صریح باشیم.درباره خودمان، دربارهی امروزمان و دستاوردهایی که در این لحظه داشتهایم.
دستاوردهای امروزت چقدر شادی است؟
تقدس لحظههای امروز را تماشا کردی؟
میخواهی بدانی کارِ الانِ تو چیست؟
نگریستن به تمامی امکانها و ادراکهای که این لحظه به تو داده و انتقال زیباییهای آن به روزها و تجارب آیندهات…
پس مانند دیروز، هفته گذشته، سال گذشته و آنرا به تعویق نینداز.
زندگی بسیار سخاوتمند است. چشمانت را برای دیدن زیباییهای هر لحظه عادت بده، تا ببینی که این لحظه فقط و فقط آمده است تا به لحظه ای بهتر و تجربه ای زیباتر برایت دگردیسی یابد.
پس تو هم کمی سخاوتمند باش… هرگاه کسی را ملاقات کردی لبخند بزن.
یک نفر را برای دوست داشتن پیدا کن تا برکت این عشق و این احساس، روانت را به پرواز دربیاورد تا بخشِ بزرگتر و درخشان ترِ تو، آنچه که واقعاً هستی را به تو بنمایاند.
از ته دل امیدوارم شهامت این تجربه را به خودت هدیه کنی.
برای اینکار، نخستین گام این است: زیباییهای این لحظه را که در آن هستی، تماماً درک کن و به قول انیشتن، “بقیه چیزها جزئیاتند.”
سید حسین عباس منش
متن آرامش در پرتو آگاهی (قسمت نهم )
تو جسمت نیستی!
مطالعات و تحقیقاتی که روی بدن انسان انجام شده نشان میدهد که ۹۸% از تمام اتمهای بدن تو در کمتر از یک سال با اتمهای جدید جایگزین میشوند و این بدین معنی است که تو مرتباً بدنت را باز سازی میکنی.
هر شش هفته یک کبد جدید
هر سه ماه یک اسکلت جدید
هر پنج روز یک معده جدید
هر ماه پوست جدید
پس آنچه که تو از خودت میشناسی کجاست؟ نمیتوانی فکر کنی که تو بدن فیزیکیات هستی. کدام بدن فیزیکی؟ مدل ۱۹۹۹ یا مدل ۲۰۰۵ یا مدل سه ماه پیش؟ اعضای بدن فیزیکی تو همیشه با اعضای جدید عوض میشوند … ولی تو همانی … پس حقیقت عمیق تری وجود دارد و این حقیقت بنیادی همان است که میخواهی بشناسی، و همان است که ذهن و جسم تو از آن متولد میشود.
پیشتر تو را افکارت میدانستند، اما حالا تو را ناظر بر افکارت میدانند. افکار تو در ذهنت متولد میشوند اما تو ذهنت هم نیستی، تو دارنده ذهنی، تو ناظری بر ذهن، تو آگاهی هستی.
تا همین اواخر ذهن تو را محدود به جسمت میدانستند، اما امروز قلمرو آن را گستره کیهان میدانند … تو در همه کیهان جاری هستی … و همین است که فکر تو را از دورترین نقاط میتوان خواند. تو موجی که در همه کیهان جاری است و جسم تو تنها یک گیرنده است که امروز روی تو کوک است.
و هرگاه کارش را به انجام میرساند خاموش میشود … تو از آن جدا میشوی، اما میمانی و گیرنده دیگری را برمی گزینی … و تا نمیری متولد نمیشوی پی در پی و تو همانی که میمانی همان موج ابدی و لایتناهی همان اصل.
تو جسمت نیستی، دارنده جسمی. تو فکرت نیستی، فکر کننده هم نیستی.
تو آنی که بر فکر کننده ناظر است.
تو نامت نیستی، حتی نام تو آن است که تو نیستی.
نام تو تنها یک برچسب است که بدن فیزیکی تو را از بدنهای دیگر تمیز دهند.
تو شغلت نیستی، این شغل یک گام است که خود متعالی تو برای رسیدن به تو برگزیده است و وقتی زمان آن فرا برسد، شغل دیگری را بر میگزیند.
تو دارنده این همه ای تو بر این همه ناظری. تو پاره ای از خدایی.
برای شنیدن سایر قسمتهای آرامش در پرتو آگاهی کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل صوتی آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 93MB3 دقیقه
سلام به استاد عزیز
سلام به دوستان خوب خودم
من بالاتر از فکر خودم هستم
این برای من بدین معنی است که هرگز درگیر و گرفتار افکار خودم نباشم
می توانم افکار و فکرهای خودم را کنترل کنم
از همه مهمتر اینکه من باید روی خودم و باورهای خودم کار کنم
هرگز نباید دچار نشخوارهای ذهنی خودم بشوم و باید و باید بتوانم از درون شاد باشم و به آزادی فکر و عمل در خودم برسم
وقتی که من بخشی از خدای مهربان هستم دیگر چه لزوم دارد که بخواهم بترسم و ترس داشته باشم
پس با اطمینان کامل قدم در راه بگذارم و در مسیر خودم به جلو بروم
الهی شکر خدای من
سپاس از خدای مهربان خودم
سپاس از خدای فراوانی ها
سلام بر دوستان عزیز
سلام بر استاد خوبی ها
واقعا عالی بود و حس خوبی بهم داد و حالم را خوب کرد
چقدر ناب و زیبا و چقدر با احساس و با آگاهی این مطالب را برای من خوانش کردید استاد عزیز
اجازه بدهید من هم چند خطی برای خدای خودم نوشتم و اینحا با دوستان خوبم به اشتراک بگذارم
مهربان یار من سلام
دلم برایت تنگ شده بود
مدتی بود که برایت کاغذ ننوشته بودم
مدتی بود که مثلا گرفتار کار بودم و وقت نکردم سر بهت بزنم
مدتی بود که مثلا به قول قدیمی ها گرفتار زن و بچه بودم
حالت خوب است ؟
مشکلی نداری ؟
همه چیز بر وفق مراد است آیا ؟
چی می خوری؟
چی می پوشی؟
کجا می روی؟
این روز ها همه گرفتار خودشان هستند ، تو چکار می کنی؟
با کسی هم درد و دل می کنی؟
همبازی هم داری؟
نگفته بودی که مدتی نیستی و قرار است که ما را تنها بگذاری؟
می دانم که دلت نمی آید که من را تنها بگذاری؟
می دانم که دوست نداری که من تنها باشم؟
می دانم که دلت نمی خواهد که من غصه داشته باشم؟
ببخش اگر دلت را به درد می آورم؟
فراموش می کنم که با تو حرف بزنم،
درد و دلم را برای تو بیاورم،
می دانم که هز زمان که بیاییم و در خانه ات را بزنم در را برویم باز می کنی.
من کمی بی معرفت هستم تا خوشم کاری به کارت ندارم همین که به مشکل بر می خورم یاد تو
می افتم
بی معرفتی از من است چرا که تو آنقدر مهربان و بزرگ هستی که قدر تو را نمی دانم.
خودم را یا دیگران سرگرم می کنم ولی تو از دست من ناراحت نمی شوی.
همیشه دنبال دل مشغولی های خودم هستم و تو انقدر صبور هستی که حتی یک نگته کوچک
یک کلام ساده
برایت کافی است و می گویی که یادم کردی و قبول
من اصلا مثل تو نمی توانم باشم
توکجا و من کجا
اما می توانم حداقل ادای تو را در بیاورم و خودم را مثل تو جا بزنم و تو همین را هم از من قبول می کنی.
آخه چقدر تو با معرفت هستی؟
چقدر تو ناز و نازنین هستی؟
چرا هر کاری که من می کنم هیچ به من نمی گویی
اخم به ابرو نمی آوری
هر بار که می روم و باز می خواهم که برگردم تو باز من را در آغوش می گیری.
در خانه ات برویم باز است.
لبخندت همیشه همراه من است.
نگاهت بدرقه راهم است.
آنقدر خوبی که از این همه خوبی گاهی اوقات من مبهوت می شوم
آنقدر خوبی که باورم نمی شود این همه خوبی را
آنقدر مهربان هستی که از این همه مهربانی خیلی اوقات من کم می آورم.
آنقدر بخشنده هستی که هرچه بخواهم به من می دهی.
کمک ام کن تا مثل تو باشم
کمک ام کن تا راهم ، راه تو باشد
کمک ام کن تا نگاهم ، نگاه تو باشد
کمک ام کن که حرفهایم ، حرف تو باشد.
از تو بخواهم می دانم که به من می دهی
دوستت دارم
سلام استاد عزیز
واقعا عالی یک روز شمار تحول زندگی دیگر
یک آکاهی ناب دیگر
یک آرامش دیگر
خدایا ممنون تو
حال خوب امروزم را با شنیدن این فایل عالی تر شد
ممنون تو هستم خدای مهربان من
این دلنوشته برای تو ای خدای من
مهربان یار من سلام
دلم برایت تنگ شده بود
مدتی بود که برایت کاغذ ننوشته بودم
مدتی بود که مثلا گرفتار کار بودم و وقت نکردم سر بهت بزنم
مدتی بود که مثلا به قول قدیمی ها گرفتار زن و بچه بودم
حالت خوب است ؟
مشکلی نداری ؟
همه چیز بر وفق مراد است آیا ؟
چی می خوری؟
چی می پوشی؟
کجا می روی؟
این روز ها همه گرفتار خودشان هستند ، تو چکار می کنی؟
با کسی هم درد و دل می کنی؟
همبازی هم داری؟
نگفته بودی که مدتی نیستی و قرار است که ما را تنها بگذاری؟
می دانم که دلت نمی آید که من را تنها بگذاری؟
می دانم که دوست نداری که من تنها باشم؟
می دانم که دلت نمی خواهد که من غصه داشته باشم؟
ببخش اگر دلت را به درد می آورم؟
فراموش می کنم که با تو حرف بزنم،
درد و دلم را برای تو بیاورم،
می دانم که هز زمان که بیاییم و در خانه ات را بزنم در را برویم باز می کنی.
من کمی بی معرفت هستم تا خوشم کاری به کارت ندارم همین که به مشکل بر می خورم یاد تو
می افتم
بی معرفتی از من است چرا که تو آنقدر مهربان و بزرگ هستی که قدر تو را نمی دانم.
خودم را یا دیگران سرگرم می کنم ولی تو از دست من ناراحت نمی شوی.
همیشه دنبال دل مشغولی های خودم هستم و تو انقدر صبور هستی که حتی یک نگته کوچک
یک کلام ساده
برایت کافی است و می گویی که یادم کردی و قبول
من اصلا مثل تو نمی توانم باشم
توکجا و من کجا
اما می توانم حداقل ادای تو را در بیاورم و خودم را مثل تو جا بزنم و تو همین را هم از من قبول می کنی.
آخه چقدر تو با معرفت هستی؟
چقدر تو ناز و نازنین هستی؟
چرا هر کاری که من می کنم هیچ به من نمی گویی
اخم به ابرو نمی آوری
هر بار که می روم و باز می خواهم که برگردم تو باز من را در آغوش می گیری.
در خانه ات برویم باز است.
لبخندت همیشه همراه من است.
نگاهت بدرقه راهم است.
آنقدر خوبی که از این همه خوبی گاهی اوقات من مبهوت می شوم
آنقدر خوبی که باورم نمی شود این همه خوبی را
آنقدر مهربان هستی که از این همه مهربانی خیلی اوقات من کم می آورم.
آنقدر بخشنده هستی که هرچه بخواهم به من می دهی.
کمک ام کن تا مثل تو باشم
کمک ام کن تا راهم ، راه تو باشد
کمک ام کن تا نگاهم ، نگاه تو باشد
کمک ام کن که حرفهایم ، حرف تو باشد.
از تو بخواهم می دانم که به من می دهی
دوستت دارم