در این فایل استاد عباس منش با ذکر مثالهای بسیار کلیدهایی اساسی توضیح می دهد درباره:
- شیوه ذهن برای شکل دهی باورهای محدود کننده؛
- و راهکار سازنده برای متوقف ساختن آن باورها در همان ابتدای روند؛
آگاهی های این فایل را بشنوید و در مثالها تعمق کنید. سپس برای درک و اجرای این کلید حیاتی در زندگی روزمره خود، در بخش نظرات این فایل، تجربیات خود درباره موارد زیر را بنویسید:
الف) بنویسید کجاها ذهن شما به خاطر یک اتفاق نامناسب توانست بنیان باوری شما را بر اساس آن ناخواسته شکل دهد، امیدواری و خوشبینی را از شما بگیرد و شما را به این نتیجه برساند که از این به بعد قرار است همین نتایج بد رخ بدهد. سپس به خاطر این باور، هیچ قدمی برای بهبود آن روند بر نداشتید؟
ب) بنویسید کجاها با اینکه اوضاع خوب پیش نرفت و نتیجه ناخواسته رخ داد اما شما افسار ذهن را در دست گرفتید و توانستید به ذهن خود بگویید:
“درست است که این بار اوضاع خوب پیش نرفت اما 100 ها بار اوضاع خوب پیش رفت. در نتیجه این اتفاق هیچ معنایی ندارد و قرار نیست دوباره این ناخواسته رخ دهد. تنها کار من این است که: ایراد کارم را پیدا کنم، بهبودها را ایجاد کنم تا نتایج حتی بهتر از قبل ایجاد شود” و به این شکل خوشبینی و امیدواری خود را همچنان حفظ کردید؛
ج) درباره تجربیاتی بنویسید که: به خاطر باورهای محدود کننده ای که داشتید، مدتها یک روند ناخواسته را تجربه می کردید اما به محض ایجاد تغییرات اساسی در باورهای خود، در همان مسیر، نتایج متفاوت و خوشایندی گرفتید؛
به عنوان مثال:
رابطه عاطفی نامناسبی تجربه می کردی و به این نتیجه رسیده بودی که: رابطه همین است، زندگی پر از دعوا و مشکلات است، عشق و مودت در رابطه، خواب و خیال است و… اما وقتی تغییرات اساسی در شخصیت خود ایجاد کردی، همان رابطه عاطفی تبدیل به زیباترین رابطه عاطفی ممکن شد؛
یا درباره کسب و کار نیز مرتباً درگیر مسائل تکرار شونده ای بودی، سود و رونقی نداشتی و به این نتیجه رسیده بودی که در این شغل، پول نیست. اما وقتی تغییرات اساسی را در باورهایت ایجاد کردی، همان کسب و کار به ظاهر بی رونق، تبدیل به کسب و کاری پر رونق شد.
د) با توجه به آگاهی های این فایل، بنویسید در موارد مشابه آینده:
چه راهکارها یا نگرشی به شما کمک می کند که حتی با وجود یک تجربه ناخوشایند، افسار ذهن را در دست بگیرید به گونه ای که: نه تنها خوشبینی و امیدواری شما نسبت به آینده حفظ شود، نه تنها از قدم برداشتن نترسید، بلکه آن تجربه باعث شود ایراد کار را پیدا کنید و با حل آن، بارها رشد کنید.
منتظر خواندن پاسخ ها و تجربیات تأثیرگذارتان هستیم.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد298MB41 دقیقه
- فایل صوتی چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد39MB41 دقیقه
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام استاد عزیزم
سلام به همه دوستان خوبم در این بهشت برین
صبح که بنر فایل جدید رو دیدم عین برنده ها گفتم آخ جووووون روزی امروزم هم رسید. امروزم قراره یه چیز جدید یاد بگیرم. ستاره قطبیمو از خدا گرفتم.
انصافا هم چه آگاهی های نابی!
استاد نمی گذارید ذهن ما پرت بشه، همیشه با یک حواس جمعی خاصی باعث میشید که تو مسیر خودشناسی و ریشه یابی مشکلاتمون باقی بمونیم. ممنونم از شما.
خیلی مثال یادم اومد فقط چندتا مهمترش رو می نویسم.
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
1- اتفاق نادر اما مهم و تاثیرگذار
من الان تو ماه ششم بارداریم هستم و سونوگرافی 4 ماهگیم که جای معتبری نرفته بودم بهم گفتن تیغه بینی جنین کوتاهه و احتمال سندروم دان هست. برو آزمایش ژنتیک بده و پیگیری کن.
این در حالی بود که سونوگرافی مهم 3 ماهگیم که جای معتبری رفته بودم تشخیص داده بود سالمه و هیچ مشکلی نداره.
بارداری چیزی نیست که زیاد تکرار بشه و برای خانمها معمولا یکی دو سه بار رخ میده ولی با حساسیت بالا و بسیار مهم. ولی همین مهم بودنش باعث چلنجینگ شدنش میشه. یعنی اهمیت با ترس قاطی میشه. و باید ذهن قدرتمندی داشته باشی تا بتونی با آرامش و توکل سپریش کنی.
من بجای اینکه بد به دلم راه بدم و حرف اون رادیولوژیست رو سند قرار بدم، با خودم گفتم درسته که سنم نسبت بارداری اولم 5 سال بالاتره و الان 39 ساله هستم و این از نظر کتابهای پزشکی به خودی خود ریسک محسوب میشه، ولی دلیل بر این نیست که حتما مشکلی وجود داره یا قراره به وجود بیاد.
تمام پیش فرض های منفی رو آگاهانه حذف کردم و گفتم توکل بر خدا. هرچی شد برای من خوبه و باعث رشدم میشه.
هرچند اعتراف می کنم 100 درصدی مثبت و خوشبین باقی نموندم ولی بالای 90 درصد ذهنمو کنترل کردم. هم خودم هم همسرم.
تا اینکه دکترم گفت نیازی به آزمایش ژنتیک نیست شما برو سونوگرافیت رو جای بهتری انجام بده که از نتیجه سونو مطمئن باشیم بعد تصمیم بگیریم. بعد از 11 روز من دوباره سونو دادم و نتیجه این بود که بچه کاملا سالمه و سونوی قبلی اشتباه بوده.
اونجا دیگه بغض شادین ترکید و برای اولین بار درباره این موضوع گریه کردم. برای عزیزانم هدیه خریدم و یه جشن درون قلبی برای خودم گرفتم.
این یک نمونه بارز از حالتی بود که زیاد تکرار نمیشه ولی همون یکی دو بارش میتونه کلی آدم رو به هم بریزه.
من به چشم دیدم که خواهرهای همسرم هر سه تاشون بارداریهای بسیار سخت و پرخطر داشتن و دوتاشون حتی سقط هم داشتن. از بس که ذهنیت خودشون و بخصوص مادرشون درباره بارداری پر از ترس و چالش هست. بنده خداها انواع و اقسام مشکلات مربوط به بارداری و زایمان رو تجربه کردن و برای من یه چالش محسوب میشه که در بین چنین خانواده ای همچنان ذهن خودم رو دور از ترس و افکار منفی نگه دارم. اما تقریبا موفق عمل کردم.
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
2- دونالد ترامپ شجاع و جسور
دومین مورد همین انتخابات ریاست جمهوری پیش روی امریکا هست که شنیدیم آقای ترامپ مورد سوء قصد واقع شد و گوشش زخمی شد. یعنی قشنگ خطر از بیخ گوشش رد شد.
خیلی از این لحاظ ایشون رو تحسین می کنم که بدون هیچگونه ترس آشکاری دوباره در صحنه عمومی وارد میدان شد و با همون گوش پانسمان شده خودش رو در جمع ظاهر کرد.
شاید اگر فرد دیگه ای بود که کنترل ذهن قوی نداشت می ترسید و یا از میدون انتخابات به در میرفت یا حداقل تا مدتها در جمع حاضر نمی شد.
ولی حاما با خودش گفت من سالها و سالها، صدها بار در جمع حاضر شدم و چنین اتفاقی برام نیفتاده و فقط یک بار بهم تیراندازی شد. دلیل نمیشه که هر روز این اتفاق بیفته.
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
3- پروسه رانندگی کردنم
من سال 88 تصمیم گرفتم گواهینامه رانندگی بگیرم. یکی دو بار گند زدم و یادمه یک بار که با پدرم برای تمرین رفته بودیم ماشین رو بردم رو جدول و یه تایرش افتاد اون ور جدول و با یه مصیبتی درش آوردیم.
از اون موقع به بعد ترس افتاد تو دلم و یواش یواش باورم شد که من آدم رانندگی کردن نیستم.
با اینکه گواهینامه گرفته بودم ولی اسم رانندگی که می اومد ضربان قلبم می رفت روی 1000.
چه برسه به اینکه در سمت راننده رو بخوام باز کنم و بشینم پشت فرمون… دیگه اجل معلق بالاسرم پرپر میزد.
تااااااااااا پارسال سال 1402 که شرایط زندگیم طوری رقم خورد که یه انرژی می گفت دیگه بشین پشت فرمون و نترس.
با اینکه می دونستم چیز زیادی از رانندگی نمی دونم ولی آموزشهای استاد اثرش رو گذاشته بود و اون کنترل ذهنه کار خودش رو کرد.
هر روز نشستم و با حواس جمع اما بدون ترس های گذشته فقط روی درست رانندگی کردن تمرکز کردم و الان خیییییییییلللللی خیلی بهتر رانندگی می کنم. تازه از دیگران هم ایراد می گیرم! البته تو دلم.
چقدر کارها با وجود این مهارت برام راحت تر شده. مثلا همین الان دخترم رو بردم گفتار درمانی و برگردوندم.
اگر نبود اون حد از آمادگی ذهنی که از تمرکز بر توانایی هام به دست آوردم همچنان اوضاع همون آش و همون کاسه بود. چون چیزی به خودی خود عوض نمیشه مگر اینکه ابتدا ما در سطح ذهنی و آگاهانه و سپس ناخودآگاه تغییر کنیم و این ضمیر ناخودآگاهمون حرکات و رفتارهای فیزیکیمون رو کنترل و جهت دهی کنه.
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
4- در برخورد با بچگانگی های دخترم
من اسمشو نمی گذارم خرابکاری، چون بچه خیلی چیزها رو نمی دونه و قصدی برای خط خطی کردن اعصاب مادرش نداره. اون فقط داره دنیاش رو تجربه میکنه و بر حسب ندانستن ها و کنجکاوی هاش کاری رو انجام میده.
این به قول ما خرابکاریها برای اون مفهوم خرابکاری نداره و فقط بازی و تجربه محسوب میشه تا اینکه خودش خطر یا درد چیزی رو لمس کنه و با الگوی تکرارشونده درد یاد می گیره که از کدوماش دوری کنه و کدوماش چه خاصیتی داره.
پس من مادر اگه این موضوع رو درک نکرده باشم فقط با حرکات بچه ام عصبی میشم و داد میزنم و خسته میشم. و صد البته که بچه رو هم عصبی و ترسو می کنم. چه بسا که ذوق و خلاقیتش رو کور کنم اصلا.
خوب این قضیه به خودی خود از یک مادر انرژی می گیره. حالا فرض کنید به بچه یه موضوعی رو چندین بار آموزش میدی تا یاد بگیره.
بارها و بارها درست انجامش میده ولی یکی دو بار هم به دلایلی که فقط خود بچه میدونه و خدای بچه، به زعم ما خرابکاری میکنه. حالا مادر چی میگه؟
ممکنه بگه اینهمه بهت یاد دادم آخرش گند زدی؟ پس معلومه هنوز یاد نگرفتی.
صد بار گفتم بدون دمپایی نرو تو دستشویی بازم رفتی؟ در صورتیکه از 100 بار گذشته 90 بارش بچه دمپایی پوشیده ولی چرا همین یک بار نپوشیدنش به چشم من اومده؟
یا اینکه بهش میگم سعی کن موقع رنگ آمیزی از خط بیرون نزنی. تمام شکل رو خوب رنگ میکنه فقط دو سه جا از خط بیرون میزنه. حالا اگه من گیر بدم به اون -20-15 درصد خرابی چه انتظاری میتونم داشته باشم که بچه دفعه بعد عملکرد بهتری داشته باشه؟
می تونم 100 تا مثال دیگه از برخورد با بچه خودم بزنم.
بچه 10 بار حرفمو گوش میکنه یک بار دو بار هم میگه نه. من بزنم قدرت نه گفتنش رو نابود کنم چون دلم می خواد بچه ام همیشه چشم تو دهنش بچرخه؟
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
5- شناخت ترفند مغز برای حفظ بقا
مغز ما طوری طراحی شده که ما رو زنده نگه داره. بنابراین دنبال چیزی می گرده که سلامتی و زندگی ما رو به خطر میندازه و تا وقتی ما قانعش نکنیم و براش منطق نیاریم که فلان چیز دیگه خطرناک نیست دست از تلاش برنمیداره.
مثلا من بچه بودم و یک بار وقتی شیر آب ظرفشویی رو باز کردم چون قبلش روی سمت داغش بود همچنان آب داغ توی شیر بود و دستم سوخت.
تا سالهای سال وقتی شیر آب ظرفشویی رو باز می کردم اول با یک انگشت امتحانش می کردم و اگر سرد بود استفاده می کردم.
بعد به خودم اومدم و به ذهنم قبولوندم که این اتفاق فقط یک بار از هزاران بار رخ داده و طی اینهمه سال دیگه هم تکرار نشده پس تمومش کن. و تمومش کردم.
ترفند دیگه ذهنم برای دوری از تنش و ناراحتی بحث نکردن با دیگران بود. تا جایی که حتی جایی که بایستی حرفم رو که حق هم بود می زدم و نظر مخالفم رو بیان می کردم تا حد و مرز خودم رو تعیین کنم، این کار رو نمی کردم چون در اصل می ترسیدم.
بایستی دلیل نارضایتیم رو با کلام آروم بیان می کردم ولی چون عصبی می شدم و بغضم می گرفت می ترسیدم ضعیف دیده بشم و بجاش سکوت می کردم.
در صورتیکه مگه من چند بار به خاطر ابراز عقیده مورد سرزنش قرار گرفته بودم؟ مگه قرار بود همیشه همینطور بمونه؟
پس چرا ذهنمو زودتر قانع نکردم که حرفت رو با اعتمادبنفس بزن و نترس. هرچه بادا باد.
چون فکر می کردم من همینم که هستم و شخصیتم دیگه اینه. تازه فکر می کردم اینجوری بهتره و دارم اعراض می کنم. چه مسخره و خنده دار واقعا!
ولی باز هم آموزشهای استادم به دادم رسید و بهم یاد داد دنیای من می تونه خیلی راحت تر و عزتمندانه تر باشه. با تغییر. با تکامل و با توکل.
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
استاد خیلی دوست داشتم این خط سیر فکریم رو ادامه بدم و همچنان بنویسم ولی ترانه بنده خدا یک ساعته داره میگه مامان بیا باهام بازی کن و بیشتر از این دلم نمیاد منتظر بذارمش.
ان شاالله در فرصتهای بعد بیشتر می نویسم بخصوص در مورد احساس لیاقت در کامنتهای دوره.
عاشقتونم تا ابد….
به نام رب
سلام به شما آقای حیدری بزرگوار
متشکرم بابت محبتتون و تجربه ای که به اشتراک گذاشتید.
بله دقیقا اون روزها با خودم می گفتم اگر بچه مشکلی داشته باشه ژنتیکی باشه که دیگه کاریش نمیشه کرد. یعنی بیماری اکتسابی نیست که قابل درمان باشه پس فقط این به عهده من میمونه که ذهنمو کنترل کنم و بابت اونچه که رقم خورده شکرگزار باشم.
من که نمی تونم ژنتیک اونو عوض کنم و سالمش کنم ولی افکار خودمو که می تونم سالم نگه دارم. پس گریه و زاری به چه دردم میخوره.
از طرفی اگر سالم باشه که انگار خدا یک زندگی دوباره به من و همسرم بخشیده، انگار که تمام ثروت مادی و معنوی دنیا به حسابمون واریز شده پس باز هم فقط باید شکرگزار باشم.
و برای چیزی که کنترلش دست من نیست انرژی ذهنی خرج نکنم.
بسپرم به خدا و هرچی شد بگم الهیر فی ما وقع.
که الهی شکر نعمت و ثروت سلامتی فرزندمون نصیب خودش و ما شد و اشکهای شوق و خشوع و سپاسگزاری من بود که پیاده روهای چهارراه طالقانی کرج رو خیس می کرد.
الهی شکر که بهم بصورت عملی و ملموس نشون داد چه ثروت هایی دارم و باید بیشتر قدرشون رو بدونم.
ممنونم که باعث شدید حس قشنگ سپاسگزاریم تکرار بشه.
در پناه حق
به نام خدای مهربان
سلام سعیده جانم سلام به قلب بزرگت. ممنونم بابت محبتت. ان شاالله شما هم در سلامتی کامل و همیشه در معرض پرتوهای نور معنویت و هدایت باشی.
خدا دختر گلتو حفظ کنه و خیر دنیا و آخرت نصیبتون بشه.
فرموده بودی فرق اعراض کردن و پاسخ دادن.
ببین عزیزم من اینطوری برداشت کردم که ناخواسته ای که مستقیما به ما مربوط نمیشه که اصلا عاقلانه نیست بهش توجه کنیم.
حالا ناخواسته ای که مربوط به زندگی ماست چی؟
به دو دسته تقسیم میشه. 1- ناخواسته هایی که ناشی از افکار و رفتار ماست و 2- ناخواسته هایی که واکنش دیگرانه.
جدا از اینکه چه دلیلی باعث میشه دیگران به ما حرفی بزنن یا در مقابل ما کاری انجام بدن که مورد پسند ما نیست، ما باید در موردش فکر کنیم که چرا چنین اتفاقی افتاده؟
آیا داره همیشه تکرار میشه و یک بازخورد منفی رو به دفعات زیاد داریم از اشخاص مختلف می گیریم؟
اون میشه یک الگوی تکرار شونده منفی. که قطعا دلیلش در درون ماست.
و ما باید ریشه اون بازخورد رو در درونمون پیدا کنیم و حلش کنیم تا برخوردهای منفی و اتفاقات ناخواسته حذف بشه.
حالا جاهایی هست که کسی در دایره ارتباطات بسیار نزدیک ماست و ما از یک سری حرفها و رفتارهاش ناخوشنودیم. یک سری حرکاتش واقعا ناخوشاینده و آرامش رو از ما می گیره. یا اینکه حق ما داره پایمال میشه و ما داریم ضربه می خوریم.
اونجا اعراض کردن جایی نداره.
برای مثال وقتی ظهر یا شب خیلی خسته ای و می خوای استراحت کنی همسرت تو خونه با صدای بلند آواز بخونه و رعایت خواب شما رو نکنه. اونجا اعراض کردن یعنی احساس عدم ارزشمندی. شما باااااید با زبان خوش و احترام ولی محکم و جدی بهش بگی وقتی می خوام استراحت کنم لطفا سروصدا نکن. همونطوری که تو دوست داری موقع کار کردن و تمرکزت من باهات صحبت نکنم.
این نیم ساعتی که من خوابم رو لطفا کارای پر سروصداتو بذار کنار.
این حد و مرز تعیین کردن برای حفظ حرمت و ارزشمندی وجود خودته و کاملا برخلاف مفهومه اعراضه.
پس اگر یک غریبه یا کسی که وجودش در زندگیت همیشگی و تاثیرگذار نیست کاری برخلاف میلت انجام داد نیازی نیست توجه کنی، اما اگر شخص نزدیکت کاری رو بارها و بارها انجام داد که برات آزاردهنده بود باید صحبت کنی و مواضعت رو مشخص کنی.
یا اینکه جایی نیاز بود شفاف در مورد مسأله ای توضیح بدی تا سوء تفاهمی رفع بشه این کار رو با آرامش و حفظ احترام انجام بده. چرا که نه. چه غریبه و چه آشنا. ولی بحث نکن و دفاع از خودت رو طولانی نکن. فقط اتفاقی که افتاده رو از موضع خودت صادقانه بیان کن.
این نظر من و برداشتهام از آموزشهای استاد بود. امیدوارم که رفع ابهام شده باشه و به دردت بخوره.
خدا خودش هدایتگر ماست و خیر و شرمون رو هر لحظه به ما الهام میکنه.
الهی که همه مون همیشه بتونیم به منبع هدایتش وصل باشیم.
مهدیه نازنینم عزیزدلم که همنام خواهرم هستی سلام و عشق پروردگار خدمت وجود نازنینت.
چقدر شاد شدم وقتی پیام پرمهرت رو خوندم. ممنونم عزیزم منم دلم واست تنگ شده بود و ازت متشکرم که نسیم بهشتی قلب مهربونت رو به سوی من روانه کردی!
متشکرم بابت تبریکت. منم برات زندگی پر از شادی و برکتی رو آرزو می کنم و حتما ان شاالله وقتی نوا کوچولوم به دنیا اومد بجای شما سیییییر بو می کشم ازش و هی خدا رو شکر می کنم بابت نعمت بی حسابش.
همین الان که دارم برات می نویسم چشمام پر از اشک شادی و سپاسگزاریه و صفحه گوشیمو نمی بینم.
از اینکه چقدر خدای مهربون و بخشنده و بخشاینده است.
از اینکه منو لایق دونسته و به این جهان دعوتم کرده تا از اینهمه نعمتش، از بندگی کردنش بهره مندم کنه.
از اینکه چقدر بر سر من منت گذاشته که منو موجودی دارای اختیار آفریده تا خودم انتخاب کنم که در صراط مستقیم پر از نعمت و برکت و رحمتش قرار بگیرم.
و یک نمونه بارزش این دو فرزند سالم زیبای بهشتی منه. ترانه که اصلا فرقی با فرشته ها نداره.
دخترم سراسر وجودش عشقه و اگر هر روز فقط بابت همین یک نعمت سجده گذارش باشم هنوز کمه.
نوای نازنینم هم که هنوز نیومده به من بصورت عملی یاد داد که فقط و فقط باید سپاسگزار نعمتهای حال حاضرم باشم. نگران آینده نباشم و بابت هر آنچه که پروردگارم بهم عطا کرده بی چون و چرا فقط بگم شکر.
خدا منو ببخشه که در ابتدای بارداریم پیش فرضم این بود که دلم می خواد این یکی پسر باشه.
خدا نشونم داد که اگر کوچکترین نقصی در آفرینشش باشه برات فرقی نمی کنه پسر باشه یا دختر. تو به آنچه بهت میدم راضی باش و در محضر من درشتی نکن.
نوا خانم هنوز نیومده به من درس داد که مامان خانم فقط خاشع درگاه رب العالمین باش و از خدا سلامتی بخواه.
کفر نعمت نکن که بد می بینی.
الهی شکر. مهدیه جان با جون دلم ازت ممنونم که برام نوشتی و باعث شدی اینهمه اشک بیاد و قلبمو شستشو بده.
از استادم بی نهایت سپاسگزارم که با قلب سلیم خودش این بهشت سراسر توحید رو بنا کرد تا ما آروم آروم به کمک هم به راه راست هدایت بشیم.
شکرگزار واقعی باشیم و از این جهان، از این سرزمین وحی لذت ببریم.
عاشقتم عزیزدلم
به نام الله عزیز و رحیم
سعییییده آی سعیده آی سعیدههه
چقدر این حس تو گرم و عجیبه
سلام عشقم. سلام قشنگم. سلام قند و عسل
چقدر تو ماهی دختر چقدر تو دلنشینی!
خدای ما چقدر زیباست که وقتی بنده ای مثل شما درهای ذهن و قلبش رو باز میگذاره تا خدا واردش بشه اینهمه شهد و شکر از وجودش میریزه و جمعی رو شیرینکام میکنه.
سعیده قشنگم امروز هر دفعه سایت رو رفرش کردم(بالغ بر 150 بار) دیدم که کامنت جدیدی نوشتی.
ایمیل مربوط به تو رو که باز کردم دیدم یااااا ابالفضل یه قطار پاسخ نوشتی برای یه قطار آدم. حتی واسه خودتم پاسخ نوشته بودی!!!!
گفتم دیگه این رد داده واسه خودشم داره می نویسه!
قربون خنده های انفجاریت اینو گفتم که بهت بگم متوجه تغییرت به سمت باز هم بهتر شدن شدم.
قبلا می نوشتی، پاسخ محبت دوستان رو هم می دادی ولی نه دیگه به این شدت.
چقدر خودت رو بمبارون کردی با انرژی پاک نفسهای رفقای غار حرات و در اصل با نور ایمانی که خودت تو دل نازنینت ساختی و پرداختی، که اینهمه بهت انرژی مثبت برگشته. و تو داری دونه دونه هم پاسخ میدی و هم برای بقیه بچه ها زیر کامنتهاشون پاسخ می نویسی.
می دونی چی میگم؟ حس کردم ساعتها نشستی فقط خوندی و خوندی و نوشتی و غرق شدی و چه غوغایی بیشتر از گذشته در درونت شکل گرفته.
دیدم که سعی کرده بودی در هر زمینه ای از هرکسی یه الگوی مناسب برداشت کنی.
دیدم که با خوندن کامنت سارای 12 ساله نازنین که انصافا جذاب و گیرا نوشته بود یه آرزوی قشنک به دلت راه پیدا کرد که نیلا نیکا هم یه روزی شاگرد مدرسه توحید بشن و این مدلی قلبشون با خدا و هدایتش عجین بشه.
وقتی منه انسان با چشمای زمینیم این تلاش خاشعانه و خالصانه تو رو می بینم، پس خدا قطعا در سطح والای خدایی خودش می بینه و پاداشش رو ده ها برابر بیشتر بهت میده.
دیدم که با خضوع و مهربونی ویژه ای امروز تا جایی که دستات قوت داشت و شرایط یاری کرد نوشتی و تمرکز کردی به نکات مثبت و قدرتمند کننده.
پس نوش جونت باشه مائده های آسمانی که واست در راهه.
سعیده جونم دیرتر واست نوشتم تا اولا خودم آمادگی پیدا کنم و دوما شما یخورده سرت خلوت بشه.
دوست داشتم حسمو قشنگ و عمیق درک کنی. حس ناب تحسینت. و الگوبرداری از قدمهای تکاملیت.
عزیزدلم من به لطف خدا در شرایطی بودم که باورهام نسبت به زندگی مشترک خوب و مناسب شکل گرفت و البته خودمم کمک کردم به این روند.
می دونم که تو هم دوره عشق و مودت رو بخاطر همین تهیه کردی و تمام تلاشت رو برای حفظ رابطه ات کردی ولی آدمها با هم فرق دارن و نمیشه مقایسه کرد. من مطمئنم اگر راهی برای هم مدار شدن شما وجود داشت حتما پیدا شده بود ولی تو بهترین تصمیم رو گرفتی و خودت رو به اندازه اون زندگی دوباره کوچیک نکردی. در واقع انقدر بزرگ شدی که هیچ رقمه تو اون خونه جا نمیشدی.
ادبیات منو باش توروخدا:))
در عوض همین تضاد باعث شکل گیری یک ایمان و بندگی خیلی قویتری در تو شد که الماس وجودت رو غبارروبی کرد. درخشانتر کرد. بهت جرأت و شهامت داد. درها یکی یکی باز شد و داره باز هم باز میشه.
تو تا همینجاش برنده ای. بقیه اش به قول خودت با خداست.
می دونم که هیچ غمی تو دلت نیست و هیچ ترسی هم اجازه نداره وارد بشه. حسش می کنم.
آخه کسی که روزی 25 تا کامنت می نویسه کی وقت میکنه غصه گذشته رو بخوره یا از آینده بترسه؟؟
می خواستم بهت بگم شاید من برای مثال تو رابطه با همسرم مشکل خاصی نداشته باشم ولی در عوض تو مسائل دیگه ای که تو خیلی عالی عمل کردی من پاشنه آشیل دارم.
همه ما همینطوریم.
می خوام مثل یه دوست، مثل یه خواهر بهت قوت قلب بدم که یه وقت خدای نکرده مقایسه نکنی، و بگی من که هنوز کاری نکردم.
پس چرا نمیشه. پس کی؟؟
می دونم که نمیگی و حواست هست.
تو با موتور جت داری حرکت میکنی ماشاالله.
خدایی که تو شناختی و بهش وصل شدی خودش به قلبت الهام کرده که پیروزیهای بزرگ و بزرگتر در یک قدمیته و هیییییچ کسی یارای مقابله با مشیتش رو نداره.
خدا حمایتگر دائمی همه ماست و تازه اول درخشش های پی در پی توئه.
خدا قوت بهت که تا اینجای راه رو به سلامت اومدی و می بینم روزی رو که شادیهات افزون میشه. نعمت هات صدها هزار برابر بیشتر میشه.
مسیرها برات هموارتر میشه و اونقدر نرم از گذشته ات رها میشی که میگی نفهمیدم چطور تموم شد.
اووووه ببین چند ساله از اون زمانها میگذره و انگار اصلا اون زندگی وجود نداشته.
به همین راحتی!
خوشحالم که تونستم باهات حرف بزنم. دوستت دارم و تمام انرژی قلبمو واست با عشق می فرستم.
استاد عباسمنش جانم ازتون ممنونم که اجازه میدید ما اینجا انقدر راحت با هم حرف بزنیم. کامنتها رو آزاد می گذارید که بچه ها به هم ابراز عشق کنن و به هم امید بدن. ماها همه به شوق تغییرات مثبت همدیگه شجاعت می گیریم و با دیدن رشد هم رشد می کنیم.
کارتون بی نظیر و فوق العاده است.
عاشقتونم
بسم الله النور
سلام سماااانهههه سلام عزیزدل خواهر
خدا قوت مادر توانمند و شجاع
تو برای نمونه و الگو شدی واقعا. هیچکسی رو ندیدم که همون روزهای اول بعد زایمان بتونه اینقدر قشنگ ذهنشو کنترل کنه و متعهد بمونه روی کار کردن روی ذهنش.
تو هر روز با وجود بی خوابیها و پراکندگیهای ذهنت، با وجود اونهمه تغییرات بزرگی که یکهو نظم زندگیتو عوض کرد باز هم چندین و چند کامنت می نوشتی و ادامه دادی. اگر شده حتی در حد دو پاراگراف ولی دست از نوشتن برنداشتی.
شما میگی 2/5 ماه طول کشید، بذار بهت بگم خیلیها تا 6 ماه یا بیشتر هم همچنان به خودشون نمیان و عین سیلی خورده ها هی دور خودشون می چرخن. تو شاهکار کردی که فقط 2 ماه زمان برد تا به خودت بیای.
قرار هم نیست اوضاع مثل قبل بشه چون الان شرایط کاملا متفاوته و همیشه هم همینطور متفاوت خواهد موند.
ماشاالله به حافظ جون نازنینم خدا حفظش کنه گل پسرمونو بزرگتر که بشه تو هر مرحله از رشدش شما هم باهاش بزرگتر و داناتر میشید و با هر پله از تکاملش مامان و باباش رو هم مجبور به تکامل میکنه.
پس به عنوان کسی که یک بار این مراحل رو تجربه کرده میگم اولا خیلی منتظر زمان مناسب برای خودسازی نباش چون به راحتی گیر نمیاد. بلکه باید برای خودت خلقش کنی. و اوضاع همینطور باقی خواهد موند تا چند سال.
دوم اینکه پیشاپیش برای رشد ذهنی همراه کودکت به استقبال تغییرات جدید برو چون اگر این تغییرات سبک زندگی و سبک برخوردت با حافظ جان و کل زندگی رو نپذیری و مقاومت کنی، فقط خودت اذیت میشی.
پس چالشها رو که تموم شدنی هم نیستن به عنوان فرصت رشد و لذت بردن بپذیر و دوستشون داشته باش.
قید تمیزی و مرتبی همیشگی خونه زندگیتم بزن فعلا.
الان مهم لذت بردن از مراحل رشد خودت و فرزند گلته.
سمانه جونم ترانه جون و نوا جونم درسهایی به من یاد دادن که هیچ کتاب و سمینار و روانشناسی بهم یاد نداده بود.
هرجا تغییر رو پس زدم ضرر کردم.
امان از این آزمایشها و سونوهای بارداری…. اینم به نظر من یه گاریه که به خودمون بستیم. چیه هی چکاپ و برو و بیا؟
مثل قدیما خوب بود همه بچه ها هم سالم بودن. الانم 99 درصد بچه ها سالمن. ما الکی انقدر سخت می گیریم.
خدا عزیزدل همه ما حافظ کوچولوی قشنگتو در پناه خودش سالم حفظ کنه و به شما و پدرش قوت و سلامتی کامل عطا کنه.
ممنونم عزیزدلم که واسم نوشتی و اینهمه باورهای خوب و قدرتمندکننده برام یادآوری کردی.
دوستت دارم هزاران تا.
به نام الله حکیم و غفور
سمیه جون سلام. اشکمو درآوردی…
کاش الان میشیگان همین کوچه بغلی بود میومدم کلی بغلت می کردم و برمی گشتم.
خدا به نفست برکت بده، به قلبت نور بباره و به جسمت توان مضاعف بده. ممنونم که اینقدر قشنگ و بر پایه ایمان و توحید برام نوشتی.
چه تجربه سنگینی که می تونست هرکسی رو از لطف خدا و وعده اش ناامید کنه اما شما جزء اون الفائزون قرآن شدی که می دونن که پیروزن حتی اگه پیروزی هنوز از راه نرسیده باشه.
کسی که قلبش به یاد خدا نرم و رام میشه همیشه برنده است.
چون چشم مادی ما و عمر ریاضیاتی ما توالی رو شناخته، هیچوقت جز با قدرت هدایت و شهود نمیتونه آینده رو ببینه.
و شما با قدرت ایمانت وصل شدی به منبع هدایت و شهود که تونستی با کمک سوره مریم آینده رو ببینی. خدا خودش بود که اشکاتو پاک کرد و بهت وعده داد.
چه کسی جز شاگردای مدرسه توحید می تونن صدای خدا رو بشنون و اعتماد کنن. شما تاج توحید رو سرته ولی 99 درصد آدمها نمی بینن چون نمی دونن الا بذکر الله تطمئن القلوب یعنی چی و چه معجزه هایی میکنه.
اینجا واقعا جا داره از چند جنبه از استادمون تشکر کنیم.
یکی آموزش توحید عملی
دومی دوره فوق العاده قانون سلامتی
سومی آموزش مفهوم صبر و فرقش با تحمل
چهارمی جا انداختن مفهوم الخیر فی ماوقع
فعلا ذهن من تا اینجا قد میده.
که البته شما تو این موضوع همه این درسا رو عالی پاس کردی و به لطف خدا داری ثمره شیرین و گواراش رو نوش جان می کنی.
الهی که خدا هر دو فرزند قشنگت رو در پناه خودش حفظ کنه و هر روز همینجوری مثل الان با دیدن رشد و خوشحالیاشون هی پر و بال بگیری و شکرگزارتر باشی.
متشکرم ازت. یک دنیا ممنونم که بهم درسهای ایمان و توحید عملی رو یادآوری کردی و این داستان عبرت آموز رو برام گفتی.
آره درست میگی ما گاهی تمام تلاشمون رو می کنیم و کنترل ذهن انجام میدیم ولی باز هم چون همه چیز جهان خارج از ما در کنترل ما نیست، ممکنه ناخواسته ای اتفاق بیفته که میزان ایمان ما سنجیده بشه.
خدا خودش تو قرآن گفته ما شما رو با فقر و بیماری و نقص در اموال و اولاد امتحان می کنیم تا بدانیم که کدامتون باایمانترید.
و اینجاهاست که عیار توکل و اعتبار حرفهای توحیدی ما سنجیده میشه.
شاید واقعا اون نطفه به صلاحش نبوده که یک انسان بشه و خدا حتما چیزی میدونه که ما نمی دونیم.
تبریک میگم. دمت گرم و نوش جانت باشه شیرینی این نعمت.
روی ماه تینای نازنین و لیلین شیرینمون رو ببوس و حسابی از وجودشون لذت ببر.
برات شادکامی های مدام آرزو می کنم دوست قشنگم.
مرسی مرسی خیلی خیلی خیلی خوشحالم کردی با اینهمه محبتت.
ساعت 4:14 صبح به وقت کرج زیبا و خوش آب و هوا