داستان تحول من
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- به رؤیاهایت باور داشته باش 1377MB32 دقیقه
شرایط سخت و طاقت فرسا، شروع تحول زندگی من بود. پس از سالها زندگی در شرایط ناخواسته، مصمّم شدم تا زندگی دلخواهم را بسازم. به ندای قلبم اعتماد کردم و ذهنم را برای تغییر همه چیز باز گذاشتم:
- تغییر شهری که سالها در آن زندگی کرده بودم و همه جای آن را میشناختم؛
- تغییر روابط و دوستانی که آن روزها مهمترین سرگرمی زندگیام بودند.
- تغییر شغلی که تصور میکردم تنها کاری است که انجامش را بلدم.
- و مهمتر از همه تغییر باورهای محدودکنندهای که، بعداً فهمیدم منشأ همهی این ناخواستهها بودند؛
زیرا “نشانهها” به وضوح فریاد میزدند که زندگی به سبک اکثریت جامعه، مثل زنجیر، تو را در این شرایط نادلخواه نگه داشته و مرتباً همین ناخواستهها را برایت تکرار میکند.
آن روزها با این وضوح که در دوره 12 قدم آموزش دادهام، بلد نبودم فکر خدا را بخوانم و قوانین بدون تغییر این نیرو را بفهمم. آن روزها با این وضوح، ارتباط بین باورهایم و شرایطی که تجربه میکنم را نمیدیدم. آن روزها به دقتِ تمرین ستاره قطبی، بلد نبودم فرکانس خواستههایم را به جهان ارسال کنم. اما داستان تحوّل من با مشاهده زندگی افرادی شروع شد که در همان شهر و اوضاع اقتصادی همان کشور زندگی میکردند و با اینکه استعداد و توانایی بیشتری نسبت به من نداشتند، زندگی روی خوش و پربرکت خودش را به آنها نشان میداد و باعث شک کردن من به پیش فرضهای ذهنم میشد.
همهی عمر رویای زندگی در آزادی مالی، زمانی و مکانی را داشتم تا بتوانم هر ایدهای که دارم را اجرا کنم؛ هرجای دنیا که خواستم زندگی کنم؛ هر وقت که خواستم مسافرت بروم، بیآنکه نگران هزینههای آخر ماه یا کمبود وقت و انرژی باشم.
یادم میآید برای سالهای متوالی، عید هر سال باز هم به جیب خالیام نگاه میکردم و به خودم میگفتم:
- “عید سال بعد، دیگر مشکلات مالی امسال را ندارم و میتوانم برای عزیزانم هدایایی ارزشمند بخرم”
دیدن آدمهایی که آرزوهای من، واقعیت زندگی آنها بود، این رویا را هر روز قویتر میکرد. مشاهدهی زندگی آنها، این ایمان را در دلم رشد میداد که شرایط کنونی را به عنوان واقعیت زندگی یا سرنوشت غیر قابل تغییر، نپذیرم.
همین ایمان بود که مرا به سمت کشف قوانین زندگی هدایت کرد. هرچه قوانین زندگی را بهتر میشناختم، رؤیای زندگی در آزادی مالی و زمانی و مکانی، امکان پذیرتر به نظر میرسید و رسیدن به آرزوهایم برای ذهنم منطقتر میشد.
رمز تغییر این است که در شروع کار، ثابت قدم بمانی و مسیر درست را ادامه دهی حتی اگر ظاهراً نتیجه خیلی عظیمی نمیبینی. آن روزها فقط یک راننده تاکسی بودم و ذهنم مملو از باورهای محدود کننده و فقر آلودی بود که اجازه دیدن فراوانی نعمتها را به من نمیداد. ذهنم آنقدر با باورهای محدودکننده برنامهنویسی شده بود که نمیتوانستم دلیل زندگی در شرایط ناخواسته را باورهای محدودکنندهام بدانم، نه پدرم! نه جامعه! و نه هر عامل دیگری بیرون از من.
اما میدانستم قدم اول از پذیرفتن این مسئولیت شروع میشود.
قدم اول این است که بپذیری شرایط سخت مالی زندگیات را خودت با باورهایت ایجاد کردهای و ربطی به شرایط اقتصادی مملکت ندارد؛ بپذیری این تحقیر شدنها در رابطه، نتیجه باورهای خودت است و ربطی به ویژگی های اخلاقی همسر یا اطرافیانات ندارد؛ بپذیری شرایط زندگیات، نتیجه باورهای خودت است و ربطی به مکان جغرافیاییای که در آن به دنیا آمدهای، ندارد؛
در ابتدای مسیر، وقتی هنوز نتیجهی خیلی بزرگی در دست نداری که بتوانی حریف نجواهای ذهن بشوی، باید بتوانی ایمانت را حفظ کنی؛برای تغییر باورهایت مصمم بمانی و ادامه دهی؛
به جای واکنش نشان دادن به شرایط ناخواسته کنونی، “احساس خوب داشتن” را اصل بدانی و به شیوه محدودکننده قبلی برنگردی؛
من در مسیر تغییر باورهایم، جای خالیِ “همراهان مثبت و حمایتکننده” را به وضوح میدیدم. خصوصاً در ابتدای مسیر که ذهن تمام تلاش خود را میکند تا تو را به شیوه قبلی برگرداند. در چنین لحظاتی که کنترل ذهن سختترین کار دنیا میشود، حضور در یک محیط ایزوله مثل “خانواده صمیمی عباسمنش”، برای تقویت ایمانم حیاتی می شد. برای همین مصمم شدم تا “این محیط صمیمی” را بسازم و مسیر را برای اعضای این خانواده، هموار کنم.
- زیرا حضور در این محیطِ سرشار از آگاهیهای خالص، میتوانست راهنمایی راستین باشد برای تقویت ایمانِ نوپایم در شروع مسیر؛
- محیطی که هر بار به آن وارد میشوم، کلیدهای هدایتگر را در دستم بگذارد و باورهای نوپای مرا با ورودیهای قدرتمندکننده تغذیه کند؛
- محیطی که بودن در آن، مدام به یادم آورد: “ساختن باورهای قدرتمند کننده“، ارزشمندترین سرمایهگذاری در زندگیام است؛
- کنترل ورودیهای ذهنم، مهمترین مسئولیت زندگی من است.
اگر در لحظات ناامیدی که ترسِ “اگر جواب ندهد چه” در من رخنه میکرد، محیطی مثل خانواده صمیمی عباس منش را داشتم، قانون احساس خوب = اتفاقات خوب را سریعتر به یاد میآوردم؛ ضرورت اجرای این قانون را بهتر درک می کردم و این یادآوری، قدمهایم را برای استمرار ورزیدن در این مسیر، استوارتر می کرد. در حقیقت، پیچ و خمهایی که من در مسیر درک قوانین زندگی و نحوه هماهنگ شدن با آنها تجربه کردم، باعث شد تا بخواهم این دانشگاه زندگی ساز را ایجاد کنم:
- دانشگاهی که “توحید” را به عنوان اصل و اساس رسیدن به آزادی مالی و زمانی و مکانی، به من یاد بدهد؛
- دانشگاهی که این اساس را به من بفهماند که: “تمام اتفاقات زندگیام بدون استثناء نتیجه باورهای خودم است“؛
- دانشگاهی که رابطه “توحید عملی” با “این اساس را به من نشان دهد تا بتوانم شرکهای مخفی ذهنم را بشناسم؛
- شرکهایی که تلاش میکنند عواملی مثل شانس، جبر جغرافیایی، وضعیت خانواده و… را عامل تعیین کنندهی شرایط زندگیام بدانم و به این شکل مسئولیت تغییر زندگیام را به عهده نگیرم؛
- دانشگاهی که در صلح بودن با خودم را به من یاد بدهد؛
دانشگاهی که با آموزههایی چون دوره جهانبینی توحیدی، توانایی کنترل ذهن را به من بیاموزد. به گونهای که: آرامش را جایگزین نگرانیهایم کند؛ ایمان را جایگزین ترسهایم کند؛ توحید را جایگزین شرکهای مخفی وجودم نماید؛
دانشگاهی که با آگاهیهایی اصل و خالص ” دوره روانشناسی ثروت ۱ “، منطقهایی قوی دربارهی امکان پذیربودنِ رسیدن به استقلال مالی در دستم بگذارد و به من کمک کند تا «ساختن استقلال مالی» را از همین جایی که هستم و همین شرایط و امکاناتی که دارم، شروع کنم. آگاهیهایی که در یک فرایند لذتبخش، باورهای قدرتمند کننده را جایگزین باورهای محدودکنندهای نماید که در تمام این سالها ذهنم را برای فقر طراحی کرده بود؛
دانشگاهی که تا با آگاهیهای خالص “دوره روانشناسی ثروت ۳ “، مرا به این اطمینان برساند که، برای راه اندازی کسب و کارم، نیاز به سرمایه اولیه هنگفت ندارم، بلکه نیاز به باورهای ثروتآفرین دارم؛ نیاز به تشخیص هدایتهای خداوند و حساب کردن روی آنها دارم؛ نیاز به شناخت علایقم و ارزشمند دانستن آنها دارم؛
نیاز به پرورش توانایی حل مسئله دارم؛ نیاز دارم باور کنم همه ی شغل ها پتانسیل یکسانی برای ساختن ثروت دارند اما آنچه مرا به ثروت واقعی میرساند، رفتن در مسیر علایقم است؛ باورهای ثروت آفرین ساختن درباره علایقم است؛
به آگاهی هایی نیاز دارم که قدرت “تشخیص اصل از فرع” را به من بیاموزند تا به جای تلاش برای یک شبه پولدار شدن، قدم به قدم باورهایم را تقویت کنم؛ برای خلق ثروت بیشتر، با کسب و کارم ارزش بیشتری خلق کنم، مسائل بیشتری را در جامعهام حل کنم و به این شکل ظرف وجودم را برای دریافت ثروتهای بیشتر، بزرگتر کنم.
آن روزها،به راهنمایی مثل ۱۲ قدم نیاز داشتم تا در یک فرایند تکاملی و لذتبخش، گاری سنگین و زهوار در رفته باورهای محدودکننده را از دوشم باز کند، مرا از مسیر سنگلاخی باورهای محدودکنندهام، به مسیر هموار و لذتبخش باورهای قدرتمندکننده هدایت کند. راهنمایی که به من یاد بدهد تا فکر خدا را بخوانم و آسان شوم برای آسانیها.
چقدر خوب میشد اگر آن روزها میدانستم خداوند چگونه فکر میکند و چه قوانینی بر جهانش مقرر کردهاست؟!
چگونه میتوانم قوانین آفرینش را درک کنم؛ با این قوانین هماهنگ شوم و کنترل همه جانبه زندگیام را در دست بگیرم.
چقدر خوب میشد اگر راهنمایی عملی در دستم بود که به من میفهماند مهمترین اصل در رسیدن به خواستهها، ساختن باورهای هماهنگ با آن خواسته است. راهنمایی عملی که باورهای هماهنگ با خواستههایم را به من میشناساند و چگونگی ایجاد آنها را در عمل با من تمرین میکرد.
آن روزها راهنمایی مثل دوره کشف قوانین زندگی میتوانست آگاهیهای فراموش شدهی قبل از تولد را به یادم آورد. همان آگاهیهایی که هر بار در قالب رؤیا و آرزو در دلم زنده میشد، ولی ترمزهای مخفی ذهنم و باورهای کهنه و محدود کنندهای که ذهنم را برنامه ریزی کرده بود، مجالی به بروز آنها نمیدانند.
در حالیکه وجود راهنمای مثل دوره کشف قوانین زندگی، بدون نیاز به آزمون و خطا، چگونگی شناساییِ این ترمزها و حذف آنها را به من یاد میداد تا بدون تقلا، خواستههایم به صورت طبیعی وارد زندگیام شوند.
آن روزها راهنمایی نیاز داشتم تا زندگی به سبک قانون سلامتی را به من بیاموزد و این خوشبختی را به من هدیه دهد که هم تناسب اندام داشته باشم، هم انرژی بالا برای حرکت در مسیر اهدافم و هم سلامتی کامل جسمانی.
به خاطر ثباتم در این مسیر، خداوند همانگونه که وعده داده بود، بیش از آنچه می خواستم به من نعمت بخشید و مرا به فراتر از آرزوهایم رسانید. نعمت هایی در قالب ثروت، روابطی عالی، دوستانی فوق العاده، سلامتی و.. به قول قرآن: چه کسی وفادارتر از خداوند به عهد خویش است.
به عبارت بهتر، تضادهایی که در مسیر تغییر زندگیام با آنها مواجه شدم، خواستههای بسیاری را در دلم زنده کرد و پایداری من در این مسیر، تمام آن خواسته ها را وارد زندگی ام کرد. اما با اطمینان می گویم برای من با ارزشترین پاداشِ استمرار در این مسیر، تولد خانواده صمیمی عباس منش و تجربهی بودن در جمع صمیمی این خانواده است.
داستان تولد خانواده صمیمی عباس منش و تلاش ما برای بهبود همیشگیِ این خانواده این است که:
آگاهی های منتشر شده در این محیط، ردپاهایی باشند برای همهی افرادی که آمادهاند تا شرایط زندگی خود را به سمت دلخواه تغییر دهند.
من هرگز فراموش نکردم که وجود مأمنی مطمئن مثل خانواده صمیمی عباسمنش، چقدر میتوانست مسیر را برایم هموار و تغییر را برایم آسان و لذت بخش کند.
برای همین، مانند پدری که به خاطر گذراندن کودکیاش در فقر و کمبود، به خاطر تمام آرزوهایی که بر دلش مانده، تمام اسباب بازیهای که نخریده، تمام کیک تولدهایی که نخورده ، تمام هدایایی که نگرفته و تمام بازیهایی که تجربه نکرده است، میخواهد بهترینِ همهی اینها را برای فرزندش انجام دهد، تصمیم گرفتم تمام آنچه را برای شما بسازم که در مسیر این تغییر، با تمام وجودم جای خالیاش را احساس کرده ام.
خانواده صمیمی عباسمنش متولد شده تا همراه و راهنمایی باشد برای شما که آمادهی تغییر شده ای و این جملات الهام بخش را می خوانی؛
- برای شما که مثل من متعهد شدهای تا رؤیاهایت را باور کنی؛
- برای شما که متعهد شدهای تا به جای کوچک کردن خواسته هایت، باورهایت را بزرگ کنی؛
- متعهد شده ای تا به شیوه ی بی حاصل قدیمی شک کنی و قوانین خداوند را بشناسی تا بتوانی برنامهنویس زندگی خود باشی.
بنیان خانواده صمیمی عباس منش بر پایه اشاعه توحید و یکتاپرستی است تا همه ما که اینجا جمع شدهایم، همواره به یاد داشته باشیم:
خداوند به عنوان سیستمی که این جهان را آفریده و هدایت میکند و تنها منبع قدرت و ثروت است، مقرر کرده تا زندگی ما در دست باورها و فرکانسهای خودمان باشد.
همه ما به یک اندازه به این منبع قدرت و هدایت وصل هستیم اما به اندازهی ایمان به این نیرو و هماهنگی با قوانین این سیستم، به این منبع وصل میشویم و این اتصال را به شکل: آزادی مالی، آزادی زمانی، رابطه عاشقانه، سلامتی، شغل مورد علاقه، آرامش و در یک کلام خوشبختی تجربه میکنیم.
تنها کار زندگی ما این است که قوانین این نیرو را بهتر بشناسیم و در اجرای آن بهتر شویم.
این تنها راهی است که کنترل آگاهانه اتفاقات زندگیمان را در دست خودمان میگذارد. هیچ چیز بیشتر از این به شما احساس آرامش میدهد که احساس کنی کنترل زندگیات در دست خودت است.
این جنس از آرامش، رمز جاری شدن هموارهی نعمتها به زندگی است.
با سلام خدمت استاد عزیز و دوستان محترم
حدود دو سال میشه که با قانون جذب، مخصوصا کلیپ ها و فایل های استاد عباس منش آشنا هستم. در ابتدا اتفاقات خیلی خیلی جزئی و کوچولو بود. من نمیفهمیدم دارم به مسیر درست هدایت میشم، چون اتفاقات برخلاف دیدگاه من و ذهنیات من بود. مثلا به جای اینکه توی شغلم پیشرفت کنم، کاملا اون کارم را از دست دادم و بیکار شدم، بسیاری از دوستان و کسانی که باهاشون ارتباط داشتم ، ازم دور شدند و کاملا تنها شدم، نمیفهمیدم چرا اینجوری شده، تازه دوره روانشناسی ثروت یک را شروع کرده بودم و داشتم روی باورهام کار میکردم و همینجور اتفاقات ناگوار پیش می آمد ( اتفاقات خوب بود، اما چون کوچولو بود من نمیدیدم و اتفاقات ناخواسته که داشت منو به طرف مسیر درست هدایت میکرد را خوب میدیدم. یه مدت کوتاه ناامید شدم . مخصوصا زمانی که توی دانشگاه با کسی ارتباط پیدا کردم که قبلا در مورد قانون جذب مطالعه داشت و هیچ موفقیتی نداشت و با باور اون شخص داشتم به دوره های استاد عباس منش نگاه میکردم. اما چون خیلی از لحاظ مالی مشکل پیدا کرده بودم و دنبال یه ناجی میگشتم، دوره روان شناسی یک را ادامه دادم. یواش یواش دوره های بعدی را هم شروع کردم و آهسته آهسته اتفاقات زیبا شروع شد. اینقدر زیاد هستند که اگه بخوام بگم باید یه کتاب بنویسم.
اولیش که خیلی برام هیجان انگیز و تکان دهنده بود، ورود راحت و بدون تلاش من به دانشگاه برای ادامه تحصیل بعد از 18 سال ترک تحصیل بود.( کاردانی معماری را سال 78 گرفته بودم و سال 95 دوباره بعد از یه مدت طولانی وارد دانشگاه شدم. طی این دوسال تحصیل تا مدرک کارشناسی اینقدر اتفاقات زیبا برایم رقم خورد که برای هیچ یک از دانشجویان هم سن و سال و کوچکتر از من اتفاق نمی افتاد. در زمینه مالی اما توی این دوسال اتفاق بزرگی رخ نداد. اما دیگه مطمئن بودم که به خاطر باورهای اشتباه خودم ثروتمند نمیشم، پس سعی کردم دونه دونه باورهای اشتباهم را پیدا کنم و با یه باور بسیار درست جایگزین کنم. دو تا مشکل بود ، اول اینکه نمیفهمیدم کدومش اشتباهه و دوم اینکه چطور با باور درست جایگزینش کنم. فایل های روانشناسی ثروت یک را به صورت صوتی روی گوشیم ریختم و شروع به گوش دادن اونها کردم نه یک بار و نه دوبار، بعضی از فایلهارا ده ها بار گوش دادم و هربار یه نکته ازش گرفتم، شروع کردم به تغییر باور ها . دیگه میتونستم بفهمم چه باوری اشتباهه و چطور جایگزین کنم.الان حال خوبی دارم. دیگه اتفاقات خوب زمان زیادی نمیخواد تا برام رقم بخوره . الان اراده میکنم و خیلی زود راه های رسیدن به اون چیزی که میخوام برای روشن میشه. خیلی لذت داره ، مثل یه بازی میمونه اگه بخوام براتون تعریف کنم واقعا خیلی زمان میبره . خدارا شاکرم که مسیر زندگیم را تغییر دادو دست استاد عباس منش عزیزم را میبوسم که مسیر را نشونم داد. با تشکر از همه ، موفق و سربلند در دنیا و آخرت باشید.
درود بر استاد و دوست عزیزم
من ، مهدی پورعباس به صورت کاملا تصادفی ، یکی از فایل های شما را در دی ماه سال 94 بدست آوردم. البته تا مدتی فکر میکردم تصادفی با شما آشنا شدم . اما بعد مدتی که روی فایلهای آموزشی تمرکز کردم ، فهمیدم اضلا تصادفی نبوده است. من در شرایطی زندگی می کردم که گاهی ثروت فراوان برایم می آمد و زمانی به نان شب محتاج می شدم . (البته بعد از تمرکز بر فایلها فهمیدم به دلیل وجود باورهای خودم بوده)تا اینکه در خلوت خودم از این شرایط گله مند شدم و با خودم فکر می کردم چرا من نمی توام درست زندگی کنم. شاید به مدت دو سه روز بعد اولین فایل به دستم رسید . یک فلش مموری از دوستم گرفته بودم که یه سری آهنگ جدید داشت ، لابلای اونها این در گرانبها بود. توی ماشین بودم و در حال حرکت . یادم میاد سه بار اونو گوش کردم . بعد زنگ زدم به دوستم و ازش اطلاعات راجع به این فایل خواستم . داستان آشنایی من با گروه عباس منش و رفتن ور مسیری که زندگی منو متحول کرد………
بعد از اون سه ماه بیشتر فایل های رایگان و دوره روان شناسی ثروت یک رو گوش کردم و شروع کردم به تغییر باورها. حدس میزنید چی شد. هر چی داشتم از دستم رفت . یه شغل خوب ، دوستانی که چند سال باهاشون بودم ، برادرم که مدتها برام کار می کرد، اعتبارم بین فامیل و …….
من مهندس معمار هستم ، البته تا سال 94 حتی دنبال مدرک کاردانی که سال 78 از دانشگاه دولتی گرفته بودم هم نرفته بودم ، بهش نیاز نداشتم ، داشتم کار می کردم و پول در میاوردم. در آخرین ساختمان که به حد نازک کاری رسیده بود با کارفرما که پزشک عمومی از یه شهر کویری به نام خور و بیابانک بود مشکل پیدا کردم ، تمام زندگیمو بالا کشید ، برای اینکه نتونم کاری کنم برام پرونده کیفری درست کرد ، حدس میزنید یکی از اتهامهای من چی بود ؟؟؟؟ مهندس بی مدرک ….. دیپلم ردی منو اغفال کرده است ….
دقیقا یادم میاد 7 مهر 95 نزدیکای صیح بود که خواب دیدم با یه سری بچه سر کلاس نشستم و دارم درس میخونم. از خواب پریدم ، گفتم من باید ادامه تحصیل بدم ، سرچ کردم ، کارشناسی معماری ، دیدم دانشگاه آزاد پذیرش داره ، اون زمانها که کاردانیم تموم شده بود عاشق ادامه تحصیل در دانشگاه خوراسگان ( دانشگاه آزاد واحد اصفهان) بودم . اما به هر دلیل ادامه ندادم ، گفتم باید خوراسگان ادامه تحصیل بدم ، رفتم سایت سنجش، دیدم خوراسگان پذیرش داره ، خسته تون نکنم ، دو روز نگذشته بود که رفتم کرمان مدرک کاردانی مو گرفتم و در خوراسگان ثبت نام کردم و نشستم سر کلاسی که همه دانشجویانش 20 الی 22 ساله بودند و من 40 ساله.
خوابم تعبیر شده بود ، اولین نشانه ها را داشتم میدیدم ، بماند که توی اون چند ماه خیلی نشانه دیگر بود که من به دلیل باورهای اشتباه و عدم آشنایی با قانون جذب ، اونا رو درک نمی کردم ، اما نیرویی منو به جلو می راند.
الان دو سال از اون زمان گذشته و اتفاقاتی در زندگی من افتاده که وقتی بهشون فکر می کنم از شدت خوشحالی گریه ام می گیره . مثلا یکیش اینه که من با وجود اینکه یه دانشجوی معمولی بودم ، اعتبارم از اساتید هیئت علمی بالاتر رفته بود ، به جای یه دفتر ، دوتا دفتر در دانشگاه داشتم و مشغول پژوهش های علمی……و خیلی اتفاقات مهم دیگه که میدونم دلیلش فقط تغییر باور و ایمان به خدای واحد و یگانه است. و همچنین راهنمایی های استاد عزیزم آقای عباس منش دوست داشتنی
این اولین دیدگاه من توی سایت هست ، با وجود اینکه دو سال دارم از اطلاعات سایت استفاده میکنم ، توی این مدت فکر می کردم باید تغییرات اساسی توی خودم ببینم تا بعد پیام بگذارم.الان احساس میکنم دیگه وقتشه ، چون آرامشی که الان دارم رو هیچ وقت از این 40 سال عمرم نداشتم. اینقدر ایده ناب برای کسب ثروت دارم که نمیدونم کدومشو انجام بدم ، خدارو شکر در ثروت و نعمت الهی به رویم باز است و اصلا احساس ترس و نا امنی ندارم ، الان دانشجوی ارشد تهران شمال هستم و برای آینده کلی برنامه دارم ، درآمدم نسبت به سال 95 که وارد دانشگاه شدم صدها برابر شده ، بدون اینکه به خودم زحمت بدم و کار فیزیکی سختی انجام بدم ، ثروت توسط افراد بیشمار ، خودش سراغم میاد ، مثلا دوهفته پیش پیشنهاد تالیف کتابی بهم شد که اصلا توش کاری انجام نداده بودم کسی دیگر مطالب را تهیه کرده بود و کسی دیگر قرار است ویراستاری کند ، اما به من پیشنهاد کرده اند که در چاپ کتاب همکاری کنم و یک سوم سود را ببرم. از این موارد اینقدر داره اتفاق میافته که نمیدونم کدومشو بگم ………………..
باز هم از دوست عزیزم تشکر می کنم و شکر گذار خداوند مهربانم هستم موفق باشین و در پناه پروردگار