داستان تحول من

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • به رؤیاهایت باور داشته باش 1
    377MB
    32 دقیقه

شرایط سخت و طاقت فرسا، شروع تحول زندگی من بود. پس از سال‌ها زندگی در شرایط ناخواسته، مصمّم شدم تا زندگی دلخواهم را بسازم. به ندای قلبم اعتماد کردم و ذهنم را برای تغییر همه چیز باز گذاشتم:

  • تغییر شهری که سال‌ها در آن زندگی کرده بودم و همه جای آن را می‌شناختم؛
  • تغییر روابط و دوستانی که آن روزها مهم‌ترین سرگرمی زندگی‌ام بودند.
  • تغییر شغلی که تصور می‌کردم تنها کاری است که انجامش را بلدم.
  • و مهم‌تر از همه تغییر باورهای محدودکننده‌ای که، بعداً فهمیدم منشأ همه‌ی این ناخواسته‌ها بودند؛

زیرا “نشانه‌ها” به وضوح فریاد می‌زدند که زندگی به سبک اکثریت جامعه، مثل زنجیر، تو را در این شرایط نادلخواه نگه داشته و مرتباً همین ناخواسته‌ها را برایت تکرار می‌کند.

آن روزها با این وضوح که در دوره 12 قدم آموزش داده‌ام، بلد نبودم فکر خدا را بخوانم و قوانین بدون تغییر این نیرو را بفهمم. آن روزها با این وضوح، ارتباط بین باورهایم و شرایطی که تجربه می‌کنم را نمی‌دیدم. آن روزها به دقتِ تمرین ستاره قطبی، بلد نبودم فرکانس خواسته‌هایم را به جهان ارسال کنم. اما داستان تحوّل من با مشاهده زندگی افرادی شروع شد که در همان شهر و اوضاع اقتصادی همان کشور زندگی می‌کردند و با اینکه استعداد و توانایی بیشتری نسبت به من نداشتند، زندگی روی خوش و پربرکت خودش را به آن‌ها نشان می‌داد و باعث شک کردن من به پیش فرض‌های ذهنم می‌شد.
همه‌ی عمر رویای زندگی در آزادی مالی، زمانی و مکانی را داشتم تا بتوانم هر ایده‌ای که دارم را اجرا کنم؛ هرجای دنیا که خواستم زندگی کنم؛ هر وقت که خواستم مسافرت بروم، بی‌آنکه نگران هزینه‌های آخر ماه یا کمبود وقت و انرژی باشم.
یادم می‌آید برای سالهای متوالی، عید هر سال باز هم به جیب خالی‌ام نگاه می‌کردم و به خودم می‌گفتم:

  • “عید سال بعد، دیگر مشکلات مالی امسال را ندارم و می‌توانم برای عزیزانم هدایایی ارزشمند بخرم”

دیدن آدمهایی که آرزوهای من، واقعیت زندگی آن‌ها بود، این رویا را هر روز قوی‌تر می‌کرد. مشاهده‌ی زندگی آن‌ها، این ایمان را در دلم رشد می‌داد که شرایط کنونی را به عنوان واقعیت زندگی یا سرنوشت غیر قابل تغییر، نپذیرم.

همین ایمان بود که مرا به سمت کشف قوانین زندگی هدایت کرد. هرچه قوانین زندگی را بهتر می‌شناختم، رؤیای زندگی در آزادی مالی و زمانی و مکانی، امکان پذیرتر به نظر می‌رسید و رسیدن به آرزوهایم برای ذهنم منطق‌تر می‌شد.

رمز تغییر این است که در شروع کار، ثابت قدم بمانی و مسیر درست را ادامه دهی حتی اگر ظاهراً نتیجه خیلی عظیمی نمی‌بینی. آن روزها فقط یک راننده تاکسی بودم و ذهنم مملو از باورهای محدود کننده و فقر آلودی بود که اجازه دیدن فراوانی نعمت‌ها را به من نمی‌داد. ذهنم آنقدر با باورهای محدودکننده برنامه‌نویسی شده بود که نمی‌توانستم دلیل زندگی در شرایط ناخواسته را باورهای محدودکننده‌ام بدانم، نه پدرم! نه جامعه! و نه هر عامل دیگری بیرون از من.

اما می‌دانستم قدم اول از پذیرفتن این مسئولیت شروع می‌شود.

قدم اول این است که بپذیری شرایط سخت مالی زندگی‌ات را خودت با باورهایت ایجاد کرده‌ای و ربطی به شرایط اقتصادی مملکت ندارد؛ بپذیری این تحقیر شدن‌ها در رابطه، نتیجه باورهای خودت است و ربطی به ویژگی های اخلاقی همسر یا اطرافیان‌ات ندارد؛ بپذیری شرایط زندگی‌ات، نتیجه باورهای خودت است و ربطی به مکان جغرافیایی‌ای که در آن به دنیا آمده‌ای، ندارد؛
در ابتدای مسیر، وقتی هنوز نتیجه‌ی خیلی بزرگی در دست نداری که بتوانی حریف نجواهای ذهن بشوی، باید بتوانی ایمانت را حفظ کنی؛برای تغییر باورهایت مصمم بمانی و ادامه دهی؛
به جای واکنش نشان دادن به شرایط ناخواسته کنونی، “احساس خوب داشتن” را اصل بدانی و به شیوه محدودکننده قبلی برنگردی؛

من در مسیر تغییر باورهایم، جای خالیِ “همراهان مثبت و حمایت‌کننده” را به وضوح می‌دیدم. خصوصاً در ابتدای مسیر که ذهن تمام تلاش خود را می‌کند تا تو را به شیوه قبلی برگرداند. در چنین لحظاتی که کنترل ذهن سخت‌ترین کار دنیا می‌شود، حضور در یک محیط ایزوله مثل “خانواده صمیمی عباس‌منش”، برای تقویت ایمانم حیاتی می شد. برای همین مصمم شدم  تا “این محیط صمیمی” را بسازم و مسیر را برای اعضای این خانواده، هموار کنم.

  • زیرا حضور در این محیطِ سرشار از آگاهی‌های خالص، می‌توانست راهنمایی راستین باشد برای تقویت ایمانِ نوپایم در شروع مسیر؛
  • محیطی که هر بار به آن وارد می‌شوم، کلیدهای هدایتگر را در دستم بگذارد و باورهای نوپای مرا با ورودی‌های قدرتمند‌کننده تغذیه کند؛
  • محیطی که بودن در آن، مدام به یادم آورد: “ساختن باورهای قدرتمند کننده“، ارزشمندترین سرمایه‌گذاری در زندگی‌ام است؛
  • کنترل ورودی‌های ذهنم، مهمترین مسئولیت زندگی من است.

اگر در لحظات ناامیدی که ترسِ “اگر جواب ندهد چه” در من رخنه می‌کرد، محیطی مثل خانواده صمیمی عباس منش را داشتم، قانون احساس خوب = اتفاقات خوب را سریعتر به یاد می‌آوردم؛ ضرورت اجرای این قانون را بهتر درک می کردم و این یادآوری، قدم‌هایم را برای استمرار ورزیدن در این مسیر، استوارتر می کرد. در حقیقت، پیچ و خم‌هایی که من در مسیر درک قوانین زندگی و نحوه هماهنگ شدن با آنها تجربه کردم، باعث شد تا بخواهم این دانشگاه زندگی ساز را ایجاد کنم:

  • دانشگاهی که “توحید” را به عنوان اصل و اساس رسیدن به آزادی مالی و زمانی و مکانی، به من یاد بدهد؛
  • دانشگاهی که این اساس را به من بفهماند که: “تمام اتفاقات زندگی‌ام بدون استثناء نتیجه باورهای خودم است“؛
  • دانشگاهی که رابطه “توحید عملی” با “این اساس را به من نشان دهد تا بتوانم شرک‌های مخفی ذهنم را بشناسم؛
  • شرک‌هایی که تلاش می‌کنند عواملی مثل شانس، جبر جغرافیایی، وضعیت خانواده و… را عامل تعیین کننده‌ی شرایط زندگی‌ام بدانم و به این شکل مسئولیت تغییر زندگی‌ام را به عهده نگیرم؛
  • دانشگاهی که در صلح بودن با خودم را به من یاد بدهد؛

دانشگاهی که با آموزه‌هایی چون دوره جهان‌بینی توحیدی، توانایی کنترل ذهن را به من بیاموزد. به گونه‌ای که: آرامش را جایگزین نگرانی‌هایم کند؛ ایمان را جایگزین ترس‌هایم کند؛ توحید را جایگزین شرک‌های مخفی وجودم نماید؛

دانشگاهی که با آگاهی‌هایی اصل و خالص ” دوره روانشناسی ثروت ۱ “، منطق‌هایی قوی درباره‌ی امکان پذیربودنِ رسیدن به استقلال مالی در دستم بگذارد و به من کمک کند تا «ساختن استقلال مالی» را از همین جایی که هستم و همین شرایط و امکاناتی که دارم، شروع کنم. آگاهی‌هایی که در یک فرایند لذت‌بخش، باورهای قدرتمند کننده را جایگزین باورهای محدودکننده‌ای نماید که در تمام این سال‌ها ذهنم را برای فقر طراحی کرده بود؛

دانشگاهی که تا با آگاهی‌های خالص “دوره روانشناسی ثروت ۳ “، مرا به این اطمینان برساند که، برای راه اندازی کسب و کارم، نیاز به سرمایه اولیه هنگفت ندارم، بلکه نیاز به باورهای ثروت‌آفرین دارم؛ نیاز به تشخیص هدایت‌های خداوند و حساب کردن روی آنها دارم؛ نیاز به شناخت علایقم و ارزشمند دانستن آنها دارم؛

نیاز به پرورش توانایی حل مسئله دارم؛ نیاز دارم باور کنم همه ی شغل ها پتانسیل یکسانی برای ساختن ثروت دارند اما آنچه مرا به ثروت واقعی می‌رساند، رفتن در مسیر علایقم است؛ باورهای ثروت آفرین ساختن درباره علایقم است؛

به آگاهی هایی نیاز دارم که قدرت “تشخیص اصل از فرع” را به من بیاموزند تا به جای تلاش برای یک شبه پولدار شدن، قدم به قدم باورهایم را تقویت کنم؛ برای خلق ثروت بیشتر، با کسب و کارم ارزش بیشتری خلق کنم، مسائل بیشتری را در جامعه‌ام حل کنم و به این شکل ظرف وجودم را برای دریافت ثروتهای بیشتر، بزرگتر کنم.

آن روزها،به راهنمایی مثل ۱۲ قدم نیاز داشتم تا در یک فرایند تکاملی و لذت‌بخش، گاری سنگین و زهوار در رفته باورهای محدودکننده را از دوشم باز کند، مرا از مسیر سنگلاخی باورهای محدودکننده‌ام، به مسیر هموار و لذت‌بخش باورهای قدرتمند‌کننده هدایت کند. راهنمایی که به من یاد بدهد تا فکر خدا را بخوانم و آسان شوم برای آسانی‌ها.

چقدر خوب می‌شد اگر آن روزها می‌دانستم خداوند چگونه فکر می‌کند و چه قوانینی بر جهانش مقرر کرده‌است؟!

چگونه می‌توانم قوانین آفرینش را درک کنم؛ با این قوانین هماهنگ شوم و کنترل همه جانبه زندگی‌ام را در دست بگیرم.

چقدر خوب می‌شد اگر راهنمایی عملی در دستم بود که به من می‌فهماند مهم‌ترین اصل در رسیدن به خواسته‌ها، ساختن باورهای هماهنگ با آن خواسته است. راهنمایی عملی که باورهای هماهنگ با خواسته‌هایم را به من می‌شناساند و چگونگی ایجاد آن‌ها را در عمل با من تمرین می‌کرد.

آن روزها راهنمایی مثل دوره کشف قوانین زندگی می‌توانست آگاهی‌های فراموش شده‌ی قبل از تولد را به یادم آورد. همان آگاهی‌هایی که هر بار در قالب رؤیا و آرزو در دلم زنده می‌شد، ولی ترمزهای مخفی ذهنم و باورهای کهنه و محدود کننده‌ای که ذهنم را برنامه ریزی کرده بود، مجالی به بروز آن‌ها نمی‌دانند.

در حالیکه وجود راهنمای مثل دوره کشف قوانین زندگی، بدون نیاز به آزمون و خطا، چگونگی شناساییِ این ترمزها و حذف آن‌ها را به من یاد می‌داد تا بدون تقلا، خواسته‌هایم به صورت طبیعی وارد زندگی‌ام شوند.

آن روزها راهنمایی نیاز داشتم تا زندگی به سبک قانون سلامتی را به من بیاموزد و این خوشبختی را به من هدیه دهد که هم تناسب اندام داشته باشم، هم انرژی بالا برای حرکت در مسیر اهدافم و هم سلامتی کامل جسمانی.

به خاطر ثباتم در این مسیر، خداوند همانگونه که وعده داده بود، بیش از آنچه می خواستم به من نعمت بخشید و مرا به فراتر از آرزوهایم رسانید. نعمت هایی در قالب ثروت، روابطی عالی، دوستانی فوق العاده، سلامتی و.. به قول قرآن: چه کسی وفادارتر از خداوند به عهد خویش است.
به عبارت بهتر، تضادهایی که در مسیر تغییر زندگی‌ام با آن‌ها مواجه شدم، خواسته‌های بسیاری را در دلم زنده کرد و پایداری من در این مسیر، تمام آن خواسته ها را وارد زندگی ام کرد. اما با اطمینان می گویم برای من با ارزش‌ترین پاداشِ استمرار در این مسیر، تولد خانواده صمیمی عباس منش و تجربه‌ی بودن در جمع صمیمی این خانواده است.

داستان تولد خانواده صمیمی عباس منش و تلاش ما برای بهبود همیشگیِ این خانواده این است که:

آگاهی های منتشر شده در این محیط، ردپاهایی باشند برای همه‌ی افرادی که آماده‌اند تا شرایط زندگی خود را به سمت دلخواه تغییر دهند.
من هرگز فراموش نکردم که وجود مأمنی مطمئن مثل خانواده صمیمی عباس‌منش، چقدر می‌توانست مسیر را برایم هموار و تغییر را برایم آسان و لذت بخش کند.
برای همین، مانند پدری که به خاطر گذراندن کودکی‌اش در فقر و کمبود،  به خاطر تمام آرزوهایی که بر دلش مانده، تمام اسباب بازی‌های که نخریده،  تمام کیک تولدهایی که نخورده ، تمام هدایایی که نگرفته و تمام بازی‌هایی که تجربه نکرده است، می‌خواهد بهترینِ همه‌ی اینها را برای فرزندش انجام دهد، تصمیم گرفتم تمام آنچه را برای شما بسازم که در مسیر این تغییر، با تمام وجودم جای خالی‌اش را احساس کرده ام.
خانواده صمیمی عباس‌منش متولد شده تا همراه و راهنمایی باشد برای شما که آماده‌ی تغییر شده ای و این جملات الهام بخش را می خوانی؛

بنیان خانواده صمیمی عباس منش بر پایه اشاعه توحید و یکتاپرستی است تا همه ما که اینجا جمع شده‌ایم، همواره به یاد داشته باشیم:
خداوند به عنوان سیستمی که این جهان را آفریده و هدایت می‌کند و تنها منبع قدرت و ثروت است،  مقرر کرده تا زندگی ما در دست باورها و فرکانس‌های خودمان باشد.
همه ما به یک اندازه به این منبع قدرت و هدایت وصل هستیم اما به اندازه‌ی ایمان به این نیرو و هماهنگی با قوانین این سیستم، به این منبع وصل می‌شویم و این اتصال را به شکل: آزادی مالی، آزادی زمانی، رابطه عاشقانه، سلامتی، شغل مورد علاقه، آرامش و در یک کلام خوشبختی تجربه می‌کنیم.
تنها کار زندگی ما این است که قوانین این نیرو را بهتر بشناسیم و در اجرای آن بهتر شویم.
این تنها راهی است که کنترل آگاهانه اتفاقات زندگی‌مان را در دست خودمان می‌گذارد. هیچ چیز بیشتر از این به شما احساس آرامش می‌دهد که احساس کنی کنترل زندگی‌ات در دست خودت است.

این جنس از آرامش، رمز جاری شدن همواره‌ی نعمت‌ها به زندگی است.

1194 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «حسین ملک زاده» در این صفحه: 9
  1. -
    حسین ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 3089 روز

    سلام استاد. حقا که کلمه استادی لیاقت توست، آخرین فیلم که گفتین خوابتون میومد ولی به خودتون گفتین که اگه رو یه نفر تاثیر داره بخدا هق هق گریه کردم تو از کجا میدونی که یه شب یه نفر یه جایی این فیلم و ببینه و بعد ۲سال که افتخار ه. شاگردی ترو داره و لی این فیلم ندیده بود چه تاثیری بر زندگیش میزاره. مرد عزیز که هستی خدا عزیزترت کنه ، خدا جون کمکم کن که با این کلماتم بتونم احساسمو برسونم. از خدای مهربان که ترو اینقد تاثیر گزار و مهربون خلق کرده ممنونم چون تو دستی از دستان خدایی سید حسین ، باور کن نمیدونم چرا اینقد گریه میکنم شاید بواسطه صدای تو. گم شده چندین ساله مو پیدا کردم به اون خاطره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    حسین ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 3089 روز

    سلام استاد دوست داشتنی؛ واقعا چه خوشبختم،عجب انسان ارزشمندی بودم و خودم نمیدونستم. عجب محبوب خدا هستم که در یک صبح زمستانی هوای سرد تبریز که واقعا سر در گم‌بودم همیشه مریض حال. فشار خونم همیشه پایین بود روابط زیر صفر بدهکاری و بی پولی پدرم رو در آورده بود و از همه بدتر دوری از خدا و بی خدایی که نتیجه شرک بود زندگی را برایم جهنم واقعی کرده بود، خودم در آتشی که خودم درست کرده بودم میسوختم. که بطور معجزه آسایی با یکی از فایلای استاد آشنا شدم. صدا خیلی برام آشنا بود انگار که فقط ماموریت داش که مرا از آن وضعیت نجات بدهد. که اصلا یادم نیس که چطور به سایت استاد رفتم و ثروت یک رو خریدم و زندگیم عوض شدکه به لطف رب تنها فرمانروای کهکشان. ۹۰درصد محصولات رو خریده ام. که این ماجرا از اواخر اسفند ۹۵ شروع شده. به قول استاد زندگی فعلیم هیچ ربطی به اون روزها نداره. کل تغییرات زندگیم یه طرف و رابطه ام با خدا یه طرف. من با هدایت اللاه و به کمک آموزشهای استاد خدای گم شده ام رو پیدا کرده ام و ۲۴ساعت باهمیم و واقعا خوش بحالم که چقد حال میکنم و کل زندگیم پر شده از سپاسگزاری؛ استاد جون ممنونتم که دستی از دستان خداوند شدی و با حرفات و آموزشهات منو بخدام رسوندی بخداوندی خدا قسم الان که اینارو مینویسم از فرط شوق گریه میکنم خدا جون ممنونتم که اینقد منو خوشبخت کردی و از شرک نجاتم دادی، استاد عزیز از ته دلم میبوسمت و ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 107 رای:
  3. -
    حسین ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 3089 روز

    حسین جان برو از فایلاهای رایگان استفاده کن ببین چطور پول کل دوره ها خودبخود به زندگیت میاد. برو توحیدی ۵و۶رو هزار بار گوش بده دفعه هزارم یه چیزایی میشنوی که موهای تنت سیخ میشه. مثل موسیقی گوش نده ها. سلولی گوش کن بهت قول شرف میدم زندگیت عوض میشه. موفق و شاد باشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    حسین ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 3089 روز

    سلام خواهر عزیزم، از خدادمیخوام که کمکم کنه تا بتونم تجربه مو بهتون طوری بگم که بتونم کمکی بکنم، همونجور که نوشتم من خیلی سر در گم بودم و خودمو در آتشیکه در ذهنم (با باورای قدیمی)ساخته بودم میسوختم من با اولین بار که صدای استاد رو شنیدم نمیدونم که چه اتفاقی افتاد که حرفاشو باور کردم( اگه اشتباه نکنم فایل رایگان ۳برابر کردن در امد بود) در افکاریکه به همه بد بین بودم و فک میکردم که همه به سر هم کلاه میذارن و از این حرفا، ولی صدا و سخنان استاد جنسش یه چیزه دیگه بود انگار صدای خدا بود که منو از اون بد بختی نجات بده من روابطم با بچه هام زیر صفر، خانمم شکایت برا طلاق و توقیف اموال و از این حرفا و بی پولی هم پدرمو در آورده بود(یه پسرم رو که ۲۰ سالش بود با سیلی زدم که با گریه و خون دماغش از خونه بیرون رفت شب ساعت ۱۲(و همون پسر الان باهم هم مداریم و بهم زنگ میرنه و اولین حرفش اینه که سلام عشقم و الان ۲۵ سالشه) اینار نوشتم که بدونین چقد درب و داغون بودم من از همون اول خیلی رو خودم کار کردم بطوریکه الان ۲ ساله که اصلا اون آهنگای قدیمی که احساسی بود یادم نمی افته ، تمام اطرافیانمو پاکسازی کردم تمام ورودیهامو کنترل کردم و این اواخر فقط و فقط تفریحم و کارم شده به کامنت بچه ها، و یه کار اساسی که میکنم در قسمت پاسخ در سایت اون قسمت که گروه تحقیقاتی جواب داده، جواب بچه هارو نمیگم ها جواب گروه تحقیقاتی عباس منش، اون جوابارو با صدای خودم فایل صوتی میکنم و گوش میدم که خیلی برام کارسازه، و خواهر گلم تمام اطرافیانم رو پاکسازی کرده ام حتی در مغازه ام کسانیکه از حرفای منفی صحبت بکنن اصلا و اصلا نمیذارم که صحبتشو ادامه بدم چون اینو از استاد یاد گرفته ام که قانون شوخی سرش نمیشه،،،، اگه کامنتم طولانی شد ببخشین، و یه تجربه عالی یادم افتاد، اولا سال گذشته همین موقه ها یه ماشینه امانتی که در تحویل من بود دزدیده شد چون قانون رو میدونستم بعد از به ۱۱۰ اطلاع دادن اون روز رو از صب تا شب با دوستم فقط خندیدبم و خوش گذرانی کردیم که شب ساعت ۱و۴۰دقیقه از پاسگاه زنگ زدن که ماشین پیدا شده، بازم پارسال همین موقعا بود که مادرم مریض شد و معلوم شد که به چن جای بدنش ریشه زده و کار یکمی….. شده که از روریکه مطلع شدیم تا روز فوتش ۲ماه و ۲۰روز طول کشید و تمام کارای شیمی درمانی و رادیو تراپیشو انجام میدادم ولی همیشخ و هر لحظه هدفن در گوشم بود و بالاخره به کمک اللاه از اون زجر نجات پیدا کرد و خدا پیش خودش برد و اینو بگم که من از روزبکه از مادرم متولد شدم تا لحظه فوتش من پیشش بودم ینی باهم زندگی میکردیم ساعت ۲ظهر مامانمو به سردخونه گذاشتم و عصر ساعت ۶ونیم باشگاه بودم و ورزش میکردم و با صدای آهنگ میرقصیدم و از برج دهم آبانماه سال گذشته بعد از مراسمش من بخاطر مامان حتی یک بار هم گریه نکرده ام شاید ۵۰بار از شوق و نزدیکی خدا از فرط شادی گریه کرده ام، سی ام آدر ماه دوبی رفتم و در همون لحظات اول بعد از خروج از فرودگاه بت دوستم متوجه شدیم که یه قالیچه ۳۰ میلیونی که دست رفیقم بود گم شده ولی به خدا قسم از همون لحظه میدونستم که با تمرکز بر نکات مثبت و شاد بودن فرش بدستم میرسه بعد از ۳روز بطور معجزه آسایی بدستم رسید که اونم یه پروسه ای بود که نمیتونم اینجا بگم چون خیلی طولانیه، و در آخر آرامشیکه در دارم و حضور خدارو که همیشه در قلبم حس میکنم به کل داشته هایم می ارزه و با دنیا عوض نمیکنم، دیگه چی بگم خواهر گلم زندگیم بهشته فقط اینو میتونم بگم ، و فایلایه مصاحبه با استاد خیلی بهم کمک کرد، در کل مواظب ورودیهام هستم حتی با مرگ مامانم خودمو آگاهانه آگاهانه آگاهانه کنترل کردم الهی که همیشه ثروتمند و سلامت و خوش باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  5. -
    حسین ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 3089 روز

    سلام دوست عزیز، من تجربه خودمو عرض میکنم، من در کل زندگیم تغییرات بسیااااری کرده ام و دوره خاصی رو نمیتونم بگم‌که تاثیرش بیشتر بوده من هر موقه تونستم که فقط یک کار اساسی رو انجام بدم در اون قسمت نتیجه عالی گرفته ام هر جا که تونستم بقول استاد جهاد اکبر بکنم نتیجه و پاداشش عالی بوده و اون هم ( کانون توجه)بوده، یه مثال از جهاد اکبرم بگم من ساعت ۱ظهر مامانمو بردم و گذاشتم سردخونه و ساعت ۶ونیم عصر باشگاه بودم و ورزش میکردم شاید در نظر یه نفر این جهاد اکبر نباشه ولی بچه ای مثل من که اونقد عاطفی بودم و ۴۹سال تمام پیش مادرم بودم لحظه سختی بود ولی انجام دادم و حالا ۱۱ ماه از اون روز میگذره و حتی یک بار بخاطر جای خالی مامانم گریه نکرده ام اگر همون ثروت یک که شماهم خریداری کرده اید همینگونه جهاد اکبر بکنم منم مثل استاد در آمدم ۲ الی ۳ هزار برابر میشه امیدوارم که تجربه ام بدردتون بخورد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: