مصاحبه با استاد | چگونه وارد مدار خواسته ام شوم

مفاهیمی که استاد عباس منش در این قسمت توضیح داده اند شامل:

  • تحقق خواسته ها ترکیبی است از انجام اعمال هماهنگ با خواسته یا به قول قرآن (اعمال صالح) + ترک یک اعمال ناهماهنگ با خواسته؛
  • رسیدن به خواسته ها معنوی ترین کار دنیاست؛
  • وقتی به هر خواسته ای می رسی، جهان پیرامون خود را در ابعاد زیادی رشد می دهی؛
  • تئوری مدارها
  • رابطه مستقیم میان “تحقق یک خواسته” و ” معنویت”
  • چگونه از مدار فعلی به مدار بالاتر صعود کنیم
  • باورهایی برای امکان پذیر بودن خواسته ها
  • امکان پذیری رسیدن به خواسته ات را با محدودیت های شرایط کنونی ات نسنج
  • چگونه از مسیر تحقق خواسته هایم لذت ببرم؛

تمرین دانشجویان پروژه “مهاجرت به مدار بالاتر”:

با توجه به آگاهی های این قسمت، چه راهکاری شخصی را می توانید برای صعود از مدار فعلی به مدار، برای خود لیست کنید؟


منابع کامل درباره محتوای این قسمت: دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها

آگاهی های این دوره در یک کلام، ردّ پاهای استاد عباس منش در مسیر تغییر شرایط نادلخواه، خلق شرایط دلخواه و تحقق خواسته ها یکی پس از دیگری است.

اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری مصاحبه با استاد | چگونه وارد مدار خواسته ام شوم
    198MB
    20 دقیقه
  • فایل صوتی مصاحبه با استاد | چگونه وارد مدار خواسته ام شوم
    18MB
    20 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

323 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سعید» در این صفحه: 2
  1. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 642 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    به نام خدا که رحمتش بی‌اندازه است و مهربانی‌اش همیشگی

    وَالضُّحَىٰ ﴿١﴾

    سوگند به ابتدای روز [وقتی که خورشید پرتو افشانی می کند] (1)

    وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَىٰ ﴿٢﴾

    و سوگند به شب آن گاه که آرام گیرد، (2)

    مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَىٰ ﴿٣﴾

    که پروردگارت تو را رها نکرده و مورد خشم و کینه قرار نداده است. (3)

    وَلَلْآخِرَهُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولَىٰ ﴿4﴾

    و بی تردید آخرت برای تو از دنیا بهتر است، (4)

    وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَىٰ ﴿5﴾

    و به زودی پروردگارت بخششی به تو خواهد کرد تا خشنود شوی. (5)

    أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَىٰ ﴿6﴾

    آیا تو را یتیم نیافت، پس پناه داد؟ (6)

    وَوَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدَىٰ ﴿٧﴾

    و تو را بدون شریعت نیافت، پس به شریعت هدایت کرد؟ (7)

    وَوَجَدَکَ عَائِلًا فَأَغْنَىٰ ﴿٨﴾

    و تو را تهیدست نیافت، پس بی نیاز ساخت؟ (8)

    فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلَا تَقْهَرْ ﴿٩﴾

    و اما [به شکرانه این همه نعمت] یتیم را خوار و رانده مکن (9)

    وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ ﴿١٠﴾

    و تهیدست حاجت خواه را [به بانگ زدن] از خود مران (10)

    وَأَمَّا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ ﴿١١﴾

    و نعمت های پروردگارت را بازگو کن. (11)

    سلام به استاد جان . خانوم شایسته عزیز و تمام دوستان گلم

    خداروشکر در فرکانسی قرار گرفتم که با انسان های توحیدی همچون شما در یک زمان و مکان قرار دارم

    اره استاد چه حس خوبیه که به خودت افتخار کنی . افتخار کنی که تسلیم نشدی و ادامه دادی و قلبت ازت راضی هست

    با دیدن تصویر مادرتون این فکر رو داشتم که وقتی ما به خواسته هامون میرسیم ناخوداگاه عملش به دنیا بازتاب پیدا میکنه . میدونی دقیقا مثل یک درخت میمونه که توی هوای گرم از سایه اش استفاده میکنند. اون درخت برای خودش رشد کرده و به کسی نگفته بیا زیر سایم اما همین رشدش به بقیه داره خیر میرسونه.

    یا مثل یه جوی اب که هزاران موجود ازش مینوشن و سیر میشن و اون جوب فقط به مسیرش ادامه میده اما زندگی ها رو جریان میده

    استاد من من تمام راه رو برعکس رفتم .زجر کشیدن برای خواسته هام چون بهشون چسبیدم. برام مهم بودم و حال خوبم بهشون گره خورده بود اصلا دلیل اینکه چسبیده بودم همون بی ایمان و باور کمبود که میگه game over.

    اینا بت هایی هست که مثل ابراهیم نیازمند شکسته شدن هستن . بت هایی که در ذهن من است نه در بیرون.

    استاد اگه برای شما شده برای منم میشه . منم بنده همون خدام

    میدونی استاد هنوز تازه یک اپسیلون دارم درک میکنم که من باید با خودم خوشحال باشم و از نداشتن چیزی رنج نکشم و بود و نبودش فرقی نکنه و لذت ببرم پس زجر رو کنار بذارم که لذت دقایق و زندگی حال رو میگیره و از خواسته دورم میکنه

    گاهی یه خواسته هایی به علت ظرف ما برامون دردسر هستن و همین چسبیدن بهش اذیتمون میکنه. یعقوب از وابستگی به یوسف رنج میکشید ولی یوسف دورتر میشد . باباجان من قبل اینکه بدنیا بیام همه چیز رو خداوند از قبل فراهم کرده . چه باک .

    سمت من اینکه که من باید خودمو ارتقا بدم باید حرکت کنم و روی مهارت هام کار کنم بقیه توپ میره سمت خداوند.

    استاد مگه نمیگیم خدا روزی رسونه ؟ استادبی پولی هم هدیه خداست . بیماری هدیه خداست . . سیل هم هدیه خداست . زلزله هدیه خداست . تضادها هدیه خدا هستن . چرا نمیدونی سعید خدا داره رشدت میده.

    چند روز ذهنم خیلی نشخوار ذهنی داشت و توی این چندماه بی سابقه بود استاد وای که یهو چه هدایت ها اومدم بی نظیره. ذهنم نمیتونه بارشو بکشه بس که برام سنگینه .

    استادجان خدا به من هدیه داده و میخواد منو ارتقا بده

    چندین بار نوشتم و پاک کردم و هربار یه چیزی میاد توی ذهنم . میخوام کامنت رو ببندم برم نفس بکشم

    عزیز میگفت اگه دوست دارم

    شرایطو تغییر بدم زود

    باید یاد بگیرم اگه میلنگم

    مثل مرد وایسم بگم تقصیرِ من بود

    کسی مسئولِ مسئولیتام نیست

    هر چیو خواستی هر چیو نخواستی

    اگه یه روز دنگ خرجیتو نداشتی

    کسی مسئولِ مسئولیتات نیست

    اهمیت نمیدم کسی پشتمه یا نه

    قشنگ وای میسه کت تنِ ما هم

    کافیه فقط بخوام من

    باقیشو مونده کلِ جهان حل

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  2. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 642 روز

    سلام به نسرین عزیز

    خانم واقعا من لذت میبرم از این حس و حال ارامش و حال خوب شما . و دوستون دارم

    چون شما رو قبلا دنبال میکردم از کارتون و جریان خونه باخبر بودم و نشد که بنویسم

    منم به لطف خداوند شرایطی پیش اومد که از یه محله قدیم و پایین شهر، به محله باصفای فوق العاده از همه نظر در بالا شهر نقل مکان کردم و انقدر این اتفاق سریع رخ داد که من نفهمیدم چی شد

    حالا خونه اولی رو که در منطقه پایینی بود برای فروش گذاشتیم و اون خونه هیچ مدرکی نداشت و داخل داغون بود و قناص ساخته شده بود. به خیلی از بنگاه‌ها سپردم و خودم از توی دیوار مشتری می‌بردم و خونه رو نشون می‌دادم و این زور زدن و فشار آوردن برای فروش خونه خیلی باعث شد بدجور اذیت بشم.

    که از یه جایی به بعد گفتم خدایا من بریدم و نمی‌دونم خودت خریدار و فروشنده باش و فروش خونه رو کلاً بی‌خیال شدم

    چند روز بعد برای عوض شدن حالم، به یک مسافرت کوتاه رفتم و موقع برگشت یه حس تلنگر به من می‌زد که خونه رو دوباره بزار توی دیوار بعد از مقاومت یک هفته این کار را انجام دادم

    دقیقاً یادم نیست دو سه روز بعد یه بنده خدایی زنگ زد در مورد خونه پرسید به من گفت من کارای فروش خونه را انجام میدم و این بنده همان خدا دستان خداوند بود که مشتری‌های زیادی را برای خانه می‌برد و تمام شهر تبلیغات انجام داده بود ،حتی برای فامیل خودش.

    و هر دفعه که به من زنگ می‌زد که این خونه فلانه از نظر خودش و باورهاش حرفش درست بود

    و چون خیلی از بنگاه‌ها و همسایه‌ها هم منو تمسخر کردن بابت خونه و اذیت شدم و این بنده خدا هم همینطور هی زنگ می‌زد و گله و شکایت از خونه و از همسایه‌ها می‌کرد.

    اون اولین بار که من می‌خواستم خونه رو بفروشم حاضر شدم که به نصف قیمت خونه رو بفروشم و فقط رد بشه و از شرش خلاص بشم و چندین مشتری تا پای قرارداد بردم ولی طرف غیبش می‌زد یا به بهانه‌های متفاوت افراد محو میشدن

    و بعدش که توی اون مدت که خونه را ول کرده بودم یک نگرش جدید گرفتم چون قبل گذاشتن تو دیوار رفتم به خونه و توی خونه راه می‌رفتم و روی پشت بامش نشستم و فکر می‌کردم و فهمیدم همین خونه یه روزی آرزوی من بود، به خوبی‌های خونه فکر کردم شاید باورتون نشه چیزهایی که از این خونه درآوردم که فهمیدم این خونه خیلی با ارزش‌تره و گنجه.

    من سال‌ها تو این خونه بودم محلشو می‌شناسم ،اینجور قضاوت می‌کردم و عقلمو داده بودم دست بقیه برای همین در این دور جدید، که این بنده خدا دستان خدا شد گفتم به قیمت من میفروشی و یه قیمت بالا گفتم می‌فروشی و هیچ وقتم به من زنگ نمی‌زنی از بقیه بد بگی و مشتریم باید پول نقد بیاره و جالب اینکه توی این مدت بارها از بقیه همسایه ها و بنگاه ها برای این خونه موشک خورده بود ، می‌خواست کارو ول کنه

    منم توی فکرم بود تو نباشی دستان هستند

    و خلاصه اینجوری شد یک بنده خدایی با قیمت من و بدون که حتی مدارک خونه رو ببینه ،چشم بسته گفت فقط من این خونه رو می‌خوام و می‌گفت جالب اینکه 100 تا خونه بهتر از این دیدم ولی نمی‌دونم چرا عاشق این خونه شدم

    ولی من تو ذهن خودم می‌دونستم چرا چون وقتی خدا خواسته باشه کار را انجام بده بقیه هیچن نیستن،

    اون مدت قبل فروش خونه گاهی من داشتم در مورد خونه شکرگزاری می‌نوشتم از در و دیوارش، از محلش ،از همسایه‌هاش فقط به خوبیاش فکر می‌کردم، این باعث شد که دیدگاه من نسبت به خونه عوض بشه و همین که اصلاً برای فروش خونه نچسبیدم و بی‌خیالش بودم همون شخصی که خونه رو خرید تو روز معامله کل پول و نقد تو کارتش آورد

    اینم بگم حتا همسایه طبقه پایین ، محل ، بنگاها و خود بنگاهی منفی بودن و دست اندازی کردن ولی من به بنگاهی میگفتم اونا ادم های خوببین تو به کارت برس.

    مورد دوم :اما یه چیز که فهمیدم اینکه وقتی فرکانس ادم عوض میشه و میاد بالا جهان کارها رو انجام میده و به پول یا به عاملی نیست، یعنی بنظرم وقت خداوند بخواهد مکان رو عوض کنه به پولت ، شرایطت ، و هر عاملی دیگه بستگی نداره چون ما فکر میکنیم با پول میشه مهاجرت کرد اما فرکانس و مدار حرف میزنه ، چندبار که میرفتم به اون سمت میفهمیدم که من به اون محله قبلی تعلق ندارم و سردرد شدید میگرفتم و بدنم حالت کوفتگی داشت و موقعی که به مکان جدید برمیگشتم حالم جا میومد و نفس میکشیدم و دیگه نتونستم به اونجا برگردم.

    شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: