در جهانی که اساس آن بر فرکانس و مدار است، تحقق خواستهها کار بسیار سادهای خواهد بود اگر مهارت کنترل ذهن را بیاموزی.
به عبارت دیگر، تمام آنچه که باید درباره خواستهات انجام دهی، کنترل ذهن است. تفاوت در نتایج، از اینجا شروع میشود. وگرنه همه ما به عنوان انسان، ویژگیها و توانایی های مشترکی داریم. هیچ چیزی نیست که بخواهیم، اما توانایی تحقق آنرا نداشته باشیم
آنچه که نتایج ما را نسبت به یکدیگر متفاوت ساخته، میزان توانایی ما در کنترل ذهنمان است و نه میزان توانایی ما در خلق خواسته ها. هر فردی در هر حوزه ای که موفق شده، یک برتری داشته و نقطه برتریِ او، توانایی بیشترِ او در کنترل ذهنش بودهاست.
میزان توانایی در کنترل ذهن است که، موجب میشود به محض شکل گرفتن خواسته، دو نگرش، باور و احساس متفاوت شکل بگیرد:
نگاه امیدوار یا نگاه حسرتبار!
شور و شوق یا ناامیدی و نگرانی!
تحسین و سپاسگزاری یا حسادت!
تفاوت میان رسیدن به خواسته ها و نرسیدن به آنها نیز، تفاوت میان نگاه حسرتبار و نگاه امیدوار است. تفاوت میان تحسین و حسادت است.
وقتی با زیباییها و امکانات جهان مواجه میشوی یا آدمهایی را میبینی که در حال تجربه نعمتها و امکاناتی هستند که تو هم میخواهی داشتهباشی، چه نگاهی در تو شکل میگیرد؟! چه افکاری سراغت میآید و چه احساسی داری؟!
آیا نگرشی امیدوارانه داری؟
آیا دیدن این صحنهها، این امید را در دلت زنده میکند که اگر آنها توانستهاند، من هم میتوانم! یا این نگاه که ” من کجا و اینها کجا”؟!!
آیا به افرادی که همین حالا زندگی دلخواهِ تو را زندگی میکنند، به عنوان “از ما بهتران” نگاه میکنی و آنها را خوششانس و خوشاقبال می نامی یا، مدرک تأییدی میدانی بر اینکه، تو نیز میتوانی- مثل آنها- زندگیات را بسازی؟!
میزان توانایی تو در کنترل ذهن، به خوبی در چنین لحظاتی خود را نشان میدهد و این توانایی، تعیین کننده میزان دسترسی به امکاناتی است که قرار بوده مُسخر تو باشد.
تحسین آدمهایی که همین حالا امکانات مدّنظر شما را دارند، راه آوردن نعمتها به زندگی است و “تحسین”، نیاز به کنترل ذهن دارد. پس میتوان گفت،”توانایی کنترل ذهن”، راه آوردن نعمت ها به زندگی است.
ذهنت را به گونهای تربیت کن و کنترل نما که زیباییها و نعمتها را تحسین نماید حتی اگر آن نعمتها هنوز جزئی از زندگی تو نیستند.
ذهنت را تربیت نما تا حتی تحسین کوچکترین زیبایی را ازقلم نیندازد. زیرا قانون این است که تمرکز شما به هر سمت و سویی برود، تجارب شما نیز به همان سمت و سو خواهد رفت.
همه تفاوتها از تفاوت در میزان توانایی مان در کنترل ذهن نشأت میگیرد.
این اصلی بود که خیلی خوب آن را درک کردم و مأموریتم را در زندگی،کنترل ذهنم دانستم. به همین دلیل در دوره جهانبینی توحیدی، تا این حدّ بر کنترل ذهن تأکید دارم و مأموریت این دوره را “ایجاد توانایی کنترل ذهن” ، می دانم.
زیرا درست است که تو با توانایی خلق هر خواستهای متولد شدهای، اما این منطق ذهنت است که فرکانسها را ارسال و اتفاقات را رقم می زند.
این فایل با هدف اشتراک گذاشتن زیبایی های خداوند با شما به اشتراک گذاشتم تا این زیبایی ها را ببینید و با تحسین آنها، خود را به این مسیر، هدایت و آنها را جزئی از تجربه زندگیتان نمایید.
در این متن تنها یک نکته کوچک درباره تحقق خواستهها توضیح داده شد اما نکات بسیار مهمی در این فایل درباره شناختن خواستهها و تحقق آنها گفته شده است. بنابراین برای درک تمام موضوعات این فایل، لازم است فایل تصویری را مشاهده نمایید.
نحوه واقعیت دادن به خواستهها | قسمت 1
نحوه واقعیت دادن به خواستهها | قسمت 2
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD712MB61 دقیقه
- فایل صوتی نحوه به حقیقت رساندنِ خواستهها | قسمت 313MB15 دقیقه
به نام خدای مهربان من میلاد مهتابی هستنم و سپاس گذارم خداوند هستم که این فرصتو داده که در خدمت شما دلبندام باشم
توی این متن میخوام در مورد این اتفاق جالب صحبت کنم داستان از این جا شروع میشه که هفته پیش بود تقریبا من رفتم نانوایی سنگکی و سه تا نون خواستم و ی آقایی هم بعد از من اومد یدونه نون خواست من زود تر از اون اومدم و بنابراین نانوا نون منو زود تر داد منم با عشق یکی از ان نون ها رو به این آقا دادم خوشحال شد و رفت خودم خیلی حال کردم گفتم خداوندا سپا سگذارم که کمک کردی لبخند رو روی لب یکی از بندهات بیارم حس خیلی خوبی داشتم خیلی این حرکته بهم چسبید حالا چون (من که نه خدا )اگه نون رو نمیدادم بهش باید چند دقیقه صبر می کرد حالا امشب باز رفتم توی اون نان وایی ی پسر بچه اومد نان بخره ی شاتره نان رو که بهش داد ی آقا اول باهاش کلی شوخی کرد و با عشق اومد براش نان رو تا کرد و بهش داد خیلی جالب بود خیلی کیف کردم کلا خیلی کیف میکنم میبینم مردم با عشق به هم کمک میکنن این نتیجه کار خوبی بود که کردم خیلی جالبه چرا اون جایی که من این کار رو کردم این اتفاق افتاد اونم زمانی که من اونجا هستم شاید من نیروی عشق رو اونجا ذخیره کرده بودم و اون آقا اومد ازش استفاده کرد جواب فرکانسمو گرفتم
شب یلداتون پیشاپیش خسته باد خیلی خوشحالم که در کنار شما دوستان گرامی و لایق هستم خیلی حال می کنم با خوندن نظر هاتون
شاد و پیروز باشید
جالب این که یک دسته بازی گرفته بودم مدت ها بود ازش استفاده نمی کردم اونو بهش وصل کردم دیگه نیازی به صفحه کلید نداره حالا که دارم این متن رو براتون می نویسم کامیپوتر اونو گذاشتم او کنار لپ تاپ خوم این ور اون داره بازی می کنه من دارم متن می نویسم دیگه صفحه کلید لازم نداره هر دوتا مون از میز استفاده میکنیم هم زمان شاد و پیروز باشید
به نام خدای مهربان من میلاد مهتابی هستم و سپاس گزار خداوند هستم که این فرصتو داده که در خدمت شما دلبندانم باشم
امروز یک معجره عالی توی زندگی ام رخ داد خیلی خوشحالم که روز جمعه هست خونه هستم وقتم آزاده و میتونم مفصل براتون تعریف کنم داستان از اون جا شروع شد که من مدتی هست دنبال شغل مورد علاقه ام شغلی که خیلی دوسش دارم رفتم قبلا هم خیلی میخواستم برم سراغش اما خاک خوری داشت به اصطلاح حدود یک سال باید مفتی کار کنم که بتونم درآمد زایی کنم برنامه نویسی دارم یاد میگیرم
ی جور های ترس داشتم اگه نشه چی اگه نتونم چی اما با استاد عباس منش یاد گرفتم این فرکانسو بفرستم اگه بتونم چی اگه بشه چی و یک فایلی هست استاد صحبت میکنه در رابطه با ترس اونم خیلی بهم انگیزه داد از کتاب رویاهایی که رویا نیستند یاد گرفتم اتفاق هایی که قرار بیفته برام با ثروتمند شدن رو بنویسم من چون از جلسه اول قانون قانون آفرینش یاد گرفتم اعتقاد داشته باشم که آدم خلاقی هستم اومدم این موضوع رو نوشتم که اگه شغلی که دوسش دارم رو ادامه بدم چی این تمرین توی کتاب رویاهایی که رویا نیستند نیست اما من اومدم اینو اضافه کردم و هر روز صبح قبل از رفتن به سر کار دارم می نویسم که با اتفاق افتادن این ها چی میشه هر روز دارم دلیل میارم براش با کلی امید هر روز میرم کار یاد بگیرم و دوستان گرامی هستن واقعا بهم کار یاد میدن و من هم به اون ها خدا رو هزاران بار سپاس گذارم بابت وجودشون اما چون زیاد تا حالا با رایانه کار نکرده بودم چون رشته درسی ام توی مدرسه کامپیوتر بود هنرستان میرفتم و از همون جا با برنامه نویسی اشنا شم و همون جا علاقه مند شدم بهش حدود شش ماه هست که روز هفت تا هشت ساعت به طور جدی کد نویسی کار میکنم خب چون فاصله مناسب چشم ها مو با نمایش گر لپ تاپ رعایت نکردم چشام ضعیف شده یعنی از نمره ده نمره نه ممیز بیست و پنج شده کاملا تصادفی فهمیدم چشام ضعیف شده خلاصه دکتر رفتم رو معاینه شدم عینک نوشت برام و گفت بهترین راه برای ایجاد فاصله مناسب وصل کردن یک صفحه کلید دیگه برای کار با لپ تاپ هست و گفت چشات دیگه خوب نمیشه من همون لحظه توی دلم گفتم نه خوب میشه وقتی خانم لیلا شب خیز (یکی از کاربران فعال سایت هستند که توی یک فایل تصویری که برای استاد فرستاد و استاد برای ما به اشتراک گذاشت این موضوع رو گفت )تونسته سرطانشو درمان کنه که همون دکترا انگشت به دهن موندن چشم من هم خوب میشه و میام بهت میگم چشام ده دهم شده و تو هم انگشت به دهن می مونی اینو با یک ایمان فولادین گفتم توی دلم البته و استاد عباس منش هم توی قانون آفرینش جلسه اول این موضوع رو توضیح داده که محدودیت رو نپذیرید مهم نیست کی میگه خلاصه من اومدم خب از لحاظ مالی خب یذره دستم تنگه و بابام بهم پول تو جیبی میده بنده خدا شهریه کلاس نمیه خصوصی باشگاه (چون حرفه ای ورزش می کنم ) کرایه تا محل کار مقداری پول تو جیبی بهم میده و از همین جا دستشو میبوسم خیلی از بچگی برام زحمت کشیده حالا چند بار بهش گفتم دکتره گفته صفحه کلید بذار و این حرفا بعد اون دعوام کرد گفت من این همه پول تو جیبی بهت میدم و همین دیروز عینک برات خریدم چه خبره و این حرفا ی جورایی میگفت تا سرماه صبر کن برات میگیرم منم خب یذره سختم بود و چون باید فاصلمو با لپ تاپ حفظ میکردم که چشام ضعیف تر نشه خلاصه رفتم تو لاک خودم و چیکار کنم برای صفحه کلید چیکار نکم اینم بگم که یک کامپیوتر دارم مدل 2009 وقتی لپ تاپ خریدم اونو دادم به خواهرم که باهاش بازی کنه کلاس سوم ابتدایی هست خیلی هم دوسش دارم (از وقتی که با استاد آشنا شدم خیلی متحول شدم عشق در درونم زنده شد انقدر رفتارم خوب شده ) چند بار این فکر امد که صفحه کلید کامپیوتر خواهرتو بردار بعدش به یاد بچگی هام افتادم که اره من هم سن این بودم چقدر به بازی علاقه مند بودم مثلا اگه بابام تنبیهم میکرد و به خاطر درس نخوندن یا هر چیز دیگه ای نمیذاشت بازی کنم خیلی درد داشت برام خیلی ناراحتم می کرد کلی نشستن فکر کردم دوباره به مامانم گفتم گفتم مامان صفحه کلید برام بگیر اونم گفت که ی فکری میکنم برات همش به این فکر میکردم خداوندا من نمیخوام وسیله سرگرمی این بچه رو ازش بگیرم دلش به این خوشه و از طرفی باید دوره کارآموزیمو طی کنم به چشام اسیب وارد نشده چیکار کنم ناراحت هم بود به خودم هی میگفتم ببین بی پولی چقدر بده همش این فکر ها رو میکردم بعد داستان استاد اومد تو ذهنم که اومده بوده تهران و جا نداشته بره بعد یکی از شاگرداشو دیده رفته توی خونه اون (توی فایل مصاحبه هست) و بعد این جمله اش واضح اومد توی ذهنم که خدا جواب میدهد این ایده رسد تو ذهنم که وقتی تو خونه ای می خوای با لپ تاپت کار کنی اونو بذار روی میز کامپیوتر و دیگه نمیخواد صفحه کلیدتو جابه جا کنی و سیمشو از اون زیر بکن وصل کن به لپ تاپت حالا که دارم این متن رو براتون می نویسم همین کارو کردم این یک الهام از خدای یکتا بود خدایی که همیشه هر لحظه داره به ما میگه چیکار کنیم اما ما گوش نمیدیم شرک می ورزیم این بود اتفاقی که خییلی منو خوشحال کرد و به زودی خبر خوب شدن چشام رو میدم بهتون شاد و پیروز باشید
با سپاس از شما دوست گرامی خدا رو بسیار بسیار سپاس گذارم بابت وجود شما شاد و پیروز باشید
سپاس گذارم از شما دوست دلبندم واقعا نظری که گذاشتید بسیار بسیار عالی بود خیلی خدا یار و یاورتان
درود خدمت شما دوست گرامی آفرین به این همه حس خوب و شور و اشتیاق از صمیم قلب برایتان آرزوی خوشبختی ثروت و سعادت در هر دو جهان را دارم حس خوب شما رو با تمام وجود منم حس کردم عالی هستید شما فوق العاده
درود دوست گرامی من یکی رو میشناسم متاهله ی شغل دولتی داره که حالش به هم می خوره ازش چند بار بهش گفتم بابا تو که بدت میاد بیا بیرون تازه با این حال با این مکاتب هم آشنا هست اما برنامه های کس دیگه ای رو دنبال میکنه میگه نه من زن و بچه دارم و اینجا ی حقوق ثابتی دارم و این چیزا
خخ شما میخوای لپ استادو بکشی من میخوام بغلش کنم کلی اره واقعا همین که نام استاد میاد زود مثبت اندیشی و امیدواری میاد تو ذهن انسان