این فایل صوتی حاوی مکالمه ی استاد عباس منش با مدیر فنی سایت است. در این مکامله مدیر فنی سایت سوالاتی اساسی از استاد پرسیده است که گوش دادن به آن به ما کمک می کند تا:
قوانین بدون تغییر خداوند را بهتر بشناسیم و چگونگی به هماهنگی رسیدن با این قوانین در عمل را بهتر درک کنیم.
اصل را از فرع تشخیص دهیم
تمرکزمان از از روی حاشیه های به ظاهر قشنگ اما بی حاصل برداریم و بر اصل و اساسی بگذاریم که نتیجه اش شادی و رضایت بیشتر در زندگی مان است
تا اصلی ترین نشتی های فرکانسی مان را بشناسیم و برای بهبودشان تصمیمات اساسی بگیریم و قدم های عملی برداریم
زیرا در جهانی که سیستم آن فقط و فقط بازتاباندن فرکانس های ماست و برای موجود خالقی که تنها ابزارش برای خلق، فرکانس ها و باورهایش است، هیچ کاری اساسی تر از هماهنگ شدن با قوانین این سیستم و مهارت در ارسال فرکانس های هم-جهت با خواسته هایش نیست.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل صوتی «قوانین ثابت خداوند» را بهتر بشناسیم19MB110 دقیقه
سلام به استاد عزیز و همه دوستان همفرکانسی
چقدر این فایل اگاهی داشت از صبح تا خالا داره پخش میشه و من همش تو بهت فرو میرم.
چه شیوه جالبی بود خیلی جالب بود که یه نفر که انقدر خودش آگاهه بیاد سوالایی که براش مطرحه رو از استاد بپرسه چون استاد داره از منظر خودش برامون چیزایی رو میگه و ما یه چیزایی رو متوجه نمیشیم اینجا اقای ابراهیم از طرف همه بچه های سایت بهترین و مهمترین سوالا رو پرسیدن مخصوصا اون سوال که چرا نباید به بقیه اصرار کنیم بیان تو این مسیر و چه قانونیه که باید بفهمیم و رها بشیم از بقیه.
واقعا از آقای ابراهیم عزیز ممنونم و از استاد که برامون وقت گذاشتن و این مکالمه ارزشمند رو ضبط کردن قشنگ بااین حرف زدناتون فهیدم چرا نتایج شما با بقیه دنیا متفاوته ، شما از صبح تا شب تو هر مسئله ای به قانون عمل میکنید و بقیه در پی جمع کردن طرفدار هستند ، یکیشون خود من نمیخوام بگم من خیلی فهمیده هستم نه خودمم همینم همش دنبال راضی کردن بقیه هستم جای اینکه تمرکزم رو خودم باشههی حواسم پرت میشه. البته الان خیلی خیلی بهتر شدم ولی تا عالی شدن فاصله بسیار طولانی دارم.
دیروز یه داستانی خوندم خیلی جالب بود درمورد سوال خوب پرسیدن و اصلا سوال پرسیدن ، داستان اینه :
جک کارمند ساده در یک شرکت کوچک است و مسیر طولانیای را از محل کار تا خانه باید طی کند. روزی او به خاطر کارهای اضافه بسیار دیر به ایستگاه اتوبوس رسید. او بسیار خسته بود و مجبور بود بیست دقیقه برای اتوبوس بعدی منتظر بماند. یک اتوبوس دو طبقه آمد. جک وقتی دید در طبقه دوم کسی نیست بسیار خوشحال شد و گفت: «آه، میتوانم دراز بکشم و کمی بخوابم.»
او سوار اتوبوس شد و در حالی که به طبقه دوم میرفت، پیرمردی که کنار در اتوبوس نشسته بود به او گفت: «بالا نرو، بسیار خطرناک است.»
جک ایستاد. از قیافه جدی پیرمرد دریافت که او دروغ نمیگوید. نیمهشب بود و حتماً پیرمرد چیز خطرناکی دیده بود. جک قبول کرد و در انتهای اتوبوس جایی پیدا کرد و نشست. با این که جایش کمی ناراحت بود اما اینطور خودش را توجیه کرد که امنیت از هر چیزی مهمتر است. او روز بعد هم دیر به خانه برمیگشت و سوار همان اتوبوس شد و از این که پیرمرد دیشبی همان جا نشسته بود متعجب شد. پیرمرد با دیدن او گفت: «پسرم بالا نرو، بسیار خطرناک است.»جک از پایین پلهها به بالا نگاه کرد، تاریک وترسناک به نظر میرسید. دوباره در انتهای اتوبوس جایی پیدا کرد و نشست. شبهای بعدی هم که جک دیر به ایستگاه میرسید دیگر خودش به انتهای اتوبوس میرفت.
یک شب پسری سوار اتوبوس شد و داشت به طبقه دوم میرفت که پیرمرد به او گفت: «پسرم بالا نرو، خطرناک است.»پسر پرسید: «چرا؟»
پیرمرد گفت: «مگر نمیبینی؟ طبقه دوم راننده ندارد!»
پسر در حالی که بلند بلند قهقهه میزد به طبقه بالا رفت.
یه سوال ساده چقدر میتونه مارو راحت کنه و ما نمیپرسیم و الان مدیر فنی پرسید و هزاران نفر جواب گرفتن حالا هرکدوممون اندازه فهممون ازین فایل درس گرفتیم.
این فایل میتونه جزو فایلای مصاحبه با شما قرار بگیره که چون یه ادمی که رو خودش کار کرده سوالا رو پرسیده انقدر سوالا اساسی و خوبه و خاله زنک بازی نیست.
چقدر جالبه درخواست لبتاپ انقدر ساده اجرایی شده ، گاهی ما جرات درخواست هم نداریم چه برسه به رسیدن بهش رو.
کاش اقای ابراهیم میگفتن چجوری بود این خواسته براشون که انقدر زود بهش رسیدن.
واقعا سپاسگذارم ازتون
روزم عالی بود عالی تر شد با شنیدن این مکالمه خوب و ارزشمند.