نحوه به حقیقت رساندنِ خواسته‌ها | قسمت 2

این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است

اولین باری که خواسته ی “داشتن خودرویی با امکانات عالی” در من شکل گرفت، زمانی بود که در جاده شمال، دوستم از من خواست تا به جای او رانندگی کنم. ترافیک سنگین جاده، موهبت امکانات عالی خودرو، از قبیل دنده اتوماتیک و … را در ذهن من آنقدر پررنگ کرد که هر محدودیت دیگری را مغلوب کرد و موجب شد تا من هم بخواهم چنین خودرویی داشته باشم.

من بارها خودروهایی با امکانات عالی دیده بودم و قطعاً دلم می خواست چنین خودروهایی داشته باشم. اما مشخصاً زمانی عزم من برای داشتن این خودرو جزم شد و انگیزه داشتنش در وجودم شکل گرفت که توانستم داشتنش را امتحان کنم. یعنی پی ببرم اصولاً داشتن این ماشین چیزی عجیب و غریب، بزرگ و دور از ذهن نیست. (نکته: در تمام آموزه هایم، منظور من از خواستن، چنین شکلی از خواستن  است و نه آرزویی دور و مهال)

به همین دلیل است که در تمرینات دوره روانشناسی ثروت1، از شما خواسته ام که حتماً به نمایشگاه ماشین بروید و درخواست امتحان رانندگی با ماشین مورد علاقه تان را بدهید. زیرا این شیوه، یکی از شگفت انگیز ترین راهها، برای متقاعد کردن ذهن برای امکان پذیر بودن داشتنِ آن خواسته است.

قانون این است که، دیدن زیبایی ها و امکانات جهان، بذر خواسته ها و آرزوها را در وجودت می کارد. سپس آن بذر به وسیله باورهایت تغذیه می شود. اگر آن باورها به اندازه کافی درباره ی آن خواسته خالص (هماهنگ) باشند، آن خواسته جزئی از تجربه زندگی شما می شود.

این صحیح است که بگویم، همه ما با برخورد با زیبایی ها، آنها را می خواهیم. پس وقتی ندانیم چه نعمت هایی در جهان هست، اصولاً چیزی نمی خواهیم. در نتیجه انگیزه و اشتیاقِ خواستن، برای مان معنا ندارد.

تا زمانیکه ایده ای درباره امکان پذیر بودن زندگی در یک کشور بهتر، داشتن یک خانه ی زیباتر، راندن یک اتومبیل پیشرفته تر، تجربه رابطه ای عاشقانه تر، تجربه آزادی مالی بیشتر و …  نداشته باشی، اصولاً انگیزه ای در تو برای داشتن آن خواسته شکل نمی گیرد.

اما زمانیکه خود را در مواجهه با زیبایی های جهان قرار می دهی و با داشته ها و شناخته های خودت محدود نمی شوی، صرفاً همین دانستن -که آدمهای زیادی همین حالا در حال تجربه ی آرزوهای من هستند- ناخودآگاه، بذر امکان پذیریِ آن آرزو را در ذهنت می کارد و روندی نامرئی در ذهنت شروع به رشد می کند تا ذهنت را برای داشتنش متقاعد سازد.

حال اگر آگاهانه به این روند ناخودآگاه قدرت دهی- یعنی هرچه بتوانی ذهن خود را با ورودی های هماهنگ با آن خواسته و شواهد و مدارک امکان پذیربودنِ “داشتن آن خواسته” احاطه کنی -مثلاً آدمهایی را ببینی که همین حالا در حال تجربه آرزوهای شما هستند و…،- آن روند نامرئی که در وجودت برای خلق آن خواسته شکل گرفته، تغذیه می شود و به درجه خلوص فرکانسیِ بیشتری درباره آن خواسته می رسی و طبق قانون خداوند، به سمت ایده ها و راهکارهایی هدایت می شوی که شما را به آن خواسته می رساند.

در دوره 12 قدم این دو کار توأماً با هم انجام می شود: 1. شکل گرفتن خواسته  2. ورود به مدار خواسته و هم مدار شدن با آن.

یعنی همزمان که با زیبایی ها، نعمت ها و امکانات جهان مواجه می شوی و آدمهای زیادی را می بینی که همین حالا در حال استفاده از آن امکانات هستند، ذهنت متمایل به این سمت می شود که شما هم می توانی آن خواسته را داشته باشی. سپس هم مدار شدن با آن خواسته را می آموزی و فرکانس های نوپایی که به تازگی درباره آن خواسته شکل گرفته را:

  • به کمک تبدیل فرکانس حسرت به فرکانس تحسین
  • و تبدیل فرکانس نیازمندی به فرکانس سپاس گزاری و… و
  • در یک کلام تبدیل ترمز به گاز، تغذیه و خالص می کنی.

آن وقت است که جهان راهی ندارد جز آنکه به وسیله بازتاب آن فرکانس خالص، آن خواسته را وارد زندگی ات کند. یادت باشد قرار گرفتن در مدار خواسته، تکامل می خواهد اما مسیر این تکامل، قطعاً لذت بخش است.

نحوه واقعیت دادن به خواسته‌ها | قسمت 1

نحوه واقعیت دادن به خواسته‌ها | قسمت 3

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    455MB
    37 دقیقه
  • فایل صوتی نحوه به حقیقت رساندنِ خواسته‌ها | قسمت 2
    23MB
    25 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

760 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «طیبه» در این صفحه: 2
  1. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 707 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق

    در ادامه روز شمار تحول زندگی روز 63

    که یه بار نوشتم و الان دومین باره که مینویسم چون یه درس بزرگ گرفتم

    بگم که وقتی نوشتم بعد که خوندم نوشته های خودمو یهویی درسی که گرفتم از این یادآوری هایی که خدا از خواسته هام یادم آور این بود که

    من از وقتی آگاه شدم همه اش از خودم میپرسیدم طیبه استاد عباس منش میگه که به خواسته هایی که خیلی راحت رسیدید بهشون نگاه کنید ببینین که چجوری شده چه کاری کردین که بهشون رسیدین خیلی زود

    و دقیقا همونارو برای خواسته های بزرگترتون بخواین اجراش کنین

    من با یادآوری خواسته های گذشته ام و رسیدن بهشون اینو یهویی یادم اومد و درس گرفتم که

    من مثلا وقتی میخواستم کالیمبا بگیرم ،یا دوچرخه ، یا پیانو رولی ،یا خواسته های دیگه

    اولین کاری که میکردم این بود سر نماز به خدا میگفتم و میگفتم که خدا من نمیدونم من تا آخر این هفته میخوامش جورش کن، زود مشتریشو برسون وباشه من تلاش میکنم نقاشی میکشم سفارش میگیرم و تو هم مشتری بفرست برام اینجوری باهاش حرف میزدم و میگفتم ببین خدا من میخوامش

    و بدون فکر کردن به چگونگی زود دست به کار میشدم و نقاشی میکشیدم استوری و پست میذاشتم

    یا مثلا میرفتم بازار یه ماشین اسباب بازی میدیدم عکس میگرفتم میذاشتم پیجم اسم نویسی میکردم و یهویی از اون یه ماشین چند تا کارتن سفارش میگرفتم و کلی درآمد داشتم و خدا بهم الان یادآوری کرد که طیبه من قبل آگاهیت هم هدایتت میکردم ولی تو ناآگاهانه از قوانین بامن حرف میزدی و هدایتت میکردم

    حتی یادمه آرزوهامو مینوشتم تو یه جعبه آرزو که درست کردم میذاشتم و هرکدوم برآورده میشد خیلی خوشحال میشدم و درموردشون باخدا تو دفترم مینوشتم و ذوقشو میکردم میگفتم آره میدونستم تو کمکم میکنی

    جوریم حرف میزدم انگار طلب دارم از خدا و خدا بدهکار هست وای من الان یادم میاد چقدر من پر رو بودم الانم هستما ولی مدلش فرق کرده

    ولی برام سوال شد با دیدن این فایل و همه یادآوری ها که چرا نتونستم برای خواسته های بزرگترم و البته که از وقتی پیج کاریمو تو اینستاگرام بستم و از صفر گفتم شروع میکنم و به خدا گفتم کمکم کن ،بهت میخوام اعتمادم قوی تر بشه باورم قوی تر بشه ،من چرا یکم نگرانم؟؟؟!

    امروز یه لحظه ذهنم گفت برگردم پیجم و کنار این کارای جدیدم که بهم الهام شده سفارش بگیرم ولی بعد خدا یادآور کرد حرفای استاد عباسمنش رو که میگفت تو یه فایلی ،فقط از یک طریق فکر نکنید خدا بهتون ثروت میده

    خدا از بی نهایت دست هاش بهتون روزی میده به بی نهایت طریق و گفتم نه دیگه من اون پیجم رو کار نمیکنم و خدا خودش برام مشتری هارو میفرسته

    مثل قبل که میگفتم من نمیدونم باید برام مشتری بفرستی تا فلان چیزو بگیرم تا آخر هفته و واقعا به طرز شگفت انگیزی تا آخر هفته جور میشد و میگرفتمش

    حتی دوستامم متعجب بودن که وقتی من یهویی چیزی رو میخوام و تصمیم میگیرم و به خدا میگم که وقت میدم من تو یه هفته میخوام مثلا تو یه هفته 2 میلیون جور میشد یا 4 میلیون تو سه روز جور میشد و من اون چیزایی که لازم داشتم رو میرفتم و میگرفتم

    و واقعا سمجانه و حریصانه بود خواستنم و مهم ترین چیزی که بود رها میکردم چگونگی رو و فقط کاری که میکردم این بود که نقاشی میکشیدم و کار میکردم و حتی دیر وقت میخوابیدم تا زود استوری بذارم و بنویسم که فروش دارم و یه وقتایی هم قیمت مناسب استوری میذاشتم

    و یاد گرفتم که تکاملم رو در این مورد که دیگه خدا همه کارای فروش نقاشیام رو انجام میده که خودش مشتری میشه خودش همه کارامو انجام میده

    و رهای رها باشم بذارم کار خودشو بکنه خدا

    و من کار خودمو که کنترل ذهن و نقاشی کشیدن با لذت هست و از مسیر لذت بردن و حالشو بردن و عشق و حال کردن هست رو

    ولی بعد یادم اومد

    درسته یادآور میشم به خودم که از وقتی آگاه شدم خدا خیلی بیشتر بهم کمک کرده از وقتی هدایت خواستم ازش ولی انگار یه جور بی قراری جدیدا حس میکردم داشتم ،که امروز متوجهش شدم با دیدن این فایل

    و اون این بود که من فهمیدم ،یه جورایی تو این چند روز انگار ذهنم به اینه که بخوام به روش خودم حلش کنم و به ناخواسته هام که نداشتن پول بود فکر میکردم و وقتی میدیدم ایده هایی که خدا بهم داده دو تاش جواب نداده ذهنم شروع به حرف زدن میکرد و نگرانم میکرد و هی میگفتم من چیکار کنم کجا برم و با اینکه از خدا خواستم ولی باز یکم این حسو داشتم که الان متوجهش شدم

    حتی امروز خدا بهم یاد آوری کرد یاد حرفای استاد عباس منش افتادم که اگر ایده ای جواب نداد نگین چی شد چرا ایده خدا جواب نداد کنترل کنید ذهنتون رو و بعدش اون ایدا شاید بعدا خیریتی داشته باشه و یا از خود اون ایده خدا خواسته که شما درس یاد بگیرید

    و درسی که گرفتم اینه که باید کامل رها کنم مثل بچه ای که میخواد و رها میکنه و میدونه که بهش داده میشه و هیچ گونه ترس و نگرانی نداره

    وقتی من به منبع ثروت و نعمت و فراوانی و آرامش و شادی و عشق و همه چیزای خوب وصلم پس از مسیرم لذت ببرم و آسون بگیرم و از همین الان مجدد شروع کنم به تکرار آگاهی ها و پیش برم

    هر چه از خدا به من برسه من محتاجم و ضعیفم در مقابلش خدای من سپاسگزارم که این درس رو بهم یاد دادی

    یاد گرفتم خدا ،و ازت درخواست میکنم هدایتم کنی ،هر وقت دیدی دارم عجله میکنم زود یادآوری کن مسیر رسیدن به خودت و تکاملم رو درمورد هرچیزی

    عاشقتم مرسی که هستی خداجونم

    چقدر من احساس سبکی کردم بعد نوشتن این دو تا رد پام و درک و درسی که از این فایل گرفتم

    این سوال رو چند ماه بود از خودم میپرسیدم و با اینکه بارها تو فایل استاد شنیده بودم که میگفتن رها کنید

