آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 3 - صفحه 44
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2015/12/عکس-فایل-3.jpg
400
510
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2015-12-10 15:10:542020-08-28 10:13:24آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام رب غفور و رحیم
بنام فرمانروای که اول پاک میکند وبعد میبخشد
اول خودش را به من میشناساند و مرا ذرهای از وجود خودش معرفی میکند بعد میگوید من جهان را مسخر خودم کردم.
او خواسته های مرا تعهد کرده است به شرط همانطور که خودش معرفی کرده او را بشناسیم و به او اعتماد داشته باشیم.
من همواره درحال رشد هستم و خداوند هرلحظه مرا پروش میدهد.
من همواره درحال صحبت کردن با خداوند هستم و فکر میکنم که این طبیعی هست که خداوند مرا هدایت کند.
من هموار در حاکمیت قدرت خداوند قرار دارم و طبیعی هست که برایم آرامش به همراه داشته باشد.
من ذرهای از وجود خداوند هستم و طبیعی هست که من لایق تمام ثروتهای جهان باشم چون خداوند جهان را مسخر خود نموده است.
من را خداوند آفریده است و طبیعی هست که تمام خواسته های مرا تعهد کرده باشد.
من ذرهای از وجود خداوند هستم و طبیعی است که ثروتمند و آرام باشم.
طبیعی است که خداوند جهان عاشق من باشد و جهان را مسخر من کند.
طبیعی است که من باخودم در صلح باشم و همینی که هستم را دوست داشته باشم.
طبیعی هست ثروتمند باشم و طبیعی است که نعمتهای خداوند را ببینم و بشمارم.
طبیعی است که شکرگزار خداوند باشم.
طبیعی است که سالم باشم.
طبیعی امیدوار و شاد باشم.
طبیعی است که به خداوند مطمئن باشم.
طبیعی است که خداوند را احساس کنم و احساس خوب داشته باشم.
من انسان توحیدی نیستم،من تلاش میکنم انسان توحیدی باشم.
من مسافر 38مین روز سفرنامه تحول زندگی هستم.
خداراشکر که خدای من همهچیز است.
خداراشکر که خداوند استادی خوب برای من معرفی کرده است.
خداراشکر که مسافر سفری بسیار بسیار زیبا و خوب هستم. خداوند در درون من نشسته است و من به تماشای خداوند تمام قد ایستادهام.
خدایا!
درهر اتفاقی که برایم افتاده خیر تو بوده است.
من به خیری که از تو به من برسد محتاجم.
من سعی میکنم تسلیم تو باشم.
خدایا!
پناهت چه آرامش بخش است.
دوستان!
در پناه خداوند آرام و ثروتمند باشید.
به نام فرمانروای مقتدر جهانیان
درود به دوستان نازنینم
واقعا همینطوره… عادت کردیم که غصه بخوریم.. باور کردیم ک همه تو زندگی روابط و کارشون مشکل دارن و غصه میخورن… غصه خوردن برامون عادی شده…مخصوصا وقتی عزیزی رو ازدست میدیدم میگیم طبیعیه که یه مدت افسرده و غمگین باشم..
طبیعیه که تو روابطم کارم زندگیم مشکل داشته باشم و بشینم غصه بخورم و بگم کاریش نمیشه کرد زندگی همینه دیگ..
اما غافل از اینکه تو دنیا خیلیا هستن که با همین شرایط میتونن شاد باشن میتونن ذهنشون رو کنترل کنند میتونن شرایط رو طوری ک میخوان تغییر بدن… اونها نمی پذیرن اون شرایط و غصه خوردن رو.
حقایقی هست در این جهان ک نمیدونیم قوانینی هست ک نمیدونیم… و یا فک میکنیم که میدونیم اما بکار نمیبریم.
راه تغییر، راه سعادت و ارامش، بازگشت به اصل خود ماست.
اینکه بدونیم لایتناهی هستیم.. اینکه اسیر نفسمون نشیم. اینکه باور کنیم ک این دنیا یک تجربه کوچیک تو بازه ابدیت ماست و اینقدر جدی اش نگیریم.. اینکه باور کنیم اومدیم این دنیا که لذت هارو تجربه کنیم ن اینک بشینیم غصه بخوریم.
برای همتون شادی و ارامش زوز افزون آرزو دارم.
بنام خداوند تنها قدرت مطلق جهان هستی.
بنام خداوند رزاق و وهاب.
بنام خدایی که درون من نهفته است.
سپاسگزارم از خداوندی که هر لحظه هادی و حامی من است.
سپاسگزارم از استاد عباسمنش عزیزم که در هر لحظه الگویی برای شناخت، درک و عمل به قوانین هستی برایم هستند.
روز شمار تحول زندگی من روز 38 و 16 اردیبهشت سال 1402.
خدا در درون من نهفته است.
خدای من این شعر رو وقتی می شنوم یادت میوفتم حسابی اینجا می نویسم که رد پای روز 38 سفرم باشه.
همه ی جون منی تو نبضمی میزنی تو
حس خوش پر از عشقی عطر روی پرهنی تو
با تو حال دلم خوبه دل دیوونه ی توئه
خوش نشستی توی قلبم اینجا خونه ی توئه..
دستتو میگیرم واسه تو میمیرم آخر
عشقم عاشقتم عشق منو کن باور
دستتو میگیرم واسه تو میمیرم آخر
عشقم عاشقتم عشق منو کن باور..
عشقم عاشقتم عشق منو کن باور …
دل بی قراره نداره جز تو خودت دلبر
واسه تو میمیرم میگیرم دست تو آخر
خدایا الان کلی نوشتم وقتی نگاه کردم دیدم همش شرک تو بود تو نوشتارم اومدم نشستم اهنگ رو پلی کردم یک چای خوردم گفتم وقتی از خدا حرف میزنم باید دلم خوب شه اهنگ که شروع شد دیدم اره وقتی بهت فکر میکنم و باهات حرف میزنم دلم و حال دلم فارغ از شرایطی که دارم خوب میشه.
خودت راهنمای من باش عاشقتم عشقم.
سپاسگزارم استاد عباسمنش عزیزم بابت اینکه تو سلول به سلول بدنم رسوخ کردی و تو وجودم نهال خدا رو کاشتی.
سپاسگزارم سپاسگزارم و سپاسگزارم
به نام خدای توانا
سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته گرامی
چه فایل زیبا ودلنشینی خدای درون راپیدا کردن چه لذتی داره واین احساسش را نمی توانیم وصف کنیم
چه طور پذیرفته بودم حرفهای پوچی که من را منبع اصلیم دور میکرد.که هر که درگاه خدا مقربتر است جام بلا بیشترش میدهند فکر میکردم هرچی به خدا نزدیکتر باشم باید مشکلات ومصیبتهای بیشتری را تحمل کنم تا خداوند از من راضی باشد و مرا وارد بهشت کند.وهر کسی که میدیدم درآسایش وشادی هست میگفتم حتما اون دنیا گرفتارتره .
خدای بزرگ را بینهایت سپاسگزارم که همون موقع هم نسبت به اون حرف مقاومت داشتم ویک جورایی باهاش کنار نمیومدم .
خدایاشکرت که مرا به این سایت واستاد بینظیرش هدایت کردی تا بفهمم خدا جز خیر وخوبی وزیبایی وشادی وآرامش چیز دیگری نیست.وچقدر تلاش میکنم آگاهانه زیبائیها را ببینم ولذت ببرم ویا چیزهای خوب وزیبا را تحسین کنم وبه چه آرامشی میرسم
امروز صبح که از پنجره حیاط را نگاه می کردم گلدان کاکتوس را دیدم که دور ان کاکتوس پر شده بود از گلهای فوق العاده زیبا که سریع رفتم بیرون وتماشا کردم وبوی عطرش را استشمام کردم وخدای زیبائیهارا شکر کردم.وفرزندانم را به دیدن این زیبائی دعوت کردم.
ممنونم استاد عباسمنش عزیزم برای این آگاهیهای خالص وناب که دنیای ما را وخدای ما را تغییر میده وما را به اصلمون نزدیک ونزدیکتر میکنه.
به نام الله مهربان
روز 38سفرنامه
خداوند در درون ما نهفته است کافیست که به اصل خود برگردیم چیزهای اضافی رو دور بریزیم روز مرگیها، حسادت ها، قضاوت ها وبه خود بنگریم آنوقت است که به خود لایتناهی برمیگردین وخدا را در درون خود پیدا خواهیم کرد.
امیدوارم اون آرامشی که با شناخت ویاد خدا در دل ایجاد میشود را بیشترو بیشتر احساس کنیم
در پناه الله
به نام رب هدایتگر
سلام به دوستان عزیزم
امروز صبح که بیدار شدم هوا عالی بود بوی بارون میومد زمین نم داشت هنوز آفتاب نزده بود
اولین غنچه گل های محمدی توی حیاط شکفته بود و من دقایق اولیه روزم رو با بوئیدن گل محمدی شروع کردم
بینهایت بوی خوبی تو حیاط پیچیده بود عطر گل محمدی با گلهای دیگه وبوی بارون یعنی نم خاک ترکیب شده بود اصن ی معجون بوییدنی خاصی خدا ساخته بود حتی الان که مینویسم از تصورش این بو رو تو فضای اتاقم حس میکنم.
امروز به پیشنهاد مامان سفره صبحانه رو تو فضای بیرون برای مامانم پهن کردم ولی خودمم دلم نیومد تو این فضا صبحانه نخورم پس
نون گرم ،کره و ماست محلی،شیره انگور و شیره خرما، سبزی های تازه که مامانم از تو باغچه چیده بود،چای خوش عطر و برای خودم نیمرو و دمنوش آویشن و هل، روی سفره آماده کردم جاتون خالی به به
خدایاشکرت بینهایت حال خوشی رو تجربه کردم خیلی خوب بود
بعد از صبحانه دفترمو برداشتم برم تو زمینای کشاورزیمون که الان حسابی سرسبز شده
نیاز به تنهایی داشتم چون احساس میکنم خیلی وقته برای خودم نبودم تنها نبودم و باید دوباره رابطمو با خودم محکم کنم
در حال راه رفتن تو بوته ها وجو گندمها بودم روی نشانه های سایت کلیک کردم
قسمت 3 اومد و نوشته اول این قسمت دیوونم کرد
همون چیزی که در حال حاضر باید میفهمیدم و تلنگر بهم میزد تونوشته های اول فایل بود
اینکه خدا در درونت نهفته است
اینکه امروز روز رحمت الهی است
اینکه نگران نتایج نباشم
اینکه اگر با جون ودل ،کاری کنی نتایج چشمگیری داری حتی اگه انتظارش را نداشته باشی
ممنونم ازت خدای عزیزم تو آگاهتر از خودم به حال هر لحظه ام هستی و این نشونه دقیقا همون چیزی بود که منتظرش بودم
باید کسی این جملات رو بهم میگفت تا قوت قلب میگرفتم و امروز از طریق این سایت الهی بهم گفتی که نگران نباشم
که خودم رو به نتیجه گره نزنم
تو حال خودم باشم و ادامه بدم
به جریان جاری خلقت توجه کنم
تو را بیشتر حس کنم
این نشونه عالی بود برام
آرامش عجیبی تووجودم حس کردم
انسان گاهی یادش میره کیه و چیه و برا چی اومده تو این کره خاکی ، ناسپاسی میکنه به خودش ظلم میکنه
منم به خودم ظلم کردم چون رابطمو با خودم با خدا با جهان فراموش کرده بودم درگیر روزمرگی شده بودم
اما با این فایل به خودم اومدم
خدایا منو ببخش که به خودم ظلم کردم
ولی از امروز قضیه فرق میکنه
از امروز تسمیم گرفتم تسلیم تو باشم
خودمو رها کنم
هرروز بهتر از دیروز باشم
و دراین راه فقط و فقط به تو نیاز دارم
خدایا هدایتم کن
یا حق. در پناه ایزد منان شاد و سعادتمند باشید.
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استاد عزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم
سلام به تک تک دوستانم…
روز سی وهشتم، روزشمار زندگی من!
استاد جانم خیر دنیا وآخرت نسیبتون باشه هر لحظه وهمیشه، که اینهمه باعشق، تمام این سالها تلاش کردید تا دیگران هم خدایی رو بشناسند که شما شناختینش ودرکش کردند، خدایی که سرار مهر و عشق و رحمت هست…
خب زمان برد تا خدامو بشناسم، این خدایی رو که شما بهم معرفی میکردید، نیاز داشتم تجربش کنم، خودم حسش کنم، تا بتونم درکش کنم، همه میگن هزاران راه وجود داره برای رسیدن به خدا، ولی من میگم فقط یک راه داره، اونم اینه که اعتراف کنی وباتمام وجودت بگی من نمی تونم، من نمی دونم، تویی که منو آفریدی، تویی که گفتی بخشنده ومهربانی وقدرت تنها در دستان توست پس هدایتم کن وبهم قدرت بده…
دقیقا توشرایط سخت، خیلی سخت، وقتی عاجز شدی به تمام معنا، واز خودت واز همه ناامیدی شدی، ولی هنوز به نیروی برتری که میدونی هست ، وجود داره، خالق توهست امید داری…
واون امید توام با عجز و درماندگی وتسلیم در برابر خود محوری هات، ودر برابر قدرت خداوند، کاری میکنه تا بهش متصل بشی….
میاد، نیروی برترت میاد، از هر سمت وسو، جاری وساری، از طریق هر انسانی، هر موجودی، در هر زمان ومکان وشرایطی، میاد وخودش رو بهت نشون میده، فقط باید هوشیار باشی….
همیشه بوده، همیشه می اومده، ولی من غافل بودم نه هوشیار، من خواب بودم نه بیدار…من کور بودم و کر بودم …
شما تونستید کاری کنید تا من آگاه بشم ، هوشیار بشم، چون بهم نشونه دادید، چون بهم یاد دادید خدا چه شکلیه؟ چطوریه؟ کجاست؟
بهم یاد دادید همه جاهست، به هرشکلی که من بخوام درمیاد، فقط کافیه آروم باشم، تسلیم باشم…
بهم یاد دادید، منو متوجه کردید که هر جا نگرانم، پریشانم، می ترسم، ناامیدم، خدا اونجا نیست، چون خدا از جنس نور، شادی و لذت و عشق ومهربانیه…..
ومن باید خدامو پیدا میکردم، باید از نگرانی و پریشانی وترسهام حجرت میکردم….
ومن از شما یاد گرفتم با سپردن کم کم مسائل ومشکلاتم به نیروی برترم،وهدایت خواستن ازش برای انجام سهم ونقشم، زندگیمو باهاش شریک بشم…
وعجب سود سرشاری داره این شراکت، تازه شریکت بهت میگه، تو نمیخواد زیاد تلاش کنی، بیشترشو بسپار به من، فقط کنارم باش، خودم درستش میکنم…..
فقط امیدت رو از هرکسی غیر من بردار، حتی از خودت، واجازه بده من از بهترین روش، تورو به خواسته هات برسونم….
هی میسپاری، هی اعتماد میکنی بهش، اونم باعشق جواب اعتمادت رو میده…
این بده بستون انقدر ادامه دار میشه، که هم تو راضی میشی وهم نیروی برترت…
آرامش وشادی و خوشبختی و سلامتی و ثروت وسعادتت، دیگه تضمین شدست…
به شرط ایمان، به شرط یکتاپرستی، به شرط خودمراقبتی و سپاسگزاری….
من از شما آموختم وحالا جزء قویترین باورهام شده که، اینکه فقط شاد وسلامت و خوشبخت وثروتمند وسعادتمند باشی توی این دنیا عادی هست نه هیچ چیز دیگه ای….
الهی هزاران بارشکر الله مهربان رو بابت این آگاهی ها….
سلام
روز 38
مهمترین باورها برای ثروتمند شدن باور فراوانی و باور لیاقت است و بهترین باور برای احساس خوب داشتن باور اینست که ما در این جهان تنها نیستیم رها نشدیم
خدایی هست لحظه به لحظه ما را هدایت می کنه اگر ازش هدایت بخوایم
اگر برای سلامتی هدایت بخواهیم ما را به سلامتی هدایت می کنه
ما را به روابط خوب هدایت می کنه.
و ما را به ثروت و ساخت باورهای درست هدایت می کنه.
همون جور که هدایت شدن به سایت استاد هم یکی از این هدایت هاست.
حتی این تمرین و سفرنامه که الان روز 38 ام هست هم هدایت الله مهربان است
و من ممنون و سپاسگزار خداوندگار م که من را دائما هدایت گ راهنمایی می کنه.
وصل شدن به وجود بی نهایت خداوند ما را از دغدغه ها و مشکلات کوچک و بزرگ رها می کنه و حس رهایی احساسی خوب را شکل میده که خود این احساس باعث اتفاقات خوب بعدی می شود.
ممنونم از استاد و خانم شایسته
موفق باشید
بنام خدا
دیروز رفتم قدم بزنم شاید بتونم جواب سوالمو پیدا کنم.مرتب میگفتم خدا کیه،سرم درد گرفته بود حس میکردم انقدر سرم سنگین شده که نمیتونم وزنشو تحمل کنم.نمیدونم چقدر راه رفتم مرتب میگفتم تو کی هستی؟تو اصلا چی هستی؟بعضی وقتا بلند و گاهی تو ذهنم سوال میکردم .عصبانی بودم از دست خدایی که نمیدونستم چیه و کیه.عصبانی بودم که چرا جوابمو نمیده.یه کلاغ اومد نزدیکم،گفتم چیه ؟چرا اینطوری نگام میکنی نکنه تو خدایی؟و با عصبانیت رد شدم.به درختا نگاه کردم به اطرافم نگاه کردم وایسادم،گفتم میگن همه اینا رو تو آفریدی،من که باورم نمیشه ،تو حتی نمیتونی جواب منو بدی که بدونم کی هستی.بعد از چند ساعت اومدم خونه و رفتم تو سایت.نمیدونم فقط زدم روی دکمه مرا به سوی نشانه ام هدایت کن و ……
خداوند درون تو نهفته است….تا آخر متنو خوندم .نمیدونم چه حسیه ولی فقط دارم تایپ میکنم…..
سلام دوست عزیز
سلام پر از عشق به روی ماه تان
دوست عزیز کاملا حال دل شما را درک میکنم کاملا چون من هم چنین وضعیتی را داشتم دقیقا یکسال پیش این سوال در من ایجاد شد زیاد گریه کردم صبح ها وقت از خواب بیدار میشدم گریه میکردم میگفتم تو کیستی تو چی هستی و قسمی توقع داشتم که همین یکی بیا بگوید من خدا هستم باز خدا را که شناختم همه چیز حل میشود درست میشود یک روز بسیار به عشق رفتم وضو کردم نماز خواندم گفتم نمازم خلاص شود خداوند از درون من خودش معرفی میکند هیچ اتفاقی نه افتاد آنقدر ناراحت شدم گریه کردم با خدا جنگ کردم اصلا گفتم دگه نیستی تو را نمی پرستم تو همین قدر قادر نیستی خودت معرفی کنی قهر کردم چند روز اصلا قهر کردم ولی باز هم گریه میکردم در تنهای میکفتم تو کی هستی که حتی نمیتانم وقتی قهر باشم نامت نگیرم دوست عزیز میخواستم بگویم که شناخت خدا هم در تکامل صورت میگیرد یکباره نمیشود یک شبه نمیشود من خدا را حالا شناختم به مرور زمان حالا هم نمیگم واقعی نزدیک شدم شناختم ولی حالا خدا را به کمک استاد حس کردم با خدا حرف میزنم عشق بازی میکنم از خدا نمیترسم برم چشمک میزند و من میخندم برم نشانه میفرسته آنقدر در تنهای با خدایم حالم خوب هست که فقط با او هستم هر طرف میرم فقط خودش میبینم او عشق من هست
در پناه الله یکتا شاد سلامت خوشبخت ثروتمند سعادتمند در دنیا اخرت باشید
خدایم باران هم فرستاد به باد ملایم روی صورتم چقدر این خدا عاشق هست الهی شکرت صد هزار مربته
سلام به همه دوستان عزیزم
دلیل اینکه بعد از یه مدت، خیلی چیزا برامون عادی میشه و نتایج افول میکنه، اینه که اولش همه چیز هر آگاهی و هر جمله ای برام جدیده پس جدیش میگیرم و کلی روش انرژی میذارم و کم کم توی ذهنم شکل میگیره که اینه و جز این نیست. اما بعد از یه مدت اگه افسار رو شل بگیرم، نتایجم هم رَم میکنه و همه چیز به هم میریزه.
الان من خوب فکر کردم.
گفتم خدایا چرا من زمان شروع تغییراتم یعنی حدود یکی دو سال پیش اینقدر با هر فایل حالم خوب میشد اینقدر خوب مسئولیت خودم رو قبول کرده بودم و باورهای قبلیم رو با منطق له و لورده میکردم و هر بار حالم بهتر میشد. از یه جایی به بعد هم دیگه نیاز به زور من نبود و انگار دریچه ی ذهنم باز شده بود و فقط میشنیدم و باور میکردم.
دیدم من اون زمان حداقل روزی دو سه ساعت روی خودم کار میکردم با جدیت تمام ورودی هام رو کنترل میکردم و نمیذاشتم هیچ کس روی چینی نازک وجودم خط بندازه با حرف ها یا ورودی هایی که فقط یک درصد ممکنه حالم رو بد کنه، و نتیجه این بود که من هر روز قوی تر میشدم با اینکه قبلش هم مستقل و هم قوی بودم ولی این ویژگی ها داشت به شکل درستی در من تقویت میشد و من رو پیش میبرد.
اما مشکل اینجا بود که عمل نمیکردم. درک کرده بودم ولی عمل نمیکردم.
به خاطر کمالگرایی ام پسرفت و پسرفت کردم و درکم هم از بین رفت.
تا رسیدم به الان،
یه نگاه به خودم کردم و دیدم خدای من! دختر! من دیگه اصلا تمرکز بر نکات مثبت و خودم باید حالم خودم رو خوب کنم و … تمام این مسائل به باد فراموشی سپرده شده!!
هر چیزی رو حتی حرفای استاد، از بدترین زاویه ممکن دیدمش!
حالا دیگه هر چیزی بوده تموم شده رفته.
مهم الانه.
اینا رو هم دارم مینویسم که برام رد پا بشه چون همین الانش هم توی این یک ماه خیلی بهتر شدم.
کاری که الان باید بکنم اینه:
با کنترل دوباره ورودی هام شروع کنم. هر حرف منفی و بدبینانه ای که هر کسی با هر توجیح و دلیل و منطق و سرپوشی که میزنه رو نشنوم و اگه احیانا به دلیل عدم تثبیت فرکانسم شنیدم، سریع با ورودی های خوب خنثی اش کنم.
یادم باشه کمال گرایی رو کنار بذارم و به خودم سخت نگیرم و توی شروع از ورودی های صوتی و تصویری استفاده کنم تا راحتتر بتونم خودم توی خلوت خودم برای نجواها دلیل و منطق بیارم و سریعتر ذوبشون کنم.
خدایا ببین،
من دارم قدمم رو بر میدارم
تعهدم رو میدم و دوباره شروع میکنم.
بقیش با تو
هدایتم کن و مسیر رو برام آسون و زندگی رو لذتبخش کن.
الهی شکرت
شاد و سلامت باشید؛)))