پیغامِ هدایتگرایانه ی تضادها

این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است

اولین بار که پدرم به قصد یاد دادن موتور سواری‌، به من اجازه داد تا فرمان موتور را در دست بگیرم‌، خواسته‌ی داشتن موتور و عشق به موتور سواری به شدت در من شکل گرفت.

باورهای محدودکننده‌ام درباره ثروت‌، آنقدر داشتن یک موتور عالی را برایم دور از دسترس ساخته بود که‌، نتیجه‌ی «ترکیب خواسته‌ی شدید‌ و عشق علاقه به موتور سواری با آن باورهای محدودکننده‌»، موتور یاماهای ۱۰۰ تنه جوشی رنگ خورده را جذب زندگی‌‌ام کرد. یعنی ارزانترین حالتی  که می‌شد آن روزها یک موتور را خرید.

اما من هرگز لذت بردن از زندگی را به تعویق نمی‌انداختم و تا جایی که می‌توانستم‌، از امکانات همان لحظه‌ام برای لذت بردن بهره می‌بردم. حتی با آن موتور، با همسرم مسافرتی از قم به شمال داشتیم. فکر می‌کنم‌، حفظ همین ویژ‌‌گی و اشتیاق همیشگی‌ام برای تغییر اوضاع‌، بالاخره کار خودش را کرد و من را به مسیرشناخت قوانین خداوند و خواندن فکر خداوند‌، هدایت کرد. زیرا وعده‌ی خداوند إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَى‏ است که تأکید می‌کند‌، به راستی (همین است و جز این نیست) هدایت به عهده‌ی ماست. 

تمام تضادهای حاصل از تجربه موتور سواری با آن موتور زهوار در رفته، خواسته‌هایی مثل: داشتن استقلال مالی و آزادی زمانی و مکانی برای تجربه‌ی هر آنچه که بخواهم را در من زنده کرد. سپس به اندازه‌ای که من توانستم مقاومت‌های ذهنی‌ام را کنار بگذارم‌، هدایت شدم و به محض اینکه باورهایم درباره ثروت درست شد‌، آن خواسته‌ها یکی پس از دیگری‌، به صورت طبیعی و از راههای منطقی وارد زندگی‌ام شدند که یک مثال کوچک از تغییر آن باورها‌، مجموعه‌ای از موتورسیکلت‌های با کیفیت، با‌ قابلیت‌های متفاوت و متنوع مثل سرعت‌، قدرت‌، طی مسافت‌های بسیار طولانی‌ و… جایگزین آن موتور یاماهای زهوار در رفته شده که نتیجه‌ی باورهای محدودکننده‌ی قبلی‌ام بود.

نکته‌ای که با ذکر این داستان می‌خواهم بگویم این است که‌: تضادهایی که در زندگی با آنها برخورد می‌کنی، نه فقط خواسته‌هایی را در وجودتان شکل می‌دهد‌، بلکه شور و اشتیاق و توانایی‌هایی را در وجودت بیدار می‌کند که‌، اگر آنها را با باورهای قدرتمندکننده همراه کنید‌‌، آن خواسته به صورت طبیعی وارد زندگی‌تان می‌شود. تمام پیشرفت‌های بشر و تکاملی که امروز در جهان شاهد آن هستیم‌، نتیجه‌ی برخورد با این تضادها بوده است.

این قانون و شیوه‌ی رشد جهان است: قرار بوده‌، ما به عنوان موجوداتی فرکانسی‌، وارد جهانی شویم که اساس آن پاسخ به فرکانس‌ها و بازتاب آنها در زندگی‌مان است. هدف ما از ورود به این جهان مادّی‌ این بوده که به واسطه‌ی برخورد با تضادها‌‌، خواسته‌های‌مان را بشناسیم و با ارسال فرکانسهای هماهنگ با آن خواسته‌، آنها را خلق کنیم. این طبیعت ماست.

