آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 8 - صفحه 3
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2015/11/عکس-فایل-1.jpg
400
510
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-01-14 12:44:302020-08-29 19:48:30آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 8شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بودسوزی در نوای اهنگم خدایا .
تو میدانی که دلتنگم خدایا .
دگر تاب پریشانی ندارم .
نه از اهن نه ازسنگم خدایا
نگران نباش…
نگـــران فردایت نباش !
” خدا ” ی دیروز و امروزت ، فردا هم هست
خوشبختی یعنی نگــــاه ” خدا ” …
ﺧـﺪﺍﯾـﺎ نـمـیـدانـی چـه لـذتـی دارد ﮔـﺎﻩ ﺧـﺪﺍﯾـﯽ ﺩﺍﺷـﺘـﻪ ﺑـﺎﺷـﯽ
ﺑـﻪ ﻭﺳـﻌـﺖ ﺩﺳـﺘـﺎﻧـﯽ ﮐـﻪ ﻫـﯿـﭻ ﮔـﺎﻩ ﺍﺯ ﺳـﻮﯼ
ﺁﺳـﻤـﺎﻥ ﺧـﺎﻟـﯽ ﺑـﺎﺯ ﻧـﻤـﯿـﮕـﺮﺩﻧـﺪ…!!!
خدایا …!
گاهی که دلم از این و آن و زمین و زمان می گیــرد ،
نگاهم را به سوی تو و آسمـان می گیرم ،
و آنـقـدر با تــو درد دل می کنـم ،
تا کم کم چشـــــــــم هایم با ابـرهای بارانیت همراهی می کنند
و قلبـــم سبک می شود
آنــوقــت تو می آیی و تــــــمـــــــــام فضای دلـم را پر می کنی
و مـــــن دیـــــــگــــر آرام می شــــــوم
و احساس می کنم هیچ چیز نمی تواند مرا از پای دربیـاورد !
چون تو را در قلبــــــــــــــم دارم…
هرگز چشمانت را از آسمان بر ندار
آنجایی که خدا زندگی می کند
آنقدر به آسمان چشم بدوز تا خدا را ببینی
سرت را بالا بگیر
شک نکن . . .
خدا خودش را از تو پنهان نمی کند
او دیدنی ترین است!
یارب دل پاک و جان آگاهم بده. آه شب و گریه ی سحرگاهم ده
در راه خود اول ز خودم بیخود کن. بیخود چو شدم ز خود به خود راهم ده
خدایـــــــــــــا؛
بابت هر شبی که بی شکر سر بر بالین گذاشتم؛
بابت هر صبحی که بی سلام به تو آغاز کردم؛
بابت لحظات شادی که به یادت نبودم؛
بابت هر گره که به دست تو باز شد و من به شانس نسبتش دادم؛
بابت هر گره که به دستم کور شد و مقصر را تو دانستم؛
مرا ببخش …
مطمـئن باش که خداوند تو را عاشقانه دوست دارد ؛
چون در هر بهار برایت گل می فرستد و هرروز صبح آفتاب را به تو هدیه می کند.
به یاد داشته باش که پروردگار عالم با این که می تواند در هر جائی از دنیا باشد ، قلــب تو را انتخاب کرده و تنها اوست که هر وقت بخواهی چیزی بگوئی گوش می کند …
تا خدا یک رگ گردن باقی است
نه تو می مانی ، نه اندوه ، و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی ان لحظه ی شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آن چنان که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز
غم که از راه رسید در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی ست
تا خدا مانده ، به غم ، وعده این خانه مده
خدا…
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی است به ارادت بکشم درد که درمان هم از اوست
دوست نزدیک تر از من به من است وین عجب تر که من از وی دورم
چه کنم با که توان گفت که دوست در کنار من و من مهجورم
خداوندا من از تو دورم من سرا قصورم
توی این لحظات تنهایی تو را می جویم