در قسمت دوم استاد عباس منش با توضیح آیات قرآن درباره نحوه برخورد با تُهمت، رفتار هماهنگ با قانون را به هر فردی یاد می دهد که در هر کدام از موقعیت های زیر قرار می گیرد:
- فردی که به او تهمت زده شده است؛
- فردی که تهمت نسبت داده شده به فرد دیگر را منتشر می کند؛
- و افرادی که شنونده هستند؛
آگاهی های این فایل، به ما یاد می دهد تا در این موارد فکر خداوند را بخوانیم و با قوانینش هماهنگ تر شویم. زیرا در این آیات خداوند به طرز هوشمندانه ای به ما:
- اعراض از ناخواسته و توجه به خواسته را یاد میدهد؛
- مراقبت از کانون توجه مان را یاد می دهد؛
- واکنش ندادن به اتفاقات را یاد می دهد؛
- وارد نشدن به مدار ناخواسته ها را یاد می دهد؛
- نپیوستن به اکثریت جامعه ای که غرق در عادت های محدود کننده هستند را یاد می دهد؛
- توانایی تشخیص اصل از فرع در این مواقع، تمرکز بر اصل و دور شدن از حاشیه های غیر مهم را یاد می دهد
- به فردی که مورد اتهام قرار گرفته، منطق هایی قوی می دهد تا ترس و نگرانی هایی را رفع کند که ذهن او برایش درست کرده؛
- و به طرز هوشمندانه ای از پخش و گسترش افکار یا رفتارهای ناشایست جلوگیری می کند و به ما یاد می دهد اصولا چطور خود را از این مدار دور نگه داریم؛
پیام های این آیات، به زیبایی رفتار هماهنگ با قانون را به ما یاد می دهد. چون خداوند می داند که طبق قانون بدون تغییر او، اگر با هر استدلال و احساس حقانیت، به ناخواسته توجه کنی، قطعا ناخواسته های بیشتر وارد زندگی ات می شود. خداوند می داند که اگر هر مومنی-به هر دلیلی- حلقه ای از این زنجیره بشود، قطعاً وارد مدار تجربیاتی می شود که آنها را دوست ندارد.
مفاهیمی که استاد عباس منش با توضیح آیات قرآن در این قسمت توضیح داده اند شامل:
- مرز و محدود ه هاییی که باید درباره مراوده با افراد دروغگو، تهمت زن و غیب کننده تعیین کنیم؛
- چه نگاهی به شنونده کمک می کند تا ذهن او تحت تاثیر حرفهای فرد تهمت زننده قرار نگیرد؛
- مرز و محدوده مشخص کردن با دوست صمیمی؛
- راهکارهایی برای خروج از مدار آدمها و روابط نامناسب؛
- نگاه خداوند درباره افراد تهمت زننده و افراد پخش کننده تهمت؛
- واکنش پیشنهادی خداوند به مؤمنانی که به آنها تهمت زده شده؛
- اولتیماتوم خداوند به مؤمنانی که در معرض شنیدن تهمت نسبت به دیگران قرار گرفته اند برای اینکه حلقه ای از زنجیره ی پخش آن نباشند؛
- به اندازه ای که تهمت یا حرف ناروایی را نسبت به کسی گسترش می دهی، به همان اندازه از نگاه خداوند در آن گناه دخیل هستی و طبق قانون از گزند آن در امان نخواهی ماند؛
- اهرم رنج و لذت خداوند در قرآن برای پرهیز از غیبت، تهمت و نسبت دادن هر ناخواسته ای به دیگران؛
- راهکار اصلی برای نداشتن ذهنیت منفی نسبت به دیگران؛
- ذهنیت شما درباره دیگران (منفی یا مثبت)، رابطه شما با آن فرد را در جهت همان ذهنیت مدیریت می کند؛
- گفتگویی که باید با ذهن خود انجام دهی،قبل از اینکه بخواهی کار ناشنایاستی را به کسی نسبت دهی یا تهمتی که شنیده ای را پخش کنی یا فردی را قضاوت کنی؛
- چگونه ذهن خود را برای قضاوت نکردن تربیت کنیم؛
منتظر خواندن نظرات تاثیرگذار تان هستیم
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری مصاحبه با استاد | نحوه برخورد با تهمت - قسمت 2413MB60 دقیقه
- فایل صوتی مصاحبه با استاد | نحوه برخورد با تهمت - قسمت 258MB60 دقیقه
شوری: آیات 6-8
وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِیَاءَ اللَّهُ حَفِیظٌ عَلَیْهِمْ وَمَا أَنتَ عَلَیْهِم بِوَکِیلٍ
و کسانی که به غیر خدا اولیایی [=دوست و تکیهگاهی] بر میگیرند، [همان] خدا نگه دارنده 8 [حساب اعمال] آنهاست و تو وکیل آنها نیستی [=کار آنها به تو سپرده نشده است.
وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا وَتُنذِرَ یَوْمَ الْجَمْعِ لَا رَیْبَ فِیهِ فَرِیقٌ فِی الْجَنَّهِ وَفَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ
و بدین سان [پیام] خواندنی ِ10 روانی 11 بر تو وحی کردیم تا مردمان مکه 12 و پیرامونش را [نسبت به عواقب اعمالشان] هشدار دهی و [نیز] از روز گِرد آمدن 13 [آدمیان در قیامت] که تردیدی در آن نیست هشدار دهی، [در آن روز] گروهی در آتش سوزان خواهند بود.
وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّهً وَاحِدَهً وَلَکِن یُدْخِلُ مَن یَشَاءُ فِی رَحْمَتِهِ وَالظَّالِـمُونَ مَا لَهُم مِّن وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ
و اگر خدا میخواست14 [=مشیت و نظاماتش ایجاب میکرد]، همه آنان را اُمتی15 واحد قرار میداد [=با اهداف و انگیزههایی یکسان میآفرید]، اما کسانی را [که به موهبت اختیار، ایمان آورده و عمل صالح کردهاند] طبق نظاماتش در [سایه] رحمت خویش در میآورد و ستمگران را هیچ دوست و یاوری نخواهد بود.
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
سلام وصد سلام به استاد عزیز و دوست داشتنیم… به استاد شایسته ی نازنین که متبحرانه دارن ما رو سوق می دن به مدار بالاتر… و سلام به دوستان و هم خانواده های عزیزم… چقدر دلم تنگ شده بود براتون… با اینکه بیشتر کامنتای هر فایل رو می خوندم ولی انگار وقتی نمی نویسم بیشتر دلتنگ می شم. خدا رو هزاران بار شکر می کنم برای اینکه اجازه داد بهم تا این کامنت یا بقول سعیده جان صلات آخر شبم رو بنویسم… خدای مهربونم خدای شیرین و دوست داشتنی من کمکم کن و نورت رو بر نوشته ی من جاری کن…
بازم یه فایل (دوقسمتی) جدید و کلی حرفای خوب و مرور قوانین… استاد عاشقتونم بخدا… خدای من برای همین یه نعمت که استادی داریم با این حجم از صافی قلب و توحیدی بودن و کنترل ذهن و دریافت الهامات… برای همین یه نعمت هم نمی تونم به اندازه ی کافی شکرت رو بگم چه برسه برای کل نعمتها و ثروتها و رزق و برکتی که دارم… استاد تو حین نوشتن همین جمله یه لحظه زندگیم و شخصیتم قبل آشنایی با شما و بعدش در کسری از ثانیه از ذهنم گذشت… استاد ما چه جوری تشکر کنیم از شما؟؟ منی که تازه خیلی تو در و دیوار نبودم ولی الان فکرش رو می کنم که چقدر واکنشگر بودم نسبت به اطرافم… حالم و حسم وابسته بود به کلللللی عوامل بیرونی که ابری نباشه نمی دونم این بهم نگاه چپ نکنه اون بهم نگه بالای چشمم ابرووه… بچه م غذا خوب نخوره و همسرم زیر خط انتظار من باهام حرف بزنه و اووووووه تک تک مسایل اطرافم براحتی می تونست حال منو بد کنه… نه واسه یه دقیقه و دو دقیقه…گاهی ساعتها یا روزها… کافی بود بریم تو فاز غم و آهنگای غمگین گوش بدیم و دیگه هیچی… (هیچ ایموجیی نمی تونه عمق این قضیه رو نشون بده خخخ)
خدای مهربونم خب من الان چجوری تو پوست خودم جا بشم از خوشحالی؟ چجوری شکر تو رو بگم که یادم نمیاد آخرین باری که غمگین بودم! نمی گم ناراحت نشدم یا عصبانی نشدم ولی مدتهاست که با یاداوری قانون طلایی احساس خوب=اتفاقات خوب در سریع ترین زمان ممکن خودم رو از اون حس کشیدم بیرون…
خب بریم سراغ فایل… استاد خدا رو هزاران بار شکر ما تو خونواده ای بودیم که نسبت به عموم جامعه خییییلی حرف مردم کمتر مهم بوده برامون و همونطور که مامان گلم (فاطمه سلیمی) تو کامنتشون نوشته بودن، چون حرف مردم خیلی مهم نبوده براشون ما هم همینطور بزرگ شدیم البته نسبت به خیلیا خوب حساب می شدیم (خودم رو می گم حداقل) ولی خیییلی هنوز جای کار داشتم و دارم. هنوزم نمی تونم بگم حرف دیگران برام مهم نیست ولی قطعا خیلی کم اهمیت تر از دوره ی جاهلیتم هست. یا مثلا چون مامان و بابا اهل غیبت و فضولی تو زندگی مردم نبودن ما هم همینطور بار اومدیم. من همیشه تو دوستای دور و برم همه می دونستن که من از غیبت خوشم نمیاد و دوست ندارم بشنوم. و این آیه از سوره ی حجرات از سالها پیش تو ذهنم بوده همیشه… شاید با حساسیت بیشتر چون دقیقا برادر از دست داده بودم و انزجارش برام خیلی بیشتر بوده… فکر می کنم چون مامان و بابا براشون مهم بود که بنده ی خوبی باشن برای خدا، واقعا چیزای اصولی اخلاق رو خوب به ما یاد دادن… خدا خیر بده بهشون… یعنی اینجوری بگماستاد که ما بچه بودیم اگر حرف بد (اونم در حد بی تربیت یا دیگه فوقش بی شعور!!) به هم می گفتیم می رفتیم دهنمون رو بعدش می شستیم چون فکر می کردیم دهنمون نجس شد دیگه خخخخ. یعنی همسرم همیشه میگه شما دیگه شورشو درآوردین از پاستوریزه بودن :)))
واقعا نعمتیه که خدا رو شکر می کنم براش… البته که می گم خیلی کار دارم هنوز مسلما.
جلسه ی قبل رو که گوش می کردم فقط یه مورد تهمت یادم اومد که اونم زمان آزمون دکتری بود که تو دانشگاه تهران دادیم و تو رشته ی شیمی پلیمر فقط دونفر قراربود بگیرن. من نفر دوم شدم و بعد ازمدتی فهمیدم اونی که نفر سوم شده بود فکر می کنه استاد من (استاد فوق لیسانسم هم بود) تبانی کرده و بجای اون اسم من اعلام شده… و اینو به دیگران هم می گفت. خب اون موقع با قوانین آشنا نبودم و یادمه از اینکه من همچین آدمی نیستم و چرا به اشتباه در مورد من اینجوری فکر می کنه ناراحت شدم، حتی سعی کردم با خودش حرف بزنم ولی اصلا با قهر و اخم صحبت می کرد و بعد از اون دیگه منم تلاشی نکردم و خب خیالم از خودم راحت بود. این تنها موردی که یادم میاد که هیچی تموم شد دیگه… اما چندتا نکته تو این فایل خیلی برام بولد بود و زنگ به صدا درومد تو ذهنم.
یکیش اینکه وقتی رو نکات منفی شخصی (چه آگاهانه و چه ناآگاهانه) تمرکز داشته باشیم اون وجه منفی فرد رو جذب می کنیم. من اینو دقیقا تجربه کردم و فکر می کنم قبلا تو کامنتی بهش اشاره کردم. یه دوست دوران لیسانسم که همسرش هم اون زمان استاد حل تمرینمون بود مهاجرت کردن به امریکا و اومدن میشیگان. خب به رسم دوستی (خیلی هم صمیمیتی نداشتیم باهم فقط دوست بودیم) یه سری راهنمایی کردیم… قرار شد اولش چند روزی مهمون ما باشن تا جایی رو پیدا کنن تو شهری که یک ساعتی ماست. یادمه من تمام فکر و ذهنم این بود که این دوستم تمرکزش رو چیزای منفی زیاده من چیکار کنم!! اومدن و از همون اول هرآنچه اتفاق بد و ناخواسته تو این سالها و ماهها داشتن تعریف می کردن! بعد یکی دوروز دیدم اینجوری نمیشه کم کم هی بحث رو عوض می کردم یا هی می گفتم ولش کن من چند وقته فقط دارم روچیزای خوب تمرکز می کنم و از این حرفا… بعد یکهفته دیدم هنوز اذیتم گفتم آقا از این به بعد هرکی هرچیز منفیی تعریف کرد بعدش باید دوتا نکنه ی مثبت بگه… خلاصه اون دو سه هفته گذشت و ما هنوز باهمدر ارتباطیم… شاید هر دو سه هفته یکبار ولی من تا مدتها انگار یه گاردی نسبت بهش داشتم چون تو ذهنم فقط رو نکات منفی این بنده خدا تمرکز داشتم… حتی هنوزم که هنوزه وقتی اسم این بنده ی خدا میاد تو ذهنم تمرکز شبر نکات منفی می گذره… یادمه یه بار که قبل اومدنشون خیلی آگاهانه رو نکات مثبتش تمرکز کرده بودم ( در راستای یه فایلی بود که شنیده بودم اون روز) اون سری اصلا انگار یه آدم دیگه داشت حرف می زد!! یعنی واقعا یه وجه دیگه ای از اون بنده خدا رو کشیده بودم بیرون. به امید خدا فردا حتما تو دفترم در موردش می شینم نکات مثبتش رو می نویسم.
یک نکنه ی دیگه هم این بود که دوست صمیمی معمولا دو یا سه نفر میشه که آدم باشون راحته و رفت و آمد می کنه… من اولین افرادی که به ذهنم با این تعریف جور دراومدن خواهرام و مامانم هستن که واقعا باهم راحتیم و خدا رو هزاران مرتبه شکر باهم در این مسیر هستیم. بعدم خدا رو شکر کردم برای افرادی که ندیدمشون ولی مثل خواهرام دوستشون دارم… دلم براشون یهو خیلی تنگ میشه انگار که سالهاست می شناسمشون… دوستایی که حسابی خوش فرکانسن و واقعا لطف خدا می دونم که ما رو باهم هم مدار کرده… دوستایی که قاره ها بینمون مسافته ولی دلامون کلی به هم نزدیکه… ممکنه حتی یه مدت ارتباط خارج سایتمون قطع بشه ولی همون کامنتاشون انقدر مزه می ده که انگار باهم گپ زدیم… خدای مهربونم از همینجا یه نور خوشگل قلب قلبی بفرست بهشون و دلشون رو روشن کن (چشمای قلبی فراوون)
یه نکته ی دیگه هم این بود که واقعا قران برای هدایت و نشون دادن راه اومده و خود خدا توش گفته فهمش آسونه ولی چقدر کم هستن اونایی که به این دید ببیننش و بخوننش… حتی به پیامبر می گه تو وکیل مردم نیستی مسوول مردم نیستی تو فقط پیام رو برسون…
خدای مهربونم بازم شکرت برای این دو استاد عزیز، برای این بهشت مجازی، این دوستای نازنین سایت و کامنتاشون.
خدای شیرین و عزیزم شکرت برای خونواده قشنگ و دوست داشتنی که دارم، برای همسرم و دو دختر نازنینم، برای مامان و بابای عزیزم و خواهرام. برای خوشیهاشون و نعمتهاشون، برای دوستان جانم، برای امروزم که یه روز پربرکت دیگه بود پر از اتفاقات خوب. برای آفتابی که فرش رو گرم کرده بود و سایه ی دستام که توجه لیلین رو جلب کرده بود… برای عشق تینا به لیلین که هر روز داره بیشتر میشه… برای نعمت تمرکز بر زیبایی ها با وجود بچه ای که داره همه چی رو تجربه می کنه و کشف می کنه و ذوق می کنه… برای ذوق لیلی از اینکه فهمیده بود دو تا از اسباب بازیهاش رو که بهم می زنه صدای متفاوتی میده و با ذوق به من نکاه میکرد… برای بازی سام با بچه ها که یکی رو کولش سوار بود و اونیکی هم چهارمشان و پا جلوش می رفت… برای کباب کوبیده ای که عشقم تو دمای -5 درجه درست کرد و خوردیم… تازه لیلین هم اولین کباب عمرش رو مزه مزه کرد و خورد… خیلی هم دوست داشت :)))
و شکرت برای نعمت سپاسگزاریت و این صلاتی که بعد مدتها اینجا نوشتم…
استاد این روزها خیلی وقتا تو تصورم دیدارم با شما و مریم بانو رو مجسم می کنم که دارم از دستاوردام میگم… دور نیست به امید خدا:))
عاشقتونم… الهی که همیشه در پناه خدای مهربون شاد و سلامت باشین…
سلام رفیقم فاطمه جانم… امیدوارم خودت و داداش رسول و محمد حسن جان و هلیسای گلم خوب و سلامت باشین… خب آخه مگه میشه توقعی غیر از این از یه رفیق توحیدی داشت؟؟ مگه میشه هرباررکامنتش رو بخونی و نگی آفففرین… احسنت… چقدر این دختر توحیدیه… چقدر خداییه…
چقدر خوب گفتی حسن ظن خیلی خصلت خوبیه… خدا رو شکر برای آموزشهای استاد عزیزمون و فرکانسی که درش هستیم… که همش خوبیه و خیر و حس خوب… سوده و سوده و سود…
خیلی لذت بردم و تحسینت کردم با خوندن این جریانی که تعریف کردی… خیلی کنترل ذهن می خواد، قطعا نجواهای شیطان اون لحظه خیلی زیاده ولی کسی که انقدر متعهدانه رو خودش کار می کنه از پس اون نجواها برمیاد… خداوند کمکش می کنه و انقدر زیبا و توحیدی عمل می کنه… واکنش نشون نمی ده به اتفاق، بلکه فرمون رو دستش می گیره و قضیه رو جوری عوض می کنه که نه تنها خیال برادرش و خانوم برادرش و مامان و باباش راحته، که ذهنش هم دیگه ساکت میشه از این بزرگی روح…
آفرین دوست نازنینم… حالا حالاها باید ازت یادبگیرم دختر توحیدی… رفیق نازنینم… عاشقتم من و یه عالمه دوست دیگه تو این بهشت… کلی چشمای قلبی…انشالله که در بهترین زمان و مکان ببینمت و انقدر فشارت بدم تو بغلم که بگی عهههه بسه دیگه شورشو درآوردی :)))) ولی بعدش باهم چای می خوریم از نوع هل دار و دم کشیده :))
به خدای مهربون و رزاق و وهاب می سپرمت…
سلااام به برادر توحیدی اسدالله عزیز… کجایی برادر؟ تو کدوم مدارها سیر می کنی؟ اتفاقا دیروز یا پریروز بود که تو اسکایپ با مامان و خواهرام حرف می زدیم طبق معمول از بچه های سایت هم صحبت بود و من گفتم آقای زرگوشی احتمالا به صورت لیزر فوکس داره یه دوره ای چیزی کار می کنه که پیداش نیست… و الان تا دیدم کامنت شما اومد خوشحال شدم و خوندم و لذت بردم…
منم که دیشب فایل رو دیدم بعدش فکر می کردم به تعریف دوست صمیمی دیدم با این تعریف منم در حال حاضر دوست صمیمی نزدیک به خودم ندارم و یادم افتاد که قبل از اینکه بیایم میشیگان ( سه سال و خورده ای پیش) تو اون شهر کوچیک دانشجویی دقیقا جمع شدنهای هفتگی با دو سه تا خانواده داشتیم و خیلی هم خوش می گذشت ولی خب با فرکانس همون موقع من بود دیگه، گاها بینشون حرف و حدیث هم پیش میومد و من تعجب می کردم که چرا اینا که آدم بزرگن و عاقل و بالغ اصلا دچار این کج فهمی ها می شن… و بازهم طبق قانون بلاتغییر جهان هستی، ما با مهاجرت به میشیگان کلا از همشون دور شدیم و فقط با یه خانواده ازونا در ارتباطیم که سالی یکی دوبار همو می بینیم و اتفاقا خانومه رو تا حدی می تونم دوست صمیمی بدونم و بسیار خوش انرژی و پازیتیو هست… خدا رو شکر برای این سایت و بچه های فوق العاده ش که نیازی به دوست صمیمی باقی نمی مونه…
غرض عرض ادب بود و حال و احوال کردن با یه دوست توحیدی دیگه… امیدوارم این پاسخ در بهترین زمان و مکان دست شما برسه و انرژی مثبتش رو دریافت کنی… شینای نازنین رو هم ببوسین…
در پناه خدای مهربون شاد و سلامت باشین
نساء:125
وَمَنْ أَحْسَنُ دِینًا مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّهَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلًا
و چه کسی نیک آیینتر است از آنکه روی خویش [=جهتِ زندگی خود؛ را] تسلیم خدا کرده و نیکوکار باشد و از آیین حقگرای ابراهیم پیروی کند و خدا ابراهیم را به دوستی گزید.
++++++++++++++++++++++++++++
سلام به حمید حنیف عزیز و شیرین سخن
آقا شما چه جوری انقدر دوست داشتنی می نویسی؟ یعنی آدم از خوندن کامنت بعضیا نه تنها خسته نمیشه که انقدر ذوق می کنه که وقتی تموم میشه حیفش میاد… واقعا موهبتیه ها قدرش رو بدون حمید جان…
دم شما گرم و قلمت پر از نور خدا که انقدر زیبا قدرت و عظمت خدا رو با مثال اول کامنتت برامون یاداوری کردی… واقعا به همین یه نکته فکر کنیم آدم باید تا آخر عمر نگاه به غیر خدا نکنه… اما چی میشه که دو دقیقه بعد از ذهنمون می ره؟؟ خدایا ما رو از جهل و نسیان نجات بده که اگر دستمون رو نگیری و رهامون کنی از گمراهانیم…
حمید جان می دونی ویژگیی که تو شما هست و من خیییلی دوسش دارم چیه؟ البته مطمئنم خیلی از بچه ها هم همین حس رو دارن… اینه که انقدر خوب به آیات مسلطی و متناسب با نوشته ت ازش میاری… بعد اینکه درک بسیار خوبی از آیات داری و انقدر خوب درک خودت رو می نویسی که فقط آدم انگشت به دهان می مونه که عه اینکه خیلی واضحه چرا من اینو نفهمیده بودم :))) ازون شیرینتر اینه که در 99/9 درصد موارد اطلاعات هوافضا یا نجوم یا ساینس قاطیش می کنی که برا منی که تو ساینس هستم بسیار لذت بخشه… ازونور هم که اشعار حافظ دیگه چه شود… یعنی کامنتات به شیرینی خاصی داره به خاطر این… مثل اینه که داری از یه جعبه شیرینی تَر بر می داری و امتحان می کنی (البته این مثال مال قبل از قانون سلامتیه خخخ) بعد یهو یکیشو که گاز می زنی می بینی تکه های شکلات و رزبری داره مثلا و می برتت به یه دنیای دیگه …:)))) نمی دونم رزبری تو ایران هست یا نه ولی امیدوارم در بهترین زمان و مکان امتحانش کنی من همیشه می گم مزه ی بهشت می ده…
آره داشتم می گفتم که خلاصه ارادت فراوان داریم خدمتتون … از وقتی هم که صدای شما رو تو یکی دوتا وویس قرآنی که فاطمه جان فرستاد برام شنیدم کامنتات رو با صدای خودت می شنوم و خیلی بیشتر می چسبه… واای چقدر خندیدم سر مدرک پیامبرا که نوشته بودی :))) خیلی بامزه بود… واقعا اونی که انقد عزت نفسش پایینه که به استاد تهمت بزنه یا بد و بیراه بگه که کمبود خودش رو قایم کنه دیگه اصلا ارزش فکر کردن هم نداره… خدایا ما چقدر خوشبختیم چقدر ما رو دوست داشتی که تو این جمع زیبا و دوست داشتنی هستیم و شاگردان استاد هستیم… خدایا شکرت کرور کرور…
عارضم خدمتتون که از هوای جنوب گفتی و لذتی که این دو سه ماه داره :)))) بذار منم بگم راستش اینجا تو میشیگان خب زمستونای سردی داره و تا اواخر دسامبر تقریبا سرما خیلی خبری نبود اما الان یه هفته ای هست زمستون داره خودنمایی می کنه… امروز ماکسیمم هوا 12- و مینیمم 18- بود!! تازه ریل فیل از اینم پایینتره. امروز زنگ زدن و گفتن فردا و پسفردا مدرسه تعطیله بخاطر همین سرمای بیش از حد و خلاصه بچه مدرسه ای ها حسابی خوشحالن! حالا آدما اینجا دو دسته می شن. یه سری کل اون دو سه ماه سرما رو دِپرِس هستن و روزشماری می کنن برای گرم شدن هوا و کلی حال خودشون و اطرافیانشون رو بد می کنن، یه سری هم از همین برف لذت می برن ( البته نه تو این هفته خخخ تو این چند روز بهتره آدم بیرون نره) و به این فکر می کنن که اگه این برف و سرما نبود اون زیبایی های خیره کننده ی بهار و پاییز هم نبود.. و کلی برنامه های فان indoor می ذارن که با خوشی این چندماه بگذره. خدا رو شکر که ما جزو دسته ی دومیم :) دو روز پیش که هوا هنوز اینجور سرد نشده بود با لیلین و تینا رفتیم تو برفا و لیلین اولین بار برف رو لمس کرد و یه تجربه ی جدید به تجربیاتش اضافه شد… انقدر قشنگ بود این صحنه و حسش که خدا می دونه… آره خلاصه اینم از میشیگان ما… البته خدایی یکی دوبار شاید تو کل زمستون هوا انقدر سرد بشه ها… خدا رو صدهزار مرتبه شکر برای همین سرما برای بهار و تابستون اینجا و برای زیبایی های نفسگیرش… خیلی کامنتم طولانی شد… ولی دوست داشتم بنویسم که چقدر خوبی و خوب می نویسی :)
امیدوارم در پناه رب العالمین شاد و سلامت و ثروتمند باشی…
سلام و سلامتی دوباره به اسدالله عزیز…
خدا رو هزاران بار شکر می کنم که پیامم در بهترین زمان بدست شما رسید و پاسخ شما هم که داغ داغ رسید دست من… استاد دیروز خیلی ها رو سورپرایز کردن :)))
عه اون پیاده روی پاییزی رو پس شما هم دیدین؟ خخخ… کار دستان نازنین خدا بوده دیگه… خدا حفظشون کنه… گاهی به ذهنم میاد که از زیبایی های اینجا که خدایی کم هم نیستن فیلم بگیرم و بفرستم برای دوستان جان… که اونا هم از این زیبایی ها لذت ببرن… واقعا چی بهتر از این… عموم مردم تو اینستا و شبکه های اجتماعی فیلماشون رو می ذارن که ظاهر متفاوتی از زندگیشون نشون بدن… ولی ما بچه های سایت ارتباطاتمون هم پر از تمرکز بر زیبایی و تحسین و قران و تفسیر و اینجورچیزاست… خدایا شکرت…
فکر می کنم شما هم خیلی اهل گشت و گذار و سفر و طبیعت و اینا هستی… عکسای تلگرام که خودش کلی لذت داشت نگاه می کردم…
کامنت شما رو تو احساس لیاقت هم خوندم و کلی تحسینت کردم… آفرین به این تعهد و کار کردن روی خودت… من هم 12 قدم رو دارم دوره می کنم ولی خیلی لاک پشتی… امیدوارم خداوند مهربون کمکمون کنه همیشه تو این مسیر باشیم و لذت ببریم از زیبایی ها و سوت زنان به سمت اهدافمون بریم…
راستی تینا برای مسابقه آماده س :))) روی ماهشو ببوس…
به امید دیدن شما و خانواده ی دوست داشتنیتون در بهترین زمان و مکان :) (کلی چشمای قلبی)
به خدای مهربون و رزاق و وهاب می سپارمتون :))
سلاااام سلااام سعیده جانم عزیز دلم… آخ آخ آخ ببیییین یعنی من عااشششق این قانون و فرکانس و اینام… از اون طرف من کامنت فاطمه جان رو خوندم و کیف کردم و دلم گفت براش بنویسم بعد که منتشر شد دیدم اون عزیز دل هم رو کامنت من پاسخ گذاشته… بعد دیروز که کامنت تو رو خوندم همش تو دلم بود که برات پاسخ بذارم و بگم ایول که این نکته رو گفتی (تو ذهنمون دیگران رو قضاوت می کنیم) ولی هی پیش نیومد… بعد برای اسدالله عزیز پاسخ گذاشتم برای حمید عزیز گذاشتم، بعد دیگه ذهنم مقاومت داشت می گفت نع تو الان به این دلیل می خوای برا سعیده کامنت بذاری که برای فاطمه و حمید و اسدالله گذاشتی حالا پس برای سعیده هم بذارم!!! بش می گفتم آخه اینم شد دلیل… سعیده کم نقطه ی آبی دریافت می کنه؟؟ که حالا اگه من نذارم طوری بشه؟؟ خلاصه تو این کش مکش بودم که امروز صبح کامنتا که منتشر شد منم دقیقا اومدم پاسخم به حمید رو ببینم و دیدم عههه پاسخ زیرشه (کلی چشمای قلبی) و تازه بعد نقطه ی آبی رو دیدم :)))) دیگه این پاسخ رو که دیدم گفتم بیا… سعیده جان فرکانسی که بودم رو دریافت کرده و خودش تلگراف فرستاده… الانم ساعت 11:51 دقیقه شب هست و من دراز کشیدم و ریلکس دارم برای یه دوست نازنین کلییی انرژی می فرستم نور بشه دلش رو روشن و شاد کنه در بهترین زمان… آره رفیق… حسابی دوست دارم و مشتاق وویسای توحیدیت (بازم کلی چشمای قلبی)… این غار اصحاب کهفم خوب چیزیه ها… فعلا یکی یکی دارین می رین بترکونین و چندتا مدار بالاتر برگردین… برگشتین از اون بالاها دست تکون بدین برامون لطفا… توکل به خدا… امیدوارم و مطمئنم که کلی اتفاقات خوب قراره بیفته بعد از این دوره های خلوت تنهایی… نوش جونتون… عاشقتم رفیق… بوس به کله ت… یاد کامنت مامان افتادم… حال کردی مامانم شمالی برات نوشته بود:)))) بس که عزیزی دختر… ضمنا لطفا ورورد به امریکات به میشیگان باشه دیگه… یکم خستگی در کنی سرحال بری سمت فلوریدا… :))) عاشقتم… در پناه خدا باشی دوست نازنینم :)
سلام به مامان سعیده ی گل و توحیدی و پاپیونی :))
چطوری رفیق؟ امیدوارم حال دلت عالی عالی باشه و این نقطه ی آبی انرژی مضاعف بهت بده :)
کلی لذت بردم از خوندن پاسخت به مامان گلم و کلی تحسینت می کنم که با داشتن نوا کوچولوی نازنین وقت می ذاری و کامنت می نویسی پاسخ می نویسی… چون تازه خودم در این مرحله بودم دقیقا می دونم که راحت نیست و تعهد می خواد که تو خوبش رو داری… آفرین آفرین… روح مادر نازنینت شاد باشه و قرین رحمت الهی… امیدوارم همگی تو این مسیر زیبا ثابت قدم باشیم و لذت ببریم از مسیرمون…
راستی الان دیدم پاسخ مامان به شما همون دیروز منتشر شده… خیلی کیف می ده نه؟؟ آدم می بینه کامنتش منتشر شد اون خودش یه لذت داره بعد می بینی عه… هنوز منتشر نشده جواب هم براش اومد… من که خیلی بهم چسبید دیروز و پریروز دوتا پاسخ پر برکت این مدلی داشتم… خدایا شکرت برای این رزقها و نعمتهای بی حساب این چند روز…
نوا جان و ترانه جان رو ببوس…
به خدای مهربون می سپارمت :)
سلام مهدیه ی عزیز… خوش اومدی به جمع صمیمی این بهشت مجازی… چقدر لذت بردم از خوندن کامنتت و وقتی دیدم 19 روز از عضو شدنت می گذره و اولین کامنتت رو ثبت کردی دلم گفت برات بنویسم و تحسینت کنم… خیلی عالی نتیجه گرفتی اول کار و بسیار خوشحالم برات… قدر این حس و حال خوب رو بدون و مراقبش باش که اگر حسمون خوب باشه همه چی خوبه…
اینو به خودم می گم، یکی از اولین قانونایی که با آموزشهای استاد یاد می گیریم قانون طلایی احساس خوب=اتفاقات خوب هست و چه 19 روز باشه عضو باشیم چه 19000 روز، همین یه قانون رو رعایت کنیم کلییی اتفاقات خوب و نتایج دلخواه رقم می زنیم :)
امیدوارم کامنتای بیشتری ازت ببینیم و کلی کیف کنیم از خوندنش و بالاتر رفتن مدارت دوست عزیزم :)))
در پناه خدای مهربون و رزاق و وهاب شاد و سلامت باشی :)
سلام به آقا مصطفی عزیز.
سپاسگزارم بابت این نقطه ی آبی که برام فرستادین و حس بسیار خوبی که ازش گرفتم… واقعا ماهایی که با قوانین آشنا میشیم کم کم به این درک می رسیم که مهمتر از اینکه کجا باشیم کدوم شهر یا کشور، این مهمه که چه حالی داشته باشیم… قانون سادگی احساس خوب= اتفاقات خوب همه چی رو می تونه تفسیر کنه… مهم اینه که از مسیر رسیدن به خواسته مون کلی لذت ببریم… گاهی یادمون می ره و انقدر به خواسته مون می چسبید که نمی ذاره از مسیر لذت ببریم… اگه شاخکامون تیز باشه اینجور موقعها خدا یه نشونه ای چیزی می فرسته حواسمون رو جمع کنیم و دوباره برمی گردیم به مسیر لذت و شادی… بازم ممنونم از شما دوست عزیز و شما رو به خداوند مهربون و رزاق و وهاب می سپارم :)