آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 1 - صفحه 28
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2015/11/عکس-فایل-1.jpg
400
510
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-11-26 21:06:122020-08-28 10:15:06آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
استاد عزیز ممنونم
به نام صاحب اختیار جهانیان، الله مهربان
سلام به همه ی عزیزان عباسمنشی
خدا رو شاکرم که هر وقت خودم رو در محضرش احساس کردم و توجه م رو به سوی یگانه ی عالم قرار دادم آرامشی وصف ناپذیر به سوی قلب و جسم و وجودم جاری شده که انگار سبک بار در پروازی
وقتی توجه ذهن و روحت رو به سمت او میبری همه چیز برای توست و اوست که در تو جاری میشه
چه لحظات سختی که اگر او نبود و یادش در قلبم نمیومد واقعا از سر بی تدبیری و آشفتگی معلوم نبود نتیجه ی آن لحظات چی میشد و چقدر سقوط کرده بودم
و هر وقت اوضاع سخت شده بیشتر از همیشه نزدیک میشه و به تکرار ندا میده که من هستم هااا…
من میتونم کمکت کنمااا…
و وقتی بهش توجه کنی واقعا این رو به چشم دیدم که همه چیز با اراده ی او وقتی بگه کن، فیکن
خالق زیبا و قادرِ من که تووی کلمات و وصف هرگز نمیگنجی
و نمیشه تو رو به کلام آورد
دوستت دارررم
در پناه الله رحمان
یا حق
بنام خدا وندمهربان
?روز سی و سوم سفرنامه ،فایل آرامش درپرتو آگاهی قسمت اول?
سلامی پراز عشق و آگاهی ب دوستان عزیزم. . ..
این صدا در زندگی من بسیار پر رنگ و زنده است ، شاید اطرافیانم مرا ب این خاطر خیلی رویایی و غیر منطقی و خودخواه میخواندند اما من فقط صدایی رو میشنیدم ک راه صحیح را خیلی ساده بمن نشون میداد و من ب تبعیت از خدای درونم گام هارو برمیداشتم ،شاید ان وقت ها نمیدانستم آن صداخدای درونم است ، اما من نهایت تلاشم رو میکردم ک چیزهای ک بمن گفته شده رو انجام بدم ، و دل خوش میکردم ب آن وعده ها ک از عمق جانم می آمد و من انقدر ب ان ها قدرت داده بودم ک صدایش را بطور واضح میشنیدم
و زندگیم پر بود از موفقیت های ک همان صدا وعده اش را داده بود
و عینا میدیدم ک هرچه دارم از این آگاهی هاست ک دارم. . .
و هرناخواسته ای ناشی از نشنیده گرفتن این صدای عاشق است
در زندکیم خیلی جاها نادیده گرفتم آن صدای ک راه عشق رابرمن آشکار میکرد و من با نادیده گرفتنش واقعا اذیت شذم
اما خدای درون ما آنقدر عاشق و مهربان است ک باز راهگشایی میکند و رهنمایت میشود تا از راه رفته بازکردی
خودش چراع بدست میگیرد و راهت را روشن میکند
خودش آرام جانت میشود و عاشقانع دلداری ات میدهد اما با راه حل
خودش از عشق میگوید از آینده ای روشن و سپید میکوید
اما ب آن شرط ک دست در دست قدم را با پیغام هایش بر داریم
میتونم چندین صفحه یا کتابی دراین مورد بنویسم ک هرجا با او هماهنگ بودم همراه بودم هرچه دیدم خیر و نیکی بود
و هرجا ک گوش هایم را از شنیدن راه حق بستم هرچه دیدم اشک بود و پشیمانی
حدای درونم انقدر قدرتمند است ک دیگر از ندا گذشته و درخواب بارها راه درست رابرمن آشکارمیکند
او نع در قلبم درتمام وجودم حکم فرماست
من در زندگیم با همین پشتوانع دست ب کارهای زدم ک هرکه مرا میدید نمیتوانست باهیچ دلیل و منطقی سندی بر درست بودن ان مسیر پیدا کند اما من ب پشتوانع همان صدا ، وامید ب وعده هایش ، موفق بودم
و این برای دیگران باورکردنی نبود
من در زندگیم دست ب تصمیماتی زدم ک اطرافیانم ازترس درونشان نجوا میشد اما من انقدر آرام بودم ک ترسی برمن وارد نمیشد و نتیجه نیز مشخص است
آن وقت ها ک نع استاد بود و نع حال خوبی داشتم ، توزندگیم تضادهاو مشگلاتی بودن ک روحم رو آزار میدان
یک طرف سخن از ماندن و سوختن بود
یگ طرف صدای خالقی بود ک بامن سخن لیاقت میگفت
من نمیدانستم لیاقت چیست ،شاید بخوبی الان نمیدانستم ،لیاقت برای من درحکم یک کلمه بود ،درست بود ک معنایش رو بحوبی درک نمیکردم اما ازعمق وجودم درشب های تنهایم درگوشه ی اتاق خسته ی خسته بودم چشمانم اشک بار بودن ، باخدای خودم سخن میگفتم ک یاری ام کند . . .
او هم بامن سخن میگفت دراتاق تاریک زیر پتو بابدنی بو کرفته ک رو زها بود زیرپتو مانده بودم تاکسی را نبینم .در تمام آن نا امیدها ، ک ب سحتی میشد دلیلی برا زندگی یافت ،یک نفر در اعماق قلبم فانوس بدست ایستاده بود و بامن سخن عشق میگفت
مرا ب آرامش میخواند ، بامن سخن از لیاقت و ارزش میگفت ، مرا امید میداد ک تو0زیباو شایسته ای نباید اینجا زیر پتو نا امیداز خدایت باشی
سخت بود در تمام این تاریگی و ظلمات شنوای امیدو ارزش و لیافت باشی
یکی بامن سخن ازبی ارزشی میگفت
و صدای دیگر سخن از درجات بالا
من ساکت فقط ب آن صدا کوش میدادم
بامن میگفت زهرای زیبا پاشو
زهرای من پاشو ، برخیز ک تو بسیار با ارزشی ، فکر میکنی اگر اینجا بمانی و حودت را از بین ببری ،کارخوبی میکنی؟
برخیر و نشان بده ک تو قوی هسی
برخیز و بخودت برس
برخیز ک من باتو هستم
آن صدا تا صبح برایم از ارزش و لیاقت سخن گفت
شب های پیش هم امده بود اما کو گوش شنوا
من0هیچ امیدی نداشتم
هیچ امیدی ،انقدرخسته وزخمی بودم ک توان ایستادن نداشتم
اما ب امید ا ن صدا ایستادم
روز بعد رخت خوابم ک یک ماه بود گوشه اتاق پهن بود را جمع کردم
ان صدا را میشنیدم ک تحسینم میکرد
ب حمام رفتم . دستی ب سرو رویم کشیدم ،موهایم انقدذشانه نشده بود ک نمیتوانستم شانه اش کنم
باهرسختی بود خودم را تمیز و خوشبو کردم ،مقابل اینه ک ایستادم خدایم میکفت ببین چقدر زیبایی ،چشمانت با اینکه از اشک ریختن زیاد پف کرده ام بازهم زیباست ،صورتد لاعر شده اما بازهم پوستت همچون بزگ گل شفاف و زیباست
این صداها قدم هایم رامحکم ترکردند
آن شب ها زیر پتو بامن میگفت برخیر و نشان بده چقد قوی هسی نشان بده
هزاران بار تکرار میکرد ک تو ارزشمند0هستی
روزها گذشت
ماه ها گذشت
و این نیروی هدایتگر لحظه ای مرا رها نکرد
یک روز بخودم امدم دیدم شب و روزم رادرسایت عباسمنش دارم خدا را می اموزم
بخودم امدم دیدم چقد سرحال هستم
بخودم امدم دیدم چقد زیباتر و شادب تر شده ام
بخودم امدم دیدم تمام ان ها ک منتظربودندبشکنم توان ایستادنم آن ها را ب حسادت برانگیخته
همه این ها ب کنار دیدم ، هدف ی زیبا و بزرک دارم
تمام این ها دستاورد من از این نیروی هدایتگر و عاشق است
عاشقتم خدای من انرژی زیبا
عاشقتم استاد
عاشقتم خانم شایسته
عاشق همتونم ،
زندگی زیباست !?????????
سلام استاد
یه روز از فشار مشکلات زیاد ک چکار کنم یا کجا برم اینکه چطور باید توکل کنم ب کی توکل کنم خسته شده بودم از اینکه چهل سال ب امید کمک بنده ب هیچ جا نرسیده بودم انگار ک همه سختی های دنیا ریخته شده بود روی شونه های من
عین همیشه سایت شما رو باز کردم را باور اینکه هدایت میشم شما و سایتتون راه رو نشونم میدید ک این فایل اومد .انگار حرف های خود خدا بود با صدای این عزیز
خوشحالم خوشحال تر از همه بنده ها
چون من راهی رو پیدا کردم ک همه جا همرامه .مواظبمه .محافظمه
ممنون
سلام خانم شایسته و استاد عزیزم خود متعالی تو میخواهد ارام باشد این حقیقت توست ارامش وقتی به یاد میارم میفهمم درسته زمان های که عصبی نگران و نارحت بودم تمام کار های من به بدترین موجه ممکن با همان نگرانی و به سخت ترین صورت پیش رفت و به یاد میارم زمان های که ارام بود به قدرت بزرگی در جهان توکل کردم و به او وصل شدم همه چیز خوب و عالی
پیش میرفت اما زمان های که ادم ها ارامش من رو میدین با تعجب به من میگفتن تو چه طور توی این شرایط باز هم ارومی و من فکر میکردم که مشکل از من هست اما یک فرد طبیعی اروم هست لبخند میزنه و شاده و در یک کلام فرد طبیعی حال خوبی داره درسته او هم به تضاد ها چالش های در زندگ ی اش برخورد میکنه اما همین ارامش خداگونه هست که شرایط رو به سمت خوب تغیر میده و تنها رها و ارام است که میشنود زمان های که اینگونه بودی تمام راه حل هاجلوی پایت گذاشته شد تو پاره ای از خدایی وقتی به این موضوع فکر میکنم باخودم میگم چطور با ادمی که بد هست خوب باشم چطور فکر کنم اون بخشی از خدا است اما وقتی به او نگاه کردم چیزی جز خوبی ندیدم به سرعت وقتی این جمله را تکه ای از وحود خداوند را تکرار کردم تمام ویژگی های خوب کمک کردن لبخند زدن مهربانی اش را به یاد اوردم و گفتم درسته همه ما بخشی از خدا هستیم و بدون خداوند تمام نیرنگ ها و حلیه هارو به نفع تو تموم میکنه وقتی این رو میگم به یاد انیمشین مورد علاقه ام میفتم اون خوش قلب ترین موجود هست و هر کسی که میخواد براش نقشه ای بکشه در اخر به نفع اون تموم میشه پس فقط کافیه باز هم خودت باشی و اروم فک رنمیکردم اینقدر مطالب از این فایل یاد بگیرم
خود متعالی تو ارام است من سعی میکنم در تمام لحظات ارام باشم چون دیده ام که نگرانی عصبانیت هیچ کاری را هیچ کاری رو پیش نمیبره بلکه ان را پیچیده تر میکنه
تنها رها و ارام است که میشنود و اگر به دنیال راه حل هستی اون در دل تمرکز و ارامش است
همه همه پاره ای از خدا هستیم
آری لحظه هایی در زندگی هر کدام از ما هست که می توانیم واقعا لذت ببریم و سپاسگزار تر باشیم.
همان مواقعی واقعا در لحظه زندگی می کنیم.
همان مواقعی که روی ذهن کنترل بیشتری داریم.
و آگاهانه روی زیبایی ها تمرکز می کنیم.
لحظاتی که ناخواسته ها یمان را فراموش می کنیم و دیگر به چیزی جز عشق خداوند فکر نمی کنیم.
همان لحظاتی که به شدت پرانرژی و امید وار هستیم.
همان لحظاتی که هیچ محدودیت برایم معنایی ندارد.
همان لحظاتی که احساس به شدت خوب هماهنگی را تجربه می کنم.
زیرا احساس خوب از همه چیز با ارزش تر است. وقتی احساس خوبی دارم اصلا تمام محدودیت ها را فراموش میکنم.
وصل شدن به این نیرو مهم کار زندگی من است.
این هماهنگی معجزه می آفریند در لحظاتی که محو خداوند شده ام فرکانسم تقویت می شود
و کمک می کند تا مدارم نیز بالاتر برود.
ما همه ی خواسته ها را برای احساس بهتر می خواهیم اما احساس خوب یک موضوع کاملا ذهنی است
که می تواند هر کس با توجه به سبک شخصیش آنرا برگزیند.
بنام خداوند بخشنده و مهربان
سلاااااام
عاشق شدم، عاشق خداوند منان، خداوند جان
چطور به دنیا از این دریچه زیبا نکرده بودم میشود تمام موجودات را همان طور هستند دوست داشت، میشود تمام انسانها رو همانطور که هستند دوست داشت اونوقت هرچیزی که میبینم و برخورد میکنم میشوند همراه من و در کنار من هم جهت من گویی تمام عالم میخواهند که خواسته های منو برآورده کنن میخواهند کمک کنن تا من رستگار شوم، میخواهند من با خدایی درون خودم دوست صمیمی شوم.
من و تمام عالم یکی بودیم، منو خدا هم یکی بودیم، من و عالم و خدا همه یکی بودم بحث به دنیا آمدن این دنیا که شد من فراموش کردم که با خدا و عالم یکی بودم اما الان دارم به یاد میارم که خدا از روح خود در من دمید و به من جان داد، من بیاد میارم که خدا مراقب من هست و به من اختیار داد تا انتخاب کنم بیاد میارم که برای چه به این دنیا آمدم و برای چه این انتخاب رو انجام دادم. بنابراین خدایا عاشقانه پرستش می کنمت و تمام عالم رو عاشقانه دوست دارم
سجده کرد و گفت کای رب ودود
من چه دانستم ترا حکمت چه بود
پروین اعتصامی
جز زیبایی چیزی در این عالم نخواهم دید
سپاسگذارم
به نام حضرت دوست که هر چه هست همه اوست
مهرزاد هستم از بندرعباس برای اولین بار دیروز با دنیای آگاهی سایت بی نظیر شما آشنا شدم،اولین فایلی رو که دانلود کردم فایل صوتی آرامش در پرتو آگاهی بود، آرامشی درونم چنان جان گرفت که ایده ای نو در ذهنم خلق شد،و همون گویی دعوت شدم به سفری به درون خودم قلم برداشتم و شروع کردم به نوشتن و دیدم داستانی رو پیش میرم به نام ” من و آینه” که پارت اول اون رو در پیج اینستاگرامم قرار دادم و سهیم شدم به آدرس ……
و شروع ایده نوشتن من در جوار دو دوست بود که اینگونه آغاز گردید
امروز در جوار دو دوست گرانبها بودم،خدا رو شاکرم برای بودنتون افسانه عزیزم و قهرمان ارزشمندم که در محضر شما بزرگواران چراغ این ایده در ذهنم روشن شد.
داستان” من و آینه” تقدیم به دوستان ارزشمندم و عالم هستی که وجود هممون بخشی از کلیت اوست.
“به نام حضرت دوست که هر چه هست همه اوست”
“من و آینه”
وارد تالار آینه شدم،در جوار مقبره شیخ بهایی،نقش و نگارهایی از آینه های هزار پاره،تکه هایی کوچک از آینه ها که با ظرافت خاصی در کنار هم قرار گرفته بودند و تصاویری بزرگتر از اشکال و نمادهایی معنا دار از درونشون مشاهده میشد.
کمی که از دیوار فاصله می گرفتی اشکال و طرح ها وسعت و یکپارچگی زیباتری به خودشون میگرفتن و یک بنای بی نظیر رو میساختند به نام تالار آینه.
بازتاب تصاویر و نقش و نگارهای سنتی،با رنگ های آبی و فیروزه ای در تکه تکه ی آینه ها به چشم میخورد،حال و هوای عجیبی داشت،دوست داشتی در سکوت فقط به تماشا بشینی،انعکاس نور و نقش و نگارهای دیوار بزرگ روبرو از مسجد گوهرشاد در تکه های آینه قابل دیدن بود.
خوب که به اونها خیره میشدی تا بازتاب تصاویرش رو ببینی،با تصویر صورت و چشمان خودت مواجه میشدی،انگار تالار آینه با تو حرف داشت،حرفی که میبایست با سکوتت و مشاهده گر بودنت و حضورت اون رو دریافت میکردی.
تصویر خودمو در آینه دیدم،و بازتاب چشم هایی که به اون خیره شده بود،شاید در جستجوی معنا،شاید به دنبال کشفی از نشانه ها،شاید…
اون یک آینه بود که وقتی بهش نگاه میکردم، تصویر خود من درون آینه بود،کمی که دورتر میشدم،چشم های خودمو میدیدم ،باز یک قدم دورتر شدم تصویر چشم های من هزار پاره شد،
چقدر شبیه نگاه های دخترم بود
کمی هم به چشم های پدرم میخورد
عمق نگاه های مادرم رو داشت
لبخند چشم های خواهرم بود
و شاید شبیه مهربانی نگاه همسرم
چه پیامی داشت؟
چشم هام رو بستم،نفسی عمیق کشیدم،من به یک سفر دعوت شدم،سفری به اعماق وجودم،به بیکرانه های درونم
بیکرانه هایی که شاید مثل هزار پاره های تالار آینه به وسعت هستی بود.
سفری که همسفرانی ارزشمند منو همراهی میکردند
سفری برای آینه وار دیدن آدم های زندگیم
داستانهای “من و آینه” شاید نگاه و تجاربی شخصی از دیدگاه های من نسبت به زندگی،هستی،عشق و انسانها باشه که بخاد منو برای شناخت بیشتر گوهره و اصالت وجودم رهنمون کنه، تصمیم گرفتم این داستان ها رو در این پیج به اشتراک بذارم و تقدیم کنم به هزار پاره های وجودم و آدم های زندگیم امید که چراغی باشه برای شناخت گوهره وجود خودم و سهیم شدن با عزیزانم.
سلام خواهر گرامی، پاره ای از خدا
هدایت شدنم به این کامنت زیبا و پرمعنا شما نیز قطعا یکی از بی نهایت هدایتی است که شامل حال من شده است چون همین چند روز پیش بود که پسر عمه ام آمده بود راز آسان شدن زندگی ام را بر من را می پرسید و دو سه روزی در هرثانیه از زندگی ام در کنار من بود و شاهد این بود که چقدر کارهایم آسان پیش می رود با کمترین زحمت غذا و پول و ماشین و انسانها و جهان به خدمت من در می آیند و تنها حرفی که توانستم از کل این سه سال آموزشی که از استاد عباسمنش دیدم را در این جمله خلاصه کنم که ما درجهانی زندگی می کنیم که تمام مخلوقات اطراف ما جهان اطراف ما، به مانند آیینه عمل می کند، اگه بخندیم بی نهایت تصویر می خندد و اگر عصبانی شویم بی نهایت عصبانی می شود پس تنها کار ما این است که در مقابل این آیینه های بی نهایت بی نهایت بخندیم مثبت بنگریم خوبی و نیکی کنیم و داشته هایمان را ببینیم و سپاسگزار آنها باشیم
درود بیکران دوست عزیز
روزتون پر از معجزات الهی
.
دیشب در پی تضادی که باان روبرو شدم وارد سایت شدم، و به این بخش سایت هدایت شدم.(البته طبق قانون متوجه شده بودم که انچه ما تجربه میکنیم از فرکانس ارسالی درون ماست و همین باعث شده بود در حال بد نمانم و کنترل ذهن کنم،و خوب فهمیدم کمی زودتر باید کنترل ذهن میکردم اما تکامل است دیگر، نباید افسوس خورد).
اول که متن نیایش استاد رو خوندم
چقدر ارام شدم
گویی همان چیزی بود که باید میشنیدم
(ما تکه ای از خدا هستیم)
دقیقا پاسخی به من بود
و بعد با صدای استاد ان را گوش دادم. غرق شدم در آگاهی اش.
.
و با شکر و سپاس و آرامش خوابیدم.
صبح که بیدارشدم اینبار برخلاف روزهای قبل که سریع وارد سایت میشدم، شروع کردم با خودم حرف زدن،از خداوند برای این تولد دوباره من و جهان تشکر کردم،از خداوند برای نعمتهای اطرافم و درونم تشکر میکردم،با او حرف میزدم که امروز جهانی تازه است و سپاس از فرصت درک این آگاهی که به من بخشیدی،از او طلب امرزش میکردم که گاهی چطور فراموشش میکنم و لحظه به لحظه حالم بهتر و عالیتر میشد.
و بعد به سایت اومدم و مجدد این صفحه تا کامنت بچه ها رو بخونم و از استاد تشکر کنم
که هدایت شدم به داستان دوست عزیزمون و بعد پاسخ شما.
پاسخ شما به وضوح جوابی بود به همان تضاد شب گذشته من.
(ما درجهانی زندگی می کنیم که تمام مخلوقات اطراف ما جهان اطراف ما، به مانند آیینه عمل می کند، اگه بخندیم بی نهایت تصویر می خندد و اگر عصبانی شویم بی نهایت عصبانی می شود پس تنها کار ما این است که در مقابل این آیینه های بی نهایت بی نهایت بخندیم مثبت بنگریم خوبی و نیکی کنیم و داشته هایمان را ببینیم و سپاسگزار آنها باشیم)
سپاسگزارم دوست بی نظیرم️️️
سلام بر تکه تکه های خدا در 33ومین روز سفر
هیچ وقت اینگونه به تمام موجودات عالم نگاه نکرده بودم …چه زیباست این نگاه و چقدر حس آرامش می دهد و چه زیبا خدایی میشویم.لحظاتی در زندگی ما هست که توکل عمیق کرده و به آرامش رسیده باشیم و حالا که قانون را فهمیدیم متوجه ردپای قانون در زندگی خودمان هم میشویم.یکی از این لحظه ها (قبل دونستن قانون)زمان عقدم بود چون سنتی ازدواج کردم فقط شش ماه بود که با همسرم آشنا شده بودم فکر میکردم خیلی استرس داشته باشم اما به خدا توکل کردم و چنان آرامشی داشتم که هنوز خودم در تعجبم!!!!شش ماه هم داستان جالبی دارد چون پدرم سنتی بود اصلا شش ماه رو هم قبول نمی کرد اما مادر بزرگم فوت کرد مجبور شد تا 40روز صبر کنه بعد اون هم دو ماه به خاطر محرم و صفر صبر کرد و شد شش ماه…همه اینکار ها رو خدا برای من انجام داد چون فقط به خودش توکل کرده بودم .
بعد فهمیدن قانون چون با آگاهی این کار رو انجام می دهم موارد بیشتری برای من رخ داد.از خدای خودم بینهایت سپاس گزارم که با تکه ای از خودش آشنایم کرد که اینگونه من رو با قوانینش آشنا کنه و قدرتم رو به من نشون بده…
هرچی آرزوی خوب مال تکه های هم فرکانسی من در خانواده عباس منش
به نام خدا
33مین برگ سفرنامه 8 شهریور 98
دیروز برا اولین بار که فایل رو شنیدم احساسم تغییر کرد، یه حالی بهم دست داد که تو دفعات بعد دیگه تجربه ش نکردم.
من و تو یکی هستیم و خدا. واقعا صدای استاد دلنشین هست.
درباره سوالی که خانم شایسته عزیز پرسیدن که “لحظاتی را به یاد بیاور و دربارهاش بنویس که اتصال و اطمینان به این نیرو، به طرز ویژهای اوضاع را برایت عالی پیش برد” یه مورد جلسه کنکو کارشناسی بود که توکل کردم به خدا و خیلی ریلکس بودم سر جلسه و نتیجه هم عالی بود برام، مطمئنا موارد دیگه هم بوده که الان یادم نمیاد….