داستان تحول من
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- به رؤیاهایت باور داشته باش 1377MB32 دقیقه
شرایط سخت و طاقت فرسا، شروع تحول زندگی من بود. پس از سالها زندگی در شرایط ناخواسته، مصمّم شدم تا زندگی دلخواهم را بسازم. به ندای قلبم اعتماد کردم و ذهنم را برای تغییر همه چیز باز گذاشتم:
- تغییر شهری که سالها در آن زندگی کرده بودم و همه جای آن را میشناختم؛
- تغییر روابط و دوستانی که آن روزها مهمترین سرگرمی زندگیام بودند.
- تغییر شغلی که تصور میکردم تنها کاری است که انجامش را بلدم.
- و مهمتر از همه تغییر باورهای محدودکنندهای که، بعداً فهمیدم منشأ همهی این ناخواستهها بودند؛
زیرا “نشانهها” به وضوح فریاد میزدند که زندگی به سبک اکثریت جامعه، مثل زنجیر، تو را در این شرایط نادلخواه نگه داشته و مرتباً همین ناخواستهها را برایت تکرار میکند.
آن روزها با این وضوح که در دوره 12 قدم آموزش دادهام، بلد نبودم فکر خدا را بخوانم و قوانین بدون تغییر این نیرو را بفهمم. آن روزها با این وضوح، ارتباط بین باورهایم و شرایطی که تجربه میکنم را نمیدیدم. آن روزها به دقتِ تمرین ستاره قطبی، بلد نبودم فرکانس خواستههایم را به جهان ارسال کنم. اما داستان تحوّل من با مشاهده زندگی افرادی شروع شد که در همان شهر و اوضاع اقتصادی همان کشور زندگی میکردند و با اینکه استعداد و توانایی بیشتری نسبت به من نداشتند، زندگی روی خوش و پربرکت خودش را به آنها نشان میداد و باعث شک کردن من به پیش فرضهای ذهنم میشد.
همهی عمر رویای زندگی در آزادی مالی، زمانی و مکانی را داشتم تا بتوانم هر ایدهای که دارم را اجرا کنم؛ هرجای دنیا که خواستم زندگی کنم؛ هر وقت که خواستم مسافرت بروم، بیآنکه نگران هزینههای آخر ماه یا کمبود وقت و انرژی باشم.
یادم میآید برای سالهای متوالی، عید هر سال باز هم به جیب خالیام نگاه میکردم و به خودم میگفتم:
- “عید سال بعد، دیگر مشکلات مالی امسال را ندارم و میتوانم برای عزیزانم هدایایی ارزشمند بخرم”
دیدن آدمهایی که آرزوهای من، واقعیت زندگی آنها بود، این رویا را هر روز قویتر میکرد. مشاهدهی زندگی آنها، این ایمان را در دلم رشد میداد که شرایط کنونی را به عنوان واقعیت زندگی یا سرنوشت غیر قابل تغییر، نپذیرم.
همین ایمان بود که مرا به سمت کشف قوانین زندگی هدایت کرد. هرچه قوانین زندگی را بهتر میشناختم، رؤیای زندگی در آزادی مالی و زمانی و مکانی، امکان پذیرتر به نظر میرسید و رسیدن به آرزوهایم برای ذهنم منطقتر میشد.
رمز تغییر این است که در شروع کار، ثابت قدم بمانی و مسیر درست را ادامه دهی حتی اگر ظاهراً نتیجه خیلی عظیمی نمیبینی. آن روزها فقط یک راننده تاکسی بودم و ذهنم مملو از باورهای محدود کننده و فقر آلودی بود که اجازه دیدن فراوانی نعمتها را به من نمیداد. ذهنم آنقدر با باورهای محدودکننده برنامهنویسی شده بود که نمیتوانستم دلیل زندگی در شرایط ناخواسته را باورهای محدودکنندهام بدانم، نه پدرم! نه جامعه! و نه هر عامل دیگری بیرون از من.
اما میدانستم قدم اول از پذیرفتن این مسئولیت شروع میشود.
قدم اول این است که بپذیری شرایط سخت مالی زندگیات را خودت با باورهایت ایجاد کردهای و ربطی به شرایط اقتصادی مملکت ندارد؛ بپذیری این تحقیر شدنها در رابطه، نتیجه باورهای خودت است و ربطی به ویژگی های اخلاقی همسر یا اطرافیانات ندارد؛ بپذیری شرایط زندگیات، نتیجه باورهای خودت است و ربطی به مکان جغرافیاییای که در آن به دنیا آمدهای، ندارد؛
در ابتدای مسیر، وقتی هنوز نتیجهی خیلی بزرگی در دست نداری که بتوانی حریف نجواهای ذهن بشوی، باید بتوانی ایمانت را حفظ کنی؛برای تغییر باورهایت مصمم بمانی و ادامه دهی؛
به جای واکنش نشان دادن به شرایط ناخواسته کنونی، “احساس خوب داشتن” را اصل بدانی و به شیوه محدودکننده قبلی برنگردی؛
من در مسیر تغییر باورهایم، جای خالیِ “همراهان مثبت و حمایتکننده” را به وضوح میدیدم. خصوصاً در ابتدای مسیر که ذهن تمام تلاش خود را میکند تا تو را به شیوه قبلی برگرداند. در چنین لحظاتی که کنترل ذهن سختترین کار دنیا میشود، حضور در یک محیط ایزوله مثل “خانواده صمیمی عباسمنش”، برای تقویت ایمانم حیاتی می شد. برای همین مصمم شدم تا “این محیط صمیمی” را بسازم و مسیر را برای اعضای این خانواده، هموار کنم.
- زیرا حضور در این محیطِ سرشار از آگاهیهای خالص، میتوانست راهنمایی راستین باشد برای تقویت ایمانِ نوپایم در شروع مسیر؛
- محیطی که هر بار به آن وارد میشوم، کلیدهای هدایتگر را در دستم بگذارد و باورهای نوپای مرا با ورودیهای قدرتمندکننده تغذیه کند؛
- محیطی که بودن در آن، مدام به یادم آورد: “ساختن باورهای قدرتمند کننده“، ارزشمندترین سرمایهگذاری در زندگیام است؛
- کنترل ورودیهای ذهنم، مهمترین مسئولیت زندگی من است.
اگر در لحظات ناامیدی که ترسِ “اگر جواب ندهد چه” در من رخنه میکرد، محیطی مثل خانواده صمیمی عباس منش را داشتم، قانون احساس خوب = اتفاقات خوب را سریعتر به یاد میآوردم؛ ضرورت اجرای این قانون را بهتر درک می کردم و این یادآوری، قدمهایم را برای استمرار ورزیدن در این مسیر، استوارتر می کرد. در حقیقت، پیچ و خمهایی که من در مسیر درک قوانین زندگی و نحوه هماهنگ شدن با آنها تجربه کردم، باعث شد تا بخواهم این دانشگاه زندگی ساز را ایجاد کنم:
- دانشگاهی که “توحید” را به عنوان اصل و اساس رسیدن به آزادی مالی و زمانی و مکانی، به من یاد بدهد؛
- دانشگاهی که این اساس را به من بفهماند که: “تمام اتفاقات زندگیام بدون استثناء نتیجه باورهای خودم است“؛
- دانشگاهی که رابطه “توحید عملی” با “این اساس را به من نشان دهد تا بتوانم شرکهای مخفی ذهنم را بشناسم؛
- شرکهایی که تلاش میکنند عواملی مثل شانس، جبر جغرافیایی، وضعیت خانواده و… را عامل تعیین کنندهی شرایط زندگیام بدانم و به این شکل مسئولیت تغییر زندگیام را به عهده نگیرم؛
- دانشگاهی که در صلح بودن با خودم را به من یاد بدهد؛
دانشگاهی که با آموزههایی چون دوره جهانبینی توحیدی، توانایی کنترل ذهن را به من بیاموزد. به گونهای که: آرامش را جایگزین نگرانیهایم کند؛ ایمان را جایگزین ترسهایم کند؛ توحید را جایگزین شرکهای مخفی وجودم نماید؛
دانشگاهی که با آگاهیهایی اصل و خالص ” دوره روانشناسی ثروت ۱ “، منطقهایی قوی دربارهی امکان پذیربودنِ رسیدن به استقلال مالی در دستم بگذارد و به من کمک کند تا «ساختن استقلال مالی» را از همین جایی که هستم و همین شرایط و امکاناتی که دارم، شروع کنم. آگاهیهایی که در یک فرایند لذتبخش، باورهای قدرتمند کننده را جایگزین باورهای محدودکنندهای نماید که در تمام این سالها ذهنم را برای فقر طراحی کرده بود؛
دانشگاهی که تا با آگاهیهای خالص “دوره روانشناسی ثروت ۳ “، مرا به این اطمینان برساند که، برای راه اندازی کسب و کارم، نیاز به سرمایه اولیه هنگفت ندارم، بلکه نیاز به باورهای ثروتآفرین دارم؛ نیاز به تشخیص هدایتهای خداوند و حساب کردن روی آنها دارم؛ نیاز به شناخت علایقم و ارزشمند دانستن آنها دارم؛
نیاز به پرورش توانایی حل مسئله دارم؛ نیاز دارم باور کنم همه ی شغل ها پتانسیل یکسانی برای ساختن ثروت دارند اما آنچه مرا به ثروت واقعی میرساند، رفتن در مسیر علایقم است؛ باورهای ثروت آفرین ساختن درباره علایقم است؛
به آگاهی هایی نیاز دارم که قدرت “تشخیص اصل از فرع” را به من بیاموزند تا به جای تلاش برای یک شبه پولدار شدن، قدم به قدم باورهایم را تقویت کنم؛ برای خلق ثروت بیشتر، با کسب و کارم ارزش بیشتری خلق کنم، مسائل بیشتری را در جامعهام حل کنم و به این شکل ظرف وجودم را برای دریافت ثروتهای بیشتر، بزرگتر کنم.
آن روزها،به راهنمایی مثل ۱۲ قدم نیاز داشتم تا در یک فرایند تکاملی و لذتبخش، گاری سنگین و زهوار در رفته باورهای محدودکننده را از دوشم باز کند، مرا از مسیر سنگلاخی باورهای محدودکنندهام، به مسیر هموار و لذتبخش باورهای قدرتمندکننده هدایت کند. راهنمایی که به من یاد بدهد تا فکر خدا را بخوانم و آسان شوم برای آسانیها.
چقدر خوب میشد اگر آن روزها میدانستم خداوند چگونه فکر میکند و چه قوانینی بر جهانش مقرر کردهاست؟!
چگونه میتوانم قوانین آفرینش را درک کنم؛ با این قوانین هماهنگ شوم و کنترل همه جانبه زندگیام را در دست بگیرم.
چقدر خوب میشد اگر راهنمایی عملی در دستم بود که به من میفهماند مهمترین اصل در رسیدن به خواستهها، ساختن باورهای هماهنگ با آن خواسته است. راهنمایی عملی که باورهای هماهنگ با خواستههایم را به من میشناساند و چگونگی ایجاد آنها را در عمل با من تمرین میکرد.
آن روزها راهنمایی مثل دوره کشف قوانین زندگی میتوانست آگاهیهای فراموش شدهی قبل از تولد را به یادم آورد. همان آگاهیهایی که هر بار در قالب رؤیا و آرزو در دلم زنده میشد، ولی ترمزهای مخفی ذهنم و باورهای کهنه و محدود کنندهای که ذهنم را برنامه ریزی کرده بود، مجالی به بروز آنها نمیدانند.
در حالیکه وجود راهنمای مثل دوره کشف قوانین زندگی، بدون نیاز به آزمون و خطا، چگونگی شناساییِ این ترمزها و حذف آنها را به من یاد میداد تا بدون تقلا، خواستههایم به صورت طبیعی وارد زندگیام شوند.
آن روزها راهنمایی نیاز داشتم تا زندگی به سبک قانون سلامتی را به من بیاموزد و این خوشبختی را به من هدیه دهد که هم تناسب اندام داشته باشم، هم انرژی بالا برای حرکت در مسیر اهدافم و هم سلامتی کامل جسمانی.
به خاطر ثباتم در این مسیر، خداوند همانگونه که وعده داده بود، بیش از آنچه می خواستم به من نعمت بخشید و مرا به فراتر از آرزوهایم رسانید. نعمت هایی در قالب ثروت، روابطی عالی، دوستانی فوق العاده، سلامتی و.. به قول قرآن: چه کسی وفادارتر از خداوند به عهد خویش است.
به عبارت بهتر، تضادهایی که در مسیر تغییر زندگیام با آنها مواجه شدم، خواستههای بسیاری را در دلم زنده کرد و پایداری من در این مسیر، تمام آن خواسته ها را وارد زندگی ام کرد. اما با اطمینان می گویم برای من با ارزشترین پاداشِ استمرار در این مسیر، تولد خانواده صمیمی عباس منش و تجربهی بودن در جمع صمیمی این خانواده است.
داستان تولد خانواده صمیمی عباس منش و تلاش ما برای بهبود همیشگیِ این خانواده این است که:
آگاهی های منتشر شده در این محیط، ردپاهایی باشند برای همهی افرادی که آمادهاند تا شرایط زندگی خود را به سمت دلخواه تغییر دهند.
من هرگز فراموش نکردم که وجود مأمنی مطمئن مثل خانواده صمیمی عباسمنش، چقدر میتوانست مسیر را برایم هموار و تغییر را برایم آسان و لذت بخش کند.
برای همین، مانند پدری که به خاطر گذراندن کودکیاش در فقر و کمبود، به خاطر تمام آرزوهایی که بر دلش مانده، تمام اسباب بازیهای که نخریده، تمام کیک تولدهایی که نخورده ، تمام هدایایی که نگرفته و تمام بازیهایی که تجربه نکرده است، میخواهد بهترینِ همهی اینها را برای فرزندش انجام دهد، تصمیم گرفتم تمام آنچه را برای شما بسازم که در مسیر این تغییر، با تمام وجودم جای خالیاش را احساس کرده ام.
خانواده صمیمی عباسمنش متولد شده تا همراه و راهنمایی باشد برای شما که آمادهی تغییر شده ای و این جملات الهام بخش را می خوانی؛
- برای شما که مثل من متعهد شدهای تا رؤیاهایت را باور کنی؛
- برای شما که متعهد شدهای تا به جای کوچک کردن خواسته هایت، باورهایت را بزرگ کنی؛
- متعهد شده ای تا به شیوه ی بی حاصل قدیمی شک کنی و قوانین خداوند را بشناسی تا بتوانی برنامهنویس زندگی خود باشی.
بنیان خانواده صمیمی عباس منش بر پایه اشاعه توحید و یکتاپرستی است تا همه ما که اینجا جمع شدهایم، همواره به یاد داشته باشیم:
خداوند به عنوان سیستمی که این جهان را آفریده و هدایت میکند و تنها منبع قدرت و ثروت است، مقرر کرده تا زندگی ما در دست باورها و فرکانسهای خودمان باشد.
همه ما به یک اندازه به این منبع قدرت و هدایت وصل هستیم اما به اندازهی ایمان به این نیرو و هماهنگی با قوانین این سیستم، به این منبع وصل میشویم و این اتصال را به شکل: آزادی مالی، آزادی زمانی، رابطه عاشقانه، سلامتی، شغل مورد علاقه، آرامش و در یک کلام خوشبختی تجربه میکنیم.
تنها کار زندگی ما این است که قوانین این نیرو را بهتر بشناسیم و در اجرای آن بهتر شویم.
این تنها راهی است که کنترل آگاهانه اتفاقات زندگیمان را در دست خودمان میگذارد. هیچ چیز بیشتر از این به شما احساس آرامش میدهد که احساس کنی کنترل زندگیات در دست خودت است.
این جنس از آرامش، رمز جاری شدن هموارهی نعمتها به زندگی است.
سلام به خونواده عزیزم خونواده ای که با بودن تو جمعشون میتونم سعادت دنیا و اخرت رو واسه خودم به وجود بیارم .
و بینهاااااااااااااااااایت سپاسگزارم از استاد عزیزم فرشته ی نجات زندگی من و راهنمای من به سوی سعادت دنیا و اخرت قربونت برم استاد عزیزم نمیدونم چطور از شما تشکر کنم که اینطور متعهد شدین تا ادمایی که میخوان واقعا زندگیشون رو خودشون بسازن و خدارو بهتر بشناسن خودشونو بهتر بشناسن و زندگیشون رو یه تغییر اساسی بدن هدایت کنید به این مسیر زیبا و پراز شور و شوق بندگی و ایمان و توکل به تنها قدرت جهان هستی که واقعا خیلی محتاجیم به شناخت درست این قدرت بی پایان .
که شناخت اون تحول خیییییلی بزرگی در تمام جنبه های زندگی به وجود میاره .
الهی به امید تو پروردگارا مارا یاری کن تادر این مسیر حق ثابت قدم باشیم .
آمین
دوستان امروز اومدم نتیجه ی تغییر باور در زمینه روابط عاشقانه خودم رو براتون بگم یه حسی امروز بهم میگفت که بیام و این تجربه ی زیبارو مکتوب کنم و با شما در میون بزارم تا اونایی که نیاز دارن بتونن ازش استفاده کنن و البته ردپایی بشه واسه خودم تا بعدها بیام بخونم و لذت ببرم .
دوستان بعضی هاتون در جریان اتفاق ناخوشایندی که تو زندگیم افتاد هستین .
میدونم نباید بحث های منفی رو باز بکنم ولی فقط در حدی که یه پیش زمینه کلی داشته باشین مینویسم .
دوستان من تقریبا 3 ماه پیش متوجه خیانت همسرم شدم و واقعا با تمام وجودم احساس میکردم دنیا به اخر رسیده و اصلا امیدی به زندگی نداشتم فقط به جدایی فکر میکردم و هیچ امیدی نداشتم که رابطمون دوباره میتونه خوب بشه و سر و سامون بگیره .
من دوتا دختر دارم و 25 سالمه دوستان حالم به شدت بد بود و خیلی فکرای ناجوری به سرم میزد .
البته از قبل سایت استاد رو داشتم و گه گداری به سایت سر میزدم ولی فقط گوش میدادم و اون گوش کردن هم یه تغییرات کوچیکی رو درمن به وجود اورده بود .ولی بعد از این اتفاق با خودم گفتم حالا وقت عمل کردنه اگه الان عمل نکنی یعنی هررررچی که تا الان گوش دادی باد هوا بوده و به هیچ دردی نمیخوره .
تو اون شرایط خیلی سخت سعی کردم ذهنم رو کنترل کنم .
البته چند باری خیییییلی شدید با همسرم بحث کردم و کار به اجرا گذاشتن مهریه هم حتی کشیده شد تصمیممو گرفته بودم از شوهرم متنفر بودم و اصلا نمیخاستم ببینمش .
در همین بین انگار دونفر تو ذهن و وجودم باهام حرف میزدن یکی میگفت بسپار به خدا و قوی باش صبر کن و روی خودت کار کن .اگه روی خودت کار نکنی و نتونی توی این زندگی و این شرایط به ارامش برسی مطمئن باش هیچوقت کنار هیچ کس دیگه هم نمیتونی به ارامش برسی و این وضع نادلخواه دوباره پیش میاد .
اون یکی میگفت نه این زندگی رو ول کن مطمئن باش جای دیگه کنار یه ادم دیگه با یه شرایط دیگه خوشبخت میشی .
بین این دوتا مونده بودم هم رفتن و جدایی برام سخت بود (البته نه بخاطر وابستگی به خاطر اینکه میدونستم باید اول توی همین شرایط با تغییر زاویه ی دیدم به ارامش برسم بعد کم کم خداوند خودش شرایط رو برام بهتر میکنه ).
هم موندن و چشم تو چشم شدن با شوهرم و به یاد اوردن کاراش که هرثانیه عذابم میداد و حالم رو بدتر میکرد .
بالاخره توی این کشمکش ها تصمیم گرفتم هر روز فایل های استاد رو گوش کنم و راه چاره رو از این سایت الهی پیدا کنم با تمام وجودم از خدای بزرگم خواستم که کمکم کنه کار درست رو انجام بدم .
استاد تو یکی از فایل هاشون میگفتن که من در شرایطی که فرزندم رو از دست دادم تونستم ذهنم رو کنترل کنم و بعد از چند ساعت به ارامش برسم .
با خودم میگفتم مرد اونه که بتونه تو شرایط سخت خدارو فراموش نکنه وگرنه تو شرایط خوب که همه بلدن خوب باشن و حالشونو خوب کنن .
با هر سختی بود سعی می کردم از یه زاویه ای به این ناخواسته نگاه کنم که حالم بهتر بشه .
مثلا اون رو یه امتحان از طرف خدا میدونستم که میخاد با اون میزان صبر من رو بسنجه .
یا با خودم میگفتم من چون خیلی وابسته به شوهرم بودم چنین اتفاقی افتاد که فقط وابسته به خدا باشم نه هیچ کس دیگه ای .
یا میگفتم این مشکل میخاد بهم بگه که من ادم خیلی کینه ای هستم و باید در این زمینه خیلی رو خودم کار کنم تا بهتر بشم .
یا اینکه میخاست بهم بگه تو خودت رو دوست نداری و واسه خودت ارزش قائل نیستی باید این نگاه رو تغییر بدی و واسه خودت احترام قائل بشی.
تمام این درس هارو از این اتفاق به ظاهر بد گرفتم و البته خیلی تغییرات دیگه که در جریان این اتفاق تو شخصیتم به وجود اومد و سعی کردم با استفاده از این ناخواسته بعضی از جنبه های پنهان شخصیتیم رو پیدا کنم و روشون کار کنم و بهتر بشم .
خلاصه هر روز با این نگاه حالم بهتر و بهتر میشد و تازه میفهمیدم که با این ناخواسته من چقدر ایمانم به خدا بیشتر شد کمی بیشتر خداروشناختم و بهتر یاد گرفتم که چطور کارارو به خودش بسپارم و فقط تماشا کنم .
در جریان این اتفاق من تونستم بفهمم چقدر ادم کینه ای هستم و تونستم با راهکار های دوستان در عقل کل این کینه رو به میزان زیادی در وجودم کم کنم .
فهمیدم عزت نفس پایینی دارم و متعهد شدم که روی عزت نفسم کار کنم و البته هدفم اینه که محصول عزت نفس رو بخرم .
و خیلی چیزای دیگه که یاد گرفتم از این ناخواسته.
و باورتون نمیشه الان بعد از گذشت تقریبا 3 ماه رابطم با همسرم و خونوادش عااااالیه و همسرم به شدت تغییر کرده.
مردی که همیشه گوشیشو از من قایم میکرد حالا خیلی راحت گوشیشو ازاد میزاره و نگران نیست (البته خودم هم از این اتفاق یاد گرفتم که دیگه گوشیشو چک نکنم و فقط روی خودم کار کنم ).
مردی که از زن و بچش فراری بود و اصلا وقت برای اونا نداشت الان براشون وقت میزاره و شبا زود خونه میاد .
و البته مردی که در این جریان هیچ عذرخواهی از من نکرده بود (چون من بشدت حالم بد بود و ناآرام بودم واسه همین انگار فرکانس های من رو دریافت میکرد و باعث میشد با وجود پشیمونی اصلا به زبون نیاره و عذر خواهی نکنه و این باعث میشد حالم بدتر بشه ) دیروز بهم گفت خانوم من واقعا از کاری که کردم شرمندم نمیدونم چطور تو روت نگاه کنم .گفت ازت بی نهایت ممنونم که زندگیمو خراب نکردی و نرفتی من بهت مدیونم و…..
و باورتون نمیشه اون لحظه فقط خدارو میدیدم و حسش میکردم و تو دلم میگفتم خدایا قربونت برم ببین تو چیکار میکنی واسه بنده ای که همه چیزو میسپاره به تو حالم دگرگون بود به خدا همه ی کاراتونو بسپارین دست این قدرت بی نهایت خودش جوری راست و ریس میکنه که مبهوت میشین .
و کلی تغییرات دیگه در شخصیت همسرم به وجود اومده .
من هر وقت یادم میومد اشتباه همسرم رو و اون خانوم یادم میومد به شدت از هردوشون متنفر میشدم ولی یاد گرفتم که اونا هم جزئی از خداوندن و من هم جزئی از خداوندم پس ما همه یکی هستیم روح همه ی ما به هم پیوند خورده با خودم میگفتم اونا هم انسانن و انسان جایز الخطاست همینطوری با این باورها کم کم کینم کم شد و حتی حالا هر وقت اون خانوم یادم میاد واسش دعای خیر میکنم .
والبته ناگفته نماند از یکی شنیدم که دزد به خونه ی اون خانوم زده و بعضی وسایلشو برده و این دوباره برام قانون رو تداعی کرد که اگه تو فرکانس منفی باشی اتفاقات منفی برات میفته .
این موضوع رو واسه دوستانی میگم که تجربه ای شبیه من دارن و فکر میکنن دیگه همه چی تموم شده و امیدی نیست نه دوست من با توکل به خدا و تغییر شخصیتت اطرافت هم تغییر میکنه .
همسر من به گفته ی استاد الان 95 درصد تغییر کرده و خدارو بی نهایت شاکرم که تونستم ذهنم رو کنترل کنم و زندگیم رو خراب نکنم .
و یه چیز دیگه اینکه من از اول زندگی فرکانس خیانت رو فرستادم و عاقبت تو زندگی دیدمش که مصداق این گفته ی استاده که تمام اتفاقات زندگی ما نتیجه ی فرکانس خودمونه ولی تو این سه ماه که سعی کردم ذهنم رو کنترل کنم خداوند به بهترین شکل ممکن این مشکل رو برام حل کرد .
ببخشید طولانی شد .
در پناه خدای بزرگ باشید .