اما آنچه باعث شده با وجود برخورد با تضادها و مشخص شدن خواسته‌هایت‌، هنوز به خواسته‌هایت نرسیده باشی‌، مقاومت‌های ذهنی‌، ترمزها و باورهای محدودکننده‌‌ای است که مثل یک سدّ‌، آن خواسته‌ها را پشت خود جمع کرده و اجازه جاری شدن آنها به زندگی‌ات را نمی‌دهد. اما به محض اینکه با کار کردن روی ذهنت‌ و کنترل کانون توجه‌ات‌، باورهای قدرتمندکننده تری می‌سازی‌، آن مقاومت‌های ذهنی برداشته می‌شود‌ و آن موانع را حذف می‌کند. سپس نعمت‌ها در زندگی‌ات جاری می‌شود.

این اتفاقی است که در دوره ۱۲ قدم در حال وقوع است. به همین دلیل می‌توانم بگویم‌، دوره ۱۲ قدم‌، تمرینی عملی است‌، برای عادت کردن به زندگی به شیوه طبیعی. زیرا طبیعت ما این است که‌، به محض مشخص شدن خواسته‌ای‌، آن را تجربه کنیم. در این دوره‌، قدم به قدم‌، نحوه ساختن همان باورهایی را به دوستان شرکت کننده در این دوره آموزش می‌دهم که‌، خودم را از زندگی در یک اتاق سیمانی در بندرعباس‌، به زندگی در یکی از زیباترین مناطق فلوریدای آمریکا هدایت کرده است.

هر فردی که به دنبال یک دلیل قطعی و محکم می‌گردد تا باور کند تمام اتفاقات زندگی ما بدون استثناء نتیجه باورهای خودمان است و سپس برای خلق شرایط دلخواهش‌، جهادی اکبر برای تغییر باورهایش به راه اندازد‌ و به این وسیله‌، درهایی از نعمت‌، ثروت‌، سلامتی‌، آرامش و تجربه روابط عاشقانه را به زندگی‌اش باز کند‌، به زندگی من نگاه کند و از نتایج زندگی من‌، به عنوان سند و مدرکی قطعی برای اهمیت و اولویت تغییر باورها‌، استفاده کند.


 
به دلیل ماهیت فایل، فقط شامل فایل تصویری است
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    416MB
    35 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

307 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «جمال» در این صفحه: 6
  1. -
    جمال گفته:
    مدت عضویت: 2200 روز

    درود و عرض ادب:

    اگه کسی کامنت های قبلی منو خونده باشه ، گفتم که قبل از آشنایی با سایت وزین استاد عباس منش گرامی ، با قانون جذب آشنا بودم و نتایج بسیار خوبی از اون گرفتم و با مثل همیشه تاکید دارم که ، برای موفقیت در زمینه ای ، سنگ بنا را ” فقط و فقط با صداقت از درون آغاز میشود و لاغیر” بقیه ابزارها همه و همه تابعی از آن هستند تا هرکس به آن گوهر الهی که خدا به انسان ودیعه نهاده برسند.

    اما ، همینجا در کمال صداقت اعتراف می کنم ، آگاهی هایی که در مدت کمتر از یکسال از عضویتم در این سایت بی نظیر کسب کرده ام قابل قیاس نیست ، بطوری که هیچ وقت درجه آگاهی ام انقدر منسجم و در یک راستا و هدفمند نبوده ، هر چند که معتقدم ( قبلا هم گفتم ) تا آخر عمر هم به کمال نخواهم رسید، چون این دنیا فقط و فقط آمده ایم تا گوهر الهی به ودیعه گذاشته را تجربه کنیم و پیغمبر خدا هم که باشی به کمال کامل نخواهی رسید و روزی به جایی بر میگردیم که قبلا بوده ایم و از آنجا آمده ایم و تمام موفقیت های دنیوی ابزاری است برای آن تجربه که بقول استاد فقط 5 درصد مردم جهان به دنبال آنند و من آرزو میکنم که زمانی برسد که فقط 5 درصد مردم جهان در چنین فرکانسی نباشند و 95 درصد به دنبال کشف جوهر الهی خویش باشند و دلیل اینکه چرا در این دنیا کامل نخواهیم شد ، نقل میکنم از کتاب ” ملت عشق ” اثر الیف شافاک که در قسمتی از آن وقتی برای اولین بار شمس مولانا را دید.

    مولانا دید مردی تمام سیاه پوش در وسط جاده ایستاده ( تا جائیکه یادمه ) و مولانا سوار بر اسب سپید در جلوی کاروان مریدان و بدرقه کنند ه هایش به پیش میآمد که وقتی به نزدیک شمس رسید بخاطر ابهت و ظاهر شمس ایستاد مولا کفت تو کیستی و چه میخواهی شمس گفت شنیدام به سوالات پاسخ میدهی مولانا گفت بقدر دانشی که خدا داده پاسخ میدهم سوالت چیست ؟

    شمس گفت : آیا مقام بایزید بسطامی عرف بزرگ بالاتر است یا پیغمبر محمد ( ص ) ؟ و بدون آنکه منتظر جواب شمس باشد به مولانا پشت کرد و راه افتاد!!

    مولانا وقتی چنین پرسشی شنید ابتدا گمان کرد درویشی لا یعقل و دیوانه است ، گفت این چه پرسشی است و چرا نمی ایستی تا جوابت را بدهم ؟

    شمس گفت ک ابتدا از اسبت چون من پایین بیا تا همتراز هم شویم بعد پاسخت را بگو ؟

    مولانا با تمام ابهت و میزان رتبه ای که در بلخ و انکاف برای پدرش و خودش به عرف زمانه معروف مشهور بود تا ان زمان هرگز کسی را ندیده بود که تا این حد به پرده و گستاخانه با وی صحبت کند ابتدا کمی مردد بود ولی حسی او را وادار کرد که اسب خویش پایین آید و به محض پایین آمدن گفت : معلوم است شان پیغمبر ( ص) بسیار بیشتر است ، که بمحض سوال دوم از جانب شمس متوجه شد که این فرد یک درویش عادی نیست چون شمس پرسید ، اگر اینگونه است چگونه است که ” با یزید بسطامی وقتی به درجات بالای عرفان رسید گفت ” من خدا را در خرقه ام دارم ” در حالیکه پیغمبر ( ص) تا آخرین روز حیات همواره میگفت ” خدایا مرا ببخش ، که آنگونه که شایسته ات بود ترا ستایش نکردم ” ؟

    مولانا که متحیر این سوال شده بود ، اندکی تامل کرد و گفت :

    ” اقیانوس عشق خدا ، انتهایی ندارد و هر کس به اندازه ظرفیتش از آن می چشد ، ظرف با یزید بسطامی به اندازه یک پیاله بود که چشید و مست عشق خدا شد که خدا را همواره در خود میدید اما ، ظرف پیامبر آنقدر بزرگ بود که تا آخر عمر هم سیراب نشده بود ، با این جواب ناگهان شمس از رفتن باز ایستاد و فهمید که همانگونه که خدا به وی وعده داده بود یارش را پیدا کرد و مولانا نیز که همیشه در خواب رویای تکرای را میدید اما چهره اش پنهان بود را در شمس دید ، که یکدیگر را به گرمی در آغوش گرفتند.

    مطلب زیاد شد، البته ناخواسته و بی اراده نوشتم ، نمیدانم چرا ولی باید مینوشتم ، خواستم بگویم برای همین است که کسی به ظرفیت پیامبر هم به کمال در این دنیا نمیرسد و باید هجرت کرد به مکان اصلی ، بقول شاعر ، کعبه و بت خانه همه بهانه است ”

    ولی چه شد که من این کامنت را اینجا نوشتم ، بخاطر اینکه چند وقت است که با خودم کلنجار میرفتم که آیا بعد از غزت نفس که بسیار محصول فوق العاده ای بود و در این مدت با کار روی باورهای خودم به درجه ای رسیدم که محصول ” راهکارهای عملی دستیابی به رویاها ” را بخرم یانه ؟

    با اینکه تمام معجزات قانون جذب را با تمام سلول های بدنم دیده ام و درک کرده ام و میدانم چگونه خدا با انسان حرف میزند و شاید باورتان نمیشود اما من چندین بار این احساس را درک وحس کرده ام و وقتی از درون اعماق وجودم میگفت باید این کار را بکنم ، باز هم میگم شاید باورتان نشود ” ولی من در پاسخ در همان لحظه به خدا میگفتم شاید در گذشته دورتر به این ندای درونی که واقعا با کلمات قابل گفتن نیست و واقعا کلمه عاجز است ، نمیفهمیدم که تو داری با من چیکار میکنی ولی الان ، ای خدا، ای خدای درون من ، من میدانم که اگر تو میگویی اینکار را بکن ،من الان از حکمت آن آگاهی ندارم اما ، ایمان و اعتماد دارم که پیامد های بسیار خوبی برایم خواهد داشت و هنگامیکه آن کار را انجام میدادم ، اطرافیان من متعجب میگفتند مگه به سرت زده چرا اینکار را کردی ؟

    جواب من چون واقعا چیزی اساسا برای توضیح وجود ندارد و مسائل شهودی را نمیتوان با کلام توضیح داد میگفتم ، ” نمیدانم ، فقط میدانم که باید انجام میدادم همین ” و شاید باورتان نشود بقول استاد اگر ثانیه ای از کنترل ذهن دست بردارید باورهای غلط و منطق و حساب و کتاب همه در کسر ثانیه ای به شما هجوم میاورند ، ندایی قلبی در اوایل فروردین به من شد که برو و این کار را بکن ، تنها همدمم بعد از خدا شاهد حی و حاضر ، قضیه را به او گفتم و بخاطر شک لحضه ای به باور خودم ، به عیال گفتم پس تو شاهد باش ، اینبار میخواهم خلاف ندای قلبیم این کار را انجام ندهم تا هم به خودت و هم به خودم بیشتر ثابت شود که بقول استاد رمز موفقیت نه هوش نه تحصیلات نه دانش نه کشورنه رنگ نه مذهب نه مکان و نه….است بلکه فقط با باور به یزدان پاک و ربوبیت و وهاب بزرگ و اتصال به اوست.

    و اکنون که چند ماه گذشته عیال بودن اینکه من چیزی بگویم میگوید واقعا حق با تو بود و به عینه شاهد است که میتوانستیم به ندای قلبی ( گفتار مستقیم خدا ) عمل کنیم تا از مزیت های آن بیشتر ین حض و کیف را ببیریم البته من تا یادم نرفته این را هم اضافه کنم که من حتی برای موفقیت های تا حال حاضرم هم ، نمیتوانم توضیح درستی بدهم چون همانطور که قبلا گفتم شما امکان ندارد با هیچ علم آمار یا ریاضی و یا چیز دیگری احتمال آنرا محاسبه کنید چون جنس آن از چیز دیگری است که قابل اندازه گیری نیست.

    و بقول پیتردراکر صاحب نظر در حوزه بازاریابی :” چیزی که قابلیت اندازه گیری نداشته باشد ، قابل کنترل و مدیریت کردن هم نیست.”

    فقط توضیح ساده اش اینست که مسئله تقارن و پیوستگی است که هیچ چیزی در دنیا بیهوده خلق نشده و همه بلا استثناء تامی موجودات در این کره خاکی با هم با ارسال فرکانس و ارتعاش هایشان با هم مرتبط هستند و جهان بسیار مجموعه ای کامل و بی نقص و دارای قوانین بسار ثابتی است و حتی علم امروز نه مدیون همین قوانین ثابت خداوند است و گرنه شما هرگز نمیتوانستید حتی هواپیما به کشور دیگری سفر کنید چه برسد به کره ماه یا جای دیگر.

    ای بابا !!! دست خودم نیست که مینویسم ، میخواستم بگم مدتی بود داشتم با خودم کلنجار میرفتم که این محصول را بخرم یا نه ؟ البته این را هم بگم خدا را شکر من بخاطر موفقیت های گذشته تا به امروز مشکل مالی که نتوانم محصولات را بخرم ندارم اگر هم نمیخرم فقط و فقط بخاط آنستکه که خودم را هنوز در آن مدار نمیبینم چون بقول استاد ” اگر تمام محصولات را بخوای بخری بدون گذراندن فرایند لازم ، و فقط اطلاعاتت رو بخوای اضافه کنی که بشه بخشی دیگه از دانش ت ، مطمئن باش هیچ اتفاقی برایت نخواهد افتاد ، مگر آنکه به واسطه آنها باورهایت را تغییر دهی که بتوانی با آن زندگیت را خودت خلق کنی.

