آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 1 - صفحه 56
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2015/11/عکس-فایل-1.jpg
400
510
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-11-26 21:06:122020-08-28 10:15:06آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام خدایی که همه چیز میشود همه کس را
میخواهم دلنوشته ام را اینجا مکتوب کنم که هر موقع هوای دلم گرفت آنرا بخوانم و آرام گیرم.
بنام او که هدایت اش همه را در بر میگیرد.
ای آنکه تنها پناه و امید پناهندگان هستی.
ای آنکه همیشه هستی.ای آنکه قدرتت همه جهان را احاطه کرده.
ای آنکه هر لحظه مرا خدایی دگری.
ای آنکه از من به من نزدیکتر و مهربانتری.
ای آنکه یتیمان را پدری و مادر
ای آنکه ناامیدان را امیدی……
دستانم را بگیر و مرا یاری کن تا در مسیر درست قدم بگذارم.
از جانب خودت نیرویی یاری دهنده برایم بفرست.
معبودا،مرا از هر آنچه که که از تو و یاد تو و از این مسیر متعالی دور میسازد،دور کن .
با قلبم،با نوای قلبم با من سخن بگوی و به من بگو که چه کنم که درمانده و محتاجم به تو.
پروردگارا،این روزها بیشتر از هر زمان دیگر،به نگاه پر مهر تو فقیرم و بینوا.
این روزها ،همه رفیق و همدم تنهایی ام تو هستی.
فقط تو را صدا میزنم و از تو یاری میجویم.
این روزها شدیداً ،حس نیازمندی به تو را در وجودم حس میکنم.
باید خودم را ،جمع و جور کنم تا خودم را پیدا کنم.تا با خودم صلح کنم.
این روزها عجیب بی قرارم و تنها قرار دل بی پناهم تویی…عجیب دلتنگ خودم هستم…
انگار گمشده ای دارم که سال هاست که در هیاهوی این جسم و ذهن آنرا گم کرده ام و باید در نزد تو ،آنرا بجویم…
این روزها هوای دلم گاه ابریست،گاه بارانی ،گاه آفتابی..تکلیف دلم با خود مشخص نیست.،نمیدانم که باید به دنبال چه چیزی بگردم.،هر چه که هست چیزی فراتر از خوشبختی ست انگار.
انگار به یک آرامش الهی نیاز دارم،آرامشی از جنس ایمان ،از جنس یقین و باور به حضور تو.،آرامشی که بی قراری دلم را آرام کند.آرامشی که خیالم را آسوده کند از بودنت.
این روزها،به چیزی مثل ،معجزه نیازمندم.معجزه ایی که مرا بکوبد و از نو بسازد.
انگار درونم،غوغایی ست .همانند نوزادی هستم که در آغوش مادر است و همچنان بی تاب.
همانند هاجر شده ام که در بیابان این طرف و آن طرف می دوید تا شاید آبی بیابد.
آری.،انگار من هم همانند هاجر دنبال سیراب شدن هستم ولی به هر طرف که میروم سرابی بیش نیست.
تشنه لب و خسته به دنبال آبی گوارا هستم که جانم را سیراب کند و کویر دلم را جان دهد.
دلم عجیب بی قرار است همانند کرم ابریشم که در حصار پیله ،چشم انتظار تولد و بیرون آمدن است.
آری.حال دلم را فقط تو میفهمی ،تو که از جنس خودت هستم.فقط تو درمان این دل بی قراری.
کلید این دل نزدتوست…
نمیدانم که چه میخواهم ولی آگاهم هر چه که هست نزد تو و در دستان دوست…
هوای خانه ی دلم را آفتابی کن و از مهر خویش بر آن بتابان و خانه ام را آباد کن.
من دیگر متولد کن.این حال را دوست دارم چون یقین دارم من هم،همانند هاجر چشمه را میبینم.
برای وصل شدن به تو،باید تمام وابستگی هایم را قربانی دلم کنم تا آرام گیرد.
من هم،همانند خضر کشتی زندگیم را سوراخ میکنم تا نجات یابم.من هم اسماعیل درونم را قربانی میکنم تا دوباره متولد شوم.
تولد دوباره من شورانگیز خواهد بود .چون خانه دلم را از نو بنا میکنم.
و خود را به منبع اصلی درونم ،به خود متعالی ام که فراتر از ذهن و جسم و فراتر از زمان و مکان هست ،متصل میکنم.و مراقب هستم که این اتصال همیشه متصل و وصل بماند.
میخواهم که آگاهتر شوم.میخواهم به اصل خویش بازگردم و آنرا دریابم.
میخواهم این جهان را از دید این آگاهی بنگرم.
میخواهم محدودیت کالبد جسم را کنار بزنم و خود متعالی ام را ،متجلی کنم.آری.،خود اصل درونم را که نور است و آگاهی.
درکش برایم قابل فهم نیست ولی سعی میکنم که درک کنم و بفهمم.جنس این آگاهی ناب است و خالص.
آگاهی که به من می آموزد و تجربه میبخشد.
آگاهی که مرا آزاد و رها میکند از جسم و ذهنم.
ذهن مشوش من درک این آگاهی را ندارد و جسمم تاب و توان این جنس آگاهی را هنوز نشناخته.
دلیل بی قراری ام، شاید همین است که ظرفیت ذهن و جسم من برای این آگاهی کافی نیست و من از درون بی تابم.
خدایا ،این آگاهی را هر لحظه به خودت متصل نگاه دار که اصل من همین است و مابقی فرع است و واهی.
سلام به همه دوستای عزیز خانواده عباس منش. سلام به استاد و مریم عزیزمم.
روز سی و سوم سفرنامه.
قلبت را پاک کن، اتفاقات خوب وقتی به سراغت می آیند که قلبت را پاک کرده باشی.
بچه که بودم وقتی با دوستام دعوام میشد، یه دوساعت بعد میرفتم خونشون و با هم آشتی میکردیم و دوباره بازی میکردیم. چیزی به نام کینه تعریفی نداشت. بی پروا از آرزو ها و خواسته هامون حرف میزدیم و غرق در خاله بازی از زندگی لذت میبردیم. یادمه هر روز به عشق دیدن دوستام و لحظه شماری برای بازی هایی که باهاشون میکردم، بیدار میشدم و از کوچکترین چیزها لذت میبردم. بی پروا و آزاد . یادمه تو شرایط سخت که حتی بابام پول نداشت برای من لباس بخره و مامانم از تکه های لباس خودش یه دامن خوشگل تیکه تیکه درس کرده بود، من از پوشیدن اون دامن اینقد ذوق کرده بودم که حد نداشت و هنوزم یادمه که چقد خوشحال بودم که دامن دارم. یا روزای عید برای خرید یک کفش عید اینقدددددد ذوق و شوق داشتم که زودتر عید بشه و بپوشمش. با اون کفش کلی تصور میکردم و تو رویای خودم با اون کفش از روی جوب آب، رو چمنا رد میشدم و لذت میبردم. کم کم بزرگ شدم و فهمیدم روح من همونی هستش که تو بچگی بوده، فقط خیلی چیزا به آگاهیش و تجاربش افزوده شده. روح من همونه و هنوزم نیاز داره مثل روزای بچگیم، با ذوق انجام تمام کارای روزانه پا بشه و اینقد این کارا براش ساده و جذاب باشه که از انجامشون لذت ببره. روح من نیاز داره چیزی به نام غرور که هی من من میکنه رو حذف کنه و براحتی اول خودشو دوست داشته و با عشق ادم ها رو هم دوست داشته باشه. اینجوری میتونه وقتی یه تضاد دید، براحتی بخنده و ساده از روش بگذره. بجاش بگه خدایا من دوست دارم ادمای دور و برم عکس این تضاد عمل کنن و بره دنبال کاراش، آزاد و رها. فقط خیال پردازی کنه و برقصه و شاد باشه. یادمه موقعی که برای کنکور ارشد میخوندم، با دنیای مجازی قط ارتباط کرده بودم و کاملا مرتبط با دنیای زیبای درونم شده بودم. تو خیالم دوستا و هم اتاقیایی رو تصور میکردم که با هم شاد غذا درس میکنیم. با هم صحبت میکنیم . با هم غذا میخوریم. میریم بیرون و در کل در صلح و صفا و ارامش و عشق با هم زندگی میکنیم. هم کلاسیایی تصور میکردم که بسیار مهربان، شاد، امیدوار و موفق و پولدارن. اساتیدی رو تصور میکردم که بسیار دلسوز و دوست داشتنی هستن و در این خیال خودم از زندگی تو اون شرایط لذت میبردم. اینقد تو خیالات خودم غرق بودم که از حس زیبای اونا انرژی میگرفتم و با لذت درس میخوندم. تا اینکه تهران قبول شدم و دقیقا و حتی بهتر از اون چیزایی که تو خیالم بود اتفاق افتاد و من بهترین روزای زندگیم رو با اون هم اتاقیا گذروندم. و هنوزم عاشقشونم. با یکی اونجا آشنا شدم که عاشقش شدم و خالصانه دوستش داشتم و دارم. و کلی اتفاقات خوب دیگه. وقتی قشنگ تر به این روند نگا میکنم. میبینم که چقد دنیای مجازی میتونه ادم رو از خواسته هاش پرت کنه. و چقد لازمه با خودمون خلوت کنیم تا این خیالات رو واضح تر ببینیم. یادمه حتی با اعضای خانوادمم زیاد صحبت نمیکردم و به امید قبولی فقط درس میخوندم اونم با عشق. گاهی وقتا ذهنم راجب پدرم هی بد و بیزاه میگه و منم باهاش همراهی میکنم. تا اینکه میبینم به یه ادم وحشی تبدیل شدم. یهو به خودم و شرو میکتم به ساده گرفتن عمل بخشش. برمیگردم به تجربیات بچگیم که چقدددد راحت میبخشیدم که هیچ، راحت هم دوست داشتم. گفتم باید قبل از قضاوت کسی، میزان علاقه خودم به افراد رو بسنجم. اگر دیدم کمه اول علاقه ام رو ببرم بالا و بعد بیام قضاوت کنم . اونوقته که قضاوت کردن فقط برات مسخره بازی میشه. در اصل من بخاطر کمبود علاقه یه افراد اونا رو قضاوت میکزدم. در اصل مشکل در درون منه. و هیچعامل بیرونی نیست.
من باید عشق رو در درونم بیشتر گسترش بدم. مثل بچه ۱ ساله ای که براحتی و با یه بکشن به همه ادمها میخنده.
حسل عزیز دیدگاهت خیلی دلنشین و زیبا بود
یه قسمت از کامنتت خیلی توجه منو جلب کرد …
دلیل اینکه ما دیگرانو قضاوت میکنیم اینه که بهشون علاقه نداریم و عشق نمیورزیم بهشون.با تموم وجودم این آگاهی ناب رو از تو که تیکه ای از وجود من هستی رو دریافت کردم.
قطعاااااا همینه و جز این نمیتونه باشه.هربار که عاشقانه همسرمو دوست داشتم هیچ وقت در مورد کاراش قضاوت نکردم هر بار که عشق و محبتم کم و شد و سرسنگین شدم باهاش شروع کردم به قضاوت های پی در پی و پی در پی ..و افتادم تو چرخه ی بی انتهای قضاوت که هرچی قضاوت میکردم تمومی نداشت و جهان موارد بیشتری رو برای قضاوت به سمتم میکشید.
حسل عزیزم چقدر این قسمت از دیدگاهت جواب بود برام.
تو این چند روز به شدت داشتم مقابله میکردم با قضاوتهام ولی هرچی بیشتر دست و پا میزدم انگار ناتوان تر میشدم غافل از اینکه اصلا ایراد کار از یه جای دیگه است…ریشه از یه جای دیگه است اونو باید درستش کرد…
بی نهایت ازت سپاسگذارم حسل عزیزم هم پاره ای من…تیکه ای از خدا عاشقتم…
❤❤❤❤❤
سلام عزیزدلممممم. صفورای عزییزمم چقد لذت بردم از اینکه کامنتی که گذاشتم برات جواب بوده.
منم کلیی از کامنتت حس خوب گرفتم عزیزمم. چقد من لذت بردم وقتی منو تیکه ای از خودت دونستی و اون حس یکی بودن جنس روح همه انسان ها رو برام یاداور شدی.
منم عاشقتم صفورای عزیزمم. تیکه ای از من… برات از خدای بزرگ و مهربان و بخشنده، شادی و لذت بینهایت رو میطلبم.
به نام خدای پاکیها.
سلام به استادعزیزم .
چ فایل کوتاه وپرمعنایی .
جمله به جملش ،عالی وطلایی .
خیلی احساسی شدم .چندبارگوش کردم .سریع هم دانلودکردم که هرروزچندبارگوش بدم تاهم باورش کنم هم ملکه ی ذهنم بشه .بتونم عمل کنم .
اگه انسان به این درک برسه که دنیامیشه ،بهشت .
خودمن که خیلی مشتاقم که به این درک برسم .مفهومش راقبول دارم وشکی ندارم که همه ی ماانسانها،یکی هستیم وخدادر،درون ووجودماس .
منتهی توعمل ورفتاروکردارهاوباورهامون ،یادمون میره .نمیدونم حس غروریامنیت هامون ،اینکه خودمون رابرترمیدونیم ،چی باعث ،ومانع انجام این حس میشه .
این یکی ازخواسته های بزرگمه .که همه راازخودم بدونم وهیچ جاخودمو،برترازکسی ندونم .ونخام به این چیزها،دقتی کنم وهرکسیوبه خاطرچیزی دوست داشته باشم .
دلم میخادهمه ی آدمارابه یک اندازه وبی قیدوشرط دوست داشته باشم .
الحق که دل دریایی وبزرگ وخدامنشی ،میخاد.
گفتنش خیلی آسونه ولی انجامش، سخت.
خداروشکربازدرکشو،قبول داریم انشالله خود،خداکمکمون کنه تابتونیم توعمل هم نشون بدیم .
زمانی که به این درک برسم،دیگه کسیوقضاوت نمیکنم .
دیگه توقعی ازکسی ندارم .
دیگه سفت نمی چسبم به مال وثروتم که فک کنم مال منه فقط .
بیشترعشق میدم .
مهربونتروبامحبت ترمیشم .
هیچ تعصبی به چیزی ندارم .
وابسته به چیزی یاکسی نیستم .
رهاتروآزادترزندگی میکنم .
تووجودهمه ،فقط زیباییهارامی بینم .
تمام تمرکزم، توجهان فقط به زیبایی هاس .
میدونم ومی فهمم که این جافقط یه مهمونم .
ازمرگ نمی ترسم ونمی هراسم .
سعی می کنم به هربهانه ای شادباشم .
دیگران روتوشادیهای خودم سهیم میکنم .
منو تویی راازبین می برم.
هیچ کاری به کسی ندارم .
خلاصه آزادم واین آزادی راهم برای همه میدونم .
ینی دیگران هم آزادن که هرطوروهرجورکه بخان باشن .ولی من انقدخوبم که چیزی جزمثبتهاوخوبیهاراجذب نمیکنم .اینومن نمیگم ،بلکه قانون جهان هستی ،میگه .پس ازاین به بعدتلاشمون ،به درک این موضوع که همگی یکی هستیم ،باشه .
فک کنم اتفاقات خوبی رابتونیم رقم بزنیم .چون حسمون عالیه وحس خوب وعالی هم دریافت خواهیم کرد.
واقعن ماجزئی ازکل هستیم .
من که ازهمین لحظه شروع میکنم .به هدایت خداهم امیدوارم .
استادجونم مرسی ازاین همه احساس قشنگی که بهم دادی .
منکه با این فایل مراقبه کردم و ی حالت خاصی بهم دست داد
وقتی متن رو خوندم سرکار بودم و ی حس عجیبی تمام قلبمو گرفت
اون لحظه واقعا به همه عشق ورزیدم و نتیجشو دیدم که همکارا با چه عشقی بامن صحبت میکنن
و دلم میخواد همیشه این عشق رو نسبت به خدا و جهان و مخلوقاتش داشته باشم
چون همه از خداییم
همه مخلوق خداوندیم
و هممون با ارزش و قابل احترامیم
فارغ از هر دین و مذهب و سن و جنس و قومیت و….
خدایاشکرت بابت این آگاهی ها
تمرینی که دارم جدیدا انجام میدم
پیش فرض های ذهنی که از اطرافیان دارم رو حذف میکنم تو ذهنم و فکر میکنم که با یک آدم جدید آشنا شدم و میبینم که چقدر تفاوت رفتار دارن با شخصیتی که از قبل میشناختم
چون من توجه و تمرکزم گذاشتم رو خوبی هاشون و گذشته رو رها کردم
خدایاشکرت
🪄آرامش در پرتو آگاهی ۱🪄
🌺 قلبت را پاک کن، سلامت میکنم و آنجا که من و تو یکی هستیم را گرامی میدارم.
🌺 آنجا که من و تو یکی هستیم، سکوت کن و دل بسپار
🌺 چه اهمیت دارد که کیست که میگوید و کیست که میشنود؟
🌺 چه اهمیت دارد که من کجا هستم و تو کجا؟
🌺 چه اهمیت دارد که من به چه باور دارم و تو به چه؟
🌺 اینها همه قیل و قالهای نفس توست، حال آن که خود متعالی تو میخواهد که آرام باشد.
🌺 بی هیچ نام، بی هیچ مکان، بی هیچ قبیله، بی هیچ قضاوت
🌺 آزاد و نا محدود، بی هر فرم و قالب
🌺 این قید و بندهای زمینی را، این طبقه بندیهای نفسانی را کنار بزن
🌺 نام را، مکان را، باور را و هر تفاوتی را با ذهنی آرام ، بنشین و بشنو.
🌺میخواهم برایت بگویم و تو بشنوی
🌺 بشنو و تجربه کن
🌺 بیا از پیش داوریها و حتی قضاوتها رها شویم و فقط گوش کنیم
🌺 بیا باور کنیم که لزومی ندارد همیشه از خودمان دفاع کنیم
🌺 بیا گوش دادن ساده را تجربه کنیم و رها شویم از قضاوت، رها شویم از هرگونه قبیله و طبقه، رها از باورهایمان و پاک از همه قالبهایی که محدودمان میکنند
🌺 و تنها رها و آرام است که میشنود.
🌺 آرامش این برکه سبز را تجربه کن
🌺 بیا تا فقط گوش بدهیم و تجربه کنیم
🌺 قلبت را پاک کن
🌺اتفاقات خوب تنها وقتی از راه میرسند که قلبت را پاک کردهای.
🌺 تو پارهای از خدایی
🌺 تو فراتر از جسمت و فراتر از ذهنت، آگاهی هستی و آگاهی تو اصل توست. خود حقیقی توست. خود متعالی توست.
🌺 تو لایتناهی هستی و مقدس
🌺 آگاهی تو پارهای از آگاهی همه جهان است
🌺 پارهای از خداست. خود خداست.
🌺 مثل قطرهای از دریا، که پارهای از دریاست. خود دریاست.
🌺 تو پارهای از خدایی و من هم و او که کنار تو نشسته است و او که آن سوی دنیاست و کهکشانی که آن سوی کیهان.
🌺 و تو پارهای از من هستی و من پارهای از تو ، مثل دو قطره از دریا که هر دو دریا هستند. یکی هستند.
🌺 جایگاهی را ارج مینهیم و گرامی میداریم که من و تو یکی هستیم و خدا.
🌟به نام الله یکتا 🌟
برای ۳ روز آینده فقط برای ۳ روز :
⚜️با همه هستی یکی شو
⚜️همه جهان را پاره ای از وجود خودت ببین
⚜️ خودت و همه را گرامی بدار چون قلبت ، چون پاره ای از خداوند
⚜️با هر موجودی که رو به رو می شوی این جمله را در ذهن تکرار کن :
✍️ او پاره ای از من است ، پاره ای از خداست ✍️
🙏🪄 ببین عشق بدون قید و شرط چگونه در تو جاری می شود🪄
استاد عزیزم و دوستان هم فرکانسی من امروز ۲۲ تیرماه ۱۴۰۱ است و من تصمیم گرفتم تمرین هر فایل را سه روز کامل انجام دهم و از امروز شروع می کنم ، البته این رو بگم که من حدود یک سال است تقریبا هر روز به صورت مدیتیشن هر ۹ فایل رو گوش می دم و در کنار ۱۲ قدم و ثروت نتایج عالی گرفتم ولی امروز این الهام به من شد و من گفتم چشم
🌟به نام الله یکتا 🌟
برای ۳ روز آینده فقط برای ۳ روز :
⚜️با همه هستی یکی شو
⚜️همه جهان را پاره ای از وجود خودت ببین
⚜️ خودت و همه را گرامی بدار چون قلبت ، چون پاره ای از خداوند
⚜️با هر موجودی که رو به رو می شوی این جمله را در ذهن تکرار کن : او پاره ای از من است ، پاره ای از خداست
🙏🪄 ببین عشق بدون قید و شرط چگونه در تو جاری می شود
به نام خالق بی انتها
سلام بر استاد باورها و مریم بانوی مهربانی ها ❤️
سلام بر خانواده ی بهشتی عباسمنش ❤️
رد پای 33
در واقع باید گفت تکه پای 33
هرکدام که از خودمون رد پا میذاریم برای دیگران ردی از عشق که به جا میذاریم و چون پاره ای از وجود خداوند هستیم این رد پاها را میبینیم اما اگه کسی تو مسیر نباشه رد پارا نمیبینه در واقع هر کسی رد پای هم مسیر خودشو میبینه
استاد عزیزم رد پایی از خداوند را دنبال کردن و ماهم رد پای استاد را دنبال میکنیم وچون همه پاره ای از وجود خداوند هستیم با دنبال کردن این رد پاها آرامش داریم و درهایی از نعمت به رویمان باز میشود
خدایا شکر بابت حس خوبی که دارم و خیالم راحت که جای درستی پامو میذارم
خدایا شکر که پاره ای از وجود تو هستم
شاد و سلامت و ثروتمند وسعادتمند باشین در دنیا و آخرت 🙏😉
عاشقتونم ❤️😘
روز شمار ۳۳
سلام به همگی
استاد این فایل واقعا قشنگه ادمو سبک میکنه مثله یک پری میشه تو هوا که باد اینور و اونور میبردش بی وزن میشه
من هر وقت این فایلو گوش میدم احساس ارامشم بیشتر میشه ریتمه قلبم منظم تر میشه و احساس وصل شدن به خدا را میده این فایل بهم یاد داد که ما همه انسان ها اونی که اونور دنیاست اینی که کنارمه همه مثل همیم مثل اینکه همه از یک خانوده ایم فقط تو نقاط مختلف زمین رفتیم و زندگی میکنیم
و تنها چیزی که مارا از هم جدا کرده افکار و باور های ماست باور هایی که نسل به نسل گفته و یاد داده میشود و ما هم به قول انشتین کورکورانه قبول کرده بودیمش و این نوع باور ها بزرگ ترین دشمن حقیقته به همین دلیل ما خودمان را بیگانه میدانیم از یک دیگر.
سلام و درود به شما استاد عزیزم و خانواده ی با شکوهی که در این مسیر زیبا هستیم.
من قبل از اینکه به این قسمت از آگاهی “آرامش در پرتو آگاهی” وارد بشم بارها این عنوان رو در دانلودی ها میدیدم اما این دفعه یه حس خوبی ازجنس آرامش در وجودم جریان داشت که من رو به این آگاهی هدایت کرد.
با خواندن و شنیدنش بسیار لذت بردم ومتوجه شدم که اگر اون آرامش و اون حس خوب در من نبود به این آگاهی هدایت نمیشدم . خودم رو متعهد کردم که تمرین این سه روز به هر صورت بود انجام بدم و نتیجه ام رو برای اولین بار و شروع ثبت کنم و امروز روز سومی هست که این تمرین رو انجام میدم و میتونم بگم آرامشم و سکوتم بیشتر شد و حس بسیار زیبای هست که تجربه کردم که خداروشاکرم .
ممنونم از شما استاد عزیزم که آگاهی ها رو به جانمان هدیه میکنید ، غرق در آرامش و شادی باشین 🌹
سلام خدمت استاد عریزم وخونواده ی بزرگ عباسمنشیم.چقققققدر این فایل آگاهی بخش رو دوس دارم در طی این چن سال آشنایی بااستاد صدهابار گوشش کردمو هرررربار لذت فراوان بردمو به ارامش رسیدم چقققدر این آگاهی زیباست که باهرموجودی روبرو میشیم به این فکر کنیم که اون پاره ای از خداست پاره ای ازماست چه عشقی در وجودمون پدیدارمیشه با این تفکر.استاد عزیزم با تک تک سلول هام سپاسگزارتونم بخاطر به اشتراک گذاشتن این آگاهی های ناب