نحوه برخورد با الگوهای تکرار شونده دیگران - صفحه 29 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-27 08:39:062024-02-14 06:19:47نحوه برخورد با الگوهای تکرار شونده دیگرانشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام بر استاد عزیز و خوبم
استاد این فایل جواب تمام مشگلات این روز های منه که چجوری حل کنم و لذت بیشتری ببرم برای زندگی کردن
من الگو های خودم رو پیدا کردم و میخام این جا یه رد پایی بزارم و بتونم خودم رو درست کنم
الگو اول اینکه همیشه من بده کار بودم و هستم یعنی همیشه انگار رو تردمیل هستم این به این دلیل هست که من همیشه تمرکز و حواسم به پول قرض گرفتن بوده نه این که پول بسازم چون میبینم که هر موقع تحت فشار مالی بودم نمی اومدم که پول بسازم بلکه پول قرض میکردم حالا میخام با کمک این فایل بی نظیر شما و کمک الله مهربان این الگو را بسازم که همیشه پول بسازم و همیشه در حال پولسازی باشم و باورم را بسازم که من همیشه بهترین کار ها را انجام میدهم و همیشه در حال پولسازی هستم.
الگو بعدی و الگو بد من اینه که من همیشه مثل آتش زود زبانه میکشم و زود هم خاموش میشم
باوری که پیدا کردم اینه که من میخام بدون هیچ بهایی به چیزی برسم و یه باور ریشه ای دیگه این که من نمیتونم و برای من نمیشود که فکر میکنم ریشه ای برمیگردد به عزت نفس من
حالا میخام این الگو را جایگزین کنم که ماهی یک هدف داشته باشم و قدم هامو کوچیک کوچیک بردارم و به خودم هی یاد آور بشم که وقتی این شد پس بعدی هم میشه و هی قدم بردارم جای اینکه الگو ام تنبلی و خورد کردن خودم تو همه موارد باشه.
مورد بعدی که یاد گرفتم تو این فایل بحث نه گفتن هست باید عزت نفسمو بالا ببرم برای این کار.
سپاس گذار شما و مریم جان عزیز هستم
سلام استاد عزیز و مریم عزیز و دوستان گلم
العان یه الگو تکرار شونده که یادم میاد این پسر عموی ما بود این آقا هر روز نیومد از من پول میگرفت حالا یه مبلغ کم و اینکه می گفت میدمت و جبران میکنم برات اون زمان هم من میدونستم این رفتارش الگو داره و این داستان هست و اون هیچ وقت نمیتونه پول من رو پس بده ولی من پول رو میدادم تا یه جایی که کلافه شدم و رابطمون بهم خورد.حالا در مورد خودم بگم که در مورد روابطم این پترن رو پیدا کردم و تازه العان میتونم یه کوچولو درک کنم اینکه استاد میگه وقتی پترن رو ریشه ای حل میکنی اون رابطه ای که سال های سال منتظرشی رو بهش میرسی.چقدر العان برام باور پذیر و در دسترس و چقدر العان حالم خوب شده و چقدر دارم انرژی میگیرم واسه چیزی که من31 سال فرار مردم ازش که نبینمش العان به این راحتی داره همه چی جور میشه و من چقدر خوشحالم و احساسم عالی و حال خوبی رو دارم تجربه میکنم.
سلام به استاد و خانوم شایسته نازنین
استاد عزیزم من با شنیدن فایل شما میخوام از داستان زندگی خودم و سوالی که برام پیش اومده و ذهن من را حسابی به خودش مشغول کرده بگم
من چندسال پیش متوجه شدم همسرم درگیر مواد شده و هربار که من ازش مواد پیدا میکردم به روش های مختلف میخواستم از تکرار این الگو جلوگیری کنم ولی اصلا فایده ای نداشت و این من بودم که بعد از هر بار حساب کردن روی حرف های همسرم نابود میشدم تا این که آخرین باری که این موضوع تکرارشد تصمیم گرفتم طور دیگری به موضوع نگاه کنم و به خودم میگفتم آخه چرا این اتفاق باید بیفته و راه حل اون چیه که دیگه تکرار نشه. ولی استاد عزیزم من اگر فایل شما را اونموقع که در خانه پدرم بودم تا تصمیم بگیرم که با زندگیم چیکار کنم گوش میدادم شاید طلاق را انتخاب میکردم چون من نمیخواستم بازهم پای مواد به زندگیم باز باش و مواد خط قرمز من بود ولی من انتخاب کردم که این دفعه بجای تغییر همسرم خودم را تغییر بدم و دیگر به این فکر نکردم که ممکن همسرم بازهم اینکار را انجام بده و نتیجه این تصمیم عالی بود و زندگی فوق العاده من آغاز شد من و همسرم آرام آرام شروع به تغییر کردیم و هردویمان به خاطر خودمان میخواستیم تغییر کنیم
استاد جان لطفا بیشتر برامون بگید وقتی الگو تکرار شونده مانند مواد رادر زندگی یمان توسط فرد دیگر داریم اگر به این فکر کنیم که امکان داره بازهم تکرار بشه دیگه خودمون رو به زحمت نمی اندازیم که توجه مون رو روی خودمون بگذاریم و ببینیم با عوض شدن ما بدون تغییر فرد مقابلمان چه اتفاقی رخ میده ؟؟؟؟و اون فرد کنار میگذاریم؟؟! ممنون میشم جواب مرا بدهید
ممنون از شما استاد عزیزم
سلام وقت بخیر در مورد الگوهای تکرار شونده ای که در دیگران دیدم میتونم به الگوی نا سپاسی اشاره کنم . کسانی که من سعی کردم حتی بیش از حد توانم براشون وقت و انرژی بزارم و دیدم اون ادم چقدر بد وناشایست رفتار کرده و حتی در جواب خوبی وقیح شده و انتظارش رو به سقف چسبونده و خب خداروشکر که در اون زمان نه به این شیوای که استاد گفتند اما حدودی متوجه داستان شدم و دیگه ادامه ندادم خداروشکر به خاطر اگاهی و سپاس.
به نام خدای بخشنده و مهربان
سلام به همه عزیزانم
من میدونم خودم خالق اتفاقات زندگی خودم هستم من میدونم چیزی که مدام اتفاق میفته پاشنه آشیل منه و خودم ایجادش میکنم با اون احساس شدیدی که در من ایجاد میشه و من باورهایی دارم که باید روشون کار کنم و باید اساس اون باور رو پیدا کنم نه همون موضوع خاص و بدونم که یک باور اصلی هست که اساس اون الگو در زندگی من هست
در مورد نگرانی من در مورد فرزندم باید ببینن اساس این نگرانی از کجاست چرا من نگران میشم در صورتی که برای فرزند اولم اینطور نبودم و خیلی راحتر برخورد میکردم . من خیلی راحت با مسائل کودک اولم برخورد میکردم اما در مورد فرزند دومم خیلی خیلی مادر متفاوتترین هستم از همه لحاظ. دیگه از اون ارامشی که موقع فرزند اولم داشتم خبری نبود.و این نگرانی من باعث الگویی تکرار شونده در زندگی من شده بود
من موقع فرزند اولم همراه خانواده همسرم زندگی میکردم و بار ها و بارها ازشون شنیدم که نرو نکن مراقب باش این بچه کوچیکه هوا گرمه بیرون نرو هوا سرده بیرون نرو بچه رو گرم و سرد نکن بچه رو بپوشونه به بچه اینو بده اینکار نکن و………
برای فرزند دومم ما مستقل زندگی میکنیم به لطف خدای مهربان خونه خریدیم اما من خیلی خیلی خودم رو مسوول سلامت فرزندم و اخلاق و رفتار فرزندم میدونم این اولین باری هست که بعد از مدتی کار کردن روی خودم متوجه شدم چرا الگویی در زندگی من تکرار میشه چون من خیلی از همسرم و دیگران شنیدم که مراقب باش مواظب باش و تمام اینها باعث شده من خودم رو مسوول بدونم در قبال فرزندم در تمام موارد الان فرزند دومم رو وقتی هواگرمه بیرون نمیبرم وقتی هوا سرده بیرون نمیبرم با کوچکترین مسئله ای دکتر میبرم در صورتی که در فرزند اولم اینطور نبود حتی وقتی همسرم دکتر میبردم من دارو هاش رو نمیدادم میگفتم خودش خوب میشه چیزی نیست در هوای بینهایت گرم یک بطری آب براش برمیداشتم و میرفتیم بیرون و به لطف خدا مشکلی پیش نمیومد ولی اینقدر صحبتها و حرفهای دیگران تکرار شد که در من تاثیر گذاشت خیلی وقته دنبال اینم که چرا من اینطوری شدم من که اصلا یک آدم متفاوت بودم و تازه متوجه شدم که چرا؟؟
وقتی من خسته شدم و به خدا سپردم چون دیگه واقعا احساس ناتوانی کردم و گفتم خدایا خودت افریدی خودت هم مراقبش باش من دیگه نمیدونم و نمیتونم و واقعا سعی بر ارام کردن خودم گرفتم آرامتر شدم و خداوند هدایتم کرد و فاصله بینش زیاد و زیادتر شد و من ارام و آرامتر و این چه تاثیر مثبتی روی من داشت که وقتی ارام باشم و بسپرم به خودش دیگه تمومه و خدا خودش میدونه و بنده اش و من میتونم کار خودم رو بکنم
من که دوست دارم درآمد داشته باشم خودم رو وقف فرزندانم کردم و دست از کار کشیدم احساس میکنم وقتی کار کنم از فرزندانم میزنم و این هم یک باوری هست که باید رفعش کنم و باید بدونم مشکل اصلی و اساس این باور کجاست که این مسله باعث میشه اون باور بیدار شه. که باز هم فکر میکنم بر میگرده به همون احساس مسولیت در قبال فرزندانم چون باز موقع کار از همسرم بارها شنیدم که تو به کار و زندگیت و بچه هات برس و کارو ول کن
خدارو شکر و به لطف خودش من در مورد فرزندم بهتر شدم چون تکرار آن الگو در زندگی من کمتر شده [خدایا ازت بینهایت ممنونم]
اما اینکه من هنوز توی کارم ثابت نشدم و هر بار تا به اوج میرسه تموم میشه دلیلش چیه؟؟؟آیا همون احساس مسولیت مانع میشه؟؟فکر میکنم آره اون احساس مسولیت در قبال زندگی مشترک و مادر بودنم مانع میشه
برای فرزندم خودم رو مسول همه چیز میدونم و جای خدا خالی بود و پر کردن جای خالی خداوند همه چیز رو درست کرد
در مورد کارم هم شاید همین باشه یادمه دفعه اولی که شاغل شدم قرار بود کسی که من براش کار میزنم جابه جا بشه و شاید من بیکار میشدم اما ته دلم قرص بود به وجود خدا و اینکه هرچی خدا بخواد درسته و من راضی ام .اون طرف جابه جا شد ولی من همچنان براش کار میزدم و تاثیری در کارم نداشت وقتی میخواست نوع کارش رو تعقیر بده باز هم گفتم هر چی خدا بخواد و حدود چند هزار کار آورد فقط برای من و من تنها کسی بودم که از اون نوع کار میزدم و کامل تامینم کرده بود.
اما وقتی برای مدتی زده بود توی کار لوازم آرایش و یک کار کاملا متفاوت در کتار کار خودش من کم کارتر شده بودم یعنئ مواد اولیه دیر میرسید و…. من منتظر این بودم که دیگه این کارش کم شه و دست از اینکار بکشه اما بعد مدتی کلی سرم شلوغ شد و کارهام زیاد اما بنا به دلایلی من از همکاری باهاش کنار کشیدن در اوج فراوانی سفارشات
با شخص دیگه ای کار کردم و باز هم در اوج موفقیت کنار کشیدم
خدایا مشکل من کجاست خدایا من چه باوری دارم که هر بار در اوج کارم تموم میشه ؟ آیا واقعا همون احساس مسولیت است؟؟
در تمام موارد که کارم رو نیمه راه تموم میکنم خودم تموم کننده هستم یعنی طرف هنوز میخواد من براش کار کنم من نمیخوام
یکی از مواردی که توی کار دارم اینکه من تصمیم گرفتم توی کارم تا انتها و همیشه ادامه بدم که دیگران نگن به خاطر هوس چند روز رفت دنبال کار یا یک مدت کار میکنه ولی بعد پشیمون میشه و خودش میره کنار و این باورها رو هم دارم که مثل چی چسبیدم به کارم
شاید حرف مردم مهم بودن در مورد اینکه اون دوباره کارشو کنار گذاشته
و یکی از خواسته من اینه که با افراد خوش حساب کار کنم که تمام این افراد خوب بودن اما موقعی که من پول میخواستم نمیتونستن بدن همیشه میشد هفته بعد چند روز دیگه و ……
تمام این صحبتهای درونم بود نوشتم تا بمونه برای پیدا کردن باورهایی که باعث ایجاد الگوهای تکرار شونده در زندگی من میشه
خدایا شکرت
خدایا ما را هدایت کن به راه راست راه کسانی که به آنان نعمت داده ای آمین یا رب العالمین در پناه خدای مهربانم باشید
به نام خدای بخشنده و مهربان که فقط اوست که خطا ها و پترن های ما را هر بار میبخشد و دوباره ما قول میدهیم که دیگه تکرار نشوند اما باز دوباره تکرارش میکنیم و دوباره به درگاهش توبه میکنیم و ازش طلب بخشش داریم. و دوباره ما بخشیده میشویم و باز دوباره همون آش و همون کاسه ، که شاکی هم میشویم که خدا چرا پس جواب من رو نمیدهی پس بخشش تو کجا رفته. چرا من همچنان در قعر بدبختی های خودم دست و پا میزنم. غافل از این که مشکل، پترن های اشتباهیه که ما انجامش میدهیم نه مشکل از بخشندگی پروردگاره
ما باید رفتار و اشتباهاتمان را تغییر دهیم تا بیشتر از درگاه خدا فیض ببریم.
خدا باور داره که انسان جایز الخطاست وبا توجه به پترن هایش با او بر خورد میکند نه میزان ندامت و پشیمانی اش . اینجا ما هستیم که باید تغییر در رفتار مون ایجاد کنیم تا دوباره لطف و بخشش خدا را دریافت کنیم اما اگر تغییر در رفتارمون ایجاد نشه خدا هم با تمام بخشندگی اش ما را کات میکند و مهر کرو کوری به ما میزند که هدایت ها را نبینیم و نشنویم .
اما اگر تغییر کنیم دوباره خدا هدایت هایش را نشان مان میدهد .و دوباره بنده ی عزیز خدا میشویم.
چرابروم سراغ الگوهایی که پترن های اشتباه زیادی دارند ،وقتی که خودم خیلی از پترن ها و اشتبا هات رو دارم.
من ادم فراموشکاری شدم سهل انگار در انجام کار هایی که بر عهده ی من است. در زندگی سی ساله ام اشباهات بسیاری داشتم . از خانواده پدر بگیر تا الان که ازدواج کردم از بس که تو گوش من خونده شده تو باید این جوری باشی اون جوری باشی من به کل خودم را بر اساس تایید دیگران میسنجم و چقدر هم ناتوانم در راضی کردن دیگران و چقدر هم قول های بی جا میدهم و بد قول میشوم .واعتماد به توانایی هایم چقدر کم شده .من فقط تلاشم اینه که دیگران از من راضی شوند برای همین خانواده شوهرم خیلی از من انتظار دارند که من بیشتر به انها سر بزنم و اگر کاری دارند بدون نه گفتن بپذیرم و حتی خانواده خودم هم از من بیشتر انتظار دارند تا 5تا خواهر برادر های من .
خیلی زندگی رو برای خودم سخت کردم توانایی نه گفتن رو ندارم. توانایی کات کردن رو ندارم .چون فکر میکنم من هم مثل انها نیاز پیدا میکنم پس باید کاری که از من میخواهند را اجرا کنم وگر نه من ادم بدی هستم و انها هم به من جواب نه میدهند .ا
اما برای من بر عکس هست ،هر چه قدر به انها خوبی میکنم و به نظرات انها گوش میدهم پر توقع میشوم و انها خیلی راحت به من نه میگویند. فارغ از اینکه بابا نامردا من به حرف شما گوش دادم و از خودم زدم. از کارم زدم به خاطر شما چطور شما بر عکس من انجام میدهید .
خیلی ها رو میبینم که در رابطه شان روی حرف طرف و انجام کار طرف حساب باز نمیکند .و توانایی کات کردنشان را دارند وبه راحتی کارهایشان انجام میشود . چون ادم هایی مثل من را دارند که بخواهند خودشان را ثابت کنندکه دیدی از پس انجام این کار بر امدم دیدی توانستم.
ویه جور دیگه بگم براتون چون که خودم خیلی اشتباهات دارم و ضعف هایم را میدانم و به خودم قبولانده ام که نمیتوانم تغییر ایجاد کنم اگر کسی از خودش و توانایی هایش تعریف کند باور نمیکنم و منتظر مینشینم تا اشتباهی از طرف سر بزند که بگم دیدی تو هم اشتباه کردی پس اینقدر حرف مفد نزن
یعنی من باور کرده ام که هر چند وقت یک بار ظرف بشکنم .باور کرده ام هر چند وقت یک بار پول گم کنم . کارتهای بانکی را گم کنم . باور کرده ام که سهل انگار بودن تغییری نداره ادم فراموش کار ه و بالاخره اشتباه میشه به خاطر همین ه فراموش کاری ام روز به روز بیشتر میشه باور کرده ام که روابط عاطفی باید مشکل داشته باشه. باید دعوا ،شیرینی زندگی باشه .باید بچه ها به حرف من گوش ندهند باید زندگی بالا پایین داشته باشه ..باید زندگی یه تنش هایی داشته باشه که ادم بخواد خودش رو از اب و گل بکشه بیرون وگر نه اون زندگی که همیشه طرفین با هم خوشحال هستند.
زندگی نیست همیشه برای انجام کار ها با هم همکاری دارند انها بچه سوسول هستند. انها لوس اند . منتظر میمونم تا زندگی شان به مشکل بر بخوره که بگم دیدی شکست در روابط، دعوا ،نمک زندگیه ،باید باشه اگه نباشه اون زندگی زندگی نیست. اینها پاشنه های اشیل است و باید در آنها بهبود ایجاد کنم .
من خودم میدانم که میتوانم تغییر کنم پس با تکامل در رفتار هایم بهبودی حاصل میشود . چون میخواهم پس میتوانم . من خودم و توانایی هایم را باور میکنم .تا برای خودم پلن هایی را جرا کنم که به سود من است .
وقتی باور هایم به صورت بنیادین تغییر کنند من هم روبه بهبود میروم . پس لذت میبرم و از قوانین به نفع خودم استفاده میکننم
دوستان عزیز همه شما را به خدا میسپارم
برای همه مان ارزوی موفقیت میکنم
استاد عزیز نمیدانم چقدر میتوانم به صحبت های شما توجه کنم اما قول نمیدهم ولی تلاشم رابیشتر میکنم
بنام یکتای هستی بخش…
استاد جانم سلام…
این فایل بسیار تکان دهنده بود برام و انگار اتفاقات سالهای زندگیم جلوی چشمم مرور میشد…هربار که خداوند میخواد منو هدایت کنه به یک آگاهی جدید و یک یک مدار بالاتر انگار یکسری اتفاقات و تجربه ها تو زندگیم اتفاق میفته که منو آماده ی دریافت این آگاهی ها میکنه…تقریبا چند ماه پیش بود که بعد از سالها چک و لقد خوردن از جهان به این نتیجه رسیدم که هیچ کسی نمیتونه کمکی به من بکنه…حتی با وجود تعهد و قولهای فراوانی که داده…
اوایل نامزدیم بود که متوجه اعتیاد همسرم شدم بارها و بارها تصمیم به طلاق و پیش رفتن تا یه مرحله ای و بعد دوباره شبیه دفعه های قبل گول خوردن…دقیقا مثالی که استاد عزیزم زدن…
هرباری به شکل های مختلف همسرم قول میداد که همه چیو جبران میکنه و همه چی عوض میشه..منم هربار اینجوری خودمو قانع میکردم که نه دیگه ایندفعه با دفعه های قبل فرق میکنه…ولی بعد از برگشتن دوباره همون داستانهای تکراری…البته مدتی هست که تمام سعیم رو میکنم که تمرکزم رو خودم باشه و به همین خاطر تو این مدت خیلی خیلی کم آسیب دیدم تو رابطه ام…البته که هنوز نتونستم تصمیمی در مورد رابطه ام بگیرم …و دوست دارم که فعلا تمرکزم روی خودشناسیم باشه…تو تمام این 6، 7 سال همسرم هر 6 ، 7 ماه یکبار کار عوض کرده…هربار به شکلهای مشابه و بهانه های جورو با جور و هر بار من که چقدررررر انرژی گذاشتم که همسرم رو توجیه کنم تا کار درست رو انجام بده ولی باز بعد از اینهمه الگوهای تکراری درس نگرفتم…سپاسگذار خداوندم بابت هدایت شدن به این دوره و این فایل …ایمان دارم که به زودی که تهیه اش کنم اتفاقات خیلی عظیمی تو زندگیم رخ میده…
اینم بگم از زمانی که با قوانین آشنا شدم کلی به لحاظ رابطه با همسرم پیشرفت داشتم ولی ایده ال های من خیلی بزرگتر از این حرفاست…
سلام خدمت استاد عزیز، خانوم شایسته و دوستان هم فرکانسی
این اولین کامنتمه و چیزی که من رو تشویق کرد به کامنت گذاشتن، خاطرات بسیار زیادی بود که در همون لحظه به ذهنم رسید و حیفم اومد که ننویسمشون چون میخواستم به یادم بیارم که چیکار با خودم کردم توی این سالها با گذشتی که داشتم.
من کلا فردی هستم که بدی از دیگران به یادم نمی مونه و همیشه خودگذشته بودم؛ البته که از خاطراتم می فهمم این نه فداکاریه نه کمک به دیگران و… بلکه کوچک کردن خودم و از حق خودم گذشتنه که از عدم باور ارزشمندی میاد.
دقیقا میدونم که این باور از سمت پدرم بهم رسیده؛ از بچگی همیشه من بودم که تقصیرکار بودم و تنبیه می شدم.من بودم که خطایی رو مرتکب شده بودم و من بودم که با ندونم کاریام باعث رخ دادن اتفاقی شدم و یکبار هم نبود که من رو سر منشاء خطایا ندونن.
یادمه هروقت به پدرم از اهدافم می گفتم اون مسخرم میکرد و میگفت پسر تو بچه غلام علی لایقی نه پسر فلان حاجی!
من هیچوقت اینو نپذیرفتم اما شبانه روز بهش فکر کردم و میگفتم موفقیتم به خودم بستگی داره نه خانواده ای که توش بزرگ شدم؛ چون این برام واضح بود که قبولش نکردم، فکر می کردم این حرف باوری رو در من ایجاد نکرده اما همین که الان اینقدر دقیق یادمه و فکرایی که حتی الان از اون حرف ها دارم، نشانه ایجاد باور منفی و تاثیر گذاری در من هست.
طی داستان طولانی و جالبی که واقعا جاش اینجا نیست و کامنتمو خیلی طولانی می کنه من تونستم از بدترین مدرسه شهرمون به مدرسه سمپادی (که البته توی شهرمون نبود) و من تنها نفری بودم که اون سال قبول شد برم. و البته این رو هم بگم که -در کل تاریخ مدرسمون فردی نبود که بتونه در مدارس سمپاد قبول بشه- خلاصه پدرم حتی یک بار هم این رو تلاش خودم ندونست و گفت «حالا که شانس بهت رو کرد و تونستی توی مدرسه “آقاها!(یعنی پولدارا)” خودتو بندازی! خوب حواستو جمع کن تا شانستو از دست ندی!!!»یادمه من دقیقا همون پولی رو برای سرویس میدادم که بقیه هم اون پولو پرداخت میکردن ولی پدرم چون خودشو مدیون راننده سرویسم میدونست من رو مجبور کرد که از سر خیابونی که کلی از خونمون دور بود سوار تاکسیِ سواری ای بشم که بقیه رو توی طولانی ترین کوچه ها سوار می کرد.”چون با سرویس حدود یک ساعت از مدرسم فاصله داشتم زمستونا شبا آرزو می کردم که صبح سگ ولگردی توی خیابون تاریک نباشه! تا برم شهر تحصیلم و اگه سرویس منو جا میذاشت و منو نادیده میگرفت پدرم کلی کتک و دعوا تقدیمم میکرد و کلی معذرت بابت این که من سر وقت جلوی خیابون نبودم، از راننده ای که کلا منو یادش رفته بود می خواست!
خلاصه اینارو گفتم که عمق عدم لیاقت و ارزشمندی رو در باورهای پدرم و در نتیجه من ببینید و متوجه این عوامل بشید.
من توی اون سرویس مجبور بودم با افراد کم سن و سال تر از خودم برم و بیام چون هم سن من کسی قبول نشده بود.
یکی از همین افراد سرویس که بهش متین میگفتیم خیلی آدم شرور، خرابکار و… بود.
همیشه درحال کرم ریختن بود؛ از داد و صدا هایی برای جلب توجه توی ماشینی که در جاده ترانزیتی یک طرفه می زد و تا مرگ مارو می برد بگیرید تا لیزر انداختن توی آینه راننده حین رانندگی توی همون جاده مرگبار.
این آدم آزارش به همه می رسید و بقیه هم جوابشو حالا با دعوا یا کتک و… می دادن و من با این که سنم از همه اون افراد بالاتر بود یک بار هم برخوردی نکردم و لبخند زدم چون می ترسیدم که شر بشه یا خبرش به پدرم برسه و تقصیراتی که همیشه گردن من میوفتاد.
این آدم چون میدونست من برخوردی ندارم همیشه 90 درصد آزارش به من می رسید و منم که هیچی به هیچی… خلاصه از من که بگذریم بقیه نمیذاشتن این آدم پاشو از گلیمش درازتر کنه بلکه سخت باهاش برخورد میکردن حالا از تعهد دادن به مدرسه بگیر تا بیش از 40 تماس و جر بحث با والدینش و کتکای شدیدی که میخورد؛ و در تمام این موارد هم این فرد با گریه و زاری و حواسم نبود و قول میدم و… معذرت میخواست و تنها کسی هم که در این مواقع فرشته نجاتش میشد و دلش برای اون میسوخت و پا درمیونی میکرد برای بخشش من بودم؛ منی که همیشه از کسی که سه سال ازم کوچیکتر بود کتک میخوردم و خشممو با گریه شبانه به خودم می رسوندم.
خلاصه الان می فهمم که چقدر به آدما فرصت دادم و این فرصتمم همیشه از روی عدم لیاقت خودم بوده؛ نه تنها اون آدم با این که می خواسته عوض نشد بلکه روز به روز بدتر و بدتر می شد؛ منم چوب عدم لیاقتمو از این می خوردم که رفتاراش همه و همه در برابر من بدتر می شد، منی که تنها فردی بودم که -مثلا- دلم براش می سوخت.
خلاصه چندین سال گذشت و من الان می فهمم که اون سکوت ها از فروتنی من نبود، از عدم لیاقت من بود.
این اولین کامنتم بود واقعا نمیدونستم چجوری یک متن قشنگو مانند دیگر دوستان بنویسم اما خیلی خوشحالم که اومدم و با خودم روبرو شدم چون رفتار دیگران با خودم رو از باورام میفهمم.
خدارو شکر می کنم که منو با استاد عزیز آشنا کرد تا با تغییر باورایی که اصلا نمی خواستم بپذیرم که دارمشون زندگی دلخواه خودمو بسازم.
سپاسگذارم.
به نام الله یکتا
آفرین به این همه شجاعت و ادامه دادن….
خیلی از کمبودها رو ناخواسته خانواده و جامعه به ما دادن به مایی که لایق برخورداری از تمام نعمتهای الهی هستیم بدون هیچ شرطی
اینکه الان من و شما اینجا هستیم نشون از این هست که خودمون رو لایق بهتر زندگی کردن دونستیم تا متعهد شدیم که اینجا باشیم و به راه درست هدایت شده ایم تا بهرمند بشیم از تمام نعمتهای الهی در دنیا و آخرت
خودت رو سرزنش نکن و به خودت افتخار کن بابت این همه تلاش و پشتکار و ادامه دادن و من خوشحالم که این تغییرات رو در شما دیدم با خوندن پیام زیبات
بهترینها برای شما دوست عزیز
سلام دوست عزیزم
خیلی جالبه که الان اومدم کامنت خودمو خوندم و خیلی از این خاطرات یادم اومد
واقعا این کامنت ها نعمتن چون باعث میشه رد پا مون رو بجا بذاریم
از موقعی که این کامنت رو نوشتم خیلی روی احساس قربانی شدن کار کردم
شاید اون خاطرات باعث شد تا خیلی خودمو قربانی بدونم
ولی بعد تغییر این احساس به احساس خالق شرایط بودن (نه قربانی انتخاب های دیگران)، نتایج بی نظیری گرفتم؛
چیزی که خیلی بهم قدرت داد تا خودمو باور کنم، پول ساختن بود، این که من یک مهارتی دارم که بهش علاقه دارم و بقیه هم حاضرن براش پول بپردازن، باعث شد تا حداقل یکم اون سیمان باور های احساس کم ارزشی بشکنه
الان با این باور که من خالق اتفاقات زندگی هستم، نه تنها از پدرم یا هر عامل دیگه ای ناراحت نیستم، بلکه ازش ممنونم
چون از نظر پدرم این به معنای احترام بود؛ و پدرم قصدش واقعا خیر بوده و منظوری نداشته و مطمئنا همین رفتار ها، همین حرف ها و… روزی به خودش زده شده
پس چرا بیام خودمو ناراحت کنم؟
دوست من خوشحالم برات، برای خودم و هر کسی که توی این سایت فعاله؛ چون به گنجینه ای از طلا دست پیدا کردیم.
خیلی خداوند رو سپاسگذارم برای هدایت هممون به این مسیر زیبا
خداروشکر.
سلام خدمت استاد عزیزم من وقتی متوجه پترنها شدم و فهمیدم هرکسی ممکنه پترن داشته باشه هیچ کسی دراین جهان نیست که پترن تکرار شونده نداشته باشه اما به نسبتی که مااز اون شخص احساس خوبی دریافت میکنیم یا خیر باید واکنش انجام بدیم مثلاً من خواهرم همیشه خدامیومد یا تلفنی زنگ میزد واز تمام افرادی که باهاش رفتار درستی نداشتن حرف میزد وانتظار توقع داشت (
واقعا هم طوری استدلال های منطقی بود که اگر استاد این درسها و نمیدادن من شاید تااخرعمر متوجه نمیشدم /)اما متوجه شدم که این پترن خواهرمه که همیشه کنترل گر هست توقع وانتظار داره میخواد همه طوری باشن که اون میخواد وجالبه که همیشه هم فقط روی یک نفر فکوس داره ومن از یه جایی به بعد ارتباطمو کمترکردم ودیگه برای حرفاش تایید وتصدیق نیاوردم و گفتم این نظرتوست ممکنه نظر اون آدم طور دیگری باشه ادماقرار نیست طبق میل تو رفتار کنن والان خیلی کمتر داره پیش من گیله وشکایت میکنه یا پدرم الگویی تمام عمرش که من اینو به پای این میگذاشتم که این آدم بداخلاقه یا ویاحقشه بالاخره پدره ومتعصبه بزرگتر ایراد ندارن که چیزی بگه الان متوجه شدم پترن پدرمن کنترل کردن آدمها به طرز بسیار بسیار زوری باتحفیر تهدید توبیخ ودعوا وزور که متاسفانه ماهم چون بزرگتر بود مجبور میشدیم طوری باشیم طوری رفتار کنیم که اون میخواد ولی ازروزی که این فایلای الگوهای تکرار شونده رو نگاه میکنم دیدم این کنترل محض پدرم بهم خیلی از لحاظ روانی ضربه زده این ایرادگیریهای که از سرتحقیر ومقایسه منو میکرد بسیار ضربه بسیار بدی روی احساس لیاقت وارزشمندی من گذاشت بماند که او معتقد بود که پس جایگاه بیشتری از دختردارد وچقددددر منو بی توجهی میکرد ومن همیشه دربین بچه ها در اولویت اخربودم ولی تصمیم گرفتم بشدت رابطمو کم کنم وله هیییو کس اجازه تحقیر کردن رو ندم چون ما از تغییر دادن دیگران ناتوانیم وهمیشه بخاطر دلسوزی بخاطر احتررررررام ووحس گناه دوباره خودمو درمعرض ارتباط قوی باپدر قرار میدادم که پترنش عیب جویی بود واین تصمیم باعث شده الان سه ماهه که آرامش وجودمو بگیره وحاضرنیستم به هیچ قیمتی این آرامش رو ازدست بدم فقط یک احوالپرسی کوتاه یک ساعتها وتمااااام خدانگهدار..
ومتوجه پترن تکراری درزندگی خودم شدم اون عدم لیاقت وارزشمندی هست که در طول زندگی به هزاران هزارشکل برام تکرار شدازسمت دیگران ومن متوجه نشدم والان دارم خیلی روی خودم کارمیکنم بطوریکه اولویت خودم شدم وحتی قضاوتهای نزدیک آدمای زندگیم برام مهم نیست وفقط حال خودم مهمه من متوجه اشتباه خودم شدم استاد میگفتن که وقتی توعوض بشی آدمهای اطرافت عوض میشن ومن به اشتباه فکر میکردم فلان آدمی که چندساله ارتباطم باهاش قطع کردم الان که دوباره حالا دوباره سرراهم قرار گرفته شاید دیگه اینم عوض شده وباوراش عوض شدن اما بااین پرس استاد که در مورد پترن های تکرار شونده دیگران گفتن متوجه شدم که آدماممکنه تااخرررررررعمرشون هم تغیییری نکنم فقط مسایلشون فرق کنه ولی همون اخلاق وسبک رو دارند واگربه من آسیب میرسونه باید اعتراض کنم وشرک نورزم وابسته نباشم نگم تگراعراص کنم پس تنها میمونم گوشه گیر میشم نه خداوند قانون خالآرو قرار داده وقتی تو افرادی رو حذف کنی مطمعنا جابرای بقیه افراد بامدارهای بهتر خواهدبودالبته به شرط تغییر مدارخودم وباورهای خودم
مااعراض نمیکنیم چون می ترسیم چراچون ترس کمبود داریم اگر این موقعیت اکراین آدم اکراین پول اگر این مسافرت رو ازدست بدم دیگه معلوم نیست دوباره کی بتونم بدست بیارم گاهی یادمون میره که ما تماااااام این روابط وشرایط رو برای رسیدن به لذت میخوایم پس به چه قیمت میخوایم که این آدم این موضوع این شرایط رو نگه داریم وبهش بچسبیم ….
خداروشکر که مارو به راه راست هدایت کرده راه کسانی که به آنها غضب کرده ونه گمراهان
سلام خسته نباشید
خب درباره سوالی که گفته بودید
من رفیق هایی داشتم که تقریبا در مواقع ضروری به من زنگ میزدند و من با این ها میرفتم بیرون و من بعد از مدتی فهمیدم این ها هیچ ارزشی برای من قابل نمیشن و اینکه من رو فقط برای منافع خودشون میخوان حالا یه مثال بزنم ما یک سال پیش تقریبا هر روز بیلیارد میرفتیم و اینکه اون ها همیشه کمترین پول رو میووردند و من بیشترین پول رو من سر این موضوع خیلی به هم میریختم ولی بازم من با اینکه میدونستم قراره بازم این اتفاق برام بیوفته بازم با اون ها میرفتم بیرون و به نحوی رفاقت میکردم حتی حتی به خاطر اون ها من با چند نفر دعوا کردم و رابطه مو با اون ها قطع میکردم حتی بعضی از دعوا ها فیزیکی بود و برعکس اون ها هیچ کاری برای من انجام نمیدادند و در هر مواقع منو پیش دیگران کوچک میکردند و راز های که من به اون ها میگفتم اون ها دقیقن به همون کسی که میگفتم نگن میگفتن خدارو شکر که من 4هفته هست که با اون ها هیچ ارتباطی ندارم ولی اون ها هنوز هم بهم زنگ میزنند ولی من میدونم که قراره همچین اتفاقی برام بیوفته و هیچ وقت جوابشان رو نمیدم از این جور اتفاقات در مدرسه هم میوفته ولی من بازم خدارو شکر از تمامی دوستانم در مدرسه و همه جا حتی محیط کار دوری کردم چون همه آنها برام مضر بودند الان میفهمم که چه راه درستی رو دارم میرم خدایا شکرت (2)