اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
این فایل نشانه دیروزم بود ولی تا امروز چند بار دیدمش. حتی به صورت صوتی هم دانلودش کردم که وقتی رانندگی میکنم و نمیتونم توی سایت باشم فایلها رو روی موزیک پلیر گوشی پخش کنم. تا حدود 100 تا فایل صوتی از شما توی فولدر عباسمنش گوشی دارم. به این صدتا شش قدم از دوره دوازده قدم رو هم اضافه کنید. که هر کدوم توی فولدر های جداگانه است.
من ساعتها و ساعتها رانندگی میکنم. در کل رانندگی با ماشین رو دوست دارم نه صرف رانندگی، در حرکت بودن رو دوست دارم. هر موقع دلم میگیره بی مقصد رانندگی میکنم. و چه بهتر اگر این ساعتها رانندگی کردن رو تبدیل کنم به کلاس درس. حتی اگه 100% حواسم به فایل نباشه، و اگه مرور هر باره فایلها بتونه فقط و فقط 10% روی ناخودآگاه من اثر بذاره (که خیلی بیشتر از 10%) بازم باعث میشه که از 99,9% افراد جامعه بهتر بشم.
این فایل رو قبلا هم دیده بودم و البته خدا رو شکر کردم که من جزو دسته متوهمین نیستم. بارها و بارها اطرافیان بهم میگن فلانی تو خیلی مهارت داری، خیلی اطلاعات داری. میگم بیخیال بابا اینا رو همه بلدن. اینا که چیزی نیست. آخرین چیزی که تو این زمینه شنیدم این بوده که توی عرض دو هفته چهار نفر مهارت منو در زمینه کار دکوراسیون MDF تحسین کردن. و من هم میگم این که چیزی نیست هر کسی یه دریل شارژی و یه بسته پیچ دستش بگیره میتونه چهارتا تیکه MDF رو به هم وصل کنه. ولی وقتی توی یه بازه زمانی کوتاه چند نفر یه موضوعی رو بهم میگن بقول استاد عباس منش شاخکام فعال میشه که راستی من چرا به این مهارتم توجه نمیکنم. بخاطر ذهنیت ناشی از تجربیات قبلی(تنش با آدمها) از این کار خیلی خوشم نمیاد که بگم عاشقش هستم ولی اره وقتی میرم توی دل کار خستگی حالیم نیست. عین استاد عباس منش که توی زندگی در بهشت اره و دریل و پیچ و مته و نیلگان دستش میگرفت و چوبها رو قطعه قطعه میکرد و مونتاژ میکرد. به راحتی میتونم ساعتها این کار رو انجام بدم بدون خستگی. یا مهارت زبان انگلیسی، من میگم عادیه بقیه بهم میگن دیوونه چرا نمیری تدریس کنی. مهارت طراحی با اسکچاپ ، من میگم بخدا اینها عادیه ، بقیه بهم میگن عجب طرحهایی میزنی. یا مهارت تدریس و آموزش (مباحث ایمنی و آتش نشانی) یا مهارت مکانیک صنعتی یا ورزش (اگه ورزش هم مهارت محسوب بشه، چون خیلیها ازش پول درمیان) یا مهارت کار در ارتفاع با طناب و تجهیزات نجات و یه سری چیزای دیگه که میدونم هنوز هست ولی الان یادم نمیاد. (واقعاً من هنوز معتقدم داشتن این مهارتها و بقیه مهارتهایی که الان یادم نمیاد بازم عادیه)
چقدر این صحبت استاد عباس منش عزیز به دلم نشست که این افراد نیاز دارن روی عزت نفس شون کار کنن. من خودم یه آدم به شدت نیازمند به کار کردن روی عزت نفس هستم. بعد از این صحبت استاد رفتم دوره عزت نفس رو گذاشتم توی سبد خریدم. هنوز هم نمیدونم چطوری میتونم بهای دریافت این آگاهی رو پرداخت کنم. اساساً چطوریش هم زیاد به من مربوط نیست. من درخواستش میکنم و در مسیرش باقی میمونم. چطوریش رو خداوند بهم نشون خواهد داد.
استاد واقعا واقعا هر روز منو سورپرایز میکنین با ویدیو های عالی تون ، من اول بگم که این فایل یک هدیه امروز من بود از طرف شما چون واقعا پتانسیل اینو داشت که جز فایل های محصولات باشه واقعا ممنونم.
استاد در مورد شغل هایی که گفتین جدید ایجاد شدن و اصلا فکر نمیکردیم که اینا میتونن شغل هم باشن من چند تا مثال دارم که برام موقع ورود به کانادا خیلی جالب بود یکیش مثلا یکسری افراد هستن که سگ ها رو تو یک ساعت مشخصی وقتی صاحبش سر کار هست و وقت نمیکنه که walk بکنه میان کلید خانه رو دارن در رو باز میکنن و سگ شمارو به پیاده روی میبرن که بهشون میگن dog walker اولین بار چقدر خندیدم و گفتم این دیگه چه شغلی ! ولی بعدا دیدم چقدر ادم مخصوصا تو دان تان تورنتو سگ دارن و وقت نمیکنن این هارو ببرن بیرون و این افراد بابتش هزینه دریافت میکنن و این یک شغله 😊 و یا مثلا یک شغل دیگه که جالب بود خانه هایی که اینجا ساخته میشن اول باید از شهرداری مجوز بگیرن و شهرداری یکسری شرایط الزامی میزاره برای تخریب و یکی از اون ها گزاشتن نرده دور محوطه خانه ، که یکسری افراد هستن فقط با اجاره یک سوله یا یک قسمتی از انباری خارج شهر یک عالمه نرده که هزینه زیادی هم نداره میان با یک تراک نرده هارو میارن کار میزارن و کردیت شمارو همون لحظه وارد سیستم میکنن و میرن و بابت هر متر یا بقولی اسکورفیت مبلغ ماهیانه شمارو شارژ میکنن تا اخرین روزی که خانه شما تکمیل بشه که معمولا ۱ سال یا دو سال طول میکشه و این افراد ماهیانه دارن شمارو بی درد سر فقط با گزاشتن چند تا نرده شارژ میکنن تازه بماند که اگه نرده هارو خراب کنین اخرش پول اون تیکه ای که خراب شده رو از کردیت کارت شما کم میکنن
چقدر راحت واقعا چقدر راحت پول میسازن
فقط با داشتن یک تراک و چهار تا آهن پاره 😆
انقدر مثال دارم از شغل های جدید دارم که نگووووووو
واقعا درست میگین ، ما باید ببینیم تا برامون باور پذیر بشه که از راه های راحت تر هم میشه پول در اورد و فقط باید حرکت کنیم و عمل کنیم بعدش حتی ممکنه با مطالعه حتی بهتر از بقیه عمل کنیم
اینکه گفتین بعضیا واقعا فلج هستن هم درک میکنم خیلی از ادم ها رو میبینم صبح تا شب تو اینستا گرام هستن و وقت کشی میکنن بعضا یا دارن استوری میبینن و یا تو اکسپلارر که تمومی هم نداره هر آشغالی رو به ذهن خودشون وارد میکنن . همیشه خیلی سعی کردم با بقیه دوستانم و همکارانم متفاوت تر عمل کنم تقریبا ۷ سال پیش که تو ایران میشه گفت همه چیز از الان بهتر بود من تصمیم گرفتم مهاجرت کنم من کارمند شهرداری بودم و یادمه از بین کل نیروهایی که پهلوشون کار میکردم قسم میخورم یک نفر هم به فکر مهاجرت نبود چند تا مناطق شهرداری رو زیر رو کردم که یکی رو پیدا کنم یکم از خارج برای من بگه ، خارج که میگم هر جایی خارج از ایران نه حالا لزوما کانادا ، اما هیچ کسی نبود نمیخوام بگم من خوبم که مهاجرت کردم نه اما میتونم بگم تقریبا بیشتر نیروها اون موقع درامد خوبی داشتن اینو همه میدونن که شهرداری از قدیم جز ارگان هایی بود که خوب پول میداد اما در عین حال تمام همکاران همون موقع هم غر میزدن و از کارشون راضی نبودن ولی حاضر هم نبودن از نقطه امن خودشون خارج بشن ، زمین و زمان رو فوش میدادن اما هیچ اقدامی که نمیکردن یک طرف اصلا هیچ ذوقی هم نداشتن یکی بیاد از شرایط خارج از ایران بگه ، باورتون میشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بخدا من که باورم نمیشه همین الانم دارم میگم باور نمیکنه یعنی ادم حتی نخواد بشنوه که بابا اینطوری هم میشه زندگی کرد یا تو دنیا این شرایط هم هست حداقل بیا بشنو من چی میگم ، این در حالی بهم بیشتر ثابت شد که دقیقا ۱ سال بعد از مهاجرت یک سفر سه هفته ای به ایران برگشتم و رفتم اداره قبلی تا به دوستانم سر بزنم و اون ها حتی نمیخواستن بشنون !!! حالا من اگه جای دوستانم بودم طرف رو ول نمیکردم با سوالاتم که بیا بازم بگو اونجا چطوریه ، اصلا بعضیا ادم هارو نمیفهمم واقعااااااااا این حد از اشتیاق …! موضوع اینه که یکی دو تا نیستن موضوع یک عالمه ادمی که خودشونو زنجیر کردن به شرایطی که دوسش ندارن و غر هم میزنن من نمیگم همه باید مهاجرت کنن تا پیشرفت کنن حرف من اینه که خیلیا دوست هم ندارن بشنون که طور دیگری هم میشه زندگی کرد تا ایده بگیرن
مثلا کمپانی اسنب تو ایران کمپانی اوبر رو دید که ایده رو تو ایران زد دیگه ، بابا تو حداقل بیا بشنو شاید تو همون ایران یک ایده خوب رو از حرف های من راه انداختی نمیگیم مهاجرت کن ، حرف من این بود .
خلاصه موقع مهاجرت من همه میگفتن دیوونه شدی و این کار به این خوبی میخوای بزاری بری و اگه پشیمون شدی برگشتی ، شهرداری دیگه استخدامت نمیکنه ها ، و ازین حرف ها اما من واقعا خواسته هام با بقیه متفاوت بود برام هم این نکته جالب بود که همه غر میزنن اما کاری هم نمیخوان بکنن چون شما تو این ویدیو گفتین یک دسته افراد اصلا نمیخوان هیچ مهارتی کسب کنن و یا هیچ اقدامی برای تغییر شرایط بکنن این موضوع رو یادم افتاد
جالب اینه که بین ۱۰۰۰ تا نیرویی که تو اداره ما داشت فقط من میخواستم مثل بقیه نباشم و دیگه غر نزم و اگه یک شرایطی اذیتم میکنه از ایران برم یعنی طوری بود که بعضا به خودم شک هم کردم گفتم نکنه من دارم یک اشتباهی میکنم که انقدر پر ریسکه که این همه ادم حاضر نیستن بکنن خیلی عجیب بود برام
اما به هر حال استعفا دادم و رفتم کاری که به ندرت کسی تو شهرداری میکنه کردم ، شاید خیلیا الان بگن نه بابا الان همه دارن مهاجرت میکنن اما بقول استاد الان با توجه به شرایط جامعه دارن چک و لقدی میشن و چاره ای جز مهاجرت نمیبینن
اون زمان من اومدم دلار بود ۲۸۰۰ و الان ….!!!
دقیقا اینکه میگین اگه نخوای پیشرفت کنی دنیا چک و لقدیت میکنه رو با پوست و استخوان درک میکنم اینکه نخوای از نقطه امن خودت خارج بشی و سراغ پیشرفت کردن هم نری و در نتیجه پس رفت میکنی هم درک میکنم
تو کیس من مهاجرت خواسته من بود چون یکسری مسائل رو من نمیتونستم تغییر بدم و قوانین و شرایط کشور دیگه ای رو دوست داشتم اما شاید برای خیلیا فرق بکنه ، موضوع مهم اینه که مگه ما چقدر زمان در دنیای مادی برای زندگی داریم که بخواهیم خودمونو زنجیر کنیم به یک شرایطی که واقعا دوسش نداریم .
آخه تو ایران به ما یاد دادن :
پسر همینم که داری بچسب که همینم که داری از دست میدی ، این جمله نه تنها از زبان پدرم بارها بارها شنیدم بلکه تو جامعه و اداره و هر جایی میدیم که انگار همه بدنیا اومدن که یکسری اموال رو بدست بیارن و بچسبن نکنه همینم از دست بره ، این یک باور به شدت غلط و اشتباه هست و ما هر روز با مهارت کسب کردن میتونیم ثروت بسازیم اصلا احتیاجی نداریم به چیزی بچسبیم ، اینجا من فقط با دیدن چند تا ویدیو تعمیرات موبایل تو یوتویوپ تونستم اوایل مهاجرتم فقط برای ایرانی ها گوشی هاشونو تعمیرکنم وقتی میدیم اکثر آیفون ها صفحه هاشون ترک خورده پیش خودم گفتم پسر این یک فرصت کار پیچیده ای هم نیست و راحت میتونی حتی با ماشین خودت دمه در خونه طرف گوشی درست کنی و ۱۰۰ دلار بابتش پول بگیری در حالیکه صفحه اون موبایل رو $۱۰ میخریدم و $۹۰ دلار برای هر گوشی سود که کلا ۱۵ دقیقه ای تعویض میکردم تازه یک پرونکتور $۴ دلاری هم رایگان برای هر مشتری مینداختم نه مغازه نه مالیات و نه اب و برق و هیچی هیچی ، خوب چون زبانم اوایل مهاجرت ضعیف بود همون جامعه ایرانی ها رو موبایل هاشونو تعمیر میکردم برام بس بود و پول خوبی هم هر روز در میاوردم کنارش یک ماشین هم داشتم که خیلی موقع ها ایرانی هایی که میخواستن برن فرودگاه من میبردم و کلی هم تو راه میخندیدیم و دوست میشدیم و اطلاعات کسب میکردم و در کنارش پولم در میاوردم یا تور میزاشتم میبردم نیاگارا میگردوندم و کلی پول دراوردم تعدادشونم کم نبودن و تلفن من همش داشت زنگ میخورد و اصلا نمیدونستم کدوم کارو الان برم انجام بدم و این در حالی بود که تازه وارد کانادا شده بودم و میتونستم ناله کنم و بگم کار نیست مثل خیلیا اما سرم خیلی شلوغ بود و در کنارش با ادم های متفاوت هم بودم و شخصیت ها و برخورد ها و الگوهای رفتاری رو رسد میکردم و یک جور بررسی و شناخت ادم ها هم برا من بود تازه در کنارش همش یا تور نیاگارا بودم سوار کشتی یا جاهای دیدنی تورنتو میبردم خودمم میدیدم و میگشتم و هزاران کاری که کلی پول ساختم و در کنارش لذت بردم در ابتدای مهاجرت و بعد ها خواسته هام تغییر کرد و باز همون قانونی که میگین از محیط امن خودتون خارج بشین بازم خارج شدم و وارد آمازون شدم و دقیقا خدا هدایتم کرد من قبل از کرونا یکی از فروشنده های موفق امازون شدم و هستم
اگه میخواستم تو نقطه امن خودم بمونم یعنی همون شغل های قبلی میرفتیم توی کرونا و دیگه مشتری نبود که توریستی بیاد و بخواد بره نیاگارا و یا پرواز ها بخاطر لاک دان بسته بودن ، بصورت هدایتی حرکت کردم و دو سال قبل از کرونا وارد امازون امریکا شدم (جالبه از تو کانادا امازون امریکا رو شروع کردم چون از همون اول گفتم که جمعیت امریکا بیشتر از کاناداست و این فروش بهتری رو در اینده برای من داره و همونم شد ) و فعالیت کردم که اصلا دیگه لازم نبود من با مشتری باشم و همه چیز بصورت انلاین از داخل خونه انجام میشد و آزادی زمانی و مکانی رو تجربه کردم
خود شما استاد الگوی بسیار بسیار بسیار خوبی برای ما هستین ، از همون ابتدا نشون دادین که به مال و اموال نچسبیدین و ثروت سراغ شما اومده ، چه زمانی که به قول خودتون نفهمیدین اصلا پول تاکسی که داشتین چی شد و چه زمانی که کلی ملک و املاک رو گزاشتین ایران و دوباره تو امریکا یکسری دیگه خریدین چون به خودتون ایمان داشتین که میتونین و بیشتر روی مهارت ها تون کار کردین تا چسبیدن به دارایی های قبلی ، یا تو موضوع لاغری و حذف چربی های اضافه و درمان دیابت که حتی انقدر مهارت کسب کردین که براش دوره هم دارین میسازین و این یعنی نمونه یک فردی که ایمان داره اگه مهارت کسب کنه حتی اگه تمام دارایی هاشو از دست بده بازم میتونه ثروت کسب کنه
خیلی خیلی ازتون ممنونم و سپاسگذارم بابت انرژی خوبتون شما نمیدونین چقدر منو سورپرایز میکنین وقتی هر روز میام تو سایت شما و یک ویدیو از شما میبینم . سپاسگذارم ❤️
به چه نکته های طلایی و چه آگاهی های عالی اشاره کردید که همشون حاصل تجربه های شما بوده
چقدر میشه از همین صحبت های شما، ایده گرفت، انگیزه پیدا کرد بری حرکت کردن و غر نزدن و دنبال رشد و بهبود بودن
این جملتون خیلی به دلم نشست: ” حرف من اینه که خیلیا دوست هم ندارن بشنون که طور دیگری هم میشه زندگی کرد تا ایده بگیرن”
واقعا این حرف شما، دوباره و دوباره به من ثابت کرد که آدمها در مدارهای متفاوت هستن و در هر مداری که هستی یک حائل یا حجاب و پرده ای وجود داره که اجازه نمیده به آگاهی های مدار بعدی دسترسی داشته باشی مگر اینکه آگاهانه تلاش کنی و بخوای که برای مدار بالاتر
مثلا من خودم با یکی از برادرهام هم مدار هستم و در مورد این قوانین و سایت و محصولات همیشه صحبت میکنیم و هر روز به همدیگه نزدیکتر میشیم اما خیلی جالبه ، خواهر من یک بار نشسته بود پیش ما و ما جسته و گریخته هم که داشتیم در این موارد صحبت میکردیم حتی از ما نپرسید قضیه چیه؟؟ این استاد عباسمنش کیه؟؟ این محصولات و فایلهایی که ازش صحبت میکنید در مورد چی هستن؟؟
پس اصلا جای تعجب نداره که افراد یه خانواده که از یک خون هستن، نتایج کاملا متفاوت با هم دارن و همه این موارد، ما رو آگاه تر میکنه به این قانون که ما قادر نیستیم زندگی کسی رو تغییر بدیم و فقط خالق مطلق همه تجربه های زندگی خودمونیم پس فقط نگاهمونبه درونمون باشه و بیرون رو کار نداشته باشیم چون بیرون ما، آیینه درون مامیشه و این همیشه بوده، هست و خواهد بود
ممنونم و ساسگذار بابت اشتراک تجربه های عالیتون با ما
متن شما باعث شد حال بسیار خوبی پیدا کنم و با نوشتن چند سطر هم تحسینتون کنم که اینقدر عالی اقدام و حرکت کردید با جسارت و پا گذاشتن روی ترس ها و هم اینکه به خودم یادآوری کنم که همواره میشه بهتر شدو رشد کرد و کاری به آدمهای غر غرو نداشته باشم، اعراض کنم
سپاس فراوان
هممون رو بدستان الله یکتا میسپارم و امیدوارم خوشبختی ناب رو در همه جنبه های زندگیمون تجربه کنیم
امیدوارم که حال دلتون عالی و همیشه پرازانگیزه برای حرکت و پیشرفت باشه
تحسینتون میکنم که اینقدر ایمانتون رو درعمل نشون دادید،و انقدر شجاعانه درمسیرمهاجرتتون قدم برداشتید
چقدر ازین جملتون قدرت گرفتم اینکه مگه ماچقدر زمان برای زندگی تواین دنیای مادی داریم که خودمونو زنجیرکنیم به شرایطی که دوسش نداریم
دقیقا همینه ما آدما فکرمیکنیم همون شرایطی که داریم باید باچنگو دندون بهش بچسبیم و اگه ازون شرایط رها شدیم دیگه دنیابه اخرمیرسه و فکرمیکنیم مؤمن واقعی به کسی میگن که به همون شرایطی که داره قااانع باشه و چیزبزرگی از خدا نخواد
چقدر تحسینتون کردم که ازبین هزاران نفرکارمند توی شهردار متفاوت فکرکردید و متفاوت عمل کردید و مسلماً متفاوت از بقیه ی ادمای فلج فکر،نتیجه گرفتید
من هم ازموقعی که دوره ی دوازده قدم رو شروع کردم به کارکردن خواسته ی مهاجرت برای من و همسرم واضح شد،و انقدر به این خواسته داریم فکرمیکنیم که نشونه های خیلی زیادی هم میبینیم ویا به کامنتهای دوستان باایمانی مثل شما هدایت میشیم، وبه هرکسی این موضوع رو میگیم انگارکه اونهم باورکرده و ایمان مارو تواین مسیر بیشترمیکنه و هم اینکه برای اون طرف هیجان انگیزه جوری که انگار بهش داریم میگیم قراره شاخ غول بشکنیم!
امیدوارم که ماهم بتونیم مثل شمادوستان باایمان، ایمانمون رو درعمل نشون بدیم و بشیم الگویی برای دیگرانی که خواهان تغییرن ولی یجورایی از رهاکردن شرایطشون میترسن
براتون ارزوی بهترینها و موفقیتهای بزرگی رو آرزومندم
درود برشما استاد عزیزم و مریم جان گرامی و درود بر دیگر دوستان
استاد بسیار بسیار سپاسگزارم
یعنی این فایل چقدر به من کمک کرد. اصلا انگار فقط داشتید با من صحبت می کردید گفتم خدایا پاسخم را دادید.
استاد من هدف داشتم می خواستم برای هدفم اقدام کنم ولی یک سوال گنگی در ذهنم بود و من را نگه داشته بود. یعنی من عمل می کردم ولی جسته و گریخته. حالا باری به هرجهت اما وقتی این فایل را گوش کردم ذوق زده شده بودم می گفتم خدایا چطور با این فایل پاسخم را دادی!
من مشکلم عدم تمرکز و وقت گذاشتن بود برای علاقه ای که داشتم. وقتی متوجه شدم استاد برای یک موضوعی 43 روز رفتن و تمرکز لیزری گذاشتن روی آن موضوع و به قولی مطالبی می خواندید که شاید هر مقاله چقدر انرژی از ادم می گیرد فهمیدم که نقظه ضعف من یا پاشنه آشیلم کجاست. من وقت کامل نمی گذاشتم من تمرکز کامل نمی گذاشتم. فکر می کردم خب اینطوری بهتره خیلی به خودم سختی ندم که رنج نکشم. عجب !
اما الان فهمیدم که بابا هدف ما از خلقت و آمدن به این دنیا رفتن پی علاقیمون است و اگر پی گیر بشم و تمرکزی کار کنم آن لذت بی حدی که استاد ازش حرف می زنند متوجه می شوم فقط باید استقامت داشته باشم. به درک اون لذت می رسم ولی نه با یک روز کار کردن یک روز بیخیال شدن. وای وقتی گفتید وقتتون به بطالت نگذره من راستش تو فضای مجازی و تلویزیون وقت تلف نمی کردم. اتفاقا بیشتر وقتی که اضافه می اومد حتما داشتم فایل ها را گوش می کردم، اما این راضیم نمی کرد فکر می کردم باید کاری کنم که احساس کنم به رشد جهان کمک می کنم. علاقه مندی پیدا کرده بودم ولی دنبال مهارت نمی رفتم. تازه فهمیدم من باید مهارت را با تمرکز کامل به دست بیارم و همین است که لذتبخش است.
سخنی که گفتید که هدف این نیست که فقط بخواهیم خوراک و پوشاک خودمون را تامین کنیم، بله واقعا هدف این نیست چون ما با تامین اینها اگر آنچه برایش به این دنیا آمدیم را نیابیم باز احساس سرخوردگی می کنیم. پس چه زیباست که بنشینیم و روی علاقه مان کار کنیم حتی اگر نتایج مالی نداشته باشد از این هویتی که می یابیم به خود ببالیم و احساس رضایت کنیم و در برابر پشتکار و استقامت ما ثروت به طور طبیعی به زندگی ما خواهد آمد.
سپاس و هزاران سپاس. از دیروز نشستم و نسبت به روزهای گذشته خیلی بیشتر برای علاقه ام زمان گذاشتم و دنبال افزایش مهارت بودم. امیدوارم بتوانم تعهد خودم را به انجام برسانم که تعهدم این باشد که با افزایش مهارتم از زندگی ام لذت ببرم و به رشد جهان کمک کنم. در کنار آموزش های پربار شما استاد عزیز که چراغ راهی برای ما شدید.
استاد قشنگم همیشه از دیدن فایل هاتون و گوش دادن مطالب ارزشمندتون لذت میبرم.
من وقتی حرفاتونو شنیدم به خودم آفرین گفتم که در حوزه مورد علاقم دارم تلاش میکنم و اینقدر تمرکزی در قسمت دوخت لباس کار میکنم و کلی توش مهارت کسب کردم ،ولی همیشه تشنه ی یادگیری هستم وقتی مدل های جدید یا روش های جدید دوخت لباسو میبینم بی نهایت مشتاقم یادش بگیرم.
خیلی حس خوبیه در کاری که عاشقشی مهارت داشته باشی و ازش ثروت بسازی.چقدر حس قشنگی دارم،خداروصد هزار مرتبه شکر بخاطر وجودتون در زندگیم .
استاد درمورد تند خانی گفتید من بی نهایت برام معضل شده و دقیقن مثل گذشته ی شما هستم تا دو خط یه نوشترو میخونم خابم میگیره ینی خیلی وقتا خودمو زور میکنم کامنتارو که میخونم.
خیلی دوس دارم بخونمشون ولی یهو به خودم میام میبینم خوابم برده.
خیلی اذیت میشم کاش دوره های تند خوانیتون بود و ازشون استفاده مبکردم هم برای خوندن کامنتای ارزشمند دوستانم هم برای خوندن کتاب ها در حوزه ی کاریم.
الان که دارم این جملات رو مینویسم اشک شوق در چشمانم جمع شده و نمیدونم چطوری از خدای مهربانم که شما رو به عنوان چراغ راه من نشون داد تشکر کنم .
استاد عزیزم پس از سالها شک و دودلی و این درو آن در زدن ۳ سال هست که به لطف آموزه های شما عزیز راه خودم رو پیدا کردم و شروع کردم به انجام کاری که عاشق اون هستم و اصلا برایم خستگی ندارد و فقط عشق هست و بس
با فروش تکه ای از طلاهای خودم در سه سال پیش توانستم دوره ی روانشناسی ثروت ۳ رو بخرم و از یک زن خانه دار در مدت کوتاهی کار تدریس رو شروع کردم .و چند روز پیش به لطف الله تونستم از درآمد خودم دوره ی روانشناسی ۱ و ۲ را بخرم .و اینکه با یک وقفه ی یک ساله به علت مهاجرت به آمریکا تونستم دوباره کار تدریس رو از طریق زوم شروع کنم و دوره ها رو به دلار خریدم و از ته قلبم خدا رو شاکرم که استاد و الگویی مثل شما دارم .و حتما شما عزیز رو در جریان پیشرفت کار خودم قرار میدم چون تازه مدت ۶ ماه است که کارم رو در اینجا شروع کردم و مو به مو متعهد به انجام تمریناتی شده ام که از شما یاد میگیرم و روزی ۳ ساعت فقط فایلهای شما رو بارها و بارها گوش میدم و هر روز به نتایج عالیتری میرسم و زندگیم دیگه هیچ ربطی به گذشته نداره و من زندگیمو به دو دوره ی قبل و بعد از آشنایی با استاد عباسمنش نازنین تقسیم کرده ام.اصلا دلیل آمدنم به آمریکا که همیشه رویای من بود استفاده از محصول عالی قانون آفرینش شما بود و دوره ی عزت نفس
همین الان من در منزل شخصی خودمان با همسر و دوفرزندم در کالیفرنیا زندگی میکنم و هر روزم عشق است و زیبایی تا کنار اقیانوس آرام ۱۰ دقیقه فاصله دارم و به هر آنچه که میخواستم رسیده ام .و امیدوارم که روزی برسد که با افتخار در هنگام سخنرانی و آموزش قوانین هستی بگویم من شاگرد بزرگ مردی هستم که تمام تجربیات و زحمات و دانش خودش را در اختیار ما قرار داد تا جهان رابه جایی بهتر برای خودم و دیگران تبدیل کنم.
بی صبرانه منتظر روزی هستم که شما به من وقت ملاقات بدهید و به دیدن شما عزیز و مریم خانم دوستداشتنی بیایم و هر دوی شما رو غرق بوسه کنم و بگویم :سپاس خداوندی را که مرا با عزیزانی چون شما آشنا کرد و نور ایمان و عشق را در زندگی من شعله ور کرد.
استاد عزیزم من امروز صبح یک سری به سایت زدم دیدم فایل جدید نگذاشتید و چون عجله داشتم باید میرفتم به کلاس آموزشی که ثبت نام کردم که بعدا براتون توضیح میدهم
رفتم و برگشتم بعد از ظهر فایل جدید را دیدم و تا الان تقریبا دوبار گوش دادم گفتم کامنت بنویسم
اوضاع از این قراره که ،
من الان ۵۲ سالم هست حدودا یکسال بیشتر هست که با شما آشنا شده ام و در سایت ثبت نام کردم
خیلی سعی کرده ام آموزه های شما را در عمل انجام دهم
من یک خانم خانه دار هستم
همیشه شما گفتین باید حرکت کنید من خیلی تلاش کردم مثلا پارسال سر یک کاری رفتم که موفق نشدم دلایلش هم طولانی هست توصیح نمیدم چون صاحب اون شغل خودش درآمدی نداشت که من هم بتوانم پیش او کار کنم و بعد از یک مدتی دیگه ادامه ندادم
امسال خیلی فکر کردم و تلاش کردم که شغل مورد علاقه ام را پیدا کنم باز نتونستم صد در صد پیداش کنم
ولی گفتم نمیشه که تا آخر عمرم بشینم باید از یک جایی شروع کنم
خلاصه رفتم آموزشگاه آرایشی ثبت نام کردم برای دوره یاد گیری کوتاهی مو تخصصی
البته در این حوزه مقداری هم علاقه دارم یک دوره دو یا سه ماهه است و امتحان فنی حرفه ای میگیرند و بعد از گرفتن مدرک میتوانم کار کنم
به امید خدا امروز اولین روز آموزشم بود
صبح رفتم و ظهر برگشتم خونه خیلی خوشحالم چون دارم به تعهدی که به خدا داده ام و به او گفتم خدایا من حرکت میکنم تو هم من را یاری کن
عمل کردم
برای من که سالها کاری نکرده ام کنی سخت بود البته همسرم به من اجازه نمیداد میگفت کار برای چی میخوای بکنی هر چی بخوای هست چه نیازی داری
اما من بالاخره پیروز شدم رفتم و حرکت کردم میخواهم بعد از آموزش کار کنم
خدا میداند برای من الان فقط حرکت کردنم مهم هست
میخواهم به خودم و خدای خودم نشان دهم که من عمل کردم و با تمام سختی ها و ترمز هایی که داشتم اقدام کردم و امید وارم که نتیجه میگیرم
استاد عزیزم انگار فایل امروز برای من بود
دقیقا اولین روزی که شروع کردم به فعالیت
و راکد نماندم
خیلی خوشحالم
استاد عزیزم من شما و مریم شایسته را خیلی دعا میکنم
خیلی شما را تحسین میکنم
دیشب خواب شما را دیدم خیلی خوابم طولانی بود و قشنگ
دوست دارم یه روزی برسه خوابهایم که همیشه در مورد شما دیدم را براتون از نزدیک تعریف کنم
آخه استاد جان من قبلا اصلا اهل خواب دیدن زیاد نبودم ولی این یک ساله از بس فایل ها و دوره های شما را میبینم خواب شما رو میبینم برای خودم هم عجیبه
عاشقتون هستم امیدوارم شما و مریم شایسته همیشه شاد و سلامت و موفق باشید
خدایا بابت تمام نعمتها و موهبتهایی که به من داده ای بینهایت سپاسگزارم .
خدایا بابت تمام هدایتهایی که به من داشته ای بینهایت سپاسگزارم
خدایا بابت حضور استاد عباس منش در زندگی ام بینهایت سپاسگزارم
برای همه دعا میکنم
در پناه الله یکتا باشید شاد و سلامت و ثروتمند و موفق باشید به تمام خواسته هایتان برسید الهامات خداوند را دریافت کنید و به آنها عمل کنید و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
واقعا از ته قلبم لذت بردم و ایستاده براتون کَف زدم و چقدر تو دلم تحسینتون کردم
چقدر خوبه که از هر سن و سالی که دارید شروع کردید به انجام کاری که علاقه دارید بهش ، اینکه بگردی چیزی که میدا کنی رو از وجود خودت بیرون بکشی و با تعهد براش قدم برداری واقعا قابل تحسینه .
چقدر الگوی خوبی هستید شما برای افرادی که این باور اینکه ” حالا تو این سن و سال ”
وای من هزار بارهم بشینم هی بگم آفرین آفرین آفرین باز هم کم گفتم
استاد چقدر فوق العاده شدین عاشقتونم دقیقا مثه پسراى بیست و خورده اى ساله شدین خدا رو شکر قشنگ چهره اتون باز شده شادابتر شده خیلى جوون تر شدین
واقعا مریم عزیزم رو تحسین میکنم که انقدر عاشقانه رو این دوره تمرکز گذاشته و انقدر نسبت به هدفش تعهد داره
اون عشق بی قید و شرط اون احترام بینتون واقعاً من عاشقشم
یاد خودم اوفتادم که پارسال این موقع ها بود هدایت الهى گفت خودت رو قرنطینه کن و بشین تمرکزى روى قرآن و دوره ها و حتى کامنت هم ننوشتم و چقدر خدا کمکم کرد بتونم به یه درکهایى برسم مخصوصا تو حوزه ثروت و احساس لیاقت که و نتیجه های خیلی خوبی هم گرفتم
استاد من دقیقا از همون دسته اول بودم یادمه وقتى رفتم تو حوزه بدنسازى و تصمیم گرفتم به قول شما تهش رو دربیارم مخصوصا اینکه خدا شرایطى برام قرار داده بود که بهترین مکمل ها در اختیارم بود و مربیم هم اول خانم على تبریزى بود و بعد علی و بهترین مکمل هاى دنیا در دسترسم بود و من انقدر عاشق این رشته شده بودم و همش چشمم به دهن على بود ازش چیز یاد بگیرم کتاب بخونم کلیپ ببینم افرادی که تو این حوزه اول هسن ته رژیم هاى غذایى و داروها رو دربیارم و انقدر تو این حوزه پیشرفت کردم که خود خانم على تبریزى بهم پیشنهاد داد که مدیریت مجموعه ورزشیش رو به عهده بگیرم کارى به اینکه نشد ندارم میخوام بگم انقدر تو هر حوزه اى که علاقه مند بشم تا تهش میرم ولى همون بحث عدم احساس لیاقت ها همون کمبود عزت نفس ها و باور نداشتن خودم و ترسها و شرک ها سدهایى رو جلوم قرار میداد که من اصلا به این فکر نمیکرم که میتونم از این سد ها عبور کنم با اینکه تو این حوزه به نقطه اى رسیده بودم که على به دوستهاش میگفت برنامه میخواهین از نفیسه بگیرین حالا به شوخى میگفت ، ولى میخوام بگم انقدر یه چیز رو جدى میگیرم وقتى برم توش انقدر که واقعا انگار منم مسابقه داشتم با على میرفتم باشگاه با هم بر میگشتیم رژیم سخت انگار مجبور بودم انقدر جو گیر و جدى شده بودم که ولم میکردى دوست داشتم وارد استفاده داروها هم بشم
وقتى خدارو شکر متوجه شدم این رشته با طبیعت من یکى نیست رفتم سراغ خیاطى و اونم همینطور تا تهش رفتم ته بهترین نمره لباس شب و عروس و نازکدوز رو گرفتن ته بهترین و با کیفیت ترین کار رو تو یکى از بهترین گالرى ها ارائه دادن با وجود همه محدودیت ها ولى میدونى استاد همه اون محدودیت ها همه اون تضاد ها یه چیز رو بهم نشون میداد اینکه من خیلییییى احساس لیاقت و عزت نفسم مشکل داره
چند ماه پیش تل زدم به کامران بختیارى که لباسهاى تیم ملى رو تو المپیک سرى قبل طراحى کرده بود و من خیلى از کارش خوشم اومده بود و تحصیلاتش تو این حوزه رو هم خارج از ایران داشته همینطورى قلبم گفت بهش زنگ بزنم بپرسم آموزش میده البته بازم به صورت ناشناس خیلى راحت گفت آموزش نمیدم ولى میتونید بیایید رو بیاد اینجا کارآموزى منم که داشتم رو غرور و منیت کار میکردم گفتم میرم انقدر هم خوشحال بودم ولى میدونى اون باورهاى محدود کننده اون عدم احساس لیاقتها مثه یه سد جلوم قرار گرفت دوباره تمام این الگوهاى تکرارى به من یه چیز رو نشون داد من هنوز خیلى تو بحث عزت نفس و احساس لیاقت کار دارم
میدونى استاد همون احساس عدم لیاقت من منو هدایت کرده بود به کار سختى کثه خیاطى که حتى با اینکه خیاط گرفته بودم ولى شرایط به گونه اى پیش رفت که باها شبه توافق نرسیدم و مجبور شدم همه محصولات رو خودم آماده کنم چون هنوز تو باور من اینه که باید براى ثروت ساختن کار سخت بکنم و اون کدهاى مخرب اون زیر داره کار میکنه
با اینکه سالهاس با کسایى بودم که دیدم به چشم با یه تلفن پول میسازن و خودم هم هر پولى ساختم راحت بوده هر نعمتى وارد زندگیم شده راحت بوده اصلا وقتى میخواستم کار سخت کنم اون پول خیلى بى برکت میشد برام و متوجه شدم من داشتم من میخواستم قانون تکامل رو عقبگرد برم چون من وقتی با قانون آشنا شده بودم بهم گفته شد کلا خیاطی رو بذارم کنار و فقط واسه دلم واسه اطرافیان بدوزم و کلی هم راحت پول ساخته بودم بدون کار فیزیکی ولی یادم رفته بود چه تکاملی طی کرده بودم و میخواستم دوباره از صفر شروع کنم و قانون تکامل نه تو عقبگرد باهات راه میاد نه با جلو زدن ازش
پارسال على برنامه اردوى بچه هاى تیم رو داد من رونویسى کنم منم با عشق بدون چشمداشت خودکار رنگی هام رو آوردم و با عشق نوشتم شاید کلا ۵ دقیقه طول کشید
ولى بدون اینکه من بگم وقتى دید انقدر قشنگ و مرتب نوشتم همون لحظه ۴۰۰ زد به کارتم من بارها و بارها با کار راحت و تو زمان کم پولهای خوب ساختم و به همین راحتى پول ساختم همینجورى مثه آب خوردن ولى اینکه من هدایت شده بودم به کار خیاطى که کل زندگیم باورهاى بدى داشتم و هر چى هم تو این یه سال زور زدم و تقلا کردم باورهام رو بهش درست کنم نشد و میخواستم برم تو حوزه طراحى لباس ولى میدونى استاد یه باگ پیدا کردم که میدونم تا اونو درست نکنم همین الگو برام تکرار میشه براى همین کل کارام رو تعطیل کردم وسایل خیاطیم رو هم بیشترش رو هدیه دادم به کسى که میخواست مزون بزنه
چون باید اون پاشنه آشیلم رو که همش برمیگرده به عزت نفس درست کنم
میدونى استاد قرار منو خدا این نبوده که براى مولد ثروت شدن انقدر زور بزنم من باید راحت ثروت بسازم قرار منو خدا این نبوده که برای ثروت ساختن اذیت بشم من اذیتهای قاعدگی و زایمان رو پذیرفتم خدا هم بار کارهای فیزیکی سخت رو از دوشم برداشته و ثروت باید مثه هلو بیاد بره تو گلوی من اینه قرار منو خدا همه اش گفته زن اذیت نشه باهاش خوب حرف بزن حتی حجاب هم تهش گفته برای اینکه اذیت نشی یه جایگاه ملکه وار بهم داده
میدونی زن پاک باااااید راحت ثروت بسازه اگر اینه چون من احساس لیاقتم مشکل داره
من باید کارى که عاشقشم باورهاى خوبى بهش دارم و راحته مشقت توش نیست رو انجام بدم ثروت هم دنبالم بیاد
نه اینکه یه ساله دارم زور میزنم تقلا میکنم خیاطى رو کار فقیر بیچاره ها ندونم همونچیزى که همیشه تو فیلمها دیدم و فراموش کنم حرف اطرافیان رو که در شأن من نیست وایسم اندازه کسى رو بگیرم ول کن بابا میام عزت نفسم رو درست میکنم احساس لیاقتم رو درست میکنم که هدایت بشم که کارى که عشقمه و توش باورهاى خوبى دارم
این لیزری کار کردن رو شاه کلیده احساس لیاقت منو دیوانه کرده وقتى متوجه شدم اون ست لویی ویتونى که برام هدیه آوردن های کپی بود همه اش رو نو هدیه دادم بیرون به کسى که براش مهم نبود با اینکه چقدر خوشحال شده بودم از دریافت این هدیه ها و به خیال خودم فکر میکردم اورجیناله
ولى نشستم دوباره فرکانس هام رو بررسى کردم که چرا منى که واسه همه هدیه میخوام بدم میرم از نمایندگى خرید میکنم اگه جواهر باشه میرم کشتى آرا خرید میکنم ولى یه الگوى تکرارى این سبک نعمت وارد زندگى من شده بود اونم به صورت هدیه
دیدم اوووه چه باگهایی پیدا کردم استاد که فقط برگشته بود به پذیرفتن و به کمتر از لیاقتت رضایت دادن به اینکه براى اینکه کسى ناراحت نشه هدیه اى که دوست ندارى رو قبول میکنى و از همه بدتر اونو نگه میدارى و استفاده میکنى که طرف ناراحت نشه
میدونى استاد فقط نشستم این تیکه از فایل درک شهود و الهامتون رو چند بار گوش کردم
من دوست دارم بچه هایی که داریم با هم کار میکنیم فکر کنن از این مغغغزشون بیشتر استفاده کنن هر چیزى رو نپذیرن هر حرفى رو نپذیرن هر کسى هر چیزى میگه نپذیرن قبول نکنن حتى اگه ظاهر اون حرف خیلى خیلى قشنگ باشه
دوست دارم بیشتر فکر کنید اگر کسى چیزى میگه همینجورى نپذیرید برید تحقیق کنید ببینید چقدر میتونه درست باشه
این چند روز دارم فقط به این جملاتتون فکر میکنم و بیشتر تزریقش میکنم تو ذهنم یه بار نشستم فقط همین یه تیکه رو چند بار گوش دادم به این باگ شخصیت، رسیدم که من خیلى راحت به همه اعتماد میکنم هر حرفى رو میپذیرم تحقیق نمیکنم نشونه ها میگفت این وسایل اورجینال نیست ولى من نرفتم تو سایتش که اگر فقط قیمتش رو میدیدم متوجه میشدم که این اورجینال نبود و باور نمیکردم و اینکه با پرواز بیزینس طرف از آمریکا میاد نمیشد واسم ملاک چون اون فرد خیلى دوست دورى بود
که البته فرکانس هاى خودم بود و اون فرد یه مأمور چون هدیه های علی همه اش اورجینال بود میدونی چرا چون خیلییی برای خودش ارزش قائله انقدر که عزیزترین کسش واسش هدیه ای بگیره که دوستش نداره محاله ازش استفاده کنه حتی اگه اون طرف ناراحت بشه و این احساس ارزشمندیش واقعاً برام قابل تحسینه
و رسیدم به این باگ که من بارها تو شرایط خرید این خواسته ام قرار گرفته بودم راحت به طور مستقل ولى زورم اومده بود اون قیمت رو براش پرداخت کنم با اینکه خواسته ام بود و هرگز هم نپذیرفتم که های کپیش رو بگیرم ب
حتی همین الان هم قیمتش رو دیدم بسیار باهاش مقاومت داشتم با اینکه دارم بخرمش
و اینا همه بر میگرده به احساس بى ارزشى و احترام نذاستن به خواسته هام و به جاش بری همون پول ها رو برای بقیه هدیه های ارزشمند بخری البته خیلی دارم رو این مورد کار میکنم
من دنبال این بودم مفتى بهم بدن ولى اینم یه تجربه بود و انقدر بهم برخورد که پاشدم یه بررسى کامل دیگه کردم ببینم چى تو وسایل من هست که اینجورى احساس لیاقت منو برده زیر سوال که من این شرایط رو تجربه میکنم و از زندگیم خارجش کردم تو این چند وقت
من اصولا خیلى بررسى میکنم بارکد محصولات رو و متوجه شدم توى هدیه دریافت کردن یه جاهاییى زیر سیبیلى رد کردم و پذیرفتم هر هدیه اى رو نباید قبول کنم هدیه که احساس لیاقت منو ببره زیر سوال و بهم احساس بد بده هر چقدر ظاهرش قشنگ و غلط انداز باشه
چون این یه چیزى هست که با قبولش و پذیرشش به جهان اعلام میکنى من لایق بهترین نیستم من لایق چیزاى فیک هستم و جهان هم باز برات میفرسته و هدیه و نعمتهایی که وارد زندگیت میشه هم جزو کنترل ورودی هستن که خیلی هم مهمه
خلاصه که رفتم باروسواس بیشترى پاکسازى اساسى کردم وسایلم رو البته تکاملى اینو درک کرده بودم که براى اینکه کیفیت بهتر نعمتها وارد زندگیم بشه باید هر چیزى که بهم احساس بى لیاقتى میده خارج کنم حالا اون آدم باشه وسیله باشه و من خیلى خوب اینکار رو کرده بودم انقدر خوب که با اینکه مدرک ارشد معمارى خواسته ام بود و به صورت هدیه تولد على برام خریده بود من از وسایلم حذفش کردم
خلاصه که عشقم من همه کارهام رو تعطیل کردم و چند وقته تو قرنطینه فقط لیزرى دارم رو دوره ها و قرآن و کامنتها و سایت کار میکنم تا ته قوانین رو دربیارم ته محصولات شما رو در بیارم
و دقیقا منم وقتی کامنتهای غزت نفس رو میخونم یه سری آگاهی های فایل رو میشنوم اوووه متن های مریم جون که دیگه تهشه قشنگ از حجم آگاهی ها میفهمم مغزم میخواد بترکه مخصوصا تو باگهای شخصیتی عزت نفس
آخه من استاد ته عشقم رو در آوردنم تا اون باگ شخصیتى و اون ترمز، که گقتم رو درستش کنم و بیام با نتایج بیشتر و بهتر براتون بگم
اون باورهاى محدود کننده ام رو درست کنم تا بتونم آزادنه ایده هام رو اجرا کنم تا به آزادى برسم چون من با پوست استخونم لمس کردم که فقط آزادى تو همه بخشهاى زندگیم براى ویژگى شخصیتى من لازمه تا بتونم به قله هاى موفقیت برسم باید کدهاى مخرب که در من وجود داره اون زیر میرا و به شکل شرایط و سدهایى جلوى راهم قرار گرفته بیشتر روش کار کنم ولى میشه قول میدم استاد با همه وجودم دارم روش کار میکنم و ان شالله با عشق براتون تعریفش میکنم
مدتیه هدایت شدم به کامنتهای شما و شاید باورت نشه عزیزم کل زندگی تغییر کرده ام دوباره تغییر کرده
عزیز دلم چجوری ازت تشکر کنم با این قلم شیوات و نوشتن دلیت
داشتم از خدا میپرسیدم خدا جون چی بنویسم برای نفیسه جان که متوجه بشه کامنتاش جقدر روی من و زندگیم و نزدیکتر شدن بهت اثر داشته گفت همینی که نوشتی خوبه چون همه چیز فرکانسه مطمئنا نفیسه جون فرکانست رودریافت میکنه.
عاشقتم دوست خوبم ممنون و سپاسگزارتم بابت آگاهیهای قشنگت که میای مینویسی واقعا مدتیه دگرگونم کردی…….💕💕💕💕💝
با خوندن پاسخ شما صبحم رو آغاز کردم و فقط با خوندنش گفتم خدایا شکرت خدایا شکرت
که بهم اجازه دادی بنویسم و آگاهی ها و تجربیاتم رو به اشتراک بذارم و با خوندن پاسخ های پر از عشق و محبت شما دوستهای نازنینم هر روز راضی تر بشم و مطمئن تر بشم که در مکان درست هستم جایی که با جاری شدنم به وسیله قلمم احساس میکنم دارم بهترین و الهی ترین و ارزشمندترین کار دنیا ویو تأثیر گذارترین کار در جهت گسترش جهان رو انجام میدم مهمتر از یک طراح لباس شدن مهمتر از یک باشگاه دار ورزشی شدن
سپاسگزارم از خدا برای بودنم در این مسیر و داشتن دوستان ارزشمند و الهی که خوندن پاسخ هاشون و دیدن دایره آبی کنار اتاق شخصیم یکی از قشنگترین حس های زندگی منه
سپاسگزارم فرکانس نوشتتون انقدر قوی بود که خوندن پاسختون اولین سپاسگزاری روزم رو ناخودآگاه به زبونم اورد
عاشقتونم و بهترین های دنیا و آخرت رو برای شما بهترین آرزومندم💜💜💜
تحسینت میکنم که این همه روی احساس ارزش و لیاقتت داری با واسواس کامل و جزئی کار میکنی.
البته من هم دقیقا همینطور وسواس شدم روی عزت نفسم و اینکه خیلی جالب گفتی درباره ثروت ساختن که بایدثروت ساختن از راحت ترین راهها باشه و این هم موردی هست که من این روزا خیلی دقیق شدم و روی اون تمرکز کردم.
خلاصه از خوندن دیدگاهت یک دنیا درس گرفتم مثل همیشه و سپاسگزار الله هستم برای داشتن چنین دوستان هوشمندی که متعهد شدن برای خودشون بهترینهارو رقم بزنن،آفرین عزیزم ایول داری بخدا
بسیار سپاسگزارم از نگاه پر از عشق و محبت شما و تحسینتون میکنم که به صورت لیزری روی عزت نفس دارین کار میکنید ان شاءالله قشنگترین و بهترین نتیجه ها رو از شما ببینم
واقعیتش وقتی پاسخ پر از مهرتون رو دریافت کردم با اینکه بسیار خوشحال شدم ولی انگار زمان پاسخ من نبود
لحظه ای پیش یادم اوفتاد
خدااااای من چه همزمانی
آخه چند وقت بعد از نوشتن کامنت که در مورد عمه و دختر عمه هایم نوشتم قلبم گفت به دختر فرشته بگم که در موردشون کامنت نوشتم و بچه ها خیلی لذت بردن و از پاسخ شما اسکرین شات گرفتم براشون فرستادم دوست داشتم بدونه چقدر زن تأثیر گذاری بوده و پاسخ شما چون خیلی هماهنگتر بود با اون خواسته من پاسخ شما رو براشون فرستادم
دقیقا امروز صبح پاسخش رو دریافت کردم که چقدر خوشحال شده بود و تشکر کرد و وقتی یادم اافتاد به همزمانی پاسخ دختر عمه ام و پاسخ شما تو یک روز دوست داشتم اینو بهتون بگم
اولین کاری که برای کسب ثروت باید انجام دهیم این است که تواناییهای خودرا پیدا کنیم که در چه مورد توانا هستیم و به آن عشق داریم؛ چون وقتی به آن عشق داریم وقتی به مشکلات یا تضادها بر می خوریم بالاخره این قدر این ور و آن ور می زنیم تا بالاخره راهی را برایش پیدا میکنیم آن هم با تقلا نیست بلکه با ارامش و عشق است
وقتی در کاری مهارت پیدا میکنیم عزت نفس هم می آید چون این قدر به خودمان مسلط هستیم که با اعتماد کامل در آن مورد حرف زده یا عمل می کنیم و پس اولش باید روی یک مهارت کار کنیم حتی اگر ندانیم مهارتمان هم چیست عیب نداره این قدر این ور و آن ور می کنیم که پیدایش میکنیم مهم این است که عمل کنیم یک کاری راانجام بدهیم.
یکی را می بینیم که خیلی فروشنده خوبی است و قشنگ محصولاتش را می فروشد این خودش یک توانایی است یکی از اساتید که دارند به نام هم می شوند که مطمئن هستم شاگرد استاد بوده اند من به طور اتفاقی در پیچشون قرار گرفتم این قدر با آرامش محصولات خود را معرفی می کنند و قشنگ توضیح میدهند و تبلیغ می کنند که آن مدل حرف زدنشون من را جذب کرده و هر وقت که استوری می گذارند من می بینم در سایتشون نیستم ولی این قدر با ارامش و زیبا صحبت می کنند که لذت می برم دقیقا همان مهارت فروش است مهارت توضیح است. ما مهارتمان را بدانیم و بفهمیم و روی آن حوزه کار کنیم و مستمر در ان حوزه ادامه دهیم کارتمام است. ایشان وقتی تعریف می کردم فهمیدم که موضوع مورد علاقشان از بچگی همین بوده در رشته های دیگر هم وارد شده اند ولی دوست نداشتن و بالاخره در این حوزه آمدند و خیلی هم موفق هستند.
ما انسانها دو قسمت داریم یک قسمت جسمی است عملی است و کارمان است و دیگری ذهنی است از شعور و آگاهی می آید مثلا انگیزه داشتن آن قسمت ذهنی است اگر انگیزه ای درست داشته باشیم به عمل می انجامد یعنی همان قسمت فیزیکی کار یعنی داریم برای مهارت خود برای علاقه مندی خود کاری را انجام میدهیم.
در جهان که اگر آن را نقطه صفر در نظر بگیریم یا رشد می کنیم و تعالی پیدا میکنیم یا ریزش میکنیم و پست می شویم و گرنه وقتی که ما به دنیا آمده ایم که نه گناهکار هستیم نه ثوابی هم کرده ایم ما در نقطه صفر هستیم و بعد با محیطی که هستیم و وقتی شروع به یادگیری میکنیم از صفر یا بالاتر می ر ویم یا پایین تر می آییم.
پس ما از نقطه صفر آمدیم و هستیم و اینکه بعدش چه کارکردیم ما را بالا می برد یا پایین می آورد یعنی کاملا دست خودمان است یعنی اینکه کاملا اختیار به ما داده شده است که از این نقطه صفر بالا یا پایین بیاییم یعنی همان بحث اختیار ووو
ما یک بخش جسمی داریم و یک بخش ذهنی و یا آگاهی اگر هر کدام را به تنهایی کار کنیم به نتیجه نمی رسیم، مثل اینکه صبح تا شب برویم فوتبال بازی کنیم و بدو بدو کنیم چیزی دستگیرمان نمی شود چون به قوانینش با باورهایش کار نمی کنیم باری به هر جهت داریم فقط تلاش می کنیم. اگر هم فقط روی باورهایمان و قوانینش کار کنیم که این طوری باید توپ را بزنیم و این طوری توپ در دروازه می رود و… وقتی نرویم تمرین کنیم یعنی اقدامی عملی برایش انجام ندهیم پس باز هم به نتیجه نمی رسیم.
بایدهر دو قسمت ذهن و عمل با هم درگیر باشند و کاری برایش انجام دهیم حالااگر ذهنمان را خوب آماده کرده باشیم یعنی عشقمان را پیدا کرده باشید یعنی انگیزه را ایجاد کرده باشیم یعنی قوانینش را بدانیم و بعد عملگرا هم باشیم آن وقت نتیجه می گیریم یعنی من باورهایم رادرست کردن عشقم را پیدا کردم و می دانم که باید چه کار کنیم حالا به آن دانستنه عمل هم میکنم آن وقت موفق میشویم اول آرام آرام و بعد سریعتر تر وتصاعدی یعنی به صورت تکاملی
بچه در شکم مادر اول اصلا از ظاهر مادر چیزی مشخص نیست بعد از 4 ماهگی کم کم معلوم میشود درشکم مادر بچه هست کم کم بزرگتر میشود در ماه 7 8 دیگه خیلی بزرگ می شود همین مثال که همه یک عالمه دیدیم را یادمان باشد قضیه حل شده است
مصاحبه از آقای خردادیان میدیدم از ایشان پرسیدند که وقتی میخواستید برقصید خانواده اتان مخالفت نکردند و ….؟ ایشان گفت اول چرا خیلی هم زیاد بعد که دیدند من در این کار موفق هستم خودشان هم چیزی نگفتند و بعد هم از ایران خارج شدم وووو
یعنی عشق و اشتیاق که باشه دهان مخالفها هم بسته می شود یکی دیگر هم استاد شجریان بودند
اگر می ترسی اگر واهمه داری که اطرافیان مخالفت میکنند یا موفق نمیشوی بعد همه بهت می خندند ووو اهمیت نده تو برو توی دل ترسها خودش درست میشود یعنی وقتی خدا آن امید و آن تحرک واقعی و آن عشق واقعی تو را می بیند خودش راههای درست را به تو نشان میدهد یعنی با آن نیروی ذهنی یا آن عشقی که داری راحتتر راههای بهتر را دریافت میکنیم و موفق میشوی همه اینها در عملگرایی نهفته است *
در این دنیا که دوقطبی است یعنی تضاد هست طبیعی است که گاهی درست و حسابی و سریع جلو نروی اشکالی ندارد داریم در این راه مهارت کسب میکنیم و باعث میشود که راهمان را بهتر پیدا کنیم و مسیرمان را هموارتر کنیم در این راه این خیلی مهم است که استمرارداشته باشیم و تا به مشکلی تضادی برخوردیم ناامید نشویم و ادامه اش دهیم من خودم هر وقت این طوری میشود میگویم ا این است خوب پس از پس ات بر می آیم این قدر این ور و آن ور میکنم که بالاخره راهش را پیدا می کنم اصلا خسته نمیشوم و دست نمی کشم
خرافات را دراین امر گذاشتن کنار خیلی مهم است در کارم با کسی برخورد دارم یکسره مینالد که دیگر حالم را بد کرده است بعدا فهمیدم که میترسه چشم بخوره این قدر بدی می گه بدی میگه میزنه توی سر خودش که چشم نخوره واقعا برایممممممممممممم تعجب آور بود آدم عزت نفسش را جریحه دار کنه به خاطر این چرت و پرتها و خرافاتها
هر کاری که می کنیم برای عشق باشد حرف اول و آخر را عشق می زند دیدیم وقتی عاشق می شویم هیچی نمی فهمیم و فقط می خواهیم به آن طرف برسیم اگر توی کارهایمان هم عشق باشد همه چیز سر جای خودش قرار میگیرد و بالاخره راهی را برایش پیدا می کنیم. دیدیم که استاد گفتند اگر خانم شایسته عزیز نمی آمدند خودم می رفتم پرادایس. عاشق که باشی یعنی این یعنی مانعی نیست یعنی کسی حریفت نمی شود یعنی نشدن نمیتوانم نداریم همه چیز شدنی است همه چیز می شود من می خواهم و میشود
حالا عشق داریم و فهمیدم که عشق داریم ولی برایش کاری نکردیم باز هم فایده ای ندارد باید برای عشقمان کاری کنیم باید برای عشقمان هم ارزش بگذاریم . اگر عاشق کارت هستی و می دانی که مثلا به برنامه نویسی علاقه داری ولی کاری نمی کنی یا عشقت نیست یا داری به بیراهه می روی یعنی وقتی عشق واقعی ات را پیدا کردی حتما برایش کاری می کنی یعنی خود عشق برایت تحرک می آورد برایت عملی می آورد اگر عاشقی و فقط می گویی که عاشقتم فایده دارد؟ بعد از مدتی طرف می زاره می ره اگر میگی عاشقشی باید از تو یک چیزی ببینه باید یک تحرک یک اقدامی ببینه اگر میگی عاشق کارم هستم برایش چه کار کرده ای می گی عاشق کتاب خواندن هستیم خوب تا حالا برایش چه کارکرده ای چند تا کتاب خوانده ای و با آن عشقت چه کارایی کرده ای که پول هم مطمئنا برایت داشته باشد آیا کتابخانه ای زده ای؟ آیا با این کتاب خواندن توانستی چه کارهایی انجام دهی ووووو
وقتی ادامه بدی روی علاقه ات مستمرباشی هدایتها و راههای بهتروخلاقیت را بیشتر درک میکنی وبیشتر به سمت آنها هدایت میشوی
اول از همه برای عشقت برای لذتت یک تعریف درست و حسابی داشته باش وقتی بتوانی عشق را درست تعریف کنی و در خود داشته باشیم عملگرایی بودن در مسیر صحیح هم برایت می آید و بعد برکات خدا هم بیشتر و بیشتر میشود و تو آنها را بیشتر دریافت می کنی.
یکی از مواردی که گیر خیلی ها را در آن می بینم این است که این دین ، دین جلوی همه چیز را برایشان گرفته است اگر این را بدانند که دین کاملا شخصی است خیلی مسائل حل میشود در کلاسی شرکت می کنم و یعنی تا مسئله دین پیش می آید بنده خدا استاد می گوید لطفا دراین مورد اصلا صحبت نکنید یعنی اسم دین که می آید یک سریها توهم گونه به مسئله نگاه می کنند و همه چیز را با هم گره می زنند و بعد خودشان هم نمیتوانند این گره را باز کنند.
یک مثال از خودم می زنم قرار است برای موردی که داریم در خانواده، برای کسی کادو ببریم من گفتم که من این مقدار را می برم که خیلی از نظر خیلیها ناچیز است ولی من به آن عشق دارم یعنی کادوی من هدیه من از عشق است نه ثروتمندی و اگر صاحب هدیه فهمید که عالیه و نفهمید که به من مربوط نیست و یک سره ما با هم بگو مگو داریم . من می گویم کادویی که درش عشق نباشه مفت نمی ارزه بقیه میگویند که طرف حسابی وضع مالی خوب دارد و زشته ووو خلاصه من گفتم من حاضر نیستم عزت نفس خودم را له کنم خودم را و همسرم را اذیت کنم که فلان کادو را ببرم که اصلا در عشق من نیست وووووووووو
خلاصه همانی که خیلی دم از مومنی و با ایمانی و بهشت می زند به من میگوید آخه زشته آخه طرف این پولا برایش پول نیست وووو منم گفتم مگر نه اینکه معیار مومنان درقران طبق چیزی که شماها خیلی ادعا دارید تقوا است نه ثروت حالا چی شده که الان دیگر ثروت برایتان مهم شده است و ….
خلاصه هر جا بحث دین و … باشد جز دعوا من چیزی دیگر ندیده ام یعنی باید به خود بقبولانیم که دین مسئله شخصی است و اصلا ربطی به دیگری ندارد و خیلی از مسائل حتی توی کسب و کار حل می شود.
دریافت برکات خدا و نعمتهای خدا برایمان به خاطر ایمانمان و عشق است نه دین و معظلی که برای خود ساخته ایم.
عشق به هر کاری؛ مهارت می آورد و مهارت باعث می شود که احساس لیاقت و عزت نفس ما را بیشتر کند و بعد باعث وارد شدن ثروت به زندگی ما می شود به همین سادگی
کاری که به آن علاقه داریم سخت نیست چون بهش عشق داریم مثل دو تا عاشق اصلا نمی فهمه که اگر الکی عاشقی بروی توی زندگی با این خرج و … می خواهی چه کار کنی فقط می خواهد به آن برسد یعنی هیچ مشکلی را نمی بیند جز هدفش را .
به نظر من یکی دیگر از چیزایی که ما را ثابت نگه میداد زندگی کارمندی است من خودم کسی را سراغ دارم که بسیار جوان است و خانواده دارد و بسیار آدم خوبی است ولی عاشق زندگی کارمندی بوده است و از اول هم همین را می خواسته است، خوب آن که تکلیفش باخودش روشن است و موفق هم باشد ولی کسی که قانع به این زندگی نیست حتما باید برای خودش کاری کند روی عشق خود یعنی توانایی پول دار شدن بیشتر کاری کند و باید مهارتی را کسب کند باید پا بزارد در دل ترسهایش باید برای خودش کاری کند حالا دیگران موافق هستند یا نه باید خودش برای خودش کاری کند و ادامه هم دهد.
باید اطرافیان را از زندگی خودش حذف کند باید خودش با خودش باعشقش زندگی کند تا کسانی را هم به طرف خودش بیاورد که هم سنخ خودش هستند و به طرفش جذب شوند.
علاقه مندیهایمان را درنظر بگیریم و آن کاری را انجام دهیم که احساس رضایت و شادی را برایمان می آورد* نه برای دیگری چون دیگری در زندگی من یکی که جایی ندارد این دیگران همان دیگرانی بودند که با موفقیتهای من احساس ناراحتی می کردند و من هم به آنها خیلی توجه داشتم که یعنی مقصر اصلی خودم بودم.
وقتی استاد از عشق و علاقه صحبت می کردند یاد این افتادم که من وقتی خیلی سنم کم بود در خانه پدری بودم، عاشق این بودم که یک پولی را به دست بیاورم و برم کتاب بخرم و بخونمش آن هم کتابهای موفقیتی و خانواده هم اصلا پولی به من نمی دادند که حتی یک خودکار بخرم چه برسه به کتاب و ظهرا وقتی آنها می خوابیدند یواشکی می رفتم یک کتابفروشی که یک خیابان آن طرفتر از خانه ما بود و می دویدم کتاب می خریدم و یواشکی بر میگشتم که کسی نفهممه که دعوایم نکنند. هنوز بعضی کتابها را دارم مثل آیین سخنرانی ازدیل کارنگی و چقدر با ذوق می خواندم زیر جملات مهم آن خط می کشیدم و آخر هر فصل خلاصه آن را مینوشتم که هنوز هم دارم.
خدا شاهده از زمان بچگی حتی روزی نیست که من کتابی نخوانده باشم حتی یک پاراگراف ولی قسمت عملگرایی ام مشکل داشت چون حسابی توی سرم زده ام و عزت نفسم راخرد کردند و منم نمی دانستم که اشکال در این قسمت است که خودم را درست کنم تا مخالفتی می کردم میگفتند که پر رویی و ووووو زشته وووو
روانشناسی ثروت 2 برای من آن قسمت عملگرایی ام را راه انداخت مثل اینکه خیلی آمادگی داشتم خیلی پر بودم ولی استفاده ای نمیکردم بله پول در می آوردم و هیچ وقت بیکار هم نبودم ولی آن قسمت علاقه مندی ام با شرایط الانم که با چند سال پیش از نظر جسمی تغییر کرد را نداشتم و این دوره شلیک حرکت را برایم زد .
خیلی مهمه که برای عشقت کاری کنی حرکت کنی و تلاشی کنی . یادم می آید که سالهای سال پیش چقدر همه جلویم را گرفتند و منم درجا زدم از اینکه عزت نفس نداشتم. من خیلی زود ازدواج- کردم چون توی کله من خیلی چیزها بود که اصلا در اطرافیان نبود آنهم درمورد یک خانم که اوه اوه نگویم براتون .
همان اوایل خیلی سریع هم خودم کارمی کردم هم همسرم زود زود پول جمع می کردم و گفتم یک مغازه گلفروشی بزنم که البته بیشتر فامیل ما در ان موقع گلفروش بودند. بعد کسانی که با این شغل آشنا هستند می دانند که صبح ساعت 4 باید بازار گل باشی گل بخری و خلاصه تا ظهر کار داره که گلها راپاک کنی و در ظرف بزاری و … من یک مغازه پیدا کردم در خیابان سئول تهران خیلی فکر کردم گفتم می روم اینجا را می خرم میروم توی حوزه گلفروشی این راهم بگویم که این برای 30 سال پیش بود و آن موقع خانمهامثل الان در هر کاری وارد نشده بودند. آقا ما می خواستیم این کار را انجام بدهیم با ترس و لرز به برادرهایم گفتم چون آنها در آن موقع وهم فک و فامیل مادرگلفروشی بودند من اصلا نمی توانستم که کسی نفهمه یعنی یکی من را در بازار گل میدید دیگه تمام بود .
یکی از اخلاقهای همسرم که من عاشق این اخلاقش هستم هم این است که اصلا جلوی مرا برای کاری نمی گیرد که نه این را کار را نکن وای بدبخت می شویم تا وقتیکه که به خودش و مالش کاری نداشته باشم کاری ندارد یعنی هر کاری بخواهم انجام دهم شاکی نیست اگر همراهی نکند حرفی هم نمی زند یعنی مانعی برایم نیست.
در نتیجه از ناحیه ایشان مشکلی نبود؛ که مثلا کم سن و سالی هستی و همه نگاهت می کنند و نه نمیشه وووو خدا راشکر این خصلت را ندارند. آقا ما به برادرها گفتیم اگر بدانید چه غوغایی کردند دیگه چی می خوای بیای صبح زود میان یک مشت کارگر خجالت بکش …….. گفتم خودم نمی ایم کارگر می گیریم بیاد خرید کنه و خودش کارهای مغازه را انجام بده من فقط نظارت می کنم گفتند اوه اوه تو هم ساده دیگه چی بگیر بشین تو خانه این کارهاچیه خجالت بکش و ………..
حالا من توی تصوراتم چی بود که آن موقع اصلا نبودا اصلا نبود. گفتم یک مغازه می گیرم کارگر می گیرم که کارها را انجام دهند یک کامپیوتر شیک می گیرم که خودم پشت آن باشم آن موقع تازه از این کامپیوترها گنده بود ولی گفتم میگیرم و بعد با هواپیما دسته گل به شهرستان وخارج از ایران هم می فرستم تازه آن موقع که اینترنت هم نبود ولی کلی ایده های عالی داشتم و کار درست که الان می بیند خیلی راحت همه از خارج تولد فلان فرد خانواده اشان را از خارج گل سفارش میدهند و می فرستند دم خانه و یک ایده های عالی داشتم که خودم هم نمی دانستم چه طوری ولی می گفتم میشه و بالاخره انجامش میدهم
ولی متاسفانه اشکالم این جا بود که من آن عزت نفس را نداشتم بعدها خیلی بیشتر شد که جلوی همه بایستم و اصلا نزارم که دخالتی در افکارم داشته باشند ولی آن موقع ترسیدم الان اگر فقط همان مغازه را داشتم خدات تومان پولش بود و اگر آن کاری را کرده بودم به کجاها رسیده بودم ازنظر مالی و اعتماد به نفس خدا داند.
منظورم از گفتن این داستانم این بود اصلا نترسید اصلا نترسید حتی اگر همه عالم مخالف کار شما باشند اگرمیدانید که عشقتان این است و میتوانید شروع کنید شروع کنید قدم اول را بردارید بقیه اش درست میشود
من اگر در خانواده با افکار انها بودم الان همینی که هستم هم نبودم. تا اینجا را میدون دیدگاه همسرم و خودم هستم و بیشترین مانعی که الان گریبانگیرم شده این بود که یکسره افکار منفی داشتم و حرص می خوردم که این چرا این را گفته چرا این کار را کرده و همه را راضی نگه دارم البته من هر کاری را می خواستم انجام دادم و از نظر همه خیلی پررو هستم ولی یواشکی همه کارهایم را انجام دادم دانشگاه رفتن با وجود بچه سر کار رفتن اداری و بعد برای خودم کار کردن که همه به کسی نمی گفتند من چه کاره ام فکر میکردند مربی ورزش هم بگویند خیلی زشته است و افت دارد
الانم کسی نمیداند که دارد چه کارمی کنم فهمیدند که اصلا برایم مهم نیست و بهر حال تمام توانم را انجام میدهم تا راهش را پیدا کنم و فقط اصلا نباید خودم رااسیر حرفهای نگران کننده آنها می کردم که خودم رامریض کنم.
خلاصه کلام اینکه اگر عاشق پول هستید مهارت و توانایی خود را پیدا کنید هر کاری هر کاری هر کاری می توانید برای آن انجام دهید دیگران را از زندگی خود حذف کنید تا آنجا که میتوانید یاد بگپرید یاد بگیرید روانشناسی ثروت 1 2 و 3 و همه دوره ها بگیرید و علم خود را بیشتر کنید از همه مهمتر عمل کنید عمل و عمل وعمل و عمل
نمی دانم چرا اینهارا نوشتم کلمات خودشان می آمدند و تایپ می شد حتما باید نوشته میشده است .
از خوندن کامنت شما لذت بردم و خاستم از اشتراک گذاری این تجربیاتتون سپاسگذاری کنم.
آخر کامنت گفتین گفته شد و من نوشتم و مبخوام بگم کل داستان همین موضوع تسلیم بودن و جلو جریان رو نگرفتن هست…همون جریانی که مریم جان جلوش رو نگرفتن و اون همه سریال فوقالعاده درست شد.
تحسین میکنم این شجاعت تون رو که داستان خودتون رو به اشتراک گذاشتین و این صداقت و درستی که تو بچه های این سایت هست از فرکانس خود استاد عزیزه که فقط آدم های درست توی مدارش هستند و یه نکته بسیار بسیار ارزشمندی که تو داستان شما نظرم رو جلب کرد همون جسارت و آزادی دوران کودکی تون بود که گفتین کتاب میخریدین یواشکی…
میخام بگم ماها تو بچگی هامون کلا خیلی رها بودیم..خیلی نترس بودیم…خیلی بی کله تر بودیم و هرچی بزرگ شدیم هی محتاط تر شدیم و این احتیاط الکی و مسخره جلوی پیشرفت ماها رو هی گرفت…
واقعا اون ایده گلفروشی که گفتین رو عمیقا درکش میکنم چون خودم ایده هایی داشتم شبیه به مثل شما ولی این ایده ها زیر گرد و غبار ترس و قضاوت اطرافیان و ….خاک خوردند…
در مورد کامنت شما و بقیه بچه ها میشه ساعتها صحبت کرد و توش ردپای قانون رو دید…همونجاهایی که استاد میگه هدف زندگی ما این نبوده فکر دوقرون دوزار خرج زندگی مون باشیم..هدف درک این لحظه ای هست که پر میشیم از عشششق و از گسترش خودمون و جهان اطرافمون واقعا لذت میبریم….و عشق رو تجربه میکنیم…
نکته مهم داستان اینه که از فرصت اکنون استفاده کنیم و اشکالی نداره واقعا گذشته هرچی بوده…من خالق زندگی خودم هستم و از الان برای روزهای آینده ام کارایی رو انجام میدم که منو از عششق پر میکنه…از شادی و لذت و احساس سپاسگذاری..
به گفته شما دوست عزیز زمان عمل کردن هست…عمل عمل عمل…
در پناه الله مهربان شاد و پیروز و خوشحال باشید با یه عالمه حس قشنگ سپاسگذاری
یک نکته ای که بعد از این کامنت یاد خودم افتاد این بود که: من اصلا پولی نداشتم و اسم پول را هم حق نداشتم بیاورم آن هم یک دختر اسم پول را بیاره دیگه هیچییی . یادمه که کتونی برادرهایم را میشستم و آنها به من پول می دادند و حسابی می شستم و 3 تومان یا 5 تومان یا 10 تومان به من می دادند و بعد با پول آنها حتی مایحتاجم را هم نمی خریدم می رفتم یواشکی فقط کتاب می خریدم بعد ازترس اینکه کسی نبینه زیر فرش می گذاشتم یا می بردم مدرسه و بر میگرداندم و یا یک کتابخانه برادرم داشت لای کتابهایش یا جزوه هایش قائم می کردم خلاصه دنیایی بود ولی همان ها که بود که آدم را می سازه همیشه نسبت به سنم خیلی تجربه ام بیشتره و هر جا حرف بزنم حرفم را قبول میکنن به غیر از اعضای خانواده که کلا خانواده ما پر مدعا هستند و اصلا حرفی روی حرفشان نمی شه زد یعنی خدا هستن
هر کاری هم بگویید کردم تا بالاخره بفهمم این دنیا چیه صاحبش کیه قراره چی بشه هر استادی که معروف است رفتم و مکتب و کلاسی را تقریبا رفتم ولی موضوع همه یکی است
این شعار من است که به نظر من الان در حال حاضر برای من عالی است و موضوع همه چیز با آن حل میشود:
1- تمام سعی ات را بکن
2- فقط به خدا توکل کن
3- اصلا قضاوت نکن ( دیگران را کی هیچ، حتی خودم را هم حق قضاوت کردن ندارم)
این شعار تا الان که خیلی به دردم خورده است تا بعد ببینم شاید لازم باشه تغییرش بدهم.
به نظر خودم بیشتر از اصل رهایی استفاده کردم یعنی می دانستم که انجام میشه و بالاخره به آن میرسم و دست خدارا باز گذاشتم که خودش انجام دهد
تسلیم یعنی اینکه هر کاری از دستت بر می آید انجام می دهی خدا هم کمک می کنه تو باز نمی ایستی و رهایش کنی ادامه میدهی و خدا هم داره کارش را انجام میدهد و میدونی که بالاخره درست میشه
به امید موفقیت همه ما و باید خیلی قدر خود را بدانیم که در این سایت هستیم و همه با هم در کنار هم هستیم و حرفهای هم را می فهمیم و امیدوار هستیم و دقیقا استاد می خواستند که همه در این سایت مثل یک خانواده باشند و با امنیت به رشد هم کمک کنند که خدا را شکر این طور شده است.
من حتی تصور هم نمیتونم بکنم که اون زمان اوضاع برای خانم ها و دخترایی مثل شما چطور بوده و چقدر میتونستید آزاد باشید…سن من فکر نکنم قطع بده 😅 ولی مسلما این حد از آزادی و روشن فکری و شل تر شدن تعصبات فکری اون زمان نبوده و با این وجود بازم شما ماشالا عزت نفس خوبی داشتید و کارایی که دوستش داشتید رو انجام میدادین…
تمام کار من هم همینه…که اون آگاهی های همون دوران کودکیم رو به یاد بیارم…برگردم به عقب..
یه کتابی هست از جو ویتالی هاپونونونونو اسمشم یاد نگرفتم😅
کاری به محتوا و روشش ندارم هیچوقتم نخوندمش ولی یه جمله ای رو کاورش بود
بازگشت به صفر
خیلی برام با معنی بود…خیلی با مسما بود
شاید بزرگترین کار من تو این لحظه رها شدن از چرت و پرتایی باشه که اینهمه سال انبارشون کردم…باورهای اشتباه…کد های مخرب…ترسها…حرکت نکردن ها و …..
از شعار زیبایی که نوشتین لذت بردم و خیلی این حس رو زنده میکنه که مسئولیت کار خودت رو بپذیر آقا جان…
و الان تازه واقعیتش معنی الان انجامش بده رو میفهمم که شما نگاه تون اینه کارت رو انجام بده خدا کارش رو انجام میدهد.
واقعا داشتن شما دوستای عزیز که ادم میتونه باهاشون همصحبت بشه و این انرژی خالص رو درک کنه و پر بشه از عشق و آرامش…چه نعمت بزرگی هست که خداوند به من داده…
سپاسگذارم از شما از استاد عزیزم از خداوند وهاب خودم که روزی یه جایی گفت بیا اینجا و الان نمیدونم چطور سپاسگذارش باشم واقعا…
در مورد علاقه به ورزش: به این کار بی نهایت علاقمندم و سالهای سال است که این کار را انجام میدهم بسیار دوست دارم و بسیار هم تجربه دارم.
این بحث خودم بود
در مورد خود علاقه: وقتی لبریز از این عشق هستیم از عشقی به کاری داریم ناخودآگاه اصلا حالمان راهم نمی فهمیم اصلا تمام وجود و تمام ارزش ما را آن عشق و علاقه می گیره که برای هر کسی می تواند یک علاقه باشه.
اینکه رسالتم را پیدا کنیم همان علاقه صد در صد است که به چیزی که داریم و درنتیجه تمام وجودمان برای رسالتمان برای علاقه واقعی ماست
علاقه ما طوری است که اسمش که می آید قلبمان می تپد بگوین نصف شب باید کلاس داشته باشی حاضریم و اصلا نه نمی گوییم
عشق واقعی به چیزی آن عشقی است که شب می خوابیم خواب علاقه امان را می بنیم به کار به کاری که دوستش داریم.
برایش اشتیاق داریم
صبح تا شب حتی شب تا صبح برای آن علاقه خود زندگی می کنیم و هیچوقت از آن خسته نمی شویم.
دوما یادتون باشه من همیشه 18 سال و اندی سن دارم🤣😃😃😃😃🤣
ببینید در ان زمان هم خیلی قدیمی نبود این مامان من بنده خدا پایش از این جلسه به آن جلسه بود و واقعا همه چیز چرت و پرت توی کله هایشان می گذاشتند خدا را شکر با این وضعیت جهان این جلسات تعطیل شده است و یک ذره بهتر شده است شما فکر کن که پدر ایشان در آن زمان شیخ بوده و حسابی تعصبات ببخشید ببخشید مسخره داشته که زبان زد کل فامیل است و بعدم دخترش و این همه جلسه قرآنی ووووو که همه اطلاعات غلط به اینها دادند مامان تا همین قبل از پندمیک جلسات قران می گرفت که من هیچوقت شرکت نکردم و برای همه جا افتاده بود که من نیستم فقط دو یا سه بار رفتم آن رفتم مامانم کلی نگران بود که نکنه من حرفی بزنم ولی دو سه تا سوال از خانم جلسه ای پرسیدم که یک مشت چرت و پرت گفت.
یکی چیزی بگویم که بخندید برادرم هم مخالف این برنامه های مذهبی مامانم است، این جلسات، را می گه دیسکو، به قول برادرم دیسکوهایش تعطیله و کمی بهتر شده است. 😂🤣🤣
آن زمان هم دوست دختر و دوست پسر زیاد بود و زیادتر شده بود و خیلی غیر طبیعی نبود ولی مامان من خیلی تعصبات الکی داشت و خوب بقیه هم که در آن خانه بودند طبیعتا کاملا نه ولی این طوری بودند.
منم اختلاف سنی ام با مادرم زیاد است، و این طور نیستم ولی ذات ذات تربیتی آدم بالاخره به خانواده اش بر میگرده و برای تغییرات خیلی باید تلاش کنه مثل استاد عزیزمان که خودم هم دارم انجام میدهم و خیلی هم زیاد.
بله کتاب برگشت به صفر را خیلی تعریفش را شنیدم؛ ولی کتابهایی نخوانده دارم انها تمام بشه می خواهم برگشت به صفر را بخوانم ولی یادتان باشه که در قبل نمانید فقط برای اینکه ازش تجربه کسب کنیم بخوانیمش که آینده خود را بهتر بسازیم و گرنه مثل روانشناسانی می مونه که می آیند بر می گردند به عقب و اصلا از ناراحتی به افسردگی آدم را می رسانند یعنی نیازی نیست که به عقب برگردیم گذشته تمام شده رفته و ما هم می خواهیم تغییر کنیم و داریم تغییر می کنیم پس نیازی نیست که به عقب بر گردیم و حال و آینده مهم است.
من قصدی نداشتم از بحث سن و سال😅 و البته که ماهایی که قانون کار میکنیم سن مون واقعا معنایی نداره و ماها نامحدودیم واقعا…اصلا شما تو این فایل آخری استاد رو ببین چقدر جووون شده…ماشالا ماشالا ماشالا اگه نمیگفتن عزیز دلم بعد ۴۳ روز…..من یکی فکی میکردم فایل چند سال پیشو آورده گذاشته سایت…
ما نامحدود هستیم و خیلی واقعا لذت میبرم از این نگاه و باور که ما بی انتهاییم…انا لله ایم…
حالا یه خاطره هم من شر کنم…خداییش این
پندمیک بساط این مجالس رو کمرنگ کرد..
چندوقت پیش مادرم مراسم داشتن تو خونه و من کسالت داشتم و روضه هم بساطی شد این وسط…آقا مارو میگی بهونمون جور شد…هندزفری استاد رو زدم بر گوش و یه پتو برداشتم و تخت خوابیدم که مثلا حالم خوب نیست…میتونم بگم شیرین ترین استراحت عمرم بود😄
بهرحال دوست داشتم در مورد ورزش تون بیشتر بدونم …اینکه در پاسخ دوستمون گفتین واقعا لذت میبرین از ورزش…از همین لذته برام بنویسید ممنون میشم…
در مورد بازگشت به قبل هم منظورم بازگشت به قبلی که مارو به اندوه بندازه نیست…
بلکه بازگشت به اصل خدایی هست که وقتی بچه تر بودیم حفظ بودیم ولی هی بیشتر و بیشتر یادمون رفت..
اول کار بگم که این کامنتتون مال سال 3 سال پیش بود و خدا میدونه تاحالا چقدر پیشرفت داشتین
تبریک میگم بهت بابت این درک عابی و قدرت بیان احساساتت و سپاسگزارم ازت بابت این کامنت زیبات که الان ساعت 1 شبه و من اومدم تو سایت یه سری بزنم و بیشتر به نیت گرفتن سوالم بودم از سمت خدا ، به کامنت زیبات هدایت شدم و انقدر منو جذب خودش کرد که خواب از چشمام پرید و با هوشیاری تمام تا پایان خوندم و چقددددددر پایانش تو دلم من شما را تحسین کردم که جدا از تمام مسائل عملی چه درک خوبی داشتین
عالی بود ️
نمیدونم چرا الان این موقع شب دارم برات کامنت میزارم ولی یه ندایی تو دلم اومد که براش بنویس و جواب سوالت همینجاست
خوب صحبتم و شروع میکنم با یه قسمتی از کامنتت که گفتی :
عشق به هر کاری؛ مهارت می آورد و مهارت باعث می شود که احساس لیاقت و عزت نفس ما را بیشتر کند و بعد باعث وارد شدن ثروت به زندگی ما می شود
چقدر من لذت بردم ، چقدر من لذت میبرم اینو از کلام استاد میشنوم و استاد هی میگه آقا خانم برو دنبال عشقت اگه میدونی چیه برو قدم اول و بردار و خدا هدایتت میکنه
چقدر من بعد از شنیدن این جمله بعد احسال لذت بردن احساس ترس و احساس پوچی و بی ایمانی بهم دست میده ، چرا ؟! الان میگم
بزار من یه بیو از خودم بگم
38 سال و سن11از مدرسه اومدم بیرون و وارد کار ساختمان شدم تو قسمت های مختلف کار کردم ، از بچگی تو بازی های کودکیم که تا اونجایی که یادم هست من عاشق ساختن وخلق کردن و کاردستی بودم و علاقهو استعداد زیادی توساخت خانه با اسبابازی داشتم که در اون زمان که دهه60 بودم اسبابزاری خاصی هم نداشتم که میتونم بگم اصلا اسباب بازی نداشتم و کاریم اگه میکردم همش وقتی خونه فامیل میرفتم اگه اسباب بازی میاورد بازی کنیم اون موقع یه لذتی میبردم
یه مقدار بزرگتر شدم و درکم بهتر شد از جامعه دیدم من عاشق مهندسی و مهندس شدن هستم ، یه جورایی دوست داشتم منو مهندس صدا کنن
ولی وقتی میدیدم از مدرسه ترک از تحصیل کردم ،دیگه کامل نا امید میشدم برای مهندس شدن و این یه حسرت بزرگی تو دلم ازهمون بگی موند
من وارد کار جوشکاری ساختمان شدم و الان حدود 20 سال تمامهست کار میکنم و چندین سال گارگاه خودم داشتم و شریک بودم با برادرم
با نا به دلایلی تو یه تایم چند ساله حدود 5 ساله منو شریک جدا شدیم و من جدا مغازه باز کردم و از همون لحظه استارت درس خاندن بزرگسالان و تو سن 25 زدم و وارد دانشگاه شدم ، کل فامیل وقتی شروع به درس از اول راهنمایی کردم مسخرم کردن از پیر تا جوون و بزرگ و کوچیک ، ولی من گوش نمیدادم و عاشق بودم و هیچی برام مهم نبود ، وارد دانشگاه غیر انتفاعی شدم و مدرد کارشناسی معماری گرفتم ، با انگیزه بالا ، خلاقیت عالی ، استعداد فوق العاده و باچند تا لوح تقدیر از دانشگاه به عنوان رتبه برتر
یه علاقه و هدفم که هنوز دنبالشم اینع مهر نظام مهندسی و بگیرم و برلی خودم یه دفتر طراحی باز کنم
بعد چند سال دوباره با برادر شریک شدم و چند سالی مجدد کار کردیم و به نابه دلایلی از هم جدا شدیم که البته (همین تایم بود که با استاد اشناشدم و این قانون بود که وقتی من روی خودم کار میکردم جهان داشت شرایط و به سمتی میبرد که من به خواسته هام برسم ) که سوالشم تو عقل کل هست در مورد شراکت پرسیدم ، حتما ببینید
بعد جدایی وارد یه کارخانه شدم با عنوان شغلی جوشکار ، 26 ماه الان هستم و اوایل خیلی شرایط سخت بود برام که 20 سال آزاد کار کردم و وارد یه محیط بسته با قانون های خودش بشم ولی الان بهتر شده کمی ولی نتونستم عالت کنم بهش
انقدر استعدادمن در یادگیری زیاد بود و همارت داشتم تو کار جوشکاری که وقتی مدیریت شرکت کارمو دیدن بهم پیشنهاد سرپرستی داده برای 6 ماه دیگه و همینطور افزایش حقوق و پاداش و مزایا و از این حرف ها که کارگر و بخوان نگه دارن
ولی من دوست دارم برم برای خودم کار کنم ، یه اصلی برای خودم دارم که 1000 تومان در ماه کار کن ولی برای خودت کار کن آقای خودت باش اختیارت دست خودت باشه
این کار ، کاری نیست منو از نظر روحی کامل قانع کنه ، شاید مالیش اوکی باشه و شرایطش خوب باشه ولی من از نظر روحی اصلا آرامش ندارم و همش
میخواستم از شغلم استعفا بدم برم برای خودم تو خونه به شکل دور کاری یا پروژه ایی کار طراحی کنم تا یواش یواش پروانه بگیرم و دفتر باز کنم ولی همسرم متاسفانه مخالف جدی هست و من بهش احترام میزارم و این کارو نمیکنم ولی روحم در عذابه به شدت و همش عذاب وجدان دارم که میدونی چی و دوست داری ولی اینجا دری کار میکنی
من الان یه محیط کاملا امن برای خودم درست کردم و یخوا بیرون ازش میترسم ،از بی پولی ، از حرف مردم ، از ناراحت شدم همسرم ، از اینکه من سنم بالا رفت که بهم کار میده و….
از خدا خواستم کمکم کنه هدایتم کنه ، خیلی ازش خواستم ،شب و روز میخواستم ومنتظر هدایت بودم وگاهی تو کامنت ها میخوندم یگی میگفت بدو دنبال علاقت یکی میگفت نرو میگفتم خوب این حتما پیام خداست و باید برم و بعد پیام بعدی میدیدم میگفت نرو میگفتم حتما این پیام خداست میگفتم نباید برم
حالا بین دو رواههیی های زیادی موندم
اروم نمیشدم و میگفتم با خودم که استاد میگه خدا باهام حرف میزنه ، فلانی میگه ، فلانی میگه پس چرا خدا با من حرف نمیزنه ، چرا انقدر حرف ها و الهاماتش با شک و دودلی هست ،کاش میتونست واضح بگه سعید برو یا نرو
خسته شدم خیلی خسته از نظر روحی و جسم که مشخصه روح اوکی نباشه جسم خسته تره
همش صبح بیدار میشدم 5،5 صبح برم شرکت لبه تخت چند ثانیه مینشستم و یا لعنت میگفتم به خودم که چرا باید برم شرکت ولی بازم وقتی بلند میشدم انگیزه به خودم میدادم و تا آخر وقت عصری که برمیگشتم پرشور و هیجان کار میکردن که کار لذت بخش باشه ولی عصر بع بعد دیگه جونی نداشتم هیپ کار دیگه انجام بدم و فقت دوست داشتم بخوابم
یه صبح که لبته تخت نشستم ، هیچی گله و شکایت نکردم بلند شدم که روزم و شروع کنم یهو یه صدا تو من گفت برو مغازه خودتو باز کن
آقا یه لحظه من ترسیدم از صدای ندای درونم و خشوم زد
اصلا جنس صداش فرق میکرد ، یه جور آرومم کرد ،یه احساس عالی بهم داد
ولی به خاطر ترس هام نتونستم برم دنبال علاقم
چند شب پیش سر نماز از خدا خواستم هدایتم کن تصمیم درست بگیرم و بر ترسم غلبه کنم و من میترسم و رفتم داخل سایت روی نشانه امروزم زدم دیدم فایل مصاحبه با استاد شماره 20 اومد و حتما گوش کن ، دقیقه در مورد ترس و شروع کار جدید بود
مو به تنم سیخ شد که خدا انقدر سریع جوابم و داد
ولی بازم قدرت ترسم بیشتره و میخوام آخر فروردین بیام استعفا بدم میترسم
دیروز صبح بعد چند ماه همین که صبح زود از رخت خواب بیدار شدم دوباره همون نجوا تو قلبم گفت (اسکاول شین)
دیگه شک نداشتم این خود خداست داره باهام حرف میزنه ، دیدم اسم آشناست سرج کردم دیدم مربوط به کتابچهار اثر اسکاول شین هست که من قبلا داشتم دادم به برادرزادم ، همون صبح پیام دادم برسون دستم زودتر میخوام
امشب دوباره هدایت شدم سمت کامنت شما که دوباره تکونم داد
.
من میترسم و این قدرت ترس داره زیادتر میشه
ازت میخوام راهکاری برای مقابله با این جور ترس داری بهم بگی تا بتونم تصمیم درست بگیرم
سلام استاده جان.چقدر از دیدن روی ماهتون خوشحال شدم و خندیدم.قبلنا فکر میکردم روی ماه فقط واسه آدمهای زیباست الان فهمیدم که روی ماه مال آدمهای با قلب زیباست.
هربار کلیپی از شما میبینم واقعا احساس میکنم من چه تشکری بابت این آگاهی ها میتونم از شما بعمل بیارم که حق مطلبو ادا کرده باشم و ای کاش سکوت حاصل از رضایت و سپاسگذاری رو هم میشد نوشت!
چندروز پیش یه تعداد دونه ی ماش خیسوندم و بعداز چند روز کاشتمشون توی خاک.دوروز بعد دیدم یکیشون از خاک سردرآورده،چقدر ذوق کردم براش و حدود۵ساعت بعد دوتا برگ ازش بیرون اومده بود،وقتی دیدمش نمیتونستم باور کنم.هربار فیلمی که گرفته بودمو برای آجیم فرستادم.به اون دونه که دیگه الان دونه نبود تبریک گفتم که آفرین بهت برای اینهمه میل و عشق به زندگی،همزمان دونه های دیگه ای هم از خاک بیرون زده بودن البته اونا درواقع توی مرحله ی اول بودن نسبت به دونه ی اول.چندساعت بعد وقتی که دوباره نگاهشون کردم دیدم خدایا یه دونه ی دیگه هم برگش بزرگتر و هم قدش بلندتر از دونه ی اولی شده.انقد شوکه شدم .یکدفعه حرف استاد عزیزم یادم اومد که گفته بودید تکامل پیدا کردن الزاما به معنی طولانی شدن مسیر نیست میشه تکامل تصاعدی طی بشه.البته اگر تکامل درست طی بشه بعد به تصاعد میرسه که برداشت من از صحبتهای شما اینجا تکامل در یادگیری درست و اصولیه مهارت هست.
درپایان از شما و خانم شایسته ی عزیز صمیمانه برای این تلاش های تکاملی و مستمر و شادانه!سپاسگذارم.
دوست دارم جمله ی آخر هم یکی از جمله های پربار خودتون باشه:
تفاوت نتایج ما،تفاوت تواناییمان در اجرای توحید در عمل است.
چقدر قشنگ شما قانون تکاملی که استاد گفت و وصل کردین به این دونه هایی که کاشتین
برای خود منم سوال بود یه مدتی که وقتی از استاد شنیده بودم این جملشونو که
(البته اگر تکامل درست طی بشه بعد به تصاعد میرسه)
اولایل درک نمیکردم و وقتی تو شغل فعلی خودم که تو یه شرکتی مشغول به کار هستم دیدم به چشمم که تو این مدت 26ماهی که هستم چقدر پیشرفت از نظر مالی برات تو حقوق و مزایا اتفاق افتاد
در صورتی که من وقتی روز اول رفته بودم تو اون شرکت فقط به این دلیل بود و میگفتم که خدا یا فقط من بدهی هارو بدم و چک هام پاس بشه ، ولی تو این مدت 26 ماه من تو همون دو ماه اول با اینکه چک و بدهی داشتم یه پراید خریدم ، حقوقم هر سری مدی بیشتر کرد به دلیل تونایی که در رشته خودم فقط من تو اون شرکت داشتم ، و الان به جایی رسیدم که این کامنت و که دارم ثبت میکنم 6 ماه دیگه قراره یه پست سرپرستی بهم داده بشه و حقوقم از اولین قرارداد که 4میلیون بود الان رسید به 16تا18 میلیون و با مزایای بیشتر
ولی الان انقدر سطح توقعاتم بالا رفته که پیشنهاد سرپرستی و از الان رد میکنم و میگم برای من کمه با این مهارتم و در آمدم خیلی کمه و اگه افزایش پیدا نکنه قراردادبعدی امضاع نمیشه
این بده ، میدونم و باید مراقب باشم که تو دام این وسوسه شیطان و کامگرا بودن نیفتم و باید یواش یواش پله پله تکاملم و طی کنم
سپاسگزارم ازت که با این کامنتت به خودم یادآور شدم فراموش نکنم هدفم چیه ، کجا بودم ، تکاملم چیه
من دو روز پیش روانشناسی ثروت ۲ را خریدم و از جایی که همیشه حرص و ولع دارم که حرفهای استاد را بشنوم ، یکبار فایل صوتی جلسات ۱ تا ۱۳ که روی سایت قرار گرفته را گوش کردم . میخوام بگم بیزینس چیزی جز احساس لیاقت نیست . بیزینس چیزی جز برطرف کردن احساس گناه نیست . بیزینس تبلیغات پولی و درصد دادن به افراد و شرکت ها نیست . وقتی استاد میگه ما خودمون با افکار و باورهای غلطمون مانع ورود نعمت ها به زندگی مون شدیم معنیش اینه که وقتی احساس گناه داری نعمت ها نمیاند تو زندگیت . وقتی به شکل های مختلف خودت را سرزنش میکنی نعمت ها ازت دور میشند و توی مدار فرصت ها قرار نمی گیری . کسی حواسش بهت نیست . کسی پیدات نمیکنه . میخوام یه چیزی از خودم بگم . من همیشه ساده و واقعی نوشتم . خودمو نوشتم و الان هم خودمو مینویسم . خودمو میگم . من بنظرم خودم شاگرد خوبی بودم اما اعتراف میکنم که از جای بدی شروع کردم . از نقطه بسیار پایینی از لحاظ مالی ، عزت نفس ، روابط و ….
و جالب اینجاست که اون موقع اینو نمی دونستم چون شناختی از خودم نداشتم . من با توانایی های زیادی که داشتم طوری رفتار میکردم که بدرخشم که دیده بشم که در چشم دیگران باعرضه جلوه کنم . ولی نه تنها این با عرضگی و درخشش به پیشرفتم کمک نکرد بلکه یک عالمه بار از مسائل دیگران را روی دوشم گذاشت و من لحظات بسیاری از زندگیم را در ” تحمل” گذروندم . من وقتی وارد اینجا شدم شغلی داشتم بسیار عالی از نگاه جامعه . نمیخوام شغلم را قضاوت کنم و بگم خوب بود یا بد ولی یکجایی فهمیدم که اگر بخوام رشد کنم باید رهاش کنم …..
جگر شیر نداری سفر عشق مکن
سبزه تیغ درین ره ز کمر می گذرد
استاد گفته بود که این راه جیگر میخواد ولی من که ته حرفشو نفهمیده بودم . نمیدونستم که باید از جامد به خمیر دربیای و ذوب بشی و دوباره شکل بگیری … من از یه جایی واقعا ذوب شدم ولی اون پرده ای که همیشه جلوی چشمم احساسش میکردم از بین رفت . از بین رفت نه اینکه همه چیز خوب شد نههههه . یعنی من تازه فهمیدم که چقدر آشغال و مواد زائد تو وجودم دارم . ولی دلم خوش بود که حداقل دیدمشون چون تا اون موقع واقعا ازشون خبر نداشتم . آخه قضیه اینه که ما فکر میکنیم نرمالیم فکر می کنیم طبیعی هستیم . نمیخوام بگم خودمونو باور نداشته باشیم . ما باید بعنوان کسی که روح خدایی داره عاشق خودمون باشیم اما هیچوقت فکر نکنیم که عادی به معنای بی نقص هستیم چون نیستیم .
من کِی فهمیدم که سرشار از احساس گناه هستم ؟ زمانیکه شغلمو رها کردم و نشستم توی خونه و مشغول کار مورد علاقه م شدم . خب کنار بچه هام بودم . با لباس خونه بودم . هر وقت میخواستم روی تختم ولو میشدم و خلاصه راضی بودم اما این احساس خوب زیاد طول نکشید . همش فکر می کردم باید به بچه هام رسیدگی کنم . بیرون ببرمشون . یعنی کاره برام زهرمار شد. کار میکردم اما حواسم به این بود که بچه هام بیکارند نکنه حوصله شون سر بره نکنه من الان به کاری براشون بکنم و بجای اینکه از کارم لذت ببرم همش احساس گناه میکردم یعنی الان میفهمم که من به این دلیل در شغل قبلی این احساس گناه را نداشتم که از صبح تا شب فقط بدو بدو میکردم و زجر می کشیدم و در واقع احساس گناه خودمو با زجری که به خودم میدادم پوشش میدادم و حالا که توی حوزه مورد علاقه م پا گذاشتم و از اون دوندگی ها و تلفن های پی در پی و جر و بحث با مردم خبری نیست ، حالا باید با چه وسیله ای خودمو زجر بدم ؟ با احساس گناه در برابر بچه هام .
امشب بچه هامو صدا زدم گفتم بچه ها فردا هر کدوم تون یک انشا در مورد من بنویسید. خوبیها و بدیهای منو از نظر خودتون بنویسید . دخترم گفت تو بدی نداری . تو خیلیم خوبی . گفتم چه خوبی هایی دارم گفت مهربونی ، برامون خرید میکنی ، انقدر خوبی داری که هرچی فکر میکنم بدی به ذهنم نمیاد گفتم یعنی از اینکه من پشت میزم توی خونه کار میکنم ناراحت نمیشی گفت اصلا . گفتم از اینکه هرروز بیرون نمیریم ناراحت نیستی گفت نه من خونه را دوست دارم . فیلم دیدن با گوشیمو دوست دارم. تازه باشگاهم که میرم و پسرها هم در همین مایه ها گفتند . گفتم خب باشه نمی خواد فردا انشا بنویسید . بعد من گفتم پس چرا من فکر میکردم بچه هام در تنهایی و انزوا هستند چرا فکر میکردم هیچ کاری براشون نمیکنم . چرا انقدر خودمو اذیت کردم که یهو دیدم کار مورد علاقه را برای خودم زهرمار کردم حتی با خودم گفتم خوبه برم راهنمای گردشگری بشم که هم کار کنم هم بچه هامو مرتب سفر ببرم که این بار احساس گناهم کم بشه اما خودم از این فکر مسخره حرصم گرفت چون من هیچ علاقه ای به اون کار ندارم . چقدر خوب شد با بچه هام حرف زدم چون متوجه شدم اون چیزی که توی ذهن من میگذره اصلا توی ذهن اونها نمی گذره یعنی من فقط خودمو آزار میدادم . من داشتم آرزوهای خودمو سرکوب میکردم . تمام این آگاهی ها و شناختی که همین دوروز از خودم بدست آوردم مدیون روانشناسی ثروت ۲ هستم چون من فکر می کردم استاد از قوانین خارج میشه و وارد بحث بیزینس میشه ولی فهمیدم که استاد ، بیزینس را هم در چهارچوب قانون میبره . بخودم که اومدم گفتم اندیشه پس تو دنبال چی هستی دیگه ؟ دنبال چه فوت و فنی توی حوزه کسب و کار هستی؟ برو خودتو درست کن . برو ذهنتو درمان کن . باور کن که احساس گناه یک دروغ بزرگه که فقط توی ذهن تو وجود داره و خارج از ذهن تو هیچ وجود خارجیی نداره . باور کن که بیزینس یعنی جذب نعمت ها و باور کن که خودت با باورهای غلطت که ذهنت را پوشش دادند جلوی اومدن اونها را گرفتی . خب شکر خدا من حین آموزش هنر ، پولم باهاش ساختم و دارم میسازم و هدفم اینه تمام دوره های استاد را با نتایج مالیم بخرم چون واقعا کیف میکنم . ولی دیدم یواش یواش اون احساس گناه انقدر در من شدید شد که اگر یکروز کامل کار میکردم فرداش باید بیکار می نشستم تا مثلا وجودم مال بچه هام باشه . یا مثلا این ضعف خودمو به موج های این ویروس ربط میدادم که باعث شده بچه هام تو خونه باشند . و اتفاقا حالا که فکرشو میکنم چقدر من برای این بچه ها وقت و محبت گذاشتم ولی ذهن بیمار مدام تو را سرکوب میکنه . ببینید من نمیدونم و نمیگم به کسی بگید شما را قضاوت کنه ( خطاب به دوستان ) اما به من الهام شد که از خودشون بپرس و من گفتم بچه ها در مورد من انشا بنویسد که انقدر اونها خوب حرف زدند و نکات کلیدی گفتند که دیدم واقعا نیازی نیست چیزی بنویسند.
استاد میگه اصلی ترین نقطه ضعف خودتون را پیدا کنید و روش کار کنید . بنظر من گاهی اون نقطه ضعف اصلی در ظاهر ربطی به بیزینس نداره اما در واقع میتونه بیزینس را فلج کنه . یعنی من میتونم به راااحتی باور فراوانی بسازم ( قبلا نمیتونستم) و همون روز خدا شاهده که همون روز بصورت نتیجه وارد زندگیم بشه که از نظر خیلی ها مهمترین باور در زمینه کسب و کاره ولی وقتی یک کوهی از احساس گناه داری که اجازه نمیده باخیال راحت و سبکبال بیزینس مورد علاقه ت را انجام بدی ، حالا تو هی باور فراوانی بساز ، عمل نمیکنه برات . چون یه جای دیگه ت میلنگه.
من بعد از این ماجرای بچه هام نشستم در خلوت خودم فکر کردم و گفتم خب اندیشه پس نظر بچه هات با تو فرق میکنه یعنی اون چیزی که تو بخاطرش احساس گناه میکردی اصلا وجود نداشت یا حداقل اونجایی که تو دنبالش می گشتی نبود . و درسته که الان تو راحت تر شدی و با خیال راحت سراغ کارت میری اما این احساس گناه باید ریشه کن بشه . چون در تو وجود داره . وقتی اینها را میگفتم یهو چیزی توی وجودم گفت در واقع تو خودت همیشه مورد کم توجهی بودی . تو بچه ای بودی که به دلیل اختلاف سنی زیادی که با والدین و خواهر ها و برادرت داشتی همیشه طرد میشدی چون تو بچه بودی و اونها بزرگسال بودند و دنبال کارهای خودشون بودند. تو با خودت این رنج را آوردی و داری گسترشش میدی و فکر میکنی الانم در وجود بچه هات ، اندیشه ای هست که داره بخاطر بی توجهی دیگران غصه میخوره اما امشب دیدی که بچه هات چقدر با منطق و با اون کلام دلچسب شون تو را قانع کردند که چقدر خوشبختند و تو چقدر براشون خوب بودی تا الان . خدا شاهده انقدر این بچه ها قدرت کلام داشتند که باورم نمیشد فقط ۱۲ سالشونه …. حتی پسرم که ۱۵ سالشه گفت مامان من انقدر برنامه برای آینده م دارم که به بیرون رفتن و مهمونی فکرم نمیکنم و من فهمیدم که چقدر الکی خودمو اذیت کردم
خیلی راحت شدم استاد ، یعنی وقتی شما از خلاقیت گفتید من دیدم انقدر توی این کارم احساس گناه میکنم که فقط دلم می خواد تمام بشه و بشم مامان خونه و خب با این طرز تفکر که خلاقیت شکوفا نمیشه . در کل دلم می خواد اینطور فکر کنم که در زندگی من همه چیز سرجای درستشه و هیچ چیزی اونقدر خراب نیست که من بتونم با کار نکردن در حوزه مورد علاقه م درستش کنم . من فهمیدم که تا وارد حوزه مورد علاقه ت نشی اصلا نمیفهمی که چقدر ضعف توی وجودت هست و تو نه تنها از اونها بیخبری بلکه شبانه روز با خودت حملشون میکنی .
استاد جائیکه از تکامل میمون و انسان و روح خدا گفتی انقدرررررر لذت بردم که حس کردم قلبم نورانی شد .
خریدن و گوش دادن به این فایلها باعث شد ترسم از غولی به نام بیزینس بریزه و بفهمم که بیزینس هم در چهارچوب مشیت خداست نه چیزی فراتر از اون . این الان بهم گفته شد . واقعا بیزینس هم در چهارچوب مشیت خداست پس چرا انقدر ترمز در برابرش داریم کافیه مشیت الهی را بدونیم یا بقول استاد فکر خدا را بخونیم . دقیقا شما توی این دوره به حضار گفتید بچه ها فکر خدا را بخونید .
در پایان بسیار بسیار ممنونم از شما استاد مهربان و خانم شایسته عزیز
چه کلامی داری دختر. امروز تو جلسه ۸ ثروت ۱ یه کامنت ازت خوندم و الان هم این کامنت تاثیرگذار رو. ممنونم ممنون.
منم مثل تو کارمو بعد ۱۲ سال رها کردم و رسیدم به هنر. تو خونه آموزش میبینم و کار هم میکنم البته درآمدم هنوز کمه.
و امروز فهمیدم چقدررررررررررر عذاب وجدان دارم ازینکه تو خونه م. ازینکه همسرم کارمیره بیرون سرکار، جلسه، ترافیک و …. اما من تو خونه کار میکنم و چون هنوز درآمد قابل توجهی هم ندارم این کار به چشمم نمیاد انگار تفریحه. انگار بیکارم.
جالب اینکه این جمله رو هم از همسرم میشنوم که آخه من میرم سرکار!! روزی ۹ ساعت کارمیکنم!!!!
یعنی دقیقا به فرکانس من پاسخ میده. گاهی فقط جمله از ذهن من میگذره و او بلند میگه آخه من خسته م سرکاربودم.
و درون من چه ارتعاشی و منعکس میکنه؟؟ اینکه من تو خونه م و کارم ارزشی نداره. من یه زن خانه دارم و ارزشی نداره کارهام.
حالا هزاربارم بگم محصولات من ارزشمندن… حس بد من به توی خونه بودن هست که کارو میکنه.
یه دلیل بزرگش اینه که بابای من خیلی تاکید داشت به بیرون از خونه بودن و کار کردن. میگفت زنی که تو خونه باشه بیکاره و خلاصه حس خیلی بدی بهمون میداد. حتی مامانم گاهی که نمیرسید مهمونی بره یا تلفن جواب بده چون خیلیییی درگیر کاره، همیشه جوابش این بود که مگه من مثل این خانم های تو خونه م که بیکارباشم و هرکی زنگ زد پاشم برم. من کلی کار دارم، سبک زندگی خودمو دارم و…
ببخشید خانم های عزیز که اینارو نوشتم ولی ترمزهای ذهنیمه… وگرنه شغل ربطی به ثروت سازی نداره. مهم اینه ما هدفمند باشیم و از لحظاتمون برای رشدمون و تجربه خومون استفاده کنیم و لذت ببریم.
اینهمه خانم های خانه داری که با آشپزی، تزیین غذا، فنون خانه داری و…. موفق و پولساز شدن. کساییکه کتاب نوشتن، کانال یوتیوب دارن، کلاس آنلاین دارن.
آیا برای موفق شدن باید حتما شاخ غول شکست؟ آیا موفقیت از راه ساده و آسان باارزش نیست؟ حتما باید یه کار ماورایی انجام داد؟ چراااا؟؟ به خاطر آفرین و حرف مردم؟
جهان کاری نداره من هنرمندم، دانشمندم، خانه دارم، بیکارم، کارمندم و …. کاری به عناوین شغلی که ما ساختیم نداره. به درون ما کار داره، به حس لیاقت از شرایط الانم، به حس لیاقت که دارم تو رفاه کارمو هم جلو میبرم . ایده هامو اجرایی میکنم.
یه تایمی خستگی کارمندی برام ارزش بود! ترافیک عصرها برام نشونه این بود که دارم برمیگردم از سرکار پس یعنی فعالم! یعنی تو مسیرم! مرخصی نداشتن یعنی آفرین بیکار نیستی.
در صورتیکه میشه ایده هارو راحت تو هوای خوب، تو خونه، در تعامل با مردم تو گالری به جای ترافیک اجرایی کرد و به جای خستگی، هی لذت برد و هی ثروت ساخت.
سفررفتن برای خستگی درکردن نیست!! اصلا خستگی یعنی چی وقتی داری تو محیط آروم و خوب، سرگرمی تو جلو میبری! همون سرگرمی و برمیداری و میری سفر! تمام لحظات زندگی یعنی تجربه خودم…
خیلی بلند بلند فکرکردم! باید این باورو ریشه ای حل کنم و لذت ببرم از کارم تو خونه.
منم از این باورها داشتم که ارزشمند بودن یعنی کارمند بودن و مغازه داستن و خلاصه بیرون کار کردن ولی شکر خدا خیلی وقته که از این مرحله گذر کردم و اتفاقا افتخار می کنم که جون نمی کنم و مجبور نیستم برای کسب درآمد مانتو شلوار بپوشم و مقنعه سر کنم و صبح تا ظهر دادگاه برم و ساعتها پشت در اتاق قضات منتظر بمونم برای گرفتن یه امضا بعدم بیام خونه دوش بگیرم و تند و تند کارهای خونه را انجام بدم و دوباره یه مانتو شلوار دیگه بپوشم و اون کیف سنگینو دست بگیرم و برم دفتر تا شب .خیلی خوشحالم که پشت سر استاد راه افتادم ، درسته که خیلی زمین خوردم و دردم گرفت که اونم بخاطر مقاومت های خودم بود ولی خوشحالم که خودم بدون همراهی کردن و پشتیبانی کسی این راهو انتخاب کردم و تصمیم گرفتم فقط با استاد باشم.
ببین عزیزم به این سؤال جواب بده . کار بیرون از کِی ایجاد شد ؟ از چند سال پیش؟ مگه مامان بزرگهای ما کار بیرون میکردند؟ من نمیگم کارمندی بده ولی بیخود و بی جهت تو ذهن ما بزرگ شده و اعتماد به نفس ما را گرفته و فکر میکنیم اگر کارمند نباشیم بی ارزشیم . شما خانم ناهید معزز را ببین که از زیرزمین خونه ش تو اصفهان شروع به اجرای ایده های ساده هنری کرد و الان تهران آموزشگاه داره . خانم هانیه برنامش فارغ التحصیل مهندسی کامپیوتره ولی رفت دنبال عشق و علاقه ش و هنر تذهیب و گل و مرغ ایرانی انجام میده میتونی بری پیجشو ببینی و در کنار این افراد کسانی مثل استاد خود من هستند که بسیار هنرمند هستند ولی باورشون اینه که مردم پول جای کار هنری نمیدن و دلار گرونه و ارزش کار ما را مردم نمیدونند و …. و با این باورها محدود شدند به همون چند تا کاری که برای خانواده انجام میدن و نتونستند ثروت بسازند ولی من خودم کسی در فامیل داریم که خانم خانه دار بود ولی وقتی بچه دار شد گفت دلم نمیخواد برای هرچیزی که برای دخترم میخوام بخرم مجبور باشم از شوهرم پول بگیرم و علی رغم موافقت شوهرش رفت مکرومه بافی یاد گرفت الان بالای پنج هزار فالوور داره و از همه جای ایران مشتری داره
ببین من نمیگم از کجا درآمد میاد ولی اینا را گفتم که بدونی تو خونه اتفاقا میشه بهتر پول ساخت چون آزادی داری و ساعت کاری دست خودته ، در اجرای ایده ها محدودیت نداری ، محدود به پوشیدن مانتو شلوار و مقنعه نیستی ، همزمان میتونی چند تا کار مثل غذا بپزی و لباس و ظرف تو ماشین بذاری ، میتونی موزیک بذاری ، میتونی فایل گوش کنی ، کسی بهت دستور نمیده ، معطل حقوق آخر ماه یا اینکه بخوای از مافوق حقوق بگیری نیستی و صدها مزیت دیگه که البته باید برای این کار هم تلاش کنی و حتی بیشتر از کارمندی ولی فرقش اینه که لذت میبری .
من شکر خدا اصلا اون باورها و افکاری که شما گفتید را ندارم و افتخارم اینه که تونستم خیلی راحت از وکالت رها بشم و برم سراغ عشقم و چقدر راضی و خوشحالم و چقدر ایده به ذهنم میاد
میدونی الان، اون تایمی که تو خومه تمرین میکنم تا به درآمد برسم این حس هارو مخصوصا به کارمندی دارم. وگرنه وقتی توانایی م پولساز میشه و نتیجه میاد، دیگه اینکه تو خونه م یا دفترکار یا توی پارک یا کتابخونه و … مهم نیست و قطعا این آزادی تو خونه کارکردن اون موقعحس میشه.
این پاشنه آشیل منه که کارو به درآمد گره زده. عهه آفرین کارمیکنی چه خوب، فروشت هم خوبه؟ درآمدت راضیی؟
و سعی میکنم حال خوب رو به این گره بزنم که من مسیرم مشخصه، راهم مشخصه خداروشکر، دارم لذت میبرم از مهارت هام و راهم و هرروز بهترش میکنم. لاجرم نتیجه هم میاد.
بنظر من تا میتونی الگو پیدا کن که قبلا توی اداره و سازمان و ارگان و شرکت کار میکردند و الان تو خونه کار میکنند مثلا خانم شایسته و خانم فرهادی قبلا توی شرکت برای استاد کار می کردند و الان تو خونه هاشون کار میکنند برای استاد . خود استاد قبلا از صبح تا شب سمینار برگزار میکرد و الان تو خونه ش فایل تولید میکنه یا آقا ابراهیم مدیر فنی سایت قبلا کارمند بوده و اروپا و فکر کنم ایران توی شرکت کار میکرده و الان توی خونه ش . و همه اینها درآمدشون چندین برابر زمانی شده که توی شرکت کار میکردند پس کار توی محیط بیرون از خونه عامل ثروتمند شدن نیست
و مثال های زیادی باید پیدا کنید من برای خودم مثال دارم ولی چون شما اونها را نمی شناسید گفتنش شاید فایده نداشته باشه ولی برای خودتون مثال پیدا کنید که باورتون بشه و حستون به این قضیه اوکی بشه
چقدر کامنت زیبایی و چه باگ شخصیتی رو در خودتون پیدا کردین.
تبریک میگم و سپاسگذارم که با شجاعت اینجا اون رو به اشتراک گذاشتین….
درواقع مشکل و ترمزهای هرکسی خیلی شخصیه و خود فرد میتونه بهترین مشاور خودش باشه و در مورد ترمزهاش به جواب برسه.
من خیلی مچکرم از پاسخ تون و باید بگم دیشب داشتم از خدا کمک میخواستم برای کشف ترمزهام و فکرش رو هم نمیکردم اینطور ساده تو کامنت این قسمت هدایت بشم به پاسخ خیلی از بچه ها که از زندگی شون گفتن..از تجربه هاشون و این خیلی کمک میکنه به باورپذیر تر شدن که میشود
مچکرم از اینکه گفتین من باور فراوانی میسازم ولی احساس گناه نمیزاره اون نتیجه بده و این رو من خیلی خوب درکش میکنم چون تو زندگی خود منم همین شکل باور مخرب وجود داره و به نظرم پاشنه آشیلی هست که تا عمرهست باید روش کار کنم.
صداقت و شجاعتتون تحسین برانگیزه که اینقدر ساده گذشته خودتون رو گشتین و پاسخش رو به اشتراک گذاشتین و اینم از فرکانس استاد عزیزه که بچه ها کلا آدمهای صادق و درستی هستند.
در پناه الله مهربان شاد و سالم ک پیروز و پر از حس ارزشمندی و لیاقت باشید
سلام و درود به استاد عزیزم
این فایل نشانه دیروزم بود ولی تا امروز چند بار دیدمش. حتی به صورت صوتی هم دانلودش کردم که وقتی رانندگی میکنم و نمیتونم توی سایت باشم فایلها رو روی موزیک پلیر گوشی پخش کنم. تا حدود 100 تا فایل صوتی از شما توی فولدر عباسمنش گوشی دارم. به این صدتا شش قدم از دوره دوازده قدم رو هم اضافه کنید. که هر کدوم توی فولدر های جداگانه است.
من ساعتها و ساعتها رانندگی میکنم. در کل رانندگی با ماشین رو دوست دارم نه صرف رانندگی، در حرکت بودن رو دوست دارم. هر موقع دلم میگیره بی مقصد رانندگی میکنم. و چه بهتر اگر این ساعتها رانندگی کردن رو تبدیل کنم به کلاس درس. حتی اگه 100% حواسم به فایل نباشه، و اگه مرور هر باره فایلها بتونه فقط و فقط 10% روی ناخودآگاه من اثر بذاره (که خیلی بیشتر از 10%) بازم باعث میشه که از 99,9% افراد جامعه بهتر بشم.
این فایل رو قبلا هم دیده بودم و البته خدا رو شکر کردم که من جزو دسته متوهمین نیستم. بارها و بارها اطرافیان بهم میگن فلانی تو خیلی مهارت داری، خیلی اطلاعات داری. میگم بیخیال بابا اینا رو همه بلدن. اینا که چیزی نیست. آخرین چیزی که تو این زمینه شنیدم این بوده که توی عرض دو هفته چهار نفر مهارت منو در زمینه کار دکوراسیون MDF تحسین کردن. و من هم میگم این که چیزی نیست هر کسی یه دریل شارژی و یه بسته پیچ دستش بگیره میتونه چهارتا تیکه MDF رو به هم وصل کنه. ولی وقتی توی یه بازه زمانی کوتاه چند نفر یه موضوعی رو بهم میگن بقول استاد عباس منش شاخکام فعال میشه که راستی من چرا به این مهارتم توجه نمیکنم. بخاطر ذهنیت ناشی از تجربیات قبلی(تنش با آدمها) از این کار خیلی خوشم نمیاد که بگم عاشقش هستم ولی اره وقتی میرم توی دل کار خستگی حالیم نیست. عین استاد عباس منش که توی زندگی در بهشت اره و دریل و پیچ و مته و نیلگان دستش میگرفت و چوبها رو قطعه قطعه میکرد و مونتاژ میکرد. به راحتی میتونم ساعتها این کار رو انجام بدم بدون خستگی. یا مهارت زبان انگلیسی، من میگم عادیه بقیه بهم میگن دیوونه چرا نمیری تدریس کنی. مهارت طراحی با اسکچاپ ، من میگم بخدا اینها عادیه ، بقیه بهم میگن عجب طرحهایی میزنی. یا مهارت تدریس و آموزش (مباحث ایمنی و آتش نشانی) یا مهارت مکانیک صنعتی یا ورزش (اگه ورزش هم مهارت محسوب بشه، چون خیلیها ازش پول درمیان) یا مهارت کار در ارتفاع با طناب و تجهیزات نجات و یه سری چیزای دیگه که میدونم هنوز هست ولی الان یادم نمیاد. (واقعاً من هنوز معتقدم داشتن این مهارتها و بقیه مهارتهایی که الان یادم نمیاد بازم عادیه)
چقدر این صحبت استاد عباس منش عزیز به دلم نشست که این افراد نیاز دارن روی عزت نفس شون کار کنن. من خودم یه آدم به شدت نیازمند به کار کردن روی عزت نفس هستم. بعد از این صحبت استاد رفتم دوره عزت نفس رو گذاشتم توی سبد خریدم. هنوز هم نمیدونم چطوری میتونم بهای دریافت این آگاهی رو پرداخت کنم. اساساً چطوریش هم زیاد به من مربوط نیست. من درخواستش میکنم و در مسیرش باقی میمونم. چطوریش رو خداوند بهم نشون خواهد داد.
سپاسگزارم از استاد عباس منش عزیزم.
خدا رو صد هزار مرتبه شکر بخاطر این فایل ارزشمند.
استاد واقعا واقعا هر روز منو سورپرایز میکنین با ویدیو های عالی تون ، من اول بگم که این فایل یک هدیه امروز من بود از طرف شما چون واقعا پتانسیل اینو داشت که جز فایل های محصولات باشه واقعا ممنونم.
استاد در مورد شغل هایی که گفتین جدید ایجاد شدن و اصلا فکر نمیکردیم که اینا میتونن شغل هم باشن من چند تا مثال دارم که برام موقع ورود به کانادا خیلی جالب بود یکیش مثلا یکسری افراد هستن که سگ ها رو تو یک ساعت مشخصی وقتی صاحبش سر کار هست و وقت نمیکنه که walk بکنه میان کلید خانه رو دارن در رو باز میکنن و سگ شمارو به پیاده روی میبرن که بهشون میگن dog walker اولین بار چقدر خندیدم و گفتم این دیگه چه شغلی ! ولی بعدا دیدم چقدر ادم مخصوصا تو دان تان تورنتو سگ دارن و وقت نمیکنن این هارو ببرن بیرون و این افراد بابتش هزینه دریافت میکنن و این یک شغله 😊 و یا مثلا یک شغل دیگه که جالب بود خانه هایی که اینجا ساخته میشن اول باید از شهرداری مجوز بگیرن و شهرداری یکسری شرایط الزامی میزاره برای تخریب و یکی از اون ها گزاشتن نرده دور محوطه خانه ، که یکسری افراد هستن فقط با اجاره یک سوله یا یک قسمتی از انباری خارج شهر یک عالمه نرده که هزینه زیادی هم نداره میان با یک تراک نرده هارو میارن کار میزارن و کردیت شمارو همون لحظه وارد سیستم میکنن و میرن و بابت هر متر یا بقولی اسکورفیت مبلغ ماهیانه شمارو شارژ میکنن تا اخرین روزی که خانه شما تکمیل بشه که معمولا ۱ سال یا دو سال طول میکشه و این افراد ماهیانه دارن شمارو بی درد سر فقط با گزاشتن چند تا نرده شارژ میکنن تازه بماند که اگه نرده هارو خراب کنین اخرش پول اون تیکه ای که خراب شده رو از کردیت کارت شما کم میکنن
چقدر راحت واقعا چقدر راحت پول میسازن
فقط با داشتن یک تراک و چهار تا آهن پاره 😆
انقدر مثال دارم از شغل های جدید دارم که نگووووووو
واقعا درست میگین ، ما باید ببینیم تا برامون باور پذیر بشه که از راه های راحت تر هم میشه پول در اورد و فقط باید حرکت کنیم و عمل کنیم بعدش حتی ممکنه با مطالعه حتی بهتر از بقیه عمل کنیم
اینکه گفتین بعضیا واقعا فلج هستن هم درک میکنم خیلی از ادم ها رو میبینم صبح تا شب تو اینستا گرام هستن و وقت کشی میکنن بعضا یا دارن استوری میبینن و یا تو اکسپلارر که تمومی هم نداره هر آشغالی رو به ذهن خودشون وارد میکنن . همیشه خیلی سعی کردم با بقیه دوستانم و همکارانم متفاوت تر عمل کنم تقریبا ۷ سال پیش که تو ایران میشه گفت همه چیز از الان بهتر بود من تصمیم گرفتم مهاجرت کنم من کارمند شهرداری بودم و یادمه از بین کل نیروهایی که پهلوشون کار میکردم قسم میخورم یک نفر هم به فکر مهاجرت نبود چند تا مناطق شهرداری رو زیر رو کردم که یکی رو پیدا کنم یکم از خارج برای من بگه ، خارج که میگم هر جایی خارج از ایران نه حالا لزوما کانادا ، اما هیچ کسی نبود نمیخوام بگم من خوبم که مهاجرت کردم نه اما میتونم بگم تقریبا بیشتر نیروها اون موقع درامد خوبی داشتن اینو همه میدونن که شهرداری از قدیم جز ارگان هایی بود که خوب پول میداد اما در عین حال تمام همکاران همون موقع هم غر میزدن و از کارشون راضی نبودن ولی حاضر هم نبودن از نقطه امن خودشون خارج بشن ، زمین و زمان رو فوش میدادن اما هیچ اقدامی که نمیکردن یک طرف اصلا هیچ ذوقی هم نداشتن یکی بیاد از شرایط خارج از ایران بگه ، باورتون میشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بخدا من که باورم نمیشه همین الانم دارم میگم باور نمیکنه یعنی ادم حتی نخواد بشنوه که بابا اینطوری هم میشه زندگی کرد یا تو دنیا این شرایط هم هست حداقل بیا بشنو من چی میگم ، این در حالی بهم بیشتر ثابت شد که دقیقا ۱ سال بعد از مهاجرت یک سفر سه هفته ای به ایران برگشتم و رفتم اداره قبلی تا به دوستانم سر بزنم و اون ها حتی نمیخواستن بشنون !!! حالا من اگه جای دوستانم بودم طرف رو ول نمیکردم با سوالاتم که بیا بازم بگو اونجا چطوریه ، اصلا بعضیا ادم هارو نمیفهمم واقعااااااااا این حد از اشتیاق …! موضوع اینه که یکی دو تا نیستن موضوع یک عالمه ادمی که خودشونو زنجیر کردن به شرایطی که دوسش ندارن و غر هم میزنن من نمیگم همه باید مهاجرت کنن تا پیشرفت کنن حرف من اینه که خیلیا دوست هم ندارن بشنون که طور دیگری هم میشه زندگی کرد تا ایده بگیرن
مثلا کمپانی اسنب تو ایران کمپانی اوبر رو دید که ایده رو تو ایران زد دیگه ، بابا تو حداقل بیا بشنو شاید تو همون ایران یک ایده خوب رو از حرف های من راه انداختی نمیگیم مهاجرت کن ، حرف من این بود .
خلاصه موقع مهاجرت من همه میگفتن دیوونه شدی و این کار به این خوبی میخوای بزاری بری و اگه پشیمون شدی برگشتی ، شهرداری دیگه استخدامت نمیکنه ها ، و ازین حرف ها اما من واقعا خواسته هام با بقیه متفاوت بود برام هم این نکته جالب بود که همه غر میزنن اما کاری هم نمیخوان بکنن چون شما تو این ویدیو گفتین یک دسته افراد اصلا نمیخوان هیچ مهارتی کسب کنن و یا هیچ اقدامی برای تغییر شرایط بکنن این موضوع رو یادم افتاد
جالب اینه که بین ۱۰۰۰ تا نیرویی که تو اداره ما داشت فقط من میخواستم مثل بقیه نباشم و دیگه غر نزم و اگه یک شرایطی اذیتم میکنه از ایران برم یعنی طوری بود که بعضا به خودم شک هم کردم گفتم نکنه من دارم یک اشتباهی میکنم که انقدر پر ریسکه که این همه ادم حاضر نیستن بکنن خیلی عجیب بود برام
اما به هر حال استعفا دادم و رفتم کاری که به ندرت کسی تو شهرداری میکنه کردم ، شاید خیلیا الان بگن نه بابا الان همه دارن مهاجرت میکنن اما بقول استاد الان با توجه به شرایط جامعه دارن چک و لقدی میشن و چاره ای جز مهاجرت نمیبینن
اون زمان من اومدم دلار بود ۲۸۰۰ و الان ….!!!
دقیقا اینکه میگین اگه نخوای پیشرفت کنی دنیا چک و لقدیت میکنه رو با پوست و استخوان درک میکنم اینکه نخوای از نقطه امن خودت خارج بشی و سراغ پیشرفت کردن هم نری و در نتیجه پس رفت میکنی هم درک میکنم
تو کیس من مهاجرت خواسته من بود چون یکسری مسائل رو من نمیتونستم تغییر بدم و قوانین و شرایط کشور دیگه ای رو دوست داشتم اما شاید برای خیلیا فرق بکنه ، موضوع مهم اینه که مگه ما چقدر زمان در دنیای مادی برای زندگی داریم که بخواهیم خودمونو زنجیر کنیم به یک شرایطی که واقعا دوسش نداریم .
آخه تو ایران به ما یاد دادن :
پسر همینم که داری بچسب که همینم که داری از دست میدی ، این جمله نه تنها از زبان پدرم بارها بارها شنیدم بلکه تو جامعه و اداره و هر جایی میدیم که انگار همه بدنیا اومدن که یکسری اموال رو بدست بیارن و بچسبن نکنه همینم از دست بره ، این یک باور به شدت غلط و اشتباه هست و ما هر روز با مهارت کسب کردن میتونیم ثروت بسازیم اصلا احتیاجی نداریم به چیزی بچسبیم ، اینجا من فقط با دیدن چند تا ویدیو تعمیرات موبایل تو یوتویوپ تونستم اوایل مهاجرتم فقط برای ایرانی ها گوشی هاشونو تعمیرکنم وقتی میدیم اکثر آیفون ها صفحه هاشون ترک خورده پیش خودم گفتم پسر این یک فرصت کار پیچیده ای هم نیست و راحت میتونی حتی با ماشین خودت دمه در خونه طرف گوشی درست کنی و ۱۰۰ دلار بابتش پول بگیری در حالیکه صفحه اون موبایل رو $۱۰ میخریدم و $۹۰ دلار برای هر گوشی سود که کلا ۱۵ دقیقه ای تعویض میکردم تازه یک پرونکتور $۴ دلاری هم رایگان برای هر مشتری مینداختم نه مغازه نه مالیات و نه اب و برق و هیچی هیچی ، خوب چون زبانم اوایل مهاجرت ضعیف بود همون جامعه ایرانی ها رو موبایل هاشونو تعمیر میکردم برام بس بود و پول خوبی هم هر روز در میاوردم کنارش یک ماشین هم داشتم که خیلی موقع ها ایرانی هایی که میخواستن برن فرودگاه من میبردم و کلی هم تو راه میخندیدیم و دوست میشدیم و اطلاعات کسب میکردم و در کنارش پولم در میاوردم یا تور میزاشتم میبردم نیاگارا میگردوندم و کلی پول دراوردم تعدادشونم کم نبودن و تلفن من همش داشت زنگ میخورد و اصلا نمیدونستم کدوم کارو الان برم انجام بدم و این در حالی بود که تازه وارد کانادا شده بودم و میتونستم ناله کنم و بگم کار نیست مثل خیلیا اما سرم خیلی شلوغ بود و در کنارش با ادم های متفاوت هم بودم و شخصیت ها و برخورد ها و الگوهای رفتاری رو رسد میکردم و یک جور بررسی و شناخت ادم ها هم برا من بود تازه در کنارش همش یا تور نیاگارا بودم سوار کشتی یا جاهای دیدنی تورنتو میبردم خودمم میدیدم و میگشتم و هزاران کاری که کلی پول ساختم و در کنارش لذت بردم در ابتدای مهاجرت و بعد ها خواسته هام تغییر کرد و باز همون قانونی که میگین از محیط امن خودتون خارج بشین بازم خارج شدم و وارد آمازون شدم و دقیقا خدا هدایتم کرد من قبل از کرونا یکی از فروشنده های موفق امازون شدم و هستم
اگه میخواستم تو نقطه امن خودم بمونم یعنی همون شغل های قبلی میرفتیم توی کرونا و دیگه مشتری نبود که توریستی بیاد و بخواد بره نیاگارا و یا پرواز ها بخاطر لاک دان بسته بودن ، بصورت هدایتی حرکت کردم و دو سال قبل از کرونا وارد امازون امریکا شدم (جالبه از تو کانادا امازون امریکا رو شروع کردم چون از همون اول گفتم که جمعیت امریکا بیشتر از کاناداست و این فروش بهتری رو در اینده برای من داره و همونم شد ) و فعالیت کردم که اصلا دیگه لازم نبود من با مشتری باشم و همه چیز بصورت انلاین از داخل خونه انجام میشد و آزادی زمانی و مکانی رو تجربه کردم
خود شما استاد الگوی بسیار بسیار بسیار خوبی برای ما هستین ، از همون ابتدا نشون دادین که به مال و اموال نچسبیدین و ثروت سراغ شما اومده ، چه زمانی که به قول خودتون نفهمیدین اصلا پول تاکسی که داشتین چی شد و چه زمانی که کلی ملک و املاک رو گزاشتین ایران و دوباره تو امریکا یکسری دیگه خریدین چون به خودتون ایمان داشتین که میتونین و بیشتر روی مهارت ها تون کار کردین تا چسبیدن به دارایی های قبلی ، یا تو موضوع لاغری و حذف چربی های اضافه و درمان دیابت که حتی انقدر مهارت کسب کردین که براش دوره هم دارین میسازین و این یعنی نمونه یک فردی که ایمان داره اگه مهارت کسب کنه حتی اگه تمام دارایی هاشو از دست بده بازم میتونه ثروت کسب کنه
خیلی خیلی ازتون ممنونم و سپاسگذارم بابت انرژی خوبتون شما نمیدونین چقدر منو سورپرایز میکنین وقتی هر روز میام تو سایت شما و یک ویدیو از شما میبینم . سپاسگذارم ❤️
به نام خداوند هدایتگرم
سلام برادر عزیزم
بسیار بسیار از خوندن کامنت شما لذت بردم
به چه نکته های طلایی و چه آگاهی های عالی اشاره کردید که همشون حاصل تجربه های شما بوده
چقدر میشه از همین صحبت های شما، ایده گرفت، انگیزه پیدا کرد بری حرکت کردن و غر نزدن و دنبال رشد و بهبود بودن
این جملتون خیلی به دلم نشست: ” حرف من اینه که خیلیا دوست هم ندارن بشنون که طور دیگری هم میشه زندگی کرد تا ایده بگیرن”
واقعا این حرف شما، دوباره و دوباره به من ثابت کرد که آدمها در مدارهای متفاوت هستن و در هر مداری که هستی یک حائل یا حجاب و پرده ای وجود داره که اجازه نمیده به آگاهی های مدار بعدی دسترسی داشته باشی مگر اینکه آگاهانه تلاش کنی و بخوای که برای مدار بالاتر
مثلا من خودم با یکی از برادرهام هم مدار هستم و در مورد این قوانین و سایت و محصولات همیشه صحبت میکنیم و هر روز به همدیگه نزدیکتر میشیم اما خیلی جالبه ، خواهر من یک بار نشسته بود پیش ما و ما جسته و گریخته هم که داشتیم در این موارد صحبت میکردیم حتی از ما نپرسید قضیه چیه؟؟ این استاد عباسمنش کیه؟؟ این محصولات و فایلهایی که ازش صحبت میکنید در مورد چی هستن؟؟
پس اصلا جای تعجب نداره که افراد یه خانواده که از یک خون هستن، نتایج کاملا متفاوت با هم دارن و همه این موارد، ما رو آگاه تر میکنه به این قانون که ما قادر نیستیم زندگی کسی رو تغییر بدیم و فقط خالق مطلق همه تجربه های زندگی خودمونیم پس فقط نگاهمونبه درونمون باشه و بیرون رو کار نداشته باشیم چون بیرون ما، آیینه درون مامیشه و این همیشه بوده، هست و خواهد بود
ممنونم و ساسگذار بابت اشتراک تجربه های عالیتون با ما
متن شما باعث شد حال بسیار خوبی پیدا کنم و با نوشتن چند سطر هم تحسینتون کنم که اینقدر عالی اقدام و حرکت کردید با جسارت و پا گذاشتن روی ترس ها و هم اینکه به خودم یادآوری کنم که همواره میشه بهتر شدو رشد کرد و کاری به آدمهای غر غرو نداشته باشم، اعراض کنم
سپاس فراوان
هممون رو بدستان الله یکتا میسپارم و امیدوارم خوشبختی ناب رو در همه جنبه های زندگیمون تجربه کنیم
سلام آقای رضایی
امیدوارم که حال دلتون عالی و همیشه پرازانگیزه برای حرکت و پیشرفت باشه
تحسینتون میکنم که اینقدر ایمانتون رو درعمل نشون دادید،و انقدر شجاعانه درمسیرمهاجرتتون قدم برداشتید
چقدر ازین جملتون قدرت گرفتم اینکه مگه ماچقدر زمان برای زندگی تواین دنیای مادی داریم که خودمونو زنجیرکنیم به شرایطی که دوسش نداریم
دقیقا همینه ما آدما فکرمیکنیم همون شرایطی که داریم باید باچنگو دندون بهش بچسبیم و اگه ازون شرایط رها شدیم دیگه دنیابه اخرمیرسه و فکرمیکنیم مؤمن واقعی به کسی میگن که به همون شرایطی که داره قااانع باشه و چیزبزرگی از خدا نخواد
چقدر تحسینتون کردم که ازبین هزاران نفرکارمند توی شهردار متفاوت فکرکردید و متفاوت عمل کردید و مسلماً متفاوت از بقیه ی ادمای فلج فکر،نتیجه گرفتید
من هم ازموقعی که دوره ی دوازده قدم رو شروع کردم به کارکردن خواسته ی مهاجرت برای من و همسرم واضح شد،و انقدر به این خواسته داریم فکرمیکنیم که نشونه های خیلی زیادی هم میبینیم ویا به کامنتهای دوستان باایمانی مثل شما هدایت میشیم، وبه هرکسی این موضوع رو میگیم انگارکه اونهم باورکرده و ایمان مارو تواین مسیر بیشترمیکنه و هم اینکه برای اون طرف هیجان انگیزه جوری که انگار بهش داریم میگیم قراره شاخ غول بشکنیم!
امیدوارم که ماهم بتونیم مثل شمادوستان باایمان، ایمانمون رو درعمل نشون بدیم و بشیم الگویی برای دیگرانی که خواهان تغییرن ولی یجورایی از رهاکردن شرایطشون میترسن
براتون ارزوی بهترینها و موفقیتهای بزرگی رو آرزومندم
درپنای خدای بی همتا شادوسلامتو ثروتمند باشید
درود برشما استاد عزیزم و مریم جان گرامی و درود بر دیگر دوستان
استاد بسیار بسیار سپاسگزارم
یعنی این فایل چقدر به من کمک کرد. اصلا انگار فقط داشتید با من صحبت می کردید گفتم خدایا پاسخم را دادید.
استاد من هدف داشتم می خواستم برای هدفم اقدام کنم ولی یک سوال گنگی در ذهنم بود و من را نگه داشته بود. یعنی من عمل می کردم ولی جسته و گریخته. حالا باری به هرجهت اما وقتی این فایل را گوش کردم ذوق زده شده بودم می گفتم خدایا چطور با این فایل پاسخم را دادی!
من مشکلم عدم تمرکز و وقت گذاشتن بود برای علاقه ای که داشتم. وقتی متوجه شدم استاد برای یک موضوعی 43 روز رفتن و تمرکز لیزری گذاشتن روی آن موضوع و به قولی مطالبی می خواندید که شاید هر مقاله چقدر انرژی از ادم می گیرد فهمیدم که نقظه ضعف من یا پاشنه آشیلم کجاست. من وقت کامل نمی گذاشتم من تمرکز کامل نمی گذاشتم. فکر می کردم خب اینطوری بهتره خیلی به خودم سختی ندم که رنج نکشم. عجب !
اما الان فهمیدم که بابا هدف ما از خلقت و آمدن به این دنیا رفتن پی علاقیمون است و اگر پی گیر بشم و تمرکزی کار کنم آن لذت بی حدی که استاد ازش حرف می زنند متوجه می شوم فقط باید استقامت داشته باشم. به درک اون لذت می رسم ولی نه با یک روز کار کردن یک روز بیخیال شدن. وای وقتی گفتید وقتتون به بطالت نگذره من راستش تو فضای مجازی و تلویزیون وقت تلف نمی کردم. اتفاقا بیشتر وقتی که اضافه می اومد حتما داشتم فایل ها را گوش می کردم، اما این راضیم نمی کرد فکر می کردم باید کاری کنم که احساس کنم به رشد جهان کمک می کنم. علاقه مندی پیدا کرده بودم ولی دنبال مهارت نمی رفتم. تازه فهمیدم من باید مهارت را با تمرکز کامل به دست بیارم و همین است که لذتبخش است.
سخنی که گفتید که هدف این نیست که فقط بخواهیم خوراک و پوشاک خودمون را تامین کنیم، بله واقعا هدف این نیست چون ما با تامین اینها اگر آنچه برایش به این دنیا آمدیم را نیابیم باز احساس سرخوردگی می کنیم. پس چه زیباست که بنشینیم و روی علاقه مان کار کنیم حتی اگر نتایج مالی نداشته باشد از این هویتی که می یابیم به خود ببالیم و احساس رضایت کنیم و در برابر پشتکار و استقامت ما ثروت به طور طبیعی به زندگی ما خواهد آمد.
سپاس و هزاران سپاس. از دیروز نشستم و نسبت به روزهای گذشته خیلی بیشتر برای علاقه ام زمان گذاشتم و دنبال افزایش مهارت بودم. امیدوارم بتوانم تعهد خودم را به انجام برسانم که تعهدم این باشد که با افزایش مهارتم از زندگی ام لذت ببرم و به رشد جهان کمک کنم. در کنار آموزش های پربار شما استاد عزیز که چراغ راهی برای ما شدید.
سلام به استاد عزیزم
استاد قشنگم همیشه از دیدن فایل هاتون و گوش دادن مطالب ارزشمندتون لذت میبرم.
من وقتی حرفاتونو شنیدم به خودم آفرین گفتم که در حوزه مورد علاقم دارم تلاش میکنم و اینقدر تمرکزی در قسمت دوخت لباس کار میکنم و کلی توش مهارت کسب کردم ،ولی همیشه تشنه ی یادگیری هستم وقتی مدل های جدید یا روش های جدید دوخت لباسو میبینم بی نهایت مشتاقم یادش بگیرم.
خیلی حس خوبیه در کاری که عاشقشی مهارت داشته باشی و ازش ثروت بسازی.چقدر حس قشنگی دارم،خداروصد هزار مرتبه شکر بخاطر وجودتون در زندگیم .
استاد درمورد تند خانی گفتید من بی نهایت برام معضل شده و دقیقن مثل گذشته ی شما هستم تا دو خط یه نوشترو میخونم خابم میگیره ینی خیلی وقتا خودمو زور میکنم کامنتارو که میخونم.
خیلی دوس دارم بخونمشون ولی یهو به خودم میام میبینم خوابم برده.
خیلی اذیت میشم کاش دوره های تند خوانیتون بود و ازشون استفاده مبکردم هم برای خوندن کامنتای ارزشمند دوستانم هم برای خوندن کتاب ها در حوزه ی کاریم.
سلام فرشته جان دقیقا به نکته ی خوبی اشاره کردی من هم تا میخوام کانت های سایت و بخونم خوابم میبره 😕😕😕
دقیقا من هم امشب که فایل استاد و دیدم با خودم گفتم ای کاش دوره تند خوانی رو داشتم
امیدوارم که همیشه سالم و سعادتمند باشید
سلام به بهترین استاد دنیا
الان که دارم این جملات رو مینویسم اشک شوق در چشمانم جمع شده و نمیدونم چطوری از خدای مهربانم که شما رو به عنوان چراغ راه من نشون داد تشکر کنم .
استاد عزیزم پس از سالها شک و دودلی و این درو آن در زدن ۳ سال هست که به لطف آموزه های شما عزیز راه خودم رو پیدا کردم و شروع کردم به انجام کاری که عاشق اون هستم و اصلا برایم خستگی ندارد و فقط عشق هست و بس
با فروش تکه ای از طلاهای خودم در سه سال پیش توانستم دوره ی روانشناسی ثروت ۳ رو بخرم و از یک زن خانه دار در مدت کوتاهی کار تدریس رو شروع کردم .و چند روز پیش به لطف الله تونستم از درآمد خودم دوره ی روانشناسی ۱ و ۲ را بخرم .و اینکه با یک وقفه ی یک ساله به علت مهاجرت به آمریکا تونستم دوباره کار تدریس رو از طریق زوم شروع کنم و دوره ها رو به دلار خریدم و از ته قلبم خدا رو شاکرم که استاد و الگویی مثل شما دارم .و حتما شما عزیز رو در جریان پیشرفت کار خودم قرار میدم چون تازه مدت ۶ ماه است که کارم رو در اینجا شروع کردم و مو به مو متعهد به انجام تمریناتی شده ام که از شما یاد میگیرم و روزی ۳ ساعت فقط فایلهای شما رو بارها و بارها گوش میدم و هر روز به نتایج عالیتری میرسم و زندگیم دیگه هیچ ربطی به گذشته نداره و من زندگیمو به دو دوره ی قبل و بعد از آشنایی با استاد عباسمنش نازنین تقسیم کرده ام.اصلا دلیل آمدنم به آمریکا که همیشه رویای من بود استفاده از محصول عالی قانون آفرینش شما بود و دوره ی عزت نفس
همین الان من در منزل شخصی خودمان با همسر و دوفرزندم در کالیفرنیا زندگی میکنم و هر روزم عشق است و زیبایی تا کنار اقیانوس آرام ۱۰ دقیقه فاصله دارم و به هر آنچه که میخواستم رسیده ام .و امیدوارم که روزی برسد که با افتخار در هنگام سخنرانی و آموزش قوانین هستی بگویم من شاگرد بزرگ مردی هستم که تمام تجربیات و زحمات و دانش خودش را در اختیار ما قرار داد تا جهان رابه جایی بهتر برای خودم و دیگران تبدیل کنم.
بی صبرانه منتظر روزی هستم که شما به من وقت ملاقات بدهید و به دیدن شما عزیز و مریم خانم دوستداشتنی بیایم و هر دوی شما رو غرق بوسه کنم و بگویم :سپاس خداوندی را که مرا با عزیزانی چون شما آشنا کرد و نور ایمان و عشق را در زندگی من شعله ور کرد.
دوستون دارم
سلام
سلام خدمت رب العالمین
استاد عزیزم من امروز صبح یک سری به سایت زدم دیدم فایل جدید نگذاشتید و چون عجله داشتم باید میرفتم به کلاس آموزشی که ثبت نام کردم که بعدا براتون توضیح میدهم
رفتم و برگشتم بعد از ظهر فایل جدید را دیدم و تا الان تقریبا دوبار گوش دادم گفتم کامنت بنویسم
اوضاع از این قراره که ،
من الان ۵۲ سالم هست حدودا یکسال بیشتر هست که با شما آشنا شده ام و در سایت ثبت نام کردم
خیلی سعی کرده ام آموزه های شما را در عمل انجام دهم
من یک خانم خانه دار هستم
همیشه شما گفتین باید حرکت کنید من خیلی تلاش کردم مثلا پارسال سر یک کاری رفتم که موفق نشدم دلایلش هم طولانی هست توصیح نمیدم چون صاحب اون شغل خودش درآمدی نداشت که من هم بتوانم پیش او کار کنم و بعد از یک مدتی دیگه ادامه ندادم
امسال خیلی فکر کردم و تلاش کردم که شغل مورد علاقه ام را پیدا کنم باز نتونستم صد در صد پیداش کنم
ولی گفتم نمیشه که تا آخر عمرم بشینم باید از یک جایی شروع کنم
خلاصه رفتم آموزشگاه آرایشی ثبت نام کردم برای دوره یاد گیری کوتاهی مو تخصصی
البته در این حوزه مقداری هم علاقه دارم یک دوره دو یا سه ماهه است و امتحان فنی حرفه ای میگیرند و بعد از گرفتن مدرک میتوانم کار کنم
به امید خدا امروز اولین روز آموزشم بود
صبح رفتم و ظهر برگشتم خونه خیلی خوشحالم چون دارم به تعهدی که به خدا داده ام و به او گفتم خدایا من حرکت میکنم تو هم من را یاری کن
عمل کردم
برای من که سالها کاری نکرده ام کنی سخت بود البته همسرم به من اجازه نمیداد میگفت کار برای چی میخوای بکنی هر چی بخوای هست چه نیازی داری
اما من بالاخره پیروز شدم رفتم و حرکت کردم میخواهم بعد از آموزش کار کنم
خدا میداند برای من الان فقط حرکت کردنم مهم هست
میخواهم به خودم و خدای خودم نشان دهم که من عمل کردم و با تمام سختی ها و ترمز هایی که داشتم اقدام کردم و امید وارم که نتیجه میگیرم
استاد عزیزم انگار فایل امروز برای من بود
دقیقا اولین روزی که شروع کردم به فعالیت
و راکد نماندم
خیلی خوشحالم
استاد عزیزم من شما و مریم شایسته را خیلی دعا میکنم
خیلی شما را تحسین میکنم
دیشب خواب شما را دیدم خیلی خوابم طولانی بود و قشنگ
دوست دارم یه روزی برسه خوابهایم که همیشه در مورد شما دیدم را براتون از نزدیک تعریف کنم
آخه استاد جان من قبلا اصلا اهل خواب دیدن زیاد نبودم ولی این یک ساله از بس فایل ها و دوره های شما را میبینم خواب شما رو میبینم برای خودم هم عجیبه
عاشقتون هستم امیدوارم شما و مریم شایسته همیشه شاد و سلامت و موفق باشید
خدایا بابت تمام نعمتها و موهبتهایی که به من داده ای بینهایت سپاسگزارم .
خدایا بابت تمام هدایتهایی که به من داشته ای بینهایت سپاسگزارم
خدایا بابت حضور استاد عباس منش در زندگی ام بینهایت سپاسگزارم
برای همه دعا میکنم
در پناه الله یکتا باشید شاد و سلامت و ثروتمند و موفق باشید به تمام خواسته هایتان برسید الهامات خداوند را دریافت کنید و به آنها عمل کنید و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
🌷🌷🙏🙏❤💧🎈⭐🇱🇷🇱🇷🇱🇷🇱🇷🇱🇷
سلام دوست عزیزم فرزانه خانم 😍
وای خدای من چقدر تعهد و انگیزه
واقعا از ته قلبم لذت بردم و ایستاده براتون کَف زدم و چقدر تو دلم تحسینتون کردم
چقدر خوبه که از هر سن و سالی که دارید شروع کردید به انجام کاری که علاقه دارید بهش ، اینکه بگردی چیزی که میدا کنی رو از وجود خودت بیرون بکشی و با تعهد براش قدم برداری واقعا قابل تحسینه .
چقدر الگوی خوبی هستید شما برای افرادی که این باور اینکه ” حالا تو این سن و سال ”
وای من هزار بارهم بشینم هی بگم آفرین آفرین آفرین باز هم کم گفتم
موفق ، شاد ، سلامت و خوشحال و ثروتمند باشید ❤❤❤
سلام آسیه جانم
خیلی ممنونم که برای من کامنت گذاشتید
من خیلی خوشحالم که در این گروه هستم و دوستانی همچون شما دارم
از خدا برای شما بهترینهارا میخواهم
امیدوارم هستم به تمام خواسته هاتون هرچه زودتر برسید موفق و پیروز باشید و در پناه خداوند باشید و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
❤🌷💧💋
به نام تنها ابر قدرت حاکم بر جهان هستى
سلام به همه عزیزانم
استاد چقدر فوق العاده شدین عاشقتونم دقیقا مثه پسراى بیست و خورده اى ساله شدین خدا رو شکر قشنگ چهره اتون باز شده شادابتر شده خیلى جوون تر شدین
واقعا مریم عزیزم رو تحسین میکنم که انقدر عاشقانه رو این دوره تمرکز گذاشته و انقدر نسبت به هدفش تعهد داره
اون عشق بی قید و شرط اون احترام بینتون واقعاً من عاشقشم
یاد خودم اوفتادم که پارسال این موقع ها بود هدایت الهى گفت خودت رو قرنطینه کن و بشین تمرکزى روى قرآن و دوره ها و حتى کامنت هم ننوشتم و چقدر خدا کمکم کرد بتونم به یه درکهایى برسم مخصوصا تو حوزه ثروت و احساس لیاقت که و نتیجه های خیلی خوبی هم گرفتم
استاد من دقیقا از همون دسته اول بودم یادمه وقتى رفتم تو حوزه بدنسازى و تصمیم گرفتم به قول شما تهش رو دربیارم مخصوصا اینکه خدا شرایطى برام قرار داده بود که بهترین مکمل ها در اختیارم بود و مربیم هم اول خانم على تبریزى بود و بعد علی و بهترین مکمل هاى دنیا در دسترسم بود و من انقدر عاشق این رشته شده بودم و همش چشمم به دهن على بود ازش چیز یاد بگیرم کتاب بخونم کلیپ ببینم افرادی که تو این حوزه اول هسن ته رژیم هاى غذایى و داروها رو دربیارم و انقدر تو این حوزه پیشرفت کردم که خود خانم على تبریزى بهم پیشنهاد داد که مدیریت مجموعه ورزشیش رو به عهده بگیرم کارى به اینکه نشد ندارم میخوام بگم انقدر تو هر حوزه اى که علاقه مند بشم تا تهش میرم ولى همون بحث عدم احساس لیاقت ها همون کمبود عزت نفس ها و باور نداشتن خودم و ترسها و شرک ها سدهایى رو جلوم قرار میداد که من اصلا به این فکر نمیکرم که میتونم از این سد ها عبور کنم با اینکه تو این حوزه به نقطه اى رسیده بودم که على به دوستهاش میگفت برنامه میخواهین از نفیسه بگیرین حالا به شوخى میگفت ، ولى میخوام بگم انقدر یه چیز رو جدى میگیرم وقتى برم توش انقدر که واقعا انگار منم مسابقه داشتم با على میرفتم باشگاه با هم بر میگشتیم رژیم سخت انگار مجبور بودم انقدر جو گیر و جدى شده بودم که ولم میکردى دوست داشتم وارد استفاده داروها هم بشم
وقتى خدارو شکر متوجه شدم این رشته با طبیعت من یکى نیست رفتم سراغ خیاطى و اونم همینطور تا تهش رفتم ته بهترین نمره لباس شب و عروس و نازکدوز رو گرفتن ته بهترین و با کیفیت ترین کار رو تو یکى از بهترین گالرى ها ارائه دادن با وجود همه محدودیت ها ولى میدونى استاد همه اون محدودیت ها همه اون تضاد ها یه چیز رو بهم نشون میداد اینکه من خیلییییى احساس لیاقت و عزت نفسم مشکل داره
چند ماه پیش تل زدم به کامران بختیارى که لباسهاى تیم ملى رو تو المپیک سرى قبل طراحى کرده بود و من خیلى از کارش خوشم اومده بود و تحصیلاتش تو این حوزه رو هم خارج از ایران داشته همینطورى قلبم گفت بهش زنگ بزنم بپرسم آموزش میده البته بازم به صورت ناشناس خیلى راحت گفت آموزش نمیدم ولى میتونید بیایید رو بیاد اینجا کارآموزى منم که داشتم رو غرور و منیت کار میکردم گفتم میرم انقدر هم خوشحال بودم ولى میدونى اون باورهاى محدود کننده اون عدم احساس لیاقتها مثه یه سد جلوم قرار گرفت دوباره تمام این الگوهاى تکرارى به من یه چیز رو نشون داد من هنوز خیلى تو بحث عزت نفس و احساس لیاقت کار دارم
میدونى استاد همون احساس عدم لیاقت من منو هدایت کرده بود به کار سختى کثه خیاطى که حتى با اینکه خیاط گرفته بودم ولى شرایط به گونه اى پیش رفت که باها شبه توافق نرسیدم و مجبور شدم همه محصولات رو خودم آماده کنم چون هنوز تو باور من اینه که باید براى ثروت ساختن کار سخت بکنم و اون کدهاى مخرب اون زیر داره کار میکنه
با اینکه سالهاس با کسایى بودم که دیدم به چشم با یه تلفن پول میسازن و خودم هم هر پولى ساختم راحت بوده هر نعمتى وارد زندگیم شده راحت بوده اصلا وقتى میخواستم کار سخت کنم اون پول خیلى بى برکت میشد برام و متوجه شدم من داشتم من میخواستم قانون تکامل رو عقبگرد برم چون من وقتی با قانون آشنا شده بودم بهم گفته شد کلا خیاطی رو بذارم کنار و فقط واسه دلم واسه اطرافیان بدوزم و کلی هم راحت پول ساخته بودم بدون کار فیزیکی ولی یادم رفته بود چه تکاملی طی کرده بودم و میخواستم دوباره از صفر شروع کنم و قانون تکامل نه تو عقبگرد باهات راه میاد نه با جلو زدن ازش
پارسال على برنامه اردوى بچه هاى تیم رو داد من رونویسى کنم منم با عشق بدون چشمداشت خودکار رنگی هام رو آوردم و با عشق نوشتم شاید کلا ۵ دقیقه طول کشید
ولى بدون اینکه من بگم وقتى دید انقدر قشنگ و مرتب نوشتم همون لحظه ۴۰۰ زد به کارتم من بارها و بارها با کار راحت و تو زمان کم پولهای خوب ساختم و به همین راحتى پول ساختم همینجورى مثه آب خوردن ولى اینکه من هدایت شده بودم به کار خیاطى که کل زندگیم باورهاى بدى داشتم و هر چى هم تو این یه سال زور زدم و تقلا کردم باورهام رو بهش درست کنم نشد و میخواستم برم تو حوزه طراحى لباس ولى میدونى استاد یه باگ پیدا کردم که میدونم تا اونو درست نکنم همین الگو برام تکرار میشه براى همین کل کارام رو تعطیل کردم وسایل خیاطیم رو هم بیشترش رو هدیه دادم به کسى که میخواست مزون بزنه
چون باید اون پاشنه آشیلم رو که همش برمیگرده به عزت نفس درست کنم
میدونى استاد قرار منو خدا این نبوده که براى مولد ثروت شدن انقدر زور بزنم من باید راحت ثروت بسازم قرار منو خدا این نبوده که برای ثروت ساختن اذیت بشم من اذیتهای قاعدگی و زایمان رو پذیرفتم خدا هم بار کارهای فیزیکی سخت رو از دوشم برداشته و ثروت باید مثه هلو بیاد بره تو گلوی من اینه قرار منو خدا همه اش گفته زن اذیت نشه باهاش خوب حرف بزن حتی حجاب هم تهش گفته برای اینکه اذیت نشی یه جایگاه ملکه وار بهم داده
میدونی زن پاک باااااید راحت ثروت بسازه اگر اینه چون من احساس لیاقتم مشکل داره
من باید کارى که عاشقشم باورهاى خوبى بهش دارم و راحته مشقت توش نیست رو انجام بدم ثروت هم دنبالم بیاد
نه اینکه یه ساله دارم زور میزنم تقلا میکنم خیاطى رو کار فقیر بیچاره ها ندونم همونچیزى که همیشه تو فیلمها دیدم و فراموش کنم حرف اطرافیان رو که در شأن من نیست وایسم اندازه کسى رو بگیرم ول کن بابا میام عزت نفسم رو درست میکنم احساس لیاقتم رو درست میکنم که هدایت بشم که کارى که عشقمه و توش باورهاى خوبى دارم
این لیزری کار کردن رو شاه کلیده احساس لیاقت منو دیوانه کرده وقتى متوجه شدم اون ست لویی ویتونى که برام هدیه آوردن های کپی بود همه اش رو نو هدیه دادم بیرون به کسى که براش مهم نبود با اینکه چقدر خوشحال شده بودم از دریافت این هدیه ها و به خیال خودم فکر میکردم اورجیناله
ولى نشستم دوباره فرکانس هام رو بررسى کردم که چرا منى که واسه همه هدیه میخوام بدم میرم از نمایندگى خرید میکنم اگه جواهر باشه میرم کشتى آرا خرید میکنم ولى یه الگوى تکرارى این سبک نعمت وارد زندگى من شده بود اونم به صورت هدیه
دیدم اوووه چه باگهایی پیدا کردم استاد که فقط برگشته بود به پذیرفتن و به کمتر از لیاقتت رضایت دادن به اینکه براى اینکه کسى ناراحت نشه هدیه اى که دوست ندارى رو قبول میکنى و از همه بدتر اونو نگه میدارى و استفاده میکنى که طرف ناراحت نشه
میدونى استاد فقط نشستم این تیکه از فایل درک شهود و الهامتون رو چند بار گوش کردم
من دوست دارم بچه هایی که داریم با هم کار میکنیم فکر کنن از این مغغغزشون بیشتر استفاده کنن هر چیزى رو نپذیرن هر حرفى رو نپذیرن هر کسى هر چیزى میگه نپذیرن قبول نکنن حتى اگه ظاهر اون حرف خیلى خیلى قشنگ باشه
دوست دارم بیشتر فکر کنید اگر کسى چیزى میگه همینجورى نپذیرید برید تحقیق کنید ببینید چقدر میتونه درست باشه
این چند روز دارم فقط به این جملاتتون فکر میکنم و بیشتر تزریقش میکنم تو ذهنم یه بار نشستم فقط همین یه تیکه رو چند بار گوش دادم به این باگ شخصیت، رسیدم که من خیلى راحت به همه اعتماد میکنم هر حرفى رو میپذیرم تحقیق نمیکنم نشونه ها میگفت این وسایل اورجینال نیست ولى من نرفتم تو سایتش که اگر فقط قیمتش رو میدیدم متوجه میشدم که این اورجینال نبود و باور نمیکردم و اینکه با پرواز بیزینس طرف از آمریکا میاد نمیشد واسم ملاک چون اون فرد خیلى دوست دورى بود
که البته فرکانس هاى خودم بود و اون فرد یه مأمور چون هدیه های علی همه اش اورجینال بود میدونی چرا چون خیلییی برای خودش ارزش قائله انقدر که عزیزترین کسش واسش هدیه ای بگیره که دوستش نداره محاله ازش استفاده کنه حتی اگه اون طرف ناراحت بشه و این احساس ارزشمندیش واقعاً برام قابل تحسینه
و رسیدم به این باگ که من بارها تو شرایط خرید این خواسته ام قرار گرفته بودم راحت به طور مستقل ولى زورم اومده بود اون قیمت رو براش پرداخت کنم با اینکه خواسته ام بود و هرگز هم نپذیرفتم که های کپیش رو بگیرم ب
حتی همین الان هم قیمتش رو دیدم بسیار باهاش مقاومت داشتم با اینکه دارم بخرمش
و اینا همه بر میگرده به احساس بى ارزشى و احترام نذاستن به خواسته هام و به جاش بری همون پول ها رو برای بقیه هدیه های ارزشمند بخری البته خیلی دارم رو این مورد کار میکنم
من دنبال این بودم مفتى بهم بدن ولى اینم یه تجربه بود و انقدر بهم برخورد که پاشدم یه بررسى کامل دیگه کردم ببینم چى تو وسایل من هست که اینجورى احساس لیاقت منو برده زیر سوال که من این شرایط رو تجربه میکنم و از زندگیم خارجش کردم تو این چند وقت
من اصولا خیلى بررسى میکنم بارکد محصولات رو و متوجه شدم توى هدیه دریافت کردن یه جاهاییى زیر سیبیلى رد کردم و پذیرفتم هر هدیه اى رو نباید قبول کنم هدیه که احساس لیاقت منو ببره زیر سوال و بهم احساس بد بده هر چقدر ظاهرش قشنگ و غلط انداز باشه
چون این یه چیزى هست که با قبولش و پذیرشش به جهان اعلام میکنى من لایق بهترین نیستم من لایق چیزاى فیک هستم و جهان هم باز برات میفرسته و هدیه و نعمتهایی که وارد زندگیت میشه هم جزو کنترل ورودی هستن که خیلی هم مهمه
خلاصه که رفتم باروسواس بیشترى پاکسازى اساسى کردم وسایلم رو البته تکاملى اینو درک کرده بودم که براى اینکه کیفیت بهتر نعمتها وارد زندگیم بشه باید هر چیزى که بهم احساس بى لیاقتى میده خارج کنم حالا اون آدم باشه وسیله باشه و من خیلى خوب اینکار رو کرده بودم انقدر خوب که با اینکه مدرک ارشد معمارى خواسته ام بود و به صورت هدیه تولد على برام خریده بود من از وسایلم حذفش کردم
خلاصه که عشقم من همه کارهام رو تعطیل کردم و چند وقته تو قرنطینه فقط لیزرى دارم رو دوره ها و قرآن و کامنتها و سایت کار میکنم تا ته قوانین رو دربیارم ته محصولات شما رو در بیارم
و دقیقا منم وقتی کامنتهای غزت نفس رو میخونم یه سری آگاهی های فایل رو میشنوم اوووه متن های مریم جون که دیگه تهشه قشنگ از حجم آگاهی ها میفهمم مغزم میخواد بترکه مخصوصا تو باگهای شخصیتی عزت نفس
آخه من استاد ته عشقم رو در آوردنم تا اون باگ شخصیتى و اون ترمز، که گقتم رو درستش کنم و بیام با نتایج بیشتر و بهتر براتون بگم
اون باورهاى محدود کننده ام رو درست کنم تا بتونم آزادنه ایده هام رو اجرا کنم تا به آزادى برسم چون من با پوست استخونم لمس کردم که فقط آزادى تو همه بخشهاى زندگیم براى ویژگى شخصیتى من لازمه تا بتونم به قله هاى موفقیت برسم باید کدهاى مخرب که در من وجود داره اون زیر میرا و به شکل شرایط و سدهایى جلوى راهم قرار گرفته بیشتر روش کار کنم ولى میشه قول میدم استاد با همه وجودم دارم روش کار میکنم و ان شالله با عشق براتون تعریفش میکنم
سلام نفیسه جان دوست عزیزم❣❣
چقدر کامنتهایی که مینویسی خداییه توحیدیه
اینقدر خوشحال میشم پیام سایت میاد نفیسه جون کامنت گذاشته سپاسگزارتم….
مدتیه هدایت شدم به کامنتهای شما و شاید باورت نشه عزیزم کل زندگی تغییر کرده ام دوباره تغییر کرده
عزیز دلم چجوری ازت تشکر کنم با این قلم شیوات و نوشتن دلیت
داشتم از خدا میپرسیدم خدا جون چی بنویسم برای نفیسه جان که متوجه بشه کامنتاش جقدر روی من و زندگیم و نزدیکتر شدن بهت اثر داشته گفت همینی که نوشتی خوبه چون همه چیز فرکانسه مطمئنا نفیسه جون فرکانست رودریافت میکنه.
عاشقتم دوست خوبم ممنون و سپاسگزارتم بابت آگاهیهای قشنگت که میای مینویسی واقعا مدتیه دگرگونم کردی…….💕💕💕💕💝
سلام الهام نازنینم
با خوندن پاسخ شما صبحم رو آغاز کردم و فقط با خوندنش گفتم خدایا شکرت خدایا شکرت
که بهم اجازه دادی بنویسم و آگاهی ها و تجربیاتم رو به اشتراک بذارم و با خوندن پاسخ های پر از عشق و محبت شما دوستهای نازنینم هر روز راضی تر بشم و مطمئن تر بشم که در مکان درست هستم جایی که با جاری شدنم به وسیله قلمم احساس میکنم دارم بهترین و الهی ترین و ارزشمندترین کار دنیا ویو تأثیر گذارترین کار در جهت گسترش جهان رو انجام میدم مهمتر از یک طراح لباس شدن مهمتر از یک باشگاه دار ورزشی شدن
سپاسگزارم از خدا برای بودنم در این مسیر و داشتن دوستان ارزشمند و الهی که خوندن پاسخ هاشون و دیدن دایره آبی کنار اتاق شخصیم یکی از قشنگترین حس های زندگی منه
سپاسگزارم فرکانس نوشتتون انقدر قوی بود که خوندن پاسختون اولین سپاسگزاری روزم رو ناخودآگاه به زبونم اورد
عاشقتونم و بهترین های دنیا و آخرت رو برای شما بهترین آرزومندم💜💜💜
سلام نفیسه جون🖐
تحسینت میکنم که این همه روی احساس ارزش و لیاقتت داری با واسواس کامل و جزئی کار میکنی.
البته من هم دقیقا همینطور وسواس شدم روی عزت نفسم و اینکه خیلی جالب گفتی درباره ثروت ساختن که بایدثروت ساختن از راحت ترین راهها باشه و این هم موردی هست که من این روزا خیلی دقیق شدم و روی اون تمرکز کردم.
خلاصه از خوندن دیدگاهت یک دنیا درس گرفتم مثل همیشه و سپاسگزار الله هستم برای داشتن چنین دوستان هوشمندی که متعهد شدن برای خودشون بهترینهارو رقم بزنن،آفرین عزیزم ایول داری بخدا
در پناه حق باشی🤗🤗🤗
سلام لیلای نازنینم
بسیار سپاسگزارم از نگاه پر از عشق و محبت شما و تحسینتون میکنم که به صورت لیزری روی عزت نفس دارین کار میکنید ان شاءالله قشنگترین و بهترین نتیجه ها رو از شما ببینم
واقعیتش وقتی پاسخ پر از مهرتون رو دریافت کردم با اینکه بسیار خوشحال شدم ولی انگار زمان پاسخ من نبود
لحظه ای پیش یادم اوفتاد
خدااااای من چه همزمانی
آخه چند وقت بعد از نوشتن کامنت که در مورد عمه و دختر عمه هایم نوشتم قلبم گفت به دختر فرشته بگم که در موردشون کامنت نوشتم و بچه ها خیلی لذت بردن و از پاسخ شما اسکرین شات گرفتم براشون فرستادم دوست داشتم بدونه چقدر زن تأثیر گذاری بوده و پاسخ شما چون خیلی هماهنگتر بود با اون خواسته من پاسخ شما رو براشون فرستادم
دقیقا امروز صبح پاسخش رو دریافت کردم که چقدر خوشحال شده بود و تشکر کرد و وقتی یادم اافتاد به همزمانی پاسخ دختر عمه ام و پاسخ شما تو یک روز دوست داشتم اینو بهتون بگم
براتون بهترین های دنیا و آخرت رو آرزومندم💖💖💖😘😘😘
سلام
اولین کاری که برای کسب ثروت باید انجام دهیم این است که تواناییهای خودرا پیدا کنیم که در چه مورد توانا هستیم و به آن عشق داریم؛ چون وقتی به آن عشق داریم وقتی به مشکلات یا تضادها بر می خوریم بالاخره این قدر این ور و آن ور می زنیم تا بالاخره راهی را برایش پیدا میکنیم آن هم با تقلا نیست بلکه با ارامش و عشق است
وقتی در کاری مهارت پیدا میکنیم عزت نفس هم می آید چون این قدر به خودمان مسلط هستیم که با اعتماد کامل در آن مورد حرف زده یا عمل می کنیم و پس اولش باید روی یک مهارت کار کنیم حتی اگر ندانیم مهارتمان هم چیست عیب نداره این قدر این ور و آن ور می کنیم که پیدایش میکنیم مهم این است که عمل کنیم یک کاری راانجام بدهیم.
یکی را می بینیم که خیلی فروشنده خوبی است و قشنگ محصولاتش را می فروشد این خودش یک توانایی است یکی از اساتید که دارند به نام هم می شوند که مطمئن هستم شاگرد استاد بوده اند من به طور اتفاقی در پیچشون قرار گرفتم این قدر با آرامش محصولات خود را معرفی می کنند و قشنگ توضیح میدهند و تبلیغ می کنند که آن مدل حرف زدنشون من را جذب کرده و هر وقت که استوری می گذارند من می بینم در سایتشون نیستم ولی این قدر با ارامش و زیبا صحبت می کنند که لذت می برم دقیقا همان مهارت فروش است مهارت توضیح است. ما مهارتمان را بدانیم و بفهمیم و روی آن حوزه کار کنیم و مستمر در ان حوزه ادامه دهیم کارتمام است. ایشان وقتی تعریف می کردم فهمیدم که موضوع مورد علاقشان از بچگی همین بوده در رشته های دیگر هم وارد شده اند ولی دوست نداشتن و بالاخره در این حوزه آمدند و خیلی هم موفق هستند.
ما انسانها دو قسمت داریم یک قسمت جسمی است عملی است و کارمان است و دیگری ذهنی است از شعور و آگاهی می آید مثلا انگیزه داشتن آن قسمت ذهنی است اگر انگیزه ای درست داشته باشیم به عمل می انجامد یعنی همان قسمت فیزیکی کار یعنی داریم برای مهارت خود برای علاقه مندی خود کاری را انجام میدهیم.
در جهان که اگر آن را نقطه صفر در نظر بگیریم یا رشد می کنیم و تعالی پیدا میکنیم یا ریزش میکنیم و پست می شویم و گرنه وقتی که ما به دنیا آمده ایم که نه گناهکار هستیم نه ثوابی هم کرده ایم ما در نقطه صفر هستیم و بعد با محیطی که هستیم و وقتی شروع به یادگیری میکنیم از صفر یا بالاتر می ر ویم یا پایین تر می آییم.
پس ما از نقطه صفر آمدیم و هستیم و اینکه بعدش چه کارکردیم ما را بالا می برد یا پایین می آورد یعنی کاملا دست خودمان است یعنی اینکه کاملا اختیار به ما داده شده است که از این نقطه صفر بالا یا پایین بیاییم یعنی همان بحث اختیار ووو
ما یک بخش جسمی داریم و یک بخش ذهنی و یا آگاهی اگر هر کدام را به تنهایی کار کنیم به نتیجه نمی رسیم، مثل اینکه صبح تا شب برویم فوتبال بازی کنیم و بدو بدو کنیم چیزی دستگیرمان نمی شود چون به قوانینش با باورهایش کار نمی کنیم باری به هر جهت داریم فقط تلاش می کنیم. اگر هم فقط روی باورهایمان و قوانینش کار کنیم که این طوری باید توپ را بزنیم و این طوری توپ در دروازه می رود و… وقتی نرویم تمرین کنیم یعنی اقدامی عملی برایش انجام ندهیم پس باز هم به نتیجه نمی رسیم.
بایدهر دو قسمت ذهن و عمل با هم درگیر باشند و کاری برایش انجام دهیم حالااگر ذهنمان را خوب آماده کرده باشیم یعنی عشقمان را پیدا کرده باشید یعنی انگیزه را ایجاد کرده باشیم یعنی قوانینش را بدانیم و بعد عملگرا هم باشیم آن وقت نتیجه می گیریم یعنی من باورهایم رادرست کردن عشقم را پیدا کردم و می دانم که باید چه کار کنیم حالا به آن دانستنه عمل هم میکنم آن وقت موفق میشویم اول آرام آرام و بعد سریعتر تر وتصاعدی یعنی به صورت تکاملی
بچه در شکم مادر اول اصلا از ظاهر مادر چیزی مشخص نیست بعد از 4 ماهگی کم کم معلوم میشود درشکم مادر بچه هست کم کم بزرگتر میشود در ماه 7 8 دیگه خیلی بزرگ می شود همین مثال که همه یک عالمه دیدیم را یادمان باشد قضیه حل شده است
مصاحبه از آقای خردادیان میدیدم از ایشان پرسیدند که وقتی میخواستید برقصید خانواده اتان مخالفت نکردند و ….؟ ایشان گفت اول چرا خیلی هم زیاد بعد که دیدند من در این کار موفق هستم خودشان هم چیزی نگفتند و بعد هم از ایران خارج شدم وووو
یعنی عشق و اشتیاق که باشه دهان مخالفها هم بسته می شود یکی دیگر هم استاد شجریان بودند
اگر می ترسی اگر واهمه داری که اطرافیان مخالفت میکنند یا موفق نمیشوی بعد همه بهت می خندند ووو اهمیت نده تو برو توی دل ترسها خودش درست میشود یعنی وقتی خدا آن امید و آن تحرک واقعی و آن عشق واقعی تو را می بیند خودش راههای درست را به تو نشان میدهد یعنی با آن نیروی ذهنی یا آن عشقی که داری راحتتر راههای بهتر را دریافت میکنیم و موفق میشوی همه اینها در عملگرایی نهفته است *
در این دنیا که دوقطبی است یعنی تضاد هست طبیعی است که گاهی درست و حسابی و سریع جلو نروی اشکالی ندارد داریم در این راه مهارت کسب میکنیم و باعث میشود که راهمان را بهتر پیدا کنیم و مسیرمان را هموارتر کنیم در این راه این خیلی مهم است که استمرارداشته باشیم و تا به مشکلی تضادی برخوردیم ناامید نشویم و ادامه اش دهیم من خودم هر وقت این طوری میشود میگویم ا این است خوب پس از پس ات بر می آیم این قدر این ور و آن ور میکنم که بالاخره راهش را پیدا می کنم اصلا خسته نمیشوم و دست نمی کشم
خرافات را دراین امر گذاشتن کنار خیلی مهم است در کارم با کسی برخورد دارم یکسره مینالد که دیگر حالم را بد کرده است بعدا فهمیدم که میترسه چشم بخوره این قدر بدی می گه بدی میگه میزنه توی سر خودش که چشم نخوره واقعا برایممممممممممممم تعجب آور بود آدم عزت نفسش را جریحه دار کنه به خاطر این چرت و پرتها و خرافاتها
هر کاری که می کنیم برای عشق باشد حرف اول و آخر را عشق می زند دیدیم وقتی عاشق می شویم هیچی نمی فهمیم و فقط می خواهیم به آن طرف برسیم اگر توی کارهایمان هم عشق باشد همه چیز سر جای خودش قرار میگیرد و بالاخره راهی را برایش پیدا می کنیم. دیدیم که استاد گفتند اگر خانم شایسته عزیز نمی آمدند خودم می رفتم پرادایس. عاشق که باشی یعنی این یعنی مانعی نیست یعنی کسی حریفت نمی شود یعنی نشدن نمیتوانم نداریم همه چیز شدنی است همه چیز می شود من می خواهم و میشود
حالا عشق داریم و فهمیدم که عشق داریم ولی برایش کاری نکردیم باز هم فایده ای ندارد باید برای عشقمان کاری کنیم باید برای عشقمان هم ارزش بگذاریم . اگر عاشق کارت هستی و می دانی که مثلا به برنامه نویسی علاقه داری ولی کاری نمی کنی یا عشقت نیست یا داری به بیراهه می روی یعنی وقتی عشق واقعی ات را پیدا کردی حتما برایش کاری می کنی یعنی خود عشق برایت تحرک می آورد برایت عملی می آورد اگر عاشقی و فقط می گویی که عاشقتم فایده دارد؟ بعد از مدتی طرف می زاره می ره اگر میگی عاشقشی باید از تو یک چیزی ببینه باید یک تحرک یک اقدامی ببینه اگر میگی عاشق کارم هستم برایش چه کار کرده ای می گی عاشق کتاب خواندن هستیم خوب تا حالا برایش چه کارکرده ای چند تا کتاب خوانده ای و با آن عشقت چه کارایی کرده ای که پول هم مطمئنا برایت داشته باشد آیا کتابخانه ای زده ای؟ آیا با این کتاب خواندن توانستی چه کارهایی انجام دهی ووووو
وقتی ادامه بدی روی علاقه ات مستمرباشی هدایتها و راههای بهتروخلاقیت را بیشتر درک میکنی وبیشتر به سمت آنها هدایت میشوی
اول از همه برای عشقت برای لذتت یک تعریف درست و حسابی داشته باش وقتی بتوانی عشق را درست تعریف کنی و در خود داشته باشیم عملگرایی بودن در مسیر صحیح هم برایت می آید و بعد برکات خدا هم بیشتر و بیشتر میشود و تو آنها را بیشتر دریافت می کنی.
یکی از مواردی که گیر خیلی ها را در آن می بینم این است که این دین ، دین جلوی همه چیز را برایشان گرفته است اگر این را بدانند که دین کاملا شخصی است خیلی مسائل حل میشود در کلاسی شرکت می کنم و یعنی تا مسئله دین پیش می آید بنده خدا استاد می گوید لطفا دراین مورد اصلا صحبت نکنید یعنی اسم دین که می آید یک سریها توهم گونه به مسئله نگاه می کنند و همه چیز را با هم گره می زنند و بعد خودشان هم نمیتوانند این گره را باز کنند.
یک مثال از خودم می زنم قرار است برای موردی که داریم در خانواده، برای کسی کادو ببریم من گفتم که من این مقدار را می برم که خیلی از نظر خیلیها ناچیز است ولی من به آن عشق دارم یعنی کادوی من هدیه من از عشق است نه ثروتمندی و اگر صاحب هدیه فهمید که عالیه و نفهمید که به من مربوط نیست و یک سره ما با هم بگو مگو داریم . من می گویم کادویی که درش عشق نباشه مفت نمی ارزه بقیه میگویند که طرف حسابی وضع مالی خوب دارد و زشته ووو خلاصه من گفتم من حاضر نیستم عزت نفس خودم را له کنم خودم را و همسرم را اذیت کنم که فلان کادو را ببرم که اصلا در عشق من نیست وووووووووو
خلاصه همانی که خیلی دم از مومنی و با ایمانی و بهشت می زند به من میگوید آخه زشته آخه طرف این پولا برایش پول نیست وووو منم گفتم مگر نه اینکه معیار مومنان درقران طبق چیزی که شماها خیلی ادعا دارید تقوا است نه ثروت حالا چی شده که الان دیگر ثروت برایتان مهم شده است و ….
خلاصه هر جا بحث دین و … باشد جز دعوا من چیزی دیگر ندیده ام یعنی باید به خود بقبولانیم که دین مسئله شخصی است و اصلا ربطی به دیگری ندارد و خیلی از مسائل حتی توی کسب و کار حل می شود.
دریافت برکات خدا و نعمتهای خدا برایمان به خاطر ایمانمان و عشق است نه دین و معظلی که برای خود ساخته ایم.
عشق به هر کاری؛ مهارت می آورد و مهارت باعث می شود که احساس لیاقت و عزت نفس ما را بیشتر کند و بعد باعث وارد شدن ثروت به زندگی ما می شود به همین سادگی
کاری که به آن علاقه داریم سخت نیست چون بهش عشق داریم مثل دو تا عاشق اصلا نمی فهمه که اگر الکی عاشقی بروی توی زندگی با این خرج و … می خواهی چه کار کنی فقط می خواهد به آن برسد یعنی هیچ مشکلی را نمی بیند جز هدفش را .
به نظر من یکی دیگر از چیزایی که ما را ثابت نگه میداد زندگی کارمندی است من خودم کسی را سراغ دارم که بسیار جوان است و خانواده دارد و بسیار آدم خوبی است ولی عاشق زندگی کارمندی بوده است و از اول هم همین را می خواسته است، خوب آن که تکلیفش باخودش روشن است و موفق هم باشد ولی کسی که قانع به این زندگی نیست حتما باید برای خودش کاری کند روی عشق خود یعنی توانایی پول دار شدن بیشتر کاری کند و باید مهارتی را کسب کند باید پا بزارد در دل ترسهایش باید برای خودش کاری کند حالا دیگران موافق هستند یا نه باید خودش برای خودش کاری کند و ادامه هم دهد.
باید اطرافیان را از زندگی خودش حذف کند باید خودش با خودش باعشقش زندگی کند تا کسانی را هم به طرف خودش بیاورد که هم سنخ خودش هستند و به طرفش جذب شوند.
علاقه مندیهایمان را درنظر بگیریم و آن کاری را انجام دهیم که احساس رضایت و شادی را برایمان می آورد* نه برای دیگری چون دیگری در زندگی من یکی که جایی ندارد این دیگران همان دیگرانی بودند که با موفقیتهای من احساس ناراحتی می کردند و من هم به آنها خیلی توجه داشتم که یعنی مقصر اصلی خودم بودم.
وقتی استاد از عشق و علاقه صحبت می کردند یاد این افتادم که من وقتی خیلی سنم کم بود در خانه پدری بودم، عاشق این بودم که یک پولی را به دست بیاورم و برم کتاب بخرم و بخونمش آن هم کتابهای موفقیتی و خانواده هم اصلا پولی به من نمی دادند که حتی یک خودکار بخرم چه برسه به کتاب و ظهرا وقتی آنها می خوابیدند یواشکی می رفتم یک کتابفروشی که یک خیابان آن طرفتر از خانه ما بود و می دویدم کتاب می خریدم و یواشکی بر میگشتم که کسی نفهممه که دعوایم نکنند. هنوز بعضی کتابها را دارم مثل آیین سخنرانی ازدیل کارنگی و چقدر با ذوق می خواندم زیر جملات مهم آن خط می کشیدم و آخر هر فصل خلاصه آن را مینوشتم که هنوز هم دارم.
خدا شاهده از زمان بچگی حتی روزی نیست که من کتابی نخوانده باشم حتی یک پاراگراف ولی قسمت عملگرایی ام مشکل داشت چون حسابی توی سرم زده ام و عزت نفسم راخرد کردند و منم نمی دانستم که اشکال در این قسمت است که خودم را درست کنم تا مخالفتی می کردم میگفتند که پر رویی و ووووو زشته وووو
روانشناسی ثروت 2 برای من آن قسمت عملگرایی ام را راه انداخت مثل اینکه خیلی آمادگی داشتم خیلی پر بودم ولی استفاده ای نمیکردم بله پول در می آوردم و هیچ وقت بیکار هم نبودم ولی آن قسمت علاقه مندی ام با شرایط الانم که با چند سال پیش از نظر جسمی تغییر کرد را نداشتم و این دوره شلیک حرکت را برایم زد .
خیلی مهمه که برای عشقت کاری کنی حرکت کنی و تلاشی کنی . یادم می آید که سالهای سال پیش چقدر همه جلویم را گرفتند و منم درجا زدم از اینکه عزت نفس نداشتم. من خیلی زود ازدواج- کردم چون توی کله من خیلی چیزها بود که اصلا در اطرافیان نبود آنهم درمورد یک خانم که اوه اوه نگویم براتون .
همان اوایل خیلی سریع هم خودم کارمی کردم هم همسرم زود زود پول جمع می کردم و گفتم یک مغازه گلفروشی بزنم که البته بیشتر فامیل ما در ان موقع گلفروش بودند. بعد کسانی که با این شغل آشنا هستند می دانند که صبح ساعت 4 باید بازار گل باشی گل بخری و خلاصه تا ظهر کار داره که گلها راپاک کنی و در ظرف بزاری و … من یک مغازه پیدا کردم در خیابان سئول تهران خیلی فکر کردم گفتم می روم اینجا را می خرم میروم توی حوزه گلفروشی این راهم بگویم که این برای 30 سال پیش بود و آن موقع خانمهامثل الان در هر کاری وارد نشده بودند. آقا ما می خواستیم این کار را انجام بدهیم با ترس و لرز به برادرهایم گفتم چون آنها در آن موقع وهم فک و فامیل مادرگلفروشی بودند من اصلا نمی توانستم که کسی نفهمه یعنی یکی من را در بازار گل میدید دیگه تمام بود .
یکی از اخلاقهای همسرم که من عاشق این اخلاقش هستم هم این است که اصلا جلوی مرا برای کاری نمی گیرد که نه این را کار را نکن وای بدبخت می شویم تا وقتیکه که به خودش و مالش کاری نداشته باشم کاری ندارد یعنی هر کاری بخواهم انجام دهم شاکی نیست اگر همراهی نکند حرفی هم نمی زند یعنی مانعی برایم نیست.
در نتیجه از ناحیه ایشان مشکلی نبود؛ که مثلا کم سن و سالی هستی و همه نگاهت می کنند و نه نمیشه وووو خدا راشکر این خصلت را ندارند. آقا ما به برادرها گفتیم اگر بدانید چه غوغایی کردند دیگه چی می خوای بیای صبح زود میان یک مشت کارگر خجالت بکش …….. گفتم خودم نمی ایم کارگر می گیریم بیاد خرید کنه و خودش کارهای مغازه را انجام بده من فقط نظارت می کنم گفتند اوه اوه تو هم ساده دیگه چی بگیر بشین تو خانه این کارهاچیه خجالت بکش و ………..
حالا من توی تصوراتم چی بود که آن موقع اصلا نبودا اصلا نبود. گفتم یک مغازه می گیرم کارگر می گیرم که کارها را انجام دهند یک کامپیوتر شیک می گیرم که خودم پشت آن باشم آن موقع تازه از این کامپیوترها گنده بود ولی گفتم میگیرم و بعد با هواپیما دسته گل به شهرستان وخارج از ایران هم می فرستم تازه آن موقع که اینترنت هم نبود ولی کلی ایده های عالی داشتم و کار درست که الان می بیند خیلی راحت همه از خارج تولد فلان فرد خانواده اشان را از خارج گل سفارش میدهند و می فرستند دم خانه و یک ایده های عالی داشتم که خودم هم نمی دانستم چه طوری ولی می گفتم میشه و بالاخره انجامش میدهم
ولی متاسفانه اشکالم این جا بود که من آن عزت نفس را نداشتم بعدها خیلی بیشتر شد که جلوی همه بایستم و اصلا نزارم که دخالتی در افکارم داشته باشند ولی آن موقع ترسیدم الان اگر فقط همان مغازه را داشتم خدات تومان پولش بود و اگر آن کاری را کرده بودم به کجاها رسیده بودم ازنظر مالی و اعتماد به نفس خدا داند.
منظورم از گفتن این داستانم این بود اصلا نترسید اصلا نترسید حتی اگر همه عالم مخالف کار شما باشند اگرمیدانید که عشقتان این است و میتوانید شروع کنید شروع کنید قدم اول را بردارید بقیه اش درست میشود
من اگر در خانواده با افکار انها بودم الان همینی که هستم هم نبودم. تا اینجا را میدون دیدگاه همسرم و خودم هستم و بیشترین مانعی که الان گریبانگیرم شده این بود که یکسره افکار منفی داشتم و حرص می خوردم که این چرا این را گفته چرا این کار را کرده و همه را راضی نگه دارم البته من هر کاری را می خواستم انجام دادم و از نظر همه خیلی پررو هستم ولی یواشکی همه کارهایم را انجام دادم دانشگاه رفتن با وجود بچه سر کار رفتن اداری و بعد برای خودم کار کردن که همه به کسی نمی گفتند من چه کاره ام فکر میکردند مربی ورزش هم بگویند خیلی زشته است و افت دارد
الانم کسی نمیداند که دارد چه کارمی کنم فهمیدند که اصلا برایم مهم نیست و بهر حال تمام توانم را انجام میدهم تا راهش را پیدا کنم و فقط اصلا نباید خودم رااسیر حرفهای نگران کننده آنها می کردم که خودم رامریض کنم.
خلاصه کلام اینکه اگر عاشق پول هستید مهارت و توانایی خود را پیدا کنید هر کاری هر کاری هر کاری می توانید برای آن انجام دهید دیگران را از زندگی خود حذف کنید تا آنجا که میتوانید یاد بگپرید یاد بگیرید روانشناسی ثروت 1 2 و 3 و همه دوره ها بگیرید و علم خود را بیشتر کنید از همه مهمتر عمل کنید عمل و عمل وعمل و عمل
نمی دانم چرا اینهارا نوشتم کلمات خودشان می آمدند و تایپ می شد حتما باید نوشته میشده است .
just do it now
سلام آینای نازنینم
من عااااااشقتم عاشق
از خدا سپاسگزارم برای این کامنت ارزشمند که با دستهای الهی شما جاری شد
ببین یعنی بیییینظیرید فقط تحسینتون کردم چقدر خودتون هستید راحت مینویسید یعنی من دیوانه شخصیت شما شدم
مخصوصا از ویژگی های که مثه خودم بود اینکه همه کاراتون رو یواشکی انجام دادین و اونجا چققققدر خندیدم🤣🤣
واقعاً فوق العاده هستید این تعهدتون برای کامنت نوشتن و انتشار این تجربه های ارزشمندتون این آگاهی های ارزشمندتون واقعا قابل تحسینه
برای شما بانوی بینظیر بهترین های دنیا و آخرت رو آرزومندم 💜💜💜
سلام عزیزم خیلی قشنگه که داستان گونه وقایع زندگیتون رو مینویسین
حتما برامون تجربه و درس داره
آفرین بر شما
جهان به شجاعان پاسخ می دهد
مادرم زنی است بقول شما پررو و جسور
مادرم را تحسین میکنم
خداروشکر میکنم که بین این همه زن این خانم مادرم شده
و البته همه مشکلات هم رشد داشته برام
زن و مرد ندارد همه باید باید باید قوی باشیم
آینای عزیز
از خوندن کامنت شما لذت بردم و خاستم از اشتراک گذاری این تجربیاتتون سپاسگذاری کنم.
آخر کامنت گفتین گفته شد و من نوشتم و مبخوام بگم کل داستان همین موضوع تسلیم بودن و جلو جریان رو نگرفتن هست…همون جریانی که مریم جان جلوش رو نگرفتن و اون همه سریال فوقالعاده درست شد.
تحسین میکنم این شجاعت تون رو که داستان خودتون رو به اشتراک گذاشتین و این صداقت و درستی که تو بچه های این سایت هست از فرکانس خود استاد عزیزه که فقط آدم های درست توی مدارش هستند و یه نکته بسیار بسیار ارزشمندی که تو داستان شما نظرم رو جلب کرد همون جسارت و آزادی دوران کودکی تون بود که گفتین کتاب میخریدین یواشکی…
میخام بگم ماها تو بچگی هامون کلا خیلی رها بودیم..خیلی نترس بودیم…خیلی بی کله تر بودیم و هرچی بزرگ شدیم هی محتاط تر شدیم و این احتیاط الکی و مسخره جلوی پیشرفت ماها رو هی گرفت…
واقعا اون ایده گلفروشی که گفتین رو عمیقا درکش میکنم چون خودم ایده هایی داشتم شبیه به مثل شما ولی این ایده ها زیر گرد و غبار ترس و قضاوت اطرافیان و ….خاک خوردند…
در مورد کامنت شما و بقیه بچه ها میشه ساعتها صحبت کرد و توش ردپای قانون رو دید…همونجاهایی که استاد میگه هدف زندگی ما این نبوده فکر دوقرون دوزار خرج زندگی مون باشیم..هدف درک این لحظه ای هست که پر میشیم از عشششق و از گسترش خودمون و جهان اطرافمون واقعا لذت میبریم….و عشق رو تجربه میکنیم…
نکته مهم داستان اینه که از فرصت اکنون استفاده کنیم و اشکالی نداره واقعا گذشته هرچی بوده…من خالق زندگی خودم هستم و از الان برای روزهای آینده ام کارایی رو انجام میدم که منو از عششق پر میکنه…از شادی و لذت و احساس سپاسگذاری..
به گفته شما دوست عزیز زمان عمل کردن هست…عمل عمل عمل…
در پناه الله مهربان شاد و پیروز و خوشحال باشید با یه عالمه حس قشنگ سپاسگذاری
سلام
خیلی متشکرم از پاسخ زیباتون
یک نکته ای که بعد از این کامنت یاد خودم افتاد این بود که: من اصلا پولی نداشتم و اسم پول را هم حق نداشتم بیاورم آن هم یک دختر اسم پول را بیاره دیگه هیچییی . یادمه که کتونی برادرهایم را میشستم و آنها به من پول می دادند و حسابی می شستم و 3 تومان یا 5 تومان یا 10 تومان به من می دادند و بعد با پول آنها حتی مایحتاجم را هم نمی خریدم می رفتم یواشکی فقط کتاب می خریدم بعد ازترس اینکه کسی نبینه زیر فرش می گذاشتم یا می بردم مدرسه و بر میگرداندم و یا یک کتابخانه برادرم داشت لای کتابهایش یا جزوه هایش قائم می کردم خلاصه دنیایی بود ولی همان ها که بود که آدم را می سازه همیشه نسبت به سنم خیلی تجربه ام بیشتره و هر جا حرف بزنم حرفم را قبول میکنن به غیر از اعضای خانواده که کلا خانواده ما پر مدعا هستند و اصلا حرفی روی حرفشان نمی شه زد یعنی خدا هستن
هر کاری هم بگویید کردم تا بالاخره بفهمم این دنیا چیه صاحبش کیه قراره چی بشه هر استادی که معروف است رفتم و مکتب و کلاسی را تقریبا رفتم ولی موضوع همه یکی است
این شعار من است که به نظر من الان در حال حاضر برای من عالی است و موضوع همه چیز با آن حل میشود:
1- تمام سعی ات را بکن
2- فقط به خدا توکل کن
3- اصلا قضاوت نکن ( دیگران را کی هیچ، حتی خودم را هم حق قضاوت کردن ندارم)
این شعار تا الان که خیلی به دردم خورده است تا بعد ببینم شاید لازم باشه تغییرش بدهم.
به نظر خودم بیشتر از اصل رهایی استفاده کردم یعنی می دانستم که انجام میشه و بالاخره به آن میرسم و دست خدارا باز گذاشتم که خودش انجام دهد
تسلیم یعنی اینکه هر کاری از دستت بر می آید انجام می دهی خدا هم کمک می کنه تو باز نمی ایستی و رهایش کنی ادامه میدهی و خدا هم داره کارش را انجام میدهد و میدونی که بالاخره درست میشه
به امید موفقیت همه ما و باید خیلی قدر خود را بدانیم که در این سایت هستیم و همه با هم در کنار هم هستیم و حرفهای هم را می فهمیم و امیدوار هستیم و دقیقا استاد می خواستند که همه در این سایت مثل یک خانواده باشند و با امنیت به رشد هم کمک کنند که خدا را شکر این طور شده است.
just do it now
من حتی تصور هم نمیتونم بکنم که اون زمان اوضاع برای خانم ها و دخترایی مثل شما چطور بوده و چقدر میتونستید آزاد باشید…سن من فکر نکنم قطع بده 😅 ولی مسلما این حد از آزادی و روشن فکری و شل تر شدن تعصبات فکری اون زمان نبوده و با این وجود بازم شما ماشالا عزت نفس خوبی داشتید و کارایی که دوستش داشتید رو انجام میدادین…
تمام کار من هم همینه…که اون آگاهی های همون دوران کودکیم رو به یاد بیارم…برگردم به عقب..
یه کتابی هست از جو ویتالی هاپونونونونو اسمشم یاد نگرفتم😅
کاری به محتوا و روشش ندارم هیچوقتم نخوندمش ولی یه جمله ای رو کاورش بود
بازگشت به صفر
خیلی برام با معنی بود…خیلی با مسما بود
شاید بزرگترین کار من تو این لحظه رها شدن از چرت و پرتایی باشه که اینهمه سال انبارشون کردم…باورهای اشتباه…کد های مخرب…ترسها…حرکت نکردن ها و …..
از شعار زیبایی که نوشتین لذت بردم و خیلی این حس رو زنده میکنه که مسئولیت کار خودت رو بپذیر آقا جان…
و الان تازه واقعیتش معنی الان انجامش بده رو میفهمم که شما نگاه تون اینه کارت رو انجام بده خدا کارش رو انجام میدهد.
واقعا داشتن شما دوستای عزیز که ادم میتونه باهاشون همصحبت بشه و این انرژی خالص رو درک کنه و پر بشه از عشق و آرامش…چه نعمت بزرگی هست که خداوند به من داده…
سپاسگذارم از شما از استاد عزیزم از خداوند وهاب خودم که روزی یه جایی گفت بیا اینجا و الان نمیدونم چطور سپاسگذارش باشم واقعا…
سلام
لطف دارید منم شوخی کردم
در مورد علاقه به ورزش: به این کار بی نهایت علاقمندم و سالهای سال است که این کار را انجام میدهم بسیار دوست دارم و بسیار هم تجربه دارم.
این بحث خودم بود
در مورد خود علاقه: وقتی لبریز از این عشق هستیم از عشقی به کاری داریم ناخودآگاه اصلا حالمان راهم نمی فهمیم اصلا تمام وجود و تمام ارزش ما را آن عشق و علاقه می گیره که برای هر کسی می تواند یک علاقه باشه.
اینکه رسالتم را پیدا کنیم همان علاقه صد در صد است که به چیزی که داریم و درنتیجه تمام وجودمان برای رسالتمان برای علاقه واقعی ماست
علاقه ما طوری است که اسمش که می آید قلبمان می تپد بگوین نصف شب باید کلاس داشته باشی حاضریم و اصلا نه نمی گوییم
عشق واقعی به چیزی آن عشقی است که شب می خوابیم خواب علاقه امان را می بنیم به کار به کاری که دوستش داریم.
برایش اشتیاق داریم
صبح تا شب حتی شب تا صبح برای آن علاقه خود زندگی می کنیم و هیچوقت از آن خسته نمی شویم.
شادباشید
سلام
اولا متشکرم
دوما یادتون باشه من همیشه 18 سال و اندی سن دارم🤣😃😃😃😃🤣
ببینید در ان زمان هم خیلی قدیمی نبود این مامان من بنده خدا پایش از این جلسه به آن جلسه بود و واقعا همه چیز چرت و پرت توی کله هایشان می گذاشتند خدا را شکر با این وضعیت جهان این جلسات تعطیل شده است و یک ذره بهتر شده است شما فکر کن که پدر ایشان در آن زمان شیخ بوده و حسابی تعصبات ببخشید ببخشید مسخره داشته که زبان زد کل فامیل است و بعدم دخترش و این همه جلسه قرآنی ووووو که همه اطلاعات غلط به اینها دادند مامان تا همین قبل از پندمیک جلسات قران می گرفت که من هیچوقت شرکت نکردم و برای همه جا افتاده بود که من نیستم فقط دو یا سه بار رفتم آن رفتم مامانم کلی نگران بود که نکنه من حرفی بزنم ولی دو سه تا سوال از خانم جلسه ای پرسیدم که یک مشت چرت و پرت گفت.
یکی چیزی بگویم که بخندید برادرم هم مخالف این برنامه های مذهبی مامانم است، این جلسات، را می گه دیسکو، به قول برادرم دیسکوهایش تعطیله و کمی بهتر شده است. 😂🤣🤣
آن زمان هم دوست دختر و دوست پسر زیاد بود و زیادتر شده بود و خیلی غیر طبیعی نبود ولی مامان من خیلی تعصبات الکی داشت و خوب بقیه هم که در آن خانه بودند طبیعتا کاملا نه ولی این طوری بودند.
منم اختلاف سنی ام با مادرم زیاد است، و این طور نیستم ولی ذات ذات تربیتی آدم بالاخره به خانواده اش بر میگرده و برای تغییرات خیلی باید تلاش کنه مثل استاد عزیزمان که خودم هم دارم انجام میدهم و خیلی هم زیاد.
بله کتاب برگشت به صفر را خیلی تعریفش را شنیدم؛ ولی کتابهایی نخوانده دارم انها تمام بشه می خواهم برگشت به صفر را بخوانم ولی یادتان باشه که در قبل نمانید فقط برای اینکه ازش تجربه کسب کنیم بخوانیمش که آینده خود را بهتر بسازیم و گرنه مثل روانشناسانی می مونه که می آیند بر می گردند به عقب و اصلا از ناراحتی به افسردگی آدم را می رسانند یعنی نیازی نیست که به عقب برگردیم گذشته تمام شده رفته و ما هم می خواهیم تغییر کنیم و داریم تغییر می کنیم پس نیازی نیست که به عقب بر گردیم و حال و آینده مهم است.
just do it now
سپاسگذارم از کامنت تون
من قصدی نداشتم از بحث سن و سال😅 و البته که ماهایی که قانون کار میکنیم سن مون واقعا معنایی نداره و ماها نامحدودیم واقعا…اصلا شما تو این فایل آخری استاد رو ببین چقدر جووون شده…ماشالا ماشالا ماشالا اگه نمیگفتن عزیز دلم بعد ۴۳ روز…..من یکی فکی میکردم فایل چند سال پیشو آورده گذاشته سایت…
ما نامحدود هستیم و خیلی واقعا لذت میبرم از این نگاه و باور که ما بی انتهاییم…انا لله ایم…
حالا یه خاطره هم من شر کنم…خداییش این
پندمیک بساط این مجالس رو کمرنگ کرد..
چندوقت پیش مادرم مراسم داشتن تو خونه و من کسالت داشتم و روضه هم بساطی شد این وسط…آقا مارو میگی بهونمون جور شد…هندزفری استاد رو زدم بر گوش و یه پتو برداشتم و تخت خوابیدم که مثلا حالم خوب نیست…میتونم بگم شیرین ترین استراحت عمرم بود😄
بهرحال دوست داشتم در مورد ورزش تون بیشتر بدونم …اینکه در پاسخ دوستمون گفتین واقعا لذت میبرین از ورزش…از همین لذته برام بنویسید ممنون میشم…
در مورد بازگشت به قبل هم منظورم بازگشت به قبلی که مارو به اندوه بندازه نیست…
بلکه بازگشت به اصل خدایی هست که وقتی بچه تر بودیم حفظ بودیم ولی هی بیشتر و بیشتر یادمون رفت..
سپاسگذارم از دوست و هم خانواده ارزشمندی که دارم.
سلام به خانم راداکبری عزیز
امیدوارم هر کجا که هستین حال دلتون عالی باشه
اول کار بگم که این کامنتتون مال سال 3 سال پیش بود و خدا میدونه تاحالا چقدر پیشرفت داشتین
تبریک میگم بهت بابت این درک عابی و قدرت بیان احساساتت و سپاسگزارم ازت بابت این کامنت زیبات که الان ساعت 1 شبه و من اومدم تو سایت یه سری بزنم و بیشتر به نیت گرفتن سوالم بودم از سمت خدا ، به کامنت زیبات هدایت شدم و انقدر منو جذب خودش کرد که خواب از چشمام پرید و با هوشیاری تمام تا پایان خوندم و چقددددددر پایانش تو دلم من شما را تحسین کردم که جدا از تمام مسائل عملی چه درک خوبی داشتین
عالی بود ️
نمیدونم چرا الان این موقع شب دارم برات کامنت میزارم ولی یه ندایی تو دلم اومد که براش بنویس و جواب سوالت همینجاست
خوب صحبتم و شروع میکنم با یه قسمتی از کامنتت که گفتی :
عشق به هر کاری؛ مهارت می آورد و مهارت باعث می شود که احساس لیاقت و عزت نفس ما را بیشتر کند و بعد باعث وارد شدن ثروت به زندگی ما می شود
چقدر من لذت بردم ، چقدر من لذت میبرم اینو از کلام استاد میشنوم و استاد هی میگه آقا خانم برو دنبال عشقت اگه میدونی چیه برو قدم اول و بردار و خدا هدایتت میکنه
چقدر من بعد از شنیدن این جمله بعد احسال لذت بردن احساس ترس و احساس پوچی و بی ایمانی بهم دست میده ، چرا ؟! الان میگم
بزار من یه بیو از خودم بگم
38 سال و سن11از مدرسه اومدم بیرون و وارد کار ساختمان شدم تو قسمت های مختلف کار کردم ، از بچگی تو بازی های کودکیم که تا اونجایی که یادم هست من عاشق ساختن وخلق کردن و کاردستی بودم و علاقهو استعداد زیادی توساخت خانه با اسبابازی داشتم که در اون زمان که دهه60 بودم اسبابزاری خاصی هم نداشتم که میتونم بگم اصلا اسباب بازی نداشتم و کاریم اگه میکردم همش وقتی خونه فامیل میرفتم اگه اسباب بازی میاورد بازی کنیم اون موقع یه لذتی میبردم
یه مقدار بزرگتر شدم و درکم بهتر شد از جامعه دیدم من عاشق مهندسی و مهندس شدن هستم ، یه جورایی دوست داشتم منو مهندس صدا کنن
ولی وقتی میدیدم از مدرسه ترک از تحصیل کردم ،دیگه کامل نا امید میشدم برای مهندس شدن و این یه حسرت بزرگی تو دلم ازهمون بگی موند
من وارد کار جوشکاری ساختمان شدم و الان حدود 20 سال تمامهست کار میکنم و چندین سال گارگاه خودم داشتم و شریک بودم با برادرم
با نا به دلایلی تو یه تایم چند ساله حدود 5 ساله منو شریک جدا شدیم و من جدا مغازه باز کردم و از همون لحظه استارت درس خاندن بزرگسالان و تو سن 25 زدم و وارد دانشگاه شدم ، کل فامیل وقتی شروع به درس از اول راهنمایی کردم مسخرم کردن از پیر تا جوون و بزرگ و کوچیک ، ولی من گوش نمیدادم و عاشق بودم و هیچی برام مهم نبود ، وارد دانشگاه غیر انتفاعی شدم و مدرد کارشناسی معماری گرفتم ، با انگیزه بالا ، خلاقیت عالی ، استعداد فوق العاده و باچند تا لوح تقدیر از دانشگاه به عنوان رتبه برتر
یه علاقه و هدفم که هنوز دنبالشم اینع مهر نظام مهندسی و بگیرم و برلی خودم یه دفتر طراحی باز کنم
بعد چند سال دوباره با برادر شریک شدم و چند سالی مجدد کار کردیم و به نابه دلایلی از هم جدا شدیم که البته (همین تایم بود که با استاد اشناشدم و این قانون بود که وقتی من روی خودم کار میکردم جهان داشت شرایط و به سمتی میبرد که من به خواسته هام برسم ) که سوالشم تو عقل کل هست در مورد شراکت پرسیدم ، حتما ببینید
بعد جدایی وارد یه کارخانه شدم با عنوان شغلی جوشکار ، 26 ماه الان هستم و اوایل خیلی شرایط سخت بود برام که 20 سال آزاد کار کردم و وارد یه محیط بسته با قانون های خودش بشم ولی الان بهتر شده کمی ولی نتونستم عالت کنم بهش
انقدر استعدادمن در یادگیری زیاد بود و همارت داشتم تو کار جوشکاری که وقتی مدیریت شرکت کارمو دیدن بهم پیشنهاد سرپرستی داده برای 6 ماه دیگه و همینطور افزایش حقوق و پاداش و مزایا و از این حرف ها که کارگر و بخوان نگه دارن
ولی من دوست دارم برم برای خودم کار کنم ، یه اصلی برای خودم دارم که 1000 تومان در ماه کار کن ولی برای خودت کار کن آقای خودت باش اختیارت دست خودت باشه
این کار ، کاری نیست منو از نظر روحی کامل قانع کنه ، شاید مالیش اوکی باشه و شرایطش خوب باشه ولی من از نظر روحی اصلا آرامش ندارم و همش
میخواستم از شغلم استعفا بدم برم برای خودم تو خونه به شکل دور کاری یا پروژه ایی کار طراحی کنم تا یواش یواش پروانه بگیرم و دفتر باز کنم ولی همسرم متاسفانه مخالف جدی هست و من بهش احترام میزارم و این کارو نمیکنم ولی روحم در عذابه به شدت و همش عذاب وجدان دارم که میدونی چی و دوست داری ولی اینجا دری کار میکنی
من الان یه محیط کاملا امن برای خودم درست کردم و یخوا بیرون ازش میترسم ،از بی پولی ، از حرف مردم ، از ناراحت شدم همسرم ، از اینکه من سنم بالا رفت که بهم کار میده و….
از خدا خواستم کمکم کنه هدایتم کنه ، خیلی ازش خواستم ،شب و روز میخواستم ومنتظر هدایت بودم وگاهی تو کامنت ها میخوندم یگی میگفت بدو دنبال علاقت یکی میگفت نرو میگفتم خوب این حتما پیام خداست و باید برم و بعد پیام بعدی میدیدم میگفت نرو میگفتم حتما این پیام خداست میگفتم نباید برم
حالا بین دو رواههیی های زیادی موندم
اروم نمیشدم و میگفتم با خودم که استاد میگه خدا باهام حرف میزنه ، فلانی میگه ، فلانی میگه پس چرا خدا با من حرف نمیزنه ، چرا انقدر حرف ها و الهاماتش با شک و دودلی هست ،کاش میتونست واضح بگه سعید برو یا نرو
خسته شدم خیلی خسته از نظر روحی و جسم که مشخصه روح اوکی نباشه جسم خسته تره
همش صبح بیدار میشدم 5،5 صبح برم شرکت لبه تخت چند ثانیه مینشستم و یا لعنت میگفتم به خودم که چرا باید برم شرکت ولی بازم وقتی بلند میشدم انگیزه به خودم میدادم و تا آخر وقت عصری که برمیگشتم پرشور و هیجان کار میکردن که کار لذت بخش باشه ولی عصر بع بعد دیگه جونی نداشتم هیپ کار دیگه انجام بدم و فقت دوست داشتم بخوابم
یه صبح که لبته تخت نشستم ، هیچی گله و شکایت نکردم بلند شدم که روزم و شروع کنم یهو یه صدا تو من گفت برو مغازه خودتو باز کن
آقا یه لحظه من ترسیدم از صدای ندای درونم و خشوم زد
اصلا جنس صداش فرق میکرد ، یه جور آرومم کرد ،یه احساس عالی بهم داد
ولی به خاطر ترس هام نتونستم برم دنبال علاقم
چند شب پیش سر نماز از خدا خواستم هدایتم کن تصمیم درست بگیرم و بر ترسم غلبه کنم و من میترسم و رفتم داخل سایت روی نشانه امروزم زدم دیدم فایل مصاحبه با استاد شماره 20 اومد و حتما گوش کن ، دقیقه در مورد ترس و شروع کار جدید بود
مو به تنم سیخ شد که خدا انقدر سریع جوابم و داد
ولی بازم قدرت ترسم بیشتره و میخوام آخر فروردین بیام استعفا بدم میترسم
دیروز صبح بعد چند ماه همین که صبح زود از رخت خواب بیدار شدم دوباره همون نجوا تو قلبم گفت (اسکاول شین)
دیگه شک نداشتم این خود خداست داره باهام حرف میزنه ، دیدم اسم آشناست سرج کردم دیدم مربوط به کتابچهار اثر اسکاول شین هست که من قبلا داشتم دادم به برادرزادم ، همون صبح پیام دادم برسون دستم زودتر میخوام
امشب دوباره هدایت شدم سمت کامنت شما که دوباره تکونم داد
.
من میترسم و این قدرت ترس داره زیادتر میشه
ازت میخوام راهکاری برای مقابله با این جور ترس داری بهم بگی تا بتونم تصمیم درست بگیرم
سپاسگزارم ازت بابت وقتی که برام گذاشتی
سلام استاده جان.چقدر از دیدن روی ماهتون خوشحال شدم و خندیدم.قبلنا فکر میکردم روی ماه فقط واسه آدمهای زیباست الان فهمیدم که روی ماه مال آدمهای با قلب زیباست.
هربار کلیپی از شما میبینم واقعا احساس میکنم من چه تشکری بابت این آگاهی ها میتونم از شما بعمل بیارم که حق مطلبو ادا کرده باشم و ای کاش سکوت حاصل از رضایت و سپاسگذاری رو هم میشد نوشت!
چندروز پیش یه تعداد دونه ی ماش خیسوندم و بعداز چند روز کاشتمشون توی خاک.دوروز بعد دیدم یکیشون از خاک سردرآورده،چقدر ذوق کردم براش و حدود۵ساعت بعد دوتا برگ ازش بیرون اومده بود،وقتی دیدمش نمیتونستم باور کنم.هربار فیلمی که گرفته بودمو برای آجیم فرستادم.به اون دونه که دیگه الان دونه نبود تبریک گفتم که آفرین بهت برای اینهمه میل و عشق به زندگی،همزمان دونه های دیگه ای هم از خاک بیرون زده بودن البته اونا درواقع توی مرحله ی اول بودن نسبت به دونه ی اول.چندساعت بعد وقتی که دوباره نگاهشون کردم دیدم خدایا یه دونه ی دیگه هم برگش بزرگتر و هم قدش بلندتر از دونه ی اولی شده.انقد شوکه شدم .یکدفعه حرف استاد عزیزم یادم اومد که گفته بودید تکامل پیدا کردن الزاما به معنی طولانی شدن مسیر نیست میشه تکامل تصاعدی طی بشه.البته اگر تکامل درست طی بشه بعد به تصاعد میرسه که برداشت من از صحبتهای شما اینجا تکامل در یادگیری درست و اصولیه مهارت هست.
درپایان از شما و خانم شایسته ی عزیز صمیمانه برای این تلاش های تکاملی و مستمر و شادانه!سپاسگذارم.
دوست دارم جمله ی آخر هم یکی از جمله های پربار خودتون باشه:
تفاوت نتایج ما،تفاوت تواناییمان در اجرای توحید در عمل است.
درپناه الله یکتا شاد باشید و باصفا.
سللم به خانم بهداروند عزیز
امیدوارم هر کجا که هستین حالتون عالی باشه
سپاسگزارم از کامنت زیبات که ثبتش کردی
چقدر قشنگ شما قانون تکاملی که استاد گفت و وصل کردین به این دونه هایی که کاشتین
برای خود منم سوال بود یه مدتی که وقتی از استاد شنیده بودم این جملشونو که
(البته اگر تکامل درست طی بشه بعد به تصاعد میرسه)
اولایل درک نمیکردم و وقتی تو شغل فعلی خودم که تو یه شرکتی مشغول به کار هستم دیدم به چشمم که تو این مدت 26ماهی که هستم چقدر پیشرفت از نظر مالی برات تو حقوق و مزایا اتفاق افتاد
در صورتی که من وقتی روز اول رفته بودم تو اون شرکت فقط به این دلیل بود و میگفتم که خدا یا فقط من بدهی هارو بدم و چک هام پاس بشه ، ولی تو این مدت 26 ماه من تو همون دو ماه اول با اینکه چک و بدهی داشتم یه پراید خریدم ، حقوقم هر سری مدی بیشتر کرد به دلیل تونایی که در رشته خودم فقط من تو اون شرکت داشتم ، و الان به جایی رسیدم که این کامنت و که دارم ثبت میکنم 6 ماه دیگه قراره یه پست سرپرستی بهم داده بشه و حقوقم از اولین قرارداد که 4میلیون بود الان رسید به 16تا18 میلیون و با مزایای بیشتر
ولی الان انقدر سطح توقعاتم بالا رفته که پیشنهاد سرپرستی و از الان رد میکنم و میگم برای من کمه با این مهارتم و در آمدم خیلی کمه و اگه افزایش پیدا نکنه قراردادبعدی امضاع نمیشه
این بده ، میدونم و باید مراقب باشم که تو دام این وسوسه شیطان و کامگرا بودن نیفتم و باید یواش یواش پله پله تکاملم و طی کنم
سپاسگزارم ازت که با این کامنتت به خودم یادآور شدم فراموش نکنم هدفم چیه ، کجا بودم ، تکاملم چیه
سپاسگزارم ازت
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین
و سلام به تمام دوستانی که به من لطف و محبت دارند
من دو روز پیش روانشناسی ثروت ۲ را خریدم و از جایی که همیشه حرص و ولع دارم که حرفهای استاد را بشنوم ، یکبار فایل صوتی جلسات ۱ تا ۱۳ که روی سایت قرار گرفته را گوش کردم . میخوام بگم بیزینس چیزی جز احساس لیاقت نیست . بیزینس چیزی جز برطرف کردن احساس گناه نیست . بیزینس تبلیغات پولی و درصد دادن به افراد و شرکت ها نیست . وقتی استاد میگه ما خودمون با افکار و باورهای غلطمون مانع ورود نعمت ها به زندگی مون شدیم معنیش اینه که وقتی احساس گناه داری نعمت ها نمیاند تو زندگیت . وقتی به شکل های مختلف خودت را سرزنش میکنی نعمت ها ازت دور میشند و توی مدار فرصت ها قرار نمی گیری . کسی حواسش بهت نیست . کسی پیدات نمیکنه . میخوام یه چیزی از خودم بگم . من همیشه ساده و واقعی نوشتم . خودمو نوشتم و الان هم خودمو مینویسم . خودمو میگم . من بنظرم خودم شاگرد خوبی بودم اما اعتراف میکنم که از جای بدی شروع کردم . از نقطه بسیار پایینی از لحاظ مالی ، عزت نفس ، روابط و ….
و جالب اینجاست که اون موقع اینو نمی دونستم چون شناختی از خودم نداشتم . من با توانایی های زیادی که داشتم طوری رفتار میکردم که بدرخشم که دیده بشم که در چشم دیگران باعرضه جلوه کنم . ولی نه تنها این با عرضگی و درخشش به پیشرفتم کمک نکرد بلکه یک عالمه بار از مسائل دیگران را روی دوشم گذاشت و من لحظات بسیاری از زندگیم را در ” تحمل” گذروندم . من وقتی وارد اینجا شدم شغلی داشتم بسیار عالی از نگاه جامعه . نمیخوام شغلم را قضاوت کنم و بگم خوب بود یا بد ولی یکجایی فهمیدم که اگر بخوام رشد کنم باید رهاش کنم …..
جگر شیر نداری سفر عشق مکن
سبزه تیغ درین ره ز کمر می گذرد
استاد گفته بود که این راه جیگر میخواد ولی من که ته حرفشو نفهمیده بودم . نمیدونستم که باید از جامد به خمیر دربیای و ذوب بشی و دوباره شکل بگیری … من از یه جایی واقعا ذوب شدم ولی اون پرده ای که همیشه جلوی چشمم احساسش میکردم از بین رفت . از بین رفت نه اینکه همه چیز خوب شد نههههه . یعنی من تازه فهمیدم که چقدر آشغال و مواد زائد تو وجودم دارم . ولی دلم خوش بود که حداقل دیدمشون چون تا اون موقع واقعا ازشون خبر نداشتم . آخه قضیه اینه که ما فکر میکنیم نرمالیم فکر می کنیم طبیعی هستیم . نمیخوام بگم خودمونو باور نداشته باشیم . ما باید بعنوان کسی که روح خدایی داره عاشق خودمون باشیم اما هیچوقت فکر نکنیم که عادی به معنای بی نقص هستیم چون نیستیم .
من کِی فهمیدم که سرشار از احساس گناه هستم ؟ زمانیکه شغلمو رها کردم و نشستم توی خونه و مشغول کار مورد علاقه م شدم . خب کنار بچه هام بودم . با لباس خونه بودم . هر وقت میخواستم روی تختم ولو میشدم و خلاصه راضی بودم اما این احساس خوب زیاد طول نکشید . همش فکر می کردم باید به بچه هام رسیدگی کنم . بیرون ببرمشون . یعنی کاره برام زهرمار شد. کار میکردم اما حواسم به این بود که بچه هام بیکارند نکنه حوصله شون سر بره نکنه من الان به کاری براشون بکنم و بجای اینکه از کارم لذت ببرم همش احساس گناه میکردم یعنی الان میفهمم که من به این دلیل در شغل قبلی این احساس گناه را نداشتم که از صبح تا شب فقط بدو بدو میکردم و زجر می کشیدم و در واقع احساس گناه خودمو با زجری که به خودم میدادم پوشش میدادم و حالا که توی حوزه مورد علاقه م پا گذاشتم و از اون دوندگی ها و تلفن های پی در پی و جر و بحث با مردم خبری نیست ، حالا باید با چه وسیله ای خودمو زجر بدم ؟ با احساس گناه در برابر بچه هام .
امشب بچه هامو صدا زدم گفتم بچه ها فردا هر کدوم تون یک انشا در مورد من بنویسید. خوبیها و بدیهای منو از نظر خودتون بنویسید . دخترم گفت تو بدی نداری . تو خیلیم خوبی . گفتم چه خوبی هایی دارم گفت مهربونی ، برامون خرید میکنی ، انقدر خوبی داری که هرچی فکر میکنم بدی به ذهنم نمیاد گفتم یعنی از اینکه من پشت میزم توی خونه کار میکنم ناراحت نمیشی گفت اصلا . گفتم از اینکه هرروز بیرون نمیریم ناراحت نیستی گفت نه من خونه را دوست دارم . فیلم دیدن با گوشیمو دوست دارم. تازه باشگاهم که میرم و پسرها هم در همین مایه ها گفتند . گفتم خب باشه نمی خواد فردا انشا بنویسید . بعد من گفتم پس چرا من فکر میکردم بچه هام در تنهایی و انزوا هستند چرا فکر میکردم هیچ کاری براشون نمیکنم . چرا انقدر خودمو اذیت کردم که یهو دیدم کار مورد علاقه را برای خودم زهرمار کردم حتی با خودم گفتم خوبه برم راهنمای گردشگری بشم که هم کار کنم هم بچه هامو مرتب سفر ببرم که این بار احساس گناهم کم بشه اما خودم از این فکر مسخره حرصم گرفت چون من هیچ علاقه ای به اون کار ندارم . چقدر خوب شد با بچه هام حرف زدم چون متوجه شدم اون چیزی که توی ذهن من میگذره اصلا توی ذهن اونها نمی گذره یعنی من فقط خودمو آزار میدادم . من داشتم آرزوهای خودمو سرکوب میکردم . تمام این آگاهی ها و شناختی که همین دوروز از خودم بدست آوردم مدیون روانشناسی ثروت ۲ هستم چون من فکر می کردم استاد از قوانین خارج میشه و وارد بحث بیزینس میشه ولی فهمیدم که استاد ، بیزینس را هم در چهارچوب قانون میبره . بخودم که اومدم گفتم اندیشه پس تو دنبال چی هستی دیگه ؟ دنبال چه فوت و فنی توی حوزه کسب و کار هستی؟ برو خودتو درست کن . برو ذهنتو درمان کن . باور کن که احساس گناه یک دروغ بزرگه که فقط توی ذهن تو وجود داره و خارج از ذهن تو هیچ وجود خارجیی نداره . باور کن که بیزینس یعنی جذب نعمت ها و باور کن که خودت با باورهای غلطت که ذهنت را پوشش دادند جلوی اومدن اونها را گرفتی . خب شکر خدا من حین آموزش هنر ، پولم باهاش ساختم و دارم میسازم و هدفم اینه تمام دوره های استاد را با نتایج مالیم بخرم چون واقعا کیف میکنم . ولی دیدم یواش یواش اون احساس گناه انقدر در من شدید شد که اگر یکروز کامل کار میکردم فرداش باید بیکار می نشستم تا مثلا وجودم مال بچه هام باشه . یا مثلا این ضعف خودمو به موج های این ویروس ربط میدادم که باعث شده بچه هام تو خونه باشند . و اتفاقا حالا که فکرشو میکنم چقدر من برای این بچه ها وقت و محبت گذاشتم ولی ذهن بیمار مدام تو را سرکوب میکنه . ببینید من نمیدونم و نمیگم به کسی بگید شما را قضاوت کنه ( خطاب به دوستان ) اما به من الهام شد که از خودشون بپرس و من گفتم بچه ها در مورد من انشا بنویسد که انقدر اونها خوب حرف زدند و نکات کلیدی گفتند که دیدم واقعا نیازی نیست چیزی بنویسند.
استاد میگه اصلی ترین نقطه ضعف خودتون را پیدا کنید و روش کار کنید . بنظر من گاهی اون نقطه ضعف اصلی در ظاهر ربطی به بیزینس نداره اما در واقع میتونه بیزینس را فلج کنه . یعنی من میتونم به راااحتی باور فراوانی بسازم ( قبلا نمیتونستم) و همون روز خدا شاهده که همون روز بصورت نتیجه وارد زندگیم بشه که از نظر خیلی ها مهمترین باور در زمینه کسب و کاره ولی وقتی یک کوهی از احساس گناه داری که اجازه نمیده باخیال راحت و سبکبال بیزینس مورد علاقه ت را انجام بدی ، حالا تو هی باور فراوانی بساز ، عمل نمیکنه برات . چون یه جای دیگه ت میلنگه.
من بعد از این ماجرای بچه هام نشستم در خلوت خودم فکر کردم و گفتم خب اندیشه پس نظر بچه هات با تو فرق میکنه یعنی اون چیزی که تو بخاطرش احساس گناه میکردی اصلا وجود نداشت یا حداقل اونجایی که تو دنبالش می گشتی نبود . و درسته که الان تو راحت تر شدی و با خیال راحت سراغ کارت میری اما این احساس گناه باید ریشه کن بشه . چون در تو وجود داره . وقتی اینها را میگفتم یهو چیزی توی وجودم گفت در واقع تو خودت همیشه مورد کم توجهی بودی . تو بچه ای بودی که به دلیل اختلاف سنی زیادی که با والدین و خواهر ها و برادرت داشتی همیشه طرد میشدی چون تو بچه بودی و اونها بزرگسال بودند و دنبال کارهای خودشون بودند. تو با خودت این رنج را آوردی و داری گسترشش میدی و فکر میکنی الانم در وجود بچه هات ، اندیشه ای هست که داره بخاطر بی توجهی دیگران غصه میخوره اما امشب دیدی که بچه هات چقدر با منطق و با اون کلام دلچسب شون تو را قانع کردند که چقدر خوشبختند و تو چقدر براشون خوب بودی تا الان . خدا شاهده انقدر این بچه ها قدرت کلام داشتند که باورم نمیشد فقط ۱۲ سالشونه …. حتی پسرم که ۱۵ سالشه گفت مامان من انقدر برنامه برای آینده م دارم که به بیرون رفتن و مهمونی فکرم نمیکنم و من فهمیدم که چقدر الکی خودمو اذیت کردم
خیلی راحت شدم استاد ، یعنی وقتی شما از خلاقیت گفتید من دیدم انقدر توی این کارم احساس گناه میکنم که فقط دلم می خواد تمام بشه و بشم مامان خونه و خب با این طرز تفکر که خلاقیت شکوفا نمیشه . در کل دلم می خواد اینطور فکر کنم که در زندگی من همه چیز سرجای درستشه و هیچ چیزی اونقدر خراب نیست که من بتونم با کار نکردن در حوزه مورد علاقه م درستش کنم . من فهمیدم که تا وارد حوزه مورد علاقه ت نشی اصلا نمیفهمی که چقدر ضعف توی وجودت هست و تو نه تنها از اونها بیخبری بلکه شبانه روز با خودت حملشون میکنی .
استاد جائیکه از تکامل میمون و انسان و روح خدا گفتی انقدرررررر لذت بردم که حس کردم قلبم نورانی شد .
خریدن و گوش دادن به این فایلها باعث شد ترسم از غولی به نام بیزینس بریزه و بفهمم که بیزینس هم در چهارچوب مشیت خداست نه چیزی فراتر از اون . این الان بهم گفته شد . واقعا بیزینس هم در چهارچوب مشیت خداست پس چرا انقدر ترمز در برابرش داریم کافیه مشیت الهی را بدونیم یا بقول استاد فکر خدا را بخونیم . دقیقا شما توی این دوره به حضار گفتید بچه ها فکر خدا را بخونید .
در پایان بسیار بسیار ممنونم از شما استاد مهربان و خانم شایسته عزیز
اندیشه جان، عزیزم
چه کلامی داری دختر. امروز تو جلسه ۸ ثروت ۱ یه کامنت ازت خوندم و الان هم این کامنت تاثیرگذار رو. ممنونم ممنون.
منم مثل تو کارمو بعد ۱۲ سال رها کردم و رسیدم به هنر. تو خونه آموزش میبینم و کار هم میکنم البته درآمدم هنوز کمه.
و امروز فهمیدم چقدررررررررررر عذاب وجدان دارم ازینکه تو خونه م. ازینکه همسرم کارمیره بیرون سرکار، جلسه، ترافیک و …. اما من تو خونه کار میکنم و چون هنوز درآمد قابل توجهی هم ندارم این کار به چشمم نمیاد انگار تفریحه. انگار بیکارم.
جالب اینکه این جمله رو هم از همسرم میشنوم که آخه من میرم سرکار!! روزی ۹ ساعت کارمیکنم!!!!
یعنی دقیقا به فرکانس من پاسخ میده. گاهی فقط جمله از ذهن من میگذره و او بلند میگه آخه من خسته م سرکاربودم.
و درون من چه ارتعاشی و منعکس میکنه؟؟ اینکه من تو خونه م و کارم ارزشی نداره. من یه زن خانه دارم و ارزشی نداره کارهام.
حالا هزاربارم بگم محصولات من ارزشمندن… حس بد من به توی خونه بودن هست که کارو میکنه.
یه دلیل بزرگش اینه که بابای من خیلی تاکید داشت به بیرون از خونه بودن و کار کردن. میگفت زنی که تو خونه باشه بیکاره و خلاصه حس خیلی بدی بهمون میداد. حتی مامانم گاهی که نمیرسید مهمونی بره یا تلفن جواب بده چون خیلیییی درگیر کاره، همیشه جوابش این بود که مگه من مثل این خانم های تو خونه م که بیکارباشم و هرکی زنگ زد پاشم برم. من کلی کار دارم، سبک زندگی خودمو دارم و…
ببخشید خانم های عزیز که اینارو نوشتم ولی ترمزهای ذهنیمه… وگرنه شغل ربطی به ثروت سازی نداره. مهم اینه ما هدفمند باشیم و از لحظاتمون برای رشدمون و تجربه خومون استفاده کنیم و لذت ببریم.
اینهمه خانم های خانه داری که با آشپزی، تزیین غذا، فنون خانه داری و…. موفق و پولساز شدن. کساییکه کتاب نوشتن، کانال یوتیوب دارن، کلاس آنلاین دارن.
آیا برای موفق شدن باید حتما شاخ غول شکست؟ آیا موفقیت از راه ساده و آسان باارزش نیست؟ حتما باید یه کار ماورایی انجام داد؟ چراااا؟؟ به خاطر آفرین و حرف مردم؟
جهان کاری نداره من هنرمندم، دانشمندم، خانه دارم، بیکارم، کارمندم و …. کاری به عناوین شغلی که ما ساختیم نداره. به درون ما کار داره، به حس لیاقت از شرایط الانم، به حس لیاقت که دارم تو رفاه کارمو هم جلو میبرم . ایده هامو اجرایی میکنم.
یه تایمی خستگی کارمندی برام ارزش بود! ترافیک عصرها برام نشونه این بود که دارم برمیگردم از سرکار پس یعنی فعالم! یعنی تو مسیرم! مرخصی نداشتن یعنی آفرین بیکار نیستی.
در صورتیکه میشه ایده هارو راحت تو هوای خوب، تو خونه، در تعامل با مردم تو گالری به جای ترافیک اجرایی کرد و به جای خستگی، هی لذت برد و هی ثروت ساخت.
سفررفتن برای خستگی درکردن نیست!! اصلا خستگی یعنی چی وقتی داری تو محیط آروم و خوب، سرگرمی تو جلو میبری! همون سرگرمی و برمیداری و میری سفر! تمام لحظات زندگی یعنی تجربه خودم…
خیلی بلند بلند فکرکردم! باید این باورو ریشه ای حل کنم و لذت ببرم از کارم تو خونه.
ممنون میشم اگر نظری داشتید برام بنویسید.
روزتون پرانرژی دوستانم
سلام عزیزم
منم از این باورها داشتم که ارزشمند بودن یعنی کارمند بودن و مغازه داستن و خلاصه بیرون کار کردن ولی شکر خدا خیلی وقته که از این مرحله گذر کردم و اتفاقا افتخار می کنم که جون نمی کنم و مجبور نیستم برای کسب درآمد مانتو شلوار بپوشم و مقنعه سر کنم و صبح تا ظهر دادگاه برم و ساعتها پشت در اتاق قضات منتظر بمونم برای گرفتن یه امضا بعدم بیام خونه دوش بگیرم و تند و تند کارهای خونه را انجام بدم و دوباره یه مانتو شلوار دیگه بپوشم و اون کیف سنگینو دست بگیرم و برم دفتر تا شب .خیلی خوشحالم که پشت سر استاد راه افتادم ، درسته که خیلی زمین خوردم و دردم گرفت که اونم بخاطر مقاومت های خودم بود ولی خوشحالم که خودم بدون همراهی کردن و پشتیبانی کسی این راهو انتخاب کردم و تصمیم گرفتم فقط با استاد باشم.
ببین عزیزم به این سؤال جواب بده . کار بیرون از کِی ایجاد شد ؟ از چند سال پیش؟ مگه مامان بزرگهای ما کار بیرون میکردند؟ من نمیگم کارمندی بده ولی بیخود و بی جهت تو ذهن ما بزرگ شده و اعتماد به نفس ما را گرفته و فکر میکنیم اگر کارمند نباشیم بی ارزشیم . شما خانم ناهید معزز را ببین که از زیرزمین خونه ش تو اصفهان شروع به اجرای ایده های ساده هنری کرد و الان تهران آموزشگاه داره . خانم هانیه برنامش فارغ التحصیل مهندسی کامپیوتره ولی رفت دنبال عشق و علاقه ش و هنر تذهیب و گل و مرغ ایرانی انجام میده میتونی بری پیجشو ببینی و در کنار این افراد کسانی مثل استاد خود من هستند که بسیار هنرمند هستند ولی باورشون اینه که مردم پول جای کار هنری نمیدن و دلار گرونه و ارزش کار ما را مردم نمیدونند و …. و با این باورها محدود شدند به همون چند تا کاری که برای خانواده انجام میدن و نتونستند ثروت بسازند ولی من خودم کسی در فامیل داریم که خانم خانه دار بود ولی وقتی بچه دار شد گفت دلم نمیخواد برای هرچیزی که برای دخترم میخوام بخرم مجبور باشم از شوهرم پول بگیرم و علی رغم موافقت شوهرش رفت مکرومه بافی یاد گرفت الان بالای پنج هزار فالوور داره و از همه جای ایران مشتری داره
ببین من نمیگم از کجا درآمد میاد ولی اینا را گفتم که بدونی تو خونه اتفاقا میشه بهتر پول ساخت چون آزادی داری و ساعت کاری دست خودته ، در اجرای ایده ها محدودیت نداری ، محدود به پوشیدن مانتو شلوار و مقنعه نیستی ، همزمان میتونی چند تا کار مثل غذا بپزی و لباس و ظرف تو ماشین بذاری ، میتونی موزیک بذاری ، میتونی فایل گوش کنی ، کسی بهت دستور نمیده ، معطل حقوق آخر ماه یا اینکه بخوای از مافوق حقوق بگیری نیستی و صدها مزیت دیگه که البته باید برای این کار هم تلاش کنی و حتی بیشتر از کارمندی ولی فرقش اینه که لذت میبری .
من شکر خدا اصلا اون باورها و افکاری که شما گفتید را ندارم و افتخارم اینه که تونستم خیلی راحت از وکالت رها بشم و برم سراغ عشقم و چقدر راضی و خوشحالم و چقدر ایده به ذهنم میاد
سلام عزیزم
میدونی الان، اون تایمی که تو خومه تمرین میکنم تا به درآمد برسم این حس هارو مخصوصا به کارمندی دارم. وگرنه وقتی توانایی م پولساز میشه و نتیجه میاد، دیگه اینکه تو خونه م یا دفترکار یا توی پارک یا کتابخونه و … مهم نیست و قطعا این آزادی تو خونه کارکردن اون موقعحس میشه.
این پاشنه آشیل منه که کارو به درآمد گره زده. عهه آفرین کارمیکنی چه خوب، فروشت هم خوبه؟ درآمدت راضیی؟
و سعی میکنم حال خوب رو به این گره بزنم که من مسیرم مشخصه، راهم مشخصه خداروشکر، دارم لذت میبرم از مهارت هام و راهم و هرروز بهترش میکنم. لاجرم نتیجه هم میاد.
سلام مجدد
بنظر من تا میتونی الگو پیدا کن که قبلا توی اداره و سازمان و ارگان و شرکت کار میکردند و الان تو خونه کار میکنند مثلا خانم شایسته و خانم فرهادی قبلا توی شرکت برای استاد کار می کردند و الان تو خونه هاشون کار میکنند برای استاد . خود استاد قبلا از صبح تا شب سمینار برگزار میکرد و الان تو خونه ش فایل تولید میکنه یا آقا ابراهیم مدیر فنی سایت قبلا کارمند بوده و اروپا و فکر کنم ایران توی شرکت کار میکرده و الان توی خونه ش . و همه اینها درآمدشون چندین برابر زمانی شده که توی شرکت کار میکردند پس کار توی محیط بیرون از خونه عامل ثروتمند شدن نیست
و مثال های زیادی باید پیدا کنید من برای خودم مثال دارم ولی چون شما اونها را نمی شناسید گفتنش شاید فایده نداشته باشه ولی برای خودتون مثال پیدا کنید که باورتون بشه و حستون به این قضیه اوکی بشه
اندیشه عزیز
چقدر کامنت زیبایی و چه باگ شخصیتی رو در خودتون پیدا کردین.
تبریک میگم و سپاسگذارم که با شجاعت اینجا اون رو به اشتراک گذاشتین….
درواقع مشکل و ترمزهای هرکسی خیلی شخصیه و خود فرد میتونه بهترین مشاور خودش باشه و در مورد ترمزهاش به جواب برسه.
من خیلی مچکرم از پاسخ تون و باید بگم دیشب داشتم از خدا کمک میخواستم برای کشف ترمزهام و فکرش رو هم نمیکردم اینطور ساده تو کامنت این قسمت هدایت بشم به پاسخ خیلی از بچه ها که از زندگی شون گفتن..از تجربه هاشون و این خیلی کمک میکنه به باورپذیر تر شدن که میشود
مچکرم از اینکه گفتین من باور فراوانی میسازم ولی احساس گناه نمیزاره اون نتیجه بده و این رو من خیلی خوب درکش میکنم چون تو زندگی خود منم همین شکل باور مخرب وجود داره و به نظرم پاشنه آشیلی هست که تا عمرهست باید روش کار کنم.
صداقت و شجاعتتون تحسین برانگیزه که اینقدر ساده گذشته خودتون رو گشتین و پاسخش رو به اشتراک گذاشتین و اینم از فرکانس استاد عزیزه که بچه ها کلا آدمهای صادق و درستی هستند.
در پناه الله مهربان شاد و سالم ک پیروز و پر از حس ارزشمندی و لیاقت باشید