مفاهیمی که استاد عباس منش در این قسمت توضیح داده اند شامل:
- تحقق خواسته ها ترکیبی است از انجام اعمال هماهنگ با خواسته یا به قول قرآن (اعمال صالح) + ترک یک اعمال ناهماهنگ با خواسته؛
- رسیدن به خواسته ها معنوی ترین کار دنیاست؛
- وقتی به هر خواسته ای می رسی، جهان پیرامون خود را در ابعاد زیادی رشد می دهی؛
- تئوری مدارها
- رابطه مستقیم میان “تحقق یک خواسته” و ” معنویت”
- چگونه از مدار فعلی به مدار بالاتر صعود کنیم
- باورهایی برای امکان پذیر بودن خواسته ها
- امکان پذیری رسیدن به خواسته ات را با محدودیت های شرایط کنونی ات نسنج
- چگونه از مسیر تحقق خواسته هایم لذت ببرم؛
تمرین دانشجویان پروژه “مهاجرت به مدار بالاتر”:
با توجه به آگاهی های این قسمت، چه راهکاری شخصی را می توانید برای صعود از مدار فعلی به مدار، برای خود لیست کنید؟
منابع کامل درباره محتوای این قسمت: دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها
آگاهی های این دوره در یک کلام، ردّ پاهای استاد عباس منش در مسیر تغییر شرایط نادلخواه، خلق شرایط دلخواه و تحقق خواسته ها یکی پس از دیگری است.
اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری مصاحبه با استاد | چگونه وارد مدار خواسته ام شوم198MB20 دقیقه
- فایل صوتی مصاحبه با استاد | چگونه وارد مدار خواسته ام شوم18MB20 دقیقه
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ
وَتَرَى الْمَلَائِکَهَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ ۖ وَقُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَقِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ(75 الزمر)
و فرشتگان را مىبینى که گرد عرش خدا حلقه زدهاند و به ستایش پروردگارشان تسبیح مىگویند. میان آنها نیز به حق داورگردد و گفته شود که ستایش از آن خدایى است که پروردگار جهانیان است.
======================================================================================
سلام به استاد عباس منش عزیزم،سلام به استاد شایسته ی مهربانم،سلام به رفیق های نازنینِ توحیدی مقیم در غار حرا…
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله به قلب سلیم همتون.
آلمست هیچ ایده ای ندارم برای اینکه چی میخوام بنویسم جز قلبی که من رو دعوت به نشون میکنه…راستش چند روز پیش چشمم به یک کلید در سایت بینا شد،یعنی ممکن بود قبلا هم دیده باشمش اما توجهم رو جلب نمیکرد؛اون هم این بود(تعقل در نشانه های خداوند)،خوندن دوباره ی این کلید،انگار یک کوهی از نور،به ایمانم پاشید.
از خدا که پنهون نیست،از شما چه پنهون یکم خسته و درمانده شده بودم و احساس میکردم باور های محدود کننده م مثل میله های ضخیمی دور تا دورم رو گرفته و هیچ راه گریزی ازشون نیست!
خب اینجور موقع ها چی جوابه؟!گیوآپ پارتی!
یعنی خودتو پرت کنی بغل خدا و بهش بگی،ببین!من اصلا بلد نیستم راه برم،بیا منو بزار روی دوشت!البته من یکم خودمونی تر باهاش حرف میزنم،مثلا دوروز پیش بود توی دفترم نوشتم خدایا تورو به ارواح پاک شهدای 8 سال دفاع مقدس،بیا این مسخره بازی رو تمومش کنیم،من این همه زندگیم رو کن فیکون کردم،این همه مسئله با قدرت شما حل شده،این مسئله هم قطعا یک جوابی داره،من جوابشو نمیدونم ولی تو که میدونی بگو دیگه!خسته شدم!
آره خلاصه…شمارو نمیدونم ولی من و خدای من که خیلی باهم صمیمی هستیم،…مثلا تعداد بوس هایی که سمت آسمون براش میفرستم،یا تعداد عاشقتممم گفتن هام دستشه،کم بشه قهر میکنه:)خدا انقدر نازدار؟!چیکار کنم دیگه…اینجوری عادتش دادم:)) بگذریم…برسم به همون بحث تعقل در نشانه های خداوند…یعنی تیز کردن شاخک ها برای دیدن نشانه هایی که خدا داره از طریقش باهات حرف میزنه،به قول استاد استاندارد رادیویی هم نداره،مال هرکسی یک جوره…با من به شدت با آیه های قرآن یا هم زمانی ها نشون میده که من حواسم بهت هست…واینجوری شد که بعد از آخرین گیوپارتی من و یک جورایی تسلیم شدن،همزمانی ها،بیشتر بیشتر شد.
مثلا در حالیکه من برای سمیه جان تلگراف فرستاده بودم،ایشون توی اون سر دنیا داشته به من فکر میکرده…مثلا من برای سعیده جان کامنت میزارم دلم برات تنگ شده،هنوز کامنت به دستش نرسیده،خدا به قلبش الهام میکنه سعیده هم آیفون داره میتونی با imassage عکس دختر هارو براش بفرستی،یا من توی گرگان دارم درمورد حضرت ابراهیم مطالعه میکنم،همزمان آقای امیری توی عسلویه داره برای من از ابراهیم مینویسه…از همه باااحال تر…
دیروز مادرم نشسته بود جلوی تلویزیون و با حسرت طواف حاجیان کعبه رو نگاه میکرد و میگفت یعنی میشه منم برم حج تمتع!؟بعد دقیییقا همین امروز استادشایسته یک همچین فایلی از استاد بزاره که من تا الان روی سایت ندیدمش….بعد من عکس نازنین مادر استاد جان رو کنار کعبه ببینم…و لذت ببرم ازین هم زمانی ها و رویایی هایی که میتوند به راحتی به تحقق بپیوندند…
همیشه این همزمانی ها حرف داره به من،اینا نشانه های خداوند برای منه،برای اینکه بگه با همین فرمون مسیر درست رو ادامه بده …آخرین هم زمانی که منو ناک اوت کرد،همین دوسه ساعت پیش بود!داشتم به فایل(درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی) گوش میدادم…و درکسری از ثانیه بابا زد شبکه ی قرآن و این آیه پخش شد:وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَىٰ لَکُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُمْ بِهِ ۗ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ
بعد درحالیکه چشم های من 8 تا شده،بابا میزنه شبکه ی قبلی،اخبار خودش روببینه…اینکه دقیقا همزمان با گوش کردن به این فایل،همون آیه ای رو بشنوم که توی کامنتم برای اون فایل نوشتم کار چه کسی ست غیر از خداوند متعال؟!
تعقل!تعقل!تعقل!تعقل در نشانه های خداوند…سپاسگزار بودن در هر لحظه،مقایسه ی شرایط خودت با قبل خودت،حفظ ایمان و توکل و اجرای قانون رهایی در عمل،درخواست هدایت از خداوند و عمل به هدایت ها …و ایزی ایزی تامام تامام!
شما وارد مدار خواسته شده و با آن برخورد خواهید کرد!فقط کله تون رو بپایین،زخمی نشید!نه حالا ولی زخمی که نمیشید،ولی ناک اوت قدرت پروردگار چرا…اون موقع که وارد مدار خواسته تون میشیدو باهاش برخورد میکنید،تا مدت ها از بعد زمان و مکان خارج میشید و اصلا فقط میخواید با خدا تنها باشید….
مثلا…اون صبحی که هنوز ساعت 8 نشده،به من زنگ زدن و گفتن خانم شهریاری!؟موافقت با انتقالی شما بدون جایگزینه،فقط کارهای اداریش رو پیگیری کن…من یادمه این چهار دور فرش خونه رو صدبار نه…هزار بار قدم زدم و دور خودم چرخیدم، از دیدن این قدرت کن فیکونِ رب العالمین….
یا اون صبحی که بیدار شدم دیدم خداوند از خوابِ مادربزرگ فاطمه جان برای من هدایت فرستاده،من تنها کاری که ازم برومد این بود که از خونه بزنم بیرون و برم لب ساحل…و بعد بشینم روی ماسه ها و فقط با خدا صحبتت کنم و اجازه بدم اشکام صورتم رو نوازش کنه ….
چقدر این احساس،احساس لذت بخشیه،وقتی به صورت واضح و مشخص،دست خدا رو توی زندگیت میبینی…با هیچ نوع احساسِ لذت بخشِ دنیوی قابل مقایسه نیست…لحظه ی تجربه ی احساس اجابت شدن از طرف خود خدا ….
آخیییش…الهی شکرت….قلبم باز شد از یادآوری خاطرات خوب گذشته….الهی قربونت برم خدا،چقدر تو ماهی،مرسی که استاد رو به تموم خواسته هاش رسوندی،مرسی که استاد رو الگو کردی برای ما که با توکل و ایمان،مسیر درست رو ادامه بدیم،مرسی که استاد شایسته رو مثل هارون کنار موسی قرار دادی،مرسی برای تک به تک دوست های توحیدیم،مرسی برای فرصت صلات در سایت و نعمت تمرین ستاره ی قطبی،مرسی برای سلامتی پدر و مادرم،مرسی برای تموم آسایش و آرامشم،مرسی برای کارت بانکی دائم الشارژ،مرسی برای قشنگی های نیلا نیکا،مرسی برای آزااادی زمانی،مرسی برای عشق توی قلبم،مرسی برای لذتِ تجربه ی فرکانس سپاسگزاری،مرسی برای اتاق شخصی قشنگم،مرسی برای ایمان محکم و استقامتی که به قدم هام دادی،مرسی برای راهنمای عملی دست یابی به رویاها،مرسی برای آرزوهایی که نمیمیرند،مرسی برای صدایِ رسیدن روز های خوش تر آینده،مرسی برای مدار آسونی ها،مرسی برای صلح درونم که یک جهان رو وادار به صلح با من کرده،مرسی که انقدر قدرتمندی که بقیه جلوت پشه هم نیستن،مرسی که کار و زندگیت رو ول کردی و داری زندگی منو مدیریت میکنی،مرسی که عاشقتم،مرسی که عاشقمی،مرسی که جام روی دوشت سفت و محکمه،مرسی برای نور،مرسی برای عشق،خدااایاااا برای همه ی خوبی هااات مرسی….
الهی شکرت….خیلی شکرت…خیلی خیلی شکرت.
استاد جان و استاد جان و هم پروژه ای های متعهدم،شماهم مرسی که هستییید!دوستون دارم از روشنی قلبم.
دعا میکنم،در پناه نور خدا،پر از احساس عمیقِ خوشبختی بی قیدو شرط باشید.
به امیدِ دیدارتون در بهترین زمان و مکان
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان
به خودت قول بده باید برسی به قله هه،خودتو هُل بده که سختیاشم خوشگله!
اون که میگفت نمیتونی بایدم شُکه شه،حتی غیر ممکنش یه روزی ممکنه!
خدا شکرت چون که بدون چرتکه،حال میدی به همه ادمات مرسی از لطفت.
خداشکرت واسه تنفس،واسه تحول،واسه سالم بودن تنم خدا تشکر!
خدارو رو دوس دارم ، امتحاناشو دوس دارم،خودمو دوس دارم حتی اشتباهامو دوس دارم.
شغلمو دوس دارم،موزیکو دوس دارم،یه نردبون گذاشتم به خدا یه بوس دادم:)
(امیر رادان: به خودت قول بده)
آره خلاصه …اومدم تحسینت کنم دیدم نوشتن متن این شعر خیییلی به جا تره!
دم شما گرم،برای اینکه مثل استاد داری الگوی بقیه میشی که مسیر رو با ایمان پیش برن،نوش جانت تک به تک موفقیت هایی که با عدالت صد در صد به زندگیت وارد شده و مشتاق خوندن موفقیت های بیشتر و بیشترت هستم.
راستی سلام :) روزم با خوندن کامنتت با کلی انرژی مثبت شروع شد و دعا میکنم همین انرژی مثبت بیفته روی مومنتونم و برات کلی اتفاقات عالی و همزمانی های خداوند رو رقم بزنه …
در پایان، یک شمالی چیشی میگه؟!شِه هِواااااااره دار !
خودت و مریم جان و زندگی قشنگتون رو در پناه نور میسپارم.به امید دیدارتون در بهترین زمان و مکان!
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان
سلام آقا یاسر
ممنونم از شما،نقطه ی آبی پربرکتتون در بهترین زمان به دستم رسید.
عاشق این هم زمانی هام،حتی کامنت نوشتن برای این فایل…از صبح دیروز فایل رو دیدم ولی قلبم برای نوشتن بسته بود…چه زمانی بهم دستور نوشتن داده شد؟! ساعت 11 شب!
فقط دوسه دقیقه بعد استاد کامنتم رو تایید کرد،نودمین کامنت در صفحه ی نه…یعنی یکجوری تایید شد که دیدم حتی وقت ندارم غلط های تایپی رو ویرایش کنم:)
آره!خدامیخواد وارد عمل بشه،به صورت سامورایی همه چیز رو باهم همزمان میکنه،به قول قرآن جان:
وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَهٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ
و فرمان ما یک امر بیش نیست، همچون یک چشم بر هم زدن!
یک ذوق دیگه:) میخواستم اینآیه رو بنویسم،متن آیه رو میدونستم تقریبا،ولی حافظه مروبه چالش کشیدم وتوی گوگل سرچ کردم آیه ی 50 قمر!
و!thats it…. دقیقا درست بود…چشمان قلبی
بسیاااار…
خدایا شکرت برای همین لحظه،همین حال،همین نور قشنگی که از پنجره اومده توی خونه،برای بازی کردن دخترا باهم،برای دفتر شکرگزاری که منتظر منه تا بیام باهات حرف بزنم،برای زحمت های مادرم که نان استاپ داره کارهای خونه رومیرسه،برای سلامتی پدرم که با دوستاش رفته کوه نوردی،خدااایاااا برای همینجای زندگیم هزاران بار شکرت،عاشقققتم خدا!
و مرسی آقا یاسر برای تک به تک تلگراف های پربرکتتون….در پناه نور باشید همیشه وهمیشه …
سلااااام به برادرِ توحیدیِ ارزشمندم،آقااا محمد حسین
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت و مودت الله مهربانم،از شمال به شهر قیام و اقامه!
اگر فکر کردی که فکر میکنی،فکررر نکن که سععععخت در اشتباهی:)))) درسته مدارم صدتا پله از سعیده ی قلبی رشد کرده،ولی من هموووونم….همون سعیده ی شر و شیطون که از وسط icu برات تلگراف میفرستاد….و شما هم هنوز همون برادر توحیدیِ ارزشمند منی که به شدت باهات احساس هم مداری دارم….
بزار یک چیزی رو برات تعریف کنم بخندی،یک مدت بود بخاطر درگیری های ذهنی خودم،کمتر کامنت میخوندم،بعد شاید باور نکنی،خود خدا زد پس کله م گفت مگه نگفتم کامنت های محمدحسین رو مثل کارآگاه گجت دنبال کن!؟مگه نگفتم حواست باشه مسیری که محمد حسین میره برای تو هدایت داره!؟هیچی دیگه،جات خالی،پس کله ای رو خوردم:) دوباره شدم کارآگاه گجت… :)
باور میکنی حتی اینکه کامنت های چه کسایی رو حتما دنبال کنم،خودِ خدا بهم میگه!؟آره خلااااصه که مرررسی که هستی و من میدونستم و قلبم گواهی میداد ازت یک تلگراف در راه دارم،ولی خدای فراوانی یکی رو تبدیل به 2 تا کرد….الان که دارم با ذوق و شوق برات مینویسم،هنوز دومین نقطه ی آبی پربرکتت رو نخوندم و مطمئنم اون تلگراف هم پر از هدایته ….
برات عشق طلب میکنم،نور طلب میکنم،ثروت سلیمان،توحید ابراهیم،شجاعت موسی و رزق بی حساب مریم….
با کلی ذوق برات نوشتم و دعا میکنم در بهترین زمان و مکان به دستت برسد….در پناه نور مسپارمت داداش…نورِ آسمون ها و زمین…خدای نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ
سلام به دوست توحیدی و ارزشمند و دلبرم،زکیه جان
بینهایت ازت سپاسگزارم و تحسین میکنم این قلب روشنت رو که میتونی انقدر قشنگ تحسین کنی،مرسی از تموم مهربونی هات…
ولی خداوکیلی،نمیگی رفیقت مثل کارآگاه گجت همه جا دنبال نشانه های هدایته!؟این چه جور آدرس دادنه!؟چشمام چپ شد تا عکس مایک زرافه بغل رو پیدا کردم:))))) که برم کامنت خودمو بخونم ببینم چی نوشتم….حالا این همه گشتم چی شد!؟من اصلا اونجا کامنت ننوشته بودم که زکیه:)))) ایستگاه کردی منو و داری میخندی!؟:))) دارم برات…یکی طلبت.
ولی درکل ماچ به کله ت!مرسی برای تموم انرژی مثبتی که فرستادی،برات بهترین هارو آرزو میکنم،از هرچیزی که خودت میخوای…جات روی دوش خدا سفت و محکم…زندگیت پر ازنور…عاششششقتم.