    حتی چند بار هم در مورد یه سری خواسته هام ، توضیحات مربوط به خواسته ها و رها بودن رو خونده بودم و بعد متوجه شدم که چقدر من رها شدم درمورد اون خواسته ام

    و الان تازه انگار این موضوع رو درمورد خواسته های بزرگم مثل یه جرقه شد و مثل یه قطعه ای از پازل بود که انگار الان حل شد یه قسمت بسیار عظیمش در مورد خواسته های بزرگترم

    نفس هام سبک تر شدن واقعا حس سبکی خاصی دارم واقعا درس من این بود از سوالات این چند روزه و چند ماهه ام

    حتی امروز من متوجه اشتباه درک کردنم از فایل جدید توحید عملی قسمت 10 شدم که درک اشتباهمو به خدا نسبت داده بودم که خدا این اتفاق به ظاهر بد رو به من انجام داده و بعد که گوش دادم چندین بار یهویی نوشته ام یادم اومد و رفتم پایین نوشته ام نوشتم که یاد گرفتم که هر خیری بهم میرسه از خداست و هر شری که میرسه از خودم هست

    یه لحظه ذهنم خواست منو باز نگران کنه گفت که دیگه حرفی تو سایت ننویس اشتباه درک میکنی میری مینویسی

    ولی بعد یاد حرف استاد عباس منش افتادم که میگفت به اندازه ظرفتون درک میکنید و اصلا نگید که من چرا اینجوری درک کردم هر چقدر ظرفتون بززگتر میشه دریافتتون هم بیشتر و بیشتر میشه و به ذهنم گفتم ببین من مینویسم چون میدونم در مسیری که هستم درسته و قدم برمیدارم

    حتی اگر حرف اشتباهی نوشتم در مورد درکم ببین خدا بلافاصله تو یه روز بهم درکشو داد تا برم پایین نوشته ام تصحیحش کنم

    پس این یعنی مسیر درست و تو هم ذهن من دیگه کم کم باید یاد بگیری که ارباب کیه

    ارباب فقط یه نیروهست و اون نیرو خداست و رب و صاحب اختیارم

    هیچ چیز قدرتی نداره

    من دیروز تو کتاب رویاهایی که رویا نیستند درمورد تاریکی و نور که مثل زده بود استاد تو فصل یک خوندم و یاد گرفتم که هیچ قدرتی به شیطان ذهن ندم و همه این ها رو خدا کمکم میکنه که ارباب هست و نمیذاره دستم از دستش جدا بشه زود دستمو میگیره و میاره به مسیرش

    قدرت فقط و فقط در دستان قدرتمند و مهربان خداست و تمام

    و من چقدر امروز درس یاد گرفتم

    خدا جونم عاشقتم

    برای همه عشق و شادی و سلامنی و ثروت و آرامش بی نهایت از خدا میخوام

    دوستتون دارم با عشق طیبه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 707 روز

    به نام ربّ

    سلام با بینهایت عشق

    روز 63 از روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا

    من خواسته های زیادی دارم و با این فایل یاد خواسته هام افتادم ،چه از بچگی تا الان چه خواسته های جدیدی که با این سایت آشنا شدم و شکل گرفتن

    یاد یه خواسته افتادم که براتون تعریف میکنم :

    ما از بچگی چون تو تهران چند تا فامیل نزدیک داشتیم معمولا تابستونا یکی دوماهی میومدیم تهران و میگشتیم بابام هم معلم بود و مثل ما فقط تابستونا تعطیلی داشت

    یادمه از بچگی که تهران میومدیم برگشتنی با برج میلاد و آزادی خداحافظی میکردیم و گریه میکردیم که کاش دوباره میومدیم و بیشتر میموندیم

    حتی پدرم خیلی دوست داشت بیاد تهران خونه بگیره و اینجا معلمی و مترجمی کنه ولی نشد و بعد فوتش ما اومدیم

    ما که از شهرستان خودمون مهاجرت کردیم اومدیم تهران من اونموقع چون از دوستام و شهرم که بهش وابسته بودم نمیتونستم دل بکنم و برام چون سخت بود فارسی حرف زدن و ترک زبان بودم دلم میخواست شهر خودمون بمونیم ولی شرایط جوری پیش رفت که یهویی اومدیم تهران

    اوایل خیلی سخت میگرفتم و داشتم مریض میشدم ولی بعد به حرف خواهرم که ما دیگه اومدیم اینجا از زندگیت لذت ببر و هرکجا بخت خوش افتاد همانجاست بهشت رو گفت یه تلنگری شد برام تا به خودم بیام

    گفتم آره راست میگی اینجا هم میشه زندگی کرد ،بچگیامونم دوست داشتیم بیایم اینجا بعد که یه سری خواسته ها در من شکل گرفت من تصمیم گرفتم پیج اینستاگرام باز کنم و نقاشی بکشم اونموقع هیچی بلد نبودم باز با قرضی که 300 تمن از خواهرم گرفتم کارمو شروع کردم و زود پولشو دادم چون فروش خوبی داشتم و دیدم خوبه و ادامه دادم و هی خواسته هام بیشتر میشد

    بعد ما که اوایل زیاد میرفتیم تهران جاهای دیدنی شو میگشتیم این خواسته در من شکل گرفته بود که میگفتم خدا میشه به من برج میلاد و بدی

    من همیشه این خواسته رو به همه میگفتم بهم میخندیدن ،

    میگفتم من یه روز برج میلاد و میگیرم و حتی به مامانم میگفتم مامان میبرمت طبقه آخرش باهم میشینیم کل تهران رو نگاه میکنیم و کیف میکنیم و لذت میبریم

    حتی تصورش میکردم که پاهامو آویزون کردم و از اون بالا دارم همه جارو نگاه میکنم

    من هر وقت میگفتم، میگفتن دختر دیوونه شده این جور حرفارو به کسی نگو میگن عقل نداره آخه نمیشه که برج میلاد و بفروشن به یه نفر ،ولی من میگفتم چه اشکالی داره چرا نفروشن اگه من پول زیادی بدم بهشون میفروشن

    وای یعنی این حرفو وقتی میگفتم که هیچی نداشتم الانم تکاملمو طی نکردم ولی هنوز خواسته ام سرجاش هست

    جالبش اینجاست جوری با اطمینان میگفتم انگار دارمش

    بعد یه وقتایی میشد وقتی میرفتیم پارکای بزرگ برام سوال میشد میگفتم خدا میشه یه خونه بهم بدی اندازه این پارک بزرگ باشه انقدر بزرگ که کلی درخت و دریاچه داشته باشه یه پارک بعثت هست سمت ترمینال جنوب اونو دیده بودم میگفتم اندازه این پارک باشه

    دریاچه هم داشته باشه مثل اینجا

    بعد ها پارک آزادگان که رفتم یه خونه وسط آب داشت میگفتم خدا انقدر دوست دارم که یه خونه داشته باشم وسط آب که دورش دریاچه باشه

    خدای من ! الان که دارم مینویسم یهویی خونه استاد عباسمنش اومد جلوی چشمم که من دقیقا مثل خونه استاد عباسمنش از چندین سال پیش از سال 94 که اومدیم تهران میخواستم از خدا ولی آگاهی نداشتم اونموقع و فقط خواسته ام بود و یه وقتایی میومد تو ذهنم و رها میکردم

    الان یه صدایی بهم گفت ببین طیبه تو آرزوتو کردی الان دقیقا امروز هم نشونه روزت از سایت زندگی در بهشت قسمت 80 بود که از خدا باز هم خواستی این خودش یه نشونه هست که میشه تو هم یه زمین داشته باشی با دریاچه و خونه روی آب و کلی خواسته های دیگه که داری و خواستی

    چقدر قشنگ یهویی اینا رو یادم آورد این فایل و البته خدا یادم آورد که بهم بگه ببین طیبه شدنیه میشه شده چون تو خواستی و به من باور کنی و کنترل کنی ذهنت رو بگم موجود باش موجود میشه خودتم بگی موجود میشه من قدرت خلق زندگیت رو به خودت دادم

    چقدر قشنگ من حس فوق العاده ای دارم از این روز شمار تحول زندگیم که خدا بهم عطا کرد این همه محبتش رو

    و بهم یادآور کرد که مسیرت درسته ادامه بده

    شما که از یه شهر کوچیک کوهستانی اومدین تهران مطمئن باش به تمام خواسته هات میرسی

    تنها راهش اینه که طیبه ادامه بدی ،از مسیر الانت برای تکامل همه چیز لذت ببری و بدونی که خدا مراقبه و هدایتت میکنه و جدیدا که تعهد دادی هر روز دادگری تمرینارو که یاد میگیری انجام میدی مطمئن باش که به همه شون رسیدی چون به قول دوستات که همیشه میگفتن طیبه سمجه انقدر از خدا میخواد تا خدا میگه بیا بهت میدم دست از سرم بردار

    حتی من به خنده میگفتم که به فامیلامون ما از شهرستان اومدیم تهران از تهرانم میریم خارج همیشه میگفتم یا میرم آلمان یا فرانسه این دوتا رو بیشتر میگفتم

    یادمه حتی چند ماه پیش ،چون پسر عموم برای تحصیلش رفت کانادا عموم به دختر عمه ام گفت تو میخوای کدوم کشور بری برای ادامه تحصیلت گفت احتمالا سوئیس یا اگه نشد آمریکا ، بعد اونموقع داداشم به خنده گفت

    ما اونموقع که خواستیم بیایم تهران قصدشو نداشتیم ،عموم اومده بود اونموقع ما هم یهویی شد اومدنمون گفت الان یهویی میبینی صدای ما از آمریکا داره میاد قبل اینکه تو بری برای تحصیلت

    و گفت و همه خندیدیم و بعد اونجا بود که این خواسته درمن شکل گرفت که وقتی دختر عمه ام و پسر عمه ام میخوان برن و پسر عموم هم رفتن من چرا نتونم ،منم میتونم با نقاشیام مهارتمو بالا ببرم ومیشه

    و اونموقع فکر کنم با سایت استاد عباسمنش آشنا شده بودم و میگفتم که برای یه نفر شده برای منم میشه که بعدش ایده طراحی طلا و جواهرات رو خدا بهم داد از طریق زن عموم و رفتم ثبتنام کردم و بعدش کلاس رنگ روغن رفتم ثبتنام کردم و اتفاقات بعدیش که در روز شمار تحول زندگیم همه رو نوشتم

    این فایل چقدر منو یاد همه خواسته ها و شکل گرفتنشون انداخت

    یادمه وقتی من کالیمبا دیدم و صداشو شنیدم گفتم من میخوامش و انقدر میخواستمش که تلاش کردم نقاشی کشیدم هی سفارش گرفتم از پیج کارم که بعد چند وقت گرفتمش

    البته اون زمان یکم هم قرض گرفتم که عجله داشتم برای گرفتنش و اونموقع نمیدونستم نباید قرض گرفت

    ولی بعد یک هفته سفارش گرفتم و قرضمو دادم اونموقع انقدر شوق داشتم که گرفتمش

    حتی گرفتن رنگ و قلمو نقاشیام کار میکردم میرفتم رنگ و قلمو میگرفتم انقدر ذوق داشتم براشون با دیدن هر ویدیوی نقاشی دلم میخواست منم داشته باشم آبرنگ یا رنگای مداد رنگی و چیزای دیگه رو

    چقدر من یاد خواسته هام افتادم که با تلاش و کار کردن باور داشتم که بهشون رسیدم و همه اینا کار خدا بود که بهم عطا کرد

    حتی من یه دوستی داشتم همیشه بهم میگفت طیبه تو وقتی میگی یه چیزی میخوام و یهویی پولش جور میشه و میگیریش داستانش چیه ؟ حتی بهم میگفت طیبه برام عجیبه تو مثل یه بچه ای هستی که چیزی میخواد و تا از بابا مامانش نگیره ول کن نیست میری عین پر رو ها باخدا حرف میزنی

    آخه من همیشه حرفایی که باخدا میزدمو به دوستامم میگفتم همه اینا رو که تعریف میکنم قبل آگاهیم از قوانین خدا بود و دقیقا آخریش هم گرفتن کالیمبا و پیانو رولی و دوچرخه بود که دوستم میگفت بسه دیگه خدا از کارات خسته میشه و من میگفتم نه بابا خدا عادت کرده انقدر بهش میگم تا بهم بده

    حتی این باورم بود که خدا بهم میده میگفتم ته تغاری خودشم

    وای من چقدر یاد حرف زدنام با خدا افتادم اونموقع هم حرف میزدما ولی الانم یه جور خاص تر شده الان چون قوانینش رو فهمیدم ولی ازش کمک میخوام که بهم یاد بده که عجلول نباشم و از مسیر لذت ببرم که فهمیدم همه چیز خیلی راحت و طبیعی بهم داده میشه

    وای خدای من الان این باعث شد برای خودمم سوال باشه که وقتی من تونستم قبل زمانی که آگاه نبودم به خواسته هام برسم الان چرا نتونم

    و دلیلش این بود من وقتی اون خواسته ها درمن شکل میگرفت میرفتم نماز میخوندم و تو نوشته هام مینوشتم که خدا من نمیدونم من آخه اینو میخوام تو مشتری برام بفرست و پولشو جور کن من زود بگیرمش

    وای اینا که الان یادم اومد از خودم سوال کردم تو چرا از وقتی آگاه شدی یکم عجله داری ؟؟؟؟؟

    درسته اونموقع هم من عجله داشتم ولی الان تفاوت قبل و بعد آگاهیمو فهمیدم

    اونموقع به خدا میگفتم و سرنماز و نوشته هام با خدا میگفتم و یه جورایی مثل بچه ها رهاش میکردم میگفتم من میخوام نمیدونم من میخوامش

    و براش شروع میکردم به تلاش کردن و یه جورایی میدونستم و هی میگفتم خدا قبلا بهم دادی مثلا پیانو خواستم دادی پیانو رولی گرفتم الان کالیمبا میخوام و یه هفته نشد پولش رو جور شد و گرفتمش

    حتی دوچرخه رو هم از وقتی مصمم شدم تو یه هفته گرفتمش

    بازم میگم درسته آگاه نبودم و نصف پولشونو قرض گرفتم و بعد در فاصله کم زود پس دادم پولشونو

    ولی الان که آگاه شدم گفتم خدا کمکم کن دیگه قرض نگیرم خودم تلاش کنم برای چیزی که میخوام و میدونم تویی که همه کارارو برام انجام میدی

    و حتی یادمه قبل آشنایی با این سایت پر از آگاهی، من خیلی عاشق موتور سنگین bmwهستم عکسشو گذاشتم تو صفحه اصلی گوشیم ،یه بار من گفتم موتور یاد بگیرم یکی از فامیلامون گفت باید اول دوچرخه یاد بگیری بعد من خواستم دوچرخه یاد بگیرم یه نفر بهم گفت تو نمیتونی و نمیشه و این نمیتونی گفتنش باعث شد گفتم میتونم و میشه و شد و حتی قبل یاد گرفتنم دوچرخه رو گرفتم

    وای خدای من این فایل بهم داره میگه تو باوراتو درست کن ،به خواسته هات میرسی به خواسته های بزرگترت ،تو هم میتونی الگویی که جلو روت هست استاد عباسمنش که تونسته و تو هم میتونی

    خدایا شکرت که بهم این فایل رو دوباره یادآور کردی چند باری قبلا گوش داده بودم ولی امروز مجدد برام یادآوری شد و خدا بهم یادآور کرد که تو هم میتونی

    ذهنت رو آگاهانه کنترل کن و فرکانس تولید کن تا به خواسته هات برسی و میرسی مطمئن باش

    این فایل یادم انداخت که طیبه نگران نباش ببین یادت آوردم ،تو برای خواسته های بزرگترت هم به راحتی و آب خوردن و طبیعی میرسی بهشون و کافیه تکاملت رو طی کنی

    خدایا سپاسگزارم ازت یادآوری قشنگی بود بهم انگیزه داد تا آرومتر باشم و صبور تر در مسیر تکاملم

    خدا چقدر من عاشقتم عشق دام که امروز منو یاد تمام خواسته هام انداختی و گفتی که میشه همه شون آرامشمو سعی میکنم حفظ کنم و کنترل کنم ذهنمو میدونم که توام کمکم میکنی

    یاد سمجیام افتادم خدا

    عاشقتم خیلی مهربونی و باحال

    به غیر از خواسته های دیگه ام سلامتی و شادی و آرامش و عشق راستینی که ازت خواستم هم همه رو میخوام با تمام آزادی مالی و مکانی و زمانی و استقلال مالی همه چی رو باهم میخوام ازت

    و برای تک تک اعضای خانواده ام در این سایت پر از عشق و استاد عباسمنش و خانم شایسته و همکارانشون بی نهایت همه چی رو میخوام خدا

    دوستت دارم بی نهایت تنک یو سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: