آرامش در پرتو آگاهی، وسیله ایست برای به خاطر آوردن بینشی که بواسطه ی آن فاصله میان ذهنتان و آنچه که اصل توست (روح) از میان برود و وارد چرخه اتفاقات خوب بشوی.
کافی است در خاطراتت، تجاربت، اطرافت و همین حالا به دنبال چیزهایی بگردی که احساس خوبی به تو میدهند.
زیرا که احساس خوب داشتن از همه چیز مهم تر است.
میتوانی به سادگی به احساس خوب برسی اگر:
کمی راضیتر باشی، کمی سپاسگزارتر.
کمی سرزندهتر.
کمی پرذوق و شوق تر
کمی خوشبین تر .
کافی است از همین حالا شکایت کردن از دوست، همسر، همسایه، رئیس، دولت و … را متوقف نمایی.
کافی است فقط به رویایت، به آنچه که میخواهی، وفادارتر باشی.
کافی است با آروزیت همراه شوی.
حتی کافی است کمی وانمود کنی اکنون همان چیزی هستی که، دوست داری باشی.
این قدرتمندترین پیام من به تو است!!
این فایل را آماده شد تا با شنیدنش، تو را مدت زمان بیشتری در احساس خوب، در آگاهی تو از اصلات، از آنچه که واقعاً هستی، نگه دارد.
زیرا که اصل تو همواره آرام است.
سید حسین عباس منش
متن قسمت دوم آرامش در پرتو آگاهی:
دیدی که هر اتفاق خوب تنها نتیجه قلبی پاک بوده است و خواهد بود
و قلبت را پاک کردی و ساده تر شدی و سادگی یعنی رهایی.
و همین است که اینجایی و هنوز مشتاقی و حالا میشنوی صدای خود ابدیات را که از درونیترین لایههای وجودت با تو حرف میزند.
من جانم و آگاهی.
تو جسمی و ذهن.
و من اصل تو ام، خود متعالی تو، خود لایتناهی تو. توی بی نهایت. توی مقدس.
وقتی فراموشم میکنی و فراموش میکنی که این زندگی تنها یک تجربه کوچک در ابدیت توست، سقوط میکنی.
و همین است که جامعه بشری، همه بشر امروز، در سراشیبی سقوط است.
و همین است که ارزشهای امروز، همه بی ارزشی است.
و تو تنها وقتی نجات مییابی که مرا دوباره پیدا کنی، خود لایتناهیات را، اصل ات را
و همین است که، تو هر چند هم موفق، هنوز در درون، به دنبال چیزی میگردی، هنوز به آرامش نمیرسی، هنوز یک چیزی کم داری و آن قداست تو ابدیت تو و اصل توست.
بیا این دیدار را گرامی بداریم.
این دم را که برای همه پیش نمیآید و چه میشد اگر پیش میآمد.
بیا بیشتر آشناتر شویم.
حکایت من و تو حکایت جان است و جسم و جان که از ازل بود، این بار در جسم تو تجلی یافت، خیلی پیش از تولد، پیش از جنین، پیش از تصمیم
و تو زاده شدی از سکوت، از ابدیت، از قداست.
من آگاهیام و تو جسم بودی و ذهن.
تا اینکه آمدی. جنین … نوزاد … و در آغاز همه آگاهی بودی و سادگی،
جز شادی و رهایی نمیشناختی و لحظهها را یکی یکی زندگی میکردی. سکوت بودی و در گفتگویی آرام با من
تا که نفس پیدا شد تا مشغولت کند، چنان مشغول که در شلوغی اندیشه دیگر صدایی از من نشنوی.
نفس، به تو هویت داد و هویت توهمی است که تو را از همه انسانها و همه هستی جدا کرد.
و «من» زاییده شد که تفاوت معنی پیدا کند و زمان زاییده شد که به گذشته و آینده سرگرم شوی و از ابدیت این لحظه غافل.
و خوب و بد زاییده شد که همیشه به قضاوت مشغول باشی. و خشم و حسد و اندوه و قبیله.
تا سکوت و آرامش تو را به آشفتگی بدل کرد و سکوت زبان گفتگوی من بود با تو و من آرام آرام فراموش شدم.
و تو حتی فراموش کردی که لایتناهی هستی، مقدسی، ابدی هستی.
زمینی شدی و سقوط کردی؛
دست و پا زدنهای بی نتیجه، روابط آزرده، تحقیرها، خشمها، کینهها، حسادت ها، پریشانیها، بیشتر خواهی ها، فرافکنیها و مشکلاتی که به آنها عادت کرده بودی و فکر میکردی که زندگی همین است، برای همه تلخ است، همه رنج میبرند، همه به مشکلات سرگرماند زمین و زندگی زمینی.
و غافل بودی که آرامش و سعادت چنان به تو نزدیک است که در توست. در ذره ذره تو.
و من آنقدر فراموش شدم که حتی نمیپذیری که زمانی بودهام. چنان که بسیار گفتند و نشنیدی
اما چه باک که امروز سکوت کرده ای که بشنوی و مرا تجربه کنی و سعادت را و این بی شک بزرگترین اتفاق زندگی توست.
همان که همیشه در انتظارش بوده ای.
و سکوت همه آن چیزی است که تو را به سعادت میرساند.
بازگشت تو به اصل خویش. به توی لایتناهی. به خود مقدس تو
و تو تنها در سکوت و آرامش است که، میتوانی به من باز گردی.
وقتی نفس را و گفتگوهای درونیات را آرام میکنی.
فقط برای سه روز، هرگاه با مشکلی مواجه میشوی به من بازگرد. به درون و به خاطر بیاور که تو موجودی الهی هستی و همه این زندگی تنها یک تجربه کوچک فیزیکی است در زندگی ابدی و مقدس تو، تجربه ای که بارها و بارها تکرار میشود.
و به خاطر داشته باش که تو لایتناهی هستی.
برای شنیدن سایر قسمتهای آرامش در پرتو آگاهی کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل صوتی آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 25MB6 دقیقه
سلام پر از عشق مملو از محبت به خدای مهربانم که بی چشم داشت دوست میدارد و بی دریغ میبخشد سلام به خدای با عظمت درونم سلام به تمام عاشقان خدا
سلام به استاد عزیزم سلام به مریم عزیز
سلام به کسانی که در عشق زنده گی میکنند با عشق پرواز میکنند در عشق اوج میگیرند پر پرواز تان خسته و ملول مباد
چقدررررررررررررررردورررررررررررر شدیم راستی هم چطور فریب این جسم و جهان مادی را خوردیم چطور یاد ما رفت که ما از خدایم با خدایم تا خدایم چقدر این جمله تان سرم تاثیر کرد که تو بامن بودی در سکوت تا نفس پیدا شد چقدر آرام بودم چقدر در ارامش بودم امروز در هنگام ورزش به گل زیبایی توجه کردم که یک حشره بالایی گل آرام گرفته به خودم گفتم بیبین پاکیزه چقدر خوب ارامش دارد چطور به نیروی برتر که اینجا آورده اش اعتماد دارد و بعد طرف خودم دیدم واقعا شرمنده خدای خود شدم که چطور فکر میکنم همه چیز خودم هستم بس همین جسم مادی و همه کاره هم خودم و فکر میکنم غیر من هیچ کس نیست و همیشه نگران چقدر شرمنده شدیم من کم آوردم حشره ایمان دارد و من نی
چطور فراموش کردم که من آگاهی و روح هستم من دو فیصد جسم هستم بس نود هشت فیصد روح
من لایتناهی و نا محدود هستم من ابدی هستم
من خود خدا هستم من پاره از خدا هستم من مقدس هستم چطور فراموش کردم خدایااااااااا شکرت هزار مرتبه ارباب جهان که برایم یاد اور شدی چطور این بازی را جدی گرفتم و دور از تو شدم امروز با خودم عهد کردم و گریه که فقط روی خدا حساب کنم با وجودی که فکر میکردم من زیاد دختر مذهبی به یاد خدا هستم ولی از خدا زیاد دوررررر بودم زیاد دور تا حدی که غلط شناخته بودم اش خدا کیست خدا چیست
تا اینکه کم کم خدا را شناختم که خدا چقدر مهربان هست خدا خود را فدای ما کرد بعضی وقت ها وجودش یادم میرود و چقدر سخت پریشان میشوم چقدر از خدا دور هستم و بی ایمان من به خودم ظلم کردم خودم به خود ظلم کردم از خدای خود دور شدم و لباس مظلومی به تن کردیم که خدا کار نمیکنه دور هست خدا خودش فدایی مه کرد دیگر چطور عشق خودش ابراز کند پاکیزه به تو میگم با خودت صادق باش چقدر به خدا ایمان داری ؟؟
نداشتم ایمان ندارم ایمان باید بسازم سراسر وجودم شرک هست باید ایمان مه به خدا قوی کنم از طفلی هر چیز میشد خودم را فریب میدادم او خو پیامبر بود خدا همرایش بود مگر خدا با تو نیست تو را از گل دیگر آفرید
مگر خدا در خود قرآن نگفته که بگو ای محمد من و شما مثل هم هستیم
چراااا پاکیزه خدا را باور نمیکنی چرا این همه عظمت اش باور نمیکنی به گفته استاد واقعا در خدایی خدا چی کم هست که باورش نکنیم دیشب با خودم یاد داشتم اگر ریس جمهور یک کشور یک کارت بدهد بگوید هر جا رفتی این را نشان بتی اجازه می دهند چقدر اعتماد میکنی چقدر دلت پر هست چقدر خوشحال شاد هستی چقدر با وقار اطمینان راه میروی و آنگاه که تنها فرمانروایی جهان تو را جانشین خود قاسم مقام خود ساخت برایت کارت مقامی خودش را داد به صورت رایگان باور نمیکنی و خود لایق نمیبینم اگر لایق میدیم باورش میکردم پاکیزه بیدار شو بس هست رفیق بس همین قدر دوری زجر تحقیر بیدار شو و فارغ از هر دید گاه به اصل خود وصل شو او منتظر هست قسم به نام تنها فرمانروایی جهان رب جهان که میسازم خودم را میسازم شخصی که خدا بالایش افتخار کند کسی که کلامش خدا گونه شود ثروتش خداگونه شود زنده گی اش پر از عشق خدا گونه شد استاد من با شما چی فرق دارم چرا شما بتوانن من نتوانم مگر خدا بین ما فرق گذاشت گفت عباس منش میتواند پاکیزه نی
من هم میتوانم من هم موفق میشوم من هم بهترین خودم میشوم و از رویا هایم بالا تر به امید خدا پرواز میکنم و اوج میگیرم
از امروز به بعد فقط روی خداحساب میکنم و بیشتر باورش میکنم
خدایا دوستتت دارم تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میخوایم
و این دوست داشتن را به صورت حال خوب و اعتماد به او برایش ثابت میکنم
الهی به امید تو