    برای همین امروز میخواستم این خرید را انجام بدهم اما ، ناگهان در درونم گفتم خدایا نشانه ای بفرست که این کار را انجام بدم یا نه ؟ هنوز زود است . ناگهان دستم به طرف قسمت ” نشانه امروز من ” رفت ، خوب خودتان ببنید در چه صفحه ای کامنت گذاشتم ، شما جای من باشید حیرت زده و ذوق زده نمیشید ، اشک ذوق در چشمانتان حلقه نمیزند ؟

    بخدا قسم ، همه مطالبی که تا اینجا سعی کردم به شما همفرکانسی عزیز بگویم و نمیتوانم همین است و تا الان تمام زندگی من اینگونه بوده و روز به روز به شدت آن نیز افزوده میشود اگر اینها گفتگوی خدا نیست ، معجزه خدا نیست پس چیست ؟؟؟

    چرا یکماه قبل نیفتاد !! چرا این فایل آمد ؟؟ چرا چیز دیگری نیامد ؟؟ چرا وقتی خواسته عمیقت برای خرید این بود متقارن شد با دیدن و آمدن این فایل؟؟

    البته من همیشه ابتدا بسیار ذوق زده و احساساتی میشوم ، ولی بعد که آرامتر شدم بخودم میگویم معلوم است که باید اینگونه میشد بازهم به قانون شک کردی؟ چند هزار بار باید بار دیگر آنرا به بوته آزمایش بگذاری؟ تا بجای اعتقاد ، با عزم راسختر بگویی اعتماد دارم.

    و مطمعئن باشید پس از نوشتن ، بدون فوت و درنگ این محصول با ارزش را خواهم خرید اما ، نشانه هدایت را گفتم یاد داستانی افتادم که بخدا یادم نیست در کدام یک از کتابهای خوانده شده ام آنرا مطالعه کردم ، شاید اسکاول شین یا وین دایر…. یادم نیست اما داستان:

    زن و شوهری در یکی از روستاها در خانه ای که پشت آن گلخانه ای که گل لادن پرورش میدادنند ، با خبر شدند که یک گروه موسیقی به شهر آنها آمده ، و آنها چون از شهر دور بودند و پول کافی برای شرکت در ان داشته باشند تصمیم گرفتند قسمتی از گلهای لادن را از گلخانه چیده و در آن زمستان سرد برای فروش و دیدن گروه موسیقی به شهر ببرند ، در بین راه بخاطر شدت برف و کولاک برای اینکه برف پاک کن و شیشه ماشین را تمیز کنند کنار یا سد آب که بیرون از شهر بود ماشین را نگه داشتند وقتی مرد از ماشین پیاده شد ناگهان احساس کرد سایه ای که شبیه یک انسان است نزدیک لبه سد ایستاده وقتی نزدیکتر شد دید یک پیرزن است و وقتی با همسرش بیشتر به او نزدیک شدند او را شناختند ، او مادر پسری بود که در گذشته مستاجرشان بود ، از پرسیدند خانم …فلانی شما در این شب برفی و سرما اینجا چکار میکنی ؟! اما پیرزن پاسخ درستی نمیداد و فقط کمی منمن کرد؟ انها گفتند با با ما ترا به خانهات که در شهر است میبریم و سوار ماشینشان کردند و چون گلهای لادن در زمستان گل میدهد و انها داشتند انرا برای فروش به شهر میبردند هنگام پیاده شدن پیرزن به خانه ، چند شاخه به او گل هم هدیه دادن ، و خودشان به سراغ جشن گروه موسیقی رفتند و کلی به انها خوش گذشت ، چند روز از این واقعه گذشت تا اینکه نامه ای از همان پیرزن بدست آنها رسید که در آن نوشته بود.

    آنشب که شما مرا از کنار آن سد به منزل بازگرداندید من بخاطر عدم توجه بچه هایم و عدم سر زدن به من و تنهایی خودم که چند سال است منتظر دیدن بجه هایم با نوه هایم هستم به تنگ آمدم و میخواستم خودم را بکشم و تصمیم گرفتم تا از روی سد خودم را پرت کنم و با خدای خودم عهد کرده بودم که اگر پیام واصحی از جانب تو بمن نرسد اینکار را انجام بدهم و تا آن لحظه که روی لبه سد رفتم و همجا سکوت شب و سفیدی برف چیزی نبود باور نمیکردم که کسی آن موقع در آنجا پیدایش بشود که شما رسیدید و با گلهایی هم که بمن هدیه دادید ، بهترین پیغامی بود که از خدا دریافت کردم و متوجه شدم او مرا فراموش نکرده .

    خوب ، پیغام از این بهتر ، دست خدا از این بهتر ، حلا برو بشین با علم حساب و آمار و احتمال و غیره محاسبه کن ببین میتونی احتمال شانس و اقبال و غیره رو در بیاری !!!

    من قبلا هم گفتم بازم تکرار میکنم :

    ” آنکس که ایمان دارد یک جمله کافیست ، آنکس که ایمان ندارد صد من مثنوی هم کم است ”

    تا درودی دیگر بدرود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 59 رای:
    • -
      جمال گفته:
      مدت عضویت: 2200 روز

      درود و عرض ادب.

      به سرکار خانم شهریور

      از اظهار لطف شما بسیار ممنون و سپاسگزار خداوند منان هستم،

      من اعتراف میکنم که از زمان آشنایی با این سایت بی همتا تغییرات شگرفی را در حال تجربه کردن هستم و واقعا این سایت خود یک دانشگاه کامل است فقط کافیست مثل انیشتن روی آن متمرکز شویم و بیهوده دنبال پیچیدگی نباشم چون قانون خدا ساده تر از آنست که فکرش را بکنید اما ، مهم باور است که کمتر کسی به آن توجه دارد و همیشه به دنبال توجیه قضایا در بیرون از خودش میگردد.

      با سپاس

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    جمال گفته:
    مدت عضویت: 2200 روز

    درود و عرض ادب.

    به سرکار خانم فتح الهی، از اظهار لطف شما ممنون و سپاسگزار خداوند وهاب هستم.

    اشاره کردید خدای بودن انتهایی نداره ، یادم افتاد در قسمتی از کتاب گفتگو با خدا اثر دونالد والش گفته :

    روح یا همان ذهن هوشیار شما اصلا برایش کارهایی که جسم شما انجام میدهد مهم نیست مثل پول ثروت موقعیت اجتماعی ووو… چون دائم به دنبال آنستکه که بهترین تصویر از گوهر الهی درونش را به نمایش بگذارد و شما در این دنیا کلا مدارتان یکی نمیشود الا هنگام پایان عمر ، یعنی زمانی که عمرتان تمام میشود تازه متوجه میشوید که تمام آنچه که برایش تلاش میکردید ارزش آنچنانی ندارد مگر آنکه همه آنها در راستای هدف روحتان قرار گرفته باشد یعنی بهترین تصویر از خودمان را خلق کرده باشیم ولی خیلی از انسانها پول خانه تحصیلات زن زیبا موقعیت اجتماعی و غیره که ابزار رسیدن است را بجای هدف میگذارند، که بقول استاد و بعد دیگر هیچ . یعنی دچار افسردگی بعد از رسیدن میشوند بنابراین همیشه در مسیر و در لحظه بودن مهم است نه رسیدن به مقصد.

    پاینده باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    جمال گفته:
    مدت عضویت: 2200 روز

    درود و عرض ادب.

    به شما JUST GOD عزیز، و سپاس از وقتی که برای مطالعه گذاشتید،یکی از دوستان در یکی دیگر از کامنت هایم تقاضا داشت که نام واقعی ام را بداند اما این کار هیچ ربطی به کمبود عزت نفسم ندارد بلکه بقول استاد که میگوید اکنون عاشق تنهای خودم هستم من هم ارزشی برای نامی که دیگران بر روی دیگران یعنی فرزندشان میگذارند قائل نیستم چون شما هیچ اختیاری برای آن نداشته اید ، اگر هم داشتید باز هم تاثیر شگرفی در کیفیت زندگی شما نداشت ، نمونه همین واقعیت نام همین سایت است شاید تا دیروز نام عباس منش برای کسی اهمیت نداشت اما همین نام شده نام بزرگترین دانشگاه که درس زندگی میدهد و براستی ما همه ناممان فقط خداست و لاغیر.

    پاینده باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    جمال گفته:
    مدت عضویت: 2200 روز

    درود و عرض ادب:

    خدمت سرکار خانم نظری،از اظهار نظر شما و وقتی که برای مطالعه گذاشتیدممنون و سپاسگزار یزدان بزرگ هستم.

    تمام کسانیکه به این دانشگاه علوم زندگی هدایت شده اند، به نظر من جزء خوشبخترین خانواده کره زمین هستند،اعتراف میکنم که دلیل منسجم تر شدن آگاهی خودم ، حضور استادی گرانقدر و سنرژی گرفتن از تمام دوستان خوب و بی نظیر و بیهمتایی است که هر کدام هر روز و هر لحظه در حال قوام بیشتر این دانشگاه هستند، که خودت استاد در یکی از فایل هایشان اعتراف می کنند که در اثر انعکاس باور و فرکانس های مختلف چیزهای زیادی یاد گرفته اند، این همان وجه تمایز این دانشگاه با سایر جاهاست که هر روز تازه تر از روز قبلش است، کافیست هر کس به کامنتهای قبلی خودش تا به امروز و یا سایر دوستان علی الخصوص زمانی که این سایت تازه راه افتاد بود نگاه کند، تفاوت از زمین تا ثریاست، و یکی از مهمترین راهکارها همانست که استاد به آن تاکید دارند و آن مطالعه کامنت ها و یا محصولات قبلی است ، یعنی مهمترین ابزاری که میتواند ذهن تان را روی ریل کنترل نکات مثبت ، نگه دارید.

    پاینده باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    جمال گفته:
    مدت عضویت: 2200 روز

    درود و عرض ادب:

    خدمت دوست وهمفرکانسی محترم جناب مهرجوی عزیز و سپاس از وقتیکه برای مطالعه گذاشتید و هزاران سپاس از خداوند بی همتا که فرصت یکروز بی تکرار دیگر را بما ارزانی داد.

    منتظر خواندن موفقیت ها و تجربیات دوستانی خوب مثل شما هستم ، من هر عقیده ای دارم فقط میخواهم خودم را به خودم ثابت کنم و لاغیر.

    و سعی میکنم خودم را در این راه حفظ کنم و به نظرات دیگران از دانشمندان علوم ،نویسندگان قدیم تا به امروز احترام بگذارم مانند استاد عباس منش ، که قطعا هر آنچه که از خداوند وهاب بخواهد به او داده خواهد شد که منشاء احیاء دوباره زندگی بسیاری از انسانها علی الخصوص در ایران بوده اند اما، یاد گرفته ام از هیچکس بت درست نکنم و نخواهم کرد،به نظر من این کلام که تمامی بزرگان روی آن تاکید کرده اند درست است که عامل موفقیت از درون است نه برون اما، رتبه های درون با هم یکسان نیست ، آرامش درونی ، عزت نفس ، صداقت …و غیره همه جزء عوامل درونی هستند اما به نظر من مهمترین عامل که بقیه تابعی از آن هستند ” صداقت از درون ” است و جایی قرار دارد که تو نیاز نداری به کسی چیزی را ثابت کنی اما اگر این احساس درونی ، حس بدی به تو بدهد تو قادر به احیای امور دیگر درونی مانند عزت نفس و آرامش و غیره نیستی ؟ چه برسد به امور بیرونی!!

    بنابراین به نظر من اگر کسی میخواهد در همه زمینه ها موفق باشد و احساس خوب را به اتفاقات خوب ،گره بزند باید سه چیز درونی را احیاء کند که من به اندازه باورهای خودم ، موفقیت های خودم را که نمیخواهم با کسی قیاس کنم و فقط برای خودم مهم است و سعی میکنم آنها را با آگاهی بیشتر از این رشد دهم ، در همین سه عامل میدانم.

    1- صداقت از درون در تمام زمینه ها بدون استثناء

    2- شکرگزاری برای تمام داشته ها، در هر لحظه به لحظه زندگی و اتفاقات آن، چه مثبت چه از دید ما منفی ،که قطعا اینگونه نیست.

    3- بخشش ، چه معنوی چه مادی

    وسلام.

    پاینده باشد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: