بخشش نه به معنای لطف کردن به دیگران، بلکه به معنای لطفی عظیم به خودت برای هماهنگی با آنکه واقعاً هستی و هم-فرکانس شدن با بالاترین فرکانس هستی، تجربه ای است که اصلِ تو نمیتواند آنرا نادیده بگیرد.
برای همین است که وقتی می بخشی، همه زنجیرهایی را پاره میکنی که تو را سبکبال و ظرف وجودت را آمادهی رشد میکند.
بخشیدن بسیار ساده است و این بزرگترین امتیاز اوست…
یک لبخندِ ساده، یعنی بخشش… یک تعریف ساده از دوستت، همسرت، فرزندت، همسایهات، یا هر کسی که اکنون مقابلش ایستاده ای!
از قید و بندهای تعریف شده، از روش ها، از داستان ها و از هر چیزی که بخشیدن را برایت سخت کرده است، رها شو … از دوست، همسایه، حتی از از او که برایت دشوار میآید، تعریف کن!.. در پی کشفِ بهترینها در هر چیز و هر کس باش!… زیباییهای هر موضوع و هر فردی را کشف کن
مطمئن باش همه افراد چیزی زیبا برای ستودن، برای تحسین دارند. پس بهترین بخش از وجود هر کس را پیدا و به او نشان بده… همه ما به چنین محرکی نیاز داریم… محرکی که هر چیز عادی را خارق العاده میکند.
هیچ چیز پر برکت تر از این نوع بخشش نیست…
سید حسین عباس منش
متن قسمت هفتم آرامش در پرتوی آگاهی
دهنده باش تا طبیعت در تو جاری شود
مگر نه این که هرچه به طبیعت بدهی به تو باز میگرداند، پس رها کن تا رها کند و دهنده شو تا دهنده شود. مثل نفس که تا رها نکنی نمیگیری و مثل تولد و مرگ و مثل پول … همه چیز در جریان است پس رها کن تا جاری شود.
تو از طبیعت میگیری و به طبیعت باز میگردانی و هیچ چیز ماندنی نیست. هر چیز و هر کس که از راه میرسد آمده است که زمانی را با تو باشد … زمانی در تو جاری شود … نه آن که بماند …. طبیعت در تو جاری است. … این جریان که از تو عبور میکند جریان طبیعت است، جریان جهان است، جریان کیهان است. و تو پاره ای از همه جهانی و همه جهان پاره ای از توی لایتناهی …
و تو چنان به آنچه که داری میچسبی و وابسته میشوی که جریان طبیعت را در خود متوقف میکنی. غافل از این که طبیعت به تو همان چیزی را میدهد که از تو گرفته است و آنچه تو امروز داری همان است که پیش از این به طبیعت داده ای. … و همین است که بودا میگوید زندگی یعنی رنج و منشأ رنج وابستگی است و میتوان از رنج رها شد.
پس رها کن تا جاری شود. به دنبال هرچه که هستی، رهایش کن. به طبیعت بده تا به تو باز گرداند. محبت کن تا ببینی، عاشق شو تا دوستت بدارند و ببخش تا به دست بیاوری
نفس، تنها میخواهد که بگیرد و بدست بیاورد و گفتگوی درونیات را پر میکند با خواهش، با بده … بده … بده و طبیعت هم همان را به تو باز میگرداند. اما خود متعالی تو، خود مقدس تو همیشه میخواهد که خدمت کند. … برای همین آمده است، وقتی این پرسش بر خواستنهای نفس قالب میشود و در طبیعت جاری، وقتی خدمت میکنی و دهنده میشوی … وقتی بخشنده میشوی، گویی همه طبیعت به خدمت تو در میآید. طبیعت در تو جاری میشود.
برای سه روز آینده:
فقط برای سه روز به جای آن که در هر چیزی به دنبال منافعت باشی از خود بپرس چگونه میتوانی خدمت کنی. “چه نفعی برای من دارد؟” پرسش نفس است و “چگونه میتوانم خدمت کنم؟” پرسش خود متعالی توست. پرسشی است که بی قراریهای تو را به چشمه آرامش میرساند، پرسشی است که برایش خلق شده ای، پرسشی است که طبیعت را در تو جاری میکند. فقط برای سه روز از خود بپرس: چگونه میتوانم خدمت کنم؟
دهنده باش تا طبیعت در تو جاری شود. فقط برای سه روز دست خالی جایی نرو. یک چیزی برای میزبان ببر. حتی یک شاخه گل، حتی یک آرزوی رحمت و سعادت، حتی یک لبخند صمیمانه.
فقط برای سه روز به آنچه طبیعت به تو هدیه میکند آگاه شو و توجه کن. به آواز پرندگان، به دوستان خوب، به آفتاب …
با بیان این نکته برای اطرافیان، آن را در ذهن خود پایدار کن و بخشنده شو تا طبیعت در تو جاری شود.
طبیعت حسابداری بسیار دقیق است
این قانون کارما ست که هر چه به طبیعت بدهی به تو باز میگرداند. وقتی یکسره از او میخواهی، او هم از تو میخواهد. وقتی به او
خدمت میکنی او هم به خدمت تو در میآید.
افکار تو همه دارای انرژیاند … موجاند … موجی که در محیط پیرامون تو جاری میشود و دنیای پیرامون تو را تغییر میدهد. رفتار و گفتار تو هم همین است، آنها هم از یک فکر زاده میشوند و فکر موج است … و زندگی تو بازتاب موجها و انرژیهایی است که به جهان میدهی. دوستانت، فرزندانت، همسرت، هرچه که داری یا نداری و همه حوادثی که تو درگیرشان میشوی، همگی بازتاب همانند که به طبیعت دادهای. همه را خودت جذب میکنی… و در طبیعت هیچ چیز از قلم نمیافتد. وقتی بد میکنی، وقتی موج بدی به جهان میفرستی ناگزیر به تو باز میگردد. گویی حسابت را آن قدر باز نگه میدارند تا بدی به تو بازگردد. یکی دو زندگی دیر یا زود برای طبیعت اهمیتی ندارد. و وقتی نیکی میکنی از بازتابش متحیر میشوی.
وقتی بد میکنی، وقتی به طبیعت صدمه میزنی، پاره ای از انرژیهای خوبی را که از وجود تو محافظت میکنند را از دست میدهی و جای آنها را به انرژیهای بد میدهی و آنها بیمارت میکنند و حوادث و آدمهای بد را جذب میکنند. چنان که افکار خوب و پاک، آدمهای خوب و پاک و اتفاقات خوب را به زندگی تو میآورند.
وقتی موجودی را بی علت میکشی تنفر بسیار زیادی متوجه تو میشود؛ با تولد هر موجود، موجودات مشابه با آن در جهانهای دیگر متولد میشوند … هفت جهان دیگر و زمان مرگ تقدیری آنها یکی است. وقتی یکی از آنها قبل از زمان موعود کشته میشود باید انتظاری طولانی و سخت را متحمل شود تا زمان مرگ تقدیری فرا برسد و این نفرتی سنگین را متوجه تو میکند.
و این قانون کارماست. که هر چه به طبیعت بدهی به تو باز میگرداند. پس به طبیعت صدمه نزن، … و طبیعت یعنی همه موجودات، از خودت، آدمها و زمین گرفته تا آن کهکشان دور و بدی نکن و بدی یعنی هر آنچه که خدایی نباشد.
برای سه روز آینده:
ذهن خود را از هر آنچه که خدایی نیست پاک کن و کلام خود را، و رفتار خود را …
زمانی را برای آرامش بگذار، بگذار انرژیهای پاک جهان در تو جاری شوند و از کارمای بد پاک ات کنند.
زمانی را برای خدمت بگذار، خدمت، نفس تو را به سکوت وا میدارد و کارمای بد را از تو پاک میکند.
فقط برای سه روز زندگیات را بازتاب انرژیهایی ببین که خود به طبیعت داده ای، و انرژیهایی که خود با پندار و گفتار و کردارت جذب
کرده ای
با بیان این نکته برای اطرافیان، آن را در ذهن خود پایدار کن و بخشنده شو تا طبیعت در تو جاری شود.
برای شنیدن سایر قسمتهای آرامش در پرتو آگاهی کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل صوتی آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 77MB7 دقیقه
سلام همیشگی به استاد عزیز و گروه بی نظیرتون
من با یک مساله ای رو به رو هستم که شاید بعضی از دوستان دیگه هم باهاش روبه رو باشند. من آگاهی هایی که شما در محصولات و فایل ها تون و کتابتون میدید رو کاملاً پذیرفتم و هر روز سعی می کنم گوششون کنم و باور های قوی کننده رو در خودم ایجاد کنم. در خودم احساس خوب ایجاد کنم. صبحم رو با انرژی و شادی شروع کنم. ورودی های مغزم رو کنترل کنم به خودم انگیزه بدم و افرادی که تو فرکانس منفی هستند رو هم اگه پذیرش داشتند که بیان تو این خط ، کمکشون کردم. اگر هم که نه باهاشون کات کردم. خدا رو شکر تو این شش ماه خیلی خیلی زندگیم تغییر کرده. با اینکه تغییرات و تصمیماتی که تو زندگیم گرفتم، مثل تغییر شغل از کار برای یک شرکت خصوصی به کار دلخواهم، سختی های زیادی داشت برام و اولش شکست خوردم، اما با ایمان به خدا جلو رفتم و راضی هستم. با این که شش ماه بیشتر نیست با شما و سایتتون آشنا شدم و بیشتر هم از محصولات رایگانتون استفاده کردم. (البته خدا خدا می کنم که یکم اوضاع درآمدیم بهتر بشه که بتونم قانون آفرینش و بعد روانشناسی ثروت رو تهیه کنم.) مساله من پدر و مادرم هستن. خیلی دوسشون دارم. خیلی خوبند و خدا رو به خاطر داشتنشون شکر می کنم. اما اونا تو فرکانسی که من هستم، نیستند. به شدت باورهای محدود کننده دارند. هر روز صبح رو با کلمات منفی شروع می کنند. اصلاً آرامش ندارند. همیشه نگران اوضاع زندگی هستند. پدرم تقریباً 50 سالشه و بازنشسته شده و هر وقت که خونه باشه کانال تلویزیون رو برای پیدا کردن یه جایی که اخبار بگه و از بدبختی صحبت کنه می گرده. مادرم تقریباً همه سریال های تلویزیون رو دنبال می کنه. سریال هایی که همش از بدبختی حرف می زنند. پدر و مادرم فوق العاده احساساتی هستند.کافیه یک اتفاق بد بیافته، کلاً احساسشون داغون میشه و تا چند روز حرف از اون و نگرانی های بعدی هم ادامه داره. و خودتون هم می دونید که نتیجه این احساس بد چیه. اتفاقات بدتر بیشتر. از زمانی که یادم می یاد همش وام .. همش قرض …همش بدهی…و هر روز هم بیشتر میشه.فکر می کنم لطف خدا بوده که هنوز سرپا هستند. اما قانون جهانه دیگه .ثابته. واسه همه یکسانه. من خیلی سعی کردم که مسیرشون رو عوض کنم. با آگاهی های شما آشناشون کنم. بارها شده که خودم براشون صحبت کردم. حتی فایل های شما رو براشون پخش کردم. اما واقعا مدارشون با این حرف ها خیلی فاصله داره. پدرم که اصلاً طاقت نمیاره حرفهاتون رو گوش کنه. اعصابش خورد میشه و بد و بیراه میگه. مادرم خودش رو به کوچ علی چپ میزنه. حرف رو عوض میکنه. تلاش می کنه خودشو به کاری مشغول کنه که حواسش از شنیدن حرف های شما پرت بشه. شما گفتید که آدمای اینجوری رو از زندگیتون حذف کنید. اما پدر و مادرم هستن. مجبورم ساعاتی از شبانه روز رو کنارشون باشم. البته اینم بگم. قرار گرفتن تو فرکانس جدید شرایطی رو برام فراهم کرده که دور شدنم از اینا راحت تر بشه و کمتر خونه باشم. حتی می تونم اصلاً خونه نیام. شغل جدیدی که برا خودم دست و پا کردم یه فضای زندگی جدید و مستقل از خونه برام فراهم کرده. اما پدر و مادرم خیلی احساسی هستن. نمیتونن ازمن و برادر خواهرم دور بمونن. هر روز باید ببینن ما رو. اگه دو روز نبینن، نگران و پریشون میشن…البته همین نگرانی و محدود کردن ما و دلسوزی های بی جاشون هم ما رو خیلی از زندگی عقب انداخته و خیلی از توانایی هامون شکوفا نشده… حالا مساله و سوالم اینه: برخوردم باید چه جور باشه که کمترین تاثیر منفی روم بگذارن. بارها شده اونا منو نکوهش کردن که چرا به فایل های شما گوش میدم. و برای من تاسف می خورند. البته تو ذهن خودشون دارن دلسوزی می کنند.خلاصه اینا پدر و مادر من هستن. نمی تونم دور بندازمشون. اما نمیدونم برخوردم هم باید چجوری باشه. شما چه نسخه ای برای امثال من میپیچید؟ اگر تو محصولاتتون فایلی هست که در این باره کمک کننده باشه بگید تا تهیه کنم. اگه نه خیلی ممنون میشم که یک فایل آگاهی دهنده یا یک محصول جدید در این رابطه روی سایت قرار بدید. من حتماً تهیه خواهم کرد. فکر می کنم مشکل خیلی از افراد جامعه باشه و ایده خوبی برای آماده کردن یک برنامه جدید. به هر حال خیلی از باور های محدود کننده ریشه در باورهای پدرو مادر و نزدیکامون دارند. افرادی که نمیشه باهاشون قطع رابطه کرد. خیلی مهمه که بدونیم که چجوری ارتباطمون رو باهاشون مدیریت کنیم که به مشکل برنخوریم. ببخشید که خیلی طولانی شد. شاید هیچ وقت این حرفا رو به دوستای صمیمی خودم هم نمی زدم. اما استاد عزیز و گروه گرامیشون و کاربرای محترم سایت خیلی برام مورد احترام و اعتماد هستن. مثل خانواده ام هستن. علاوه بر این اینجا جای مطرح کردن این مسائل هست. این سایت برام مثل یک خونه مجازی می مونه. هرروز بهش سر میزنم و میگردم. هر روز توش مطالب مفید میبینم. آرزو می کنم همیشه اول گوگل باقی بمونید. ببخشید خیلی طولانی شد. امیدوارم این حرفا وسیله ای بشه برای آگاهی های بیشتر و پیشرفت بیشتر. ممنونم. استاد عباس منش دوستت دارم.
خیلی خیلی ممنونم از پاسخنون. خیلی کمک کننده بود. حتما توصیه ها رو به کار خواهم بست.
این پلی که شما ازش میگی خیلیا ازش رد شدن و دیدن اون طرفش همچین خبری هم نیست. یکی از اونا خود من بودم. الان که حرفهاتون رو خوندم یاد زمان کنکور دادن خودم می افتم. همین احساساتی که الان شما داری تجربه می کنی منم تقریباً داشتم. همین نگرانی همین ترس همین کمک خواستن از خدا. بیدار موندن شبانه 12 ساعت درس خوندن و… الان که برمیگردم نگاه می کنم به حس و حال اون موقعم خندم میگیره که چقدر الکی همه زندگیم شده بود کنکور قبول شدن. من کنکور قبول شدم. تو یه دانشگاه دولتی خوب. ولی توی دانشگاه فهمیدم که صرفاً تحصیلات دانشگاهی نیست که میتونه آدم رو به رویاهاش برسونه. ولی بازهم جراتشو نداشتم رها کنم و برم دنبال رویاهام. بعد از درسم هم تو یک کار مرتبط با تحصیلاتم مشغول به کار شدم. 3 سال هم کار کردم توی اون کار ولی بازم دیدم با اینکه موقعیت شغلیم به ظاهر خوبه ولی اون چیزی نیست که دلم می خواست. اون چیزی نیست که توی رویام بود. از همون سال اول هم می دونستم. ولی مثل کنکور و دانشگاه بازم جراتش رو نداشتم که تغییر کنم. فکر میکردم همین باید باشه . تغییر نمیشه داد. فکر می کردم من همین یک راه رو دارم. فقطم از خدا تو همین قالبا کمک می خواستم. به قول استاد عباسمنش من دست خدا رو بسته بودم. به جای اینکه از خدا بخواهم منو به رویام برسونه از خدا می خواستم که تو کنکور قبول شم … یک کار پیدا کنم مرتبط با رشته تحصیلیم با حقوق خوب . من از خدا ثروت نمی خواستم. درواقع از خدا یه کار میخواستم تو قالبی که فکر می کردم. و خدا هم بهم می داد. اما آیا اون راهی که من فکر می کردم فقط راه درست بود؟؟ آیا کسایی نبودند که اصلا کنکور نداده باشن و دانشگاه نرفته باشن و موفق بوده باشن؟ آیا کسایی نبودند که وسط دانشگاه درس رو رها کردن و بعد موفق شدند؟ تو همین کشور خودمون . مثل جواد شکری که الان صاحب سایت هست. کسی که دانشگاه امیر کبیر تهران درس می خوند و ترم دوم دانشگاه رو رها کرد. خودش میگه من فهمیدم که راههای زیادی برای موفق شدن هست و کنکور و دانشگاه هم یک راه بود و اتفاقا یکی از راههای ضعیف بود. من بعد از آشنایی با استاد عباسمنش و سایتشون ، تونستم این شهامت رو پیدا کنم که خودم رو از اون روزمرگی رها کنم و دنبال رویام برم. اما با یک دیدگاه دیگه نسبت به جهان. یک دیدگاه وسیع تر. با اعتقاد به فراوانی نعمت های خدا. این بار سعی کردم دست خدا رو نبندم و هر چیزی که سر راهم قرار میگیره حتی شکست خوردن،درِش خیر ببینم. ناامید نشم. با اولین شکست دوباره نرم سراغ یک کنج امن و بدون ریسک . من نمیگم که درس خوندن بده . خیلی هم خوبه . اما آیا هر کسی که دانشمند بزرگی شده از سیستم دانشگاهی به اون موفقیت رسیده؟ آیا استیو جابز که موسس شرکت اپِل بوده دانشگاه رفته ؟ یا بیل گِیتس رییس ماکروسافت و ثروتمند ترین آدم دنیا. آیا خود استاد عباسمنش این آگاهی ها رو که باعث دگرگون شدن هزاران نفر شده از دانشگاه اینها رو بدست آورده؟
اتفاقا سیستم آموزشی ما چه مدرسه و چه دانشگاه طوری برنامه ریزی شده که خلاقیت انسان رو محدود میکنه و فکر میکنه فقط باید تو یه قالب خاص حرکت کرد. باید یک میز پیدا کرد و پشتش نشست و کارمند شد. نتیجش هم شده این همه فارغ التحصیل بیکار که خلاقیتشون کور شده. دیدگاهشون نسبت به خدا ونعمت هاش محدود شده. سیستم آموزشی ما هم همین خصلت رو داره . این که شما الان فکر می کنی کنکور تنها راهه و منم اون موقع همین فکر رو میکردم نتیجه آموزه های مدرسه و دبیرستانه که توی 10-12 سال توی ناخودآگاهمون رخنه کرده. به قول استاد عباسمنش مثل سیمان چسبیده به مغزمون.
آرزو میکنم همه ما به رویاهامون برسیم؛ دیدگاهمون رو نسبت به خداوند درست کنیم؛ دست خدا رو نبندیم برای کمک به خودمون نبندیم؛ برای رسیدن به خواستمون تلاش کنیم و هر نتیجه ای که گرفتیم توش خیر ببینیم و ناامید نشیم.
ممنونم