سوالات:
- راه های ارتباط با راهنمای درون چیست و مهم ترین باور برای فعال کردن این راهنمای درونی چیست؟
- رفتار هماهنگ با قانون در مواقع برخورد با ناخواسته ها چیست؟
- آیا لازمه ماندن در احساس خوب، مدیریت کردن همیشگی گفتگوهای ذهنی است؟ اگر بله آیا این امر اصولاً امکان پذیر است و چگونه؟
- آیا باوری وجود دارد که با ایجاد آن، به صورت خود به خود گفتگوهای ذهنی ما مدیریت شود؟
- وقتی با اینکه روی باورهای خود درباره ثروت کار می کنیم اما هنوز به موفقیت مالی نرسیده ایم، از کجا بدانیم که هنوز ایراد کار، از باورهای محدود کننده ما درباره ثروت است تا نا امید نشویم و مسیر را تا رسیدن به نتیجه ادامه دهیم؟
- من به شدت دوست دارم در مسیر علاقه هایم حرکت کنم اما یکی از باورهایی که مرا متوقف نگه داشته این نگرانی است که اگر من بر مسیر خواسته های خودم تمرکز کنم یا آن را اصل قرار دهم، ممکن است در این مسیر به عزیزانی مثل همسر و فرزندم آسیب بزنم. چون من به شخصه از عهده مدیریت تضادهای احتمالی در مسیر بر می آیم اما نگرانم که این تضادها به همسر و فرزندم آسیب وارد کند. با چه منطقی این نگرانی را از ذهنم دور کنم و احساس عذاب وجدان نداشته باشم؟
- چگونه هم در مسیر خوشبختی خودم حرکت کنم و هم مراقب باشم که این مسیر مانع خوشبختی خانواده ام نشود؟
مفاهمیمی که در این قسمت توضیح داده شده است شامل:
- مهم ترین باور برای فعال کردن راهنمای درون؛
- چه ترمزهای ذهنی مانع اعتماد ما به نیروی هدایتگر درون مان شده و چطور این ترمزها را از میان برداریم؛
- چرا ما به ندرت از راهنمای درون خود بهره برداری می کنیم و غالباً متکی به عقل خود هستیم؛
- نشانه ای برای تشخیص الهامات قلبی از گفتگوهای ذهنی؛
- برای شنیدن هدایت های راهنمای درون، باید استدلال های ذهن را که از تجربیات و باورهای محدودکننده گذشته می آید، از مدار خارج کنی؛
- باورهای قدرتمند کننده ای که ذهن منطقی ما را خاموش می کند تا صدای الهامات درونی را بشنویم؛
- مثالهایی از نشانه های کار کردن روی باورهای ثروت ساز و بهبود آنها؛
- تنها مسئولیت زندگی ما از دیدگاه قوانین؛
- ما توانایی خوشبختی یا گمراهی یا هدایت هیچ فردی غیر از خودمان را نداریم؛
منابع کامل درباره آگاهی های این قسمت:
دوره روانشناسی ثروت 3 خصوصا جلسه 2 که مبانی اجرای توحید در عمل را مفصلاً شرح داده است.
عمل به آگاهی های این جلسه از دوره روانشناسی ثروت 3، فونداسیون اجرای توحید در عمل را در وجود ما می سازد. فونداسیونی که می توان تمام زندگی را روی آن بنا کرد. از کسب و کار، روابط، سلامتی و …
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری مصاحبه با استاد | فرهنگ ناب «لا اِکْراهَ فِی الدّین»110MB30 دقیقه
- فایل صوتی مصاحبه با استاد | فرهنگ ناب «لا اِکْراهَ فِی الدّین»28MB30 دقیقه
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استاد عزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم
وسلام به تک تک دوستانم
داشتم کامنت نفیسه جان رو میخوندم که برای این فایل گذاشته بودند، به این قسمت متنشون که رسیدم به یکباره کلی از این دست هدایتها ومثالها و خودمحوریها و توکل کردنها و بر عقل خود تکیه کردنها ، هجوم اوردند به ذهنم!!!!!
متنی که نفیسه جان نوشتند این بود!!
(((یک داستانی به خاطرم اومد . یکی از پیامبر های الهی بیمار می شود از خدا می پرسد چکارکنم خوب بشوم ؟ راهنمایی می شود به سمت گیاهی و مصرف می کند و خوب میشود. بعد چند وقت دوباره بیمار میشود با تجربه قبلیش میرود سراغ همون گیاه ،می خورد خوب نمیشود! می پرسد چرا خوب نشدم این دفعه ؟ بهش گفته میشود اون گیاه تو اون موقع با توجه به شرایط و وضعیت اون موقعَت بوده الان برات مناسب نبوده ! جواب نمیداده ولی تو نپرسیدی چکار کنم !! با عقل و منطق خودت رفتی جلو!!))))
این شاید یه داستان باشه، خیلی معمولی وپیش پا افتاده، که وقتی افرادی که توی این مسیر واین فرکانس نیستند بشنوند یا بخونند میگن خب که چی؟؟؟؟!!!!
مثل گذشته ی خود من، که وقتی قران میخوندم و میدیدم انقدر داستانهاش تکراریه، وتو چندتا سوره یه موضوع ویه داستان در مورد پیامبری تکرار شده، میگفتم خب که چی؟؟.!!!!!
خدا چرا هی یه چیز رو چندبار تکرار میکنه؟؟!!!
ولی از وقتی که به لطف خودش وبه لطف آموزه های ناب شما استاد عزیزم بدون تعصب وبدون در نظر گرفتن باورهای قبلی خودم رفتم سراغ خوندن معانی قرآن، وقتی به لطف خدا یه کم درکم بیشتر شد نسبت به قوانین جهان هستی و ظرف وجودیم بزرگ شد برای دریافت الهامات، هربار که قرآن رو میخوندم یه معنی تازه ای برام داشت…
هربار که هدایت میخواستم برام حرف تازه ای داشت…
نه حرفی تکراری بود و هست نه چیزی که نتونم درکش کنم…
میخوام بگم این داستانی که نفیسه جان تعریفش کردند هزار بار برای خودم پیش اومده..
خواستم کاری انجام بدم هدایتی طلب کردم رفتم سراغ قرآن مثلا جواب این بود که نباید برم سراغ اون مسئله وگرنه دچار ظلم به خودم میشم!!!
ومن گفتم چشم و انجامش ندادم…
بعد مثلا یه مدتی گذشت، مثلا دوهفته ده روز، دوباره همون سوال رو از خدا پرسیدم وهدایت خواستم ورفتم سراغ قرآن که ببینم چی میگه خدا، دیدم به طور واضح گفته انجامش بده، از حمایت من برخورداری؟!!!!!
اوایل مغزم هنگ میکرد، میگفتم یعنی درست متوجه نشدم؟
یعنی خدا داره امتحانم میکنه؟
نکنه یه بارش خدا بوده یه بارش کار شیطان؟؟.
خلاصه تو ازمون وخطاهایی که داشتم توی مسیر درک ودریافت الهامات الهی، کم کم تونستم قوانین جهان هستی رو بهتر درک کنم، خصوصا که شما استاد قشنگم همیشه تاکید دارید که خدا چیزی رو برامون نمیخواد خدا چیزی رو که ما میخوایم برامون رقم میزنه، یعنی اگر من در فرکانس درستی باشم جهان هم شرایط واتفاقات خوبی رو برام رقم میزنه یعنی میفتم تو مداری که خواسته ای من هست، یعنی از قبل بوده ولی چون من اون تایم اماده دریافتش نبودم خداوند گفته الان نه…
و وقتی من آماه دریافتش شدم بعد چند وقت به همون سوالی که جواب منفی داده بود جواب مثبت داده …
خب بدون شک وقتی کسی داره زندگیش رو با هدایت الهی پیش میبره کسی هست که سر سپرده وتسلیم هست در بیشتر اوقات زندگیش…
ودیگه مقاومت زیادی در برابر الهاماتی که دریافت میکنه نداره…
چون میدونه احساسش خوبه، داره با توکل پیش میره، هوشیار و اگاه هست در برابر نشانه های الهی،پس هر الهامی دریافت کنه می پذیره، وهر اتفاقی بیفته میگه الخیر فی ماوقع(حتما خیری درش هست)
خب این یعنی من دیگه نمیخوام با عقل خودم جلو برم، چون میدونم عقل من قدرت اینو نداره که بتونه همه ی اوضاع وشرایطرو بررسی وکنترل کنه، اون تایمی که بهم گفته شد الان نباید انجامش بدی، چون اون هوش برتر ، اون صاحب جهان هستی و من، به همه چیز هم خودم هم اوضاع وشرایط من و هم به هرکسی وهر چیزی که میخواد مربوط به من باشه اشراف داره، یعنی همه چیز رو میدونه و چون می دونه من برخودش توکل کردم واز خودش خواستم پس بهترین مسیر رو برام در نظر میگیره، چون میدونه من خودم رو بهش سپردم..
وخودش هم که اصلا کارش هدایت بنده هاشه، اصلا کارش مراقبت از بنده هاشه، اصلا خواسته اش رشد وپیشرفت ودیدن شادی و سعادت بنده هاشه… و وظیفه ی خودش میدونه مراقبت ومحافظت کردن از بنده هاشو….
خب دیگه دلیلی نداره که من نگران چیزی باشم؟؟
هر جاهم که حتی از وقتی تواین مسیر هستم اومدم گفتم خب منکه بلدم، قبلا انجامش دادم، باز همونه دیگه، از همون روش تکراری وقلبی استفاده میکنم، دقیقا همونجا اشتباه کردم و حسابی خورد تو ذوقم، چون نتیجه دلخواه رو نگرفتم!!!
چون روی عقل خودم حساب کردم وروی توانایی خودم…
رو این حساب نکردم که من نمی تونم من نمی دونم، رو این حساب نکردم که شرایط هر لحظه داره تغییر میکنه، ومن باید هر لحظه هدایت بخوام….
درست مثل پیامبر این داستانی که نفیسه جان تعریف کردند!!!!!
چقدر حس خوبیه، چقدر حس ارامش وامنیت داره این تسلیم بودن…
گفتن قلبی من نمیدونم من نمی تونم، من بلدش نیستم…
تو بهم بگو، تو انجامش بده، اصلا بیا دوتایی انجامش بدیم ولی مثل همیشه سهم بیشتر مال توباشه……
این تمرین ستاره قطبی، واقعا بی نظیره، هم کمک میکنه به یاد بیاری دفعه قبل چطوری همه کارهارو برات انجام داده که حس خوب سپاسگزاری داشته باشی و هم اینکه بهت شوق وانگیزه ای میده که دوباره ازش بخوای، دوباره بهش بسپاری، دوباره رها بشی از انتظار و دلت قرص باشه که اونچه اتفاق میفته برات بهترینه وباعث پیشرفت میشه و روحت رو ارتقا میده تازه باعث میشه فعالیت مغزی وجسمی کمتری هم داشته باشی…
برعکس گذشته که وقتی بار روی دوش خودم بود و منم منم هام گوش فلک رو کر کرده بود ، و در اکثر مواقع هم با خودمحوریهام وخدایی مردنهام، متضرر میشدم وکلی در حق خودم ظلم میکردم و گند میزدم به همه چیز و همیشه ناراضی بودم وخسته از اونهمه تلاش وسختی های بی نتیجه….
الهی هزاران بار شکر الله مهربان رو، به خاطر اینکه منو از جهل ونادانی واز ترسها ونگرانی های بی حدو حساب، از درد ورنجهای پی در پی، واز ناامیدی ها، اورد به مسیری پر از اگاهی پر از آرامش وامنیت ، به مسیری روشن….
که هر لحظه طبق قوانین بدون تغییرش من خودم به اختیار خودم در نهایت تسلیم بودن وسر سپردگی، وبا علم بر اینکه من باید درخواست کنم و اجابت کننده همیشه برام خیر وخوشی میخواد، دارم زندگیم رو شکل میدم…
استاد قشنگ ومهربونم ان شالله همیشه وهر لحظه کنار مریم جان در پناه امن خداوند غرق شادی وخوشبختی وسلامتی وثروت و نورالهی باشید، که تمام این سالها وهمیشه تلاش می کنید خدایی رو بهمون بشناسونید که سراسر خیر هست وسعادت، و بیشتر از ما عاشق اینه که ما شاد و خوشبخت وسلامت وسعادتمند و ثروتمند باشیم. وبرای رسیدن به این سعادت تنها چیزی که از ما میخواد اینه که بهش باور وایمان داشته باشیم وتنها از خودش بخوایم.
قربون خدای بخشنده ومهربونم برم من.
به نام خداوندبخشنده ی مهربان
سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم
وسلام به تک تک دوستانم
روز نوزدهم،روزشمارتوانایی تشخیص اصل از فرع!
یکی از بزرگترین شکرگزاریهای زندگیم بابت اینه که فهمیدم درک کردم ویقین دارم که هرکسی فقط وفقط خودش مسئول صد در صد زندگیش هست وخودش بافرکانسهای پی درپی(یعنی توجهاتش) شرایط واتفاقات رو به زندگیش دعوت میکنه.
از وقتی این قانون رو درک کردم خب به طبع بیشتر سعی می کنم که کنترل ذهن داشته باشم اونم نه از روی اجبار وسختی، بلکه فقط کافیه تمرکزم رو روی داشته هام بذارم، چیزیکه خیلی بهم تو کنترل ذهن کمک میکنه سپاسگزاری وقدر دانی هست…
مثلا دارم ظرف میشورم تنهام هستم ذهنم شروع میکنه به یادآوری خاطرات تلخ، یا اتفاق بدی که در گذشته تجربه کردم و یا هر نجوای بد دیگه ای،تا حس میکنم کنترل ذهنم از دستم خارج شده،آگاهانه شروع میکنم قدردانی وسپاسگزاری کردن از دست کشی که تو دستم هست ودارم باهاش ظرف میشورم، میگم خدایا شکرت که این دستکشهای تولید میشن تا دستامون آسیب نبینن ، بعد میرم سراغ ظرف و ظروف و شیر آب و قابلمه ها و غذاهایی که خوردیم و کل آشپزخونه وخونه و…..انقد همینطور ادامه میدم که انقدر حسم خوب میشه که می بینم مثلا یک ساعته دارم بابت داشته هام سپاسگزاری میکنم…در هر شرایطی وهر مکانی و در برابر هر کسی که کنترل ذهنم از دستم خارج بشه سریع از این راهکار استفاده می کنم و حالم سریع عالی میشه…
اینارو گفتم که بگم ، استاد جانم حق کاملا باشماست، ما مسئول زندگی کسی نیستیم ما اومدیم به این جهان که خودمون رو تجربه کنیم تا به شناخت خودمون و خداوند برسیم، حالا تو این مسیر افرادی مثل همسر وفرزندان وپدر مادرو خواهر وبرادر ودوست و….کنار ماهستیم واین باعث نمیشه که من به سمت اهدافم قدم برندارم و تجربه نکنم از ترس اینکه نکنه تجربه های من به اطرافیانم یا عزیزانم آسیب بزنه،چون اینو میدونم که همونطور که من با تجربه های خودم والگو گرفتن از دیگران و درس گرفتن از تجربه هاشون دارم زندگی می کنم ورشد میکنم، نزدیکان من هم در کنار من رشد می کنند.
اگه قرار بر این باشه که من بترسم وشروع نکنم هیچوقت نمی تونم پیشرفتی هم داشته باشم، کافیه شروع کنم اقدام کنم توکل کنم ایمان وامید داشته باشم و هوشیارانه هدایتهارو ببینم و در مسیرش قرار بگیرم تا با تضادی کمتری مواجه بشم.
چه بسا هممون تجربش رو داشتیم که تجربه هایی که برای ما خیلی سخت و شاید دردناک هم بودند که در بچگی تجربه کردیم یا تو نوجوانی به واسطه شکستهای عاطفی ومالی و اعتباری و….که از سمت خانوادمون بوده، اما از ما انسان قدرتمندتری ساخته…
من از وقتی دارم با آموزه های شما زندگی می کنم اتفاقا از اون آدم کله خراب وغد و ریسک پذیر بی فکرتبدیل شدم به کسیکه میره تو دل ترسهاش باعقل واندیشه و هوشیاری توکل بر الله مهربان ، با انجام سهم ونقشی که بازم از هدایت خداوند به انجام میرسونم و با صبر وامید وانگیزه، ودر اکثر موارد با نتایج مثبت روبرو میشم.
و اتفاقا الان برای پسرم الگو شدم که همیشه بهم میگه مامان شما خیلی شجاع هستی قوی هستی اگه هدفی داشته باشی تا آخرش میری، خیلی فعال هستی من میخوام مثل تو باشم….
من مطمئنم که اگه آدم دو سال قبل بودم نه نویسندگیمو ادامه میدادم، نه کتاب چاپ میکردم نه میرفتم سراغ شغل مورد علاقم وازش پول میساختم و نه آنقدر شاد و اکتیو و در آرامش نبودم.
چون وقتی جهان آدمو میخونه برای اینکه بلندتره و بره سراغ اهدافش واون حس وانگیزه که میاد سراغ آدم ، اگه نره دنبالش، اگه بترسه، کم کم افسرده وبی ذوق میشه، کم کم همه چیز براش عادی میشه، کم کم میشه یه آدمیه مدام داره بهونه میاره وگله وشکایت میکنه و هیچ کار مفیدی انجام نمیده و مثل مردابی میشه که گندیده و به باتلاق تبدیل شده …
دیگه واقعا اگه سر سوزن هرکسی با آموزه های شما آشناشده باشه اینو باید بدونه که مسیر موفقییت از مسیر بهانه ها نمیگذره!!!
هیچ بهانه وتوجیهی برای درجا زدن، به اهداف نرسیدن، به دنبال خواسته وآرزوها نرفتن، توی مکتب شما وبرای شاگردان شما پذیرفته نیست…
اصل یعنی من باید هر روز کار مفیدی انجام بدم که منو به سمت بهتر شدن سوق بده، وفردا فرد موثرتر ومفیدتری از امروز، برای خودم وعزیزانم وجامعه ام و برای جهانم باشم.
استادقشنگم اینهمه شوق زندگی در من، از عشقی هست که شما توی تک تک فایلهای زندگی سازتون به من دادید..
دوستتون دارم
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استاد عزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم
وسلام به تک تک دوستانم
روز شصت و هفتم، روز شمار زندگی من!
اول یه تشکر ویژه داشته باشم از شما استاد عزیزم ومریم بانوی عزیز دلم، بابت طرح وایده روز شمار تحول زندگی من، چون باعث شده من برنامه ریزی دقیق، وتعهدی قابل اجرا و علاقه ای بی حد به هر روز دیدن فایلها وگوش دادن مکرر وپی درپیشون در طول روز، ودرک بهتر و متفاوت تری از شناخت خودم ، شناخت خداوند وشناخت قوانین جهان هستی ودرک بهتر وبیشتری از اونچه که باور شماست ودارید و اونوهارو با ما به اشتراک میذارید داشته باشم، وهر روز خودم رو موظف بدونم در هر شرایطی فایل رو دانلود کنم گوش کنم و از درکی که نسبت به فایل داشتم دیدگاهم رو بذارم وچقدر این درک ها و باورهای جدید داره روح وروان منو ارتقاء میده جوریکه توی شخصیت وزندگیم اثرات مثبتش حس ودیده میشه ..بازم سپاسگزارم از شما دوتا فرشته ی زمینی..
استاد جانم در مورد اینکه ما مسئول خوشبخت کردن کسی نیستیم رو سالها پیش من براثر یه سری اگاهی ها بدست آورده وباور کرده وتوی زندگیم اجرا میکردم، یعنی این باور باعث شده بود من به شخصه فارغ از اینکه، دختر، خواهر، مادر وهمسر یه خانواده هستم اما سعی نمی کردم دیگران رو مسئول خوشبخت کردن خودم وخودم رو مسئول خوشبخت کردن دیگران بدونم، از خوابیدن سرتایمم گرفته تا اینکه چه غذایی بخورم یا نخورم، اینکه جه چیز رو دوست داشته باشم یا نداشته باشم، کجا برم یا نرم، چه کاری انجام بدم یاندم،چه چیز خوشحالم میکنه یا چه چیزی خوشحالم نمی کنه همه وهمه رو در کمال ادب واحترام وفارغ از اینکه عزیزانم چه توقعه ای ازم دارند رو برای داشتن حس ارامش وبه صلاح دید خودم انجام میدادم ومیدم، اونموقعه ها فکر وعقیده ام این بود که من باید مراقب خودم باشم وقتی من با خودم در صلح وآرامش باشم ومسیر علایق وهدفهام رو دنبال کنم می تونم برای عزیزانم هم مفید باشم ونظرم این بود وهست که هرکسی خودش مسئول زندگی خودش هست، این باور وعقیده باعث شده حال دلم اکثر اوقات خوب باشه شکر خدا اما اطرافیانم در گذشته بیشتر والان خیلی کمتر از اینکه من چنین اخلاق ورفتاری دارم ازم گلمند میشن…
در گذشته سعی میکردم از دید روانشناسی بیام این سبک زندگیم رو به دیگران توضیح بدم تا قانع بشن یا اونهام اینطوری باشند …
اما از وقتی با آموزه های شما آشنا شدم و شروع به قرآن خوندن با باور جدید کردم به این درک رسیدم که من حتی مسئول خوشبخت کردن فرزندم هم نیستم، یعنی به این درک رسیدم که ما روح های مفردی هستیم، وهر کدوم از ما بر اساس باورها ودرکی که از جهان به مرور پیدا میکنه شخصیت و تجربه های زندگیش شکل میگیره، هرکسی نسبت به شرایطی که فقط وفقط مختص به خودش هست فکر میکنه، حرف میزنه و عمل میکنه، یعنی هیچکس نمی تونه ذهن وفکر ورفتار در نهایت باور شخص دیگه ای رو تغییر بده، یکی نسبت به شرایط زندگیش تو سن خیلی کم مسیر درست الهی رو پیدا میکنه و قوانین آفرینش رو درک میکنه یکی تو میانسالی ویکی هم هیچوقت تا پایان مرگ نمی فهمه هدفش از اومدن به این دنیا چی بوده…
در مورد سوال دوستمون هممون همین شکلی تا حدودی باور داریم، من خودم به عنوان یه مادر سالهاست چون فرزندم پدرش به رحمت خدا رفته خیلی جاها نسبت بهش حس مسئولییت می کنم، اما سریع به خودم میام ومیگم اگه همین الان بمیرم چی؟ پسرم خودش باید بتونه از پس خودش بربیاد، خودش مسئولییت های زندگیشو پیدا کنه تلخ وشیرین زندگی رو بچشه، تا رشد کنه، چون این رو که میگم واقعا درکش کردم این جمله که شما هم تو فایلهاتون گفتید، اینکه ما تنها بدنیا میایم وتنها از دنیا میریم حالا تو مسیر رشد ما یه سری افراد به اسم پدرومادر وهمسروفرزند وخواهر وبرادر…هستند که موقعه مرگ هیچکدوم با ما به اون دنیا نمیان وحتی اگه دو نفر یاچند نفر توی خانواده بر اثر حادثه ای فوت بشن، اون چیزیکه من از آیات قرآن درک کردم بعد از خروج روح هرکسی نسبت به اعمال( فرکانسهای) این دنیای مادی ، توی اون دنیا باز هم در مسیر تجربه های خودش قرار میگیره واین اسم و پیونده ها و…همه چیز موقعه مرگ از بین رفتنی هست…
حالا این درک چه کمکی بهم کرد؟ اینکه باور کنم نه من می تونم کسی رو خوشبخت وبد بخت کنم نه کسی می تونه من رو خوشبخت یا بد بخت کنه، چرا؟؟؟
چون جهان نسبت به فرکانسها( افکار وگفتار واعمال) هرکس بهش بازخورد نشون میده، واین خوبی وزیبایی قوانین خدواند واین جهان است، که خداوند هم توی کتابش چندین بار اینو بیان کرده که هرکسی به اندازه تلاش خودش پاداش میگیره وبه هیچ کس کوچکترین ستمی نمیشه..
یعنی چی؟
تواین دنیای مادی از صبح تاشب آدمهای زیادی در تلاش هستند تا به خوشبختی به سلامتی به ثروت به معنوییت برسند حالا هرکسی نسبت به باور وعقیده ی خودش..
یکی از طریق دزدی ، اختلاس و ربا و…اینا به پول وثروت میرسه..
یکی از راه درست وحلال و خداپسندانه…
جهان به هر دو پاسخ مثبت میده، اما کسایی ،طعم ارامش وخوشبختی رو میچشن که از مسیر درست وخداپسندانه رفته وبه نتیجه رسیده باشند…
توی خانواده هم همینطور، پدر خانواده می تونه خیلی ادم درستکار و تلاشگر و خداشناس و..باشه اما فرزند خانواده ( نوح وپسرش) یا زن خانواد( لوط وهمسرش) در مسیر نادرستی باشند..
هرکسی مسیر تجربه های خودش رو میره…
یعنی امکان داره مرد خانواده تو کسب وکارش ورشکست بشه وفک کنه چه اسیب بزرگی به زن وبچهاش زده اما همین تضاد باعث بشه که توانایی های همسرش وفرزندانش بروز پیدا کنه واونهارو در مسیر پیشرف وخودشناسی وخداشناسی قرار بده…
یا گاها دیدیم مادر خونه خیلی نسبت به امورات فرزندانش سهل انگار وبی خیال بوده اما فرزندانش مستقل و قوی وخودکفا بار اومدن…
همین منو خواهرام وبرادرم ومادرم به خاطر اینکه پدرم نه داشت ونه خواست که ماهارو ساپورت مالی وعاطفی کنه ، برا همین هم مادرم وهم ماها 5 تا از دوران نوجوانی روی پای خودمون ایستادیم ومستقل بار اومدیم و اتفاقا خیلی هم برای ما خوب شده،چون اطرفمون داریم می بینیم که پدرهایی که حتی بعد ازدواج بچه هاشون نسبت بهشون احساس مسئولییت میکنن و بچه هاشون توانایی ها واستعدادهاشون تو نطفه خفه شده وبدون حمایت خانوادشون نمی تونند احساس خوشبختی ارامش ومستقل بودن کنند…
این درک من، باعث شد چقدر راحت دست از سرزنش پدر ومادر و اطرافیان، و دولت و قوانین کشور و حتی خداوند بردارم، چون من میدونم در دل هر تضادی برای من خیری هست عظیم، و خوشحالی وناراحتی، وموفقییت و بدبختی من، فقط وفقط مختص به من هست وبرای من…
وهیچکس هیچ تاثیری توی احساس خوشبختی یا بدبختی من نداره، توی سلامتی وبیماری ومعنوییت وهمینطور فقر یا ثروت من…ونه من تاثیری بر دیگران دارم..
چون همه ی اینها درونیه وبرگرفته از افکار واحساسات و گفتار واعمال من وهرکسی…
..
خوشحالم به خاطر این درک وباور ، که از زندان وقفسی که یک عمر اسیرش بودم رهام کرده..
الهی هزاران بارشکر خداوند رو بابت درک قوانین جهان هستی وکلامش در قران ودرک کلام شما استاد عزیزم..
در پناه امن خداوند باشید در خیر وخوشی هر لحظه وهمیشه انشالله…