آدمهای زیادی هنوز هم موفق به تجربه عشق نشدهاند، چون دچار غروراند… چون شهامت دیدن زیباییهای دیگری را ندارند… و شهامت بر زبان آوردن آنچه که این شور و شوق در درونشان ایجاد نموده، ندارند… شهامت تعریف از دیگری را ندارند… برای تجربه همه ی اینها، شهامت لازم است…
غرور، ما را در برابر زیباییها بی بصیرت میکند چون اجازه تجربه فرا رفتن از خودمان را نمیدهد… این نوع غرور، یک ترس است… و عشق یک شهامت… شهامتی برای تجربه گسترش در همه ابعادِ وجودمان… شهامتی برای تجربه شور و اشتیاق زندگی… همه ما به این شهامت نیاز داریم… چون نیاز داریم تا اجازه دهیم چیزهایی که باید، رخ بدهند…
برای عشق ورزیدن، دل و جرأت لازم است… دل و جرأت به خرج بده و به هر آنچه که ممکن است، عشق بورز… همه ما عالی هستیم، وقتی هراسهایمان را فراموش میکنیم، و قتی دیدن زیباییهای وجودِ دیگری و عشق ورزیدن به آن را میآموزیم، یک خودِ زیباتر، شگفرف تر و پرنشاط تر در درونمان میآفرینیم زیرا خداوند همواره در قالب این عشق در درونمان نهفته است… … شهامتِ تجربهی عشق، همه چیز را زیباتر میکند. گویی زندگی خود را در اوج شدتش به ما نشان میدهد! در حقیقت، عشق گسترشِ بینایی است…
نظرات ارزنده شما در مورد این فایل به ما در ادامه روند آرامش در پروتوی آگاهی کمک بسیاری می کند
منتظر خواندن نظرات ارزشمندتان هستیم
سید حسین عباس منش
متن آرامش در پرتوی آگاهی (قسمت هشتم)
عشق ملاقات مرگ و زندگی است.
ملاقاتی در نقطه اوج. فقط در صورت شناخت عشق است که میتوان به تجربه این ملاقات نائل آمد. در غیر اینصورت به دنیا میآیی، زندگی میکنی و میمیری، ولی در حقیقت مهمترین تجربه زندگی را از دست داده ای. تجربه ای که با هیچ چیز جایگزین نمیشود. تو تجربه حد فاصل مرگ و زندگی را از دست داده ای. تجربه این حد فاصل، نقطه اوج و حد نهایی تجربیات آدمی است. برای اینکه به آن نقطه برسی بایستی چهار مرحله را همیشه به خاطر داشته باشی.
مرحله اول: حضور در لحظه است
زیرا عشق تنها در زمان حال ممکن است. عشق ورزیدن در گذشته و آینده ممکن نیست. بسیاری از آدمها یا در گذشته و یا در آینده زندگی میکنند، طبیعتآ عشقشان نیز در گذشته و یا آینده است که چنین عملی غیر ممکن است.
اگر خواستی از عشق فرار کنی، در زمان گذشته و یا در زمان آینده زندگی کن، ولی اگر خواستی رودخانه عشق را در درونت جاری سازی در زمان حال زندگی کن، زیرا عشق فقط در زمان حال ممکن است. زیاده از حد فکر نکن زیرا فکر هم همیشه به گذشته یا آینده مربوط میشود و انرژی تو به جای اینکه به قوه احساس معطوف شود، منحرف شده و صرف فکر کردن میگردد و تمام انرژیهای تو را تخلیه میکند. در چنین وضعیتی عشق نمیتواند وجود داشته باشد.
دومین قدم در راه رسیدن به عشق این است که: یاد بگیری چگونه سموم وجودت را به عسل تبدیل کنی
خیلی از مردم عشق میورزند ولی عشق آنها با سمومی همچون نفرت، حسادت، خشم، خودخواهی و احساس مالکیت آلوده شده است. میپرسی چگونه میتوان سموم را به شهد تبدیل کنیم؟ روشی بسیار ساده وجود دارد:
تو لازم نیست کار خاصی انجام دهی، تنها چیزی که احتیاج داری صبر است. این یکی از بزرگترین اسراری است که برایت فاش میکنم. امتحانش کن. وقتی که خشمگین میشوی، نباید کاری کنی. فقط در سکوت بنشین و نظاره گر باش. با خشم همکاری نکن و آن را سرکوب هم نکن. فقط نظاره کن، صبور باش و ببین که چه پیش میآید. بگذار این احساس اوج بگیرد.
زمانی که حال و هوای مسموم بر تو غلبه کرد، هیچ کاری انجام نده، فقط صبر کن و بگذار که آن سم به غیر خود تبدیل شود. این یکی از اصول زندگی است که همه چیز مدام در حال تغییر به غیر خود است.
انسان در این اوقات فقط باید صبور باشد. در زمان خشمت از انجام هر عملی حذر کن و هیچ تصمیمی نگیر. زیرا برایت پشیمانی به بار میآورد. خشم نمیتواند دائمی باشد. اگر صبور باشی و به انتظار بنشینی، به این نتیجه خواهی رسید. هیچ چیز دائمی نیست. شادی میآید و میرود، غم میآید و میرود. همه چیز تغییر میکند و هیچ چیز به یک صورت باقی نمیماند.
پس برای چه عجله میکنی؟
خشم آمده است و میرود. تو فقط قدری صبر داشته باش. به آینه نگاه کن و منتظر باش. چهره خشمناکت را در آینه تماشا کن. لزومی ندارد که این چهره را به کس دیگری نشان بدهی. این مساله فقط مربوط به توست، جزیی از زندگی و حال و هوای توست. تو باید اینقدر صبر کنی که چهره خشمگینت که از شدت خشم، قرمز رنگ شده از هم باز گردد و چشمانت حالتی متین و آرام به خود گیرد. اگر صبر داشته باشی و در آینه تماشا کنی میبینی که انرژی چشمت دگرگون میشود و تو آکنده از طراوت و نشاط میشوی.
مرحله سوم، تقسیم کردن و بخشیدن است.
چیزهای منفی را برای خودت نگهدار ولی خوبیها و زیباییها را با دیگران تقسیم کن. معمولآ اکثر مردم عکس این عمل را انجام میدهند. چنین انسانهایی واقعآ نادان هستند! … وقتی که شاد هستند خست به خرج میدهند و آن را با کسی تقسیم نمیکنند ولی وقتی غمگین و افسرده هستند، ولخرج و دست و دلباز میشوند و دوست دارند همه را در غم خود شریک سازند. وقتی لبخند میزنند بسیار صرفه جویانه عمل میکنند در حد یک تبسم کوچک. ولی خدا نکند که خشمگین شوند، آن گاه در آستانه انفجار قرار میگیرند.
آدم وقتی دارد، باید ببخشد. در واقع، انسان جز آن چیزی که با دیگران تقسیم میکند و میبخشد، چیزی ندارد.
عشق، پول و مال نیست که بتوان آن را جمع کرد. عشق عطر و طراوتی است که باید با دیگران تقسیم کرد. هر چه بیشتر ببخشی، بیشتر به دست میآوری. هر چه کمتر ببخشی، کمتر داری. اگر ببخشی، وجودت از سموم پاک میشود. وقتی هم ببخشی در انتظار عمل متقابل یا پاداش نباش. حتی منتظر تشکر هم نباش. بلکه تو باید از کسی که اجازه داده چیزی را با او تقسیم کنی، سپاسگذار باشی. فکر نکن که او باید از تو تشکر کند!
چهارمین گام در راه رسیدن به عشق: ” هیچ بودن ” است
به محض اینکه فکر کنی که کسی هستی، عشق از جاری شدن باز میایستد. عشق فقط از درون کسی به بیرون جاری میشود که “کسی” نباشد.
عشق، در نیستی خانه دارد. هنگامی که خالی باشی، عشق نیز در تو جای خواهد گرفت. وقتی آکنده از غرور باشی، عشق ناپدید میشود. همزیستی عشق و غرور ممکن نیست. این دو در کنار یکدیگر جایی ندارند. بنابراین “هیچ” باش. “هیچ” منشأ همه چیز است. “هیچ” منشأ بی نهایت است. هیچ باش. در هیچ بودن است که به کل میرسی. اگر خود را کسی بپنداری، راه را گم میکنی، ولی اگر خود را هیچ بپنداری، به مقصد میرسی.
فقط گاهی به این جمله فکر کن، اتفاقات خوب تنها وقتی از راه میرسند که قلبت را پاک کرده ای و در گذشتهات، ببین که بارها چنین بوده و میبینی که بارها چنین خواهد بود و باز در خلوت خود دمی به این برکه سبز بیا تا در سکوت و رهایی برایت بگویم.
عشق بی قید و شرط را تجربه کن
آنچه تو عشق میپنداری آنقدر به شرط آلوده شده که دیگر از یک آشنایی ساده هم سادهتر است. از کودکی به بچهها یاد میدهی دوستت دارم به شرط، و به تو یاد دادهاند که دوستت بدارند به شرط و دوست بداری به شرط که دوستیات جز یک آشنایی ساده نباشد. چنین است که هرگز عشق را تجربه نکرده ای و حتی تصورش هم برای تو دشوار است. آنچه تو عشق میپنداری آلوده است به شرط و به انتظار.
مگر نه این که همه پاره ای از خدا هستند؟ پاره ای از تو هستند؟ و این خود از همه دلایل زمینی ارزشمندتر است … برای عاشقی … این که در کنار تو نشسته است، این که در خانه تو زندگی میکند، این که در خیابان از کنار تو میگذرد قبل از این که چیزی باشد که تو میخواهی، قبل از این که با تو موافق باشد یا نباشد، قبل از این که پا روی حق تو بگذارد یا نه پاره ای از توست پاره ای از خداست.
ساده بگویم، با هر موجودی که روبرو میشوی لحظه ای تأمل کن و ببین که او هم مثل تو پاره ای از خداست … پاره ای از خود توست.
که دارمای خود را دارد و در مسیر رسیدن به آن است و شعور کیهان او را در مسیر تو قرار داده است که به تو خدمت کرده باشد. که چیزی به تو بیاموزد و این کلید عشق بی قید و شرط است.
ما همه آمدهایم که یاد بدهیم و یاد بگیریم. ببخش و عشق بورز، بی انتظار
چه اهمیت دارد که دیگران با تو چنیناند یا نه؟ تنها عشق بورز. تو آمده ای که عشق بورزی.
هر بار در خیابان کسی به زمین خورد، بی درنگ به یاریش شتافتی، بی قضاوت، بی انتظار … مگر عشق بی قید و شرط چیزی جز این است؟
برای آوردن سعادت به خانه تنها همین بس است، کافی است همسر، فرزند، پدر و مادر، دوست، همکار و … را هم مثل غریبهها دوست بداری… بی قید و شرط … بی انتظار.
لازم نیست کاری کنی. حتی چیزی بگویی تنها کافی است دوستیشان را در دل داشته باشی بی قید و شرط و فقط به خاطر این که بخشی از وجود تو هستند و پاره ای از وجود خدا.
برای سه روز آینده:
فقط برای سه روز عشق بورز و گرامیاش بدار چون پاره ای از وجود خودت، چون قلبت.
برای همه موجودات جهان قلبت را از هر چیزی جز عشق بی قید و شرط پاک کن. لازم نیست کاری کنی، لازم نیست حتی لبخند بزنی، فقط عشق بورز، عشق بی قید و شرط. فقط برای سه روز و ببین که دنیای پیرامونت چگونه تغییر میکند.
با بیان این نکته برای اطرافیان، آن را در ذهن خود پایدار کن و بخشنده شو تا طبیعت در تو جاری شود.
برای شنیدن سایر قسمتهای آرامش در پرتو آگاهی کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل صوتی آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 812MB13 دقیقه
سلام و درود به استاد عزیز و مریم جان عزیز و تمامی دوستان گرامی.
گوش کردن این فایل هر چند از خیلی جهات درسها و پیامهای قشنگ و زیبایی داشت اما تو چن مورد ، ناهماهنگی و تناقض بین حرفهای استاد شنیدم که میدونم با سیر تکامل و گذشت زمان ، استاد عزیز تغییرات و نگاه خیلی بهتری به این مسائل دارن. مطمئنم اگر الان همین متن و عبارتها رو استاد قرار بود بیان کنن، خیلی خیلی دلنشینتر با محتوایی بهتر و لحنی زیباتر با درک و فهمی بالاتر و نگاهی خیلی فراتر برامون بازگو میکردن.
راجع به عشق، صحبت کردن. عشقی که اگه به دستش بیاری خیلی رهاتر زندگی خواهی کرد .اینکه عرض کردن، عشق حد فاصل زندگی و مرگ هستش.
یعنی عدم وابستگی به تمام تعلقات دنیوی!
که به نظر استاد عزیز به این مرحله رسیدن .
با توجه به تمام تجاربی که این همه سال تو همه ی زمینهها داشتن و به خیلی از خواستههاشون رسیدن ، هم اکنون این درک رو دارن که ساده و بیآلایش زندگی کنن. یه جورایی به این درک رسیدن که فقط عشق ورزیدن و عشق بازی با خدا میتونه حالتو تا ابد خوب نگه داره. این به این معنی هستش که با لذت در لحظه زندگی میکنن و در هر لحظه آماده ی مرگ هستن. به قول خودشون که میگن همیشه طوری زندگی کنید که هر وقت عزرائیل اومد سراغتون بگید« من آمادهام بریم».
یکی از خواستههای منم همینه. واقعاً از صمیم قلبم دوست دارم به جایی برسم که هیچ چیزی با ارزشتر و قشنگتر از عشق خدا تو وجودم نباشه.
لحظاتی داریم که به این درک میرسیم . به خاطر همین از اونجایی که این لحظات خیلی لذت بخش و شیرین هستن، دوست داریم تمام لحظاتمون از همین جنس باشه. کاش روزی برسه تمام لحظاتمون رو با خدا مأنوس باشیم.
فقط ایمان و باور واقعی به خدا داشتن ما رو از هر چیزی نیاز میکنه که امیدوارم هرچه زودتر به این درک برسم.
برای هماهنگی بین ذهن و روحمون یا همون صلح با خودمون یا همین عشق ورزی با خدا ، استاد عزیز گذروندن چند مرحله رو بهمون یادآوری کردن:
اول اینکه در لحظه زندگی کنیم. در لحظه باشیم. گذشته رو فراموش و ترس و نگرانیهای آینده رو یدک نکشیم.
پذیرش اتفاقات زندگیمون رو داشته باشیم .
باور کنیم که هر آنچه اتفاق میافتد برای رسیدن به خواستههایمان است.
به مشکلات و تضادهایی که برمیخوریم به چشم درس و تجربه نگاه کنیم.
از خود واقعیمون فرار نکنیم.
اتفاقات زندگیمونو انکار نکنیم.
بدونیم و باور داشته باشیم که جایگاه ما همین جایی که الان هست هستش و هیچ بیعدالتی صورت نگرفته ! هرچه هستیم و نیستیم به خاطر افکار و باورهای خودمون هستش.
قدر لحظهها را بیشتر بدونیم و زمان و فرصتها را بیهوده هدر ندیم.
و بیشتر سعی کنیم در لحظه شاد باشیم و در مقابل ناملایمات زندگی، احساسات خودمون رو کنترل کنیم.
اینکه زیاد فکر نکنیم و ذهنمونو درگیر اتفاقاتی که نیفتاده نکنیم چون فکر زیادی ما را از زندگی در لحظه دور میکنه.
دومین مرحلهای که گفتن ، این بود که سموم بدنمون را دفع کنیم.
سمهایی مثل حس حسادت ، خشم ، کینه و غیره
که لازمه اینها داشتن صبر و سکوت کردن هستش استاد عرض کردن نظارهگر باشید .
باید سعی کنیم موقع خشم کنترل ذهن داشته باشیم. بیشتر سکوت کنیم تا بهتر فکر کنیم.
نباید عجله کرد و نباید زود واکنش نشون داد بلکه باید با کنترل ذهن و سکوت کردن ، صبر داشت.
وقتی صبر میکنیم از اون حالت خشم و عصبانیت پایین میایم و بهتر میتونیم تصمیم بگیریم. در نهایت واکنش و عملکرد بهتری هم خواهیم داشت.
و مرحله سوم را تقسیم کردن و بخشش در مال و احساس و محبت رو عنوان کردن یعنی سعی کنی از مالت ببخشی و شادیهایت را با دیگران تقسیم کنی . لزومی نداره وقتی غمگینی همه متوجه بشن و دنبال ترحم و جلب توجه بگردید.
ولی هنگام شادی و خوش گذرانی میتونید دیگران را هم سهیم کنید.
و اینکه هر بذل و بخششی به دیگران میکنی منتظر پاداش و سپاسگزاری از سمت مقابلت نباش .
چیزی که استاد یاد دادن : هر کاری خواستی انجام بدی برای خوشحال کردن خودت باشه تا هیچ توقعی از دیگران نداشته باشی .
بخشش مساوی با فراموشی .
و اما مرحله آخر هیچ بودن یعنی اینکه به هر جایگاه و منزلتی که رسیدی به خاطرش فخر فروشی نکنی و با غرور و تکبر با دیگران برخورد نکنی اون عشقی که ما دنبالش هستیم رو روزی به دست میاریم که اعتبار همه ی موفقیتها و هر آنچه که تو زندگیمون بدست اووردیم رو به خداوند وصل بدیم. حتی از لحاظ ظاهری هم همینطور.
و اینکه باور داشته باشیم همه ی ما یعنی من و شما همه از خداییم و یک روحیم در بینهایت جسم !
بنابراین باید همه را دوست داشت و بیقید و شرط به همه عشق ورزید .وقتی ما در چنین فرکانسی باشیم خود به خود بی نهایت پاداشها دریافت خواهیم کرد و در آرامش و سلامت کامل در اوج خوشبختی به روند زندگی ادامه خواهیم داد و در هر لحظه پذیرای مرگ هم خواهیم بود.
یعنی هیچ ترس و هراسی بابت مرگ نداریم چون بر این باوریم که مرگ پلی برای رسیدن ما به خداوند هستش.
به میزانی که ایمانمون نسبت به خداوند محکمتر باشه به همون میزان این ترس از ما دور خواهد شد.
زمان این فایل خیلی کوتاه بود اما بینهایت پرمحتوا بود .
که هر جمله و عبارت از استاد دنیایی حرف توش بود که نیاز به تفکر و تامل بسیاری دارد.
از خداوند درخواست میکنم منو به درک حقیقی زندگی در این دنیا برسونه تا خیلی رهاتر و بینیازتر و آسوده خاطرتر زندگی کنم.
هیچ چیزی این دنیا رو جدی نگیرم . هر حرکت و تلاشی که لازمه انجام بدم و بقیشو بسپارم به خود خداوند!
متاسفانه درگیریهای ذهنی ما اکثریت به خاطر اینه که فکر میکنیم تا ابد اینجا هستیم. طوری تقلا و زور میزنیم که انگار تا ابد در این دنیا ماندگار هستیم.
خیلی جالبه هممون تو اطرافمون از پیر و جوون میبینیم که دار فانی رو میگن و از این دنیا میرن. اما باز برامون درس عبرت نمیشه و همچنان بطور خیلی جدی، خودمونو درگیر امورات و مسائل زندگی میکنیم. در حالی که خیلی وقتا اگه توجه و تمرکزمون رو از روشون برداریم زودتر به نتیجه ی دلخواه میرسیم.
زمانی که خودمونو عقل کل بدونیم و خدا رو دست کم بگیریم با همچین احساساتی مواجه میشیم.
دنبال آرامش و لذت بردن از دنیا هستیم اما راه و مسیرو اشتباه میریم البته خدا رو شکر مایی که اینجا هستیم با تمام قوا سعی میکنیم مسیر درستی رو طی کنیم به قول استاد عزیز ، مسیر راستی و صداقت و پاکی !
راه کسانی که به آنها نعمت داده ای !
از خداوند میخوام همیشه و در هر لحظه کنار ما باشه و در هر لحظه ما رو به هر مسیری که خودش بهترین میدونه هدایت کنه . واقعاً در هر لحظه نیاز به کمک و یاری خداوند داریم.
باشد که از رستگاران باشیم.
استاد جونم مرسی . مرسی که هستی.