نحوه به حقیقت رساندنِ خواستهها | قسمت 3 - صفحه 23 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-72.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2018-12-14 03:44:492024-07-17 16:54:37نحوه به حقیقت رساندنِ خواستهها | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام
تا تو رو دارم حس می کنم دنیا تو دستامه
وقتی که عشقت مثل نفس همیشه همرامه
دیگه باور کن که بودنت تموم دنیامه
به تو نزدیک وقتی که تنها زیر بارونم
خیلی دلتنگم تو این روزایی که پریشونم
چجوری بگم خدا جون از تو ممنونم
ممنونم واسه این زندگی و هوای تازه
واسه هر چی که من و یاد تو می ندازه
واسه امروز که نمی زاری تموم شه
تفاوت بین رسیدن و نه رسیدن به خواسته ها مثل تفاوت میان نگاه حسرت بار و نگاه امیدوار هست
وقتی تک تک نعمت های خودمون شکر گزار هستیم و تبریک میگیم به دیگران بابت داشته هاشون و خوشحال میشیم مثل اینکه اون نعمت را خودمون بدست آوردیم،وقتی نعمتی را که دیگران بدست آوردن را می بینیم در خودمون این باور را ایجاد کنیم که می شود ما هم میتوانیم
تمرکز شما هر سمتی باشه، شما به همون سمت هدایت میشید
کل جهان براساس قانون فرکانس هست،براساس قانون مدار هست
اگه بتونیم باورهامون را تغییر بدیم،میتونیم زندگیمون را تغییر بدیم
همه چیز ذهنه
اینکه ما بتونیم از همه چیز زندگی خودمون و زندگی و نعمت های دیگران لذت ببریم هدایت میشیم به نعمت ها و محیط های پر نعمت و برکت،پس در مرحله اول باید پتانسیل وجودی خودمون را ببریم بالا
وقتی میبینم این مردم چقدر با ذوق و شوق برای شما دست تکون میدن احساس فوق العاده ای بهم میده چقدر این مردم فوق العاده هستن شهر زیبا که اصلا آدم نازیبایی نمیبینه پر از ثروت،پر از صلح،پر از عشق
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق
الان یه چیز عجیب برام تکرار شد
داشتم به فایل استاد گوش میدادم درمورد توحید عملی قسمت 10
اونجا که میگفتن تو بورس سهم چادر ملو بهشون الهام شده بود که بگیرن و گرفته بودن و بالا رفته بود سهمشون
تو دلم گفتم خدا به من هم الهام میکنی سهم بورس بگیرم ؟ کی میشه به منم از این الهامات بگی
چند دقیقه پیش تلویزیون خونمون روشن بود و به اخبار ورزشی گوش میدادن خانواده ام ،که یهویی شنیدم گفت تیم چادر ملو برام عجیب بود
من این اسم رو فقط از استاد عباسمنش شنیده بودم تو این چند روز
یه لحظه گفتم خدا من برم ببینم سهم چادر ملو هست یا نه ؟! رفتم دیدم هست
جالب بود برام که تکرار شد این اسم برای من
امروز تمرین رنگ روغنم رو داشتم انجام میدادم طرح جدید یه فنجون قهوه بود و داشتم به این فایل گوش میدادم
هر بار خواستم خم بشم و مثل قبل غیر اصولی کار کنم یه صدایی بهم میگفت که درست بشین من برات همه رو انجام میدم و هی میگفتم خدایا ممنونم که تو همه کارارو انجام میدی خیلی حس خوبی داشت اولین باز یه عکس رو میکشیدم رنگشو خیلی خوب دراومد و همه و همه کار خدا هست و ازش سپاسگزارم
من این قسمت های نحوه شکل گیری آرزوها رو خیلی دوست دارم منو یاد خواسته هام انداخت و راه هایی که بهشون رسیدم
و یه درس بزرگ داد بهم دیروز فایل شماره 2
خداروشکر میکنم که الان وقتی حتی روابط عاشقانه رو میبینم انقدر ذوق میکنم براشون و میگم که عشقتون پایدار و به خاطر دیدن عشق در اطرافم خدارو سپاسگزاری میکنم خدارو شکر میکنم که نگاهم اینجوری قشنگ تر شده
تحسین میکنم و کیف میکنم خدارو صد هزار مرتبه شکر
به نام خالق زیبایی ها
سلام به شما استاد عزیزم و خانوم شایسته ، سلام به همه دوستان سایت
روز شمار تحول زندگی من روز شصت و چهارم
خدایا شکرت که این فایل زیبا رو دیدم ودر این فرکانس الهی هستم ، انشاالله به لطف خدا دوست دارم سفرکنم به کشور آمریکا و اول بیام ایالت فلوریدا وتو این رودخانه زیبا قایق سواری کنم ، وکنار این رودخانه پیادهروی کنم ولذت ببرم از این همه زیبایی که خداوند آفریده ، خدایا خودت در زمان مناسب من وبه این کشور وایالت زیبا هدایت کن الهی آمین خدایا بی نهایت سپاسگزارم
واقعا استاد عزیزم اون حرفتون که گفتین همه چیز باور هست وبا تغییر باورها زندگی ما عوض میشه خیلی به دلم نشست ، امیدوارم امسال به لطف خدا بتونم با تهیه دوره های شما باورها و زندگی ام و تغییر بدم ، ممنون و متشکرم و سپاسگزارم از زحمات شما و خانوم شایسته
در پناه الله یکتا خوشبخت و سعادتمند و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید
به نام الله یکتا
سلام استاد عزیزم
سلام مریم جان و سلام به بهترین دوستان جهان
خدا رو بینهایت سپاسگزارم برای هدایتم به این مسیر متفاوت از کل جامعه ی آسیب دیده و آسیب پذیر و مشتاق آسیبها
روز شصت و پنجم سفر رویایی من
چقدر احساس قدرت و آرامش و امیدددد دارم فقط برای اینکه در این مسیر هستم . و وقتی بودن در این مسیر را با عمل بدون تعهد ترکیب میکنم ، چه میشوددددد؟؟؟
خدایا شکرت
همین حالا جایی مهمانم که همه در حال تماشای تلویزیون هستند و سریالی را دنبال میکنند که نمیدانند چه سمی هست و من در اتاقی نشسته ام و درحال لذت بردن از این مسیرم و کامنت میخوانم ومینویسم و فایل میشنوم و شکر گزاری و … و به این شکل ذهنم را کنترل میکنم و چقدر قویتر شدم در کنترل ذهنم و چقدر بیشتر یادم هست که فرکانس هر لحظه ی من لحظه ی بعد من را میسازد و تمام تلاشم در جهت کنترل ذهن هست.
استاد جان وقتی برای اولین بار این فایل رو شنیدم تازه متوجه شدم که بله ، بدون اینکه متوجه باشم موقع دیدن ثروت و زیباییهایی که دیگران در آن زندگی میکنند و …
حتی به خیال اینکه دارم تحسین میکنم ،حس حسرت و نیاز و اینکه از من دور هست و من عرضه ی داشتنشون رو ندارم رو داشتم و نمیدونستم و حالا که فهمیدم خیلی خوشحالم و امیدوارتر چون یکی از مهمترین پاشنه آشیلهام رو فهمیدم و میتونم با سرعت بیشتر و لذت بیشتر و راحتتر به خواسته هام برسم.
خدایا شکرت
استاد جان با دیدن این تصاویر بینظیر که شما با عشق با ما به اشتراک میزارید و تجسم کردن خودم در آن موقعیت ، چه لذتی بردم
خیلی لذت بردم از بوی آب رودخانه و چه هوای خنکی بود ، جایی که با قایق سواران دیگه بای بای میکردم چه انرژی مثبتی داشت ، یه جاهایی نشستم روی چمنهای کنار آب و خنکای چمن و بوی سبزه ها چه حس خوبی داشت، جایی که دستمو توی آب رودخانه میزدم و تصویرم رو در آب کنار عکس درختان میدیدم و با موج آب تصویر به هم میخورد ، هر لحظه اش با تمام وجودم احساس امید و رضایت و شادی داشتم ، چه وسعت و زیبایی خانه ها و املاک اطراف رودخانه داشت و من از خدا بهترینش رو با باور لیاقت برای خودم خواستم و حتی تصور فوتبال بازی پسرهام رو در آن چمنهای زیبا و سر سبز رو کردم و خیلی خوب بودو خدا و قدرت و فراوانی و مهربانی و ثروتش رو درک کردم و چقدر احساس قدرت داشتم که من با این خدای ثروتمند یکی هستم و من هم میتونم همه ی اینها رو داشته باشم ، فقططط با کنترل ذهنم و احساس خوب داشتن و دادن فرکانس درست.
استاد جان من با همه ی وجودم تعهد میدم که هر لحظه ذهنم رو کنترل کنم و فقط به زیباییها و ثروتها و امکانات توجه کنم و حس تحسین و امید رو جایگزین حسرت و حسادت بکنم.
به امید خدای بزرگ
در پناه خدا پاینده باشید
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
نحوه به حقیقت رساندن خواسته ها قسمت 3
فکر کن ، سوال بپرس ازمن ، جوابت از راه های مختلف بهت گفته میشه
من وقتی از کل روزم درک هایی میکنم ، اول قبل شروع به نوشتن رد پام ، کوتاه و کلی مینویسم تا بعد درموردش، بگم چی شد
تا وقتی اومدم و دوباره خوندم بدونم که خدا مراقبمه و هدایتم میکنه هر لحظه
من امروز چند تا از خدا سوال داشتم
در بازه های زمانی مختلف
از شب شروع میکنم
بامداد 20 تیر که ساعت 12 میشه و من دیگه طیبه 10 روز پیش نیستم خوابم بگیره و بخوابم
از وقتی درک کردم پیام خدارو که تو با وجود اینکه چشمات پر از خستگی و خواب آلوده ،نخواب و قدم بردار و با من حرف بزن یا حتی شروع کن به طراحی و نقاشی و خط تحریری
من ببینم قدم برداشتی ، مطمئن باش خوابتم ازت میگیرم تا بیشتر به من فکر کنی
و تلاش کنی تا عملگرا تر بشی
شب وقتی خط تحریری تمرین کردم و ساعت 2 شد اومدم اتاقم و چراغارو خاموش کردم و نشستم تا باخدا حرف بزنم
مثل روزای قبل نمیدونستم چی بهش بگم
میگفتم خدا چی باید بگم ؟ درمورد چی حرف بزنیم
چون یه سوالی فکرمو درگیر کرده بود، از وقتی، از 7 تیر شروع کردم شبا بعد اذان صبح بخوابم ،
دقیقا حدود 5 الی 10 دقیقه قبل اذان صبح یه پرنده خوش صدا شروع به خوندن میکرد
من هی میگفتم خدای من چرا فقط این پرنده داره میخونه
اونم 10 دقیقه مونده به اذان صبح ؟؟؟
بدجور فکرمو درگیر کرده بود
البته قبلتر ها هم که تو مسیر آگاهی نبودم و چند باری صبح بیدار شده بودم نماز بخونم شنیده بودم، برام سوال بود ولی درگیرش نشده بودم
اینبار دقیق تر داشتم گوش میدادم به صدای پرنده
یهویی حس کردم باید درمورد این موضوع با خدا حرف بزنم ،
مرغ سحر که عاشقانه شروع به خوندن میکنه هر روز
پرسیدم خدا ؟؟؟ چرا فقط این پرنده ؟؟ حتی من رفتم تو گوگل نوشتم پرنده ای که قبل اذان آواز میخواند و یه پرنده ای شبیه بلبل خرما بود که عین صدای این پرنده رو داشت
هرچی خواستم درموردش بدونم چیزی تو گوگل نداشت
گفتم خدا تو بهم درکش رو بده ،جواب سوالمو بده
و باز پرسیدم
گفتم چرا فقط این پرنده بیدار میشه ؟؟ چرا گنجشکا همگی نمیخونن؟؟؟؟ چرا کلاغ قار قار نمیکنه؟ چرا فقط یدونه
چرا تو هر منطقه از شهر بخوای بری این صدارو میشنوی؟؟؟
چرا تو هر منطقه فقط یکیه و دوتا نیست که صداشون بپیچه ؟؟؟
حتی وقتی برام سوال شده بود این سوالمو به مامانمم گفتم که صبح بیدار میشد و بهش میگفتم گوش کن ببین فقط یدونه هست
و مادرم یه حرفی گفت که دروغ چرا
من با عقل منطقیم گفتم نه بابا نمیشه اینجوری
مادرم در جواب سوالم یهویی گفت طیبه شاید این یه پرنده هست که صداش انقدر بلنده که همه جا صداش این موقع صبح شنیده میشه و تو هر منطقه ای از این نیست فقط یدونه هست که صداش بلنده
ولی من قبول نکردم با ذهن منطقیم گفتم مگه میشه ؟ تو هر منطقه ای بری یدونه از این پرنده ها موقع اذان میخونه
چون من چند باری که مهمون بودیم جایی یا رفته بودیم و موقع اذان صبح با مادر و داداشم برمیگشتیم این صدا رو میشنیدیم
و قبول نکردم این حرفش رو
وقتی هم این یدونه داره آواز میخونه، صداش چنان پخش میشه تو فضای اطراف که حس عجیبی داره ،انگار یه بلند گو گذاشته باشی و پخش بشه و به کوه بخوره و اون صدا برگرده به سمتت
همینجوری داشتم میگفتم و حدود یک ساعت فقط سوالم این بود و داشتم فکر میکردم تو دل تاریکی شب، از پنجره اتاقم که رو به شهر تهران هست و کل شمال تهرانو میتونم ببینم و قشنگ کوهای تجریش و برج میلاد رو از دور میبینم و چراغایی که نورانی و روشنن در این آرامش شب
نگاه میکردم و میپرسیدم و بعد چند باری حواسم به سپاسگزاری کردن تغییر کردو دوباره سوالم رو پرسیدم
نزدیکای اذان منتظر بوم اون پرنده آواز بخونه، وقتی آواز خوند گریم گرفت
پرسیدم چرا فقط این پرنده داره میخونه
و پرنده های دیگه خوابن یا اگر بیدارن چرا نمیخونن ؟؟؟؟
که یهویی اینو درک کردم
که طیبه دلیل اینکه بقیه خوابن علمیه که خدا میدونه ، تو فقط اینو باید بدونی که ، اگر خدا بخواد در لحظه ای یکی رو بیدار میکنه و همه رو به خواب میبره
یا برعکس میتونه همه رو بیدار کنه و یکی رو به خواب ببره
الان که دارم مینویسم ساد اصحاب کهف افتادم که 300 سال به خواب رفتن و ماجراهای باقی که در قرآن خدا نوشته
پس این یادت باشه تو علمی نداری و فقط به این فکر کن که عظمت خدارو در این اتفاق ببینی
که چقدر قدرتمنده و دانا و عالم به غیب
و آگاه از هر چیزی
و هر چیزی برای اوست و برای او حمد و ستایش میکنه
وقتی اینو درک کردم فقط اشک ریختم و از اینکه متوجه این سوالم شدم خوشحال بودم
بعد که اذان صبح رو از مسجد کنار خونمون گذاشتن
الله اکبر
اشهد ان لا اله الا الله
من داشتم معانیشو به خودم میگفتم و صدای مرغ سحر رو میشنیدم
دوباره پرسیدم خدا چرا فقط همین پرنده داره میخونه؟؟؟ چرا تکی میخونه و دسته جمعی نیست آوازشون
اون لحظه باز درک کردم که دقت کن اذان چی میگه؟؟؟؟؟؟
الله اکبر
اشهد ان لا اله الا الله
خدا بزرگ است
شهادت میدهم که خدایی جز الله یکتا نیست
گریه کردم، تازه فهمیدم چرا فقط یه پرنده داره آواز میخونه
اون لحظه دوباره ادامه داشت گفتگوی بین من و خدا که این بار صدایی نمیشنیدم که مثل صدای خودم باشه فقط درک میکردم
یاد حرفای استاد عباس منش میفتم وقتی میگفت در مداری که هستین با توجه به اون مدار خدا بهتون جواب رو میده واگر مدارتون بالاتر بره درکتون از اون سوالتون متفاوت تر میشه
و متوجه شدم که درکی که از سوالم داشتم با توجه به مداری هستم که الان درش هستم
بعد دوباره درک کردم که طیبه این پرنده که داره آواز میخونه در اصل داره حمد و ستایش خدا رو میکنه و شهادت میده به اینکه خدایی جز خدای یکتا نیست و تک و بی همتاهست
و به همین دلیله که قبل از اذان فقط یک پرنده آواز میخونه
که این پیام رو برسونه که خدا بی همتا و یکتاست و فقط خداست و خدا ، مالک و صاحب اختیار همه جهان هستی ربّ هست
به همین دلیله که یک پرنده آواز میخونه قبل از اذان
نه دو پرنده و یا نه بیشتر ده یا صد یا هزاران هزار پرنده دیگه
وقتی اینا رو درک کردم فقط داشتم گریه میکردم و از اینکه جواب سوالمو گرفتم خوشحال بودم
وقتی اذان تموم شد نمازمو خوندم و رفتم تا مادرمو بیدار کنم برای نماز دیدم خودش بیدار شده رفتم وایسادم جلو در پنجره و انقدر بلند بود صدای پرنده که گفتم حمد و ستایش مخصوص توست ربّ من
اشک تو چشمام جمع شد و برگشتم اتاقم و خوابیدم
صبح که بیدار شدم ،خود به خود شروع کردم با خدا حرف زدن
یادمه اوایل شروع و پا گذاشتن تو این مسیر آگاهی ، من چنان تو فشار و اذیت بودم که صبحا وقتی بیدار شدم به جیزای خوب فکر کنم یا باخدا حرف بزنم
ولی خوشحالم از اینکه خدا کمکم کرد و الان هر روز دیگه وقتی بیدار میشم باهاش حرف میزنم و صبحم رو با یادش شروع میکنم
البته شده یه وقتایی باهاش حرف نزدم ولی کمتر بوده
وقتی باهاش حرف زدم بلند شدم و حاضر شدم تا برم ابروهامو اصلاح کنم ، نجوای ذهنم میگفت گناه داره میری تو ماه محرم ابروهاتو برداری این چه کاریه
گفتم ببین ذهن من این باور محدودیه که از قبل بهمون گفتن ، اگر قرار بر عزاداری باشه به نیته نه به ظاهر
و بلند شدم و رفتم
ولی خوشحالم از وقتی در این مسیر قدم برداشتم دیدگاهم به اماما در راستای خدا تغییر کرد و الان وقتی به اماما فکر میکنم خدارو اول میبینم
در صورتی که قبلا اینجوری نبود ، فقط و فقط اماما رو میدیدم و از اونا درخواست میکردم و کلی باور غلط دیگه
امروز سوالی که از خدا پرسیدم و میدونم که بازم جوابمو میده و یادم میده این بود
گفتم خدا ؟؟؟ من کی باید به درکی برسم که اگر قرار باشه اشک بریزم برای عزای امام حسین یا امامای دیگه با آگاهی اشک بریزم
چون از وقتی تصمیم گرفتم به آگاه شدن از اونموقع تا الان هیچ اشکی نریختم برای اماما
میدونم که تو بهم درک و فهمش رو میدی و بهم میگی آگاهیش رو تا اگر اشک ریختم با آگاهی اشک بریزم و اشکم برای تو باشه ربّ من
و میدونم که مثل تمام سوالای دیگه ام درمورد اماما که خدا به وقت مناسب خودش جوابمو داد جواب این سوالمم میده به وقتش
وقتی برگشتم خونه شروع کردم به تمرین رنگ روغن و حس میکردم یه آرامشی خدا بهم عطا کرده و موقع نقاشی رنگ روغن دیگه مضطرب نیستم که بگم بلد نیستم و چجوری باید کار کنم
انگار یه آرامش عمیقی تمام وجودمو گرفته بود و با آرامش داشتم کار میکردم
وقتی کارم تموم شد چاپ کتاب طراحی رو شروع کردم و بعد از ظهر مادرم گفت طیبه بیا بریم بیرون گفتم نمیام و خودش رفت و گفت زنگ میزنم تا بیای
وقتی اذان گفته شد باز یه حسی انگار بدون اراده خودم باشه بهم گفته شد زنگ بزن به مادرت بگو کجاست و برو پیشش
و زنگ زدم و مادرم گفت میای گفتم آره و خوشحال شد گفت بیا نشستم جلو ایستگاه صلواتی
امروز من درگیر یه چیز هم بودم
نجوایی تو ذهنم هی میخوتست من به حرف مادرم گوش ندم یا وقتی تو طول روز حرف میزدیم باهم چند باری ازم پرسید طیبه چی میگی و من سه بار حرفمو تکرار کردم و اونموقع سعی و تلاشمو کردم عصبانی نشم
چون در طول روز بارها پیش اومد وقتی حرف میزدیم مادرم گفت طیبه نشنیدم چی گفتی و من سه بار حرفمو تکرار کردم
و جلوی نجوای ذهنمو سعی کردم نگه دارم تا جایی که تونستم ولی از درون خشم داشتم
و این اذیتم میکرد
چون بی دلیل من خشم داشتم
که چرا سه بار باید یه حرفو تکرار کنم
و به خودم گفتم طیبه این چه کاریه داری میکنی تو درونت ؟؟
تو هم ممکنه وقتایی شده حرف داداشت رو نشنیدی و صبحا که صبحانه شو حاضر میکنی و ازش میپرسی چی میخوره و بارها شده نشنیدی و هی گفتی نشنیدم پس دلیلی نداره ناراحت و عصبی بشی
و سعی کن خودتو کنترل کنی و با ملایمت دوباره تکرار کنی
حس میکردم امروز رفتارم با مادرم در این مورد درست نبوده و بهم گفته شد به حرف مادرت گوش بده و برو پیشش
و حاضر شدم و رفتم و یکم باهم نشستیم و چای گرفتیم با نون پنیر خوردیم و برگشتیم خونه
امروز یه حسی بهم میگفت طیبه اینجوری نمیشه سعی کن بیشتر آگاهانه دقت کنی به این مسائل که سریع رفتار درست رو از خودت بروز بدی ،اون هم نه در ظاهر
بلکه از درون و از باطن و از فرکانس و نیتی که درونته
درونت مهمه نه بیرون
پس دقت کن
وقتی برگشتیم خونه مادرم دوباره رفت هیئت و منم اومدم تا رد پامو بنویسم از ساعت 11 دارم مینویسم و الان دیگه 21 تیر شده و بعد گذاشتن رد پام تمرین طراحی میکنم و بعد با خدا قرار دارم
با یه ماچ ماچی جذاب که هر لحظه برای من وقت داره ، تنها کسیه که هر موقع اسمشو صدا زدم و دلم خواسته باهاش حرف بزنم ، گوش به زنگ بوده و همراه هر لحظه من
انقدر نزدیکه که هر لحظه حسش میکنم و وقتی تنهام حس نمیکنم که تنهام
وقتی به خودم میام میبینم دارم حرف میزنم با خدا یا میگم ربّ
من
ماچ ماچی من کمکم کن
یا به فایلای استاد عباس منش گوش میدم و سعی میکنم آگاهانه فکر کنم
وقتی شب میخواستم برم پیش مادرم بعد اذان مغرب ، به خدا گفتم خدا امروز چی باید از تو بشنوم و بهم بگی چیکار کنم؟؟؟ چی برای من خوبه که به آگاهی هاش عمل کنم
که رندم از گوشیم فایلی رو انتخاب کردم که نوشته بود نحوه به حقیقت رساندن خواسته ها قسمت 3
وقتی دیدم خندیدم گفتم میدونم میخوای یادم بدی چجوری درخواست کنم خیلی ازت سپاسگزارم و شروع کردم به گوش دادن فایل که پر از آگاهی بود و انگار بار اول بود میشنیدمش با اینکه بارها گوش دادم
حتی من این روزا همه اش دارم درخواست میکنم و خدا بهم عطا میکنه به طرز شگفت انگیزی که البته طبق قوانینش هست
بی نهایت از خدا سپاسگزارم که این سایت پر از آگاهی رو که پر از هدایته ،من رو به این سایت هدایت کرد تا یاد بگیرم و مهم تر از همه سعی کنم عمل کنم
که این روزا خدا بهم میگه عمل کن
و باز هم تکرار کرد در پاسخ دوستان به رد پای روز 17 تیر من که نشونه من بود که در پاسخ دوباره تاکید شده بود عمل کنی همه چیز بهت داده میشه عمل کن
متوقف نشو طیبه
برای تک تک خانواده صمیمی عباس منش بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام و سعادت در دنیا و آخرت برای همه مون باشه
به نام خدا
قدم 64
دیروز موقعی که این تصاویر زیبایی جت اسکی درون این رودخانه رو دیدم لذت بردم . این فراوانی . انسان های زیبا و دوست داشتنی که سلام میذادن . این درختان زیبا واقعا فوق العاده
و خودم را اونجا تصور میکردم که روی جت اسکی نشستم و بوی خاصی رو استشمام میکردم و چقدر لذت بردم
ظهر باران شدید بارید و بعدازظهر رفتم بیرون و هوا عالی بود و همه جا تمیز و بسیار خلوت بود تا رسیدم به پارک نزدیک خانه و در این قسمتی از پارک دقیقا همون بوی عجیب را که صبح مجسم میکردم به مشامم خورد واقعا دیوانه کننده بود
استاد عزیز ممنونم که این فایل های باور سازی را تهیه میکنی .سپاس گذارم
ممنونم که شدن را به ما یاد میدهی که اگر من توانستم شما هم میتوانی
اری اگر شما توانستی منم میتوانم و لیاقت دیدن وزندگی در همچین بهشتی را دارم
آن دل که شد او قابل انوار خدا
پر باشد جان او ز اسرار خدا
زنهار تن مرا چو تنها مشمر
کو جمله نمک شد به نمکزار خدا
به نام خداوند بخشنده و مهربان
خدایا، هر آنچه دارم از لطف و رحمت بیکران توست…
سلام و درود به استاد عزیز، بانوی شایسته و دوستداشتنی و همهی دوستانم در این مسیر نورانی.
گاهی در دل شب، در سکوتی پر از راز، دریچهای از آگاهی گشوده میشود. چشمهایم را که باز کردم، هدایت شدم به شنیدن این پیام و چه زیباست این آگاهی که مرا به سوی حقیقتی شگفتانگیز میبرد: باور به فراوانی و نعمتهای خداوند، کلید گشودن درهای بیپایان رحمت و ثروت است.
ثروت نهتنها در طلا و نقره، که در نگاه روشن، قلب امیدوار و ذهن پر از ایمان است. وقتی کسی را میبینم که به کامیابی رسیده، به جای حسرت، باید او را تحسین کنم. زیرا او چراغ راهی است که نشان میدهد “من هم میتوانم”!
نگاهم را از کمبودها بردارم و بر داشتههایم متمرکز شوم. زیباییهای زندگی را ببینم، نعمتهای جاری را بشمارم، و ذهنم را از افکار محدودکننده پاک کنم. آهسته و پیوسته، با ورودیهای مثبت، خودم را در مدار فراوانی قرار دهم و فرکانسم را با فرکانس الهی همسو کنم.
هر بار که انسانی موفق را میبینم، به خودم یادآوری کنم که خداوند برای همهی ما بیدریغ میبخشد. پس من نیز شایستهی برکتها و نعمتهای بیپایان او هستم. حسرت و حسادت، مرا از مسیر نورانی ثروت دور میکند، اما ایمان، امید و تمرکز بر زیباییها، مرا به آنچه در رویاهایم دارم، نزدیکتر خواهد کرد.
خدایا، کمکم کن تا باورهایم را بسازم، نگرشم را دگرگون کنم و با چشمانی پر از ایمان، ثروت و فراوانی را در آغوش بگیرم.
خدایا شکرت
خدایا خیلی دوستت دارم
به نام خداوند آرزوهای من
سلام و درود
روزشمارتحول زندگی : تعهد 64
تفاوت زیادی بین نگاه امیدوار و حسرتبار وجود داره
بجای حسرت بهتره زیباییهارو تحسین کنیم و بدونیم اگر بخوایم ماهم میتونیم و میشود و امکانپذیره
تفاوتی بین ما و دیگران وجود ندارد فقط نحوه فکر کردن و جهان بینی و نگاهمون به خداوند و باورهامون فرق میکنه
حتی داشته های الآنمونو هم تحسین کنیم و سپاسگزاری کنیم تا به زیباییهای بیشتری هدایت بشیم
تحسین + سپاسگزاری + کنترل ذهن + باورسازی+ تجسم + تمرکز بر زیباییها
خدایاشکرت برای این آگاهی
خدایاشکرت که حواست به منه
دوستت دارم
به نام خدای مهربان
صدوشصتویکمین تعهد
من اگه میخوام به خواسته هام برسم باید موفقیت ثروت و خوشبختیه دیگرانو ببینم و تحسینشون کنم و امیدوار باشم که منم میتونم به خواسته هایی که دارم برسم و حسرت داشتن چیزهایی که بقیه دارن رو نخورم
اگر حسرت بخورم به خواستم نمیرسم اگه تحسین کنم میرسم به خواستم این تفاوت رسیدن و نرسیدن به خواسته هاست
باید مسافرت های مختلف بریم جاهای متفاوت و زیبا رو ببینیم تا خواسته هامون شکل بگیرن و از دل تضاد هامون بفهمیم که دقیقا چیو میخوام
باید این باورو در زندگیمون بسازیم که میشود و امکان پذیر هست ما فرقی با ادمهای ثروتمند موفق مشهور نداریم فقط نحوه ی فکر کردنمون جهان بینی مون و نگاهمون به خدا فرق میکنه
که باید ذهنمونو کنترل کنیم چون همه چیز کنترل ذهنه چون هرکسی در هر کجای دنیا به هر موفقیتی رسیده توانایی کنترل ذهن داشته پس باید روی ورودیهای ذهنم کار کنم کنترل کنم ذهنمو
اگه بتونم باورهامو تغییر بدم میتونم زندگیمو تغییر بدم
فایل هارو بارها بارها ببینم گوش کنم تصویر سازی کنم تجسم کنم خودمو داخلش تصور کنم به جای دیدن تلویزیون و اینستاگرام
خدایا ایمانمو قوی کن
سلام هزاران سلام به همه
من هم مثل همه دوستان از این فایل لذت بردم
من هر روز منتظر یه سورپرایز از این سایت هستم و خوشبختانه باز هم انتظارم براورده شد
ولی نمیدونم چرا تمایلی به نظر دادن نداشتم
اما امروز برام اتفاقی افتاد و بخودم افتخار کردم
و حسم گفت برو و بنویس
الان که دارم مینویسم چند باره فایل شکل گیری ارزوهای 3 رو گذاشتم و همزمان مینویسم
من شمال شرق تهران زندگی میکنم و به خودم گفتم برم بیرون و دوری بزنم و چیزهایی رو که میبینم تحسین کنم
دوباره حسم گفت برو سمت غرب و از اتوبان حکیم رفتم و همین فایل رو گذاشتم که صحبتهای استاد رو و اهنگهاشو گوش کنم و از مناظر هم لذت ببرم چقدر هوا روشن بود و قشنگ و افتاب ملایمی بود
صحبتها تموم شد و اهنگ اول اومد و نمیدونم شاید که ادم وقتی اگاهیش بیشتر میشه اینطوری میشه.من یهو انگار دلم غنج میزد و اشک توی چشمام جمع شد و جاری شد خیلی حس خوبیه خیلی زیاد….
بعد اهنگ دوم که سنتیه شروع شد ?یهو انگار همه چیز زیرو رو شد دلم یهو شور زد فکرم خراب شد و نگران شدم نمیتونم درست توضیح بدم ولی خیلی بد بود و همه او حال خوب از بین رفت
اما اما من بلافاصله شایدچند ثانیه یکی از حرفای استاد در فایل صوتی (ارامش عقلی) رو بیاد اوردم که ?(ما ناظر به افکارمون هستیم)? و گفتم باید این حالت رو ازبین ببرم شاید بدون اینکه بفهمم صحنه ای رو دیدم که اینطور شدم
یا خاطره ای بد در من با این اهنگ زنده شده
(البته سوء تفاهم نشه از اهنگ نمیخوام ایراد بگیرم)
بعد بلافاصله اهنگهای شکل گیری ارزوی 1 رو گذاشتم و شروع کردم به تحسین مناظری که میدیدم(من اگثر اوغات بهشون گوش میکنم)
شاید باورتون نشه همه چیز دوباره شروع کرد به بهتر شدن و بهتر و بهتر شدن ???
و تقریبا تا انتهای اتوبان حکیم رفتم و از اتوبان همت برگشتم
باید بگم من این اتوبانها رو قبلا هم رفته بودم و انگار ایبار همه چیز فرق میکرد چقدر زیبایی وکل و درخت اطراف اتوبان دیدم
چقدر برج و ساختمانهای زیبا دیدم که فراوانی و ثروت خداوند رو دیدم و تحسین کردم
و گفتم خداوندا. افریدگارا سپاسگزارم که توی تهران که یکی از چند شهر بزرگ دنیاست زندگی میکنم و چقدر توی همین شهر ثروت و رفاه و امکانات هست که ازشون بیخبر بودم و ?(منم میخوام)?
و وافعا به خودم افتخار میکنم که تونستم ناظر بر افکارم باشم و کنترلشون کنم
??استاد عباسمنش از اینکه یه همچین شاگردانی داری به شما هم افتخار میکنم??
استاداز شما ممنون و متشکرم
??و سپاس خداوندی را که فرمانروای جهانهاست??
شاد و موفق باشد