چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد

در این فایل استاد عباس منش با ذکر مثالهای بسیار کلیدهایی اساسی توضیح می دهد درباره:

  • شیوه ذهن برای شکل دهی باورهای محدود کننده؛
  • و راهکار سازنده برای متوقف ساختن آن باورها در همان ابتدای روند؛

آگاهی های این فایل را بشنوید و در مثالها تعمق کنید. سپس برای درک و اجرای این کلید حیاتی در زندگی روزمره خود، در بخش نظرات این فایل، تجربیات خود درباره موارد زیر را بنویسید:

الف) بنویسید کجاها ذهن شما به خاطر یک اتفاق نامناسب توانست بنیان باوری شما را بر اساس آن ناخواسته شکل دهد، امیدواری و خوشبینی را از شما بگیرد و شما را به این نتیجه برساند که از این به بعد قرار است همین نتایج بد رخ بدهد. سپس به خاطر این باور، هیچ قدمی برای بهبود آن روند بر نداشتید؟

ب) بنویسید کجاها با اینکه اوضاع خوب پیش نرفت و نتیجه ناخواسته رخ داد اما شما افسار ذهن را در دست گرفتید و توانستید به ذهن خود بگویید:

درست است که این بار اوضاع خوب پیش نرفت اما 100 ها بار اوضاع خوب پیش رفت. در نتیجه این اتفاق هیچ معنایی ندارد و قرار نیست دوباره این ناخواسته رخ دهد. تنها کار من این است که: ایراد کارم را پیدا کنم، بهبودها را ایجاد کنم تا نتایج حتی بهتر از قبل ایجاد شود” و به این شکل خوشبینی و امیدواری خود را همچنان حفظ کردید؛

ج) درباره تجربیاتی بنویسید که: به خاطر باورهای محدود کننده ای که داشتید، مدتها یک روند ناخواسته را تجربه می کردید اما به محض ایجاد تغییرات اساسی در باورهای خود، در همان مسیر، نتایج متفاوت و خوشایندی گرفتید؛

به عنوان مثال:

رابطه عاطفی نامناسبی تجربه می کردی و به این نتیجه رسیده بودی که: رابطه همین است، زندگی پر از دعوا و مشکلات است، عشق و مودت در رابطه، خواب و خیال است و… اما وقتی تغییرات اساسی در شخصیت خود ایجاد کردی، همان رابطه عاطفی تبدیل به زیباترین رابطه عاطفی ممکن شد؛

یا درباره کسب و کار نیز مرتباً درگیر مسائل تکرار شونده ای بودی، سود و رونقی نداشتی و به این نتیجه رسیده بودی که در این شغل، پول نیست. اما وقتی تغییرات اساسی را در باورهایت ایجاد کردی، همان کسب و کار به ظاهر بی رونق، تبدیل به کسب و کاری پر رونق شد.

د) با توجه به آگاهی های این فایل، بنویسید در موارد مشابه آینده:

چه راهکارها یا نگرشی به شما کمک می کند که حتی با وجود یک تجربه ناخوشایند، افسار ذهن را در دست بگیرید به گونه ای که: نه تنها خوشبینی و امیدواری شما نسبت به آینده حفظ  شود، نه تنها از قدم برداشتن نترسید، بلکه آن تجربه باعث شود ایراد کار را پیدا کنید و با حل آن، بارها رشد کنید.

منتظر خواندن پاسخ ها و تجربیات تأثیرگذارتان هستیم.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
    298MB
    41 دقیقه
  • فایل صوتی چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
    39MB
    41 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

835 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مجتبی محجوب» در این صفحه: 6
  1. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1921 روز

    به نام خدای مهربان سلام

    خداروشکر میکنم که میتونم زندگیم رو از هر لحظه که میخوام تغییر بدم

    بخش ششم

    اگر من یک روند اشتباهی رو رفتم به خاطر شخصیت قبلیم اگر دوباره اون کارو انجام بدم نتایج قبل رو نمیگیرم ها

    با این جمله مقاومت دارم

    ولی وقتی که به چند وقت گذشته خودم فک میکنم متوجه میشم که چرا وقتی که از کارخونه قبل به این کارخونه اومدم و همون کارهای قبل رو انجام میدادم اینجا نتیجه کاملا برعکس بود و چقد به نفع من بود و من تعجب میکردم که چرا اینطوریه ،میگفتم چرا من همین کارو اونجا میکردم هیچ اتفاقی نمی افتاد و برای هیچ کس مهم نبود ولی اینجا بابتش پول بهم میدن، و همین موضوع باعث شد که من هی ترغیب بشم کارهای درست که قبلا انجام میدادم و هیچ نتیجه ای نداشت رو اینجا تکرار کنم و دقیقا نتیجه متفاوت میگرفتم

    ولی نمیدونستم چرا

    نمیدونستم که بخاطر اینه که من تغییر کردم ،بخاطر اینه که من دارم رو خودم کار میکنم

    جالبش اینه که اون موقع فک نمیکردم که دارم رو خودم کار میکنم با اینکه فایلها رو گوش میدادم و سعی در تکرار داشتم

    و فک میکردم که کار کردن روی خود باید کاملا محسوس باشه ، یعنی مثل بنایی متوجه تغییر بشی که این ساختمان اومده بالا

    ولی نگو که اونها تغییر بوده که من اونطوری نتایج رو دریافت میکردم

    من فک میکردم که استاد از اول استاد بوده و هیچ وقت اشتباه نکرده و نمیکنه

    وقتی که استاد گفت که منم همین باورها رو داشتم انگار منم متوجه شدم که پس میشه تغییر داد این باورها رو چون تو ذهن من اینه که نمیشه تغییر داد این باورها رو و تا آخر عمر با منه ، هر چقدر هم که رو خودم کار کنم

    و اوضاع بهتر نمشه

    من در مورد مسائل مالی این حس رو نسبت به خودم دارم که

    که تو هیچ وقت نمیتونی یه کسب و کار برای خودت داشته باشی، تو برای همیشه همینی،و باید بسوزی و بسازی

    الان متوجه ام که این فکر اشتباهه و باید ببینم که کجای کارم ایراد داره ،کجا دارم مسیر رو اشتباه میرم و کدوم باورها دارن کار میکنن

    من حتی از امتحان کردن بیزینس هم میترسم

    من حتی از نزدیک شدن بهش هم میترسم

    یکی از باورهای محدود کننده قوی ام اینه که تو باید برای بیزینس و پول ساختن پوستت کنده بشه ،و پدرت در بیاد

    و از اونجایی که من آدمی هستم که از انجام کار سخت فراری هستم و خیلی اذیتم که کار سخت کنم میگم کلا ولش کن

    نخواستیم پول دارو ثروتمند و کسب و کار دار بشیم

    همین آب باریکه کارمندی کافیه ، با اینکه از دورن خود خوری دارم و اذیتم که کارمندم و دوست دارم که رها باشم و هر فعالیتی دارم در جهت رشد خودم و کسب و کارم باشه

    ولی حیف که گیر کردم بخاطر ترس از سختی کشیدن و عذاب کشیدن و اذیت شدن و خون دل خوردن و پدرت در اومدن

    فک میکنم که باید برم شبانه روز مطالعه کن ، رفرنس های خارجی مطالعه کنم کتاب های اقتصاد بخونم تا بتونم یه کسب وکار راه بندازم

    و اگراین کارها رو نکنم شکست میخورم و بیچاره میشم و کلی زمان رو از دست میدم

    پس بهتره که همینطور کارمند باشم و برم و بیام و انتظار داشته باشم که دیگران برای من کار جور کنن چون میترسم از کار جور کردن و مشتری نداشتن

    بسیار سخته که خودم رو تغییر بدم بسیار احساس ستستی و اذیت شدن میکنم

    چون فک میکنم که برای تغییر باید پوستت کنده بشه

    ولی خب خداروشکر دارم بهتر میشم همین که کامنت مینویسم و همینکه برای گوش دادن به فایلها و دورها وقت میگذارم یعنی برام مهمه و میخوام که تغییر کنم و این خودش بخشی از تغییره

    اولش که این فایل رو دیدم گفتم اینم حتمامثل فایلهای دیگه در مورد اینه که چطور ذهنت رو کنترل کن

    ولی الان خداروشکر میکنم که وقت گذاشتم و نشستم و گوش دادم و نوشتم و خودم رو دوباره کنکاش کردم که ببینم چه خبره و هر بار که یه فایل از استاد گوش میدم یه دریچه جدید تو زندگیم و رفتارم و کردارم و عملکردم و درکم نسبت به قانون باز میشه

    قبلا اتفاقات ذهنم رو کلا تسخیر میکرد و قفل میشد

    ولی جدیدا مخصوصا بعد از دوره احساس لیاقت انگار قوی تر شدم انگار آهنین شدم انگار مشکلات خیلی کوچکتر از من شده

    انگار کمتر عصبی و ناراحت میشم ،انگار کمتر و خیلی کمتر واکنش نشون میدم

    ولی هنوز در ادامه دادن توجه به نکات منفی احساس لذت دارم که باید کار کنم و به خودم یاداوری کنم که تغییر بدم این موضوع رو و سعی نکنم که خودم رو تبرعه کنم یا خودم رو بی خطا جلوه بدم و تقصیر رو بندازم گردن دیگران و کیف کنم

    به خودم میگم که اشکال نداره ، تا الان اونطوری بودی از الان به بعد سعی کن که ادامه ندی نکات منفی رو و غیبت کردن رو

    خوشحالم از اینکه وقتی استاد میگه بنویسید من جز اون افرادی هستم که نوشتم

    چون قبلا فقط گوش میدادم و با اینکه احساسم خیلی عالی میشد ولی انگار فقط یه فیلم قشنگ دیدم که وقتم بگذره

    ولی الان نتنها لذت میبرم بلکه کلی تغییر و تحول در خودم میبینم و حس میکنم

    و چقد وقتی که مینویسم و با دقت گوش میدم و کنکاش میکنم خودم رو بعدا در مواقع حساس و موقعیت هایی که تضاد پیش میاد چقد این کنکاش کردنه و توجه کردنه و نوشتن به صورت کامنت به من کمک میکنه که زود تر بتونم به احساس بهتر برسم

    مثلا کلاس زبان یادم اومد

    من قبلا کلاس زبان میرفتم و به محض اینکه به پندمیک خوردیم و من دیدم که یه کم سخت شده دیگه کامل ولش کردم ،ولی این بار که با باورهای جدید شرکت کردم چقد پیشرفت کردم

    منی که آرزوم بود بفهمم فعل و فاعل چیه الان در سطح پیشرفته 1 هستم

    تا حالاچهارتا کتاب داستان در سطح خودم خوندم و چقد روان تر شدم و چقد با دوستام صحبت کردم و چقد لذت بردم

    و حتی کمتر از اون زمان ، من که همون آدمم پس چی تغییر کرد؟

    دقیقا باورها و نگاه من تغییر کرد

    رفتار من با همسرم و فرزندم تغییر کرد

    قبلا با هم کلی دعوا داشتیم ، کلی من خیانت میکردم ، کلی از فرزندم بدم می اومد و چقد زندگی و پیش هم بودن سخت بود

    ولی الان چقد من آرام تر شدم، چقد رفتار و روابط ما عالی شده ،چقد من با فرزندم راحتم و از حضور هم لذت میبریم ،چقد من و همسرم روابط عاشقانه ای با هم داریم ، و چقد لذت میبریم از حضور همیدیگه

    چقد پسرم خودش من رو بوس میکنه

    چقد با هم راحتیم و چقد با هم صادقیم ، و چقد با هم رو راست هستیم و چقد عشق میکنیم با هم

    قبلا هیچ کدوم اینها نبود و از وقتی که من با آگاهی ها آشنا شدم و رو دورها کار کردم و اتفاقات عالی بعد از دوره احساس لیاقت افتاد

    و خدارو بسیار سپاسگزارم و استاد عزیزم بی نهایت سپاسگزارم که کمک کرد زندگی بهتر و با کیفیت تری داشته باشم

    بی نهایت از استاد عزیزم سپاسگزارم که خداوند رو به من نشون داد و باعث شد بفهمم و درک کنم که من هم انسانم و من هم میتونم آرزو و خواسته داشته باشم

    استادی که کمکم کرد من که همون کارگرو کارمندی بودم که از خودم بدم می اومد و یه درآمد ناچیزی داشته باشم الان خیلی خیلی بهتر از اون موقع هام شدم و این رو هم من هم همسرم درک میکنیم

    خدایا شکرت که تو انقد مهربانی که من رو هدایت کردی به این آگاهی ها، که همیشه با منی و خود اینجا بودن من از هدایت توست

    شیطان وعده فقر و فحشا میده و خداوند وعده فزونی نعمت میدهد و اوضاع همیشه بهتر میشه ، وما باید بهتر بشیم که اوضاع بهتر بشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1921 روز

    به نام خدای مهربان سلام

    خداروشکر میکنم که میتونم زندگیم رو از هر لحظه که میخوام تغییر بدم

    بخش پنجم

    این جمله من هست

    من به درد بیزینس نمیخورم

    سوال چرا من فک میکنم که بدرد بیزینس نمیخورم؟

    چون که اولین فکری که میکنم اینه که من باید کامل باشم

    و مورد بعدی اینه که من نمیدونم که باید چکار کنم؟ چون که میگم که من که استعدادم رو نشناختم ،من که توانایی خاصی ندارم ، من که حرفه ای نیستم ،

    ولی هیچ وقت فک نکردم که مشکل کجاست، چرا فک نکردم ؟ چون که خودم رو لایق فک کردن نمیدونم

    چون فک میکنم که من در حدو اندازه ای نیتسم که به این موضوع فک کنم

    چون فک میکنم که داشتن کسب و کار برای از ما بهترونه نه من

    چون فک میکنم که داشتن کسب و کار یعنی انجام کاری که از اون متنفری و یا کاری که پول توشه

    چون فک میکنم که الان زوده

    چون فک میکنم که من هنوز لایق نشدم

    چون فک میکنم که من هنوز کامل نشدم

    چون که فک میکنم که باید یه چیز جدید یاد بگیرم

    به هیچ عنوان به داشتن پول یا سرمایه خاص یا یه جای خاص فک نمیکنم ، فقط به این فک میکنم که من کامل نیستم ،و یا من لایق نیستم، یا فک میکنم که من مردم و بازار رو نمیشناسم ،یا به اینکه کار من و حرفهای من و هنر من و چیزی که من بلدم هیچ ارزشی نداره

    باید برم کاری رو یاد بگیرم که ارزش داشته باشه

    بشدت فراری هستم از این جمله : بشین فک کن

    خیلی سختمه ،خیلی اذیت میشم این جمله رو میشنوم، دوست دارم جمله ای رو بشنوم که بگه نمیخواد فک کنی، خودش درست میشه

    ترس از رفتن به دندانپزشکی

    وقتی که در چند سال پیش من یه دندان پزشکی رفتم و بخاطر باورهای اون موقعم خیلی از لحاظ مالی سخت بود و کلی اذیت شدم ، بسیار سختم بود از رفتن به دندانپزشکی، و حتی بردن پسرم و همسرم به دندانپزشکی ،بسیار ترس داشتم و اذیت بودم

    چون میگفتم الان دکتر با من بد رفتاری میکنه

    من رو میندازه بیرون

    میگه تو اضافی هستی برو بیرون

    چرا انقد دیر آوردی ، تو بی فکری، تو بی مسولیتی، یا هزینه اش خیلی خیلی زیاد میشه

    بخاطر این من حتی فرزندم رو دندون پزشکی نبردم

    ولی این دفعه یعنی بعد از دوره احساس لیاقت که بردمش دندونپزشکی ،دقیقا خلاف تمام تصورات من بود ، دیدم که بسیار خلوت، بسیار آرام، بسیار خوشبرخورد بود همه چیز

    و انگار که وارد دنیای جدیدی شدم ،و وقتی که قیمت رو پرسیدم دیدم که چقد اتفاقا برای من مناسبه ،و همون موقع دو تا دندون پسرم رو درست کردیم و یکیش رو که گفت باید بکشی چون دیر شده ،و خب خداروشکر شیری بود و جاش در می اومد

    ولی گفت که اگر زود تر می اوردی میتونست چهار سال دیگه استفاده کنه از همین شیری

    ولی چرا من نبردم ؟ بخاطر همون ترسها و برداشت ها و شنیده هایی که از گذشته در من بود

    ولی انقد که خوشم اومد، تصمیم گرفتم هر سال دو بار برای چک آپ برم و تصمیم دارم که این ماه برم و دندونهای خودم رو هم ترمیم کنم

    و چقد خوشحالم و چقد احساس میکنم که من لایق سلامتی هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1921 روز

    به نام خدای مهربان سلام

    خداروشکر میکنم که میتونم زندگیم رو از هر لحظه که میخوام تغییر بدم

    بخش چهارم

    درس من

    وقتی که دوستمون میگه که خداوند برای من بهترین پلن عروسی رو گرفت ، من این جمله تو ذهنم جرقه خورد که ، این خدا که همون خدای قبل از عروسی بود که ؟ پس چی شد؟ این خدا همون خدایی بود که دوستمون سالها عروسی نگرفته بود و میترسید و فک میکرد که اتفاقات بدی می افته.

    این که همون خدا بود ، پی چی شد ؟ خدا که تغییر نمیکنه پس چی تغییر کرد؟

    این جا میفهمم که خدا به اندازه سر سوزنی کاری انجام نمیده تا وقتی که تو اجازه بدی بهش، تا وقتی که تو تغییر کنی، آخه من تو ذهنم اینه که من چون بچه خوب و پاکدامنی هستم ،چون خیلی حرف گوش کن هستم پس خدا باید من رو ثروتمند کنه و پول رو وارد زندگیم کنه و بارها از خدا گلگی کردم که چرا تو برای من کاری نمیکنی،چرا ؟ پس فرق من با اون آدمی که خوب نیست از نظر من چیه؟

    چرا به اون دادی به من نمیدی؟ پس تو بدرد نمیخوری ای خدا؟ چون به من پول و ثروت ندادی

    دیگه سمتت نمیام خدا، تا درس عبرتی بشه برات که فرق نزاری و به من هم توجه کنی و پول و ثروت رو به من هم بدی

    تو ذهنم انگار دارم خدا رو ادب میکنم، انگار دارم گرو کشی میکنم که مثلا اگر تو فلان کارو برام بکنی من هم بهمان کارو میکنم

    انگار یه جورایی با توجه نکردن به خداوند میخوام لجش رو در بیارم و حرصش رو در بیارم تا یه توجه ی هم به من بکنه و به من پول و ثروت بده

    این دیدگاه من در باره خداونده

    با اینکه من با گوش دادن به آگاهی ها فهمیدم که این دیدگاه اشتباهه ، فهمیدم که باید سیستمی به خداوند نگاه کنم ولی فهمیدن من انگار فقط یه شنیده است که چندین بار تکرار شده برام و فقط حالت آشنا داره

    ولی اون باورهای من انگار ریشه داره و انگار که وجودم میخواد که اونطوری فک کنه

    ولی خب میدونم که اگر همینطور خودم رو کنکاش کنم و بررسی کنم و بنویسم و فایل گوش بدم و سعی کنم که طبق آگاهی ها به صورت آگاهانه عمل کنم منم میتونم خداوند رو اونطوری که هست و عمل میکنه یعنی به صورت سیستمی قبول کنم و بپذیرم و عمل کنم تا طبق قانون بدون تغییر خداوند حتی بدون اینکه من متوجه بشم پول و ثروت و روانه زندگیم بشه

    چقد حالم خوب میشه وقتی که هر چی تو سرمه مینویسم

    به خودم متعهد میشم که از این به بعد اگر نتیجه یه بار خوب نشد و نجوا اومد به خودم بگم که قبلا چطور بوده

    و به لطف خدا همین دیروز ذهنم برای یه کلمه اشتباه در زبان انگلیسی گفت که تو بدرد نمیخوری و اولش احساسم بد شد و انگار گفتم آره ولی سریع به لطف خدا یاد این فایل افتادم و خندم گرفت که هنوز نیم ساعت از گوش دادن به فایل نگذشته و من فک میکردم که اینطوری نیستم یا اینکه دیگه خوب شدم ولی دیدم که نه خیلی راحت بدون هیچ مشکلی نجوا و باور محدود کننده اومد و زهرش رو ریخت و میخواست که بره گفتم نه ، کجا ، سریع به خودم گفتم که پسر خوب تو از منفی در زبان انگلیسی رسیدی به سطح پیشرفته 1 ،بعد بخاطر یه کلمه که اونم معلوم نیست تو اشتباه فهمیدی یا استاد اشتباه گفت داری کل زبان رو میبری زیر سوال، داری کل ارزشمندیت رو میبری زیر سوال ، داری همه زندگی رو میبری زیر سوال

    و سریع به خودم یادآور شدم که من از کجا به کجا رسیدم و این اشتباه هم پیش اومده من میلیون ها بار درست انجام دادم و گفتم حال این رو اشتباه فهمیدم اتفاقی نمی افته که و دیدم که چقد آروم شدم و نسبت به گذشته که در برخی مواقع کار رو از ریشه ول میکردم ولی این دفعه که همون حس گذشته اومد با تغییر نوع نگاه تغییرش دادم و امروز که دارم این رو مینویسم چقد خوشحالم

    وقتی داریم رو خودمون کار میکنیم نتایج هم بهتر میشه

    درک من از این موضوع در گذشته این طور بود که اینطور به خودم میگفتم وقتی که از استاد میشنیدم که وقتی داریم رو خودمون کار میکنمی اوضاع بهتر میشه و من به خودم میگفتم که من ، من رو میگی، من کجا دارم رو خودم کار میکنم

    و فک میکردم که رو خودم کار کردن یعنی اینکه یه چیزی توی مغز من تغییر کنه ،مثل حالت جراحی و پزشکی

    ولی الان فهمیدم که همین که کامنت مینویسم ، همین که در طول روز سعی میکنم با باورهای مناسب جلوی نجوارو بگیرم ،همین که سعی میکنم با باورهای خوب جلوی عصبانیتم رو بگیرم این یعنی کار کردن روی خود

    همین که فایل گوش میدم ،همین که تمام سعیم اینه که تغییر کنم ،همین که تمام سعیم اینه که به آگاهی ها عمل کنم ،همین که سعیم اینه که تمرکزم روی خودم باشه نه دیگران همه اینها تغییره

    نکته جالبی که امروز تو خودم دیدم این بود که

    وقتی که با دوستم داشتم درباره ماشین جدید ایرانخودرو به نام ری را صحبت میکردیم ، من یه لحظه که حالم خوب بود واحساس خوبی داشتم انگار یه تصویری تو خودم دیدم که این زندگی و این چیزهایی که دارم سطحش از درون من کمتره ، یعنی دیدم که لیاقت من بالاتر از این چیزی هست که الان در زندگی من هست، احساسم رو که توجه کردم دیدم که خوبه و مقایسه ای نکردم و حسادتی هم نیست و این ها همش بخاطر کارکردن روی دوره احساس لیاقت هست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1921 روز

    به نام خدای مهربان سلام

    خداروشکر میکنم که میتونم زندگیم رو از هر لحظه که میخوام تغییر بدم

    بخش سوم

    سوال از خودم

    در حال حاضر چرا به داشتن یه کسب و کار فک نمیکنی با اینکه دوست دارم داشته باشم ،ولی چرا از حتی فک کردن بهش تفره میرم ؟

    چون میترسم، میترسم که شکست بخورم، میترسم که انتخابم برای کسب و کار اشتباه باشه، چون میترسم که مدیر کارخونه ام بگه تو خجالت نمیکشی ، آخه تو رو چه به کسب و کار، چون فک میکنم از من گذشته ،من دیگه 37 سالم شده و دیگه پیر شدم دیگه ولش کن

    چون میگم تو که آدم نیستی ، کسب و کار برای آدمهاست

    چون میگم که من عرضه ندارم که ،من یه کارمند بدردنخور بی دست و پای دست و پا چلفتی هستم یه بچه سوسول که دماغش رو بگیری میمیره ، کسب و کار برای پوست کلفت هاست ، کسب و کار برای کسانی هست که گرگن ، نه اینکه من یه بره هستم، برای کسب و کار باید پدرت در بیاد، باید پوستت کنده بشه ،فک کردی به همین ساده گیه ، فک کردی که به این راحتی کسب و کار میزنی، فک کردی انقد راحته که کسب و کار مورد علاقت رو بزنی ،نه عزیزم باید اول بری خاک خوری ،اول بری کارهای کثیف و آشغال رو انجام بدی تا آماده بشی، کسب و کار جای هر کسی نیست که، جای اهلشه ،تو که اهلش نیستی، تو اگه عرضه داشتی تا الان زده بودی، تو کارمند زاده و کارگر زاده ای باید پدرت در بیاد اصلا حقته که پدرت در بیاد ، بشین سر جات همین چیزی رو هم که گذاشتن جلوت بخور بگو خداروشکر ، سعی کن پات و از گلیمت دراز تر نکنی، تو لیاقت داشتن کسب و کار رو نداری، در اصل تو

    بی عرضه ای

    تو بی دست و پایی

    تو دست و پا چلفتی هستی

    تو ساده ای

    تو زود گول میخوری

    تو گرگ نیستی

    تو چیزی بلد نیستی

    تو لیاقت دریافت پول رو نداری

    تو کاری بلد نیستی

    تو حرفه ای بلد نیستی

    تو استعدادی نداری

    مردم چی میگن ، میگن نگاه کن باز این رفت سراغ یه کاری که نصفه ولش کنه، این دیگه چقد بدبخته

    مردم مخصوصا مدیر کارخونه و مدیر عامل میگن که ها چیه ،خوشی زده زیر دلت برو گمشو از اینجا ببینم میخوای چکار کنی؟ ما آوردیم آدمت کردیم حالا برا ما دم درآوردی ؟ بگیرین پرتش کنید بیرون این بی چشم و رو را

    برو دیگه هم اینورها پیدات نشه

    لیاقت تو همون کارمندیه و کار کردن برای دیگرانه ، تو شایستگیه داشتن کسب و کار رو نداری

    بعدشم به من بگو چی میخوای بزنی ؟

    تو که عرضه نداری پس چرا میگی میخوای کسب و کار داشته باشی وقتی که نمیدونی چیکار میخوای بکنی

    تو ترسویی

    این باورهایی هست که من نسبت به خودم در ذهنم دارم

    و خب تا اینها درست نشه اتفاق خاصی نمی افته

    من تازه فهمیدم که خداوند اصلا به اندازه پشیزی حرکت اضافه ای نمیکنه برای من که من بخوام منتظر باشم که خدا کاری کنه برام ،

    تا من دست به کار نشم هیچ اتفاقی نمی افته

    دست به کار من یعنی چی؟ آیا منظور اینه که شغلم رو عوض کنم ؟ یا اینکه همه چیز و همه کس رو ول کنم برم و بگم به خانواده و به همسرو فرزندم که شما عامل بدبختی من هستید ؟

    یا اینکه سرم رو بندازم پائین و فایلها رو گوش بدم سعی کنم تمرینات رو انجام بدم و سعی کنم که باورهای خوب رو تکرار کنم و سعی کنم که افکارم رو بشناسم و بررسیشون کنم هر روز و بنویسم و متعهد بشم که تغییرشون بدم

    به نظر تو کدام راه برای تو مناسب تر است؟

    خب معلومه ؟

    درسته که تغییر ذهن درد داره ؟ ولی بدون که بعدش چقد موهبت و ثروت وارد زندگیت میشه

    این همون مسیر خداوند هست که خودم رو ازش دور کردم

    خدا اینجا بوده ، در من بوده ، داشته هدایت هم میکرده ،منتها من نمیدیدم تازه فهمیدم که خدا در من بوده و دقیقا به سمتی که من فرکانس میفرستادم و توجه درونی میکردم هدایتم میکرده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1921 روز

    به نام خدای مهربان سلام

    خداروشکر میکنم که میتونم زندگیم رو از هر لحظه که میخوام تغییر بدم

    بخش دوم

    وقتی که خوب دقت میکنم میبینم که دلیل تمام کارهای نیمه رها کرده من همین موضوع بوده که مغزم فقط اون یک درصد رو دیده

    ولی میخوام از این به بعد تعهد بدم که دائم حواسم به ذهنم باشه و فک نکنم که با یکبار اوضاع بد میشه

    یه با من تو بچگی تو مهمونی و تو جمع تحقیر شدم و از اون به بعد ذهنم گفت که همیشه قراره همین باشه ولی جالبه که دیگه هیچ وقت اون اتفاق نیفتاد

    من یک بار از کارخونه قبلی اومدم بیرون و چند ماه بیکار کردم خودم رو و ذهنم میگه همیشه همینه

    در صورتی که چندین بار قبلش اینکا رو کردم و چقد هم باعث رشدم شد و میگه دیگه اون اتفاق های خوب تکرار نمیشه

    من تقریبا هر روز و هر لحظه دارم با ذهنم انگار میجنگم و خب بیشتر من تسلیمم چون فک میکنم که اون درست میگه

    ولی از الان به بعد فهمیدم که اون کار شیطانه و این خاصیت ذهنه و من درک کردم که هرجا میخوام تسلیم بشم یا نا امید بشم و ادامه ندم این یعنی پیروزی شیطان و تسلیم شدن من در برابر ذهنم و پذیرفتن دعوت و وعده شیطان

    یکی از دلایلی که من کسب و کاری رو شروع نمیکنم اینه که من فک میکنم که عرضه هیچ کاری رو ندارم

    و اینکه مردم چی میگن و اینکه مردم میگن که مجبوری مگه ادا در بیاری تو کارمند زاده ای و دیگه نمیتونی کار خودت رو داشته باشی

    تصمیم من برای جلسه هشتم شنای امروز

    امروز وقتی که ساعت 2 رفتم برای کلاس شنا، میخوام قبلش این رو به خودم یادآوری کنم در اون لحظه که قرار نیست که همیشه یه اتفاق تکرار بشه ،و من با تمرین و تو دل ترس رفتن موفق بشم ، و با آرامش ، قرار نیست که اتفاقات بد بیفته ، و همیشه اواضاع رو به بهتر شدنه و حتی اگر مسئله ای هم باشه برای رشد من هست

    و این ادامه دادن من هست که موفقیت و ثروت رو به همراه داره این همون وعده خداونده که به صورت طبیعی در من قرار داده و من فک میکردم که خارج از منه

    متوجه شدم با این جلسه که موفقیت درون من هست به صورت طبیعی، و من فقط باید مسیر درست رو ادامه بدم

    وقتی که یه جایی نمیتونم از قانون استفاده کنم و حالم گرفته میشه ذهنم میگه تمومه دیگه

    یکی از علت هایی که من نا امید میشم از کار کردن روی خودم و فایل گوش دادن و کنترل ذهنم و توجه به درونم همین موضوع هست چون انگار توقع دارم که همه چیز پرفکت باشه و هیچ اشتباهی نباشه و وقتی که یه بار اشتباه میشه و یا من نمیتونم ذهنم رو کنترل کنم بسیار نارحت میشم و ذهنم میگه دیگه قراره که همیشه همین باشه دقیقا مثل دیروز که میگفت قراره که توهیچ وقت یاد نگیری و دیروز من رو نا امید کرده ولی امروز که هدایت شدم به این فایل ارزشمند ایمانم قوی تر شد وانگار یه ابزار و یه صلاح کاربردی دیگه برای کنترل ذهنم به دست گرفتم

    من تا الان فک میکردم که ذهنم داره درست میگه و داره به من کمک میکنه ،ولی الان متوجه شدم که کار ذهن من اینه که من رو بترسونه و زمان هایی که میترسونه من فک میکنم که داره درست میگه و به حرفش گوش میدم و اقدام نمیکنم

    و دقیقا مثل یه فلج رفتار میکنم

    درس دیگه ای که از این فایل گرفتم اینه که بنویسم

    اگر بینویسم که مشکل چیه و چرا من نگرانم و میترسم اون وقت هست که برام روشن میشه که چرا حرکت نمیکنم

    و خب وقتی که چندین بار این کارو تکرار کنم پی به مشکل میبرم

    یه کاری رو باید انجام بدی ولی مقاومت داری

    چند وقتی میشه که طبق تجربه و کارکردن روی خودم و سعی در عمل کردن به تمرینات و خودشناسی ،به این نتیجه رسیدم که هرجا که استاد حرفی میزنه و من احساس مقاومت دارم یعنی یه ایرادی هست که باید درست کنم

    قبلا اینطور نبود ، خیلی خوب یادمه که وقتی که یه حرفی رو از استاد میشنیدم و مقاومت سنگین داشتم این احساس ها رو داشتم

    در بعضی مواقع احساس حالت تهوع شدید بهم دست میداد ،نمیدونم چرا ولی از درون احساس تهوع میکردم و یا به سرعت خوابم میگرفت ، یا اگر جاش بود دعوایی چیزی میکردم با کسی، یا افسرده میشدم و می افتادم گوشه ای، یا میرفتم قلیونی چیزی میکشیدم، یا فیلم میدیدم که از سرم بره

    و نمیدونستم که این مقاومته چون فک میکردم که استاد اشتباه میگه و من دوست داشتم که استاد اون چیزی رو بگه که تو ذهن من بود

    ولی خب ادامه دادن و گوش دادن مکرر به فایلها باعث شد مقاومت کمتر بشه و بعد تبدیل شد به درد

    یعنی یه دردی تو وجودم حس میکردم

    الان جدیدا دیگه از اون حالت تهوع ها یا درد شدید خبری نیست وقتی که یه فایلی رو میشنوم یا یه جا متوجه میشم که خلاف جهت دارم میرم ، و این رو فهمیدم و درک کردم که این یه مقاومت شدید ذهنی هست بر خلاف باورهای من که باید انقد گوش بدم و منطق بیارم و تکرار کنم تا جایگزین بشه با چیزی که شنیدم و طبق قانون هست

    الان چیزی که یادم هست در حال حاظر که مقاومت دارم و ازش هی میخوام فرار کنم و روم رو میکنم اونور که مثلا نشنیدم اینه که باورهای خوب رو در طول روز تکرار کنم ، با اینکه ساعت هشدار گذاشتم و در ساعت مقرر زنگ میخوره ولی وقتی که هشدار میده سریع قطعش میکنم انگار که یه آدم مزاحم سریش بهت زنگ زده و میخوای جوابش رو ندی، ولی اگر مدیر عامل یا مدیر کارخونه یه چیزی رو از من بخواد صد جا زنگ هشدار میزارم و وقتی که زنگ میزنه انگار که بالاترین مقام دنیا زنگ زده و باید حتما انجامش بدم اونم به بهترین نحو ممکن

    این نشون میده که من هنوز باور نکردم که باورها دارن کار میکنن و فقط فعلا دارم اداش رو در میارم که باورها دارن کار میکنن

    ولی خب همین ادامه دادن و استمرار داشتن خوبه ،چون به گذشته خودم که فک میکنم ، همین چارتا تکرار که نبود هیچ ، مخالف این موضوع هم بودم ،و خب الان خیلی تغییر کردم و این خوبه

    همین که خودم رو سرزنش نمیکنم و به قانون تکامل باور دارم و سعی میکنم که رعایتش کنم این خوبه این یعنی پیشرفت برای من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1921 روز

    به نام خدای مهربان سلام

    بخش یک

    خداروشکر میکنم که میتونم زندگیم رو از هر لحظه که میخوام تغییر بدم

    به نظر خودم الا من درکنترل ورودی ها خوبم ،چون تقریبا در طول روز یا فایل گوش میدم یا زبان میخونم یا کار میکنم ،ولی چیزی که هست و هنوز دست نخورده مونده باورها و افکاری هست که تو ذهنم هست و داره کار میکنه

    و افکاری که هر روز تو ذهنم میچرخه و بیشترش هم نا امید کننده ، ترس دهنده، نگران کننده ،اندوه کننده، کمبود دهنده، و غمگین کننده هست

    و باید اینها رو درست کنم، و خب صفحه باورها رو نوشتم و سعی میکنم تکرار کنم ، ولی ذهنم اون ها رو به باد مسخره میگیره ،و میگه جمع کن این مسخره بازی ها رو ، این که نشد تغییر ، تغییر باید یه دفعه باشه که اسمش تغییر باشه نه اینکه کلی زمان بخواد طی بشه که اونم معلوم نیست که تغییر کنه یا نه

    این وضعیت کلی ذهن من هست

    مثال کلاس شنای دیروز من

    من دیروز که جلسه هفتم بودم اینطور پیشرفت که خوب نتونستم دوچرخه بزنم ، وخیلی هم تلاش کردم در اون یک جلسه ، ولی بعد از تمرین دیدم که بسیار نا امیدم و نارحتم و حتی وقتی که از اسختر همیشه می اومدم بیرون کلی هوا رو نگاه میکردم سپاسگزاری میکردم درخت ها رو نگاه میکردم و به پسرم میگفتم که خیلی عالی بودم امروز ولی دیروز متوجه شدم که اینها همه کمرنگ تر شده و نا امیدی در من بیشتر شده ،چون وقتی که دیدم خوب نتونستم دوچرخه بزنم ذهنم گفت که دیگه تمومه تو نمیتونی یاد بگیری الکی وقتت رو هدر نده بیخیال شو

    و تمام این ها رو وصل کرد به قوانین و گفت که این کار کردن و توجه کردن تو به قانون هم الکیه ، ولش کن بابا،این همه وقت خودت رو هدر دادی هیچ تغییری هم نکردی،کلی خودت رو از عیشو نوش و این و اون و تفریحات و بودن کنار خانواده و اینها انداختی و بعد ازسر کار هی میای میشینی فایل گوش میدی و کامنت مینویسی و تمرین میکنی که چی بشه ،کو تغییر

    دیگه همیشه همینه وضع ، یعنی هی اوضاع بد تر میشه و تمام حرفش اینه که ول کن ،ادامه نده،

    الان درک میکنم که هر جا که من متوقف میشم از شیطان پیروی کردم ، چون دیدم که بعد ها پیشیمون شدم که چرا ادامه ندادم

    این در تمام موارد صدق میکنه ، از سلامتی بگیر از ورزش و از پیاده روی از هر چیزی

    چون این افکار داشته کار میکرده یا بهتره بگم این دعوت ها

    عجله ،کمبود، حرص، نگرانی ، اندوه و بعد از اینها من کارو یا ول کردم یا متوقف کردم و ادامه ندادم

    فرزندم و همسرم بعضی مواقع یه کارهایی میکنن و من این تصمیم رو میگیرم بعدش

    که این نشون میده که دیگه نباید به اینها توجه کنم و به خودم توجه کنم و به فکر خودم باشم

    البته میخوام این رو برای خودم شرح بدم که در هر زمینه ای من میام تصمیم گیری میکنم و میگم باید اینطور عمل کنم یا نکنم

    و حواسم باشه که از روی چه احساسی تصمیم میگیرم ، از روی عصبانیت یا احساس خوب

    وقتی که یه بار ماشین رو گذاشتم و روش خط انداختن من فک میکنم که همیشه این اتفاق می افته

    البته این سوال هم هست که خب اگر یه بار دیگه اتفاق بیفته ذهنم میگه ببین تو آدم نمیشی ، تو درس نمیگیری، اون دفعه اتفاق افتاد چرا تجربه نشد برات ، میگه اون یه درسی بود که دیگه اون کارو نکنی

    الان متوجه شدم که اون دفعه دومیه بخاطر این نبوده که خود به خود اتفاق بیفته ، بخاطر توجه ما بعد از اون هست

    یه بار رفتم سند بگیرم گفتن نمیشه و من گفتم که برای همیشه نمیشه و ولش کردم

    دیروز یه جلسه دوچرخه زدم و دیدم چرا مثل مربی نمیتونم بزنم ذهنم گفت که برای همیشه نمیشه ، ولی میخوام بگم که با تمرین میشه

    مثال:

    وقتی که رفتم خونه خانواده ام و دیدم که دارن حرفهای منفی میزنن گفتم ولش کن دیگه نباید بیام چون همیشه اینجا منفیه

    در صورتی که بارها قبلش بوده که حرفها خوب و مثبت و لذت بخش هم بوده

    یه مقدار پول که تو حسابم هست و مسئله ای پیش میاد و خرجش میکنم میگه دیگه تمام شد از این به بعد دیگه پدرت در میاد و دیگه نمیشه کاریش کردو بی پولی همیشه گی هست

    تو مسافرت چند وقت پیش که رفتم ،با خانواده همسرم : یه بار شنیدم که گفتن پسرت نزاشت که ما خوب زیارت کنیم و من ناراحت شدم و گفتم دیگه با این جمع نمیام بیرون در صورتی که بارها و بارها ما باهم بیرون رفتیم و انقد انسانهای شریف و مهربانی هستن که نگو، ولی به خاطر اون یه حرف که من از دور شنیدم ذهنم گفت که اینها دیگه بدرد نمیخورن و باید جداشی ازشون یا تنهایی بیای

    یا مدیری که باهاش کار میکنم بارها شده که لطف داشته و بسیار با من مهربان بوده و شده که یه باری مثلا یه طور دیگه حرف زده و من گفتم که باید از اینجا برم بخاطر اون یه دونه حرف

    و بارها همسرم گفته که تو بعضی مواقع به خاطر یه حرف یا یه اتفاق که همیشه گی نبوده از کاه کوه ساختی و کلی عصبی شدی و کلی ناراحتی ایجاد کردی

    و الان که دقت میکنم مخصوصا در روابط اینطوری هستم که اگر فقط یک بار از یکی یه چیزی ببینم قیدش رو میزنم و اون هر کسی باشه از نزدیکترین فامیل یا دورترین

    چون میگم که از این به بعد دیگه قراره همین اتفاق بیفته

    تا الان نمیدونستم که این کار ذهنه و کار شیطانه ، فک میکردم که منم و دارم درست تصمیم میگیرم

    بارها خودم رو سرزنش کردم به خاطر یه کار اشتباه

    مخصوصا خودم، اگر مثلا همیشه دارم کار درست رو انجام میدم و یه بار بخاطر هر مسئله ای اشتباه کردم یا یه کاری کردم که یه نفر رو ناراحت کردم یه هر مسئله ای ، بشدت خودم رو سرزنش میکنم و میگم دیگه تمامه و دیگه درست نمیشه و دیگه تمام شد

    الان معنی توبه رو درک کردم

    معنی اینکه چرا انسان فراموش کار خلق شده رو درک کردم و فهمیدم که از لطف و نعمت های خداونده که آدم فراموش میکنه

    وقتی که استاد مفهوم این رو که اگر اون مسئله بره تو وجودت وهی بهش توجه کنی و از جنس اون برات اتفاق می افته و تو خلقش میکنی اشاره کرد و گفت و توضیح داد

    تازه من متوجه شدم که قانون خلق چی هست، و درک کردم که اصلا مسئله توجه چطوری کار میکنه و تازه مفهوم این رو که وقتی به چیزی توجه میکنی به احساست نگاه کن ببین چطوره رو فهمیدم

    فهمیدم و درک کردم که توجه اون چیزی نیست که با چشم میبینیم توجه اون چیزیه که با چشم دل یا وجود بهش توجه میکنیم ، در اصل توجه اون چیزیه که دیده نمیشه ولی خودت درونا حسش میکنی و فقط خودت هستی که متوجه اش میشی اگر بخوای بهش فک کنی و یا دقت کنی

    بخاطر اینه که وقتی بعضی مواقع که با همسرم صحبت میکنم میگه چرا توجه نمیکنی به من میگم چرا توجه میکنم میگه نه چشمات اینجا هست ولی روحت جای دیگه است

    منظور از توجه همینه

    حتی اگر کسی از بیرون ببینه متوجه نمیشه،ممکنه من الکی تقلا کنم و از بیرون این باشه که داره تلاش میکنه ولی من از دورن دارم به این توجه میکنم که نه من نمیتونم و نمیشه و بعد تصمیم میگیرم که ولش کنم کار رو و فقط در تقلا نشون بدم که ببین من تلاشم رو کردم و نشد

    و اینجا مفهوم اصلی باور مشخص میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: