آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 3 - صفحه 3 (به ترتیب امتیاز)

674 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1172 روز

    سلام استاد عزیز

    سلام دوستان خوبم در مجموعه استاد عباس منش

    امروز روز سی وهشتم از روزشمار تحول زندگی من است

    چقدر زیبا چقدر آرام بخش

    چقدر حقایق و چقدر واقعی استاد عزیز برای ما خوانش می کنند

    هر بار

    هر بار

    این موزیک را گوش می گیرم احساس می کنم به خدای خودم نزدیکتر شده ام

    الان که دارم دیدگاه را می نویسم بار دوم است که دارم فایل صدای استاد را گوش می دهم و حس و حالم واقعا خوب می شود

    احساس می کنم که خدا باز به من نزدیکتر است

    دلنوشته ای به ذهنم آمد و اینحا برای دوستانم می نویسم

    سلام بر تو

    سلامی چو بوی خوش آشنایی

    به تو سلام می کنم که جواب سلامم را بی پاسخ نمی گذاری.

    به تو نگاه می کنم که نگاهم را بی مخاطب قرار نمی دهی.

    به تو فکر می کنم که فکرم را منحرف نمی کنی.

    باتو حرف می زنم که حرفهایم را گوش می دهی.

    با تو درد و دل می کنم که صبور هستی و آرام.

    با تو راز و نیاز می کنم که شنونده خوبی هستی.

    برای تو کار می کنم که مزد دهنده خوبی هستی.

    برای تو می روم که هموار کننده راه خوبی هستی.

    برای تو می پوشم که پوشاننده بی نقصی هستی.

    با تو که حرف می زنم،آنقدرخوب می شنوی که حرفهایم رنگ و بوی عاشقی می گیرد.

    آنقدر خوب گوش می دهی که از خوب بودن تو اشکهایم جاری می شود.

    نمی بینمت،نیستی ، اما همیشه حضور داری.

    آنقدر حضور داری که از تمام کم و کاستی ما خبر داری.

    با این همه حضور،

    با این همه کم و کاستی ،

    اما هیچ بر لب نمی آوری و کلام نمی گشایی.

    تو چه هستی که همه دنبال تو می گردند.

    هیچ جا نیستی ولی همه جا هستی.

    تو چه هستی که وجود نداری اما در عین بی وجودی قابل لمس هستی.

    هر جا نگاه می کنم از تو نشانه ای است.

    از تو رد پایی است.

    انگار قبل از ما آمده ای و رفته ای.

    اما ، اما ، اما

    هرجاکه رد پای تو بود ، نیستی محو شد و هستی، آغاز شد.

    هرجا که نام تو بر در و دیوار آن حک شد، خانه تو شد ، ماءوای تو شد

    هر جا که با نام تو ،برای، تو خشتی روی خشتی قرار گرفت،

    آنجا آهو رمیدگان پناه و آرام گرفت.

    چرا همه چیز به تو ختم می شود و با تو آغاز می شود.

    چرا هر آغازی که با نام تو است، سرانجام آن خوش است.

    چرا هر خوشی که با نام تو همراه است ، لذت بخش است.

    چرا هر لذتی که با نام تو همراه است ، وصف ناپذیر است.

    در یادها می ماند و غیر قابل فراموشی است.

    تو چه هستی که همه هستی از تو است؟

    تو چه هستی؟

    چه هستی؟

    چه؟

    امیدوارم که لذت برده باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    ندابشارتی گفته:
    مدت عضویت: 1384 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته ی زیبا

    روز 38 ام و تعهد من!

    «««خدای من در همه ی انچه که، بمن حس خوب میدهد ،حاضر و موجب لذته من میشود»»»

    مثل همون قهوه صبحگاهی ،حین نوشتن ستاره قطبی

    مثل همون ، اب پاشی گلهای کنار دیوار

    مثل شستن ظرفهای سینک ک بهم لذت میده برای تمیزی

    مثل همون روغن ماشینی ک عوض کردمو در کمتر از 5 دقیقه ،عوض کرد ،چون بجای یه نفر،سه نفر اومدن برای تعویض و‌کمک بهم تا من زودتر برسم به برنامه های بعدیم

    مثل همون چیکن گریل و سبزیجات کنارش که مشرف به کوهای داراباد نشستمو خوردم

    مثل همون کافه ای که هرروز از کنارش رد میشدم اما هیچوقت ندیده بودمش خیلی هدایتی رفتم داخلش ،خدارو در برخورد اون گارسون دیدم

    خدارو در قهوه و وافلو توت فرنگیا دیدم

    خدارو در رنگین کمان بالای سرم دیدم

    خدارو وقتی دیدم ک میگفتم ایکاش میشد سقف کافه باز بودو رنگین کمونو کامل ببینم و یهو دیدم صاحب کافه ،سقفو باز کرد

    در لحظه من رنگین کمونو کامل دیدمو دوباره بست

    به دلیل بارش بارون

    خدارو در اون زمینی دیدم ک با اون مساحت و زیبایی ها،فقط منو دوستم اونجا بودیم و من حس و لذتی داشتم که اون ویوی کل تهران و اون ساختمونو موزه ،خونه ی منه!مثل پارادایس

    خدارو در اون اسمون رنگین،یه طرف غروب ،یه طرف ابرهای گوله ایه سفید،یه طرف ابرهای مشکی ،اسمونه بهار دیدن داره

    خدارو در اون طاووس ها و عقاب ها و کبوترهای اون حیاط دیدم که به صورت رایگان و در نبود هیچ ادمی،دیدمو و لذت بردم

    خدارو در اون قطرات بارون دیدم که وقتی دوییدم برم زیر درخت از شدتش،سرمو بلند کردم دیدم زیر درخت توت هستمو دستمو دراز کردمو توت خوردم

    خدارو در اون چمن های سبز و درختایی با رنگ خاص،درخت گوجه سبز دیدم

    خدایااااا این ها فقط یکروز و یک هزارم احساس من و دیدهای من ازون لحظاته اون یکروزه!

    خدا تو همه جا هستی

    تو همون هستی ک من فرکانسشو‌ میفرستم

    به شکل همونی در میای ک من میخوامو بهم احساس لذت میدی

    خدایا ،،،

    اون رنگین کمان،همونی بود ک وقتی داشتم فیلم های شمارو همین چندروز پیش میدیدم بغل ابشار،با پسر و عزیز دلتون

    دلم خواست

    گفتم رنگین کمون چقدررررر جذابه و دیدمش

    تمام اون کبوترها و جوجه ها،همین پریروز داشتم فیلمیو میدیدم از زندگی در بهشت،رفتین کلی جوجه خریدین و من داشتم لذت میبردم از رفتارتون باهاشون

    خدایاا اسمونه امروز،مثل هموون اسمونی بود ک چندروز پیش.توی یکی از فایلا با مریم جان داشتین پیاده روی میکردین و شما در وان بخواب رفته بودین و مریم جان به عنوان جایزه یک گل برای شما اورده بود…

    خدای من ،من از قبل همه ی این پکیجه باور نکردنیو دیدمو از قبل فرکانسها رو با دیده هام،از فایل و سایت شما فرستاده بودم

    پس چقدر برام منطقی تر شد که ورودی ها در لحظه ،دارن ایندرو میسازن و چقدر خوشحالم این سفرنامه داره هروز ورودی های ناب، به خورده وجودم میده

    استاد یه دنیا ممنونتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    فاطمه ش گفته:
    مدت عضویت: 1675 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    روز سی و هشتم از تحول زندگی من

    به قول خانم شایسته، خداوند بهترین برنامه ها را می چیند…

    امروز صبح داشتم با خودم فکر میکردم که من خوشبخت ترین انسان روی کره زمین هستم که در تیره ترین روزهای زندگی ام هدایت شدم و الان در مسیر زیبای رشد و تکامل هستم و از هر لحظه زندگیم لذت میبرم.

    وقتی به مسیر سفرنامه فکر میکردم، ناخودآگاه جملاتی به ذهنم اومد که دوست داشتم با خودم بلند تکرارشون کنم:

    فاطمه حواست هست؟ تو خیلی برای خواسته هات تلاش کردی ولی نزدیکشون نشدی که هیچ ازشون دور هم شدی. تا اینکه خداوند رو پیدا کردی

    و خداوند برای من:

    رابطه خوب با اعضای خانوادم شد

    دوست های خوبی که فکرش رو هم نمیکردم شد

    احساس آرامش و عزت نفس شد

    جریانی از ثروت شد

    هدیه هایی از جاهایی که فکرش رو نمیکردم شد

    مناظر طبیعی که با دیدنشون احساس میکنم روحم در حال پرواز کردنه شد

    جملات زیبایی که پر از عشق و محبت بود و از زبان اطرافیانم بهم رسید، شد

    انسان های فوق العاده ای که فقط میخوان بهم کمک کنند شد

    موفقیت هایی که سالها دنبالشون بودم شد

    و خداوند برای من در این مدت کمتر از دوماه، همه چیز شد

    چیز هایی که فکرشون رو هم نمیکردم

    نعمت هایی که یادآوریشون باعث میشه قلبم با هیجان بیشتری خون رو پمپاژ کنه

    و سوال من بعد از یادآوری این نعمت ها از خودم این بود؛

    فاطمه، با همه اینها، آیا خداوند برای بنده اش کافی نیست؟

    جوابی که تو ذهنم پیچید این بود که:

    راجع به چی حرف میزنی؟

    نه تنها خداوند برای من کافیه، بلکه میلیارد ها بار بزرگتر و بهتر از هر چیزیه که من بتونم تصورش کنم

    وقتی خداوند برای من نه تنها نیاز های اولیم رو تامین میکنه، بلکه در غالب هر زیبایی و نعمتی که اراده کنم در زندگی من تجلی میابه، من دیگه چرا باید به چیزی جز اون فکر کنم؟

    اصلا دیگه راضی کردن دیگران معنایی نداره

    اصلا دیگه نیازی به دفاع کردن از خودم نیست

    اصلا دیگه حتی به جلب توجه دیگران فکر هم نمیکنم

    و تنها چیزی که برام مهمه اینه که روی خودم کار کنم تا شخصیتم عوض بشه

    تا ظرفم بزرگتر بشه برای درک بهتر خداوندم

    درک بیشتر عشقش

    دریافت بیشتر نعمت هاش

    و تمام

    و این تفکرات امروزم، با فایل زیبای آرامش در پرتو آگاهی 3 که این برگ از سفرنامه بود تکمیل شد و من تنها کاری که میتونم بکنم اینه که فقط بگم، خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم بابت این هماهنگی

    خدایا شکرت

    استاد عزیز و خانم شایسته خوبم، خیلی ازتون ممنونم که دست خداوند در مسیر تغییر و تحول و رشد و تکامل زندگی ما شدید.

    با آرزوی بهترین ها برای تک تک همسفران عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    فرزانه گفته:
    مدت عضویت: 1361 روز

    سلام بر استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزه دلم و همه دوستان سایت.

    داشتم توی بالکن زیر نور آفتاب کامنت ها رو میخوندم و لذت میبردم و بعد تصمیم گرفتم منم مثل دوستان عزیزم هر چه از دلم میاد رو بنویسم.

    شاید کامنتم خیلی مرتبط نباشه اما چون داشتم کامنتهای این قسمت رو میخوندم همینجا میذارمش.

    ………………………………………………………………………….

    امروز قرار بود فقط از نور صبحِ طلوع بهره بگیرم اما از آفتاب ظهر زمستانی که نمیشود گذشت…

    پروردگارم رنگ نور امروز مرا به دوران کودکیم برد.

    حیاط خانه پدر بزرگ،بازی های بچگانه،گِل بازی،توپ بازی،خاله بازی در خانه های قدیمی توی حیاط،پختن غذا با آب و خاک و برگ بابونه های توی حیاط،با دست غذا خوردن روی علف ها ،حنا زدن و پیچیدن بوی حنا در تمام حیاط…

    چقدر نور آفتاب زلال بود. چقدر سقف آسمان به خانمان نزدیک بود. مثل امروز…

    و چقدر رها بودیم. رهای رها…

    فقط به فکر همان لحظه اکنونی بودیم که وجود داشت.

    دراز کشیدن روی علف های حیاط و تماشای آبی آسمان بی کرانت و چرت زدن های زیر آفتاب بدون هیچ فکر و دغدغه ی آینده و گذشته.

    با ساده ترین اتفاقات می خندیدیم،با هر لباسی که دوست داشتیم بازی میکردیم،هر طور که دوست داشتیم میرقصیدیم و نگران قضاوت و نظر دیگران نبودیم.

    من به تو نزدیک بودم. خیلی نزدیک …

    چه به سرمان آمد که اکنون در این وضعیت دست و پا میزنیم؟

    مگر چه کم داشتیم که تقلا کردیم بزرگ شویم؟

    روزی ده ها بار می افتادیم و دوباره از نو قدم برمیداشتیم.

    نا امیدی؟نا امیدی چه معنی داشت؟

    چقدر ساده و رها بودیم.

    آفتاب امروز خیلی شبیه به آفتاب سال های کودکیم بود.

    یعنی دوباره به تو نزدیک شده ام؟

    یعنی دوباره تو را یافته ام؟

    باورش سخت است برای منی که سال ها تو را گم کرده بودم…

    باران دیشب قلبم را شست و آفتاب امروز سلام دوباره تو به من بود.

    سلام بر تو ای یار آشنای دیرین من…

    سلام بر تو ای خاطرات شیرین کودکی من…

    دستم را بگیر. دوباره یاریم کن تا بلند شوم و این بار دست در دست تو آهسته و با اطمینان با قلبی سرشار از عشق قدم بردارم.

    سلام بر تو ای خود اصیل من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    سمیه رازگردانی گفته:
    مدت عضویت: 2544 روز

    بنام پروردگار یکتا

    سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان گلم در این خانواده صمیمی

    اصل همون چیزی که سالها ازش دور بودم، تازه پیداش کردم، فکر می کردم زندگی همینی که هست، تازه همیشه می گفتم چون خدا خیلی چیزها را بهم نداده اون دنیا حتما جایگاه من بهشته، ناراحت میشدم، افسرده می شدم، عصبانی می شدم،در طول شبانه روز با خودم درگیر بودم، آرزوم هاما سراب می دیدم، گاهی اوقات از شدت ناراحت گریه می کردم ولی گاهی اوقات درونم می گفت سمیه این تو نیستی که باید اینطور زندگی کنی، خلاصه برخلاف ظاهرم که خیلی ها فکر می کردند من آدم شاد و با ایمان و معتقدی هستم و همچنین پولدار، اینطور نبودم، هر چی بود ظاهر بود، چون روحم را، قلبم را، درونم را….. فراموش کرده‌ بودم، زندگی برام لذت بخش نبود و وابسته بود به جایگاه شغلی، خونه، ماشین، همسر و…… ،ی سری از این چیزها را بدست آوردم، ولی دیدم نه اون آرامش واقعی را ندارم، اون ایمان واقعی به خدا را ندارم، اون توکل نیست، چون هرروز ذهن منطقیم بیشتر می خواست بهم بگه سمیه دنیا اومدی که چی، اضطراب تمام وجودم را می گرفت و احساس بی هدفی می کردم و با خودم می گفتم هر چه بادا باد آخرش مرگ، خلاص میشیم از دنیا بلاخره، تا اینکه فروردین 97 آغاز شد، با خانواده رفتیم مسافرت از همون مسافرت هایی که آشپزخانه خونه پشت صندوق عقبه ?من تو ماشین داداشم بودم، فایل های استاد را گذاشت، دیدم نه ی چیزهایی را در درون منا داره بیدار میکنه، گفتم دمش گرم چه آدم باحالیه، چقدر قشنگ حرف می زنه، داداشم فایل گذاشت از استاد منم درونم غوغایی شد، بخدا نمی دونستم چیه، فقط تمام اون حس های بد، بی هدفی، بی ارزشی، بی ایمانی داشت می رفت،حالم را به شدت خوب کرد، رفتم بیو تلگرامم را نوشتم که در سال 97 معجزه های بزرگی به خواست خداوند برای من اتفاق می افتد، نگو این همون درون خداییم بود، این همون اصلم بود، این همون ذاتم بود که به یاد آورد برای من که سمیه برو بگرد خوشبختی دقیقا کنار خودت هست، حالم خوب بود، ولی گاهی اوقات نه، چون تغذیه روحی نمی شدم، نمی دونستم باید چکار کنم، خیلی کم فایل های استاد را گوش می کردم، ولی نمی دونستم از کجا باید شروع کنم، تا اینکه دوره کشف قوانین زندگی اومد، و رفتم محصول را تهیه کردم، هی گوش کردم و پیش رفتم، وای انفجارهای درونی در من شروع شد، دیدم روز به روز حالم داره بهتر میشه، می گفتم عباس منش تو فوق العاده ای، سمیه تو خودت هم فوق العاده ای، آروم تر شدم، متوکل تر شدم، تا جلسه ده که پیوند روح و ذهن که دیگه فهمیدم سمیه کجا بودی تا حالا، چه کردی با خودت، و بخدا زندگی برام شد بهشت

    هیچ کسی نمی تونست اینقدر منا به درون زیبام هدایت کنه، جز این مرد بزرگ که خودش هدایت یافته بود که تمام حرفهاش به تک تک سلول های بدنم رسوخ کرد و جریانی از زلالی، هدفمندی و قشنگی وارد زندگیم کرد، من تا عمر دارم دعاگوی شما هستم و ان شاءالله در دنیا و آخرت سعادتمند و عاقبت بخیر باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    وحید ولاشجردی گفته:
    مدت عضویت: 1335 روز

    به نام خدا

    سلام خدمت استاد و خانوم شایسته عزیز و همه دوستانم

    سادگی.!

    چقدر راحت از این کلمه میگذریم تو لحظه لحظه زندگیمون

    چقدر از سادگی این زندگی دور شدیم و فکر میکنیم همه چیز پیچیده اس

    ثروت و سلامتی و موفقیت و نعمت …اونقدر ساده و نزدیک که ما نمیبینیم و انسوی خیال خود به دنبالشان هستیم

    هر زمانی که سادگی را گم کردیم پیچدگی را یافتیم

    پیچیدگی در موفقیت کسب ثروت و سلامتی

    جدی گرفتن بیش از حد زندگی و دور شدن از لحظه حال باعث سخت شدن همه چیز میشه

    چرا باید هرچیزی که پیش میاد رو تحمل کنیم و سوال نکنیم که چرا اینطور شد ؟چرا نزنیم زیر میز بازی؟چرا اصل همه چیز که احساس خوبه باید فراموش بشه؟

    همین امروز که من برای تقریبا یک ساعت افتادم تو لوپ فکرای منفی و رفتم رو این قضیه که چرا ماشین نمیاد چرا پیجم به فروش نمیرسه چرا من نمیتونم اونی که میحوام داشته باشم؟

    وقتی اومدم و این فایل رو دیدم به این نتیجه رسیدم که همه چیز و پیچیده کردم و گنده

    همه چیزو سخت کردم برای خودم

    وفتی این باور دارم که راه حل هر چیزی و رسیدن به هرخواسته ای میتونه خیلی سخت باشه و پیچیده

    من از خود باوری دور میشم من نمیتونم خودم رو لایق بدونم و توانا تا بتونم مسائلم رو حل کنم

    استرس و ترس نتیجه این حالت هست

    اونقدر از سادگی دور شدم و راحت ازش گذشتم که به اوج پیچیدگی هرچیزی رسیدم

    ممنونم از خدای عزیزم که هنوزم دستمو ول نکرده تا جواب سوالامو بده و منو هدایت کنه

    ممنون از شما استاد و خانوم شایسته که از طریق شما من به وسیله خدا هدایت میشم

    در پناه خدا باشید

    و از خدا نیخوام که همه به راه راست هدابت بشیم و امیدوار و سرزنده برای ادامه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  7. -
    محبوبه گفته:
    مدت عضویت: 1384 روز

    به نام خداوند هدایتگر

    روز سی و هشتم

    خدای مهربانم سپاسگزارم

    دیروز بالاخره تونستم اولین دوره رو از سایت استاد عباسمنش بخرم

    دوره ای که خیلی دلم میخواست هر چه زودتر بخرمش و فکر میکنم قراره خیلی چیزا درونم تغییر کنه

    بالاخره ی دوره ی عزت نفس رو خریدم خدایا بی نهایت سپاسگزارم

    هنوز دوره رو شروع نکردم و منتظرم همه ی کارام تموم شه و اطرافم خلوت شه تا در تنهایی و سکوت با تمرکز کامل بشینم نگا کنم

    خدایا کمکم کن تا تک تک کلمات و جملاتی که استاد توی این دوره میگه رو با دل و جان بپذیرم و درک کنم و بفهممش و تک تک تمریناتش رو با کیفیت بالا انجام بدم

    خدایا کمکم کن تا بتونم با گزراندن این دوره خودِ واقعیم رو پیدا کنم بتونم ارزش و لیاقت خودمو درک کنم

    حدود یه هفته قبل بود که توی لیست آرزوهام نوشتم که من این دوره رو میخام و حتما تا یه ماه دیگه یا کمتر از اون این دوره رو میخرم و فقط یه هفته خدایا طول کشید که منو به این خواسته م رسوندی

    خیلی دوست داشتم تا قبل سال جدید حتما این دوره و بخرم و بگذرونم دوست داشتم سال جدیدم رو متفاوت شرو کنم و تحولی توی زندگیم شروع بشه و حسم بهم میگفت که با دوره ی عزت نفس این اتفاق میفته

    و چه جالب که به گفته ی استاد هیچ معجزه ای رخ نداد هیچ پولی از آسمون برای من نیفتاد که باهاش دوره رو بخرم بلکه با روند خیلی طبیعی و خیلی عادی این اتفاق افتاد و اونقدر طبیعی بود که این ذهن منطقی سعی در گمراهیم داشت و بهم میگفت خدا کار خاصی نکرده و این اتفاق خیلی عادیه و تو هر موقع میخاستی خودت میتونستی این پول و داشته باشی و این دوره رو بخری

    اما قلبم میدونه که این کار خداست، این که من میخواستم وسیله ای بخرم و پولی که همسرم بهم داده بود فقط اندازه قیمت همون وسیله بود و بعد کلی تحقیق و پرس و جو تصمیم گرفتم یه مدل و بخرم و تو هر مغازه ای رفتم همون مدل و داشت اما قلبم راضی نبود اون و بخرم چون دوسش نداشتم ( با وجود اینکه همه همون مدل و پیشنهاد میدادن) و یه مدل دیگه میخاستم و مدلی که من میخاستم تو شهر خودمون پیدا نمیشد ( که البته اونم قیمتش اندازه پولم بود و اگه اونم میخریدم پول اضافه برام نمیموند) و آخرین مغازه ای که رفتم و آخرین لحظه خدا در قالب پیشنهاد صاحب مغازه بهم یه مدلی رو پیشنهاد داد که هم تمام کارایی که من میخاستم رو داشت هم با کیفیت بود هم کسی که همرام بود بهم گفت من تجربه کار کردن با این مدل و داشتم و خیلی خوب و عالیه و بهترین گزینه برای توعه، و هم قیمتش ارزونتر از چیزی بود که میخاستم بخرم و من دیگه مطمئن شدم که اونو میخام و اینجوری بود که یه مقدار از پولم اضاف اومد، البته اونموقع نمیدونستم قراره با این پول این دوره رو بخرم چون کمتر از هزینه ی دوره بود و هنوز چنتا چیز کوچیک نیاز داشتم بخرم

    اما روز بعدش یه حسی بهم گفت الان میتونی دوره رو بخری گفتم چجوری ؟من هنوز پولم کمه و حتی هنوز چنتا چیز دیگه باید با این پولا بخرم وگرنه شاید پول دستم نیاد و مشکلی پیش بیاد، اما به خودم گفتم همون چیزای کوچیک کوچیک که میخری روی هم ببین چقد در میاد و اون چیزا اصلا ضروری نیس میتونی اونا رو بعدا هم بخری و خدا بهم گفت نگران نباش بازم پول به دستت میاد و یادم اومد تو دوتا دیگه از کارتهام یه مقداری پول هست و وقتی همه رو جمع کردم دیدم من به اندازه کافی پول دارم که بتونم دوره ی عزت نفس و بخرم و بقیه چیزای غیر ضروری رو بزارم برا بعد و این از همه چی مهمتر و ضروری تره …

    و تمام این اتفاقات این ایده ها این افکار این آدما همه ی اینا دستان خدا بودن که اومدن و بهم کمک کردن تا من و به خاسته م برسونن ، خواسته ای که فقط یه هفته از نوشتنش گذشته بود

    مگه میشه ؟؟؟

    اینقدر ساده و بدون هیچ معجزه ای!!!

    و چه بسیار خواسته هایی که اینجوری خدا منو به سمتشون هدایت کرده و من بهشون رسیدم و اونقدر از راههای طبیعی بودن که من متوجه دستان خداوند نبودم و حواسم بهش نبود.

    حالا میفهمم وقتی استاد میگن حتما خواسته هاتون و بنویسید تا وقتی بهش رسیدین فراموش نکنید که اون چیزی که اونقدر ساده بدست آوردی یه روز آرزوشو داشتی

    خدایا بی نهایت سپاسگزارم بخاطر این قوانین زیبا و ساده و بدون نقصت

    استاد عباسمنش عزیزم بی نهایت سپاسگزارم که منو با این خدا و این قوانین آشنا کردی

    مریم جان عزیزم سپاسگزارم برای متن ابتدای این فایل که به من یادآوری کرد تمام این مدت این خدا بوده که در قالب اون آدمها ایده ها افکار به کمک من اومده و منو به سمت خواسته م هدایت کرده

    خیلی دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    زهرا راد گفته:
    مدت عضویت: 1830 روز

    به نام خداوند هدایتگر و یاری رسانم

    سلام استادم،مریمم و دوستان درجه یکم

    روز 38سفرنامه

    مدتی واقعا تناقض های زیادی میدیم اما احساس می کردم که طبیعی است چرا که همه انگار این شرایط رو پذیرفتن. همه پذیرفتن که برای رسیدن به موفقیت باید شکست خورد باید زجر کشید .برای رسیدن به آرامش انجام دادن یک سری تکالیف سخت و مشکل رو همیشه باید انجام داد.پذیرفته بودیم که تجربه ی ثروت یعنی دور شدن از خدا و این در حالیست ‌که درونت میخواد ثروت رو تجربه کند در عین اینکه می‌خواهد با خداوند دوست باشد و رابطه ای معنوی و عالی را هم تجربه کند .انگار یاد گرفته بودیم و پذیرفته بودیم که سختی ها همیشگی هستن و زندگی بدون سختی ها و آزمایشات الهی امکان ندارد‌.انگار مشکل با خانواده ی همسر طبیعی است ،مشکل و عدم درک فرزندان با نسل های دور از هم و یا مشکل با همسر و درک نکردن همدیگر طبیعی است.اما الان دارم هر لحظه به خودم یاد آور میشوم من موجودی الهی هستم من لایتناهی هستم و برای من مرزها و محدودیت ها معنی ندارد و چقدر زیبا استاد در تک تک لحظات زندگیش نشون میدن که هر چیزی که فکر میکردم طبیعی است …غیر طبیعی است .چقدر زیبا می‌شود ثروتمند بود و تجربه ی عالی از ارتباط با خدا داشت .اصلا تجربه ی ثروت راه رسیدن به خداست و اینجا یه تضاد بزرگ از میان برداشته می‌شود.

    این حقایق ساده ولی اصل هستن که خیلی ها از آن غافلند و داریم گنج زندگیمون رو یعنی فرصت زیستن و زمان حضورمون رو با دور بودن از اصل خودمون میگذرونیم .

    من دو عزیز رو از دست دادم و بعد از نبودنشون رنج کشیدم و انگار همین رو دیگران از من انتظار داشتن ولی از دل این رنج امید پیدا شد وقتی که به اصل خودم پی بردم وقتی فهمیدم که من برای تجربه لذت پا به این دنیا گذاشتم .من با استاد آشنا شدم و من آموختم اصلا طبیعی نیست بی پول بودن .سختی کشیدن .بیمار بودم .عصبی بودن و یا هر مشکلی که به هر دلیلی ،طبیعی میدونستم بودنشون رو در زندگیم.

    من لایتناهی هستم و طبیعی است خوشبخت باشم .ثروتمند،سالم ،شاد،رها و اینکه تجربه کنم علایقم رو.

    خداوندا سپاس از اینکه مسیر درست رو نشونم دادی .نشونم دادی که طبیعی بدونم هر آنچه توش خوبی و حال خوبه و احساس خوب .

    ممنونم استاد که به من آموختی مسیر درست از زندگی رو تجربه کنم .

    متشکرم دوستان عالی سایت که همراهم شدید و همسفران این مسیر دل انگیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  9. -
    لیلا گفته:
    مدت عضویت: 1089 روز

    سلام استاد عزیزم مریم گلم و دوستان خوبم

    امروز روز سی و هشتم سفرنامه هست

    بازگشت من به اصل خویش راه رسیدن به موفقیت و پیشرفت هست کلید این کلیپ بود برای من.

    خدای زندگی من کجاست؟

    درست وسط سینه ام حضور خدا حس میکنم توی قلبم نیست توی هر نفسی که میکشم هست.خدا هر دم و بازدم من هست.

    خدا دستان مهربان و آغوش پر مهر همسرم هست

    خداحضور پر رنگ و دلگرم پدرم در زندگیم است

    خدا در قالبی مادری مهربان است که برای من فداکاری میکند و عاشقانه دوسش دارم خدای من همون مادری است که جمعه ها به خانه اش دعوتم و بوی قورمه سبزی که پخته از توی حیاط مشامم نوازش می‌کنه

    خداوند در قالب خواهری مهربان هست که وقتی کنار همین میگیم و می‌خندیم

    خداوند برادری هست که وقتی بهش فکر می‌کنم میگم خدایا شکرت هزار مرتبه شکرت برای بودنش.

    خداوند سلامتی خودم و عزیزانم هست خداوند فنجان قهوه همراه با کیک شکلاتی است که درست کردم و بوش توی کل خونه میپیچه و چقدر لذت‌بخش و دلچسب است کیک درست کردن

    و این حس خوب خداست.

    خدا برای من گنجشک هایی هست که هرروز جیک جیک کنان با صداشون از خواب بیدار میشوم چقدر دوستشون دارم

    خدا سبزی درختان حیاط خونم هست وقتی آبپاشی میکنم و سرهاشون برام تکون میدن و شما نمیدونین این کار چقدر قشنگه چقدر ارامبخشه چقدر خدایی گونه هست

    خداوند گلی هست که هرروز بهش آب میدم و برام حوونه میزنم و من نتیجه کارم می‌بینم

    خداوند عشق است و دیگر هیچ اگر عشق نباشد که همسر و خانواده نمی‌بینی و شاکر نیستی برای حضورشون، پس عشق هست

    خداوند عشق است عشق به درخت و گل و گیاه و پختن یک کیک عصرونه دلچسب و لذت بردن از آواز گنجشک ها و دیدن آسمان همه این ها عشق است عشق به خودت عشق به زندگیت عشق به خداوند و خداوند همان عشق پایدار و همیشگی است.

    اگر ساعت ها بشینم و آسمان چه غروب چه طلوع چه آفتابی چه مهتابی چه بارونی چه ابری تماشا کنم سیر نمی‌شوم اصلا آسمون یه چیزی داره که من خسته نمیشم از تماشاش صبحش قشنگه عصرش قشنگه شبش قشنگه و این قشنگی خداست و با خودم میگم الان که من دارم آسمون می‌بینم نگاهش می‌کنم خدا داره نگام می‌کنه با من حرف میزنه که ببینین لیلا جان شاکر باش برای چشمایی که دیدن را به تو هدیه دادم و من چگونه عاشق این خدایم نباشم

    زندگی من همش قشنگی هست همش خوشی سلامتی موفقیت های کم کم ولی پایدار و همیشگی و خدایا دمت گرم که حالم خوبه نمیدونین من سه سال قبل چه طوفانی توی زندگیم بود و الان این آرامش با دنیا عوض نمی‌کنم .

    این جملات لیلای قلبم نوشت نه لیلای ذهن

    دوستتون دارم یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  10. -
    زهراهنرمند گفته:
    مدت عضویت: 1693 روز

    بنام الله یکتا💐

    روز سی و هشتم سفرنامه ام :👣

    استاد زبانم قاصره در وصف این فایل پراز آگاهی . کجا غیر از این محفل میشه همچین مطالب عمیق ومفهومی رو پیدا کرد ؟؟

    بنظرم این مطالب یک جور معجزه هستند که وارد زندگی کسانی میشود که از قبل درخواست ان را به خدا و کائنات داده اند .

    باید این مطالب رو که ارزششون بیشتر از طلاهست رو با تک تک سلول های وجودم ببلعم..یعنی انقدر گوش بدم و درباره شون تفکر وتامل کنم که در لحظه ، سیر تکاملی زیادی رو طی کنم .عطش زیادی به شنیدن اینهادارم.. انقدر اینهارا به خورد سلول هام بدم که بشن بخشی از وجودم .

    اسم خوبی گذاشتید ؛ ارامش در پرتو آگاهی !

    واقعا با شنیدنشون ارامشی از جنس خدا پیدا میکنم . اعتراف میکنم در کل زندگیم دنبال یه نشونه ، یه هدایت یا چیزی مثل معجزه بودم تااینکه در مدارِ به اصطلاح قانون جذب (اما در واقع درس بندگی وزندگی) قرار گرفتم.

    استاد عزیزم ای دست خدا!! چه کسی بهتر از شما تونسته این همه انسان، از جمله من رو در این زمانه به صراط مستقیم هدایت کرده باشه ؟؟

    خدایا شکرت …

    خدایا شکرت

    حمدوستایش فقط مخصوص پروردگار یکتاست

    شما چیزهایی را به ما یاداوری میکنی که خدا در وجود ما قرار داده .

    من عاشق نقاشی هستم💚 .وقتایی که نقاشی میکشم ،حس میکنم دارم نفس میکشم وزندگی میکنم دراون لحظه . انگار نقاشی کردن رو مدتها قبل خدا در وجود من قرار داده بود و حالافقط اون رو به یاد میارم .نقاشی رسالت من در این دنیاست .از یه جایی به بعد به خودم قول دادم رسالتم رو دنبال کنم ..به دور از هر حاشیه ای .مطمئنم یه روزی به قله موفقیت میرسم. البته که پیشرفت در این دنیا پایانی نداره وتابینهایت میتونیم پیش بریم چون منبع ما بینهایته ..نهایتی در هیچ چیز وجود نداره ..نه در موفقیت و پیشرفت..نه در پول و ثروت ولذت..از هممه چیز بینهایت وجود داره..کافیه مابخوایم تابهمون داده بشه ..فقط کافیه به یاد بیاریم .

    مدتی است راضی کردن ادما رو کنار گذاشتم چون میدونم تنها خداست که پاداش دهنده است .

    هرکاری را با عشق انجام دهی قطع به یقین روزی نتیجه عالی میدهد زیرا عشق همان خداست که پاداش میدهد .. خیلی ساده است !!توبرای عشق کارکن .. عشق یاهمون خدا خودش برایت پول میشود .

    از استاد در کتاب رویاهایی که رویا نیستند یاد گرفتم: باید روح (که همون خداست واگاهی)با ذهن (که دیده هاوشنیده وتجربیات است)به هماهنگی برسند .هرچه هماهنگ تر ، حس خوب بیشتر !حس خوب =اتفاقات خوب . وقتی حسمون خوب نیست یعنی دیدگاه ذهن ما بادیدگاه روح ما متفاوت هستند وباید ذهن رو با باورهای درست به دیدگاه روح سوق دهیم(قبلا برعکس عمل میکردم..سعی میکردم روحم رو با ذهنم تطبیق بدم !خیلی هم اذیت میشدم) . اگر روی خودمان کار کنیم ،بیشتر میتونیم صدای الهامات درونی که از طرف خدا یاهمون اگاهی مطلق هست رو بشنویم . الهام برای همه انسان هاست .در هر لحظه به ما میگه از چه مسیری بریم..چه چیزی بخوریم..چه کاری بکنیم یانکنیم … ممکنه دلایل بسیاری از الهاماتی رو که به ما میشه رو در اون دقیقه متوجه نشیم اما باید به اون عمل کنیم …اگرچه در اون لحظه فکر کنیم که نتیجه خوبی نخواهد داشت..باید عمل کنیم و نذاریم نجوای ذهن مارو کنترل کنه ..ممکنه اون عمل که توسط الهام ما انجام میدیم ، مدتهابعد نتایجش رو ببینیم ومتوجه تصویر بزرگتر بشیم !

    ماخیلی از مسائل زندگی رو مثل یک عادت پذیرفتیم . فکر میکردم این طبیعیه که سالم نباشم معده درد داشته باشم ، شاد نباشم ،از زندگی لذت نبرم ،بخاطر از ترس از دست دادن پول خرج نکنم ،برای مردم دلسوزی کنم و خودم در مدار بد قرار بگیرم .. خودم رو زیبا ندونم وبهترین لباسها را نپوشم وساده زیست باشم وهمرنگ جماعت باشم ! وای…هم رنگ جماعت شدن !!!چیزی که سالها در دامش گرفتار بودم تااینکه ازش درس گرفتم وحالا سعی میکنم فقط برای خودم زندگی کنم .

    استاد چشمامون رو به روی حقایق باز کرد و پرده ای از جلوی چشمانمون کنار رفت و حالاواضح تر میبینیم و درک میکنیم …این ها همه از لطف پروردگار یکتاست که به بندگان خاص خودش لطف کرده ومنت نهاده .حمد وستایش مخصوص پروردگار یکتاست !

    حالا که نگاهم به همه چیز عوض شده ، میفهمم که قبلا در گمراهی اشکار بودم وبه قول استاد ،در مدار غلط بودم و چیزهای غلط دریافت میکردم. حتی از دین ..از قران..ازخدا!! اصلا فکر نمیکردم《 خدا یک جریان جاری در زمان حال》 باشه. این جریان در کل مسیر زندگی وجود داره .به صورت پول ،سلامتی،روابط،کار و … وارد زندگی میشه.

    وقتی استاد وهزاران نفر دیگه تونستن در همین دنیا بهشت برای خودشون بسازن ..چرا من نتونم ؟؟راهش به من گفته میشه فقط کافیه پا در مسیر بذارم .

    من

    لا یتناهی هستم

    من تکه ای از خدا هستم

    من اشرف مخلوقت هستم

    ودر نهایت به وجود او میپیوندم

    انا لالله ونا الیه راجعون 🍃

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: