نحوه به حقیقت رساندنِ خواسته‌ها | قسمت 3

این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است

در جهانی که اساس آن بر فرکانس و مدار است‌، تحقق خواسته‌ها کار بسیار ساده‌ای خواهد بود اگر مهارت کنترل ذهن را بیاموزی.

به عبارت دیگر‌، تمام آنچه که باید درباره خواسته‌ات انجام دهی‌، کنترل ذهن است. تفاوت در نتایج‌، از اینجا شروع می‌‌شود. وگرنه همه ما به‌ عنوان انسان‌، ویژگی‌ها و توانایی های مشترکی داریم. هیچ چیزی نیست که بخواهیم‌، اما توانایی تحقق آن‌را نداشته باشیم

آنچه که نتایج ما را نسبت به یکدیگر متفاوت ساخته‌، میزان توانایی ما در کنترل ذهن‌مان است و نه میزان توانایی ما در خلق خواسته ها. هر فردی در هر حوزه ای که موفق شده، یک برتری داشته و نقطه برتریِ او‌، توانایی بیشترِ او در کنترل ذهنش بوده‌است.

میزان توانایی در کنترل ذهن است که‌، موجب می‌شود به محض شکل گرفتن خواسته‌، دو نگرش‌، باور و احساس متفاوت شکل بگیرد:

نگاه امیدوار یا نگاه حسرت‌بار!

شور و شوق یا ناامیدی و نگرانی!

تحسین و سپاسگزاری یا حسادت!

تفاوت میان رسیدن به خواسته ها و نرسیدن به آنها نیز، تفاوت میان نگاه حسرت‌بار و نگاه امیدوار است‌. تفاوت میان تحسین و حسادت است.

وقتی با زیبایی‌ها و امکانات جهان مواجه می‌شوی یا آدمهایی را می‌بینی که در حال تجربه نعمت‌ها و امکاناتی هستند که تو هم می‌خواهی داشته‌باشی‌، چه نگاهی در تو شکل می‌گیرد؟! چه افکاری سراغت می‌آید و چه احساسی داری؟!

آیا نگرشی امیدوارانه داری؟

آیا دیدن این صحنه‌ها‌، این امید را در دلت زنده می‌کند که اگر آنها توانسته‌اند‌، من هم می‌توانم! یا این نگاه که ” من کجا و اینها کجا”؟!!

آیا به افرادی که همین حالا زندگی دلخواهِ تو را زندگی می‌کنند‌، به عنوان “از ما بهتران” نگاه می‌کنی و آنها را خوش‌شانس و خوش‌اقبال می نامی یا‌، مدرک تأییدی می‌دانی بر اینکه‌، تو نیز می‌توانی- مثل آنها- زندگی‌ات را بسازی؟!

میزان توانایی تو در کنترل ذهن‌، به خوبی در چنین لحظاتی خود را نشان می‌دهد و این توانایی‌، تعیین کننده میزان دسترسی‌ به امکاناتی است که قرار بوده مُسخر تو باشد.

تحسین آدمهایی که همین حالا امکانات مدّنظر شما را دارند‌، راه آوردن نعمت‌ها به زندگی است و “تحسین”‌، نیاز به کنترل ذهن دارد. پس می‌توان گفت‌،”توانایی کنترل ذهن”‌، راه آوردن نعمت ها به زندگی است.

ذهنت را به گونه‌ای تربیت کن و کنترل نما که زیبایی‌ها و نعمت‌ها را تحسین نماید حتی اگر آن نعمت‌ها هنوز جز‌ئی از زندگی تو نیستند.

ذهنت را تربیت نما تا حتی تحسین کوچکترین زیبایی را ازقلم نیندازد. زیرا قانون این است که تمرکز شما به هر سمت و سویی برود‌، تجارب شما نیز به همان سمت و سو خواهد رفت.

همه تفاوت‌ها از تفاوت در میزان توانایی مان در کنترل ذهن نشأت می‌گیرد.

این اصلی بود که خیلی خوب آن ‌را درک کردم و مأموریتم را در زندگی‌،کنترل ذهنم دانستم. به همین دلیل در دوره جهان‌بینی توحیدی‌، تا این حدّ بر کنترل ذهن تأکید دارم و مأموریت این دوره را “ایجاد توانایی کنترل ذهن” ‌، می دانم.

زیرا درست است که تو با توانایی خلق هر خواسته‌ای متولد شده‌ای‌، اما ‌این منطق ذهنت است که فرکانس‌ها را ارسال و اتفاقات را رقم می زند.

این فایل با هدف اشتراک گذاشتن زیبایی های خداوند با شما به اشتراک گذاشتم تا این زیبایی ها را ببینید و با تحسین آنها‌، خود را به این مسیر، هدایت و آنها را جزئی از تجربه زندگی‌تان نمایید.

در این متن تنها یک نکته کوچک درباره تحقق خواسته‌ها توضیح داده شد اما نکات بسیار مهمی در این فایل درباره شناختن خواسته‌ها و تحقق آنها گفته شده است. بنابراین برای درک تمام موضوعات این فایل‌، لازم است فایل تصویری را مشاهده نمایید.

نحوه واقعیت دادن به خواسته‌ها | قسمت 1

نحوه واقعیت دادن به خواسته‌ها | قسمت 2

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    712MB
    61 دقیقه
  • فایل صوتی نحوه به حقیقت رساندنِ خواسته‌ها | قسمت 3
    13MB
    15 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

858 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «لیلا توسلی» در این صفحه: 1
  1. -
    لیلا توسلی گفته:
    مدت عضویت: 787 روز

    1403/10/3به نام خداوسلام به خدا64مین قدم تکاملی روزشمار سلام به استادوکل عزیزان سایت الهی خداقوت. استادومریم جون روتحسین میکنم باداشتن بزرگترین ثروت الهی، به نام آرامش وشادی که سرچشمه ی تمام جذب خواسته هاست .وتحسینشون میکنم که این دونعمت رو ازخدادریافت کرده اند.

    عه این شدنیِ منم میخوام!استادمن ازبچگی توروستایی به دنیااومدم که آرزوی خیلی هاست به این روستاحتی برای تفریح بیان چون خیلی زیباست دوستِ عروسم ازتهران آمده بود. میگفت: مثل دربندتهرانِ من که دربندروندیدم ولی آب وهوای معتدل وعالی خدابه این روستاهدیه کرده کلی توی رودخانه رستوران که شبانه روزدرحال خدمات هستندمسافرانی که میان میگن قطعه ای ازبهشت است.من خودم دوست دارم برای زندگی حالاهرجافقط حاشیه ی جاده،رودخانه،ویابلوارباشم چون خانه ی پدری ومادری من طوری ساخته شده بودبه صورت پلکانی بین خانه ماو جوی آب وجاده اصلی روستاکه به سمت رودخانه وروستای بعدی ادامه داشت یک خانه فاصله بود.و توی خانه که مینشستی کل خانه های روبروتودیدبود. باعهاوکوههایی که دربهاروتابستان سرسبزودرپاییزعلفهازردوخشک بودن ودرزمستان ازسفیدی برف وَلِ، وَل میزد.وبهاروتابستان وپاییزحضورگوسفندان وچوپان وسگ والاغِ گله وصدای هی هی چوپان وپارس سگ گله وصدای بع بع گوسفندان وبره هاشنیده میشدوبعدازظهرهمین نعمت وزیبایی ازکوه پایین می آمدوکل جاده رومیگرفتندوصاحبان گوسفندان جلوگله می آمدند.هرکس گوسفندان خودراازگله جدامیکردوبه کوچه های‌ مسیرخانه هایشان هدایت میکردن زنها،مردها،دخترهاوپسرهاهمه تلاش میکردندوچه فیلم وسریال واقعی ماداشتیم وتماشامیکردیم ولی یادنداشتیم که ازلحظه هامون استفاده کنیم!ولی بازهم خوب بودازبس که شلوغ میشد حتی جاده بسته میشدکه ماشینهانمیتوانستندحرکت کنندالبته اون زمانهااینقدرهم ماشین وموتورنبود!وماهم یاازتوخونه یااگه هواگرم بودروی پشت بام خانه ی همسایه که جلوخونمون بودبراتماشامیرفتیم وباآوازبلندمیخوندیم گله ازباغ میاد،چریده وچاق میاد،بوی پیازداغ میادومااصلاگوسفندی نداشتیم ولی شادیش که برامابود!البته دائیهام وهمسایه هامون داشتن ومادرم باهمسایه هایاپشت پنجره خونه یاروپشت بام همسایه قلیانش روخواهرم آماده میکردوبه دستش میدادچون مادرم واقعازحمتکش وفهمیده وقَدَربود!الان صدای کُل کُلِ قلیون مادرم باصدای زنگوله وبع بع گوسفندان وسروصدای چوپان وصاحبین گله چه حال وهوایی دارداحساس شادی میکنم وبراشون چی زنده وچی مُرده دعای خیردارم نوشجانشون وبازماندگانشون باشه آمین.وپنجره ی خانه ماآنقدربزرگ وپایین بودکنارپنجره دستت روتاقچه بودبه پشتی هم نیازنداشتی راحت بودی یامثل مبل راحتی روتاقچه مینشستی ویوی عالی داشت والانم لیلاخانم خانه های ویوداردوست داره زندگی کنه. الانم که داشته باشم جای تعجب نیست!چون به قول فامیلامون لیلاازاول بچگی تونازونعمت بوده ومکان زیبابرازندگی داشتیم وازناآگاهی وقتی ازروستابه شهرامدیم گفتم خدایامنوبه روستانمیبری فقط رفتنم به یک شرط است خانه دارشدن توی شهرونمیدانم خداراقهرش امده است؟ولی حرف بدی نگفتم خدایاتوی شهرهم خانه عالی میخواهم وتوی باغهای روستای خودمون حاشیه ی رودخانه هم باغ ویلای عالی میخواهم درمشیت الهی حالاکه این همه وفورونعمتِ بهتره که درخواست بدم ودستورصادرکنم چون تقسیم کاربامنه وقسمت دوم اجراباخودخداس هرچه میخواهددلِ تنگت بگولیلاجان خداهست وقول داده اجراکندچون اجابت کرده.خدارا شاکرم .الان خانه ی آپارتمان کناررودخانه ی شماروتوی شهر تمپامیبینم کشتی وقایق میادلذت میبرم خدایامن اینجوری میخوا م.ویلاهای کناررودخونه رومیبینم خدایاتوی این طبیعتم میخوام.ومن کلانگاه های امیدوارداشتم. حتی قبل ازآشنایی باقانون جذب مایک پیکان تمیزسفیدخریدیم چون یکی ازهمسایه هاپیکان سفید داشت منم آرزوم بود. بعدمایکی دیگه ازهمسایه هاپیکان خرید وبعدازپیکان یک پژو405خریدمن که اسم ماشیناروبلدنبودم بالاخره خونه همسایه بودم خانمش باخوشحالی گفت: لیلاماشین جدیدخریدیم ازخانه آمدم بیرون شوهرش ازراه رسیدپیاده شدرفتم درب ماشین روبازکردم پشت فرمون نشستم آیه الکرسی روخوندم ودعای خیرکردم فوت کردم توماشین ودورماشین تبریک گفتم :خانم همسایه ازپنجره نگاه میکردآقای همسایه رفته بودخانه به خانمش گفته بودچقدرکیف کردم لیلاخانم نشست توماشین چی خواندوپیاده شدودعای خیرکردتبریک گفت ورفت. که حتی خانواده خودمون یاهمسایه های دیگه اصلااین کارونکردن!الان فکرمیکنم متوجه میشم که من ازبچگی این شخصیت روداشتم ولی منم آرزومیکردم وفکرمیکردم چون منم خواستم حسادت بوده!نهههه الان میفهمم قانون همین بوده توجه کردن وخواستن اصلاحسادت نیست! الان آرامترشدم!الهی شکرت که این خصلت خودم راشناختم که خداازازل این برنامه ی نگاه امیدوار،رودروجودم نهاده است به قول خودمون چشمام سیرِتنگ نظرنیستم بلندنظرم آفرین لیلامتشکرم استادمریم.چندروزپیش از نونوای محله پرسیدم اگه چغندرتوتنورگذاشتین منم میخوام گفتند:باشه! من چغندرخریدم بردم بایدفویل تهیه میکردم که قبل ازیلداتنوری کنندولی آردنداشتن چندروزتعطیل بودن دیشب رفتم فویل بردم دیدم شاطرهمیشگی آقاسیدنیست به صاحب نونوایی گفتم عه آقاسیدکجاست!؟ گفت: مریض دارن. گفتم: حالابرای نون سفارشی برام میزدچکارکنم !؟صاحب نانوایی گفت: خودم به این شاطرسفارش میکنم نون خصوصی برات بزنه تشکرکردم آمدم.امروز ظهررفتم نانوایی که چغندرهای تنوری روبگیرم توراه میگفتم بنده خداسیدنیست چغندربخوره رسیدم نانوایی شاگردنانوایی منومیشناسه چون وقتی میرم نونوایی سلام وخداقوت عباسمنشی میکنم. شاگرد خندیدجواب دادولی شاطرکه ناشناس بودخیلی معمولی جواب داد!استادمن متوجه نشدم یک آقایی که کنارتنوربالباسهای بیرون وآنکاردکرده روصندلی نشسته اصلاندیمش چون شب قبل گفتندسیدنیست!یهو جواب سلام دلنشین همیشگی روشنیدم بازم تشخیص ندادم به محض اینکه ازجاش بلندشدآقاسیدجواب سلامم راعباسمنشی دادآمدجلوبعدشناختمش دست پاچه شدم گفتم عه آقاسیدسللللللااااااممم همشون بلندبلندمیخندیدن چغندراروتحویل دادن.به شاطرجدید برام سفارش نون مخصوص دادند و داخل فرگذاشتن گفتم تومغازه حاج خانم میشینم کنارنونوایی نونهاحاضرشدبنده خداسیدآمدصدام زده نونهاحاضره تحویل گرفتم نیم ساعتی نشستم نونهاسردشدراه افتادم پرسیدم آقاسیدبازخودت میای نونوایی؟گفت: آره ازفرداخودم درخدمتتونم نون سفارشی برات میزنم خوب این همه محبت که حتی چغدربرات تنوری کنن رایگان کی پشت صحنه کارمیکنه !؟خدا،خدا،خداوتوی مسیربرگشت به خانه بابت خانه هاوساکنین خانه هاوصاحبینشون،وماشنهاومغازه هاوکل دنیا دعای خیرمیکردم وگریه میکردم بازذهنم میگفت: بگوکه گریه ی شوق است بازسریع میگفتم: خدایاتوکه میدونی همش امیدوارانه است دل من پاک وصافه انگارخدانمیفهمه!!!بعدازناهاردوباره رفتم ییاده روی برای دیدن محصولات ومعجزاتی که خدابه نمایش گذاشته شکرگذاری کنم .حاشیه ی بلواروکیل آبادراه میرفتم آخه تومسیرپیاده روی یک خونه بزرگ ویودار،روبراخودم انتخاب کردم بزرگ 3طبقه،طبقه بالا4واحده،وبالاپشت بام هم یک خانه بزرگ وسط پشت بام قرارگرفته حالاچی داره من نمیدونم!؟طبقات دیگرشویکروز ازمستخدمش دم درب بودبرام تعریف کردکه ازیک خانم دکتره یک واحدشواستفاده میکنه بقیه همه تخلیه ست ویک دستگاه جلوحیاط داشت داده اجاره مطب دکتربراپوست وزیبایی خودم یک روزخانم دکتررودم درب حاشیه دیدم .پرسیدم: برااجاره گفت :اجاره اش خیلی بالاست یادم نیست چندگفت. وبچه هاشونم آمریکاهستندوبه خاطرتنهایشون میخوان بدن اجاره ولی برقهاشبهاخاموشه چون ازدادن به اجاره هم ترس داشتن!بیشترروزهابرای پیاده روی ازهمین مسیرمیرم وبااین خانه صحبت میکنم وبراساکنین وصاحبش دعای خیرمیکنم ودرمشیت الهی این خانه مالِ من است.تجسمم باعزیزدلم وبچه هامون زندگی میکنیم وروی تراس صندلی متحرک گذاشتم اسمشواین نوع صندلی رویادم رفته خودتون بگین چیه!؟الان یادم ررفته ،کوه ها،خیابان ماشینها،آدمها،درختهاو….رو.تماشامیکنم.وروپشت بام بانوه هایی که درآینده خدابهمون هدیه داده بدو،بدومیکنیم ولذت میبریم گاهی باعزیزدلم میریم پیاده روی ازجلوی این خونه ردمیشیم عزیزم میگه سلام خانه ی لیلا. الهی سپاسگذارم بابت این خانه. وجلوتررفتم اصلاحواسم نبودکجاهستم! یک وقت یک نشانه ی دیگه برام اومدباصدای بوق کامیون موردنظرِخودم وعزیزدلم وبه خصوص پسرسومم راشنیدم که میگفت:سرتوبالاکن، بالاکن بالا،یه نگاه به ماکن ،نگاه کن ،به ما!این صدای خدابودکه درراستای کاروشغل عزیزدلم وپسرمِ! این کامیون مورددلخواه برای لذت بردن وکسب کارآسان ودرآمدعالی وازهمه مهمترگسترش جهان هستیدرخدمت ما است. دیدم تانگاهم کارکرداشک شوق ریختم وگفتم خدایابه هرگازوترمزودنده کشی که این راننده دارد وصدای حمدوسپاس ازاین کامیون به کائنات میرسدنوشجانش واز،ازل اجداتادنیاوابدخاتمشان شادی وآرامش رابراشون طلب دارم. چون چندماهی هست که هی گفتین اهداف تونوبنویسین منم راستش مشخصات این کامیونورنگ وریزترین جزئیاتش روپسروعزیزدلم یادم میدن چون من خورده ریزهای ماشینوبلدنیستم وهرصبح مینویسم .وماحاشیه ی بلوارکوچکتری زندگی میکنیم وپنجرهاش تقریباکوتاهِ طبقه ی اول میشینیم ویوی خوبی داره.وقتی میخوام بخوابم بیرون توخیابونونگاه میکنم،به محض بیدارشدنم اول بیرون توخیابون رونگاه میکنم عادت کردم !یک وقتایی ماشینهای سواری موردنظرم رومیبینم وذوق میزنم.(بنز،اُپتیما،بی ام وِ)ودارم ازسرشب کامنت مینویسم یک معجزه ی دیگه برام رخ دادخواهرزاده ام باپسرم تماس گرفت گفت: بیابریم یک دوربزنیم برگردیم. پسرم گفت: فیلم میبینم بیابالانیم ساعت دیگه میریم وآمدبالاشام میخوردیم تعریف میکرد.

    ماشینموبه خاطرلایی کشیدن توقیف کردن میخوام برم علی آبادبادوستام ماشین دوستم دستمه کاراشوکردم راهی سفریم وهمینطورازنوع ماشیناحرف شدوسطای شام بودیم که گفت: ماشین دوستم( اُپتیما)س هم شنیدم گفتم: بلندشوبریم منودوربده گفتندشام بخوربعداشام تمام سریع حاضرشدم عزیزدلم یک بطری آب دادگفت ببراگه د یراومدین!منوپسرم رفتیم پسرم صندلی عقب نشست چون همشون میدونن صندلی جلومالِ مامانِ سوارشدیم صدای آهنگ بلندمنم میرقصیدم واوهم لایی میکشیدکه اشاره کردم ماشین باباتوتوقیف کردن مواظب ماشین مردم باش!منویک دوری دادباخودم میگفتم انشاالله ازجلوی خانه ی موردنظرم ردبشیم که همینطورهم شدوگفتم این ماشین هم خوبه ولی ماشین من نیست!خواهرزادم گفت ماشین باب میلت خاله جان اسمش(سُناتا)حالارسیدم ورفتم جلوآینه استادلیلاروتجسم کنیدکه یک کودک ذوق زده دیدم خودمودرآغوش کشیدم ذوق میزنم که خدایانوشتم ماشین اومددم درب منزل پارک کردوبااحترام منبردازجلوی درب منزل مورددلخواهم باشوق ورقص ردشدم این یعنی چی ماشین پسرخواهرم توقیف واِل ُبِل پشت تمام این اتفاقات وبازیهایک کارگردان زُبده یک جورچین مجرب بازی رومیگردونه الهی فقط توراسپاسگذارم.بابت اپتیمای من درمشیت الهی آمین. والان بقیه ی کامنتموبنویسم وقتی باعزیزدلم وپسرسومی ام صدای شکامیون روکه میشنویم ازاعماق وجودمون میگیم ججججااااااننننننممممم. ازبس که دوست دارن این مدل کامیون داشته باشیم وشغل پدروپسررانندگی با ماشینهای سنگینه . حالاپسرم همه فن حریفه ولی عزیزدلم فقط حرفه ی راننده گی باماشینهای سنگین روداره وبه عزیزدلم یاددادم که توگوشی که تو اینستادورمیزنی به کامیون وتریلیهاتوجه کن ومیگم تصورکن کامیون شبهاجلوخانه پارک کردی نصف شب بیدارمیشی نگاهش کن توجه کن باهاش حرف بزن وروزهاازخانه میریم بیرون تومیلان بغل جای پارک کامیون قبلی ازپسرداییم بودبعدازظهرهاوروزهای تعطیلی پارک بودنگاه میکنیم وصحبت میکنیم وبرای تفریح ولذت تجسم میکنیم که به طبیعت رفته ایم الهی توراتابی نهایتهاسپاسگذارم که درابعاداین کامیون خوش رکاب واتوبوسهای آروی مسافرتی به ماخدمت میکنی .وازدرآمدش به زیبایی خودم باخانواده ام خرج میکنیم و لذت میبریم درمشیت الهی.استادتابی نهایتهابراتون دعای خیردارم تومسیرمیگفتم :خداراشکرکه من شاگرداستادتوی دوره ی نهضت سوادآموزی درس خودشناسی،خداشناسی وعلم وآگاهی میخوانم واستادداره سوادبه من می آموزه که میگه فکرخدارااینطوربخوان لیلاجان وبه خودم افتخارمیکنم که بیسوادی هستم که خدادستم روگرفته نشونده سرکلاس تیزهوشان چون من لایق این دوره ی سوادآموزی رادارم خدااین لیاقت را درمن دیده که امانتش عقل وفکرش رابه من داده وهمه چیزوهمه کسم شده وهمه رامسخرمن کرده که راحترزندگی کنم چون برای لذت بردن به دنیاامده ام.وگرنه توی بهشت ازجام بلندنشدم که کسی دیگه ای بنشیندجابرای همه زیاده!همیشه میگفتم دوست دارم خانه ای مثل آکواریوم داشته باشم توشمامثل سریال پایتخت خانه ی ارسطو بودولی با هوای شرجی شمال موافق نیستم چون من توروستایی بزرگ شدم کوهستانی معتدل روبه خشک وسردوتااینکه مهاجرت کردیم مشهدکه وهوای هم خوبه البته برای من به بقیه کاری ندارن نظرهمه برام محترمه!بعدمیگفتم خانه ام توجنگل باشه مشرف به دریانجوام میگفت چی توقعها!؟مگه هست؟!پارسال رفتیم قلعه رودخان برگشتیم فکرکنم تنکابن بودکه جنگل2000و3000رودیدم که ساختمانهای بزرگ واحدی دارن میسازن گفتم آره آره خودشه این جوری میخوام.وهربارکه خانه ی خواهرم میریم به عزیزدلم گفتم یک تابلودارن من باخودم تصورمیکنم که ترکیه یااستانبولِ که فقط ازسریالهای ماهواره دیده بودم حالامن این تابلورومیبینم کناردریابک خیابان تمیزمغازهاومیزوصندلی جلودرب مغازه که مثلامن میگم کافی شاپِ وطبقه ی بالاروبه خیابان ودریاخودم تراس هم به این تابلواضافه کردم وروتراس باکل خانواده الاچیق درست کردیم وسایه روسرمونه موقع بارندگی یا هوای آفتابی میزوصندلی باتاب وسرسره گذاشتیم دورهم شام وناهاروچای میوه آجیل میخوریم ونوه هام بازی میکنندوصدای موج دریاصدای صوت کشتی‌ وصدای دلنشین مرغای دریایی رومیشنوم وخانواده هایی روتصورمیکنم که زن و مرد و بچه‌ها شون درحال بازی کردن توی آب هستن ویاازاون تختهای کناراستخرمیذارن وباسایه بون روسرشون کنارساحل استراحت میکنندودرحال خوردن خوراکیهای مغزی هستن واصلاتواین تابلواینهارونداره!فقط کنارساحل،خیابان،چندتامغازه نامشخص که چه شغلی دارندهیچی نشون نمیده چندتاصندلی ومیزتمام!وبقیه همش تصویرسازی منه .وبااین تابلو کیف میکنم واون ساعت وزمانی که خانه ی خواهرم هستم تواون تابلوکلی زندگی کردم الهی بااین همه زندگیهای جورواجورتوراسپاسگذارم.تاوقتی که خانه خواهرم هستیم مبل روبروی این تابلومینشینم باهام حرف میزنندمن توتابلوهستم وسرتکون میدم که حواسم پرت نشه به قسمتهایی دیگه تابلوکه تصویری نداردسیروسیاحت میکنم.الهی توراسپاس که مراتوی کلاس نهضت سوادآموزی الهی نشانده ای تااولادخاتم وابدمان مادرپناه خودت توی کلاس خودشناسی وخداشناسی نگهدارباش آمین براهمه مون آرزوی زندگی سرشارازثروتِ سلامتی وپول ورابطه عالی ودوستی باخودوخدارادارم عاشقتونم خدایااستادکلاس وناظم کلاسم راسالم نگه دارآمین. آقامعلم خانم معلم خیلی دوستتون دارم شاگردزرنگ کلاس لیلاجانِ خوش نشین وخوش روزی.ازاون چشمهای زیباازاون نگاه زیباکه ردپای منوتماشاکردین وتااین لحظه بامن اومدین وکامنتم روخوندین متشکرم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: