نحوه برخورد با الگوهای تکرار شونده دیگران - صفحه 6 (به ترتیب امتیاز)

614 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    پریسا شعبانی گفته:
    مدت عضویت: 2660 روز

    بسم‌الله الرحمن الرحیم

    سلام استاد عزیزم

    سلام‌مریم‌بانوی زیبا

    سلام‌د‌وستان‌عزیزم

    راجب کلامهای اخرتون بخام شما دقیقا اخلاق همسر بنده رو‌دارید

    یعنی ایشون هم‌ میگن قول نمیدم‌اگه شد‌حتما

    مثلا‌میلاد‌پسفردا انقدر پول میخام‌قول‌نمیدم‌اگه شد حتما من ناراحت میشم اما اون چی اصلا

    چون کاملا انسانی خونسرد‌و‌ارومه

    برای زندگی کردن با انسانهای ثروتمند و‌با عزتنفس توام باید عزت نفس خودت و ببری بالا

    مثل مریم خانم شایسته مثل خود‌من

    یعنی هر روز‌شخصیتت قوی و قویتر

    تحسین‌میکنم‌بانو‌رو برای داشتن همسری مثل شما

    راجب خودم بخام بگم

    من پاشنه های زیاده رفتاری دارم این و ک و‌میگم

    زیاد بود اما کمتر کردمش

    برم سر اصل مطلب این‌میشه

    داد‌میزنم سر ی اشتباه کوچیک‌ب بچه ام (فرزندم 5سالشه)

    بعد‌خودم‌پیش خودم‌میگم قول میدم دیگ تکرار نشه

    چقدر این‌حرف بهم برخورد‌استاد‌

    میدونی‌مثل چیه انتظار داری تایید بگیری از استادت بعد میبینی که هنوز از 10 ،2 هم نیستی

    و برات سنگین‌تموم‌میشه

    مثلا پیش خودم‌قول میدم که کسب و‌کار خودم و میزنم

    قول میدم‌ی سایت بزنم و کلی فعال باشم

    قول میدم دیگ عصبی نشم انقدر زود برای بچه ام

    قول میدم ک دیگ مهمان‌خودم دعوت نکنم هر کی میاد خودش زنگ بزنه

    قول میدم جایی نرم تا کسی بهم‌ نگفته

    فول میدم‌ اگه کسی ازم‌انتقاد‌کرد‌سریع جوابش و ندم

    قول میدم دیگ‌کسی و‌نصیحت ‌نکنم

    استاد‌جان الی موارد 1.2

    بقیه کمتر هستن‌اما‌هستن

    من الگو دارم و فکر کردن ب الگو تا این لحظه حالم رو بد میکنه و‌احساس ضعف میکنم برای حل کردنش

    ما 3 خاهر بودیم و بیشترین‌توجه ب خاهر کوچک وبوده من روحیه متفاوتی داشتم و درک‌نمیشدم از طرف بقیه

    العان ک‌دارم‌ مینویسم‌نمیدونم‌چرا اشک‌میریزم‌یعنی‌انقدر وارد شدن بهش برام ناخوشایند هست

    من‌ پاشنه اشیل ترس از دست دادن دارم

    شبها تا صبح خواب اشفته میدیدم برای از دست دادن مادرم

    ترس از دست دادنهنوز هم هست

    خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

    عجب پاشنه اشیلی چ‌جشنی باید بگیرم من در این لحظه

    من هم‌باید‌ مغز خودم و بریزم‌تو کاسه

    نمدونم چطوری باید‌حلش کنم

    حرفهای مادرم‌تو ذهنمه

    دوست رفیق نمیشه زندگی و‌بهم میزنه

    (من هیچ دوستی ندارم )

    حوصله سر و‌صدای ما رو‌نداشت

    بعداظهرها باید ما ساکت میشدیم حتی صدای ی پلاستیک‌هم‌نمیومد

    العان فرزندم تا ی کار کوچیک‌میکنه من داد و بیداد لحظه ای یعنی کنترل خارج شدن

    راجب سلامتی من هر دو‌ماه مریض میشم گلو‌درد

    بعد میگم‌کار میکنم و دیگه نمیزارم اینجوری پیش بره

    اما استاد‌من اهل تغییر هستم

    تو همین کامنتهابعدی مغز خودم‌و‌میریزم تو‌کاسه

    باید‌ جواب بدم ب خودم

    ایا من تو سن 30 سالگی از مادر خودم و رفتارش دارم ب درستی یاد میکنم

    نننننننننننننننننننههههههههه

    جلوی هزاران‌نفر اشک‌مجازی ریختم و ابراز ناراحتی کردم

    پس همین و‌برای‌فرزند دلبندم قرار بدم

    ک‌30 سالش شد چجور میخاد یاد کنه از من

    یا مثلا خاهرزاره ام و دارم و دخترم و رها میکنم و اون‌خاهرزاره دیگم موهای دخترم و میکشه من میام‌میگم قول میدم‌ک دیگ مسیولیت کامل دخترم و داشته باشم

    (میگم نه برای نگهداری یا مدیریت میکنم )

    الویت اول و‌اخر من دخترمه

    ارامش دخترمه

    مهربونی با دخترمه

    دوستان و استاد من باز هم‌اینجا قول دارم میدم

    میبینید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    نشانه اش و‌هم‌میزارم‌ عصبانیت من کمتر و‌کمتر بشه

    راجب همسرم و‌اینده‌امون هم احساسی هستم ب صورتی که شبها خواب میبینم مثلا گاهی هر 6ماه (ترس از دست دادن)

    اما با‌کنترل ذهن‌و‌باورهای توحیدی‌باید‌کنترلش کنم

    حیف من هست که زندکی و‌ثانیه های خودم و ب خاطر مسایلی ک‌تحت افکار من هست اشفته کنم

    روند زندکی از همه جهت ب نفع من پیش میرود

    و گل خنده از همه جهتها تو زندکی‌من‌جریان‌پیدا میکند

    این‌حق طبیعی من هست‌

    من عشق میدهم‌بدون‌ هیچ‌ چشم داشتی

    این باور و باید بسازم و درک‌کنم ،

    استاد‌خداو‌ند‌مهربان پشت پناه شما باشه و همسر دلبندتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  2. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2007 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

    وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا ﴿1﴾

    وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا ﴿2)

    وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا ﴿3﴾

    وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَاهَا ﴿4﴾

    وَالسَّمَاءِ وَمَا بَنَاهَا ﴿5﴾

    وَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا ﴿6﴾

    وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿7﴾

    فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا (8)

    قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا ﴿9﴾

    وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا ﴿10﴾

    کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا ﴿11﴾

    إِذِ انْبَعَثَ أَشْقَاهَا ﴿12﴾

    فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ نَاقَهَ اللَّهِ وَسُقْیَاهَا ﴿13﴾

    فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاهَا ﴿14﴾

    وَلَا یَخَافُ عُقْبَاهَا ﴿15﴾

    سلام به خدای نور

    سلام به استاد نورانی ام و بانوی نور علی نورشون

    سلام به همه جویندگان نور

    اومدم شروع به نوشتن کنم که خدا گفت می خوام از توی کتابم حرفی بهت بزنم. رفتم باز کنم گفت نه اول وضو بگیر. گفتم چشم وضو گرفتم و کتاب رو برداشتم. گفت دستتو ببر آخرای کتاب رو باز کن. بازم چشم.

    به خدا قسم می خورم امروز صداش رو می شنیدم. خودش بود که بهم می گفت نمی خواد فکر کنی من برات فکرها رو کردم فقط هرکاری میگم بکن. دیدم سوره “شمس” و “لیل” اومدن جلوی چشام باز شدن.

    گفت ازم راهنمایی خواستی واسه درک بهتر حرفهای استادت. بفرما اینا رو بخون.

    دیدم خدا داره به اینهمه معجزه گنده گنده که واسه خودش فقط در حد کاردستی بوده ولی واسه ما معجزه هست قسم میخوره.

    قسم به خورشید.

    به ماه

    به روز

    به شب

    به آسمان

    به زمین

    یعنی دیگه همه کائنات.

    در نهایت میگه به نفس انسان که خودم هدایت و گمراهیش رو بهش الهام می کنم. هرجور که خودش تصمیم بگیره براش آسون می کنم (تو سوره لیل اینو میگه)…..

    قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا

    وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا

    چقدر شیرین و شسته رفته میگه هرکی خودش رو تزکیه کنه رستگار شده. و هرکسی نفسش رو آلوده کنه کلاهش پس معرکه است.

    مثالشم زده. قوم ثمود. در نهایت میگه خودشون باعث نابودیشون شدن و خدا که خداست خالقشونه عاشقشونه ارحم الراحمینه از مجازات کردنشون هیچ ترس و ابا و اندوهی نداره.

    الهی شکرت چقدر این سوره که دستمو گرفتی و آوردی خدمتش با صحبتای استاد هماهنگ بود.

    نگفته رستگار شد آنکه به دیگران کمک کرد رستگار بشن. یا نجاتشون داد از گمراهی و بدبختی.

    گفته رستگار شد آنکه نفس خودش رو پاک کرد از آلودگی.

    همین کافیه.

    می تونم n تا مثال بزنم. حتی حین گوش دادن فایل توی یه دفترچه تند و تند ده ها مثال از تجربیات خودم خلاصه نوشتم که اینجا تایپ کنم. ولی برای ذهنی که دیگه این قانون رو قبول کرده یک مثال هم کافیه.

    همسایه ای دارم که از هر مدل بدبختی که بگی داره. صرع داره. مشکل تخمدان داره. با شوهرش مشکل داره. مادرشوهرش روش مسلطه و نمیگذاره نفس بکشه. مشکل مالی شدید داره. اجازه کار کردن نداره. پدر و مادرش وسع مالی ندارن که اگه طلاق گرفت حتی خرج داروهاش رو بدن.همیشه تو خونه تنهاست و و و … در عین حال خیلی خوش زبون و مهربون و مودبه ولی به شدت بی عزت نفس و با فرکانسهای ارسالی بسیار محدودکننده و ضعیف.

    یک بار اومد خونه ام و منم یک بار رفتم خونه اش. بعد از ده دقیقه که به چاق سلامتی و دیگه چه خبر گذشت شروع کرد از بدبختیاش گفتن. انقدر که دیگه داشتم خفه می شدم و فقط دنبال راه فرار می گشتم. تنها کاری که به ذهنم رسید انجام بدم این بود که بهش چند تا کتاب قرض بدم بخونه که شاید افکارش عوض بشن و زندگیش رو بهتر کنه.

    باور کنید دو ماه یا سه ماه دقیق یادم نیست گذشت و هنوز کتابای منو پس نداده بود. گفتم شاید داره خیلی تمرکزی کار میکنه و چندین بار خونده کتابا رو. یک بار اتفاقی دیدمش پرسیدم چکار کردی خوندی؟ حدس می زنید چی جواب داد؟ گفت بخدا وقت نکردم بخونم. مامانم مریض بود بقول استاد کره زمین برعکس شد و از این بهانه ها.

    گفتم لطف می کنی کتابامو پس بدی؟ پس داد و از اون به بعد نه سراغش رو می گیرم نه هیچ تلاشی می کنم که نه اون و نه هیچ کس دیگه ای که خودش قدمی برنمیداره برای تغییر خودش رو تغییر بدم.

    چقدر استاد قشنگ گفتن توی 12 قدم و شیوه حل مسائل: کسی که خودش میخواد تغییر کنه تو نیازی نیست کاری بکنی. خودش راهشو پیدا میکنه. کسی هم که نمی خواد تغییر کنه یا متوجه نیست راه و روشش اشتباهه تو اصلا توانایی نداری فرکانسهای ارسالیش رو دستکاری کنی.

    حالا من هی بیام به دوستام به مدت دو سال بگم (توی گروه واتس اپ) حرفهای منفی نزنید یا ببخشید من در مورد مریضیها و مشکلاتتون با خانواده شوهر نظر نمیدم چون میخوام فقط به چیزای مثبت توجه کنم، خنده دار نیست؟ بهتر نبود به جای اینهمه ضربه زدن به خودم همون اول که متوجه سمی بودن این روابط شدم از گروه خداحافظی می کردم و بیرون می اومدم؟ دیر انجام دادم ولی بالاخره 6 ماهه که کار درست رو عملی کردم. چون الگوی تکرار شونده اونها خشم و نفرت و حسادت و بیماری بود.

    یا اینکه هر روز به همسرم بگم ابراهیم انقدر شکر نریز تو چای. ابراهیم انقدر شبا نون نخور. آخر شب کیک نخور. دلیل اضافه وزنت اینه. دلیل پادردت اینه. ابراهیم سیگار نکش. ابراهیم ورزش کن. ولی چه فایده؟ باز هم شنیدن یه چَشم دیگه و چند روز رعایت و دوباره همون آش و همون کاسه.

    با خودم نشستم دودوتا چهارتا کردم. اهرم رنج و لذت تو ذهنم تهیه کردم. دیدم واقعا این مسائل برای من انقدر رنج آور نیست که بخاطرش همسرم رو ترک کنم. واقعا وقتی می شینم خوبیهاش رو می شمرم حدود 20 برابر بیشتر از نقایصش هست. لذت و آرامشی که در زندگی باهاش دارم تجربه می کنم به مراتب بیشتر از رنجِ تحمل بوی سیگاریه که گاهگاهی ( نه همیشه) از ته حلقش میاد. پس پلن B برام این بوده که روی عزت نفس خودم و توجه به نکات مثبت زندگی مشترکمون و شخصیت خودش تمرکز کنم و دیگه never ever نگم چیکار کن و چیکار نکن. اصلا آزاده که هروقت دلش خواست هرچی خواست بخوره وزنشم بره بالا. به من چه. من روی بدن خودم اختیار دارم و مواظبشم هستم.

    مدتهاست پای درددل کسی ننشستم.بخصوص کسی که هیچ کاری برای بهبود خودش نمیکنه.

    مدتهاست در جمع دوستان و یا همسایه ها که دخترم رو میبرم توی حیاط بازی کنه وقتی کسی شروع به غر زدن و شکایت از بدبختیها و آدمهای بد میکنه گوش نمیدم و فضا رو ترک می کنم.

    مدتهاست با کسی بحث نمی کنم تا بهش ثابت کنم اشتباه میکنه یا حتی راهنماییش کنم به دنیای بهتر مگر اینکه خودش بخواد. به قول استاد که میگه منو به کسی معرفی نکنید مگر اینکه خودش التماس کنه. به تجربه به این مطلب رسیدم.

    و اینها همه لطف خدای بزرگمه که منو راهنمایی کرده به این سایت و نورش رو در قلبم تابونده که متعهد بشم به شناخت خودم. من اصلا خودم رو نمی شناختم. الانم خیلی هنوز مونده تا تصویر خودمو توی آینه واضح ببینم. هرچقدر جلوتر میرم بیشتر متوجه میشم که چه سرزمینهایی در وجودم هست که هنوز بهش قدم نگذاشتم شخمش نزدم و توش بذر سالم نکاشتم. توش پر از علف هرزه که مانع دیدنش شده.

    من نمی دونستم که کجاها به شدت برانگیخته میشم. حتی وقتی فایل قبلی رو دو بار گوش دادم بازم یادم نمی اومد که من تا سه چهار ماه پیش زمانهایی که می دیدم ابراهیم به سلامتی خودش اهمیت نمیده و روی سبک ناسالم خورد و خوراکش اصرار میکنه و اصرار و توضیحات من فایده نداره خیلی عصبی می شدم و نمی تونستم بی تفاوت باشم. ولی از وقتی بیشتر قبول کردم که نمی تونم تاثیری روش داشته باشم این حرص خوردنم کمتر شد. آرومتر شدم. حتی بوی سیگارش هم کمتر بهم میرسه. شاید واقعا وقتی بهش گیر نمیدم کمتر میکشه. اصلا بعضی روزها بو نمیده.

    وقتی دیروز این فایل استاد رو شنیدم که گفتن اونم مثل خودت میخواد تغییر کنه ولی نمیتونه خیلی قوت قلب گرفتم. فهمیدم هرچی من بیشتر برم رو مخش که تغییر کنه چون نمیتونه عادت چندید ساله اش رو عوض کنه عصبیتر میشه و دوباره پناه میبره به سبک همیشگیش که بهش خو کرده و محیط امنش محسوب میشه پس باز من عصبیتر میشم. بنابراین ولش کنم به حال خودش بهتره. بخدا دیدم که وقتی توی هیچی بهش گیر نمیدم خیلی همه چبز بهتره و به میل من پیش میره.

    اصلا مگه کار خدا هم همین نیست؟ تو همین آیات سوره شمس و سوره لیل که اینجا ننوشتمش میگه من هر تصمیمی تو بگیری پشتتم هلت میدم. نمیگه من خداتم و نجاتت میدم.

    میگه إنّ علینا لَلهُدی. وظیفه منه که هدایتت کنم به هر مسیری که خودت خواستی. پس من که جانشین خدا و تکه ای از خدا روی زمینم چرا باید زور بزنم کسی رو عوض کنم؟

    استاد واقعا انگار ذهن ما رو می خونید. دقیق می دونید ذهن ما ممکنه در این مرحله از تکامل به کجاها منحرف بشه. سریع دست ما رو می گیرید و با مهر و دقت و وسواس هدایت می کنید. و من می دونم که این کار رو با عشق انجام می دید که نتیجه ای جز انتشار عشق و بازگشتش به خودتون نداره.

    استادم، استاد یکی یه دونه ام بمونی واسمون.

    برای همه دوستانم هم رشد و دلخوشی و تندرستی آرزو می کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      عادل برا گفته:
      مدت عضویت: 2967 روز

      سلام سعیده عزیز ممنون از کامنت زیبایت که با آیه قرآنی شروع کردی آخه من قرآن خیلی احساساتی میکنه اره فقط باید به خدا توکل کنیم و روی خودمون تمرکز کنیم ما توانایی تغییر هیچکسی رو نداریم استاد واقعا فایلهایش رو به موقع برای ما میزاره تا یادآوریمون کنه ما هم فقط باید گوش بدیم و عمل کنیم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    گل کوچک گفته:
    مدت عضویت: 1404 روز

    سلام استاد عزیزم سلام مریم جانم سلام به هم شاگردیای خفن خودم

    خدایا شکرت که از این آگاهی هایی که استاد در اختیار ما میذاره را می تونیم درک کنیم و بهشون عمل کنیم…

    استاد قشنگم موضوع فوق العاده و کاربردی اشاره کردید که باعث میشه کمتر گول بخوریم آسیب کمتری از دیگران ببینیم و بنظرم خیلی جالب و باحاله که اگه تو یه الگویی میتونی تو خودت ببینی تو دیگران هم میتونی پیدا کنی و این کمک میکنه تو به خودت آسیب نزنی و حتی شاید روابط و ارتباطات بهتری با افراد داشته باشیم چون اگه اون الگو تکرار شونده را در فرد پیدا کنی دیگه در مورد اون موضوع از اون فرد انتظاری نداری و همین انتظار نداشتن باعث میشه بهتر و بدون درگیری با افراد ارتباط بر قرار کنیم که همه ی اینا باعث آرامش روحی روانیمون می شند که زتدگی را زیباتر می کنند.

    خب بریم برای مثال ها :

    1) من بار ها شده به فردی اعتماد کردم و خیلی از حرفا و راز های زندگیم و بهش گفتم و اونم قول داده که به هیچ کس نگه بعد یه مدت دیدم همه دیگه میدونن مثلا اون راز من و حتی با جزییاتی که من خودم خبر ندارم و هر دفعه که به اون فرد می گفتم چرا گفتی اونم میگفت بخدا مجبور شدم هعی ازم می پرسیبدن و فلان و این حرفا ، الآن میفهمم ایشون دست خودش نیست نمیتونه رازنگه دار باشه منم الکی وقت و انرژیم و صرف ایشون نکنم.

    2) من خودم دانش آموز کنکوریم و درس میخونم و 2 از دوستام اینا برای کنکور هعی شروع میکنن هعی ول میکنن نمیتونن مسیر و ادامه بدن و درس خوندنشون پیوستگی نداره… هر ماه یه بار اینا میان با من درد و دل میکنن میگن چیکار کنیم فلان کنیم درسا سخته کنکور سخته منم در توان خودم راهنماییشون میکنم و سعی میکنم دید مثبتی به کنکور داشته باشن و این حرفا ولییی یه 3 هفته یه ماه خوب درس میخونن دوباره ول می کنند انگیزه ها میاد پایین و اینا و همشم به خاطر باورا و افکار و فرکانس اشتباهی که درباره ی کنکور دارن محیط جامعه ، مدرسه ، خانواده ، فامیل و …. به ما کنکوریا میدن. این دوستای من دچار یه الگو تکرار شونده شدن که انگار نمی تونن پیوسته درس بخونند…

    3) یکی از آشناهای ما با فردی وارد رابطه شده و هر دفعه به 2/3 ماه نکشیده اون رابطه بهم میریزه یه بار طرف مقابلش بهش خیانت میکنه یه بار یهو میبینی از اون فرد خبری نیست پیچوندتش یه بار میبینی از بس باهم دعوا میکنن کات میکنن و داستانای دیگه و هر دفعه یجورایی اینا کات میکنند و به اصطلاح پسره میره دوراشو میزنه و برمیگرده با دختره . حب الآن دختره باید بفهمه که این شخص نمیتونه متعهد باشه ، البته به گفته خودش میدونه ولی چون اون شخص و دوست داره نمیتونه ترکش کنه و از زندگیش خارجش کنه و فقط داره برای خودش مشکلات و احساسات منفی درست میکنه.

    .

    اینا یه سری مثال بود که من الآن بخاطر داشتم و دارم به این فک میکنم با توجه به تجربه های خودم و دیگران آدما معمولا میفهمن که این یه الگو تکراریه و اون شخص ، اون کسی که باهاش کار میکنن ، اون دوست ، اون پدر مادر ….. از پس چیزی که میگه بر نمیاد ولیییییی ما آدما به خاطر عزت نفس پایین ،وابستگی که به افراد داریم یا حتی رو دروایسی که با افراد داریم یا از همین کمبودا و مشکلا ما نمیتونیم اونجوری که میخواییم با اون شخص رفتار کنیم و همین باعث کلی مشکلا ی دیگه میشه…

    بنظرم حالا که فهمیدیم میتونیم الگو هارا در افراد پیدا کنیم موقعیت مناسبیه که رو ی باورهامون و اعتماد به نفسمون و احساس لیاقتمون کار کنیم تا اگه با فردی به مشکل برخوردیم بتونیم به راحتی بهش بگیم و یا از زندگیمون خارجش کنیم.

    یا وقتی که میبینیم تو یه کاری یه اتفاقی هی داره تکرار میشه بیایم ببینیم چه باوری داریم چه فرکانسی نسبت به اون کار میفرستیم به جهان که هعی داره تکرار میشه .

    و فکر میکنیم اینجوری هعی ریشه یابی کنیم و اصلاحشون کنیم به قول استادقشنگم جریانی از ثروت نعمت و سلامتی وارد زندگیمون میشه…

    مرسی که تا اینجا برای خوندن کامنتم وقت گذاشتین .

    برای همه بهترینارو آرزو میکنممم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  4. -
    اکرم هاشمی گفته:
    مدت عضویت: 1423 روز

    بنام خداوند مهربان

    سلام استاد و دوستان

    اول بگم چقققدر خوشحال شدم وقتی دیدم فایل جدید انقدر زود اومد خداروشکر

    مرسی از شما استاد و مرسی از دوستانی که این درجه از اشتیاق رو در شما ایجاد کردن برای فایل جدید

    و مرسی از سخاوت شما بابت این آگاهی ها

    حقیقتش الان یه حال خاصی دارم

    حالی که بعد از دیدن فایلی که درمورد ترفند پونزی داشتم

    حس میکنم این درس مثل حلقه رفت توی گوشم برای همیشه.

    الهی شکر

    چقدر وقتی گفتین مهمه بحث شش دونگ شدم بگیرم مطلبو

    چقدر این صحبتای شما از تجربه ی بالاتون میاد

    شاید یه نفر 90 ساله ی دنیا دیده ی با جسارت بالا بتونه بلحاظ تجربه با شما برابری کنه

    و چقدر ارزشمند

    مرسی

    بله دقیقا درست گفتین

    موردی که به ذهنم درباره ی پترن رسیدو براتون میگم

    توی یه موقعیت خاصی یه برنامه ای توی یه مکان خاص برگزار قرار بود برگزار بشه و کلی در موردش تبلیغ شد از چند جهت این تبلیغا به ما رسید و در مورد بچه ها بود ، گردهمایی اونا بود ، و قرار بود از تلویزیون هم پخش زنده بشه ، خب من برای دخترم اونجا حضور پیدا کردم ، و خدا میدونه چقدر اذیت شدیم بدلایل مختلف شلوغی و بی برنامه گی و صدای بلند و بی حوصلگی بچه و ‌… و ما اون برنامه رو نیمه کاره ترک کردیم و برگشتیم خونه . بعد از حدود یکسال ایندفعه یه برنامه ی دیگری توی همون مکان بود و البته دخترم چون توی گروه سرود بود خب به طرز دیگه ای فراخوان شدیم و باز هم قرار بود پخش زنده باشه ، برای بار دوم بقول استاد سرمونو کردیم لای برفا با اینکه حس خیلی عالی نداشتم ولی شمایل قضیه فرق میکرد و بنوعی مهمان خاص بودیم ولی اتفاقی که افتاد دوباره همون قضیه تکرار شد ، سر و صدا ، بی حوصلگی ، عدم همکاری برخی افراد … و من داشتم به این فکر میکردم چقدر اون دوستان دخترم که راضی نشده بودن به اون گردهمایی برن برای خودشون ارزش قائل بودن و نمیدونم به موضوع پترن ها وارد بودن یا نه ولی این دوبار برای من درس شد که اگه دفعه ی بعد با هر شرایط منحصر بفردی هم اونجا تو گردهمایی دعوت شدیم شرکت نکنیم!!

    مورد بعدی که توی گوشم صدا کرد ، اونجا که گفتین قبل از قطعی شدن هر گونه رابطه ای یه فرصت تست بذاریم که بتونیم پترن ها رو ببینیم ، و بعد تصمیم بگیرم ، یاد این افتادم که یکی از آشنایان ما که مرد دنیا دیده ای هست میگفت اشتباه کرده بخاطر حرف مردم که تا چند سال پیش صیغه خوندن زمان کوتاه رو خیلی امر ناجالبی میدونستن ، مستقیم دخترش رو به عقد دائم خواستگارش دراورده و فرصت شناخت اون خواستگار رو از خودش گرفته و به یه تحقیقات کمی اکتفا کرده.

    بازم حرف مردم ، که پاشنه آشیل خیلی از ماست. و این حقیقت که حرف مردم بی اهمیت چیز در این دنیاست رو باید توی ذهنمون حک کنیم.

    استاد گذشته از اینا که گفتین ،اینکه تغییر اونا کار خیلی راحتی نیست ، شاید یجوری ما رو راحت تر کنه و حال ما رو کمتر خراب کنه در کنار اومدن با پترن های عزیزانمون که مورد علاقه ی ما نیست.

    مثلا بچه ای که همیشه یه چیزی گم میکنه . نیازی نیست تحلیلش کنیم ، هی شماتتش کنیم ، هی تو روش بیاریم ، هی بهش بگیم تو به وسایلت اهمیت نمیدی ، تو نمیفهمی بابات چقدر زحمت کشید پول دربیاره تا اینو بخره ، دیگه از اینا نیست از کجا بیاریم ، یکمی حواستو جمع کن حواس پرت و از این دست مطالب ، اینا فقط کارو خراب و هزار مورد باور خیلی بد به خورد اون بچه میده و نتیجه ای هم نخواهد داد.

    اعراض کنیم و پلن b رو همیشه در نظر داشته باشیم

    استاد عالی بود

    خدا قوت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  5. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1244 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    من در مکانی مشغول به کار شدم که در همه شغل ها کارفرما به من می گفت 1 ماهه دیگر اگر کار کنی من حقوق به شما پرداخت می کنم و من هم سایر وظایف افراد را انجام می دادم و هم وظایف خودم را ولی هیچ خبری از پرداخت حقوق نبود و من چون به حال آن ها دلسوزی می کردم و می گفتند ما نیرو نداریم من باز هم کار می کردم و این مورد 3 مرتبه به عناوین مختلف برای من تکرار شد تا دفعه آخر که چون ساعات کار خیلی زیاد بود و برخورد آنها با من بسیار بد دیگر کلا سر کار نرفتم و به شغلی که دوست داشتم با استفاده از دوره های روان شناسی ثروت پرداختم اما همین 2 ماه پیش باز هم همان اتفاق این بار به شکل خرید کالایی اتفاق افتاد که من پول آن را به صورت کامل پرداخته بودم اما فروشنده کالا را به من تحویل نمی داد و هر روز پیام میداد فردا قول میدهم که کالا را تحویل دهم که هنوز نه کالایی تحویل داده و نه پول آن را . و هر بار احساس من بسیار بد بود و فکر می کردم که از من سوء استفاده کردند و حق من را خوردند و آن را به عوامل بیرونی مثل شهر ، پارتی نداشتن و … نسبت می دادم.

    بارها و بارها با اشخاصی سر ساعت مشخص قرار کاری داشتیم و او هر بار 1 ساعت دیر می آمد و من هم همیشه سر وقت می رسیدم و هر بار بهانه مختلف می آورد و همیشه می گفت دفعه بعدی حتما زودتر می آیم که هیچ گاه درست نشد تازه جالب بود که خودش به افرادی که دیر می رسیدند توهین می کرد و می گفت آنها مقصرند.

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  6. -
    رضا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1749 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام

    مولانا در یک بیت زیبا میفرمایند:

    گوش من لا یلدغ المؤمن شنید

    قول پیغمبر به جان و دل  گزید

    این بیت اشاره به سخن زیبایی از حضرت محمد صلی الله علیه و آله دارد که میفرمایند

    لا یُلدَغُ المُؤمِنُ مِن جُحرٍ مَرَّتَینِ

    مؤمن از یک سوراخ ، دوبار گزیده نمى شود.

    خیلی واضحه دیگه…

    فرموده اند مومن…

    حالا یه چیز خودم از این سخن کشف کردم که

    مومن تر از آن مومن کسی است که از اشتباه یک مومن دیگر درس بگیره…

    مثلا طرف اومده به دوستم در کار خیانت کرده ، حالا من دیگر نیازی نیست از او آزمون و خطا بگیرم ، بلکه وقتی به تجربه آن شخص با دوستم نگاه میکنم دیگر وارد رابطه با او نمیشوم و در وقت و انرژی ام صرفه جویی میکنم…

    مثلا استاد عباس منش کلی آزمون و خطا و تجربه شکست داشته تا به این نکات رسیده اند و حالا در اختیار ما گذاشته اند و نتایج ایشان حکم معجزه ای را دارد که به حقانیت مسیرشان ایمان بیاوریم

    حالا آدم زرنگ دیگه خودش نمیره دنبال علم موفقیت ، بلکه میاد از این آموزه ها استفاده میکنه و در یک فرصت کوتاه به نتایج استاد میرسه…

    چقدر فایل زیبایی بود…

    خودش کلاس عزت نفسه

    قدرت نه گفتن

    بی توجهی به حرف مردم

    من حرف مردم و “نه” گفتن یکی از پاشنه آشیل هایم بود

    علی رغم اینکه مایل به رفتن به سربازی نبودم اما دیگه مجبور شدم برم ، در واقع یک سناریو از سمت خدا بود

    آن روزها حکمت سربازی رفتنم را نمیفهمیدم

    میگفتم خدایا تو منو آزاد آفریدی ، این دیگه چیه که من برم جلوی یکی از بندگانت پا جفت کنم…

    هر کار کردم که سربازی نرم نشد که نشد و من دیگر خسته شدم از همه تدبیرهای ذهنی ام و خودم را به خدا سپردم

    حالا خدا اومد منو برد سربازی

    از تراشیدن مو گرفته که خودش برام یک معضلی بود که منی که موهای بلند داشتم حالا باید بیام…

    تا پوشیدن لباس نیروی انتظامی و رفتن بین مردم

    و در قسمت سربازی من شدم راننده تقسیم غذا و مسوول حمل جیره غذایی آشپزخانه که می بایست برم داخل شهر و بارگیری کنم و برگردم آشپزخانه

    حال می بایست در هر روز سه وعده غذایی صبحانه و نهار و شام را از ستاد فرماندهی تحویل بگیرم و با ماشین نیروی انتظامی و با پوشش لباس سربازی برم توی سطح شهر و در خیابان غذا را تقسیم کنم برای تقریبا 250 نفر آدم در سطح کلانتری ها و راهنمایی و رانندگی استان کرمان

    خلاصه میرفتیم توی خیابون و اونجا جلوی مردم می بایست غذا تقسیم کنم

    بعضیا میگفتن بیشتر بریز و من می بایست بگویم “نه” نمیشود ، جیره غذایی شما همینه

    و بعضی از مردم تیکه می انداختند به من و من هم چیزی نمیگفتم و صبر میکردم

    اوایلش سخت بود

    اما بعد از مدتی عادی شد برام این حرف مردم و “نه”گفتن به مردم

    و بالاخره سربازی تمام شد

    و الان که نگاه میکنم میبینم این سربازی یکی از سکانس های خدا بود در زندگی من تا مبارزه کنم با این پاشنه آشیلم ، یعنی حرف مردم و “نه”گفتن

    یک کارگاه عملی که می بایست این درس پاس شود و خدا رو شکر پاس شد

    اگر خودم با زبان خوش میومدم روی خودم کار میکردم شاید اصلا کار به اونجا نمیکشید ولی دیگه تنبلی کردم و خودم مقصر بودم…

    و الان خیلی بهتر شدم

    الان اینقدر پیشرفت کردم که چند وقت پیش برادرم بهم گفت که دیگران پشت سرم میگویند ، برای دیدن رضا باید وقت بگیریم

    و این خیلی خوبه

    راضی راضیم

    به قول شاعر

    خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن

    سپاسگزار استاد عباس منش هستم بابت این فایل زیبا…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  7. -
    مونا ترحمی گفته:
    مدت عضویت: 2116 روز

    به نام خداوند هدایتگر

    سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز

    سلام به همه دوستان ارزشمندم

    خدایا ازت سپاسگزارم که لایق دریافت این آگاهی های الهی هستم

    استاد ازتون سپاسگزارم این فایل بینظیر بود

    استاد واقعا تحسین میکنم این سخاوتمندی شما رو

    این فایل میتونست یه دوره باشه و بخدا نمیشه روش قیمت گذاشت انقدر که ارزشش بالاست

    میدونم که میلیاردها برابرش برمیگرده تو زندگیتون

    این آگاهی ها رزق بیحساب خداوند هست به من

    خدایا ازت سپاسگزارم

    استاد با این فایل شما برای ذهن من منطق آوردید

    استاد من یکی از پاشنه های آشیلم این بود که برای دیگران دلسوزی میکردم

    یا میخواستم دیگران و تغییر بدم

    با اینکه خیلی بهتر شدم ولی بازم یه جاهایی به شکل های مختلف تمرکز میکردم رو دیگران

    و خیلی دارم روش کار میکنم

    و اینطوری برای ذهنم منطقی میکردم که

    وقتی تو برای دیگران دلسوزی میکنی داری خودت و از مسیر دور میکنی

    وقتی داری برای دیگران دلسوزی میکنی داری سر راه خدا می ایستی

    استاد میدونستم نباید کسی و قانع کنم میدونستم نمیتونم کسی و تغییر بدم ولی بازم یه جاهایی از دستم در میرفت

    چون هنوز خوب رو خودم کار نکرده بودم

    چون هنوز برای ذهنم درست منطقی نکرده بودم که نباید این کارها رو انجام بدم

    ولی با این فایل دیگه یه دلیل و منطق محکم برای ذهنم آوردم

    که بابا وقتی یه آدمی یه رفتار اشتباهی رو تکرار میکنه این الگوی اون شده

    اگه خودشم بخواد تغییر کنه نمیتونه اگرم یتونه زمان میبره و به راحتی نمیتونه تغییر کنه

    حالا اگه تو بیای به هر شکلی برای اون زمان و انرژی بزاری داری گاری به خودت میبندی

    حالا با این آگاهی بیا انتخاب کن

    میخوای دلسوزی کنی بازم؟

    میخوای اونو تغییرش بدی؟

    میخوای به خودت گاری ببندی ؟ دیگه انتخاب با خودته

    استاد من الان میفهمم که چرا میگین ما از تغییر دیگران ناتوانیم

    چون اصلا اون فرد اگر هم بخواد تغییر کنه نمیتونه چون یه کد مخرب تو ذهن اون برنامه ریزی شده

    خود من

    این احساس قربانی بودن در من ریشه عمیق داشت

    و اینم پاشنه آشیلم هست

    بعد یه جاهایی مخصوصا تو روابط عاطفی با همسرم میدونستم الان احساس قربانی بودن دارم و این اشتباهه

    ولی نمیخواستم تغییرش بدم اصلا میگفتم دوست دارم قربانی باشم

    بعدش هم که میخواستم ولی نمیتونستم تغییرش بدم

    یعنی کار راحتی نبود

    وقتی یه مسئله ای بود میدونستم الان احساس قربانی بودن دارم ولی نمیتونستم نداشته باشم

    نمیتونستم کنترلش کنم

    انقدر تمرین کردم انقدر کار کردم الان خیلی خیلی بهتر شدم

    هم تو روابط عاطفی هم تو رابطه ام با دیگران خیلی عالی تر شدم

    شایدم یه وقتایی بیاد سراغم ولی سریع میفهمم و تو اون احساس نمیمونم

    و یه مثال دیگه اینکه

    ما یه همکاری داشتیم که ایشون کیفیت کارش خوب بود ولی یه سری کارها که وظیفه اش هم بود رو انجام نمیداد

    و من همیشه باید حواسم بهش بود

    مدام باید میرفتم بهش میگفتم این کارم انجام بده در صورتی که جزو وظایفش بود ولی از زیر کار در میرفت

    به همسرم گفتم این آدم داره این طوری کار میکنه بهش بگو بهش تذکر بده

    بازم همسرم قبل از کار بهش میگفت و توضیح میداد

    بازم همون روند تکرار میشد

    و اون آدم تمرکز من رو از کار خودم هم میگرفت

    بعد از چند سری کار کردن باهاش فهمیدم این اصلا این مدلی هست

    این اصلا اخلاقش همینه و

    نمیخواد درست بشه

    به همسرم گفتم این آدم و کلا از سیستم کاری کات کن نمیخوام دیگه باهاش کار کنیم

    چون تمرکز من و خیلی میگیره

    همسر من هم دیگه باهاش همکاری نکرد و دوباره چند روز پیش به همسرم پیام داده که

    چرا دیگه به من کار نمیدین؟

    من میخوام باهاتون کار کنم

    منم گفتم نه نمیخوام بیاد من اصلا نمیتونم باهاش کنار بیام چون چند بار بهش فرصت دادیم ولی همون روند و تکرار میکنه

    و با چند سری کار کردن فهمیده بودم اصلا این مدلش همینه

    حالا نکته اش اینجاست که

    از چند روز پیش ذهن من داره نجوا میکنه که تو باید میومدی رو خوبی های اون تمرکز میکردی

    نباید کاتش میکردی

    یعنی ذهنم دچار کج فهمی شده بود

    ولی قلبم میگفت تصمیم درسته

    حالا الان میتونم برای ذهنم این منطق و بیارم که

    من همیشه سعی کردم تمرکزم رو خوبی های آدم ها باشه ولی افراد کامل نیستن و یه سری نواقص دارن و این نقص اون داره به من ضربه میزنه

    اصلا نیازی نیست من انرژی و تمرکزم رو برای اون آدم هدر بدم

    نیازی نیست که بیام انرژی بزارم و کنترل ذهن کنم

    چون حتی اگر اون آدم بخواد درست بشه نیازمند زمان هست و این وسط من دارم انرژی و تمرکزم

    رو هدر میدم

    راه دیگه ای هم هست یه راه راحت تر و ساده تر

    و راه دیگه اینه که این آدم کات بشه و یه آدم بهتر وارد مجموعه کاری ما بشه

    که همین اتفاق هم افتاد اون رفت و یه آدم بهتر منظم تر و متعهد تر و خوش اخلاق تر اومد

    استاد ازتون سپاسگزارم و آگاهی های این فایل خیلی عمیق بود

    نیاز داره بارها و بارها گوش بدیم تا درک کنیم

    در پناه الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  8. -
    یلدا گفته:
    مدت عضویت: 1730 روز

    سلام درود فراون به استاد عزیز و خانم شایسته عزیز

    واقعا نمیدونم چطور باید از شما تشکر کنم بابت این فایل فوق العاده

    کجا الگوهای تکرار شونده را دیدید؟

    1- استاد من وحشتناکترین ضربه ای که ازین بابت خوردم در سن 24سالگی بود اقایی که به خواستگاری من اومده بود و ما مدت دوماه فکر کنم شد که تو رفت و آمد بودیم که همدیگه را بیشتر بشناسیم متاسفانه من خیلی رفتارها از اون اقا دیدم و هی هربار میگفت دیگه تکرار نمیشه و تا یه تایم محدود هم مراعات میکرد اما نتونست….

    مثلا اولین چیزی که ازش دیدم خساست بود که چندینبار بهش گفتم من این رفتارتو دوست ندارم سعی کن تکرار نکنی مثلا با خانوادهامون بیرون میرفتیم برای اینکه نخاد خانواده من را مهمون بکنه به من پیشنهاد میداد بیا یواشکی بریم یه طرف یه چیزی بخوریم بیاییم اینا نفهمند

    که من برگشتم گفتم این حرف نهایت بی احترامی به من و خانواده منه شما اومدین شهر ما خانواده من کم بهتون احترام نزاشتند بعد شما این خرفو میزنی و موردای کوچیک دیگه که بهش هربار تذکر میدام چه بابت خساست چه اخلاقیات و تصمیم گرفتم که ادامه ندم و تموم کنم اما مادرش افتاد به التماسو زاری پسر من به خدا اینطوری نیست اإل بزار بیشتر همو بشناسید به خدا همبستر بشید خیلی چیزافرق میکنه عشق بینتون به وجود میادو ازین اراجیف منم ساده و ساده تر از من خانوادم قبول کردیم تا اینکه عقد کردیم… بعد از عقد یکی یکی اخلاقیات بدش بیشتر شد……..

    به من میگفت پدرت باید برای جهزیت سنگ تمام بزاره، به بابات بگو سرویس قاشق چنگالتو نقره بخره…وام ازدواجو شما میخایین چکار شماکه پولدارین بابام گفت بده بهش ما خدارو شکر داریم گناه داره حتما نیاز داره…….جلوتر رفتیم گفتم جشن نامزدی دوست ندارم ترجیح میدم فقط یه عروسی برگزار بشه ناراحت شد گفت من از بقیه چی کم دارم که بابات برامون نامزدی نگیره بازم بابای من گفت باشه فقط شما بحث نکنید نامزدی هم میگیرم……

    تو جشن نامزدی شباشایی که فامیلای من میدادن من میسپردم به دختر داییم مادرشوهرم متوجه شد رفت ازش گرفت گفت من نگه میدارم فردای نامزدی به دختر داییم گفتم پولایی که هدیه دادنو میدی گفت عزیزم مادرشوهرت ازم گرفت رفتم بهش گفتم پوللای منو بدین گفت کدوم پول دختر داییت چیزی به ما نداد رفتم به دختر داییم گفتم اینکه اینطوری میگه یه جنگ اینجا به پا شد با خانواده داییم بعد مادرشوهرم از ترسش که آبروش نره رفت با پولای من طلا خریدن سریع و اومدن کفتند بفرمااااا اینم پولات گفتم اینکه پول نیست طلاست گفتند خب برات طلا خریدیم عصبانی شدم گوشواره را دادم بهشون گفتم این مال خودتون پول منو بدین….به این خاطر طلا خریده بودن که من پولو خرج نکنم به پس انداز بمونه ولی بدون اجازه من ….

    بازم گذشت کردیم یروز پسره اومد بهم گفت خوش به حال مردم پدرزنشون براشون خونه و ماشین میخره اونوقت ما…..گفتم ببخشید شما برای من مگه چیزی میخرید جز طلا و سکه که اونم میخای واسه پس انداز خودت هربار ازش میخاستم برای من لباس یا چیری بخره میگفت زنه عقد کرده به من چه ربطی داره…….

    جلوتر رفتیم کم کم صحبت از عروسی شد گفتند ما عروسی نمیگیریم گفتم چطور نامزدی باید بزگزار میشد که خرجش با پدر من بود ولی عروسی نه سر اینم به دردسر به پا شد

    جلوتر رفتیم اقا تو کارش به مشکل خورد پول کم اوردن به من گفت بیا به اسمت 20میلیون وام بگیرم سال 88این مبلغ خیلی زیاد بود گفتم منکه زن عقد کردم به قول خودتون بمنچه

    مادرش افتاد وسط تو چه رنی هستی یعنی نمیخای همراه شوهرت باشی ….بازم پدرم برای اینکه ناراحتیبه پا نشه گفت باشه قبول میکنیم ولی ضامن با خودتون ……..

    با مادر پسره رفتیم بانک کلی برگه امضا کردم به ضامن رسید گفتم ضامن با خودشونه بعد مادر پسره رو کرد به رئیس بانک گفت ضامن پدرش میادو دامادشون….به خدی حالم بد شد به رئیس بانک گفتم همه چیو کتسل کنید و از بانک اومدم بیرون

    شبش با پسره بحثم شد خلقه را پرت کردم بهش گفتم من دیگه نمیخام این ازدواجو خسته شدم بلند شدم برم خونمون دستم گرفت کشید و درگیر شدیم سرم ضربه خورد دستشو کذاشت رو گلوم اونقدر فشار داد داشتم خفه میشدم بعدش منو تا دو روز تو خونشون نکه داشتند و نزاشتند خانوادمو ببینم که اثرات کبودی از بدنم بره وقتی برگشتم خونه خانوادم همه چیو دیدند و سریعا اقدام کردیم برای جدایی بازم میخاستند بیاند که آشتیمون بدند قبولشون نکردیم و تمام خق و حقوقمو بخشیدم که فقط راحت بشم ..وام ازدواجم که از ما گرفت قسطاشو خودمون دادیم ……..

    اگه چشامو باز کرده بودم حواسمو حمع میکردم دلسوزی نمیکردم اکه عزت نفس داشتم اکه خودمو بیشتر میشناختم این اتفاقات نمیوفتاد

    یه ازدواج چند ماهه تو24سالگی تمام زندگی منو تحت الشعاع خودش قرار داد

    ای کاش اون زمان با شما استاد عزیز اشنا شده بودم

    و خیلی دلم میخاد بتونم تمام این مسائلو از ذهنم پاک کنم هنوزم گاهی اوقات ازارم میده به خصوص وقتی خواستگار دارم و از من علت جداییمو میپرسه عذاب آورترین لحظه برای منه و حالم بد میشه

    آرزو داشتم کاش هیچوقت کسی از چیزی که به من گذسته نپرسه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
    • -
      فرهاد سلطانی گفته:
      مدت عضویت: 2018 روز

      یلدای عزیز سلام.

      امیدوارم هر کجا که هستی عالی باشی و انشاالله با کسی وارد رابطه بشی که متعهد باشه برای خوب بودن.

      کامنت شما واقعا منو به فکر فرو برد.و تاییدی شد بر حرف های استاد.

      من چندین نفر رو دیدم که واقعا چشم بسته وارد رابطه شدن و چشم بسته ادامه دادن و به مشکلاتی بر خوردن،مثل شما.

      درسی که کامنت شما برای من به عنوان یه پسر مجرد داشت این بود که وقتی یه سری الگو های رفتاری نامناسب از طرف مقابل میبینم باید کمی تامل کنم به جای این که چشم بسته ادامه بدم یا به خودم بگم که فلانی درست میشه یا خودم درستش میکنم یا عشق کار خودشو میکنه.

      سپاس از اینکه شجاعت اینو داشتی که تجربیاتتو به اشتراک بزاری

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    رضا زحمتکش گفته:
    مدت عضویت: 1350 روز

    سلام به استاد عباس منش عزیز ، جان جانان

    سلامی گرم به خانوم شایسته عزیز و هزاران بار تشکر بابت ویرایش حرفه ای دوره طلایی کشف قوانین زندگی

    سلام به همه دوستان عزیز

    اول کامنت رو با یه جمله کاملا آشنا شروع میکنم؛ ” قول میدم که تکرار نشه ” قول میدم که تکرار نشه ” و بارها تکرار این جمله

    من خودم چقققدر با شنیدن این جمله کوتاه اومدم و بخشیدم و طرف دوباره تکرارش کرده و حتی با جسارت بیشتری نسبت به سری قبل، چون این اطمینان هر دفعه بیشتر می‌شد که این آدمی که سری پیش بخشیده این دفعه هم کاری نمیکنه؛ و چقدر ضربه های سنگینی خوردم از همه نظر؛

    یک مثال واضح از یکی از آشنایان خودم بزنم که این زن و شوهر از روز اول زندگی با هم سر مسائل مختلف بحث و جدال داشتند و من هم چون همیشه در دسترس بودم با اصرار مادرم هر سری بعد از دعوا و کتک خوری من مجبور میشدم پا به پای این خانم قدم بزارم در پله های دادگاه ، با اینکه هیچ ربطی به من نداشت و من بخاطر مادر و مادربزرگم اینکارو میکردم؛ شاید فکر کنید که موضوع تموم شد ولی باید خدمتتون عرض کنم که این دو نفر به مدت 20 سال با هم زندگی کردند و بعد از آوردن دو فرزند ( هر دفعه بچه می‌آوردند چونکه فلانی گفته بچه بیارید زندگیتون درست میشه )، همسر این خانم با یه فرد دیگه ازدواج میکنه و این فامیل ما با دلی شکسته به خونه مادرش بازگشت و وقتی استاد این مثال رو زد چقدر این مثال رو راحت درک کردم چون خودم لمس ش کردم؛ نکته ای که میخواستم بگم اینه که در طی این 20 سال حداقل خود منم بیش از 10 بار این بنده خدا رو به دادگاه رسوندم و شکایت های جدید و جالبه یش اینه که همسر این خانوم هر سری قول میداد و می‌گفت دیگه تکرار نمیشه ولی هر دفعه مثل دفعات قبل تکرار میشد و چقدر این جمله برای اکثریت ما آشناست.

    در اینجا جا داره از استاد عباس منش عزیز و خانوم شایسته عزیز بارها و بارها تشکر کنم بابت دوره طلایی و ارزشمند کشف قوانین زندگی؛ به جرات میتونم بگم با اختلاف یکی از بهترین دوره هاییه که من شروع کردم ، طوری که من برای دیدن هر جلسه که تقریبا دو ساعت زمان میبره و با استاپ زدن و فکر کردن و نوشتن نکات حداقل 4 ساعت برای من زمان میبره؛ در طی این 4 ساعت گوشی رو خاموش میکنم و با تمام وجود تمرکز میکنم رو نکات این دوره؛ واقعا با زبان نمیشه ارزش این دوره رو بیان کرد؛ و به نظر من این دوره میتونه گرانبهاتر از همه دوره ها باشه به این دلیل که روش زندگی درست رو به ما یاد میدی استاد عزیز با مثال های فوق العاده ای که میزنید؛

    مثل مثالی که در جلسه یک دوره کشف قوانین زندگی زدید و خیلی قشنگ تونستم درکش کنم این مثال بود که گفتید فرکانس مثل کنترل تلویزیون و ما با کار کردن روی خودمون هر روز باید تقویتش کنیم و چقدر این مثال برای من قشنگ جا افتاد که وقتی باطری کنترل تلویزیون ضعیف میشه و عملا کار نمیکنه به این دلیل نیست که بگیم فرکانس وجود نداره یا از بین رفته بلکه اون باطری ضعیف شده و باید تعویض بشه با باطری قدیمی تا فرکانس قوی تر بشه که این باطری قدیمی مثل باورهای اشتباه منه که باید با باورهای درست جایگزین کنم تا با فرکانس قوی بتونم مثل کنترل تلویزیون به جهان هستی دستور بدم که درخواست من رو انجام بدن؛

    استاد جانم با تمام وجودم دوستت دارم.

    تشکر هم میکنم از دوستان عزیزی که وقت میزارن و کامنت ها رو میخونن

    در پناه الله یکتا شاد و پیروز باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  10. -
    زهرا گفته:
    مدت عضویت: 1516 روز

    استاد گل و دانا به اسرار قوانین خداوند

    وای چی بگم از این فایل ی بار گوش داددم و دوباره پلی کردم دارم گوش میدم

    این فایل باید هزار بار گوش بدیم چقدر محتوا داره چقدر عالی انکار کل داستان زندگی رو مطرح کردید انگار کل قفل های زندگی با این فایل باز میشه این فایل یک دنیا است

    انگار میخام پرواز کنم و داد بزنم ارهههههه همینههههه

    و هر چی فایل جلو‌میرفت میگفتم ارهههه همینه چون همسرم همین امروز با همین مسئله روبرو هست ملموس درک کردم

    همین الهامت به ما رسید و بعد فایل شما در جهت تکمیلش

    من چندین بار دلسوزی کردم و احساس شدید دلسوزی و ضربه خوردم فکر میکردم من وظیفه دارم لطف کنم و لطف مکرر حق مسلم شد

    و سو استفاده دیکران و این خودم بودم که این اجازه را میدم و استپ کردم

    دلسوزی ممنوع ,

    من بارها احساس لیاقت مشکل داشت و داره

    و دارم روش طبق فایل عزت نفس کار میکنم

    و این اتفاقات داره کم میشه

    هر بار ی چیز بی ارزش به خاطر قیمت مناسب خریدم و در صورتی که دلم چیز دیگری میخاست و داشتم دوباره چند روز پیش همین اشتباه رو میکردم و یهو استپ کردم و فهمیدم دوباره عدم احساس لیاقت داره میلنگه و انچه دوست داشتم خریدم

    و الی اخر وای خیلی از این تجارب دارم

    اوایل زندگی با همسرم شاید ماهی ی بار کنتاکت داشتیم و میشه گفت با تغییر هردو و درخاست کمک از خداوند اون اتفاقات کم و و کم شد

    فردی با بر انگیختن طمع ادمها پول از اونها میکرفت و من دم به تله ندادم و دیگران تجارب بدی پیاد کردند با او

    و الان دوباره داره رو‌من کار میکنه ولییییییی گفتم زهرا استپ و کفتم از تجارب دیگران درسسسسسسس بگیر تاااا این سکانس تکرار نشه

    و فقط کافیه بگم نععع

    وای چقدر از خداون ممنونم بابت این هدایتها

    واقعا از سما سپاسگزارم که اینقدر با دل و جون این قوانین رو به ما اموزش میدید

    دلم میخاد فریاد شادی سر بدم از داشتن چنین استادی انقدر عالی با جون و دل در اختیار من و دوستانم قرار میدید

    واقعا از خداوند سلامت و عمر طولانی و با عزت برای شما میخام و از مریم جون بابت همراهی شما سپاسگزارم

    خدایاااااااااااا شکرتتتتتتتتتت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای: