بررسی حجاب در قرآن | قسمت 1

در اولین قسمت‌، اصلی مهم توضیح می‌شود که به ما شیوه ی صحیحِ مطالعه قرآن را یادآور می شود

این اصل که با استناد به آیه 7 سوره آل عمران‌، توضیح داده شده است‌، معیاری است برای تشخیص اصل از فرع.

«هُوَ الَّذِى أَنزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ ءَایَاتٌ محُّْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَ أُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فىِ قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَهِ وَ ابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَ مَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ

وَ الرَّاسِخُونَ فىِ الْعِلْمِ یَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِ کلُ‏ٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَ مَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ(7)
و او کسى است که کتاب را بر تو نازل کرد، بعضى از آیات آن، آیات محکم است که اصل کتابند، و بعضى دیگر آیات متشابهند، اما آن کسانى که در دلهایشان انحراف است تنها آیات متشابه را پیروى مى‏کنند تا به این وسیله فتنه به پا کنند و به همین منظور آن آیات را به دلخواه خود تاویل مى‏کنند، در حالى که تاویل آن را نمى‏دانند مگر خداوند

و راسخین در علم، مى‏گویند به همه قرآن ایمان داریم که همه‏اش از ناحیه پروردگار ما است و به جز خردمندان از آن آیات پند نمى‏گیرند (7)»

درک این اصل معیاری به دست مان می دهد تا از طریقِ درک منطق قرآن‌، قوانین خداوند را بشناسیم‌ و شیوه ی هماهنگ شدن با این قوانین را بدانیم.

وقتی قرآن را با معیاری مطالعه می کنیم که خداوند از طریق این آیه به دست مان داده است‌، آنوقت به قول قرآن هدایت می شویم. هدایتی که نتیجه اش سعادت هم در دنیا و هم آخرت است.

در ادامه‌‌ی توضیحات، تمام آیات قرآن با ریشه ی «ح ج ب» بررسی می شوند تا بعنوان قدم اول‌، با مفهوم کلیِ حجاب در قرآن آشنا بشویم و سپس به قدم های بعدی‌-یعنی آیاتی- هدایت بشویم که جنبه های دقیق تری از مفهوم حجاب را به ما توضیح می دهد.


بررسی حجاب در قرآن | قسمت 2

بررسی حجاب در قرآن | قسمت 3

بررسی حجاب در قرآن | قسمت 4

بررسی حجاب در قرآن | قسمت 5

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    405MB
    26 دقیقه
  • فایل صوتی بررسی حجاب در قرآن | قسمت 1
    24MB
    26 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

308 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «فهیمه پژوهنده» در این صفحه: 3
  1. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2190 روز

    بنام او که قادر بی همتاست

    سلام به خودم و همه عزیزان در مسیر حقیقت و راستی

    این فایل “بررسی حجاب در قرآن” امروز نشانه ی من اومد. اونم در چه حال و احوالی انگشت قشنگم رو روی این دکمه زدم و با اشاره من، اجازه دادم تا خدا هدایتم کنه.

    من امروز همش به قدم بعدی خودم فکر میکردم یعنی چند وقته، دارم فکر میکنم خب کنکور دادم، مجاز به انتخاب رشته شدم، لیست انتخاب رشته فرستادم، در فستیوال زمین شناسان جوان شرکت کردم. یکهویی در یک روز برای کلاس زبان رفتم پرسیدم و ثبت نام کردم(پولش هم از همون مسابقه فستیوال تونستم پرداخت کنم به راحتی.) دندان هایی که دیگه نگه داشتنی نبودن رو ازشون دل کندم و رفتم کشیدم. حالا با خودم فکر میکردم چیکار کنم. باید بازم این نتیجه ها تکرار بشه، باید بازم برای اون هدف بزرگم قدمی بردارم.

    اینجور مواقع ذهنم میگه برو رزومه بفرست برو سرکار و پول دربیار.(اما این روش قدیمی من بود، با باورهای محدودکننده و پاشنه های آشیلم.) من نمیخوام خودم فکر کنم و به همون روش قدیم عمل کنم. نمیخوام مولفه ها رو ثابت نگه دارم و توی کویرباور هام برنج بکارم. خب چیکار کردم تمام سعی خودمو کردم اونجوری عمل نکنم، سعی کردم از خدا بخوام بهم نشان بده چیکار کنم تا در مسیر خواسته هام قدم بردارم.

    خب امروز توی چک کردن تلگرام به یک پیام برای یک دوره ایده تا چاپ مقاله هدایت شدم و حسم گفت که برو به آیدی ادمین اون دوره پبام بده و اطلاعات بگیر. شاید این دوره برات مناسبه و بهت برای ایده پیدا کردن کمک کنه. خلاصه رفتم پیام دادم و تو سوال و جواب ها ایشون گفت خب هنوز وقت هست برای “انجمن زمین شناسی افتصادی ایران” مقاله بفرستین و شروع کنین.

    خب وارد کانال این انجمن شدن همـانـا

    دیدن اینکه مهلت ارسال مقاله تا 15تیر بوده و تمدید شده تا آخر تیر همانا.

    دیگه هی نشانه ها رو با کتجکاوی مقدسم دنبال کردن همانا…

    راستی توی اون کانال دیدن و خوندن شعر (باران که شدی مپرس که این خانه کیست….) هم یک چشمک دیگه بود همــانــا، خلاصه با از اینور به اونور رفتن های پی در پی، تصمیم گرفتم این قــــدم رو بردارم.

    من نه استاد راهنما دارم، نه دانشجو هستم، چندین ساله از درس و متون علمی هم دور بودم، نه مقاله تا حالا دادم نه مقاله خوندم و تازه زمان هم انگار برای حجم این کار و شروعش زیاد نیست اما گفتم اگر این قدم رو باید بردارم و تو داری بهم میگی خدا، چـشـم. اصلا منطقی نیست و منطق میگه سخته تو هیچی نمیدونی ولی بازم میگم چشم.(اصلامنطق این قسمت خاموش) ففط چشم قـــدم برمیدارم،همین امشب.همین الان.

    باشه بابا همه چی جالب نیست(ذهن خیلی حرف میزنیا) اما من خدا رو دارم.(ذهن قشنگم برو به چبزای خوب فکر کن، به آخر قشنگش فکر کن)

    ذهن که ول کن نیست هی میگه: حالا بیا چطور موضوع پیدا کنم، چطور شروع کنم و کلی چیز دیگه… برای اینکه ذهنم رو منحرف کنم و کمتر منو وارد نشدن ها و ترس و نگرانی بندازه، اومدم روی دکمه ی “نشانه ی من” زدم و از خدا هدایت خواستم.

    و در ابتدا دیدم یک فایل تحقیقی اومده چه جالب، یک الگو دارم که همه جوره قبولش دارم و نتیجه هاش رو دیدم. خب اگر استاد روش تحقیقش اینه، اونم توی قرآن، اونم راجع به موضوعی که یک عمر، یک ملت یک چیز دیگه میگن. اونم زبان عربی، اونم کتابی که از طرف خداست. میاد اینجوری به درک از یک موضوع میرسه پـــس فهیمه ببین چطور میتونی این روش رو برای خودت تعمیم بدی و ازش استفاده کنی.

    کی گفته من استاد راهنما ندارم، آره حالا من استاد راهنما دارم که استاد عباسمنش هستن و منبع علم و دانش منم که خداست. خدایی که همه جور کاری میتونه انجام بده، خب خودش هم موضوع رو مشخص کنه، خودش هم بگه چی بنویسم چی بخونم، چیکار کنم. من کل فرمون رو میدم دست خودت.خدایا نویسنده اصلی و همه کاره خودت. من هیچی نیستم واقعا هیچی نمیدونم خودت همه کارا رو بکن، خودت راهنمایی کن، خودت بگو،من فقط مینویسم و اون آخرا اسمم توی مقاله بنویس،تمام اعتبار و امتیاز مقاله مال خودته …

    خب کلید اول اینه میگه برو اصل رو تشخیص بده. خدا جون واضح تر میشه بگی، یک معیار بدی، من اصلا نمیدونم چطور تشخیص بدم چه برسه که بخوام اصل رو تشخیص بدم. زیر دیپلم حرف بزن خدا بفهمم.

    خب میرم ببینم “همه کاره من”دیگه چی میگه. واقعا الان هیچ ایده ایی ندارم نمیدونم چطور شروع کنم خودت هدایتم کن به درست ترین و آسان ترین مسیر…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2190 روز

    به نام خدای مهربان

    به نام فرمانروای کل عالمیان

    به نام او که ما را با عقل و اختیار آفرید

    سلام به استاد عزیزم. سلام به مریم شایسته ی مهربانم و سلام به هرآنکسی که این نوشته را میخواند…

    استاد عزیزم نمیدونید چقدر ذوق زده شدم وقتی همسرم صدام زد و گفت استاد تو اینستاگرام فایل گذاشته و مثل یک آدم تشنه هرچی دستم بود گذاتم رو زمین و خودمو به همسرم رسوندم تا فایل رو باهاش ببینم. خدای من چه خبری دادی استاد. کولاک کردی در وجودم. اینکه یک عشق میتونه تو رو وادار کنه تا کاری که برات از اهمیتی کمی برخوردار بوده تا بخواین درموردش وقت بگذارین و حتی در موردش جوابی بدین حالا اینجور با عشق و شور وقت میگذارین که من از همه بیشتر مبهوت این عشق شدم. عشقی راستین که شوقی رو به پا میکنه که یک انسان مثل استاد عباسمنش به کم اهمیت ترین موضوع در قرآن بپردازه، به موضوعی که فرعه، به موضوعی که هیچ ربطی به اصل هایی که گفته نداره، به موضوعی که یک انرژی رو ازش میگیره چون میدونه باعث آزاد شدن کلی انرژی در ذهن حداقل خواهر عزیزشون میشه و میتونه با مقاومت کمتری به مسائل اساسی و اصل بپردازه، به موضوعی که به ما بچه های عباسمنشی یادآور میشه این موضوعی که بیشتر از 90 درصد فکر جامعه به اصطلاح و ظاهرا اسلامی ما رو دربرگرفته جز حاشیه ایی ترین و پیش پا افتاده ترین موضوعاتی هست که استاد الان اونم بخاطر یک انگیزه ایی و عشقی در پاسخ به یک سوالی که از قضا پر تکرارترین سوال کل آدم ها بوده پاسخ بدن و بشه سورپرایز برای ایشون و یک هدیه بسیار بسیار ارزشمند و رایگان برای کل بچه های خانواده صمیمی عباسمنشی. استاد یعنی من به وجد اومدم بیشتر از این انگیزه و عشق و تحسین تون کردم از این همه شور و شوقی که به خرج دادین و به عشق خواهر عزیزتون یک فایل رو ضبط کردین اونم به مدت سه ساعت، قطعا اونم هدایت خداوند بوده و تکامل این خانواده بزرگ که حالا یکم از فرعیات بشنون و سوال های خودمون رو کاملا به جواب برسونیم و انرژی مون رو آزاد کنیم. مقاومت های ذهنی مون رو کم کنیم و به درک درستی از خداوند و قوانین خداوند و کتاب الله یکتا برسیم.استاد من فقط وقتی داشتم اون فایل 5 دقیقه ایی رو گوش میدادم هی تحسین تون میکردم و هی میگفتم دمت گرم استاد. و از خواهر عزیزتون هم تشکر میکنم که اینقدر خوب داره روی خودش کار میکنه که استاد رو اینجور برانگیخته کردن تا راهگشا و پاسخ دهنده به ذهن های کنجکاو ما باشن.واقعا ازتون ممنونم خواهر استاد و واقعا شما رو هم تحسین میکنم که اینقدر در این مسیر با صبر پیش میرین و قدم های تاثیر گذار برمیدارین.مریم جانم از شما هم بی نهایت سپاسگزارم که در رکاب استاد با عشق هستی و با عشق برامون تدوین میکنی و سریع دوست داری این آگاهی ها رو گسترش بدی واقعا ممنونم و خیلی قدردان شما و استاد عزیز هستم و خیلی خیلی خوشحالم که دارمتون و خداوند رو سپاس گزارم که عضویی از این خانواده بزرگ هستم و افتخار اینو دارم که شاگرد استاد عباسمنش باشم و در دوره ایشون زندگی میکنم.واقعا خیلی خوشحالم خدایا شکرت…

    استاد یعنی همین تیتر کافی بود که کلی خاطره و باورهای غلط و درست تو ذهن من رژه بره،کلی فکر کنم من برای پاسخ به این سوالم چه مسیرهایی رو رفتم و چه ها که نکردم و کردم…

    شاید جالب باشه یک روندی از دیدگاه خودم از کودکی تا به الان درباره ی این موضوع در همین قسمت بگم.

    منم مثل خیلی از دخترهای سرزمینم وقتی وارد مدرسه شدم از هفت سالگی با اینکه مثلا به سن تکلیف نرسیده بودم مجبور بودم مقنعه سرم کنم.

    منم میشه گفت تقریبا در یک خانواده مذهبی رشد کردم حالا نه به شدت مذهبی اما خب اعتقادات غالب جامعه رو خیلی داشتن یکیش همین حجاب بود البته مادرم و خانواده سمت مادری ام بیشتر گیر بودن و تمام کل کل های من توی موضوعات مذهبی با مادربزرگ و مادرم بوده که گاهی به من برچسب چلچل زبون، پررو،گستاخ، زبون دراز و پرحرف و پرچونه میدادن. دقیق یادم نمیاد در دوران ابتدایی چه فکری داشتم میدونم یکبار فقط پرسیدم چرا مردا نباید چادر و روسری بپوشن؟چرا سن تکلیف باید اینجوری باشه و برای پسرها از سن 15 سالگی هست برای دخترها از 9 سالگی؟چرا اصلا باید موقع نماز هم چادر پوشید مگه خدا مرده یا نامحرمه یا حواس خدا پرت میشه؟خلاصه کلی سوال که یادم نیست. هیچ وقت هم جواب درستی نشنیدم جز اینکه خدا گفته. حالا خدا کجا گفته تو قرآن گفته. سواد دار شدم و یکبار قرآن رو با معنی خوندم هر چی دنبال جواب هام گشتم به پاسخ درستی نرسیدم تا اینکه به من فهموندن تو درکت از این کتاب کمه و کسانی که علمش رو دارند و تفسیر کردن آیه ها رو اومدن توضیح دادن تا ما متوجه بشیم. خلاصه گذشت و من کلا با اینکه مرجع تقلید داشته باشم مشکل داشتم نمیدونستم چرا درونم قبولشون نداره واقعا نمیدونستم چرا انگار احساسم میگفت این راه اشتباهه. و از طرفی هم با منطقم خودمو توجیه میکردم و به نوعی شاید اون موقع منطقی میکردم واسه خودم دینی که این همه اختلاف سر این موضوعات داره و حتی مراجع تقلید مختلف داره این چه جور دینی هست؟ اصلا مگه زمان حضرت محمد یا خود حضرت محمد مرجع تقلید بوده برای مردمش؟ خلاصه که هی به تضاد برمیخوردم هی به جواب کاملی نمیرسیدم. به جایی رسید که دیگه گفتم بابا من که زبونم فارسی هست چرا باید عربی نماز بخونم. مگه نمیگن نماز خوندن یعنی با خدا حرف زدن و در پیشگاه خدا حاضر شدن یعنی خدا زبون فارسی بلد نیست مگه میشه مگه داریم؟خلاصه گفتم بیخیال نماز رو… من سوم ابتدایی رسما دیگه از نامحرمان به شیوه ایی که از جامعه و معلم ها و خانواده یادگرفته بودم خودمو میپوشندم و حجاب میکردم و چقدر گاهی اون اوایل دچار حس گناه میشدم که موهام یکم دیده میشد.وای خدای من چقدر بچه بودم و چقدر نادان.

    اتفاقا دیشب دایی ام یک عکس خیلی قدیمی رو از دهه 70 فرستادن که احتمالا مال سال 76 بود(که احتمالا نه ساله بودم) یک عکس جلوی یک حجله برای مراسم اومدن مادربزرگ و پدربزرگم که از مکه اومدن قیافه ام دقت کردم یادمه اینقدر روسریمو محکم میبستم که زیر گلوم درد میکرد وای چقدر من بچه و نادان بودم.

    میخوام بگم من چطور با این دیدگاه و یک حس گناه در وجودم داشتم بزرگ میشدم تا سن 16 یا 17 سالگی که بانجوم و عظمت خدا بیشتر آشنا شده بودم. تا اینکه برام یک اتفاق شگفت انگیز و خارق العاده افتاد. من در کل خیلی کنجاو بودم و به همه چی خیلی عمیق میشدم اینقدر که گاهی از درس زیست وعظمت این نظم در بدن مون و این درایتی که در ساختار بدن مون هست من به وجد میومد و ساعتها فکر میکردم و فقط کتاب جلوم باز بود و مات و مبهوت اون همه حیرت و شگفتی بودم. یا حتی در ریاضی به بی نهایت و تمام معادله های بی جواب که میرسیدیم یک علامت سوال تو ذهنم روشن میشد که اون کنجکاوی مقدس منو شاید شعله ور تر میکرد.من یک مدت نماز خوندم نخوندم فارس خوندم عربی خوندم اما بعد مجاب شدم برای عربی خواندن و بهتر عربی رو درک کردن. چون حس میکردم عربی خوندنش واسه این که اون کلمات بار معنایی بیشتر و عظیم تری از این معنی های تو کتاب ها دارن. خلاصه من در سن 18 سالگی اگر اشتباه نکنم آره پیش دانشگاهی بودم و چندماهی مونده بود به پایان ترم. کلا من بیشتر از خوندن کتاب و امتحان در جستجو سوال های خودمو تحقیق های بی ربط به درس و مدرسه بودم. وقت سر موضوعاتی گذاشتم که هیچکدوم به امتحان یا درس اون زمان من ربز نداشت و حتی گاهی جلوتر از مطالب کتاب میرفتم(فکر کنم یک پاشنه آشیلم عجول بودن و تکامل رو رعایت نکردنه) یک از اون موضوعاتی که ذهن منو به خودش مشغول کرده بود کلمه “عشق” بود و همون زمان به وجودیت خدا هم شک کرده بودم با اینکه قرآن رو اون زمان یکی دوبار با معنی خونده بودم و یکسری تضادها و اون همه سوال های بی جواب داشت دیگه فوران میکرد. دقیق یادم نیست چی شد و چطور شد که تونستم یکبار جوری نماز بخونم که فقط خودمو در محضر خدا حس کردم. یعنی میدونم چندین بار از خدا پرسیده بودم خودش به من جواب بده مگه نمیگی من صدای بنده هامو میشنوم. من میخوام خودت جواب بدی. اگر عشق رو هم آفریدی و حقیقت داره و اگر خودت حقیقت داری نشون بده و به من جواب بده. اون شب من فقط با دقت خیلی زیاد وضو گرفتم و قبلش و روزهای قبل ترش با کلی سوال و خواستن از خدا فقط خواستم. وضو گرفتم که ادب رو رعایت کرده باشم و خودمو خوشبو زیبا کردم گفتم میرم که با خدا حرف بزنم. من که میدونم دیگه این دولا راست شدنه معنی اش چیه و به من یکبار حس سبکی داده بود. شروع کردم و نیت کردم و واقعا تو ذهنم اون زمان با نیتم انگار وصل شدم برای نزدیک شدن و قربه االله…استاد الان که میخوام اون صجنه رو بنویسم قلبم به تپش افتاد. من تا گفتم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب العالمین یهو قلبم لرزید الان که دارم مرور میکنم دارم بهتر متوجه میشم چی شدم کجا بودم چیکار کردم خدایا… من ادامه دادم الرحمن رحیم مالک یوم الدین خدایا اشک چی بود افتاد روی گونه ام احساس کردم بغض گلومو گرفته و ناخودآگاه شروع کردم به بلند خوندن تا بتونم خودمو کنترل کنم و شاید ته وجودم اون موقع مثل همیشه از خودم در درونم میپرسیدم خدایا کجایی خداجون صدامو میشنوی خداجون حودت جواب بده. ادامه میدادم و بدنم میلرزید و اشک میرختم طوری که یادمه به قول هو الله احد رسیدم انگار هق هق میکردم. خدای من چه حس عجیبی بود خدای من. فقط خودمو کنترل کردم و میگفتم درسته کی گفته گریه نماز رو غلط میکنه و ادامه دادم رکوع رفتم واقعا از خدا قوت خواستم تا منو بلند کنه تا بتونم بایستم دوباره. اشک هامو میدیدم که روی سجاده میفتن و بوی خوب بیشتر حس میکردم وبخاطر این همه اشگی که تو چشمام جمع بود زیاد جلوی پامو درست نمیدیم اونه که منزه و پاکه و منو داشت پاک میکرد زلال میکرد شفاف میکرد آماده میکرد تا ملاقاتش کنم در سکوت در روی زمین در به خاک افتادن در تسلیم شدن به سجده در اومدم یعنی واقعا افتادم به خاک افتادم نه اینکه درست سجده کرده باشم دیگه یادم نیست چه اتفاقی افتاد و فقط نور بود و بعد چشمامو تو بمارستان باز کردم که اونم صدای مامانمو شنیدم وگرنه هیچ وقت دوست نداشتم برگردم الان با بغض و اشکم از اون احساسی که دارم تجربه اش رو به یاد میارم. فقط به یاد آوردنش هم منو منقلب میکنه و اونجا بوده که قلبم تکون خورد و دنیا رنگ تازه ایی داشت و یک عالمه تضاد یک عالمه آگاهی دیدم که برای من شاید زود بود یا شاید نتونستم مواطبش باشم نمیدونم شاید اونم بخشی از تکاملم بود. (خدایا چه حسی بود از فرش اومدم به عرشت در صورتی که الان که تعریف کردم انگار از عرش افتادم به فرش. درصورتی که اون افتادن روی فرش بهترین لحظه عمرم بود. یکجا تو فایل آرامش در پرتو آگاهی8 میگه عشق ملاقات مرگ و زندگی است،ملاقاتی در نقطه اوج…من اون فایل رو با تمام وجود و پوست و استخوانم درک میکنم چون اون لحطه رو با عشق به خداو عشق خدا انگار در ثانیه هایی از زندگی ام به درستی درک کردم.) نمیدونم چرا اینا رو اینجا نوشتم میخواستم کوتاه تر از این بنویسم از دیدگاه من به حجاب رسیدم به نقطه ایی در زندگی ام که اون زمان تو دبیرستان که چند ماهی بود من خودم انتخاب کرده بودم که چادر بپوشم نمیدونم بالاتر نوشتم یا نه. من بخاطر تغییرات و شک ها و باز تغییر دیدگاهام یک مدتی از مامانم خواسته بودم برام چادر بدوزه و چادری شده بود منی که مخالف بودم و … اما باورتون میشه بعد از اون اتفاق من دیگه چادرمو گذاشتم کنار. نمارمو از سر عادت نمیخوندم که با عشق و پیدا کردن و وصل شدن به گمشده ام میخوندم.

    این همه گفتم تا این سوالمو بگم که تو سایت استاد به جوابش رسیدم این سوال شاید همیشه در پس ذهنم بود که چرا اگر من به خدا رو حس کردم به خدا نزدیکتر شدم عشق رو با وجودم با قلبم درک کردم خدا منو برد به طوری که روی زمین نبودم تا جایی که کارم به بیمارستان کشیده بودچون انگار به گفته مامان و بابام نفس نمیکشیدم چون واقعا من برای مدتی نبودم چرا منی که اینقدر بخدا نزدیک شدم و بعدش با عشق به نمازخوندنم بدون عادت و رفع تکلیف ادامه دادم چادرمو که خودم انتخاب کردم و اجباری هم نبود گذاشتم کنار چرا؟؟؟ …اینجا فهمیدم چون قلبم اصل رو درک کرده بود و من کلی از فرعیات خودمو اون زمان دور کردم پاک کردم رها کردم سبک کردم و فقط همه چی رو خدا میدیم و اشک میریختم و اینقدر بقول استاد شفاف شده بودم که گاهی ناخودآگاه با دیدن یک چیزی من اشک هام سرازیر میشد و ناخوداگاه میگفتم خدایا شکرت.میخواستم بگم اقعا حجاب یک فرعیه که وقتی من اومدم تو سایت استاد اینقدر همه چی اصل بود بدون هیچ مقاومتی قلبم قبول میکرد و همراه استاد شده بودم. چون من یکجورایی قبلا دورهامو و کلی کنجاویی هامو درباره مسایل موفقیتی زده بودم…چون اینجا همه چی فرکانسیه. اینجا همه چی بر اساس توحید چیده شده اینجا فایل ها همه اش از یک عشقی در درون استاد جاری میشه. اینجا استاد نیست که فقط حرف میزنه اون قلبه استاده همون قلبی آرام میگیره با یاد خدا همون قلبی که در قران بهش اشاره شده…خدایا شکرت با تمام حس و خاطراتی که برام زنده شد تونستم بنویسم و تشکر کنم از استاد و بگم استاد تو همچین شاگردهایی داری که با قلب شون تو رو تحسین میکنن و راهتو تحسین میکنن و در مسیر این راه با تو هستن چون توحید اصله و من نیز یادگرفتم دنبال اصل باشم.

    خدایا شکرت برای این لحظه برای این احساسم خدایا شکرت.

    استاد با این فایل تون احساس میکنم کلی انرژی های گیر افتاده، کلی مقاومت ها و کجی فهمی ها رو اصلاح میکنید و باعث شروع تحولی در آموزش هاتون خواهید شد. کلی انرژی هایی که با احساس گناه محبوس شدن…

    راستی آخر داستان تحول من بعد اون اتفاق شگفت انگیر و تجربه نابم من یکبار دیگه هم چادر پوشیدم و البته اینبار بخاطر احترام به مامانم و قولی که داده بودم. زمان دانشجویی ام هم کمتر از یکسال چادر پوشیدم که اونم سر یک حرف و کل کلی بود که من قول دادم و به قولم عمل کردم اما نتونستم این محدودیت و اون حس درونی من که دنبال آزادی بود رو نادیده بگیرم و بعد دوباره راه خودمو رفتم با اینکه مامانم خیلی خیلی ناراحت، با اینکه دوستان من اکثرا در دانشگاه اون زمان چادری بودن اما من دوباره به اختیار و با عقل ناقص خودم گذاشتم کنار. البته کل کل هام با مامانم درباره حجاب و بحث چادر تموم نشده بود. آخه منو مامانم یک هرزگاهی بحث داشتیم که یادمه یکبار به مامانم گفتم تو که اینقدر میگی چادر و حجاب رو خدا تو قران گفته اینقدر قران میخونی بگو کجاش گفته فقط واسه من روایت و تفسیر نیار از قران آیه بیار. که یادمه مامانم بنده خدا بعد چند روزی برام یکی دو تا آیه خوند یا معنی هاش گفت اینا. اینم سند و مدرک که میخواستی از خوده قرآن. من اون موقع انگار زیاد تو این فضا نبودم که خودمم برم تحقیق کنم شاید میترسیدم حرف مامانم درست باشه چون من عربی خوبی نداشتم و تسلطی هم به آیه های قران نداشتم ایه هایی از سوره نور و یا احزاب که برام خوند. من میگفتم خب برای مردم و زن های اون زمان و فرهنگ اون زمان بوده.با اینکه توجیه یکردم اما قلبم با تجربه ایی که از ان حجم آگاهی ها در لحظه ملاقات داشت میگفت ین چیزها رو بیخیال مسائل مهمتر هست.

    حالا این مسئله ایی که حقیقتا منم خودم خیلی وقت نذاشتم و البته بلد هم نبودم چطور انجام بدم و برام یکار سخت و پیچیده بود. و یا شاید اینکه من با این باور که عربی من حرفه ایی نیست یا این باور که باید از اهل فن و دانش به قرآن کمک بگیرم یا این باور که باید مطالعات زیادی تو کتاب های مختلف داشته باشم تا بتونم به درک و تحقیق جامع و درستی برسم که البته این باور شاید ریشه در کمال گرایی من داشته. خلاصه که من خودم فقط سوره احزاب آیه 59 و سوره نور آیه 31 رو خوندم و هیچ وقت با پیدا کردن ریشه های سه حرفی کلمات در قرآن سرچ نکردم.این فایل استاد به من نشون داد و این باور رو در من ایجاد کرد که میشود. میشود برای هر سوالی که دارم برای تحقیق در قران از این روش استفاده کنم و با قدرت تعقلی که خداوند در وجودم قرار داده استفاده کنم. واقعا استاد با این فایل من مطمئنم یک حرکت متحولانه ایی ایجاد خواهی کرد. و فصل جدید آموزش ها و رشد سایت تون رو شاهد خواهیم بود و با این نشونه ها دیگه واقعا زمان ایجاد دوره قرآنی هست که دیگه وقتشه که دیگه دل ها آماده تر شده قلب ها شنواتر شده و خودتون هم مصمم تر و قوی تر شدین به لطف الله یکتا. چون قطعا این دوره به یادگار خواهد ماند مثل روان شناسی ثروت 1 که کولاکی در باورهای ثروت ساز ایجاد کردین. اینم جان دوباره ایی به نگرش ها برای مطالعه و خواندن قرآن میشه. یک بازنگری اساسی به آنچه از گذشتگان به ما رسیده و باورهایی که ایجاد کردند.

    استاد همین آیه 7 سوره آل عمران خودش دنیایی از علم و معرفته. خودش نشون میده گمراهی ها و شرک ها با یک “و” عطف میتونه چه ها که ایجاد نکنه و چه سدی بسازه برای درک درست این آگاهی و فهم قرآن. قرانی که خودش گفته واضح و روشنه و هرکس میفهمه. پس چرا ما نفهمیم؟ چرا اصلا با خودمون فکر نکردیم این همه تضاد و نفهمی ما واسه چیه اگر این کتاب روشن و با زبان ساده بیان شده؟؟؟چرا شک نکردیم به همون چیزهایی که فکر میکردیم درسته؟

    استاد همین معیاری که برای تشخیص اصل از فرع. آیه ایی که مشخص کننده ی شیوه ی مطالغه قرآن هست

    اوست خدائی که قرآن را به تو فرستاد که برخی از آن کتاب آیات محکم است که آنها اصل و مرجع سایر آیات کتاب خواهد بود و برخی دیگر آیاتی است متشابه تا آنکه گروهی که در دلشان میل به باطل است از پی متشابه رفته و امتحان شوند تا به تاویل کردن آن در دین راه شبه گری و فتنه گری پدید آرند، در صورتیکه تاویل آن کسی جز خدا نداند و اهل دانش گویند ما به همه ی آن کتاب گرویدیم که همه ی محکم و متشابه قرآن از جانب پروردگار ما آمده و بر این دانش و بر این معنی تنها خردمندان عالم آگاهند.

    این از ترجمه قرآن خونه ما با ترجمه مهدی الهی قمشه ای هست که یکم بهتر از بقیه ترجمه هاست. البته چون پرانتزهاش کمه یکم آدم شک میکنه که شاید برداشت های خوده مترجم با ترجمه قاطی شده. الله اعلم…

    استاد که خیلی ساده و کلمه به کلمه ترجمه کردند راحت تر میشه منطق و مفهوم رو پیدا کرد.

    خدای من نصفه شب شد و من هنوز کامنتم رو ارسال نکردم. من از ساعت 19 شروع کردم به نوشتن تا الان که ساعت از 12 شب گذشته…یعنی این آیات متشابه چقدر ما رو گمراه کردند. چقدر خوبه دوستان علت اختلاف بین شیعه و سنی بدون قضاوت بخونیم و بعد با قدرت تعقل خودمون راه رو با هدایت خداوند یکتا پیدا کنیم…یک چیزی اون موقع داشتم مینوشتم که یادم رفت اینقدر که رفتم تو تحقیق و دیدن مستندات و خوندن قران و سوال های جدیدی که تو ذهنم ایجاد شد که هنگم و چند دقیقه ایی نشسته بودم داشتم فکر میکردم به تمام آنچه تو ذهنم از این آگاهی ها مرور میشد.

    خدایا منو کمک کن تا از راه راست گمراه نشم و تنها تو را بجوییم و تنها از تو یاری بگیرم.

    خدایا کمکم کن که فرعیات منو در گودال گمراهی و نفوذ چیزهای باطل در وجودم قرار نده. خدایا من ریسمان الهی تو چنگ میزنم و فقط از تو یاری میجویم.

    خدایا من دنبال اسم دین اسلام و اسم بچه مسلمان بودن و شیعه بودن نیستم و تعصبی هم ندارم. چون شاید سنی درست بگه.شاید فقط باید دین ابراهیم حنیف رو پیش گرفت و فقط موحد بود و مشرک نبود همین و بس…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 32 رای:
  3. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2190 روز

    سلام به روی ماهت زهرا جانم

    ممنونم از اینکه بام کامنت نوشتی. ممنونم که تا انتها خوندی و با احساس من همراه شدی.

    بهت تبریک میگم که اینقدر زلالی و درک کردی احساس اون زمان منو و توام اشک برچشمانت اومد.

    واقعا الهی که هممون لیاقت این جور ملاقات کردن های خدا رو در هر لحظه لحظه زندگی مون کسب کنیم. لیاقتی با پایه ایی از باورهای درست و محکم کسب کنیم که هیچ توپ و تانکی تکونش نده.

    لیاقتی کسب کنیم که جملگی جان شویم و محرم جانان شویم و سراسر عشق و نور و لذت و حال خوب و مستی با او شویم.

    ممنونم دوست خوبم برای اینکه برام نوشتی واقعا سپاس گزار این کامنت هات هستم.

    برات بهترین ها رو از خداوند یکتای مهربان میخوام.

    ارادتمندت فهیمه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: