مصاحبه با استاد | نحوه برخورد با تهمت - قسمت 2

در قسمت دوم استاد عباس منش با توضیح آیات قرآن درباره نحوه برخورد با تُهمت، رفتار هماهنگ با قانون را به هر فردی یاد می دهد که در هر کدام از موقعیت های زیر قرار می گیرد:

  1. فردی که به او تهمت زده شده است؛
  2. فردی که تهمت نسبت داده شده به فرد دیگر را منتشر می کند؛
  3. و افرادی که شنونده هستند؛

آگاهی های این فایل، به ما یاد می دهد تا در این موارد فکر خداوند را بخوانیم و با قوانینش هماهنگ تر شویم. زیرا در این آیات خداوند به طرز هوشمندانه ای به ما:

  • اعراض از ناخواسته و توجه به خواسته را یاد میدهد؛
  • مراقبت از کانون توجه مان را یاد می دهد؛
  • واکنش ندادن به اتفاقات را یاد می دهد؛
  • وارد نشدن به مدار ناخواسته ها را یاد می دهد؛
  • نپیوستن به اکثریت جامعه ای که غرق در عادت های محدود کننده هستند را یاد می دهد؛
  • توانایی تشخیص اصل از فرع در این مواقع، تمرکز بر اصل و دور شدن از حاشیه های غیر مهم را یاد می دهد
  • به فردی که مورد اتهام قرار گرفته، منطق هایی قوی می دهد تا ترس و نگرانی هایی را رفع کند که ذهن او برایش درست کرده؛
  • و به طرز هوشمندانه ای از پخش و گسترش افکار یا رفتارهای ناشایست جلوگیری می کند و به ما یاد می دهد اصولا چطور خود را از این مدار دور نگه داریم؛

پیام های این آیات، به زیبایی رفتار هماهنگ با قانون را به ما یاد می دهد. چون خداوند می داند که طبق قانون بدون تغییر او، اگر با هر استدلال و احساس حقانیت، به ناخواسته توجه کنی، قطعا ناخواسته های بیشتر وارد زندگی ات می شود. خداوند می داند که اگر هر مومنی-به هر دلیلی- حلقه ای از این زنجیره بشود، قطعاً وارد مدار تجربیاتی می شود که آنها را دوست ندارد.


مفاهیمی که استاد عباس منش با توضیح آیات قرآن در این قسمت توضیح داده اند شامل:

  • مرز و محدود ه هاییی که باید درباره مراوده با افراد دروغگو، تهمت زن و غیب کننده تعیین کنیم؛
  • چه نگاهی به شنونده کمک می کند تا ذهن او تحت تاثیر حرفهای فرد تهمت زننده قرار نگیرد؛
  • مرز و محدوده مشخص کردن با دوست صمیمی؛
  • راهکارهایی برای خروج از مدار آدمها و روابط نامناسب؛
  • نگاه خداوند درباره افراد تهمت زننده و افراد پخش کننده تهمت؛
  • واکنش پیشنهادی خداوند به مؤمنانی که به آنها تهمت زده شده؛
  • اولتیماتوم خداوند به مؤمنانی که در معرض شنیدن تهمت نسبت به دیگران قرار گرفته اند برای اینکه حلقه ای از زنجیره ی پخش آن نباشند؛
  • به اندازه ای که تهمت یا حرف ناروایی را نسبت به کسی گسترش می دهی، به همان اندازه از نگاه خداوند در آن گناه دخیل هستی و طبق قانون از گزند آن در امان نخواهی ماند؛
  • اهرم رنج و لذت خداوند در قرآن برای پرهیز از غیبت، تهمت و نسبت دادن هر ناخواسته ای به دیگران؛
  • راهکار اصلی برای نداشتن ذهنیت منفی نسبت به دیگران؛
  • ذهنیت شما درباره دیگران (منفی یا مثبت)، رابطه شما با آن فرد را در جهت همان ذهنیت مدیریت می کند؛
  • گفتگویی که باید با ذهن خود انجام دهی،قبل از اینکه بخواهی کار ناشنایاستی را به کسی نسبت دهی یا تهمتی که شنیده ای را پخش کنی یا فردی را قضاوت کنی؛
  • چگونه ذهن خود را برای قضاوت نکردن تربیت کنیم؛

منتظر خواندن نظرات تاثیرگذار تان هستیم


 

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری مصاحبه با استاد | نحوه برخورد با تهمت - قسمت 2
    413MB
    60 دقیقه
  • فایل صوتی مصاحبه با استاد | نحوه برخورد با تهمت - قسمت 2
    58MB
    60 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

378 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سعیده شهریاری» در این صفحه: 5
  1. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1295 روز

    بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ

    الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمَٰنِ ۚ وَکَانَ یَوْمًا عَلَى الْکَافِرِینَ عَسِیرًا ﴿٢۶فرقان﴾

    در آن روز فرمانروایی مطلق برای [خدای] رحمان ثابت است، و بر کافران روزی بسیار دشوار است،

    وَیَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَىٰ یَدَیْهِ یَقُولُ یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا ﴿٢٧فرقان﴾

    و روزی که ستمکار، دو دست خود را می گزد [و] می گوید: ای کاش همراه این پیامبر راهی به سوی حق بر می‌گرفتم،

    یَا وَیْلَتَىٰ لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِیلًا ﴿٢٨فرقان﴾

    ای وای، کاش من فلانی را به دوستی نمی گرفتم،

    لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِی ۗ وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِلْإِنْسَانِ خَذُولًا ﴿٢٩فرقان﴾

    رفاقت او مرا از پیروی قرآن پس از آنکه به من رسید محروم ساخت و گمراه گردانید، آری شیطان برای انسان مایه خذلان (و گمراهی) است.

    =======================================================================================

    سلام به استاد عباس منش عزیزم،سلام به استاد شایسته ی مهربانم،سلام به دوستان عزیزِ توحیدیِ متعهدم

    سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله به قلب سلیم همتون،الهی که حال دلتون عالی باشه،روی فرکانس توحید سوار باشید و روی دوش خدا بهتون خوش بگذره…

    خداروصدهزار مرتبه شکر برای یک فایل پربرکتِ پر از آگاهیِ سنگیییین!عجببب چیزی بود ….چقدر موارد مهم و کلیدی رو استاد آموزش دادند…استاد شایسته،خداوکیلی یک چند روز تنفس اعلام کنید،ما بتونیم این حجم از آگاهی هارو درک کنیم،این یک درخواست رسمی از شاگرد زرنگ ته کلاس نشین شماست…لطفا با آن موافقت فرمایید تا مجبور نشم سمت بخاری سایت و اون داستان ها برم :))))سپاااس فراوان….

    استاد عباس منش عاشقتونم،از روشنی قلبم….از همونجا که نور خدا جاریه،همونجا خدا بین قلب ها پیوند برقرار میکنه،همون پیوند هایی که خدا میگه اگر کل هزینه های دنیا رو میدادی نمیتونستی،این ارتباط رو ایجاد کنی…از همون تیکه ی قلبم، عشق و مودت و نور رو از شمال ایران میفرستم،الهی که در بهترین زمان،به شمال فلوریدا برسه …

    استاد نمیدونم توی کدوم مدار سیر میکنید،ولی دارم تموم تلاشمو میکنم باهاتون رشد کنم و نزدیک های مدارتون بمونم…خیلی فایل هاتون سنگین شده…خیلی پر از نوره،خیلی پر از آگاهیه….و این رو کسایی میفهمند که توی مدار درکش باشند…و از خداوند سپاسگزارم که در طی این 3 سال،انقدر به رشد شخصیت من کمک کرده که هم مدار با آگاهی های ناب شما بمونم….

    استاد جان،چندین موضوع مهم رو توی این فایل مطرح کردید و توضیح دادید که میتونم بگم توی بعضی هاش عالی عمل کردم،بعضی هاش خیلی خوب،و بعضی هاشم خوب و نیاز به تلاش بیشتر…

    دوست دارم از نحوه ی عملکردم و نتایج به دست اومده براتون بنویسم.

    استاد جان،من از دوران نوجوونی،از وقتی یادم میاد تو دوران مدرسه،بدون هیچ تلاش بیرونی،همیشه دوستام از بهترین و خوشگل ترین و پولدارترین و درس خون ترین بچه های مدرسه بودند…واقعا نمیدونم چرا ولی همیشه دور من یک کلونی از بهترین آدم هایی که بقیه آرزو داشتند باهاشون دوست باشن بود،بود،بدون اینکه من هیچ تلاشی بکنم…

    تا قبل ازینکه من با قانون آشنا بشم،یک جمع 4 نفره از بهترین بچه های دبیرستان با من مونده بود،که توی ویژگی های مثبتِ مقبول جامعه،جزو بهترین ها بودند،قسم میخورم وقتی ما باهم بیرون میرفتیم،انقدر بهمون خوش میگذشت و میخندیدم که بعدش صدا از گلومون،درنمیومد…

    وقتی با قانون آشنا شدم،فهمیدم این دوستان من با اینکه در نوع خودشون بی نظیرند ولی هم مدار من نیستن،و من چون به شدت تشنه ی تغییر بودم،تا با این مفهوم آشنا شدم که برای اینکه آدم های بهتر توی زندگیت بیان،باید فضارو خالی کنی،در کمال احترام،کلا ازون جمع دوستی اومدم کنار،من دارم درمورد دوستان بی نهایت باحال،ثروتمند،خوشگل و موفق صحبت میکنم که باهاشون توی جهنمم خوش میگذشت!ولی رعایت قانون برای من خیلی،خیلی مهم تر بود …

    و در این مسیر رشد و پیشرفت،به طرز جالبی هربار که باورهای من بهتر میشد،جهان آدم های رشد یافته تری رو برام میفرستاد…بدون اینکه من تلاشی بکنم…همکار با کیفیت تر،دوست خانوادگی بهتر…ولی خب عملا من دوست صمیمی نداشتم،اینو توی چکاب فرکانسی دوازده قدم هم نوشته بودم که من هیچ دوست صمیمی ندارم!

    اما قانون رو میدونستم،که من باید فقط روی خودم کار کنم و بعد رفیق خوب خودش میاد …من باید لایق بشم…برای همین؛هیییچ وقت،با این هدف که بالاخره من باید یک دوستی پیدا کنم تنها نباشم،دنبال بچه های سایت،بیرون از سایت نگشتم.

    و وقتی من به اندازه ی کافی روی خودم کار کردم،چه اتفاقی افتاد!؟جهان خیلی شیک و مجلسی من رو با فاطمه جان که از شاگرد زرنگ های شماست هم مدار کرد….تازه اون موقع که این ارتباط ایجاد شد من هنوز نمیدونستم چه خبره…الان که حدود 10 ماه ازون روز میگذره…به جرئت میگم من واقعا به این آیه ی سوره ی انفال ایمان آوردم :

    وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ ۚ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مَا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ ۚ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ

    و میان دل هایشان الفت و پیوند برقرار کرد که اگر همه آنچه را در روی زمین است، هزینه می کردی نمی توانستی میان دل هایشان الفت اندازی، ولی خدا میان آنان ایجاد الفت کرد؛ زیرا خدا توانای شکست ناپذیر و حکیم است.

    استاد یعنی هرچی بیشتر گذشت،علاوه بر تموم ویژگی های مثبتشون،یا کمک های توحیدی که بهم رسوندن،من بیشتر فهمیدم،آقا این دختر،خود منه…من توی این چندوقت،انقدر با فاطمه راحت و صمیمی شدم که با اون رفیق 10/15 ساله م صمیمی بودم…

    حالا الان در حال حاضر که این رابطه ایجاد شده،اوضاعش چطوره!؟

    من آخرین باری که با فاطمه جان صحبت کردم رو یادم نمیاد چه زمانی بوده،آخرین پیامی هم که بهم دادیم،فکر کنم سر قسمت قبلی این فایل بود که اونم سپاسگزاری از خدا بود برای این فایل جدید و تشویق فاطمه جان که بهم انرژی بده بیام کامنت بنویسم….

    چرا!؟بخاطر هدف!

    ما تموم تمرکزمون روی سایت و آموزش های استاده…وبس!

    ما هیچ ارتباط اضافه ای بیرون از سایت نداریم مگر اینکه خودش،خود به خود پیش بیاد….

    یعنی ارتباطی که خودِ خدا ایجاد کرده و انقدر هماهنگه که گاهی واقعا من رو شگفت زده میکنه،باز هم دلیل نمیشه که مارو از اصل دور کنه ….درحال حاضر ما هدف های خیلی مهم تری داریم که باید براش انرژی بزاریم و نباید دنبال فرعیات باشیم.

    و البته به غیر از فاطمه جان،باز هم طبق هماهنگی های خداوند،من به بهترین شاگرد های استاد وصل شدم…ولی این ارتباط ها هم فقط محدود درمورد قانون،قرآن ،الهامات و اتفاقات مثبت زندگیشونه و همین…و خداروصد هزار مرتبه شکر….چقدر من ازین زندگی راضیم…ازین انسان های شایسته که از لطف خدا و با ایمانی که من نشون دادم وارد زندگیم شدن و همون رابطه ها هم انقدر با کیفیته که فقط روی اصل استواره ….

    این از نتیجه ی عالی در بحث رفاقت ها ….

    =======================================================================================

    در زمینه ی تجسس نکردن در زندگی بقیه،خیلی خوبم…من هیچی از بقیه نمیدونم… و نمیپرسم…حالا این بقیه هرکسی میخواد باشه…الان داداش من،یک مدت از تهران اومده و منتظر ویزاشه که بره اروپا…من یکبار ازش نپرسیدم چیکار میکنی!؟یا فلان کارو چرا انجام نمیدی!؟یا تو فلان موضوع برنامه ت چیه!؟چرا نمیپرسم!؟چون من هزارتا هدف شخصی دارم که نیاز به قوای کاملِ ذهنی دارم برای اینکه لیزر فوکس به روش های رسیدن به خواسته های خودم فکر کنم!

    هربار ازم میپرسن،چه خبر!؟یا فلانی چیکار کرد!؟میگم نمیدونم!ازمن درمورد من بپرسید….من فقط درمورد خودم میدونم،مابقی جوابِ سوالاتتون (نمیدونمه!)

    در اکثر مواقع هم توی خونه،دوتا هندزفری توی گوشمه،که حتی به شنیدنِ یک جمله حساس نشم که بخوام،بفهمم دارند درمورد چی صحبت میکنند…که بعد بی دلیل فضای ذهنیم اِشغال بشه…

    در زمینه ی گمان مثبت هم خیلی خوبم….ذهنیتم در اکثر مواقع خوبه،فکر میکنم همه چیز برام خوبه،همه ی آدم ها خوبن،اتفاقات خوب پیش میاد،هرچی پیش بیاد خوبه و ….

    اما توی یک زمینه نیاز به تلاش بیشتر دارم…

    با اینکه کلا دهانم رو گِل گرفتم به هیچ عنوان درمورد قانون با کسی حرف نزنم و بهش نگم داره اشتباه میکنه،اما این حالت قضاوت توی ذهن من هست….یک چیزی مدام توی ذهنم داره میگه چرا بابا انقدر به اخبار گوش میده،چرا مامان انقدر متعصبه به عقایدی که از بیس اشتباهه،چرا مامان همیشه داره از خودش میکنه برای بقیه،چرا داداش این کار رو داره انجام میده با اینکه از قانون اطلاع داره…چرا فلانی انقدر غیبت میکنه ….

    یعنی ذهن من هنوز به صورت پیش فرض نمیتونه فقط خوبی های آدم هارو ببینه وروی نکات منفیشون تمرکز نکنه…در اکثر مواقع،نجوای ذهن میاد…ولی من آگاهانه جلوش رو میگیرم و میگم به توچه!تو به خوبی های این آدم توجه کن،وهنوز یک فاصله ی زمانی بین رد شدن این افکار و تغییرش به سمت مثبت هست که انشالله بهتر میشه….

    راستی درمورد تهمت :))) استاد من توی همین سایت کلی قضاوت شدم از طرف دوستانی که ادعایِ آگاهی ازقانون رو داشتن…حالا این ها تازه چیزهایی که برام نوشتن…خدا میدونه توی ذهنشون چی بوده!

    مثل اینکه:

    تو داری شوآف میکنی!

    از روند کامنتات خسته شدیم،چقدر از گذشته ت مینویسی!

    اون الهام نبوده که رفتی کیش،توهم زدی:)))

    تو بی مسئولیتی و نباید از کارت انصراف میدادی:))

    تو آدم بی تعهدی هستی که بچه هات رو ول کردی رفتی :))))

    شاید باورتون نشه ها…ولی اینارو کسایی گفتن که شاگرد های استادن!!!!

    ولی همون موقع،من تلاش کردم بهشون بی توجهی کنم…و خیر این ماجرا رو برای خودم این ببینم که باید بیشتر روی احساس لیاقتم کار کنم،و این ها دستی از دستان خدا شدند که من رو هدایت کنند خودم رو بیشتر ارزشمند بدونم….

    و چی شد!؟آلمست یا همون موقع خودشون فهمیدن اشتباه کردن و اینو اذعان کردن!یا کلا محو شدن:))))اینم از نتیجه ی قانون در اعراض از تهمت و قضاوت نا به جا….

    خداروصدهزارمرتبه شکر برای فرصت خلق یک صلات دیگه و یک ردپای قشنگ و شیک مجلسی….خدایا شکرت برای روشنی قلبم…شکرت برای همین جای زندگیم….عاشقتم خدا و این عشق بزرگترین سرمایه ی زندگیمه…

    استاد جان و استاد جان و بچه های هم پروژه ای…دم همتوووون گرم!

    بوسِ خدا به کله ی مبارک همتون!

    قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان از شمال ایران به هرجای دنیا که مفتخر به حضور ارزشمندِ توحیدی شماست.

    در پناه نور میسپارمتون،نورِ آسمون ها وزمین،خدای نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 207 رای:
  2. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1295 روز

    حااااااجی!اینا چیه نوشتی؟!؟!؟!یا پیغمبر،یا اکثریت امامزاده های جماهیر شوروی و حومه…تو آسمون ها چه خبره واقعا؟!

    چه دلم برای خودم سوخت عین بچه ها،همه چیز رو ستاره میبینم جز خورشید و ماه :)))خبه حالا!اینو میدونم خورشید خودش ستاره ست!منظورم از نظر شکل و قیافه بود..:)اصلا هیچم اشکال نداره،خدا هوای ما بچه هارو بیشتر داره:))به قول یک بنده خدایی که از کامنت خودش این جوک رو خوندم،حضرت سلیمان از همه دیرتر میره بهشت،چون باید مال و اموالش بررسی بشه:)منم اندازه ی علم خودم باید جواب پس بدم:))شماها که خیلی میدونید،حسابرسیتون سخت تره:))))

    رااااستی سلام!

    بِبیییین!کامنتات عالین،بی نظیرن،فوق العاده اند!

    مرسی برای تک به تک کامنتایی که مینویسی،مرسی تموم نقطه های آبی پربرکتت…

    یک چیز دیگه هم بگم؟!هروقت از هوای خوبِ جنوب مینویسی،یهو دلم میگیره…انگار یک چیزی باید باشه و نیست و کمه …بعد آگاهانه به خودم میگم نه…من همیشه در زمان درست،در مکان درستم…هرچی پیش بیاد همون خیره ست….

    حمید باورت میشه؟!وسط گرمای مردادماه،به قول ما شمالی ها(خر تب کرده،سگ سینه پهلو:)) )

    من میرفتم تا بازارچه ی نزدیک های خونه م برای خرید…به خدا مگس پر نمیزد تو خیابون…بعد من بیخیال،آهنگ شاااد میزاشتم توگوشم وغرق تجسماتم بودم…نمیفهمیدم کی رفتم و کی برگشتم…فقط یادمه وقتی برمیگشتم انگار دوش گرفته بودم …

    یک چیز دیگه بگم رفاقتی؟!

    وقتی به اون روزهافکر میکنم،انگار یک خواب بوده،یک رویایی خیلی شفاف…همه ش میگم یعنی چه انرژی منو اونجا نگه داشت؟!درحالیکه هیچی سرجاش نبود!؟من چطور توی خونه و توی اون شهر زندگی کردم بدون هیچ دوست و آشنایی؟!(وقتی من رفتم جزیره،دخترخاله م برگشت وشمال و من کلا تنها بودم.)یا مثلا چطور من میرفتم سرکار توی اون پاساژ ها!؟چطور با اون آدم ها ارتباط برقرار میکردم!؟واقعا اون من بودم که کنار مدیرعاملم،توی جلسه کاری مینشستم!؟چطور روز ها و شب ها رو توی اون خونه تنها گذروندم!؟

    ببین الان که دارم بهش فکر میکنم میگم من هرگز تنها نبودم….خدا در هر لحظه کنار من بوده و قلب من رو محکم میکرده…وگرنه اصلا منطقی نیست کسی با یک خواب الهامی،بتونه این شرایط رو از سر بگذرونه…نمیدونم شایدم من خیلی بزرگش کردم…ولی وقتی بهش فکر میکنم خودم باورم نمیشه من امسال همچین تجربه ای داشتم…از خداوند سپاسگزارم که منت سرم گذاشت و این تجربه ی مهاجرت توحیدی رو توی کارنامه م نوشت…دوسش دارم…صدبارم برگردم عقب،بازم همین راه رو میرم….

    ولی…اجازه بده حداقل بگم خوش به حالت…بخاطر جنوبی بودن و در جنوب زندگی کردنت…بی دلیل اونجا انرژیش خیلی مثبت تره،خیلی توحیدی تره…حتی آدم هاش…

    ازت ممنونم که هستی و سپاسگزارم برای تک به تک کامنت هایی که مینویسی و تموم نقطه های آبی پربرکتِ پر از نورت…

    درپناه نور میسپارمت رفیقِ …به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 71 رای:
  3. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1295 روز

    سلام به سمیه جانم

    رفیقِ عزیزِ راه دور‌من

    اومدم چک کنم کامنتم منتشر شده یا نه…چشمم به جمال شما روشن شد،پاسخ قشنگت رو به حمید جان خوندم و نتونستم برات ننویسم…

    قلبم فریاد میزد برای فرستادن یک تلگراف برای تو تا بهت بگم درسته من رفتم تو غار اصحاب کهف…ولی تو هیچ وقت یادت نره من خییییلی دوستت دارم…بالاخره خیلی زود دوباره از غار درمیام و برمیگردم به جمع صمیمی مون…

    یک‌ چیز دیگه بگم؟دیشب خیلی هدایتی داشتم مراسم سوگند یاد کردن آقای ترامپ رو میدیدم،فارغ ازینکه چقدر برام همه چیز تحسین برانگیز بود و لذت بردم…یک‌جایی گفتن آقای ترامپ تو میشیگان(اگر اشتباه نشنیده باشم) رفته پیش مسلمونا…و حتی مسلمون ها هم بهش گفتن دستِ الله پشت سر آقای ترامپه…

    ببین بحث‌توحیدیش به کنار…چشمام از ذوق پر از اشک شدو به خدا گفتم من که اصلا نمیدونستم همچین ایالتی به این اسم توی آمریکا هست…ولی الان یک رفیقِ عززیییز و عشششق هم اونجا دارم،خدایا من چه جوری بخاطر این نعمت،ازت سپاسگزاری کنم …؟!خلاصه که اومدم بگم دوستت دارم رفیق جااااان،بی نهایت،ازت ممنونم برای حضور ارزشمندت توی زندگیم.

    به امید دیدارت در بهترین زمان و‌مکان

    قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان

    رفیق شمالی فعلی،فلوریدایی آینده تو : سعیده :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 59 رای:
  4. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1295 روز

    خانم سلیمی جان؟!

    میشه شما یک نفر توی کل این دنیا،حق کپی رایت داشته باشید وبدون ذکر نام،از هرچیزی که دلتون میخواد کپی کنید؟!

    امشب داشتم پاسخ شمارو به سمیه جان و نسیم جان میخوندم،یک بغض قد پرتقال گیر کرد توی گلوم،ازین حجم از عشق و نور و‌توحید و جریانِ جاری خداوند در لا به لای کلمات …

    میخواستم براتون بنویسم…ولی میدونستم جز تحسین هیچ چیز دیگه ای ندارم و سایت هم جدیدا بازهم لیمیت کامنت هارو بالا برده و نمیشه اصلا کامنت کوتاه نوشت.

    خانم سلیمی جان،هروقت این تلگراف به دستتون رسید،یک کاری میکنید لطفا؟!

    برید جلوی آینه،کف دستتون رو ببوسید و بفرستید برای اون نوری که توی آینه میبینید…

    لطفا خیلی قَدرِ خودتون رو بدونید،باشه؟!

    الهی که خداوند حافظ و نگهدارِ خانواده ی قشنگتون باشه…

    خیلی دوستون دارم … از روشنی قلبم:)

    و به امید دیدارتون در بهترین زمان و‌مکان …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  5. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1295 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ ۖ وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ ۖ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ ۖ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ ﴿١5٩آل عمران﴾

    پس به مهر و رحمتی از سوی خدا با آنان نرم خوی شدی، و اگر درشت خوی و سخت دل بودی از پیرامونت پراکنده می‌شدند؛ بنابراین از آنان گذشت کن، و برای آنان آمرزش بخواه، و در کارها با آنان مشورت کن، و چون تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن؛ زیرا خدا توکل کنندگان را دوست دارد.

    إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَکُمْ ۖ وَإِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ ۗ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ﴿١6٠آل عمران﴾

    اگر خدا شما را یاری کند، هیچ کس بر شما چیره و غالب نخواهد شد، و اگر شما را واگذارد، چه کسی بعد از او شما را یاری خواهد داد؟ و مؤمنان باید فقط بر خدا توکل کنند.

    =====================================

    حمید حنیف عزیزم سلام.

    صدای من رو می‌شنوی از باغ پدری،توی راه بودم که نقطه ی آبیت به دستم رسید و به محض رسیدن به خونه باغ و مستقر شدن،گوشی رو گرفتم و شروع کردم به نوشتن،نه به اراده ی خودم،میدونم که میدونی ما هیچ وقت نمیتونیم بدون اجازه ی قلبمون بنویسم.

    به تجربه ی دو سال و نیم دریافت تلگراف ازت،میتونم بفهمم فرکانس پشت این تلگراف چی بوده…چون خیلی وقت ها خودمم توی همین فرکانس بودم و شاید همین الان باشم.

    میدونی؟!حتی افتادن تو تاریکی هم درجات مختلف داره…خیلی وقت ها آدم به فرکانس نوشتن توی سایت هم دسترسی نداره…واقعا انگار تو دل کوسه ست و هیچ روشنایی نیست.خود من این موقع ها یک درد شدیدی رو توی قلبم حس میکنم که انگار واقعا قلب فیزیکیم دچار mi شده!

    از خاطرات به جا مانده از کار کردن توی بخش ccu میتونم ازین مورد استفاده کنم که به این mi ها میگن EXT MI! انگار همه ی جای قلبت درگیر عدم خونرسانیه …

    اما همینکه چند تاکامنت توی سایت نوشتی یعنی اوضاع رو تحت کنترل خودت در آوردی و همین جای سپاسگزاری داره.

    از هم زمانی های خداوند بگم که همزمان با تایم نوشتن تلگرافت ،یکی هزار کیلومتر اونطرف تر داشته درمورد زندگینامه ی حضرت ابراهیم و اتفاقاتی که توی زندگیش افتاده و امتحاناتی که ازش سربلند بیرون اومده مطالعه میکرده…قشنگ نیست؟!اینکه ما در مکان های مختلف زندگی نمیکنیم بلکه در مدارهای متفاوتی هستیم و فاصله ی جغرافیایی هیچ تاثیری در هم مدار شدن آدم ها نداره…

    مثل اینکه سمیه جان به من فکر می‌کنه در حالیکه نمیدونه یک نقطه‌ی آبی از من در راه داره…

    مثل اینکه سعیده جان به من مسیج میده درحالیکه نمیدونه من دیشب براش نوشتم دلم برات تنگ شده…

    مثل اینکه من دارم درمورد شخصیت ابراهیم مطالعه میکنم و همزمان شما داری برام از آیه های قرآن درمورد ابراهیم مینویسی…

    مثل اینکه دیروز مادرم با حسرت داره به فیلم طواف حاجیان به دور کعبه نگاه می‌کنه و میگه یعنی میشه خدا یک پولی جور کنه من برم حج تمتع؟!و استاد امروز درمورد به حج تمتع فرستادن مادرش میگه …

    یک کلید توی سایت هست به اسم(تعقل در نشانه های خداوند)خیلی به ایمان و باور من کمک می‌کنه که این نشانه هارو جدی بگیرم و اجازه بدم خدایی که داره این کیهان رو مدیریت میکنه،زندگی من رو هم مدیریت کنه …

    در همین راستا هم امروز اومدم باغ،برای یکم رها تر شدن،یکم مرخصی دادن به فعالیت ذهنی …

    دیروز داشتم به سعیده جان میگفتم،به قول آقای امیری،این پینگ پونگ های ذهنی از صد تا فعالیت فیزیکی بیشتر از آدم انرژی میگیره …

    و بعله!دقیقا من دوروز پیش انقدر باور های توسرم رو آوردم روی کاغذ و تلاش کردم بهشون حمله کنم که به خودم اومدم دیدم لِه لِهَم…و هیچ توانی برای ادامه دادن مسیر ندارم …

    اینجور مواقع میرم برای گیوآپ پارتی در درگاه خداوند و بعدش هم مثل بچه ای کلاس اولی میشینم پای فایل های کشف قوانین زندگی تا از ب بسم الله دوباره از اول یاد بگیرم باید چیکار کنم…

    همون دوره رو هم بیشتر از ٢ جلسه نمیتونم جلو برم…برام سنگینه…توان مقابله کردن با این همه باور محدود کننده رو ندارم …بیشتر میفتم توی تاریکی …

    آلمست امروز هم اومدم باغ که از تاریکی دربیام،برای نجات از نجوای های شیطانی که میگه :نمیشه…نمیشه…نمیتونی،نمیتونی…

    انگار مثلا تموم این مسیر رو با عقل پوک خودم اومدم که الان عقلم دیگه توان جلوتر رفتن نداره…

    به قول استاد تو توحید عملی ده: نه تو هیچی نیستی،تو فقط باید ساکت باشی …و بزاری قلبم حرف بزنه …

    و‌اما…به قول خودت حس میکنم کامنتم خیلی طولانی شده،هرچند وقتی شروع کردم خیلی چیزهای دیگه میخواستم برات بنویسم که الان دیگه یادم نمیاد…یا شاید نباید نوشته میشد،این باورِ بهتریه…

    در هر صورت منتظرم یک نقطه ی آبیِ خارج از تاریکی ازت دریافت کنم.هرچه زودتر بهتر …

    از خودت و فرکانس هات و قلبی که جایگاه نور خداوندی مراقبت کن.

    اونی که ماهارو ازون مدارهای داغون…تا این مدار بالا آورده،ازینجا به بعدشم می‌تونه …

    اگر ما بهش اجازه بدیم،اگر بهش توکل میکنم و اگر توی مسیر درست استقامت بورزیم.

    رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیًا یُنَادِی لِلْإِیمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا ۚ رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَکَفِّرْ عَنَّا سَیِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ

    رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدْتَنَا عَلَىٰ رُسُلِکَ وَلَا تُخْزِنَا یَوْمَ الْقِیَامَهِ ۗ إِنَّکَ لَا تُخْلِفُ الْمِیعَادَ

    فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّی لَا أُضِیعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ ۖ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ ۖ فَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ وَأُوذُوا فِی سَبِیلِی وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَلَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ثَوَابًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ

    در بهترین زمان و مکان به دستت برسد.

    در پناه نور میسپارمت.

    نور آسمون ها و زمین.

    خدای نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 44 رای: