تنهایی نخوریم و شما اینجا کار میکنی و روزه نیستی ،گرسنگی بکشی

    وای من برای چندمین بار کارکرد فرکانس رو درک کردم

    که حتی اگر صحبت نکنم هم فرکانس هام ارسال میشن

    این اولین تجربه من بود که میتونستم قانون فرکانس رو درک کنم به صورت عملی

    قبلا انگار فقط در حرف میگفتم که فرکانس هست که ارسال میکنم نه کلام

    و به وضوح داشت به فرکانس هام در کلامش پاسخ میداد

    چون من بارها تو دلم گفتم گرسنه ام و شدیدا تشنه بودم

    امروز برای من کلی درس داشت، تک تکشونو تا جایی که خدا به یادم میاره مینویسم تا یادم باشه چه درسهایی گرفتم و چه مسیری رو رفتم

    اتفاقات ناب زیادی رخ داد و به قدری زیاده که من از ساعت 10 شب دارم مینویسم و الان 2 :2 نصف شب هست

    وقتی کمی کار کردیم یه متر بود که نخ داخلش رنگی بود و اسمش چاک لاین بود و برای خط کشی میگرفتیم و وقتی اندازه زاویه مستقیم درست بود نخ رو میگرفتن و میکشیدن و رها میکردن تا رنگ نخ به دیوار بخوره و عین اینکه خط کشی شده باشه

    خیلی جالب بود

    من این متر نخ رنگی رو دست نقاشی که چند روز پیش باهاش کار میکردم دیده بودم و باهم کار کردیم و اسمش رو گفت

    خیلی کار باهاش لذت بخش بود

    وقتی کار میکردیم قد من نمیرسید و سطل رنگ رو آورد گفت مراقب باش برو بالا و نخ رو بگیر و همکار نقاش خداگونه هم چند سانت از من بلند تر بود و میخندید میگفت دست منم نمیرسه و با نقاش خداگونه کلی سر قداشون خندیدن و شبیه خروس ها که سینه هاشونو به هم نزدیک میکنن شدن و سر قدشون کل کل میکردن

    منم فقط میخندیدم

    اولین بارم بود که با مردا انقدر راحت و با احترامی که بود داشتم صحبت میکردم و حس میکردم عضوی از اعضای خانواده ام هستن ، و از روز اول حس خوبی نسبت بهشون داشتم

    اونجا بود یاد حرفای استاد عباس منش در دوره عشق و مودت افتادم

    که میگفتن مرد ها با هم یه سری حرف هایی دارن که خانما بهتره بشناستن

    من اولین بار بود میدیدم و همه اش میخندیدم و درون خودم میگفتم خدایا شکرت به خاطر این همه پاکی و مهربانی و آرامشی که در این لحظه دارم

    و با اینکه سنشون بیشتر از من بود اما احساس میکردم کودک درونشون و شادی که داشتن به وضوح مشخصه

    وقتی اندازه گیری کردیم سرایه دار مدرسه اومد و باهاشون صحبت کرد و گفت اگر بخوایم داخل مدرسه رو رنگ کنین ،انجام میدیدن؟

    و ازشون شماره خواستن

    چون از طرف شهرداری بود

    بعد رفتنشون من از همکارِ آقای خدا گونه سوال پرسیدم

    گفتم یادتونه دو سه روز پیش یه آقا اومد ازتون قیمت گرفت که روی دیوار زمین چمنی فوتبال نقاشی بکشید تو محله ما

    گفت آره خبری ازش نشد

    من ادامه دادم

    گفتم راستش من فردای اون روز میخواستم برم و صحبت کنم تا بگم بیام کار کنم اما حس کردم کار درستی نیست و گفتم بپرسم ازتون که درسته برم خودم پیگیر بشم و میتونم برم اونجا ؟

    جواب داد هیچ وقت این کار رو نکن

    آقای خدا گونه (من چون نمیخوام اسم نقاش رو بنویسم و چون به قدری رفتارهاش خدا گونه هست که تو رد پام مینویسم آیای خداگونه )

    همیشه به ما میگه هیچ وقت این کار رو نکنید ،به کسی شماره ندید که بخواید خودتون پیگیری کنید

    اگر کار باشه خدا درستش میکنه و نیازی نیست شما کاری انجام بدین

    کیفیت کاری که انجام میدیم سبب میشه که مشتری خودش هر سال بهمون زنگ بزنه و پروژه جدید بگیریم

    ارزش خودتون رو پایین نیارید و به پیشرفت خودتون فکر کنید

    و ادامه داد که ما به قدری کارمون زیاد هست که یه وقتایی تماس هایی که برای قبول سفارش نقاشی دیواری هست رو رد میکنیم

    همه چی خودش درست میشه ،نگران نباش

    هرموقع کار بود اصلا یکی رو کامل میدم به شما انجامش بدین و کل پولشو بردارین برای خودتون

    حالا از این به بعد انقدر کار میکنید که کلی درآمد میاد دستتون

    و گفت حالا از این به بعد باهم زیاد همکاری میکنیم ،و گفت خودش تابلوهای جدید که حالت چراغ دار دارن و شبا روشن میشن و عکسا نور دارن ،اونا رو انجام میده و گفت اگر بتونی یه تابلو کار کنی برای من 2 میلیون از یه تابلو برات میمونه

    همه این صحبت هاش درس داشت برای من

    دقیقا روزی که میخواستم برم پیگیری کنم و نمیدونستم کار درستیه یا نه و از خدا کمک خواستم نشونه بده

    بلافاصله به دلم جاری شد که تو دیگه روی باورهات کار میکنی و همه چیز به سادگی رخ میده ،مشتری ها به سمتت میان و نیاز نیست تو کاری انجام بدی و رها باش خودشون میان و به قدری کار میکنی که نیازی نداری

    و به راحتی میتونی نقاشی رو یاد بگیری

    (دوباره حرف خدا در سوره ضحی یادم‌اومد که به زودی به قدری بهم عطا میشه که راضی میشم )

    یادمه هفته پیش جمعه در افکارم مدام نجوا میگفت که برو دوباره گل سر بفروش تو دیگه هیچ پولی از پس انداز فروش دو ماه که 60 میلیون پول ساختی برات نمونده اما من سعی کردم از آموزه های دوره جدید ،مومنتوم مثبت رو شکل بدم و بارها گفتم ،من باید بندگی کنم و باورهامو تکرار کنم در مورد فروش نقاشی و نقاشی دیواری و فروش بوم و هرچی که میخوام

    و سعی کردم که توجهم به نکات مثبت باشه و هر روز به خدا توجه کنم تا اینکه بعد دو روز ،یعنی روز یک شنبه این معجزه رخ داد

    و من کار پیدا کردم

    وقتی تک تک لحظات امروزم رو آگاه بودم ،درس هاش رو آگاهانه گرفتم تا سعی کنم در عمل اجرا کنم

    وقتی داشتیم‌کار میکردیم همکار آقای نقاش ازم پرسید شهریه کلاست چقدره و کجا میری برای یادگیری ؟ و گواهی نامه رانندگی داری ؟؟

    گفتم تجریش میرم و 2 میلیون و 200 شهریه کلاس هر ماهم هست و گواهی رانندگی دارم

    که گفت من گواهی همه چی رو دارم و پایه یک رو بگیرم خیلی خوب میشه و خوشحال بود

    و میگفت از این به بعد میتونی به راحتی شهریه چند ماه کلاست رو در یک هفته دربیاری و به کارای دیگه ات فکر کنی که سرمایه گذاری کنی

    ما همچنان داشتیم کار میکردیم و من حالم فوق العاده بود ، و مرد نقاش خدا گونه گفت خانم مزرعه لی ، فردا خودت تنها میتونی بیای کار کنی من برم سر پروژه جدید ؟

    میخوام این کار رو به تو بسپرم

    میدونم که انجامش میدی تواناییشو داری

    منم خوشحال بودم و گفتم بله که انجامش میدم فردا میام

    که بعد یک ساعتی یهویی یادم اومد من شنبه کلاس رنگ روغن دارم ،رفتم و بهش گفتم ،گفت وای معادلاتمون بهم خورد و خندید ،گفت اشکالی نداره اگر فردا این کار تموم بشه

    میای پروژه بعدی که تو بزرگراه بسیج هست

    من گفتم میتونم از 7 صبح بیام و تا 11 کار کنم و بعد برم کلاس رنگ‌روغنم

    کلاسم از 1 تا 6 هست

    گفت نه فردا دیر میرسی تجریش ،راه دوره و فردا کار نمیکنی ،از پس فردا میای

    و گفت فردا بعد کلاست به من زنگ بزن و هماهنگ کن با من تا بگم کجا بیای

    تا به حال کسی رو ندیده بودم که با کسایی که براش کار میکنن انقدر خوب برخورد کنه و بگه اشکالی نداره هرموقع دوست داشتی کار کنی بگو

    چون از میون حرفاش اینو متوجه شدم که ،گفت خودت باید علاقه نشون بدی به کار ،من نمیتونم به زور بگم بیا این کارو انجام بده ، خودت باید مشتاق باشی

    کار هست

    اما تو باید علاقه نشون بدی

    این خودش باور قوی میشه که با تکرارش که هستن رئیس هایی که کاملا به کارمند هاشون احترام میذارن و آزاد و رها هستن و این رها بودن سبب میشه که در کارشون موفق باشن

    و اگر کسی که براشون کار میکنه نیاد ،هیچ تاثیری در روند کارشون نمیذاره و کار خودشونو انجام میدن

    و ادامه داد که وقتی ببینم علاقه داری ،من بهت کار میدم

    خیلی خوشحال بودم و چشم گفتم

    من مدام چشم میگفتم و هرچی بهم میگفتن ،چشم میگفتم

    همکار آقای خداگونه گفت انقدر چشم نگو ،آدم معذب میشه ، از روز اولی که اومدی هی چشم میگفتی و نقاشی که باهاش کار میکردی اذیت میشد ،اون دوست نداره کسی بهش چشم بگه و یادته که گفت بگو باشه و انجامش بده ،و چشم نگو

    پس به ماهم چشم نگو

    و گفتم آخه نمیتونم عادت کردم و نمیشه

    آقای خدا گونه گفت بَده داره بهت احترام میذاره و با احترام صحبت میکنه ؟؟؟

    دوست داری یکی با کلامِ باشه و خب حالا انجامش میدم ،صحبت کنه ؟؟؟؟؟؟؟

    این که خوبه ،خداروشکر کن با احترام صحبت میکنه

    جالب بود این احترامی که من گذاشتم و با احترام صحبت میکردم سبب شده بود که من احترام متقابل رو ببینم و با من با احترام صحبت میکردن و با گفتن حرفش تحسین کرد و اعلام کرد که خیلی هم خوبه که با احترام صحبت میکنه

    (باز هم درس های استاد عباس منش یادم میومد که در نتایج دوستان به اقا رضا میگفت ، احترام با صمیمیت فرق داره

    احترام خیلی فراتر از صمیمیته

    و سعی کنید یاد بگیرید احترام بذارید به خانواده و همه و کسانی که به شما در مقام استادی یاد میدن )

    وقتی نزدیک غروب شد رنگارو جمع کردیم و طراحی رو انجام دادیم و دیگه راه افتادیم و من عکس گرفتم

    من دوباره جلو نشستم و همکار آقای نقاش خداگونه پشت وانت نشست و هوا کمی سرد بود، تو راه آقای خدا گونه کلی برای من صحبت کرد

    گفت از سال 77 شروع به نقاشی دیواری کرده و تلاش کرده و الان تو جایگاهی هست که بخواد برای من نصیحت کنه و اینو گفت که من میتونم بهت بگم و راهنماییت کنم چون تلاش کردم و کار انجام دادم ، وقتی با انسان های موفق صحبت میکنی درس هارو بگیر و زرنگ باش

    هیچ وقت حرف هات رو به کسانی که موفق نشدن و حرفی برای گفتن ندارن نگو و ازشون درس نگیر چون چیزی برای موفقیت ندارن که بخوای الگو برداری کنی

    و میدونستم که چرا داره این صحبت هارو به من میگه

    چون خدا به وضوح داشت تک تک لحظات امروزم رو ،قوانینش رو تکرار میکرد و که به صورت عملی درک کنم

    یهویی گفت ماشین دارین؟ منم جواب میدادم به سوالاتش و اصلا نمیدونستم چرا انقدر راحت جواب میدم ،منی که شنیده بودم نباید به سوالات شخصی که ازت پرسیده میشه جواب بدی اما جواب دادم

    یاد حرف استاد عباس منش میفتم که در برانگیختگی روابط میگفتن حتی وقتیایی شده که افراد قسمتی از شمارو کشیدن بیرون که اصلا خودتونم متوجه نمیشید که مثلا چرا این حرف رو گفتین و یا تخفیف دادین

    در اصل اونا با آرامش و هماهنگی ذهن با روحشون قسمتی از شمارو میکشن بیرون که دوست دارن

    گفتم ماشین داشتیم و فروختیم و گفت دلیل اینکه این سوالاتو میپرسم میخوام حرفایی که میزنم رو بهش خوب گوش بدی و فکر کنی

    صد در صد دوست داشتی درآمد داشته باشی که امدی سراغ این کار ،دوست داری ماشین داشته باشی ؟؟ خندیدم و گفتم بله ولی ندارم همین که گفتم یه ماشین kmcمشکی از جلو ماشین رد شد

    انگار خدا داشت میگفت صبر کن ماشینم بهت عطا میکنم

    اینو که گفت ادامه داد که : اگه زرنگ باشی و سرعت بدی به یادگیریت و علاقه مند به یادگیری باشی و بگی آقای فلانی من میخوام مستقل کار کنم و یه پروژه رو فقط به خود من بده و وقتی من ببینم که میتونی کار رو دو روزه جمع کنی و در عین سرعت عمل تمیز کار کنی

    و اگر بتونی یه تیم خانم برای خودت بیاری ،من فقط نقاش آقا میارم که زیر ساز کارت رو انجام بده

    و مبلغ پروژه رو مقدار کمی برای خودم برمیدارم و کلش رو خودت میتونی کار کنی

    و اگر ببینم سرعت گرفتی بیشتر بهت کار میدم و یهویی دیدی در عوض دوماه یه ماشین خریدی

    این برای منم خوبه که شما ماشین بخری

    چرا؟؟؟

    چون وقتی به شما زنگ زدم و گفتم سریع بیاین پروژه نقاشی گرفتیم ،دیگه کسی نیاد دنبالتون و یا بخواین با اتوبوس و مترو بیاین ،خودتون میتونید به سرعت با ماشین خودتون بیاین و حتی وقتی خسته بودین ، در ماشین خودتون کمی استراحت کنین

    این برای روند کار من و گروهم هم خوبه

    و اینجا بود که یاد این حرف استاد عباس منش افتادم

    که با پیشرفتمون به گسترش جهان هستی کمک میکنیم

    یعنی در اصل نقاش خدا گونه منظورش این بود که دستی بود از دستان خدا تا این پیام رو به من برسونه ،که با پیشرفت تو ،روند کار ما سریع تر میشه و سبب پیشرفت جهان هستی در همه جنبه ها میشی که میتونی ماشین بخری

    و تاکید داشت که به حرفام گوش کن

    اگه وقفه نندازی و هر کاری که بود برای نقاشی دیواری بیای و پشت سرهم کار کنی ، خیلی راحت در عرض چند ماه ماشین داری و خیلی چیزای دیگه

    و گفت درسته کار ما رنگی شدن لباس و دست و صورت زیاد داره اما کارخوبیه و درآمدش خوبه

    و گفت دیگه فعلا این کارایی که میگم رو انجام نده

    به کسی کمک نکن

    نمیگم اصلا کمک نکن

    به خانواده ات کمک نکن، مثلا اگر دیدی دستت پولی اومد که درآمد دار شدی ،برای خونه گوشت و برنج نخر ، اول پس انداز کن وقتی ثروتمند شدی برای خودت همه چی داشتی اونموقع ببخش

    الان نمیتونی ببخشی

    چون خودت نیاز داری

    و این رو هم گفت که تاکید میکنم اگر نیاز بود کمک کن و اگر دیدی اذیت نمیشی کمک کن ، اما از خوشحالی اینکه پول دستمه برم برای خونه خرج کنم نباشه

    وای خدای من امروز با اینکه از ظهر تا غروب به هیچ‌فایلی از سایت و یا صدای ضبط شده خودم گوش ندادم اما مدام با حرف های آقای نقاش خداگونه و رفتارهاشون ،فقط و فقط خدارو به یاد میاوردم و آموزه های سایت رو به خودم تکرار میکردم

    که استاد عباس منش میگفتن

    کمک کن اما با این باور که فراوان هست و چند برابرش به حسابم میاد

    و اگر ببخشی و مدام به فکر این باشی که دستت نمیاد نبخش

    وقتی ببخش که باور داری فراوانه

    و یاد گرفتی ببخشی

    اینارو که گفت ،گفت مطمئن باش اگر ماشین بخری میتونی مادرت رو با ماشین ببری بگردونی و عزیزانت رو میتونی بگردونی ،اما اگه هی گوشت و برنج و چیزایی رو بخری که بگی پول دستم اومد خرج کنم نمیتونی جمع کنی

    مدیریت کن تک تک رفتارهاتو

    زرنگ باش

    و بعد گفت اگر زرنگ باشی کار رو از من میگیری

    یعنی چی؟؟

    یعنی اینکه به سرعت کار میکنی و پروژه نقاشی به اتمام میرسه و کار جدید میگیری و نمیذاری کار رو زمین بمونه و یا به یه نقاش دیگه بدم و تو انجامش بدی

    و مثال زد همکارش رو که روز اول تا 4 روز پیشش کار کردم

    گفت 15 ساله که با من کار میکنه وهمیشه گفتم زرنگی کن و کار ازم بگیر و سریع انجامش بده ،اما گوش نکرده

    اینجا بود که یاد این قانون افتادم که ما نمیتونیم زندگی دیگران رو تغییر بدیم ،ما عاجزیم از تغییر دیگران ،تا کسی خودش نخواد تغییر کنه هیچ اتفاقی رخ نمیده

    و من میخواستم که تغییر کنم که این اتفاقات رخ داده و دارم حرف های خدا رو از زبان دستی از دستانش که در جهان هستی هست میشنوم

    و درمدارش بودم که این صحبت ها رو سعی کردم دقت کنم و در عمل اجرا کنم

    الان ساعت 3:38 و نزدیک صبح داره میشه

    من امروز با وجود اینکه کلی کار کرد م و سر پا بودم اما هیچ اثری از خستگی نیست و از شب دارم مینویسم

    وقتی نزدیک خونه مون رسیدیم ،گفت ما قراره بریم از تعمیرگاه ماشینمونو که خراب شده بود تحویل بگیریم ،ببخشید که تا دم در خونه تون نمیبریم و معذرت خواهی کرد و نزدیکار خونه مون پیاده شدم‌

    و رفتم تا اذان رسیدم ایستگاه صلواتی که پایگاهی هست که دیوارشو رنگ‌کردیم‌

    و باز هم سوالاتی پرسید در مورد پدرم که معلم چه درسی بود و وقتی گفتم زبان انگلیسی ،گفت بلدین

    گفتم نه

    و جریان فوت پدرم رو پرسید

    سوالایی که میپرسید ،وقتی فکر میکنم که چرا پرسید فقط یک جواب دارم و اینه که همه اش پیام داشت

    حتی پرسیدن شغل پدرم و جریان فوتش

    که وقتی گفتم ، گفت من این همه دارایی دارم ، اما هیچ کدوم به کارم نمیاد و وقتی از این دنیا برم همه اش میمونه برای فرزندانم ، مهم اینه لذت بردم از کاری که انجام دادم و کارای زیادی میتونستم انجام بدم مثلا تدریس کنم و یا کارهای زیادی انجام بدم

    اما به نقاشی علاقه داشتم و اینکه روی دیوار کار کنم و از این راه درآمد کسب کنم

    و سال 80 رو گفت که میرفت همون پاساژ تجریش که من الان میرم کلاس نقاشی

    میگفت من اون زمان که رفتم رنگ روغن یاد بگیرم دیدم علاقه خاصی ندارم و دوست داشتم به راحتی کسب درآمد داشته باشم که رفتم سمت نقاشی دیواری و خداروشکر نیازی به پول ندارم

    و فقط لذت میبرم

    انگار خدا داشت میگفت تو هم مسیرت رو در نقاشی پیدا میکنی و به وقتش رخ میده

    زیاد درگیر نشو که این روزا هی میپرسی من واقعا چی میخوام از نقاشی و چه سبکی رو باید پیش برم

    بذار جریان دریای نور خدا ببرتت به جایی که هیچ اطلاعی نداری

    حتی از شهرستان خودش گفت، از اینکه کرد زبان هست و هنوز هم مردم شهرستانشون فقیرن و هیچ تغییری نکردن

    و وقتی تصمیم گرفته کار کنه همه چیز تغییر کرده و جدا شده از اون شهر

    و گفت اگر هدف داشته باشی به هرچی که میخوای میرسی

    هدف تعیین کن و به اینکه هدف تعیین کنم تاکید داشت

    هیچ وقت بی هدف نمون

    جالبه الان که دارم تک تک صحبت هاشو مینویسم یه لحظه با خودم‌گفتم نکنه در این سایت عضو هست ؟!!!

    شایدم به قول استاد عباس منش که میگفت ،هستن افرادی که قانون رو نمیدونن اما تجربیاتی که داشتن فهمیدن که قانون چجوری عمل میکنه

    انگار تاکید بود که من از دوره 12 قدم فایل مربوط به هدف گذاری رو با جدیت شروع کنم و هدف تعیین کنم برای خودم

    و وقتی هدف هامو تعیین کردم ،برای تک تکشون قدم بردارم تا خدا راه رو برای من باز کنه و قدم های بعدی رو بهم بگه

    که وقتی تغییر کنم

    مدارم به کل با تمام افرادی که الان هستم ،تغییر میکنه

    برام عجیبه

    من قبلا درست نمیتونستم گوش بدم البته الانم هنوز نمیتونم درست گوش بدم به صحبت آدم ها ، اما امروز خیلی از صحبت هاشو خدا به یادم آورد تا الان به خودم بگم

    طیبه تو هیچی نیستی و هیچی ، این خداست که داره به یادت میاره پس خودتو بسپر به جریان خداوند

    و به راهت ادامه بده

    من امروز و دیروز یه افکاری هم داشتم ، اینکه میگفتم با کدوم نقاش میرم کار کنم ،و به خودم میگفتم فکر اینکه با کدوم نقاش بری نباش

    بسپر به خدا تا خودش بگه چیکار باید انجام بدی

    الان متوجه شدم که خدا چرا منو با نقاش خدا گونه فرستاد که باهاش کار کنم

    چون نقاش اولی که کار کردم حس میکردم نمیتونم ارتباط برقرار کنم و یه سری باورهایی داشتم که نمیذاشت درست کار کنم

    اما امروز به قدری روان پیش رفت و من رها بودم که اصلا متوجه نشدم زمان چجوری گذشت

    الان میفهمم که مدارها چجوری کار میکنه

    بعد گفت فکر میکنی من چرا گذاشتم خطا و اشتباه داشته باشی؟

    اینکه سخت نگرفتم و گفتم آزاد باش و نگران نباش و راحت کار کن

    من اگر به تو فضایی برای رشد ندم و مدام بگم خراب میکنی و نه این درست نیست و نمیتونی و از این حرفا بگم ، شما هیچ وقت رشد نمیکنی

    و مثال ماشین و رانندگی سبب شد که این حرفو بگه

    انگار خدا یه پیامی داشت و گفت اصلا باید اشتباه داشته باشی تا رشد کنی

    این جزئی از رشد ظرف وجودت هست

    صحبت های دیگه هم گفت اما تاجایی که خدا بهم یادآوری کرد رو نوشتم

    وقتی پیاده شدم و خداحافظی کردم و رفتم ایستگاه صلواتی و چای و لقمه گرفتم ،رو صندلی بلوار محله مون نشستم و با عشق و لذت لقمه رو خوردم و سپاسگزاری کردم

    و رفتم خونه

    22:17 داشتم با خدا عشق میکردم ،گفتم ربّ دل انگیزم ،کیف میکردم

    یهویی به زبونم جاری شد

    دیوانه توام و یهویی یه آهنگ اومد تو دلم سریع تو گوگل زدم

    دیوانه توام ،آهنگ حامد همایون بود

    وای خدای من

    هی بچرخان و هی برقصانم

    این هفته من فقط چرخیدم و رقصیدم

    راضی بودم ، راضی

    شاید اگر به یکی بگم نقاشی دیواری انجام دادم اما هنوز پولی دریافت نکردم بگه مگه دیوونه ای

    اما میدونم باید تکاملم رو طی کنم اول باید چند جا کار رو یاد بگیرم و دستم راه بیفته تا بعد به من کار بدن و انجامش بدم

    ولی من عاشق نقاشی ام

    خدایاشکرت

    خدایا شکرت که امروز من یه نقاشی خوشگل کشیدم و لحظه لحظه زندگیم پر بود از یاد تو

    خدایا بی نهایت سپاسگزارم

    استاد عزیزم بی نهایت سپاسگزارم به خاطر این دوره جدید

    بهترین ها باشه براتون نور خدا به شکل شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت و دارایی و عشق و زیبایی در زندگیتون جاری بشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 691 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 17 اسفند رو با عشق مینویسم

    اومدم دیدگاهم رو بنویسم سایت خطا داد و نوشت دیدگاه شما بسیار طولانیست ، فکر نمیکردم یه روزی اتفاقات روزم به قدری زیاد بشه و بنویسم که تا این حد طولانی بشه

    اما تیکه تیکه اش میکنم و مینویسم و رد پامو میذارم

    دلم میخواد از امروز بهشتیم بگم

    امروزی که رفتم سر پروژه جدید نقاشی دیواری

    فرا بهشتی ،فرا تر از بهشت رو حس میکنم ، اون بهشتی که من فکرش رو میکنم و میکردم درهمین امروز تک تک لحظاتم تجربه اش کردم ،بلکه هر روزم خود خود بهشت شده

    لحظاتی که با خدا صحبت میکنم دقیقا در یک بهشتی فراتر از چیزی که فکرش رو میکنم هستم

    بهشتی که من دنبالش میگشتم و دوست داشتم بهشت نصیبم بشه ، الان در تک تک لحظاتی که با خدا صحبت میکنم ،نصیبم میشه

    چی بگم خدا ؟؟

    صبر کن ،خوب میدونم، که چی باید بگم

    اول بذار اینو بگم ، که من هیچی نیستم ،هیچیه هیچی و هیچی ندارم و تنها داشته من تویی و تو ، که عشقی و تنها دارایی با ارزش منی

    آخه میدونی من این روزا ، بیشتر به این فکر میکنم ، که چی دارم ؟؟؟

    و بیشتر به این نتیجه میرسم که هیچی ندارم و در این جهان هستی هیچی برای من نیست

    اما وقتی بیشتر فکر میکنم ، آخرش یه سکوت عمیق و گریه از ته دل میاد ، که هیچی نیستم و فقط یه چیز بسیار ارزشمند دارم

    و اون تویی ربّ من

    ربّ ماچ ماچی جذابم

    به قدری هدایتم ریز و ریز تر شده که ،مگه میشه کل روزم رو سعی نکنم که آگاهانه توجهم رو به سمتت نبرم ؟؟

    الله من

    ربّ من

    وقتی به من لاتخف گفتی

    لاتحزن گفتی و بارها تاکیدش کردی

    وقتی آیه ولسوف یعتیک ربک فترضی رو بارها و بارها به من تکرار کردی

    بذار اولین بارش رو با آخرین باری که همین دیرور گفتی رو بگم

    اولین بار وقتی این آیه رو به من گفت که تازه باهاش آشنا شده بودم ،با ربّ ماچ ماچی ،اون روز هیچ کس و هیچ چیز رو نداشتم که ازش کمک بگیرم

    تو با این نشونه به من گفتی که راضیت میکنم

    و به زودی پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد کرد که خشنود شوی

    روزی که من اعلام کردم هیچی نمیدونم و کمکم کنی و ازت خواستم در دادگاهی که میخواستم از نقاشی که بومم رو در نمایشگاه پاره کرده بودن وکیلم باشی و باورهای اشتباه من و عجله کردنم در طی کردن تکاملم ،که میخواستم سریع تابلونقاشیمو 100 میلیون بفروشم و یا 274 میلیون ، و نقاشیم روز نمایشگاه پاره شد

    اما تو خواستی درس هایی رو از همون اولین روزها به من بدی و من در این یک سال درس هامو گرفتم و رها شدم از اون اتفاق به ظاهر بد و عجله درمورد تکاملم در نقاشی و موارد دیگه

    چون من هر روزی که مربوط به اون جریان بود ،درس ها گرفتم و در عمل انجامش دادم

    درس هام رو خلاصه میگم

    اینکه تکاملم رو رعایت کنم ،یک شبه نمیشه به درآمد بالا و مدارهای بالاتر رسید

    روی خدا حساب باز کنم نه انسان ها

    عزت نفس و لیاقت و خودارزشمندیم رو بدونم

    باورهامو قوی کنم که خدا با باورهای من داره پاسخ میده

    سپاسگزار باشم

    خودم رو مسئول تک تک اتفاقات ریز ودرشت زندگیم بدونم

    و کلی درس های دیگه که سبب شد کم کم و کاملا تکاملی تا به الان رابطه ام با تو بیشتر و بیشتر بشه ربّ من

    و اون روز آیه رو به زبانم جاری کردی و گفتی برو شکایت کن من راضیت میکنم

    و من الان بعد یک سال به قدری راضیم که خوشحالم دری هامو گرفتم و میدونم همه چیز به نفع من تموم میشه

    و همین دیروز این آیه رو تکرار کردی

    یکی از اعضای خانواده صمیمی عباس منش

    در رد پای روز 2 بهمن من ، در فایل گفتگو با دوستان 17 | مسئولیت مسائل زندگی ات را بپذیر – صفحه 13

    اول نوشته بود به نام خدای قریب

    که استاد در فایل جلسه 4 دوره هم جهت با جریان خداوند در مورد آیه

    سوره بقره

    وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌۖ أُجِیبُ دَعۡوَهَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِۖ فَلۡیَسۡتَجِیبُواْ لِی وَلۡیُؤۡمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمۡ یَرۡشُدُونَ(١٨۶)

    و چون بندگان من ،درباره من از تو پرسند، من به آنها نزدیکم، هر گاه کسى مرا خواند دعاى او را اجابت کنم پس باید دعوت مرا بپذیرند و به من بگروند، باشد که راه یابند

    و بعد سوره ضحی رو کامل نوشته بود و آیه ولسوف یعتیک ربک فترضی رو نوشته بود ،

    این روزا به شکل های مختلف تکرار بسیار زیادی شد برای من ، که سبب آرامش من شد

    یا اینکه از مسجد کنار خونه مون با پروژکتور به دیوار یه آپارتمان آیه 29 سوره تکویر رو نوشته بودن

    و من دقیقا قبل اون از خدا نشونه خواسته بودم

    نوشته این بود

    که اگر خدا بخواهد غیر ممکن ممکن میشود

    که خدا با این نشونه بهم گفت حواسم بهت هست طیبه جانم

    با من باش ،کن فیکون میکنم زندگیت رو

    بگم موجود باش موجود میشه

    تو بگی موجود باش و باورهات هم جهت با خواسته ات باشه موجود میشه

    و حالا چقدر مشتافم که هر روزم رو با تو بگذرونم ربّ من

    فقط تویی و تویی و تو ، فقط و فقط تویی ربّ و صاحب همه چیز من ، فرمانروا ،قدرتمند ترین ربّ جهان هستی ،کسی که به شدت عاشقمه و بی قید و شرط دوستم داره و اگر خطا و اشتباهی در این مسیر ازمن سر زد ،خیلی راحت میبخشه و میگه اشکالی نداره ،به مسیرت ادامه بده و حرکت کن ، تو با این خطا ها هست که رشد میکنی و راه مستقیم رو پیدا میکنی

    و وقتی به خطاهات آگاه میشی و میفهمی به خودت ظلم کردی و طلب بخشش میکنی و به مسیر برمیگردی و سعی میکنی که راه رو ادامه بدی

    تو میتونی و من حمایتت میکنم طیبه جانم

    این یک هفته رو فقط از شوق اشک میریختم و اشک و لبخند باهم ترکیب شده بودن و من در نور بهشتی تو بهترین لذت هارو میبردم

    چقدر راحت تو میتونی کار انجام بدی ربّ دل انگیزم

    وقتی بیشتر فکر میکنم ،میبینم باورم به تو و به توانایی هام و عزت نفسم و احساس لیاقتم و رها بودنم و تسلیم شدنم به خدا و سعی هایی که کردم برای همه این ها و یا یاد گرفتم کخ سعی کنم بگذرم از هر آنچه که خدا رو از من دور میکنه و قدم برداشتن هام حتی شده نیم قدم که برمیدارم ، که یه وقتایی به خودم میگم من اون نیم قدمم برنداشتم که خدا بی نهایت قدم برداشت ،و خیلی چیزهای دیگه که احساس میکنم همه این ها مولفه هایی هستن که کنار هم قرار گرفتن و من میتونم الان با قطعیت بگم که ،وقتی همه این ها کنار هم قرار گرفت

    اون حرف استاد که در فایل رابطه ما با انرژی که خدا مینامیم میگفت

    وقتی همه مولفه ها کنار هم قرار میگیرن

    بوووووووووووممممممممم

    رخ میده

    چی بگم از این همه محبتت

    چی بگم از این همه عظمتت که دوست دارم هر لحظه که داره این مومنتوم شکل میگیره و داره سرعتش بیشتر میشه ،لپای ماچ ماچی نورانیت رو ماچ کنم

    ربّ من

    معبود من

    الله یکتای من

    چگونه این همه عشقت به من رو ،مهربانیت، صمیمیتت ،بزرگواریت ،عظمت و جلال و شکوهت ،حمایتت ، توجهت ،احترامت ،اهمیتی که بهم میدی و شادی و سلامتی و از همه مهم تر آرامشی که هرچی که بهترین و ناب ترینه رو سپاسگزاری کنم ؟

    امروزی که من لحظه به لحظه از امروزم رو، که با مردِ نقاشی ، که روز 12 اسفند که خدا هدایتم کرد و دیدمشون ، که در بلوار محله مون نقاشی دیواری کار میکردن و دقیقا دیواری بود که یک سال آرزوش رو داشتم ، که من روش نقاشی بکشم ، صحبت کردم و گفت برو لباس کار بیار و رنگ دیوار رو شروع کن و اون کار 4 روزه تموم شد یعنی تا دیروز پنج شنبه

    و امروز روز اول پروژه جدید در یک مدرسه دبیرستان پسرانه بود

    ، دومین پروژه ای رو که گفت بیا که باهم بریم ، و امروز باهاشون کار کردم ، رفتیم خاور شهر تهران و شروع کردیم

    امروز لحظه به لحظه ای که داشتم با یک مرد نقاش صحبت میکردم ،فقط و فقط در درونم میگفتم خداست ،خود خود خدا

    تا به این لحظه از زندگیم ، فردی رو ندیده بودم که انقدر خدا رو به یادم بیاره و به قدری با صحبت کردن باهاش ، آرام باشم و به هیچی فکر نکنم ،ندیده بودم

    البته توی این یک سال از سایت پر از عشق استاد عباس منش این حس رو گرفته بودم از سایت

    اما با فردی که روبه رو بشم و خدا رو هر لحظه به یادم بیاره ندیده بودم

    الان که دارم مینویسم ،عمیقا از ته ته دلم دارم مینویسم و اشک جاریه از چشمام که هی تار میشه چشمام و چشمامو میبندم تا اشک جاری بشه

    الان یهویی یه درکی بهم داده شد

    من داشتم درونم رو در وجود آدما میدیدم

    فایل برانگیختگی روابط بهم یادآوری شد که من در صلح بودم با خودم ،که انسان های خداگونه رو دیدم

    من هر روزم رو با خدایی صحبت میکنم که بی نهایت عشقه ، که به قدری آرومم کرده که بیشتر وقتای روز رو من درآرامشی عمیقم

    برای همینه که با انسانی برای اولین بار در کار نقاشی ،کار رو شروع کردم که خداگونه هست و به قدری آرامش رو از فرکانسش دریافت میکنم که حس فوق العاده ای داشتم‌و فقط و فقط یاد خدا می افتادم

    توجه من بوده که داره نشونه هارو میاره

    دارم با انسان های خدا گونه که دستی از دستان خدا هستن کار میکنم و خدا مسخرشون کرده تا من رو در هرکاری کمک کنن و از طرف خدا و دستی باشن که من رو به خواسته هام میرسونن که باور هم جهت با خواسته ام سبب شده که من درمدار دیدنشون قرار بگیرم

    چون من در باورهایی که هر روز با صدای خودم گوش میدم اینم نوشتم که انسان هایی که باهاشون کار میکنم و نقاشیامو میپسندن و میخرن ،انسان های کاملا خدا گونه و مهربانی هستن که خدارو یادم میارن

    و نیازی نیست من کار خاصی انجام بدم ،خودشون پیشنهاد کار بهم میدن

    که دقیقا این شد که من روز 12 اسفند که هدایت شدم و صحبت کردم گفت لباس کار بیار و بیا کار رو شروع کن

    در صورتی که تا به اون روز هیچ کس قبولم نمیکرد

    امروز من داشتم با خودِ خودِ خدا صحبت میکردم

    بارها گفتم خدای من، داری مستقیم باهام صحبت میکنی و سعی داشتم تک تک صحبت هاشو یادم باشه

    در ادامه ی رد پای روزم ، میگم امروز چه اتفاقایی افتاد و چرا من احساس بی نظیر رو داشتم

    مومنتوم مثبت چقدر شیرینه

    ربّ من ازت میخوام که هر لحظه کمکم کنی در این جریان با شتابی موشکی پیش برم و هر روز یادت باشم و برای تو باشم و وابسته تو در همه جنبه ها

    آخه استاد عباس منش گفته که وقتی گرایشت به سمت هدایت خداست ،خدا به راحتی هدایتت میکنه

    وقتی شاخکات تیز باشه دریافت میکنی و آگاهانه در عمل اجرا میکنی

    از خدا میخوام همه اون حرف هارو هرآنچه که باید گفته بشه ،تا بنویسم و یادم باشه ، بهم یادآوری کنه

    درسته که نمیتونم این همه مهربانیت رواونجوری که باید سپاسگزار باشم ، سپاسگزاریش به جا بیارم رو ،فقط و فقط میتونم یه کار رو خوب انجام بدم

    البته سعی میکنم

    هر روز که بیدار میشم ، به خودم میگم توفقط همین امروز رو سعی کن

    و اون اینه که ، یاد گرفتم از این دوره ، که سپاسگزاری و سپاسگزاری و سپاسگزاری و بندگی کردن توست و قدرت رو هر لحظه به تو بدم ربّ من و روی باورهام کار کنم ،چون به وضوح دیدم که از وقتی دوره هم جهت با جریان خداوند رو خریدم و از روزی که شروع کردم و باورهامو به صورت جدی تکرار میکنم ، همراه با احساس خوب و مومنتوم رو سعی دارم بهش سرعت ببخشم

    و آگاهانه مومنتوم رو ادامه بدم ، یعنی وقتی احساسم خوبه ادامه بدم این احساس فوق العاده بهشتی رو

    از 12 اسفند ،یعنی در اصل از 27 بهمن که دوره جدید رو خریدم تا 12 اسفند

    دقیقا 16 روز

    1+6=7

    چی میخوای بهم بگی خدا ؟ با این عدد هفت که هربار و همیشه بهم تاکید میکنی

    با درکی که دارم ، عدد هفت نشانه توست برای طیبه

    و همین آیه 186 سوره بقره

    که 7 مرتبه تاکید کردی که نزدیکی و اجابت میکنی درخواست اجابت کننده رو

    و یادمه یه درکی درمورد این آیه چند ماه پیش بهم گفتی

    وقتی بهت میگم این کار رو انجام نده بگو چشم و اجابتم کن

    وقتی گفتم انجام بده ،بگو چشم و اجابتم کن .

    وقتی درخواست داری و در راستای درخواستت قدمی برنمیداری چجوری انتظار داری اجابتت کنم

    طیبه تو هم باید یه حرکتی بکنی که من اجابتت کنم و خدای من به من گفتی که ایمان داشتن کافی نیست ،ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است

    و این دو در کنار هم هست که جواب میدی به من

    و ایمان همون باورهاییه که انقدر تکرار میشه که به قدری تکرار میشه که به عمل میرسه و این یعنی ایمانه

    من هر بار سعی میکنم صحبت های استاد عباس منش رو یادآوری کنم ،چون وقتی یادآوری میکنم بیشتر یاد میگیرم و یادم میمونه که قوانین چیه و هر بار تازگی داره که انگار بار اوله دارم میشنوم و تکرار میکنم

    و به وقتایی که حس میکنم تکراری شده افکارم رو بررسی میکنم که ببینم چی شد که این حرف رو گفتم و سریع کنترل میکنم ورودی هام رو

    اینکه تو در تک تک لحظاتم حمایتم میکنی و این نشانه رو ،عدد 7 ،74،974 که درک عدد 974 رو بهم گفتی که اگر روی باورهام کار کنم تا تاریخ 1404/7/9 ، زندگیم کن فیکونی میشه که خودم هم طیبه الان رو نمیشناسم

    و این در صورتی رخ میده که قدم بردارم ،هم از نظر ذهنی که 99 درصد کار ذهنی انجام بدم و یک درصد باقی مانده که قدم برمیدارم ،به طبیعی ترین شکل ممکن راه رو نشونم میدی

    دقیقا من این عدد 974رو در شماره تلفن همراه اولم دارم عدد 479به صورت برعکس نوشته شده و من اینو تازه تو این دو ماه اخیر بود ،فکر کنم ،که متوجه شدم

    هرجا این عدد رو میبینم به قدری خوشحال میشم که احساس میکنم که روی شونه هات نشستم و تو فرمون رو به دستات گرفتی و دارم لذت میبرم از این همه عشق تو

    از این روز بهشتی صحبت کنم

    از روزی که ، هر روز که میگذره ،هر روزم نسبت به دیروزم بهشتی تر میشه ،من دارم تمرین میکنم در وجود آدم ها ،خدا رو ببینم

    من دارم تمرین میکنم به آسمون ،به درختا ،به زمین ،به خودم به مادر و خانواده و به همه چی ، وقتی نگاه میکنم فقط و فقط خدا رو ببینم

    هر روزی که بیدار میشم جزئی از آگاهانه های زندگیم شده که تلاش و سعیمو میکنم ،آگاهانه تلاش میکنم که تمریناتم رو انجام بدم و دقت کنم به تک تک لحظاتم و خدا رو یاد کنم

    خدایا شکرت

    ماچ به لپای گنده نورانیت ربّ دل انگیزم

    عاشقتم

    امروز صبح که بیدار شدم ،چشمامو باز کردم بلافاصله دستمو به چشمام کشیدم و با لبخند به لب ، گفتم ، امروز قراره باهم نقاشیا و هرآنچه زیباییه رو ببینیم و باهم کار کنیم و با تک تک اعضای بدنم صحبت کردم ، دو سه روزیه این تمرین رو شروع کردم

    فکر کنم دیروز یا پریروز بود ، دقیقا از روزی که خدا گفت و هدایتم‌کرد که بیشتر با بدنم صحبت کنم و یادم باشه که هیچ کدوم برای من نیستن و برای خداست

    من با عشق با بدنم صحبت کردم و دستامو بوس کردم و گفتم امروز قراره قلم به دستت بگیری و از پاهام تشکر کردم که قراره امروز چندین ساعت سرپا وایسته و از کمرم تشکر کردم که با عشق منو همراهی میکنه تا نقاشی دیواری انجام بدم

    از تک تک اعضای بدنم که اسماشونو نمیدونستم تشکر کردم

    خدا گفته که به قدری نعمت دادم که نمیتونید یکی یکی همه رو بشمرید

    راست میگه ، من حتی تک تک اعضای بدنم رو هم به اسم نمیشناسم

    از تک تک سلول هام و مهم تر از همه یادم بود که از خالق این همه شگفتی تشکر کنم

    وای خدای من عشق دلمی تو ربّ من

    سپاسگزاری کردم و تمرین ستاره قطبیم رو انجام دادم

    من یه ایست طولانی نوشتم که وقتی صبح ها این لیست رو میخونم ،وقتی بیشتر تجسم کنم 40 دقیقه ای طول میکشه

    اما اگه کم تجسم کنم 20 دقیقه طول میکشه

    من 40 دقیقه تجسم کردم و لذت بردم

    و روزم رو با عشق شروع کردم

    دیروزآقای نقاشی که با آقای خداگونه ای که من روز اول باهاش صحبت کردم و گفت لباس کار بیار و کار رو شروع کن و داشتن باهم کار میکردن، بهم زنگ زد و هماهنگ کرد که امروز قبل رفتن سر پروژه مدرسه خاور شهر ،میاد و با ماشینش منم از سر مسیر برمیداره و باهم میریم سر کار

    از دیروز مدام افکاری به ذهنم میومد و یه چند باری هی تکرار میشد و من مدام سعی داشتم نذارم که مومنتوم منفی شکل بگیره

    ذهنم مدام میگفت

    تو چرا باید با یه مرد بری؟ ،چرا باید بهش اعتماد کنی ،چرا اون آقای نقاش مهربون که کار بهت داد زنگ نزد و همکارش زنگ زد ، و جوری داشت چرا چرا هارو میاورد تا نگرانم کنه ،حتی گفت آدم درستی نیست

    من بارها سعی کردم خودمو ذهنمو کنترل کنم اما صبح دوباره این افکار اومد

    من یه لحظه سکوت کردم

    گفتم ببین طیبه تو الان باورهایی داری که انقدر داره بمبارانت میکنه و سخته که کنترلش کنی

    آروم باش و سوالاتی بپرس در راستای این افکار

    نشستم و سوال و جواب کردم و خودم پاسخ دادم در گوگل درایوم

    آخه برای خودم یه پوشه مخصوص سوال و جواب باز کردم

    یکی یکی پرسیدم و به باورهایی رسیدم که مردها رو در ذهنم خراب کرده بود و کار کردن با مرد رو یک چیز وحشتناک میدونستم

    یهویی خدا این رو به یادم آورد و هدایتم کرد تا به فایل جدید جلسه 4 دوره هم جهت با جریان خداوند رو گوش بدم

    که یهویی گفتم ببین طیبه روزی که 12 اسفند هدایت شدی به سمت این نقاش ها کاملا در مومنتوم مثبت بودی و بی نهای عالی بودی ، و تو این انرژی خوب رو از این نقاش ها گرفتی

    پس لزومی نداره که نگران باشی

    چون در مداری بودی که انسان های خوب سر راحت قرار گرفتن

    تو الان متوجه شدی چه باورهای محدودی داری ، باورهای قدرتمندشو بنویس و بازم ضبط کن با صدای خودت

    و الان باید اینو تکرار کنی ،من دارم برای خدا صحبت میکنم و با خدا کار انجام میدم و خدا در هرکاری با من هست و با هر مردی که همکار بشم ،خدا رو در وجودش میبینم و حتی دستی هست از دستان خدا که من با صحبت هاش درس یاد میگیرم و با این نگاه قبول میکنم بیاد دنبالم که بریم سر پروژه نقاشی دیواری که پاره ای از وجود خداست و من وقتی با خدا هستم ،انسان های خدا گونه رو میبینم

    همه اینارو گفتم

    و با اینکه میدونستم فعلا تثبیت نشدن ،و باید انقدر تکرار کنم که ناخودآگاه اینجوری فکر کنم ، و الان تنها کاری که باید انجام بدم اینه که کنترل کنم و مومنتوم رو مثبت حفظ کنم و جعبه ابزار رو بگردم ببینم چی الان حالمو خوب میکنه

    چند مورد رو امتحان کردم نشد

    و بعد سپاسگزاری کردم و بعد اینستاگرام رفتم و فایل های تیکه ای که انقدر از استاد تو اینستاگرام دیدم که کل اکسپلورم از این فایل ها میاد و وقتی به اونها گوش میدم خیلی احساسم خوب میشه و لابه لای اون ها از مصاحبه های افراد موفق هم نشون داده میشه

    وقتی گوش دادم قبلش گفتم بذار پیام بدم بگم آدرس بفرسته خودم برم اونجا

    وقتی پیام دادم مدام این فکر میومد که تو چرا باید با یه مرد تنهایی بری و انگار این افکار رو ارسال کرده بودم به اون فرد ،بدون اینکه صحبتی بکنم ،از فرکانس هام ارسال کرده بودم و متوجهش شده بود که من ترسیدم

    پیامم رو که جواب داد ،گفت امروز از شانس ماشین وانتمون که رنگارو میبریم، خراب شده و داریم تعمیر میکنیم ،درست شد آدرس میدم

    یک ساعت بعدش زنگ زد و گفت ما تو راهیم و با آقای خداگونه که (من روز 12 اسفند با ایشون صحبت کردم )داریم میریم سر پروژه

    دو بار تکرار کرد که من با آقای خدا گونه ام ، میای سر اتوبان ،که من متوجه بشم تنها نمیاد

    یعنی قانون رو به وضوح داشتم تجربه میکردم که این افکار من و فرکانس های من هست که تک تک لحظات زندگیم رو رقم میزنه که در دوره عشق و مودت در روابط استاد میگفت در برانگیختگی روابط ، که ما خودمون هستیم که تعیین میکنیم چه قسمت از شخصیت افراد رو بکشیم بیرون

    من با اون افکارم که از دیروز مدام میومد و با اینکه سعی داشتم کنترل کنم ،سبب شده بودم که این افکار بهش منتقل بشه

    من گفتم ده دقیقه ای حاضر میشم و میام ، وقتی رفتم سر اتوبان ،دیدم با وانت اومدن و خودش پیاده شد و رفت عقب وانت کنار رنگا و پمپ رنگ نشست ،

    اونموقع به ذهنم گفتم بیا ،ببین چقدر انسان آگاه و مودبی هست که داره به من احترام میذاره و خودش رفت عقب وانت که من بشینم جلو و آقایی که بهم گفت کار رو شروع کنم که خداگونه بود رفتارهاش ،رانندگی میکرد

    سلام دادم و گفتم ببخشید من میشینم جلو و تشکر کردم که جاشو به من داد ، وقتی سلام دادم و راه افتادیم

    آقای خداگونه شروع کرد به صحبت کردن

    انگار داشت جواب فرکانسایی که فرستاده بودم رو به من میداد

    بدون اینکه کلامی از زبانم جاری بشه ،فهمیده بود

    گفت برای همینه که با خانما نمیخوایم کار کنیم و روز اول بهت گفتم نیروی خانم یکی دونفر داریم

    چون نمیتونن اعتماد کنن و ما همکاریم و وقتی میگیم‌میایم دنبالتون ،نمیخوایم هزینه کنید و این همه راه رو بیاید ،میخوایم راحت باشید

    به خاطر خودتون میگیم

    چون همکاریم ،باید اعتماد کنیم به همدیگه

    این آقایی که بهت گفت میاد دنبالت پسر بسیار خوبیه و انسان خوبیه

    منم گفتم نمیخواستم زحمت بشه براتون ، گفتم آدرس بدین من میام

    اما کلمات موثر نبود

    چون من با افکارم این فرکانس هارو به وضوح فرستاده بودم

    و داشتم جواب میشنیدم

    و آقای خدا گونه گفت اگر دوست داری یه دوستت رو که نقاشی بلد باشه هم میتونی بیاری و کا ر رو شروع کنه و اصلا یه تیم خانم هم خوبه در کارمون داشته باشیم ،چه خوب تر که شما تیم رو تشکیل بدی و اینجوری هم بهتره و تنها نمیمونی

    و ادامه داد که اگر کسی رو داری بیار و من قبول میکنم

    ،اتفاقا ،هم برای شما خوب میشه و هم برای ما که راحت میتونیم یه نقاش آقا با گروهتون بذاریم که زیر سازی کار با پیستوله رو انجام بده و شما طرح بکشید

    و من گفتم کسی نیست اما خودمم میتونم انجام بدم

    که بازهم تاکید کرد برا راحتی من

    گفت میخوام خودت راحت باشی

    وگرنه ما که راحتیم و مشکلی با کار کردن با خانم هارو نداریم

    میدونستم که باید باورهایی که صبح نوشتم رو به قدری تکرار کنم که باورهام قوی بشه

    و من امروز فهمیدم که چقدر کنترل ذهن اهمیت داره ، حتی در برانگیختگی روابط که استاد عباس منش میگفتن حتی فرکانس های لحظه ای شما سبب میشه یک فردی یه لحظه با شما خوب رفتار کنه و ممکنه چند دقیقه بعدش خوب رفتار نکنه

    من به وضوح داشتم درک میکردم و تو این مدت ،به این دقت درک نکرده بودم

    اما تصمیم گرفتم نگاهم رو با تکرار حرف هایی که صبح برای باور جدید نوشتم ، تو دلم تکرار کنم و مهم تر از همه وقتی به اون نقاش نگاه میکردم ،مدام میگفتم پاره ای از وجود خداست و ببین چقدر مودب بود که رفت پشت وانت نشست تا من بشینم جلو

    و یاد حرف استاد افتادم که میگفت در ارتباط با مرد ها و یا رابطه کاری ، سعی کنید با این نگاه صحبت کنید که میخواید خودتونو بشناسید و ببینید که چی میخواید

    و من وقتی فکر کردم ، گفتم من از این رابطه همکاری که شکل گرفته چی میخوام ؟

    و جوابم این بود

    من میخوام رشد کنم ،میخوام از این نقاشان محترم درس یاد بگیرم که دستی از دستان خدا هستن و خدا این انسان های با احترام و مودب رو سر راه من قرار داد تا در رشد و پیشرفتم به من کمک کنن

    و سعی میکنم بارها تکرار کنم

    ادامه رد پام رو در دیدگاه بعدی مینویسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    مهدی گفته:
    مدت عضویت: 1484 روز

    به نام خدایی که هر آنچه دارم از آن اوست..

    وااااای مگه میشه انقدرررر آگاهی در یک فایل باشه..

    استاد بی‌نظیر سپاسگزارم ازتون بابت تدارک و به اشتراک گذاشتن باورها و آگاهی های خودتون، چه رسالت قشنگی دارید.

    چندین درس از این فایل دریافت کردم که:

    اگر کسی اشتباهی میکنه، شاید از دیدگاه اون اشتباه نیست و من اینو تجربه کردم که هر وقت بچم یه کاری می‌کرد باهاش برخورد میکردم و دریغ از اینکه از دیدگاه اون بازی بود، یا درست بود و همچنین اگر کارش منو داره اذیت میکنه باید تمرکزم بر نکات مثبتش باشه و اونو زیاد کنم.

    بعدی:

    اگر فکر کردم که از کسی برترم یعنی راه شیطان رو دارم میرم. و چقدر تو این دام افتادم، خدایا منو به راه راست هدایت کن.

    همین موضوع هرآنچه که دارم از آن خداست، برام فروتنی میاره، اگر مشتریم زیادت، اگر سلامتیم زیاده اگر دانشم زیاده یا… همش از خداست و این نمیزاره که مغرور بشم و خود برتر بینیِ اشتباه داشته باشم.

    من نه از کسی بالاتر نه پایین تر، خدا میگه بهترین کسیه که تقوای بیشتری داره (یعنی تمرکزش روی خوبی هاست)

    در کل مقایسه نابود میکنه، چه فکر کنم برترم چه فکر کنم بدترم. به به خدایا شکرت

    مقایسه هستش که باعث حسادت میشه و خدا نیاره اون روز رو که اسیر حسادت بشیم.. خشم عصبانیت، حس بد و حتی قتل

    و این برام درس بزرگی بود که خیلی جاها بجای اینکه خودم رو بالا بکشم، سعی میکنم اونی که موفق شده رو تخریب کنم و همین امر باعث میشه که به ذهنم بگم که ببین توهم اگر موفق بشی افراد دیگه تورو تخریب میکنن و دیگه اینجاست که باید با موفقیت و پیشرفت بای بای کنم، چون ذهنم عمرا نمیزاره که این اتفاق بیفته، پس اگرم جایی موفقیت کسی رو دیدم بااااید خودم رو بالا بکشم و تحسینش کنم و برای خودم باور به شدن هارو بسازم.

    جمله طلایی:

    هر کسی در هر کجایی هست، جای درسته.. چون خداوند اشتباه نمیکنه.

    یه باور بسیار خوبی که سال هاست دارم برای خودم می سازم و خیلی جاها منو نجات داده اینه که: من مسئول تمام و کمال زندگیم هستم و منم که خلق میکنم.

    و الهی شکر یکی از بهترین راه ها برای قرار گرفتن در مسیر درست، همین شکرگزار بودن نعمات هستش که بی پایانِ..

    یکی از بزرگترین درس این فایل برام این بود که هر جا چیزی دیدم، موفقیتی، ثروتی، سلامتی ای، زیبایی ای و… از خدا درخواست کنم و به خدا بگم که خدایا از فضل خودت به منم از این موضوع بده..

    و بارها توی همین فایل از خدا خواستم که این آگاهی ها و اثرگذاری ای که استاد دارن رو به منم عطا کن.

    خدایا شکرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    سعیده فاضلی گفته:
    مدت عضویت: 611 روز

    به نام خداوند مهربان مقتدرم خداوند جان وخرد خداوند زمین وآسمانها خداوند سر نهان وآشکار .عاشقانه از خداوند مهربان ‌دوست داشتنیم سپاسگزارم برای این همه آگاهی وبینهایت روشنگری ‌و هدایت .

    سلام به استاد نازنینم استاد فکور وصبور من

    خدا قوت چقدر خوبه که اینجا حضور دارم وچقدر عالی همه چیز داره پیش میره دونه دونه فایلهایی که در آن بیشتر از هروقت دیگر خودت را می آزمایی میسنجی اینهمه نعمت را درونت می بینی ودر بیرون تو هر چه است بی خبری است استاد سپاسگزارم که نوبت رسید به اینجا که بفهمیم چقدر تونسته ایم خودمان باشیم وچقدر از این خود بودن خود لذت میبریم اجازه دهید به بانو زیبا شایسته جان ودوستان آگاهم سلام کنم

    واما بعد شما که داشتین حرف میزدین همینطور تحسین میکردم این همه رشد وتغییر در ظاهر شما وشکر میکردم خداوند مهربان را برای این همه شجاعت شما برای هر تغییری

    بحث اول اینکه من مدتهای زیادی بود که این فایل وبقیه فایلها رو که جدیداً روی سایت قرار دادین رو گوش کردم وکار کردم وچقدر تضادی های زیادی برام پیش می آمد که میدیدم سرعت حل شدن آنها مثل گذشته نیست خیلی روان تر از قبل می توانستم حل کنم وقتی بشکل رسمی وارد سایت شدم روی قسمت دانلود به گزینه توانایی کنترل ذهن توجهم را به خود جلب کرد ولی وقتی وارد آن شدم فکر نمیکردم اینهمه فایل های قرآنی شما اینجا متمرکز شده وچقدر عالی من دونه دونه آنها را تا در سایت قرار میگرفت مطالعه میکردم واین موضوع باعث شد متوجه بشم در نبودم در سایت بازهم می‌توانم به شکل رایگان از فایلها بهرمند شوممممم وچقدر روی آن کار کردم برای همین کار من هر روز این بود که مترصد این پروژه های جدید شما باشم که اقیانوسی از آگاهی های نورانی به روی من باز شد حالا که اینجا هستم باز از اول شروع کردم که بتوانم کامنت هم به اشتراک بگذارم واین چیدین نعمت بزرگ الهی را در ابتدای حرفهایم سپاسگزاری می‌کنم در مورد سورهٔ اعراف که چه بینهایت از آگاهی برایم دارد کم گفته ام

    اولین موضوع که توجه من را در گفته های شما به خود جلب کرد مسئلهٔ سپاسگزاری است که چقدر به قول شما راحت فراموش می‌کنیم من یاد هزاران موضوع سپاسگزاری های خودم افتادم که تا الان نیز ادامه دارد و به هر شکلی سعی می‌کنم این سپاسگزاری ها را مکتوب کنم از یک احساس برتر حرف زدید احساسی که باران خورده وآفتاب دیده است احساسی که در سایه ای خنک بادی صورت را نوازش می هد احساسی که گویا در بینهایتی شناور هستی وهیچ گزندی به تو نمیرسد، احساسی که به وقت خوردن یک نان تنوری از آن لذت میبری و جان تازه می کنی از دیدن آسمان بی انتهای آبی درو از دسترس چشمانمان هنوز این آبی دور میدرخشد از تراکم نور، احساسی که از زمزمه آرام پرندگان در وسط زمستان در سکوت خیابان‌های شهر آن را به وضوح می شنوی و باز ‌باز می بینی وزندگی میکنی وزندگی را با همه جزئیاتش عاشقانه باز امید داری که تجربه کنی برای این زمین که این همه صبورانه وعاشقانه قدم به قدم با مابود برای آسمان که پرواز را به ما آموخت برای خورشید که در افق های دور رنگ‌هایش نور را هر لحظه به شکلی به ما نشان می دهد برای تاریکی که با آن شجاعت را فرا گرفتیم وستاره ستاره قلبمان گشود شد در راهی که هدایتگر آن خالق یکتاست و گفتگو های شبانه با حضرت عشق با کسی که خودش را نزدیکتر از هر چیزی به ما معرفی کرد .آگاهی پشت آگاهی در قلبهای مرده زنده شد زندگی، وخدا زنده است وزندگی می دهد هنوز، هنوز که در باور خیلی ها میان خدا دور است و خدا زندگی می کند در خانه هایی که اهلی هستند مردمانش که میدانند بهترین جایگاه را دارند ونه غمگین می شوند ونه می ترسند.

    اگر خدا خود می‌خواهد این جای زندگی را متوقف می‌کند ودر جایی دیگر به انسان اجازهٔ قلمرو داشتن می‌دهد و فقط خداست که توانایی انجام چنین کاری را دارد که بخواهد روزی بشر را در جایی دیگر قرار دهد خود خواهانه به نظر نمی آید بشر جایی در دیگر را در بینهایت جهان بخواهد فتح کند ولی هرگز بدون پشتوانهٔ الهی وآگاهی ‌وعلم او این کار مسیر باشد تازه اگر هم بشود به قول شما استاد نازنینم که خیال بیهوده ای وجه فکر باطلی که زندگی جاری باشد بدون خستگی بودن بیماری .وقتی از کالیفرنیا صحبت می‌کردید من یه خوزستان خودمان فکر کردم که چه منبع عظیمی از ذخائر نفت وگاز وفولاد وووو دارد که با آن جهان نیز بهرمند است چه بنزین با کیفیتی دارد از پالایشگاه آبادان تولید می شود چقدر این جلگه با خور های خود به تمام کشور آب می رساند و زیست گاه چه پرندگان کمیابی است وچقدر در آن صیفی جات طعم خوبی دارد وچه آردی از گندمش درست می‌شود وچه ماهیان خوشمزه ای از رود ها ودریاچه هایش صید می شود وچقدر گوشت گوسفندی لذیذی دارد و چه غروبهای بینظری در کارون پهلو می‌گیرد مثل یک کشتی غول پیکر چقدر بهار تمیزی دارد ‌رطوبت شرجیش آزار دهند نیست چه قومیتهای مختلفی در آن زندگی می‌کند وچقدر مردمان مهربان ‌و مهمان نواری دارد حتی موسیقی در آن از هر قومیتی نواخته می شود یکی از مصادقهای عقب ماندن ودر جا زدن مردم در خوزستان همین مقایسه کردن خودشان با دیگر استان‌ها بود و عدم سپاسگزاری از داشته هایشان البته خیلی به این موضوع نمیخواهم بپردازم ولی اگر ما متوجه می شدیدم که سرمان در زندگی خودمان باشد بهتر وبیشتر از این خوزستان رشد می کرد وآبادتر می شد با این حجم از نعمت وفراوانی …

    احساس ارزشمندی که باید هر روز آن را به خودمان یادآوری کنیم وعدل الهی در اینکه هر کسی در جایگاه درست خودش است هرگز نباید فراموش شود .

    سپاسگزاری نزدیک ترین فرکانس به خداست بدون داوری کردن خودمان ‌دیگران به درگاه خداوندی مقتدر پیش رویم فرمان روایی که می گوید بشو و می شود پادشاهی که قدرت هر مرگ وزندگی در درست اوست اما رحمتی دارد که سابقهٔ ذات اوست .

    گفتگوی منطقی خداوند به دور از احساسات که انسان را در گیر می‌کند با شخصیتی چون ابلیس سؤال کردن برای شفافیت موضوع ‌و فرصت دادن به بیان دیدگاه چه درس بزرگی در این آیات نهفته است.

    مسئلهٔ برتر بودن بدترین نوع یک رفتار است در انسان است که چقدر به خودش ظلم میکند .

    فروتنی نقطهٔ مقابل غرور است همیشه خدا را به عنوان منبع اصلی همه چیز در زندگیمان پذیرفته باشیم والبته ایمان داشته باشیم که قدرت در اختیار اوست ونه ما برای خلق هرچیزی و فضل خداوند همیشه بوده ‌است وخواهد بود

    چه نکته جالبی غرور باید مولد باشد من تا بحال به این موضوع فکر نکرده بودم فقط مرزهایم برایم خیلی مهم است.

    تحقیر کردن بدترین ویژگی یک شخص مثلاً داراست حالا ممکن نژاد را بخواهد علم کند من فلان بن فلانم

    دیدگاه برابر نکته مهمی است .

    ای خدا خیلی این موضوع برای من و به نفع من شد والان این جنس تفکر ودیدگاه وآدمها نیستن در جهان من شکرررررت عاشقانه

    به توانایی های خودمان احترام بگذاریم واز توانایی های دیگران لذت ببریم و خود را دوست داشته باشیم با هر آنچه که داریم ‌و هستیم ‌هر قدمی که برای زندگیمان برداشتیم از فضل خداوند بیشتر بخواهیم که کمکمان کند یعنی دست ما را بگیرد ودر زمان ‌و مکان مناسب قرار دهد با طی کردم تکاملمان تمرکز تمرکز تمرکز روی خودمان همین

    سپاسگزارم از شما استاد نازنینم .

    شوک شدم که کسی برای اینکه بداند شما چه کسی هستی برود تحقیق کند مثلاً که اسم این به نظر من فضولی وتجسس است وباور کمبود باعث می‌شود فکر کنی کسی پولش حلال نیست و اگر پول بزرگ دارد از جایی آن را بدست آورده چه رنجی وچه ظلمی بر خود با اینگونه افکار تحمیل می‌کنیم …

    احساسمان را با چنین دیگاه ها یی اینطور خوب کنیم که ارزشمند است هر قدمی که برای زندگیم برداشته ام

    فرمان دادی من تسلیممم =هدایت شدن

    چه عالی خدایا شکرررررررت

    اجازه دهیم خدا ما را هدایت کند

    ذات جهان بر این قطبها استوار است

    عدل الهی در اینکه ما انتخاب کنیم کجا قدم بگذاریم کاملاً مشخص است

    خداوندا عاشقانه از تو سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم

    بدبختی های خود را بپذیریم مسیر خوشبختی روشن است وخدایی که به ما نزدیک تر از رگ گردن است را باور کنیم وبخواهیمش وبخوانیمش که او اجابت کننده است…

    بپذیریم ما مسئول اتفاقات زندگی خود هستیم

    اشاد وثروتمند باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    محدثه رشیدی گفته:
    مدت عضویت: 171 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام و خدا قوت به استاد عزیز و همسر استاد و همه عوامل این سایت عالی و بقیه دوستان همراه

    خدایا شکرت

    خدایاشکرت واسه همه نعمت های که بهم دادی

    برای سلامتی

    برای زندگی

    برای خانواده

    برای راه رفتن

    برای دیدن

    برای حرف زدن

    برای شنیدن

    برای این لحظه

    قطعا همه ما حس خوبی رو که وقتی شکرگزاری میکنیم تجربه کردیم پس خیلی خوبه که سعی کنیم بتونیم در هر لحظه و هر ثانیه از زندگی نعمت‌هایی رو که خدا بهمون داده به یاد بیاریم وشکرگزار باشیم اینطوری هم میتونیم حسمون رو خوب نگهداریم و زمینه رو برای ورود نعمت های بیشتر به زندگی فراهم کنیم.

    در رابطه با مقایسه کردن

    وقتی بخواهیم باطن زندگی خودمون رو با ظاهر زندگی دیگران مقایسه کنیم قطعا دچار حسادت و کفر میشیم همون‌طور که استاد گفتن هرکسی در هرنقطه ای از زندگیش هست باید توی اون نقطه باشه و قطعا لیاقتش رو داشته این باور برای خود من نوعی یه مقدار سخته و ذهنم باهاش مخالفت می‌کنه ولی وقتی میدونم این مقایسه نتیجه ای جز ناشکری و حسادت نداره پس بهش اهمیت نمیدم.

    اگه که بتونم خودم رو با خود به لحظه پیشم مقایسه کنم قطعا خیلی بهتر و زودتر پیشرفت میکنم و سعی میکنم خودم رو بهتر از خود دیروزم بکنم ولی اگر دائما خودم رو بابقیه مقایسه بکنم نه تنها کاری از پیش نمی‌برم بلکه حتی از مسیر هدایت هم خارج میشوم.

    از یه جهت دیگه نگاه کردن به زندگی بقیه می‌تونه در ما این باور رو تقویت کنه که اگر فلانی تونسته این کارو بکنه اگه خدا به فلانی کمک کرده پس به منم کمک می‌کنه پس منم میتونم ولی این نگاه کردنه نباید حالت مقایسه کردن داشته باشه که اگر اینطور باشه کازرون خراب می‌کنه.

    مرسی از استاد عزیز بابت فایل خوبتون

    خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    فاطمه مختاری گفته:
    مدت عضویت: 513 روز

    ب نام خداوند بخشنده مهربان

    سلاااام ب روی مااااه استاد عزیزم و استاااد خانم شایسته

    استاااااد من دارم با عششششق قرانو میخونم و سر صفا و حوصله و روزانه.

    استااااددددد ایییینننقققدددر عشششق کردم از این فایلتون ک حد نداره

    استااااد این همه گگگننننج چطور یکجا جمع شده چططططور.

    استاااد بخداااا من فقط برا پولدار شدن اومدم توی سایت ولی الان حتی اگر همین الان بمیرم خوشحالم ک قبل مرگ خدارو تا حدودی شناختم

    سپاسگذار شدم یعنی نمیییدونید،من خیییلی کنترل ذهن دارم ب حدی ک اگه خونه خااالی از هر خوراکی باشه،من میگم خدایا شکککرت برا این این این این ….. شیطان فهمید من رو نمیتونه با این موضوع منحرفم کنه،اومد با همسر منحرفم کرد خدااااا رو شکر باز دید من اصلا منحرف بشو نیستم.

    اومد با صحبت نکردن فرزندم منحرفم کنه ک چرا حرف نمیزنه و….. باز من خفففشش کردم گفتم حرف میزنه چنان شیرین و سخنور ک دهنت باز بمونه برو بابااااا،و ماه ها هی اومد حرف بزنه من حتی نگاشم نکردم و خدااااااااا رو شکر پسرم توی سن 3سال و 9ماهگی خدااااااااا روشکر داره حرف میزنه و میگم دیدی بببیین چ شیرین زبونی شده،خلاصه هیچ راهی پیدا نکرد دید از هیچ راهی نمیتونه خیلی راها رو امتحان کرده ولی من خیلی توی این راه محکمم و هزااار بار میگم خدایا منو در این مسیر ثابت قدم دار. میخام اینو بگم ک دیده هیچ راهی نیس برا منحرف کردنم رفته سراغ بچه ای ک ن ما تصمیم اوردنشو داریم ن چیزی،داری میگه اگه بچه دار بشی اونجوری باشه ،اگه خدا بخا با فلان بچه امتحانت کنه چی و……. و مداااام هی اینو میگف من خفش میکردم ک اقاااا ما خانوادتن خوشگل زاییم،ما همه سالم و سلامتیم،خانواده همسر همه سالمن و اون یکیم ک از خانواده اونجوری شده بخاطر خارج شدن از روند طبیعی و مصرف قرص تو بارداری و فلان بوده وگرنه ببین بعدیش چ سالمو …. دیدم ن ادم نمیشه، بعد از فهمیدن حدودی از قوانین جهان ک تو دستور میدی و تصویر سازی میکنی و جهانم بهت میبخشه،اومدم بچه ای رو ک تصمیم داریم 6،7سال دیگه بیاریمو ساختم اسمشم انتخاب کردمو نشونش دادم گفتم ببین خدا با منه عاشق منه ،از من بیشتر دوست داشته من از این سفره گستردش نهایت استفاده رو کنم،خودش بیدارم کرده،خودش اگاهم کرده،خودش تو رو بهم شناسونده،پسسسسس مممممن میگم چی میخام،پپپسسسس خدا بهترینا رو تا الان بهم داده با اینکه اونقدر سپاسگزارش نبودم،الان ک دیگه فهمیدم،ایییین بچه رو میخام ببین چقدر زیباست،و ی وقتایی بجای اون بچه با صدای بچگونه صحبت میکنم و چشمامو میبندم و چهرشو تجسم میکنم و میگم ببببین این فرزندمه دیدی بیا ببین.من خالق زندگیمم،خدا تو رو تو قران ب من شناسونده،میدونم روز قیامت میگی ب من چ من فقط وعده دروغ دادمو ترسوندمت میخاستی بشناسیمو گولمو نخوری،خدا رو ششششکر ک قرانو خوندم و میشناسمتو گولتو نمیخورم و خفششش میکنم

    اومدم اینو اینجا نوشتم چون اینجا نمینوشتم رو کاغذ میخاستم بنویسم ولی گفتم بیام 3تا خط بنویسم و سپااااااسگذاری کنم برا این فایل معرکتون ک سایت میگه کوتاه منتشر نمیشه، بزار نحوه خفه کردن شیطان رو ب شیوه خودم اینجا توضیح بدم.

    استاد در اغوش میکشمتون هم شما رو و هم خانم استاد شایسته عزیزمو ک مقاله اول فایلا رو ک میخونم میگم باباااااااااا ایشون ی پا استااااده بخدا.

    دوستون داااارم و حالا ک هررررچی میتونیم از سر سفره گسترده جهان برداریم ،چرا دیدن شما عزیزان رو از نزدیک رو برندارم، کی و کجاشو نمیدونم وللللللی خاستمه و بهش میرسم میبینمتتتتووون

    دوستون دارم

    هزااااار باااار سپاس برا این فایل عااااالللللللللللیتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    نازنین گفته:
    مدت عضویت: 844 روز

    سلام به همگی

    استاد ازتون ممنونم که 90 دقیقه ارزششششمند وقت گذاشتین و از قرآن گفتین و توضیح دادین برامون

    این فایل نشانه امروزم بود

    دانلود کردم و برای بار دوم دارم گوش میدم

    چقدر خوب ماجرای ما و خدا و شیطان رو توضیح دادین

    چه نکات خوبی از خصوصیات اخلاقی بازدارنده گفتین

    احتمالا کامنتم کوتاهه و نمیره

    خواستم برا دل خودم بنویسم

    چون نوشتن معجزه میکنه و من سالها و سالها مینوشتم ولی الان یادم رفته نوشتم

    نمیتونم بنویسم انگار

    وقتی میخوام بنویسم قلم وایمیسه

    منی که جای 107 آرزو و خواسته چندسال پیش حدود 300 خواسته با جزییات نوشتم الان چرا نمیتونم…

    باید تلاش کنم

    میخوام دوباره بتونم شکرگزاری هام رو بنویسم

    خدایا نعمت نوشتن رو بهم بده دوباره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    عصمت دهقانی گفته:
    مدت عضویت: 1182 روز

    سلام به استاد جانان

    سلام به هم فرکانسی هام

    خیلی خوشحالم هرروز به خودم یاد آوری میکنم اصل چیه و باید تمرکزمو بذارم روی چی تا با تکرار اون و استمرار داشتند به نتایجی برسم

    الهی شکرت خدای بزرگم که هرچقد به قدرتت فکر میکنم بیشتر دگرگون ترمیشم متحیر تر

    میشم الهی شکرت که دارمت عزیزدلم

    الهی شکرت چقد امروز برام زیبا و دوست داشتنی بود

    الهی شکرت چقد اتفاق های خوبی برام افتاد

    الهی شکرت برای صورت زیبای پسرم

    الهی شکرت برا داشتن پدر و مادرم

    الهی شکرت به خاطر سلامتی خودم که بهترین نعمته

    خدایاشکرت به خاطر توانایی‌های هام و استعداد هام

    خدارشکر خودم تونستم کارهای روزانه مو انجام بودم تونستم به پسرم رسیدگی کنم

    خدارشکر که تنها تورو می پرستم و تنها از تو یاری میخواهم

    خدارشکر به خاطر محبت های همسرم

    این فایل نشانه ی امروز من بودم و گوشش کردم و دیدم که چقدر به باورهای من به حال درونی من نزدیکه

    صحبت های که داخل فایل شد برام خیلی زیبا بود خیلی مسائل کلیدی داشت

    راجع به غرور

    تنها دلیلی که شیطان از درگاه خداوند رانده شد غرورش بود هیچ وقت نباید فکر کنم از دیگران به هردلیلی بهترهستم اگر چهره ی زیبا دارم یا خانواده ی خوب دارم یا مثلا ثروت زیاد به خاطر اینا بیام خودمو انقد بزرگ ببینم انقد غرور برم داره که توی سر بقیا بزنم من چون اینارو دارم از شما خیلی بهترم شما خیلی بدبختید

    یا برعکسش خودمو دست پایین نگیرم اگر به هردلیلی اگر زیبا نیستم اگر نقصی دارم اگرها ی زیادی به خاطر اونا نیام خودمو کوچیک بدونم بی ارزش بدونم

    من بدون هیچ دلیلی بیام خودمو دوست داشته باشم باارزش بدونم

    اگر کسی به موفقیتی رسیده اونو تحسین کنم و شکرگزار باشم و باور داشته باشم اگر فلانی رسیده منم میتونم و مقایسه نکنم خودمو با دیگران مقایسه نکنم خودمو با خودم مقایسه کنم ببینم چقد پیشرفت کردم رفتارم کردارم چقد نسبت به قبلن عوض شده

    وقتی این دیدگاهو داشته‌ باشم هرکسی هرجایی هست جای درستشه جلوی حسادت و جلوی دل رحمی رو میگیره و کمک میکنه قانون‌ بیشتر درک کنم

    سپاس گذاری همه چیه

    هرچقد بیشتر سپاس گذارترباشم نعمت های بیشتری به زندگیم میاد

    حس سپاس گذاری باهمه ی حس ها فرق میکنه نزدیک ترین فرکانس به خداوند سپاس گذاریه

    خدایاشکرت تونستم کامنتی بذارم

    خدایا خودت کمکم کن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    موسی رضا نوروزی گفته:
    مدت عضویت: 379 روز

    سلام وقت بخیر استاد عزیزم امیدوارم که در دنیا و آخرت سعادتمند شوید

    که زندگی میلیون ها نفر را متحول کردید

    و من را از ورشکستگی نجات دادید

    چون چند بار این فایل را گوش گرفتم

    و امروز همه نعمت ها را توی ذهنم عادی می‌دیدم

    این چیزایی که می‌نویسم خدمت شما و دوستان عزیز عباس منشی که گفتم شاید مورد استفاده قرار بگیرد

    ما وقتیکه با فرکانس خداوند با آرامش نزدیک می‌شویم و به هدایت و الهامات خداوند ایمان می آوریم ، آنها را دریافت می‌کنیم و استفاده میکنیم ،

    جریانی از نعمت و ثروت وارد زندگی ما می‌شود که الهی شکر وارد زندگی بنده دارد می‌شود

    و خداوند ما را توی در ناز و نعمت می‌اندازد

    شیطان بخاطر همان حسادت و دشمنی دیرینه خودش می‌خواهد به هر طریقی مارا گمراه کند

    و با عادی سازی این همه نعمت و ثروت و سلامتی

    ما را از مسیر درست گمراه کند

    و ما باید آگاهانه به او این اجازه را ندهیم.

    من به یک موفقیت هایی رسیدم طی 3سال

    که بعداً مفصل میام در موردش می‌نویسم

    فقط میخوام با نتیجه درست بیام خدمت استاد و مریم جان و دوستان عباس منشیم

    خدا نگهدار تا کامنت بعد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: