نحوه برخورد با الگوهای تکرار شونده دیگران - صفحه 35
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-27 08:39:062024-02-14 06:19:47نحوه برخورد با الگوهای تکرار شونده دیگرانشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
فقط اومدم بگم منی که کتابای روانشناسی میخونم و پیش مشاورای زیادی رفتم این همه علم و درس های عملی و تجربی که استاد تو همین یه کلیپ گف واقعا منو به وجد آورد
منم همیشه سعی کردم به دیگران کمک کنم فقط بخاطر اینکه توی سختی هام تنها نباشم
یعنی باور زیرین این بوده
استاد کلمه شرک رو گفتن که تا حالا بهش فکر نکرده بودم
جالب بود
و قسمت طنز ماجرا این بود که دقیقا اون افراد تو سختیها نبودند، غیب میشدند
و همون توانایی نه گفتن در زندگی
الحق که هزار بلای زمینی و آسمانی رو از ادم دور میکنه
من همیشه از ناراحت شدن دیگران نگران میشم و نه نمیارم
تا دلشون نشکنه یا فلان
ولی تجربه بهم گفت هر کاری کنم ملت ناراضی هستن، یعنی عملا اخرش هیچه
و آخر داستان من میمونم با یه حرمت نفس داغون و صدای درونیم که میگه چرا اینقدر از من هزینه کردی
باسلام
اگه کسی میتونه کمک کنه
من میدونم بایدتوعقل کل مینوشتم این سوال و
ولی ایتجا پرسیدم که اگه کسی تجربه ای داره راهنمایی کنه
ریشه پترن بیپولی وبدهکاری روچجوری پیداکنم
چجوری جایگزین کنم
بایدکدوم باور وتقویت کنم
روی کدوم قسمت بایدکارکنم
واقعا مسئله مالی برام سخت وآزاردهندس
ازاستاد
ودوستان همراه میخام راهنمایی وکمک کنن
سلام به روح الله جان
من فکرکنم اگه فایل چرا با وجود تلاش های فراوان به خواسته هایم نرسیدم رو سرچ کنی و ببینی خیلی میتونه کمکت کنه
اصلا من با اون فایل رایگان که میلیاردی به نظرم ارزش داره خط ذهنیم کامل عوض شد
دوتا قسمت داره که تو قسمت دو استاد برای رابطه خیلی مثال میزنن ولی خودشون میگن همین مثال هارو برای ثروت هم میتونین بکار ببرید
همه چی باوره دوست عزیز
امیدوارم بترکونی با دیدنش
درود به بهترین استاد دنیا
یک ساعت پیش یک اتفاقی برام افتاد که بهم میگه پاشنه آشیلمه. یعنی سطح کورتیزولم اومد بالا و الان که یک ساعت یا بیشتر گذشته هنوز تپش قلب دارم و توی ذهنم گفتگو دارم درباره ش. اینو متوجه شده بودم و میدونستم که ایشون الگو دارن.(راجع به پرداخت مالی و باورهای کمبود زیاد) و بهشون هم گفتم براتون دعا میکنم.
و ایشون عضو مجموعه مان هستن پس دوباره تکرار خواهد شد. برای اینکه آسیب نبینم باید دوری کنم ازشون. البته سایر همکاران هم به ستوه آمده اند. گفتم مریم دیدگاهت رو تغییر بده، تو قرار بود که واکنشی نباشی و منطقی رفتار کنی. ضمن اینکه ایشون آینده ی تو هستن اگه متعهد نباشی روی باورهات کار کنی.
سلام خدمت استاد عزیز
در مورد الگوی شونده و پترن دیگران
با کسی میخواستم ازدواج کنم شرایط خوبی داشت ولی سرکار نمیرفت درامدش از راه دلالی و کارهای اینحوری بود و اغلب بیکار بود به من میگفت کار پیدا میکند قصد داره کار کند هی کار پیدا میکرد ولی هر دفعه یه ایرادی از کاره میگرفت و دنبال کار دیگه میرفت خلاصه چندسال هیمنجوری بود خودم شروع کردم پیشنهاد کار بهش دادم دیدم اولش قبول میکرد بعدش انگار دنبال بهانه بود دوباره ایرادی بگیره و سرکار نباید دیدم فایده ای نداره این ادم میخواد ولی نمیتونه کار کنه و براش سخته حتی حاضر نبود شروع کند بعدش میبینه توی ذهنش کاره سخت بوده
کلا از کاه کوه میساخت
ممنونم از اسناد عزیزم که این اختیار بهم داد بتونم نظر خودما برای بقیه دوستان بزارم
عرض سلام و ادب خدمت استاد عزیز و دوستان خوبم.
یک الگوی تکرارشونده در زندگی من که متاسفانه سالها تکرار شد و من آگاه نبودم که بخوام تغییرش بدم،برمیگرده به کمک برای ترک اعتیاد!و البته وقتی بیشتر فکر میکنم،نهتنها کمک برای ترک اعتیاد،بلکه کمک افراطی در همه زمینهها به دیگران و خودم رو مسئول زندگی اطرافیان دانستن،بوده.
من برای یک بنده خدایی بارها و بارها هزینه کردم و داروی ترک اعتیاد خریدم،اما اون آدم دوباره برگشت سر خونه اولش!به قول استاد شاید هم میخواست که ترک کنه که دارو مصرف میکرد،اما چون تغییر الگو کار سادهای نیست،نمیتونست.
به این آدم جدای از پرداخت پول برای داروی ترک اعتیاد،هزاران بار هم پول نقدی و دستی دادم!اما برنگرداند.
موضوع به همینجا ختم نشد و من یکی دوبار هم هزینه کمپ ترک اعتیاد به یک خانم در فامیل رو تقبل کردم،اما ایشون هم دوباره به این سمت برگشت!
و کاش زودتر میفهمیدم دلسوزی بیجا داره چه بلایی سر زندگیم میاره!اون دو مورد قبل به من فقط ضربه مالی زد،اما مورد سوم وقتی بود که من برای فردی که اعتیاد داشت،ناجی شدم و فکر کردم باید با اون وارد رابطه بشم تا بخاطر علاقه به من،ترک کنه!
اینجا بود که چندینسال از روزهای خوب زندگیم سوخت شد و به روح و روانم هم آسیب خورد،چراکه اون آدم با اینکه تلاش میکرد،نمیتونست ترک کنه و تعهد گرفتن من طی زمانهای مختلف و پیش افراد متفاوت از ایشون،هیچ فایدهای نداشت!حتی عشقی که مطمئن بودم به من داره هم باعث نشد بتونه ترک کنه و همچنین مابقی خصوصیات بدی که داشت و “قول میداد” اونها رو تغییر بده و نمیشد!
مثلا قول میداد اهل کار باشه و دل به کسب و کار بده، قول میداد رفیقبازی افراطی نداشته باشه، قول میداد ….
موضوع الگوهای تکرارشونده خیلی دقیق هست و درعینحال خیلی موشکافی بادقتی هم نیاز داره؛مثلا تا این جای کار میشه فهمید ریشه کار من شاید دلسوزی بیجا و خودم رو مسئول اطرافیان دانستن بوده، اما جالب بدونید وقتی فهمیدم اوضاع درست نمیشه و باید از این آدم جدا بشم هم یک موضوع شاید عجیب،رخ داد و اون این بود که خیلی سخت جدا شد و کار به دادگاه و پاسگاه کشید و عنوان میکرد اگر از من جدا بشی خودکشی میکنم و باز دست رو نقطه ضعف و پاشنه آشیل من میزاشت و دچار عذاب وجدان میشدم. اما اینجا یک موضوع دیگه جز دلسوزی و اعتیاد هم داشت تکرار میشد و اون جدایی سخت بود!و اینکه به اصطلاح طرف مثل کنه میچسبه و رهات نمیکنه و این حرفها.
اگه میگم تکرار،چون در رابطه قبلی من هم چنین اتفاقی افتاده بود و فرد پیش از ایشون هم اجازه نمیداد من از زندگیش خارج بشم و تهدید میکرد خودمو میکشم و …بنابراین حالا میفهمم چیزی در درون من وجود داشته که ادمهای ضعیف به سمتم جذب میشدند؛چیزی که حقیقتا آگاهانه نبوده،یعنی من بهصورت آگاهانه دوست نداشتم آدمها مشکل داشته باشند و ضعیف باشند تا من به اونها کمک کنم،شاید این موضوع بهصورت ناخودآگاه در ذهن من وجود داشته.
جالب است بدانید که در گذشته بیشتر و اکنون کمتر، حتی خانوادهام هم به من وابستگی شدید دارند و غالب کارهای خودشان را به من میسپارند تا انجام دهم!
حالا خبر خوبی که در ضمن حرفهای گفتم،این هست که واقعا الان این موارد در زندگی من خیلی خیلی کمتر شده،مثلا خانواده من کارهای خودشان را بیشتر خودشان انجام میدهند؛چراکه یکی دوسال پیش تصمیم گرفتم آگاهانه مسئولیتها را بیشتر بر عهده خودشان بگذارم.
یا در رابطه با جذب افراد ضعیف،به نظرم الان دیگه چنین افرادی رو جذب نمیکنم،چراکه در یک رابطه تقریبا عالی هستم.
مسائل ریز و درشتی در حل این ماجرا هست؛مثلا موضوع الگوهای تکرارشونده یا اینکه چیزی در ما این افراد را جذب میکنم را نشنیده بودم،اما شنیده بودم که استاد عباسمنش میگفتند نباید دلسوزی بیجا داشت،نباید خودمان را در جایگاه خدا ببینیم و برای مردم ناجی بشویم و خیلی خیلی روی کنترل احساس دلسوزی افراطی خودم کار کرده بودم و وقتی با موضوع ترحمبرانگیزی برخورد میکنم،با خودم میگویم طبق قانون این فرد خودش خواسته در این شرایط باشد و خودش هم فقط میتواند خودش را نجات دهد یا توجهی نمیکنم و خودم را قانع میکنم که من نباید ادعای خدایی برای اطرافیانم داشته باشم و خودم را ناجی بدانم.
این تغییر تدریجی بود،اما وقتی خودم را با آدم سابق مقایسه میکنم،میبینم که تغییر 180 درجهای داشتم؛مثلا سابق حاضر شده بودم از روی دلسوزی!با فرد مذکور ازدواج کنم،اما اکنون از تصور اینکه آن فرد خودکشی کرده هم ناراحت نمیشوم.
بهجرات میتونم بگم من از آدمی که مدعیالعموم بود و از نگاه دیگران بامعرفت،مهربان،دلسوز و…بود،تبدیل به یک آدم دیگری شدهام که زندگی خودم در اولویت قرار دارد و خیلی درگیر زندگی اطرافیان نمیشوم.
با اینکه کامنتم طولانی شد،اما به نظرم خیلی کاربردی هست برای کسانی که با این مورد مواجه هستن و من خواستم کامل و جامع به این موضوع مهم پرداخته باشم.
سلام خسته نباشید
خب درباره سوالی که گفته بودید
من رفیق هایی داشتم که تقریبا در مواقع ضروری به من زنگ میزدند و من با این ها میرفتم بیرون و من بعد از مدتی فهمیدم این ها هیچ ارزشی برای من قابل نمیشن و اینکه من رو فقط برای منافع خودشون میخوان حالا یه مثال بزنم ما یک سال پیش تقریبا هر روز بیلیارد میرفتیم و اینکه اون ها همیشه کمترین پول رو میووردند و من بیشترین پول رو من سر این موضوع خیلی به هم میریختم ولی بازم من با اینکه میدونستم قراره بازم این اتفاق برام بیوفته بازم با اون ها میرفتم بیرون و به نحوی رفاقت میکردم حتی حتی به خاطر اون ها من با چند نفر دعوا کردم و رابطه مو با اون ها قطع میکردم حتی بعضی از دعوا ها فیزیکی بود و برعکس اون ها هیچ کاری برای من انجام نمیدادند و در هر مواقع منو پیش دیگران کوچک میکردند و راز های که من به اون ها میگفتم اون ها دقیقن به همون کسی که میگفتم نگن میگفتن خدارو شکر که من 4هفته هست که با اون ها هیچ ارتباطی ندارم ولی اون ها هنوز هم بهم زنگ میزنند ولی من میدونم که قراره همچین اتفاقی برام بیوفته و هیچ وقت جوابشان رو نمیدم از این جور اتفاقات در مدرسه هم میوفته ولی من بازم خدارو شکر از تمامی دوستانم در مدرسه و همه جا حتی محیط کار دوری کردم چون همه آنها برام مضر بودند الان میفهمم که چه راه درستی رو دارم میرم خدایا شکرت (2)
سلام
خدای من این دو قسمت خودش یه محصوله کجای دنیا یک نفر پیدا میشه بخواداینجوری ریشه مسایل و خودشناسی رو برات باز کنه خدایا شکرت که ما استاد بینظیری چون سید حسین عباسمنش داریم ️
وقتی این فایل و گوش دادم اولین چیزی که بعد صحبتهاتون گفتم این بود که خدا رو شکر که من پترن و پیدا کردم در رابطه با کارم که تو قسمت قبلی هم توضیح دادم حالا میخوام مثال هایی که استاد راجع به الگوهای تکرار شونده گفتن بزنم
من چندیدن سال پیش قبل اشنایی با قوانین به یکی از نزدیکانم پول قرض دادم و گفتم هر موقع داشتی بده و اونم چند سال بعدش که اوضاع مالیش اکی شد و اون پول دیگه تقریبا ارزشش چند برابر کم شده بود پرداخت کرد گله نکردم چون خودم اینجوری شرایط گذاشتم دوباره بعدش پول قرض خواست و گفت تا فلان تایم میدم و واقعا هم داد تا اینکه شما تو یکی از فایل هاتون گفتین به هیچ عنوان نه از کسی پول قرض بگیرین نه پول قرض بدین که اینجا هم مجدد اشاره کردین مجدد این فرد پول قرض خواست و اشاره کرد که شرایطش خیلی خاصه و تا سر ماه پرداخت میکنه با اینکه خودم ب اون پول احتیاج داشتم اما برای اینکه کارش راه بیفته و تا سر ماه یکهفته مانده بود دادم بهش اما سرماه شد 15 همون ماه تازه اونم با یاداوری های زیاد خودم و گوشزدها همونجا گفتم دیگه تحت هیچ شرایطی حتی اگه از چشم این فرد بیفتمم هم اینکارو نمیکنم و دوروز پیش از طریق یکی دیگه از اشناهام پیغام اومد که فلانی گفته فلان مبلغ میخواد قرض سریع گفتم متاسفم از من کمکی برنمیاد امیدوارم گرفتاریش حل بشه نه تنها عذاب وجدان سراغم نیومد بلکه خوشحال بودم یه کار موفقیت امیز در رابطه با رشد شخصیتیم انجام دادم
مثال دومم که اعتراف میکنم تا همین امروز بهش دقت نکرده بودم و فکر میکردم خیلی مهم نیست:
از وقتی با این اکیپ دوستام اشنا شدم هربار من برنامه ای هماهنگ میکنم چهار پنج نفرشون همیشه یا یه بهانه ای میارن یا بدقولن خبر نمیدن یا دیر خبر میدن برنامه کل گروه کنسل میشه بارها این اتفاق افتاده و هربار من و یسری از دوستام که همیشه اماده تریم میگیم دیگه بهشون نمیگیم اینا سابقه خرابی دارن تو بدقولی
سری اخر که همین هفته پیش بود باز من یه برنامه هماهنگ کردم که همه اونا خودشون گفتن برنامه بچینیم و همونا بهانه های مختلف اوردن و نیومدن و یکی از دوستام گفت روشون خیلی حساب باز نکن اینا سابقه دارن من مصر گفتم نه بابا خودشون گفتن اصلا فلانی دیگه حتما میاد
و همون فلانی و بقیه دقیقا با بهانه های عجیب برنامه رو کنسل کردن حالا این باید بشه برای من پترن که اقا سری بعدی اگه باز بهشون اعتماد کردی دیگه ازونا گله نکن بدون مقصر اصلی خودتی و به برنامه ریزی شون اصلا اعتماد نکن و خودتم اصلا با این افراد برنامه نچین تمام
اینا رو ب لطف اموزه های شما پیدا کردم شاید همینجور میگذشت و من متوجه این موضوع یا نمیشدم یا خودمو گول میزدم و بقول شما سرمو میکردم تو برف که حالا خیلی چیز خاصی نیست
ممنونم استاد عزیزم و مریم جون بابت ریز اموزشهایی که بما میدین و اینقدر سازندست سپاسگزارم و خدا رو هزاران بار شکر میکنم ️
فوق العاده عالی بود و بسیار مفید برای من که همیشه هر رفتار تکرار شونده ای رو که می دیدم می گفتم ولش کن مهم نیست،از ارزش من چیزی کم نمی سه بذار فکر کنه خیلی زرنگه
از دوستام بگم که یکیشون وقتی من دنبال کار بودم و اون استاد دانشگاه بود و دستش برای کمک به من خیلی باز بود،به امید اینکه کمکی بهم بکنه حداقل بگه کجا برم،چه نرم افزاری یاد بگیرم،رفتم پیشش،با کلی ذوق و مهربونی گفت برو فلان نرم افزار رو یاد بگیر خیلی براش کاره،منم دو سه ماه رفتم و یاد گرفتم بهش گفتم من این نرم افزار رو یاد گرفتم هیچکدوم از دوستان یا همکاراتون هستن که من برم پیششون کار کنم یا حتی کاراموزی کنم؟می دونید چی گفت؟گفت من پیش کسی رو نمی ندازماگه بخوای می تونی بیای کارای خودمو انجام بدی تو دانشگاه،منم از خدا خواسته هرروز از ٨ صبح تا ٣ بعد از ظهر می رفتم دفترش کاراشو انجام می دادم،بعد از سه ماه یه ۵٠ تومنی بهم داد گفت باید یه قرارداد هم بنویسیم که بالاخره یه مبلغی من بهت بدم،قرارداد این بود که بابت بابت هر ٢٠ تا کاری که براش انجام می دم ۵٠ تومن بهم بدهکه مامانم گفت ۵٠ تومنش هم پس بده دیگه نمی خواد براش کار کنی،منم گفتم راستش من دیگه سختمه این همه راه بیام دانشگاه تازه حتی نگفتم ۵٠ تومن بابت سه ماه یا بابت ٢٠ تا کار!!!می گفتم مشغول باشم بهتر از بیکاریه….بعد همین خانوم دوباره زنگ زد که خب تو زبانت خوبه بیا مقاله به زبان انگلیسی برای دانشجوهای دکترا سرچ کن تو خونه هم انجام می دی،به ازای هر ١٠٠ تا مقاله هم ١٠٠ تومن،اولین نفری که معرفی کرد ١٠٠ تا مقاله براش پیدا کردم اتفاقی طرف به من زنگ زد گفت این ۵٠٠٠٠٠ تومن رو بریزم به حساب شما یا خانوم دکتر!!!؟؟؟بازم رکب خوردم ولی به روی خودم نمی اوردم،می فهمیدمااااا ولی فکر می کردم من دارم اشتباه می کنم،حالا بذار این کارا رو بکنه خدا هوای منو داشته دستشو رو کردهبهش زنه زدم گفتم ببخشید شما فکر نمی کنید ١٠٠ تومن برای این همه مقاله کمه؟فلانی زنگ زده اینجوری گفته،گفت نه شما اشتباه می کنی ١٠٠ تومن که خیلی کمه….اینم گذشت؛یه شب زنگ زد گفت شنیدم میراث فرهنگی نیرو می گیره بیا دنبال من فردا با هم بریم ببینم چه جوری شرایطش که بری اونجا سر کار،منم خوشحال و از خدا خواسته اول صبح رفتم دنبالش و رفتیم میراث فرهنگی که خیلی هم دور بود باهاش رفتم تو و دیدم خانوم داره در مورد یکی از زمین های باباش توی یکی از روستاهای اطراف سوال می پرسه و اصلا صحبتی از کار و نیروی کار نیستاز اونجا هم گفتن برو یه اداره دیگه منم مثل اسکولا بردمش،بعد گفت خانوم فلان گفته اداره شون نیرو می گیره بذار زنگی بهش بزنم،اونم گفت نه کی گفته؟نیروهای خودمون هم دارن اخرا ج می کنن……دیگه بهد از این داستان متوجه شدم قضیه دنبال کار بودن من وسیله ای شده برای سواستفاده این خانوم،یه روز عصر باز زنگ زد که عصری من باید برم شرکت یکی از همکاران تو هم بیا بریم در مورد کار باهاش صحبت کنم،که این دفعه گفتم اخی حیف شد من با دوستام بیرونم حالا شما برید ببینید شرایطشون چه جوریه…..
طول کشید تا پذیرفتم که این ادم دروغگو،حسود و به شدت سو استفاده کنه ولی ماهی رو هر وقت از اب بگیری تازه ست ولی در عجبم چرا به ادما اینقد فرصت می دم!!!!!!این داستان شروعش سال ٩٧ بود و کنار زدن این ادم ۴ سال طول کشید
یه دوست دیگه م کسیه که فقط هر وقت کار داره زنگ می زنه و می گه و می خنده و یه پوان می ده ١٠ تا پوان ارزشمند می گیره،خرش که از پل می گذره دیگه می ره سراغ کس دیگه ای که به دردش بخوره،البته بقیه هم ازش استفاده شونو می کنن بعد می ذارنش کنار،یه سری دنبال کلاس زبان و استاد بود چسبیده بود به من و مدام سوال در مورد استاد و خوندن و نحوه مهاجرت و وکیل مهاجرتی،منم کلا ادمی ام که دوست دارم جایی که ازم برمی اد و اطلاعاتی دارم کمک کنم،طبق معمول خر خانوم از پل گذشت من توی یکی از کارام به مشکل خوردم داداش این خانوم توی سازمانی بود که فقط من نیاز به راهنماییش داشتم بهدوستم گفتم می شه این یکی دو تا سوال منو ازش بپرسی!!می دونی چی گفت؟؟؟؟گفت داداش من داره از اونجا می ره دیگهمن اشناهای خیلی زتبه بالاتر از اون پیدا کردم و با کمک اونا مشکلم حل شد،یه امتحان مهم داشتیم بهش پیشنهاد دادم بیا با هم بخونیم گفت هرکسی شیوه خوندن خودشو داره خودتو معطل کسی نکن،حالا نگو خانوم کلاس می رفته و اونجا یه دوستی پیدا کرده با هم می خوندن…….اینها همه چند نمونه کوچیک از کارای این دوستام بود که من نوشتم اینجا……..از ته دل دلم می خواد بلاکشون کنم از دستشون راحت شم ولی باز می گم بلاک کار جالبی نیست…….یه دوست دیگه م که هر دفعه زنگ می زنم جواب نمی ده بعد از یه هفته زنگ می زنه یه داستانی می سازه،یه بار می گه شوهر خاله م فوت کرد یه بار می گه درگیر عروسی دختر عمه م بودم یه بار می گه کرونا گرفته بود گوشیم سایلنت بود و این اخرین بار می گفت می خوام تو رو با یکی اشنا کنم رفته بودیم یه مهمونی دختر پسری و بقیه داستانا،الان با توضیحات شما مطمئنم که این پترن این ادمه و حرفشو باور نمی کنم ولی واقعا هم نمی دونم چه جوری باهاش برخورد کنم…….واقعا منو احمق فرض کرده دیگه
دوست عزیز درکت میکنم که چقدر عذاب اوره ببینی همه ادم های اطرافت فکر خودشون هستند منم همین بودم ولی پذیرفتم که باید حرمت نفس داشته باشم و حدو مرز ازین به بعد دیوه کسی امکان نداره بتونه از من سواستفاده کنه و حتی روابطمم بهتر شده چون اکثر افراد این ویژگی رو دارن و شما نمیتونی همه رو حذف کنی، هر ادمی چیزهای خوب هم در کنار بدیهاش داره، شما فقط عزت نفستو بچسب
سلام خدمت شما خیلی خیلی جالب بود پاسختون به نظر منم همینطوره عزت نفس داشته باشیم چون ما که نمیتوانیم تغییر بدیم همه رو خودمون تغییر کنیم اطرافمونم تغییر میکنم حالا اونایی که باید بمونین میمونم اونایی هم که نیستن هم فرکانس با ما و خیلی از ما دوران میارن
درود..
سلام به استادای نازنینم و همه دوستان سایت ارزشمند عباسمنش
الگوهای تکرار شونده ای ک از دیگران میبینیم و باز چشامونو میبیندیم و ادامه میدیم، من یکی ک هزاااران مورد و مثال دارم و میخوام اینجا مکتوب کنم ک یادمبمونه چرا اینجور ادما رو حذف کردم و بهتر قوانین رو درک کنم به امید خدا ک هم درکم بیشتر بشه ب این مسائل و هم بتونم پاشنه های آشیلم رو پیدا کنم و هرروز بهبودش بدم
من به مدت شاید ده سال درگیر روابطی نادرست بودم، اول از همه ک مقصر صفر تا صدش خودم بودم بخاطر باورهای نادرستم و بخاطر الگوهای نادرستی ک دیده بودم و ادم های نادرست رو جذب میکردم اما الان متوجه شدم ک من چقققد اشتباه کردن بقیه رو میدیدم و بقول خودم گذشت میکردم و میبخشیدم ولی هربار بیشتر و بیشتر ب خودم ضربه میزدم و میگفتم هرکسی ممکنه اشتباه کنه و ممکنه ی روز سرش ب سنگبخوره و تغییر کنه! (زهی خیال باطل!) و خلاصه با این افکار اون ادما رو تو زندگیم نگه میداشتم و میبخشیدم و هربار هم همه بهم میگفتن تو خیلییی احمقی هیچکس دیگه بعد ده هزار بار اشتباه کردن ب ی نفر فرصت نمیده تو چرا اینکارو میکنی؟! منم توجیهی ک داشتم این بود ک عشق همه چیو درست میکنه! ( البته مطمعناا چیزای دیگه هم بود، ترس از تنهایی و وابستگی و اینکه هی ب خودم میگفتم این همه مدت انرژی و زمان و پولتو گذاشتی پای این ادم ک حالا بذاری بری! سفت میچسبیدم بهش!) ولی خب الان دیگه از شر اون وابستگی خلاص شدم چون اگاهانه و قدم ب قدم اینکارو کردم و دیگه به ادمایی ک وارد زندگیم میشن چ بعنوان دوست و چ بعنوان تشکیل یک رابطه عاطفی وقتی ببینم یک رفتار رو دوبار تکرار میکنه دیگه میذارمش کنار، امسال اینکارو چندین بار تکرار کردم و امروز ک این فایل رو گوش کردم چقققد خوشحال شدم ک حداقل ی پیش زمینه ای ازش داشتم و الان درکش برام خیلیی راحتتره و ی جورایی مهر تایید خدا زد بر عملکردم
ی همکاری دارم ک الگو تکرار شوندش اینه ک توانایی نه گفتن به بقیه رو نداره و من چندین و چند بار سر این مسئله باهاش صحبت کردم و حتی بعضی وقتا کارمون ب بحث میکشید ولی الان میفهمم من الکی فقط انرژی میذارم برا این ادم، شاید دلش بخواد و مطمعنمم ک دلش میخواد تغییر کنه اما خب این خیلییی وقته تو وجودش رفته و من باید دست از این نصیحت کردن و انرژی گذاشتن براش بردارم چون اون باوراش همینه وممکنه با بودن و توجه کردن ب این رفتارش خودمم تو مدارش برم و اینکارو انجام بدم پس باید اعراض کنم و توجه نکنم بهش.
یا با ی نفر تو رابطه بودم ک الگوش این بود ک نمیتونست بیشتر از چند روز باهات خوش رفتار و صمیمی برخورد کنه و خیلیی زود سرد میشد و چ تو حرف زدن و چ پیام دادن دیگه اون شور و شوق اولیه رو نمیشد دید، شاید تو دو یا سه سال بارها و بارها این رفتارا رو دیدم و متوجه شدم ک دیگه نباید هیچوقت رو این ادم حساب کنم و الان تنها بعنوان ی دوست عادی ک هیچ وابستگی بهش ندارم تو زندگیم میبینمش و اینجوری هم اون راضی و هم من و چون باورهای خیلیی خوب و درستی داره در مورد خلق ثروت و عضو سایته از هم صحبتی باهاش لذت میبرم و خیلی خوبه ک ادما بتونن الگو های طرف مقابل رو زودی کشف کنن چون اینجوری راحتتر میتونن برای روابطشون حد و حدود مشخص کنن و بدونن ک این رابطه تا چ حد پیش بره
و چققد حرف استاد زیبا بود در مورد اینکه خودشون هم هیچوقت نمیگن ک قول میدن و ب طرف مقابلشون ک درخواستی ازشون دارن میگن باشه تمام تلاشم یا سعیم رو میکنم ک انجام بدم و منم دقیقاا همینجور رفتار میکنم، هیچوقت نمیگم قول میدم و خوشحالم ک این جز رفتارهام هست ک ب کسی قول الکی نمیدم ( ممکنه هم داده باشم ولی تا جایی ک یادم میاد نبوده)
مورد بعدی در مورد قرض دادن ک چققد قشنگ استاد گفتن ک از اول اینو برای خودشون خط قرمز مشخص کردن ک نخواد ازشون انرژی بگیره و درگیری ذهنی پیدا کنه چققد درک میکنم اینو، حالا متوجه میشم ک چرا بابام همیشه با این چیزا مخالفت داشته همیشه فک میکردم بابام زیااادی حساسه و یا خیلییی خسیسه ک ن ماشین ب کسی قرض میده و ن از کسی میگیره چون میدونه نمیتونه اون هجوم فکری ک بعد از قرض دادن و گرفتنه رو تحمل کنه واقعا حس بدی داره و همش ی چیزی تو ذهنت میگه ک نکنه حالا اتفاقی بیفته، نکنه چیزی بشه ک نتونم از پسش بربیام و همین افکار منفی باعث میشه ک حسمون هم بد بشه و حتی در بهترین حالت ممکن اگه اتفاق بدی هم نیفته ولی اون فشار عصبی و فکری ک بهمون وارد میشه واقعا ارزش نداره.
خدایا شکرت برای درک این اگاهی ها
و مرسسسی استاد عزیزمک چققد عالی و با ذکر مثال همه چیز رو توضیح میدین ک با عمق وجودمون درکش کنیم همیشه همه چیز رو به همین راحتی و سادگی توضیح میدین و این ساده توضیح دادنتون باعث شده ک ما درکمون حتی نسبت ب پیچیده ترین مسائل هم بهتر و بهتر بشه عاشقتونم
سلام به همگی
من دو تا دوست صمیمی داشتم که سالها بود باهم دوست بودیم،البته تا دیروز قبل اینکه این فایل رو ببینم
یکی از این دوستام وضع مالی بدی داشت و خیلی زندگیش شبیه به گذشته من بود،زمانی هردوی ما شروع کردیم به پیشرفت و از حقوق ماهی هشتصد هزار تومان با هم رسیدیم به ماهی ده میلیون
اما اون دوستم احساس بی ارزش بودن،فقیر بودن،بدبخت بودن توش باقی مونده بود و بسیار شخصیت زود رنجی داشت و هربار یک مسئله ای پیش میاومد که دوباره روان خودش و من رو به هم میریخت
یکبار تصمیم گرفتم کمکش کنم چون اون زمان باورداشتم ما آدمها به میزانی که به دیگران کمک میکنیم ارزشمندیم ….بماند که بعدها توی روانشناسی ثروت یک باورهای مخربمو پیدا کردم
من اومدم و گوشی موبایل نازنینم رو بهش هدیه دادم
گوشی که تازه خریده بودم چون اون زمان توانایی مالیشو نداشت که باید میگفتم به من چه
آها اینم بگم تاثیر بودن این آدم توی زندگیم مثلاً با این میرفتم خرید،هرچی جنس اشغال و بدرد نخور گرون بود میخورد به تور من
هرچی غذای مونده و بد مزه بود توی اون رستورانهایی که با این میرفتم میخورد به تور من
درحالیکه تنها میرفتم خرید یا رستوران یک جنس یا غذای فوق العاده عالی با کیفیت عالی و قیمت مناسب به تورم میخورد
من این دوستمون کم کم حذف کردم چون فهمیدم دوست ندارم دست از بدبخت بودن برداره و دوست داره همش خودشو قاطی خانواده کنه و هی مسئله درست کنه
یک دوست دیگه صمیمی هم داشتم که برای خودش خونه و ماشین سالها پیش ساخته بود و حدود دو سال بود که بیکار بود
من هی باهاش حرف میزدم و میگفت از فردا از هفته دیگه از ماه دیگه میرم سرکار و دنبال کار
هرجایی میرفت برای کار یک بهانه ای میاورد و میگفت دلم دوست نداره برای دیگران کار کنه
آقا دو سال گذشت و این آدم خودش رو با این بهانه که من باید خونه باشم که کمک پدر و مادرم کنم و خریدهای خونه رو انجام بدم ،بهانه ای بود برای سرکار نرفتنش ….هی هم فایل های استاد رو میدید و میگفت من تصمیم گرفتم فلان کنم و ….اینا ولی هیچ حرکتی انجام نمیداد
من کم کم باور کردم این آدم حرفش باد هواست
این مسئله که دوست نداشت کار کنه به خودش مربوط بود اما من یک جایی به شدت از این آدم آسیب دیدم
خیلی دختر احساساتی است
من یک تایمی میخواستم که از خانوادم جدا بشم و مستقل زندگی کنم ،یک سوییت گرفته بودم توی شهر اصفهان و با یک سری مشکلات داشتم به مستقل بودنم ادامه میدادم
یک سری مشکلات برام با صاحبخانه پیش اومده بود،این دوستم که خونه داشت و تهران هم زندگی میکرد به من گفت پاشو بیا خونه من توی تهران ،من با پدر و مادرم زندگی میکنم و تنها دلیل اینکه نمیتونم توی خونه مجردیم باشم این است که تنهام که مامانم اجازه نمیده …تو اگه بیای با من تهران زندگی کنیم،هم مامان بابام میذارن من مستقل بشم و هم تو نمیخواد کرایه خونه بدی،همه جور وسیله هم هست و با هم کار هم پیدا میکنیم و این میشه شروع زندگی مستقل ما و فلان ….
وقتی بارها و بارها گفت من حرف این خانم محترم قبول کردم و پاشدم خونه اصفهانمو تحویل دادم و گفتم من میخوام برم تهران ،اومدم تهران خونه دوستم که وسایلشو جمع کنه بریم خونه مجردیش توی پرند زندگی کنیم
اماااااا با وجود اینکه بارها بهش گفته بودم با خانوادت در مورد این تصمیم حرف بزن ای دل غافل که این دختر جرات گفتن این حرف رو به خانواده نداشته بود
وقتی داشت توی خونشون وسیله جمع میکرد،مادرش گفت کجا؟!اونم گفت چند روز با فاطمه بریم پرند و زودی میایم ….
چند روز کیلو چنده؟!داداش ما داریم میریم اونجا زندگی کنیم …..
توی اون چند روز که پرند بودیم مامانش ششصد بار زنگ زد که پاشو بیا
از وقتی هم که برگشتیم دوباره خونه پدر و مادرش،یک جوری مامانش با چشماش بهم چشم غره میرفت و یک جوری منو نگاه میکرد که حس میکردم هر لحظه میخواد بپره بهم و منو تا حد مرگ بزنه که چرا چند روز دخترش رو بردم
آقا من بازم عین کبک سرم توی برف بود و نفهمیدم …این دوستم گفت برو چند روز شهر خودتون مشهد و وقتی برگشتی تا اون موقع منم خانوادمو راضی کردم که باهم بریم پرند زندگی مستقل داشته باشیم و من کل وسایلمو گذاشتم خونش پرند ،و اومدم پیش خانوادم مشهد
چند ماه گذشت و هی گفت میام وسایلت رو میارم و فلان اما نه اون اومد مشهد و نه من رفتم تهران،بلاخره گفت آقا من خانوادم راضی نیستن حتی تو تنهایی توی پرند زندگی کنی و این کار برای ما مسئولیت داره و فلان
منم رفتم پرند کل وسایلم رو جمع کردم اومدم مشهد پیش خانوادم
اینجاش جالب است که یک سال گذشت و من تازه حالا فهمیدم این آدم واقعا میخواست اما واقعا نمیتوانست
این مدت این رابطه کلی به من ضرر مالی زد که هی رفتم و هی اومدم
از یک جایی به بعد حس میکردم بی اراده بودن این آدم داره میاد توی وجود من
دیروز که این فایل رو دیدم تازه درک کردم این آدم میخواد واقعا ولی نمیتونه واقعا
همین دیروز این دو تا دوست محترمم رو بلاک کردم بدون اینکه هیچی بهشون بگم و بلاخره فهمیدم که پترن ها یعنی چی
یکم دیر فهمیدم اما شکر خدا که فهمیدم