چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد

در این فایل استاد عباس منش با ذکر مثالهای بسیار کلیدهایی اساسی توضیح می دهد درباره:

  • شیوه ذهن برای شکل دهی باورهای محدود کننده؛
  • و راهکار سازنده برای متوقف ساختن آن باورها در همان ابتدای روند؛

آگاهی های این فایل را بشنوید و در مثالها تعمق کنید. سپس برای درک و اجرای این کلید حیاتی در زندگی روزمره خود، در بخش نظرات این فایل، تجربیات خود درباره موارد زیر را بنویسید:

الف) بنویسید کجاها ذهن شما به خاطر یک اتفاق نامناسب توانست بنیان باوری شما را بر اساس آن ناخواسته شکل دهد، امیدواری و خوشبینی را از شما بگیرد و شما را به این نتیجه برساند که از این به بعد قرار است همین نتایج بد رخ بدهد. سپس به خاطر این باور، هیچ قدمی برای بهبود آن روند بر نداشتید؟

ب) بنویسید کجاها با اینکه اوضاع خوب پیش نرفت و نتیجه ناخواسته رخ داد اما شما افسار ذهن را در دست گرفتید و توانستید به ذهن خود بگویید:

درست است که این بار اوضاع خوب پیش نرفت اما 100 ها بار اوضاع خوب پیش رفت. در نتیجه این اتفاق هیچ معنایی ندارد و قرار نیست دوباره این ناخواسته رخ دهد. تنها کار من این است که: ایراد کارم را پیدا کنم، بهبودها را ایجاد کنم تا نتایج حتی بهتر از قبل ایجاد شود” و به این شکل خوشبینی و امیدواری خود را همچنان حفظ کردید؛

ج) درباره تجربیاتی بنویسید که: به خاطر باورهای محدود کننده ای که داشتید، مدتها یک روند ناخواسته را تجربه می کردید اما به محض ایجاد تغییرات اساسی در باورهای خود، در همان مسیر، نتایج متفاوت و خوشایندی گرفتید؛

به عنوان مثال:

رابطه عاطفی نامناسبی تجربه می کردی و به این نتیجه رسیده بودی که: رابطه همین است، زندگی پر از دعوا و مشکلات است، عشق و مودت در رابطه، خواب و خیال است و… اما وقتی تغییرات اساسی در شخصیت خود ایجاد کردی، همان رابطه عاطفی تبدیل به زیباترین رابطه عاطفی ممکن شد؛

یا درباره کسب و کار نیز مرتباً درگیر مسائل تکرار شونده ای بودی، سود و رونقی نداشتی و به این نتیجه رسیده بودی که در این شغل، پول نیست. اما وقتی تغییرات اساسی را در باورهایت ایجاد کردی، همان کسب و کار به ظاهر بی رونق، تبدیل به کسب و کاری پر رونق شد.

د) با توجه به آگاهی های این فایل، بنویسید در موارد مشابه آینده:

چه راهکارها یا نگرشی به شما کمک می کند که حتی با وجود یک تجربه ناخوشایند، افسار ذهن را در دست بگیرید به گونه ای که: نه تنها خوشبینی و امیدواری شما نسبت به آینده حفظ  شود، نه تنها از قدم برداشتن نترسید، بلکه آن تجربه باعث شود ایراد کار را پیدا کنید و با حل آن، بارها رشد کنید.

منتظر خواندن پاسخ ها و تجربیات تأثیرگذارتان هستیم.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
    298MB
    41 دقیقه
  • فایل صوتی چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
    39MB
    41 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

835 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ثريا حشمتي» در این صفحه: 4
  1. -
    ثريا حشمتي گفته:
    مدت عضویت: 1783 روز

    سلام

    استاد استاد استاد

    امااان از این پیش فرضهای ذهن که هرچی میکشیم از این پیش فرضهاس که اکثریت هم منفی هستن و این ذهن تمام تلاششو میکنه تا تمام تجربیات منفی و تلخ گذشته رو ازبین پرونده های بایگانی بیرون بکشه و برامون رو کنه ،و خودش ببره و بدوزه که تمام اتفاقات اینده هم بر همین روال پیش خواهد رفت و اینجوری مارو مستاصل و نا امید و دلسرد کنه ،تا نتونیم هیچ حرکتی کنیم تا نتونیم یه اپسیلون ،به پیشامدهای مثبت و خوب در اینده فکر کنیم !!!

    ولی خوب ما اینجا هستیم که بتونیم افسار این ذهن رو بدست بگیریم و کنترلش کنیم و یه جاهایی خلافشو بهش ثابت کنیم تا بفهمه که

    اینده و سرنوشت و اتفاقات ،به هیچ وجه از قبل نوشته شده و چیزای سالیدی نیستن،بلکه در هر لحظه توسط ما دارن خلق میشن .

    حالا که ما تو این مسیر هستیم داریم اگاهانه میسازیم ،اونجوری که میخاییم رخ بده و گذشته هرچی بوده حاصل فرکانس های قبلی ما بوده و کاملاااا میتونه تماام اتفاقات در تمام جنبه های زندگیمون ،با تغییر فرکانس های ما ،تغییر کنه

    اخ که چقدر این پیش فرضها ترس به دلم انداخته،چقدر سالید فک کردم ،چقدر مث ادم همه چی دان اومدم قضاوت کردم که اره دقیقا بازم فلان اتفاق فلان شکل پیش میره من میدونم !!

    ولی جایی که تونستم جهت بدم به افکارم،وتجربه متفاوتی داشته باشم و به ذهنم یاداور بشم که دیدی اونجوری که تو میگفتی نشد،اروم اروم جنس اتفاقات هم عوض شد

    دو سه روز قبل بود که دفترهایی که این چندسال که با شما هستم رو مرتب میکردم که یه دفترچه داشتم که توش نوشته بودم که میتونه اتفاقات برخلاف تمام پیش فرضهای ذهن محدود من رخ بده و تو زمینه های مختلف با مثالهایی از زندگی خودم این باور رو روش کار کرده بودم و با خوندش خیلی حسم خوب شد چون خیلی وقت بود سراغ اون دفترچم نرفته بودم و الان با این فایل ،دلم خواست چندتا از مواردی که نوشته بودم رو اینجا هم کامنت کنم

    راجب گرفتن وقت و نوبت از دکتر یا کار اداری داشتن که تو ذهن ما اکثرا برااساس تجربیاتمون ،خیلی پروسه زمان برو حوصله سر بری است،ولی من با مثالهایی دقیقا خلافشو به ذهنم ثابت کرده بودم و تو اون دفترم نوشته بودم مثالهاشو

    اینکه از یه دکتر سرشناس گوارش تو تبریز میخاستم برا مادرم وقت بگیرم که ذهنم نجوا میکرد که امکان نداره بزودی بهت نوبت بدن ولی با مثبت اندیشی و کنترل ذهنم ،باور نکردنی بود که برای سه روز بعد نوبت دادن

    یا برای بابام وقت دکتر برای قلبشون میخاستم بگیرم که با وجود اینکه بسیار سرشناس بودن و اتفاقا همکار زن داداشم تو بیمارستان بودن و ایشون گفتن به این زودی نوبت نمیده ولی من بازم کنترل ذهن کردم که میشه و من باباورم دارم اتفاقات رو رقم میزنم که باز هم با اولین تماس دقیقا برا یه هفته بعد و دقیقا روزی که با تایم ازاد خودم اکی بود نوبت دادن و تو مطب هم با اینکه وقتی رسیدیم چند نفری قبل از ما اونجا بودن و شلوغ بود و با حضور تو‌مطب نوبت برای ویزیت میدن،بصورت معجزه اسایی ما نفر اول رفتیم چون بازم اینو من تو ذهنم ساخته بودم که میشه الاف نشد و سریع ویزیت شد برخلاف تمام تجربیات قبلی که بوده ،یه مورد دیگه اینکه بازم برای سونو گرافی برا مادرم میخاستم وقت بگیرم که تلفنی کارم رو راه انداختن و‌کمتراز یه روز بهم نوبت دادن و موقع مراجعه هم فقط ذهنم نجوا میکرد که خییلی طول میکشه خیلی ادم اینجا هستن خیلی باید منتظر بشینی وووو ولی باز هم ،سریع کارمون راه افتاد ،چند ماه پیش هم رفتم دندونپزشکی و جالبه که من به این قصد رفتم که فعلا دکتر ویزیت کنه و وقت بده بهم و انگار که پیش فرض همینه !!!

    ولی دیدم هنوز مریضاشون نیومدن و دکتر ویزیت کرد و همون لحظه هم کارم رو انجام داد ،راستش بعدش ذهنم میخاس انکار کنه این نتیجه رو !!!

    که خوب شاید این دکتر خیلی سرش شلوغ نبوده کارا زود راه افتاده ،!چون خیلی شناخت نسبت بهش نداشتم و ذهنم میگف اگه دکتر خیلی معروفی بود عمرا کارت سریع پیش میرفت !!

    ولی یه چند ماه بعد پیش یه دندونپزشک معروف و کاربلد رفتم و خواهرم قبلا مراجعه کرده بود دیر نوبت داده بودن بهش ولی من که رفتم بعداز ویزیت برای دو روز بعد دقیقا همون تایمی که میتونستم مراجعه کنم وقت دادن که اصلا خودمم شوکه شدم که چقدر زود اخه !!!

    با این مثالها و چند مورد دیگه،دقیقا ذهن رو خلع صلاح کردم که این یه قانون نیست و نسبت به این مورد نباید انقدر دید منفی داشته باشه و الان تو این موارد استناد میکنم به این مثالها تا بتونم دید مثبتی داشته باشم

    مورد دیگه اینکه

    من چند تا سفارش کیک داشتم که مشتریام که البته اشنا هم بودن با تاخیر هزینه رو پرداخت کرده بودن یا هی صبر کرده بودم اخرش بهشون یاداور شده بودم بعد واریز شده بود که شاید ٣ یا ۴ مورد باشه یادم نیست،ولی ذهنم بازم این موارد نادر رو بولد میکرد!!

    اومدم دقیقا نوشتم که بابا انصاف داشته باش فلان مشتری من قبل از تحویل برام مبلغ رو واریز کرده حتی گفته بودم که وزن نهایی کیک اخر کار مشخص میشه ممکنه چند گرم اینور اونور بشه ولی اون مبلغ حدودی رو و حتی پول جعبه رو برام واریز کرده بود ،یا مشتری داشتم که باز باید براش کیک رو ارسال میکردم قبل از تحویل هم مبلغ کیک و هم مبلغ اژانس رو واریز کرد،یا مشتری که یکم هزینه کیک بیشتر از اون چیزی که گفته بودم شد ولی اونم همون شب قبل از اینکه تحویل بگیره واریز کرد و خیلی از این مثالها،ولی ذهن من زوم کرده بود روی چند تا مشتری که حالا یا یادشون رفته بود یا حالا نداشتن و به هر دلیلی با تاخیر واریز کرده بودن و ذهنم فقط اونارو بولد میکرد که حس منو بد کنه !!

    مورد دیگه اینکه اون اوایل دوره قانون سلامتی ،یبار من سر عمل جراحی بودم که یهو انگار قندم افت کرد که حالت تهوع و سرگیجه گرفتم و بعدش یه چند لحظه انگار بیهوش شدم ،چشام که بازشد دیدم همکارام بالاسرم هستن و بعدش هم با اب قندو نمک خوب شدم،ولی امااااان از این ذهن من که چقدررر بعداز اون اتفاق ترس به جونم انداخت،

    از سر ترس و نگرانی اکثر اوقات صبا تو اتاق عمل قندخونم رو چک میکردم،یا قبل از اینکه برم سر جراحی ،یه چیزی میخوردم ،همش سر عمل جراحی تا مدتها ترس داشتم که نکنه بازم حالم بد بشه و افت فشار بدم!!

    در حالیکه بارها پیش خودم در مقابل هجوم نجواها میگفتم که حالا یبار این اتفاق افتاده ،بابا خدا همراهته خیرالحافظینه،نترس،خدا قدرت داره نه یه ذره غذا و نون وو،و تمام اموزه های دوره قانون سلامتی رو بیاد میاوردم که طرف چندین ماه بدون غذا زنده مونده تو چرا میترسی ،ولی اون یه اتفاق تو ذهن من بولد شده بود و تا مدتها ترس داشتم که نکنه پشت فرمون غش کنم ،نکنه تو خیابون یهو با سر بخورم زمین،نکنه این اتفاق وقتی تنهام رخ بده دیگه کسی نباشه که یه اب نمک و اب قندی بده بهم ووکلللی از این نجواها که با وجود اینکه ذهن میگفت منم جوابشو میدادم ولی خوب خیلی ازم انرژی میبرد!!و اون ترسه ته وجودم بود !وحتی وقتایی که میخاستم فستینگ برم تا یکم تهوع میگرفتم و ضعف میکردم از ترسم فست رو میشکستم ولی کم کم که هم کنترل ذهن کردم هم تکاملم طی شد این ترسها کمترشد ،تایم فستینگام به ۴٨،۵٣،۶٠ ساعت رسید

    ودو ماه قبل با غلبه به ترسهام منی که ارزو داشتم نترسم و فست ٧٢ ساعت برم،با کمک خدا تونستم که تا ١٢١ ساعت

    و دو هفته بعدش ٩۴ ساعت فستینگ برم بعداز دو سال که از اون قضیه فنت کردنم میگزره

    ینی بارها ذهنم نجوا میکرد که الان بازم حالت بد میشه بسه برو حالا یه چیزی بخور ولی چون حالم خوب بود و میتونستم ادامه بدم و از طرفی همش میگفتم اینها ترسهایی هست که از جانب شیطانه،تونستم که این مدت فست بموم ،کی ؟منی که تا فستم از ٢۴ ساعت میگذشت فک میکردم الانه که دیگه برم زیر سرم !!

    میخام بگم تا چه حد این کنترل ذهن باعث میشه ادم نتایج متفاوتی رو بگیره که تو مخیله اش هم نمیگنجه .

    مورد دیگه اینکه چندسال قبل که تازه با استاد اشنا شده بودم و دوره عزت نفس رو کار میکردم ،و خیلی روحم بقول معروف لطیف شده بود و کارام رو هدایتی پیش میبردم و خیلی از همه چی لذت میبردم ،و پاداش این احساسات خوبم شد یه سفر به شمال با داداشم اینا که چون خیلی به خدا اعتماد کرده و لذت میبردم و شکر میکردم و سالید فک نمیکردم که کجا بریم چه اتفاقاتی رخ بده و رهای رها بودم،باعث شد به بهترین مکانها هدایت بشیم و بسییار تجربه خوبی بشه و بعداز اون انگار این تجربه تو ذهن من بولد شد و هرسال بعد از اون سفر بازم شمال رفتیم بمدت سه سال بعد از اون سفر که چون پیش فرض ذهن من مثبت بود و اصلااا وابسته به شرایط نبودم یا همش اون سفر قبلی رو مرور میکردم که دیدی خدا فلان فلان کارو کرد پس الان هم تجربیات خوبی تو سفر خواهی داشت ،پس نگران اب و هوا و تایم ،اینکه کجا بریم کدوم شهر کدوم فصل وکی میاد نمیاد نبودم ،میگفتم مطمن هستم اگه رها باشم مث اون دفه قبل پس خدا برام پلن میچینه و دقیقا هم برام بهترینها پلن ها رو چید

    مورد دیگه اینکه چندین بار شده که مثلا تو اتاق عمل ،یه عمل که براساس تجربیات قبلی ،ذهنم گفته وای تایمش طولانی میشه وای مریض چاقه خیلی اذیت میشی سر عملش یا وای این جراح خیلی طول میده و وواز این حرفای منفی

    ولی جاهایی بوده که مثلا در عین ناباوری اون عمل که تصور همه این بوده سه ساعت طول بکشه یه ساعته تموم شده،یا بطرز عجیبی حتی مریض رو تخت اماده عمل بوده بنا به دلیلی کنسل شده که مات و مبهوت موندم که دیدی کنترل ذهن کردی نتیجه اون چیزی که ذهن میگفت نشد

    یا این اتفاق تو این دو ماه قبل واضح و اشکارا رابطه بین حس خوب و کنترل ذهن با تغییر نتایج رو برام اثبات کرد

    یه روز که من صب و عصر کشیک بودم صب دیدیم چقدر تعداد عملها زیاده و چندتاش هم عملهای تقریبا ماژور بودن ،همه شروع به غر زدن کردن و اینکه وای تا غروب باید کار کنیم وای این چه وضعشه ووو ،

    من تو اون لحظه گفتم که امروز هم میگذره چه اعصابم خورد بشه بابت این همه مریض و کارکردن چه اینکه حالم خوب باشه و بی خیال بشم پس بهتره که حسم رو بد نکنم و به خودم هم یاداور شدم که بزار تست کنم واقعا میشه که خلاف پیش فرض ذهنم امروز طور دیگه ای پیش بره و نتیجه این حس خوبم ببینم چطوری داده میشه ؟!

    باورتون نمیشه اصلا معجزه شد انگار ،یه عمل سنگین کنسل شد،یه عمل رو متوجه شدیم برا لیست فرداس،سرعت عملها بالا رفت ،اصلا همه چی دست به دست هم داد که تا ظهر تموم کردیم چیزی که اصلا تصورش رو هیچ کس نداشت،این اتفاق رو من تو ذهنم بارها مرور کردم تو دفترم نوشتم و چندهفته بعدش بازم همچین قضیه ای پیش اومد و من بازم کنترل ذهن کردم با وجود اینکه ذهنم میگفت نه امکان نداره ببین لیست عملهارو ببین این سری فرق داره هرچی بشه امکان نداره زود تموم بشه ووو ولی باز گفتم که حالا باز حس خوب معجزه میکنه و مثال اون روز رو بیادم اوردم و بازم بطرز باور نکردنی همه چی دست به دست هم داد تا عملهای که همه میگفتن تا شب باید کار کنید،تا ساعت 4 بعدازظهر تموم شدن و من باز هم اتفاقات رو مرور کردم و شب تو دفترم با چه ذوقی نوشتم که داره باورم ساخته و شکل و جون میگیره

    مورد دیگه اینکه ،با وجود اینکه من همیشه باورم این بوده که خدا ادمهای خوب تو مسیرم قرار میده و تو روابطم خوب بودم و این مورد هم با بیاد اوردن تمام مواردی که چطور خدا توسط دستانش کارام رو راه انداخته یا چه ادمهای خوبی تو زندگیم هستن وبا مرور هدایت شدن بسمت ادمهای خوب ،پرونده مثبت تو این زمینه بیشتراوقات بالا میاد ولی متاسفانه راجب جذب رابطه ای که منجر به ازدواج بشه یا اصلا رابطه عاشقانه و عاطفی که مدنظرم باشه و اصلا شروع کنم با احساس خوب ‌ هیجان و ادامه داشته باشه ،برام رخ نداده !!

    حالا هربار هم که یه خواستگاری میاد یا کیسی که بخام وارد رابطه بشم،پیش فرض ذهنم اینه که

    الان بازم میبینم اون چیزی که میخاستم نیس ،بازم یه ذره امید تبدیل به ناامیدی میشه،بازم میبینم که این کیس رو اصلا نمیتونم باهاش ارتباط بگیرم و بفکر رد کردنش میشم ،بازم اون حس خوشالی و شوق رو ندارم ،بازم دو سه روز و دو هفته ذهنم درگیر میشه بعدش بدون نتیجه میشه مث تماااام دفعات قبل،اصلا انگار ادم مدنظر من قرار نیست بیاد تو مسیر زندگیم و این موضوع خییلی بولده تو ذهنم تو این زمینه و هرچی تو تمرینات و تو تصوراتم مثبت و خوش بین هستم ،ولی وقتی موضوع جدی میشه

    این پیش فرض منفی که بازم مث دفعات قبل میشه،منو ناک اوت میکنه و البته منم تلاش میکنم که بتونم ذهنم رو کنترل کنم و باورهای توحیدی رو برا خودم بیاد میارم و میگم برا خدا کار نشد نداره ولی خوب چون تعداد دفعاتی که ذهن تجربیاتی داشته که همشون باب میل نبوده ،زورش بیشتر میشه و بهم ثابت میکنه که داره درست میگه !!!!

    موردی که هنوز خییلی وقتا ذهنم سراغ پرونده های منفی و خاطرات بد میره و خیلی پیشرفت خوبی نداشتم تو جهت دهی تو این مورد،این هستش که از وقتی با این مطالب قانون جذب و مثبت اندیشی و توحیدی اشنا شدم و رو خودم کار میکنم،همیشه تو جمع دوستا و فامیل و دورهمی وکلا تو مکالمات و ارتباط با ادمها ،سریع ذهنم سراغ این میره که وای الان جو منفیه الان همه باز از گرونی مینالن،چقدر حرفای شرک الود باید بشنوم،وای این دیدو بازدیدا فقط توش غیبت و ناله و غر زدن هست ،دو دقیقه با خواهرات و خانواده هستی فقط راجب کمبود و منفیا حرف میزنن،دو دقیقه نمیشه پیش همکارت بشینی فقط از این مسول گلایه میکنه غیبت فلانی رو میکنه وووو الا ماشاله که کلااا دیدم نسبت به این جور جمعا ارتباط با ادمها خیلی مثبت نیست !!نه اینکه راجبشون منفی فک کنم ولی میگم چون قانون رو نمیدونن مدام دارن فقط به ناخواسته هاشون توجه میکنن ،رو این پیش فرض ،همیشه از ادمها انگار دلم میخاد فرار کنم ،تنها باشم ،اصلا یه ترسی هست یه حس بدی که باز الان ذهنم بمباران میشه با این افکار مسموم ادمهای دور و برم !!

    از طرفی هم نمیشه که کلاا ادم گریز شد،از طرفی تا حد امکان که بتونم فاصله میگیرم یا جهت میدم به صحبتا ولی خیلی وقتا نمیشه واقعا جمع رو کنترل کرد،از طرفی نجواهای ذهنم منو سرزنش میکنن که تو به اندازه کافی تغییر نکردی که هنوز این جور ادمها هستن دور و برت !!

    وکلااا تو این زمینه خیلی پیش فرض خوبی ندارم و به زور میتونم نگرش مثبتی داشته باشم البته بوده مواری که حال خودم خوب بوده و دیدم که ادمها هم یکم مثبت تر بودن ولی خوب ذهنم تماام موارد منفی رو بولد میکنه برام

    فعلا این موارد به ذهنم رسید که بنویسم

    خودم بشدت مشتاق هستم کامنتهای این فایل رو بخونم

    من باخودن کامنتا خیییلی لذت میبرم و اون موضوع فایل بهتر برام جا میافته

    ممنون از مشارکت تمام دوستای عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  2. -
    ثريا حشمتي گفته:
    مدت عضویت: 1783 روز

    سلام و ایام به کام شما و خانواده خوب و توحیدی و قانون جذبی تون باشه ان شاله

    نکته خیلی خوبی رو اشاره کردید

    منم خیلی با خوندن کامنتا حالم خوب میشه خیلی از مطالب اون فایل رو بهتر درک میکنم ،الگوهارو با خوندن کامنتا میتونم ببینم مثلا رابطه شما و فاطمه خانم و اجرای قانون تو زندگیتون برای من خیلی قابل تحسین بوده همیشه و درس گرفتم و به ذهنم گفتم که ببینه و لطفا ساکت شه !!

    از طرفی تا جایی که خدا کمک کرده الهام کرده درک و مثالهای خودم رو کامنت کردم که هم ردپایی باشه برا خودم هم موقع نوشتنش کلی کنترل ذهن شده و از طرفی انگار منم ادامه دهنده سینرژی کامنتها تو سایت بودم و نقش خودمو ایفا کردم

    چون اگر هرکسی فقط به خوندن کامنت اکتفا کنه و این دیدگاهو داشته باشه ،و انتظار داشته باشه دیگران بنویسن و اون فقط خواننده باشه،خوب به تبع،یه جورایی ،کامنتی نوشته نمیشه که!!

    من انقدددر کامنتارو دوست دارم که چندین صفحه هم باشه میخونم بخصوص

    فایلهای توحیدی و دوره هایی که روشون کار میکنم مث ثروت و لیاقت و سلامتی و فایلی مث این فایل که چندروزه مرتب از اولین صفحه دارم بدقت میخونم و چقدر مفید بودن برام

    یه انگیزه خیییلی زیاد برا خرید 12 قدم خوندن کامنتاش هست که فعلا میخام توی فرصت مناسب که بتونم تایم براش بزارم خریداری کنم

    امیدورام همیشه پایا باشید و کامنت بنویسید ولذت ببریم

    کنار خانوداه شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    ثريا حشمتي گفته:
    مدت عضویت: 1783 روز

    سلام و بی نهایت ممنونم از کامنت زیباتون

    چندبار خوندم و چقدر ارتباط گرفتم باهاش

    انگار حرف دل من بود انگار گیرهای ذهن من بود انگار وصف حال این روزای من بود

    منی که بقول نوشته زیباتون ،اگه خدارو درونم دارم پس چرا انقدر نداشته دارم؟

    چرا گاها اصلا انگیزه حتی برای رسیدن به خواسته هام ندارم؟چرا اهرم رنج و لذتم یویو شده؟چرا اصلا نمیدونم خواسته هام چی هستن و کدوم تو الویته؟چرا اون لذتی که باید نمیبرم؟ چقدر رو باور کارکن ؟چقدر هی بلندشو دوباره سست شدن ادامه داره؟

    خوش بحالتون که هدایت شدید و تسلیم شدید و الان سرسپرده خدا شدید

    باور کنید حتی من گاها نمیدونم چطور باید تسلیم بشم؟؟!با اینکه روی قران و دوره ها کار میکنم و هدایتهای خدا تو زندگیم زیییاد بوده ولی احساس میکنم اون رضایت قلبی اون حس خوب اون حس تسلیم رو ندارم خیلی وقتا!!

    بقول شما با دیدن ادمهای موفق ،میگم استعفا بدم از شغل کارمندیم،بعد میگم ثریا شجاعت بخرج بده مهاجرت کن،بعد میگم مث فلانی روی روابط کار کنم فلان دوره رو تمرکزی پیش ببرم،نه الان ثروت برات باید الویت باشه مث فلان فرد موفق سایت بیا رو قران کار کن وکلللی از این بللاتکلیفیا که ذهنم رو اشفته میکنه!

    و طلب هدایت میکنم ولی انگار اون حالت عدم رضایت از خود اون کمال گرایی باعث میشه نتونم بفهمم خدا چی میگه یا نتونم تسلیم بشم

    نجواهای ذهن که میگه مدتهاس روی خودت کار میکنی کو اون موفقیتا؟!کو اون رسیدن به خواسته هات؟کو اون نتایجت ؟؟و حتی دیگه مثل سابق مث روزای اول سالهای اول کار روی قانون هم بهم امید نمیده!!

    چقدر کامنتت برام اشنا بود و و منو بر اون داشت که براتون بنویسم

    چقدر دوس دارم که رها باشم مث شما

    حتی راجب خواسته هام

    حتی راجب تجسم و نتایج و وو

    ووحتی راجب کار روی باورهام و تغییر شخصیتم

    چقدر دلم میخاد که با خدا بیشتر از این حال کنم و مث خیلی از روزا و شبا که اشک شوق از سر عشقبازی میریختم بتونم همون جور بشم

    خدایا هدایتت هدایتت بشدت نیاز این بنده ات هست

    خدایا تسلیم بودن رو هم خودت یادم بده من نمیدونم که اصلا من بلد نیستم تسلیم باشم ولی دلم میخاد

    مث این بنده ات اقا مسعود عزیز که چه فامیلی زیبایی هم دارن (نوریان)نور هدایتت رو بقلبم بتابونی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    ثريا حشمتي گفته:
    مدت عضویت: 1783 روز

    سلام دوست عزیز

    خیلی کامنتت خوب و جالب بود و چقدر خوب تونسته بودی که تحلیل کنی افکارت رو

    چند بار خوندم و دوست داشتم که هدایتی از کامنتت دریافت کنم برای مسایل خودم

    نکات ریزی داشت که باتوجه به مداری که هستم میتونم درک کنم که چی نوشتی وتا حد امکانم تلاش کنم منم این نوع نگرش و رفتار رو داشته باشم

    راجب این قسمت کامنتت اگه دوس داشتی بیشتر برام توضیح بده

    (به قول استاد که میگه فیزیک و متافیزیک با هم جوابه… من احتمالا قانون و خدا رو جدا میدونستم در کمال تعجب، ولی اتصالش برام ضعیف بوده شاید…) و الان یکساله که بعد اون حس نیازم تونستم انجامش بدم و طبق قانون سلامتی غذا بخورم…

    اون حس نیاز ،و اون هدایت و کمک بعداز احساس عجزتون چطور بوده؟

    در تئوری در عمل چطور رفتار کردید چه باوری داشتید و چطور بعدش با وجود تمام راهکارای قبلی ذهن ،سکوت کرده و جواب خدارو دریافت کردید؟

    منم خیلی وقتا میگم بشدت خدایا فقیرم به تو و اعلام عجز میکنم که بریدم و ندارم راهکاری،ولی اون جواب مدنظرم بازم بهم نمیرسه ،یا باز مثل الگوهای قبلی زندگی و رفتار میکنم

    مثلا تو همین مثالی که خودتون زدید برام بازش کنید

    منم تو این مورد که مثال زدی ضعف داشتم و البته موارد دیگه زندگیم خیلی وقتا به عجز رسیدم به رفت و برگشت رسیدم

    دوست دارم از زبون شما بشنوم مسیر شیرین هدایت شدنتون توسط خدارو

    مچکرم عزیز دلم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: