سوالات:
- شما به طور متوسط در طی روز چقدر بر سیستم کسب و کار خود نظارت دارید و چقدر تفریح دارید؟ به طور کلی تعادل بین کار و تفریح را چطور برقرار کرده اید؟
- آیا همزمان می توان چندین کسب و کار را مدیریت کرد و به موفقیت رسانید؟
- بهترین شیوه برای برقراری تعادل بین کار و تفریح چیست؟
- آیا می توان تکامل را سریعتر طی کرد؟ چطور؟
- چطور از بدهی به استقلال مالی برسیم؟
مفاهیمی که استاد عباس منش در این قسمت توضیح داده اند شامل:
- تکامل شما با مدت زمانی که صرف می کنید طی نمی شود بلکه تکامل شما با سرعت عمل در اجرای ایده های الهامی، طی می شود؛
- ریشه احساس نیاز به «شراکت»؛
- سرراست ترین مسیر برای ایجاد تعادل در زندگی شخصی و کسب و کار؛
- اولین قدم برای «خروج از مدار بدهی و گرفتاری مالی» و «ورود به مدار استقلال مالی»؛
- تفاوت میان “ریسک کردن” و “اطمینان قلبی به نتیجه نهایی”؛
منابع کامل درباره محتوای این قسمت: دوره روانشناسی ثروت 2
دوره روانشناسی ثروت 2، منبع کاملی است برای:
- تبدیل عشق و علاقه به کسب و کار؛
- مدیریت کسب و کار با همان امکاناتی که داری و درآمد ساختن از آن؛
- چگونگی تبدیل ایده های خام به دستورالعمل هایی اجرایی که منجر به تولید یک محصول یا ارائه خدماتی می شود که هم مسائل افراد را حل می کند و هم برای ما پول می سازد؛
- ایجاد باورهای مناسب برای جذب نیروی مناسب به کسب و کار و مدیریت آنها؛
- ایجاد باورهای مناسب برای جذب مشتریان وفادار به کسب و کار؛
- و…
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری مصاحبه با استاد | باورهایی برای روان شدن چرخ کسب و کار94MB28 دقیقه
- فایل صوتی مصاحبه با استاد | باورهایی برای روان شدن چرخ کسب و کار26MB28 دقیقه
به نام خدا
سلام به استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته عزیز
گام 11-باورهایی برای روان شدن چرخ کسب و کار
هدف از زندگی چیه؟
استاد من یادمه وقتی با شما اشنا شدم خیل زودتر از اونچه میخوندم از بقیه توی سایت حرفهای شما رو باور کردم این چند روز هر روز این سوال برام پیش میاد من اون موقع چجوری بودم اینقدر عباسمنش حرفهاش روی من تأثیر داشت که پدر و مادرم که 18 سال منو بزرگ کرده بودن نداشت
چجور میشه یه ادمی اون سر دنیا توی امریکا
نه من چیز زیادی ازش میدونستم
نه اون منو میشناخت
خودتون همیشه میگید من بخاطر تعداد زیادشاگردام توی ذهنم نمیمونن
بعد من چجور به شما اعتماد کردم حرفهای شما رو باور کردم خودمم نمیدونم
منی که توی خانواده مذهبی بزرگ شده بودم
یه غروری ام هم از طرف پدری هم مادری از لحاظ دینی هم میدیدم که مثلا ما از همه برتریم و فلان
چجور میشه پدر و مادری که از نی نی بودنم باهام بودن و منو بزرگ کردن به اصطلاح تر و خشکم کردن وقتی مریض بودم بردنم دکتر وقتی غذا میخواستم برام غذا گرفتن یا درست کردن وقتی مداد خودکار میخواستم برام گرفتن
وقتی…
بعد همین پدر مادر وقتی من تصمیم گرفتم نرم دانشگاه حتی ذره ای حرفهاشون روی من تأثیر نذاشت کسایی که از روز اول زندگیم با من بودن..
چرا حرفهای شما رو باور کردم
چرا؟
مگه شما کی بودید
یا الان من چرا اینجام؟
چرا روزی حداقل دو کامنت دارم توی سایت شما میذارم؟ عاشق چشم ابروتون نیستم به قول خودتون، جدی میگم، ادم ادا اطفاری نیستم بگم اره من اینجام بخاطر ابروهای کمونیتون :)))) خنده D¬; (در محدودیت ایموجی، یک ایموجی ساختم)
18 سال با این زن و مرد زندگی کردم اونوقت یک ادمی به اسم عباسمنش که حتی خودشم منو نمیشناخت اومد یه سری چیزا بهم گفت
و برام جالبه که چیشد که من به حرفهای شما عمل کردم و حرفهای پدر و مادرم نه تنها انجام ندادم بلکه نذاشتم روی تأثیر بذاره
بعد یه ادمی به اسم عباسمنش توی 8 ماه اومد وسیله ای شد که من اون تصمیم بزرگ بگیرم
اگر بگم انصرافم از کنکور و دانشگاه مساوی میشه با مهاجرت به یک شهر دیگه
دروغ نگفتم چون واقعا این بود
یه حرکت هیوجی بود که فقط خدا از نتیجه این تصمیم هم خبر داشت و خدا واقعا هیچ کس نبود
هیچ وقت تا اون موقغ نشده بود یه همچین تصمیمی بگیرم بعد اینجوری تنها بشم و احساس کنم فقط خودم و خداییم
اما نه به این معنا که اذیت میشدم یا شرایط سختی در انتظارم میدیدم نه واقعا اینجور نبود
لذت بود
خیلی برام توی این موضوع این تیتر پررنگ که افکارم ستونش پدر و مادرم انگار نبودن حتی خود شما هم نبودید چون مثلا من خیلی بد میشنیدم که به شما میگن چون فهمیده بودن اثر فایلهای شماست ولی من انگار برام مهم نبود حالا به عباسمنش فوش دادن یا مثلا تهمت هم زدن
اگر غیر این بود من از اون رگ غیرتی ها میذاشتم که مطمئنن نتیجه ش خیلی بد میشد چون منو وارد این میکرد که به ناخواسته بیشتر توجه کنم
اونقدر این قانون مثل اب میمونه زود شکل میده که الان نگاه میکنم به بعد از اون معجزه ها و اون نعمت هایی که وارد زندگیم کرد چقدر سریع بخاطر کار نکردن روی ذهنم و درگیر فرعیات شدن باز همه چیز چطور برعکس شد
این روزها که دارم روی خودم کار میکنم هر روز صبح بدون استثنا
و مقاومت های درونم میبینم گاهی درد میکشم بخاطر مواردی و میفهمم از کجاس ولی باید تسلیم مسیر تکاملم باشم
با خودم میگم چرا اون موقع وقتی عباسمنش گفت هیچ چیز و هیچ شرایطی جلو دار من نشد که نخواد بذاره من به قانون عمل کنم و باور کنم واقعا چرا؟
امروز خودم میبینم ناراحت میشم که چجور یکسری چیزا توی ذهنم دست بالم عجیب بسته اصلا ناخوداگاه هدایت میکنه به سمت غیر خدا و من کاری از دستم برنمیاد فقط تنها چیزی که میتونم بگم اینکه، تکامل، تکامل
اینجوری سعی میکنم خودم اروم کنم
ناراحت میشم منی که وسط اتاقم نوشته بودم ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است و ایمانم را نشون دادم الان ایمان و عملم در حد یه نقطه ست
ناراحت میشم وقتی میبینم قبلا میفهمیدم انجام میدادم
اما الان یکسال خورده میشه تقریبا میخوام یه تصمیم بگیرم هنوز توش موندم هنوز اون ایمانه ندارم هنوز اون جرئت ندارم
هنوز اون جرئت رویاپردازی ندارم
هنوز اون جسارت ندارم
اون باور که میگه خداوند با شجاعان است ندارم درحالی که قبلا داشتم بخاطر همین عزت نفسم کولاک کرد
ندارم اون عزت نفس ندارم ندارم
ندارم اون اعتماد به نفسو
ندارم اون اعتماد به نفسو که هنوز نرفته بودم سالن پام به توپ بخوره تصمیم گرفتم دانشگاه نرم
استاد ندارم، استاد شاگردت شاگرد زرنگ سایت بود، قبلشم شاگرد زرنگ بودم
کلیدای بوفه با خوراکی هاش دست من بود
کلیدای نمازخونه دست من بود
دفتر رفت امد داشتم
معلم میگفت برو نمرات بچها بیار
مدیری که دیروز با من برخورد تند داشت فرداش توی راه رو میومد به من لبخند میزد کی؟ مدیر مدرسه که جز مدارس سطح بالا بود
کنار مدیرم توی ماشینش نشستم به عنوان رییس شورا رفتیم اداره اونجا رفتم در حد یه دقیقه درخواستم گفتم به اقایونی که اونجا بودن مدیرم کی بود شاید 30 سال سابقه داشت نمیدونم سنش بالا بود سال اخر منم بازنشسته شد
همیشه ارزو داشتم رییس شورا بشم توی راهنمایی میدیدم این سومی ها چه دک پوز دارن من اولی بودم هیچکی منو نمیشناخت اگر میخواستم برم کاندید بشم یه گوشه ی مدرسه درس میخوندم اما همیشه توی ذهنم بود
توی دبیرستان سال دوم رییس شدم با یه پالتو بلند همیشه سر صف بودم روبرو بچها
درسم درسم که زبااااان زد همه بود
عادت نداشتم استااااد عادت نداشتم به پایین بودن عادت نداشتم به شاگرد درجه 2 بودن
عادت نداشتم
البته یادم نمیذاشتم میشد میرفتم چندتا کتاب میخریدم میخوردم که فقط بیام بالا
ولی استاد الان شدم شاگرد درجه چندم سایتت
و این اذیتمممم میکنه ،این برای منی که از از دبستان تا بعد از دبیرستان بالا بوده خیلی اذیت کنندس خیلییی
مثل درد کشیدن میمونه اینکه میبینم الان شاگرد درجه چندم سایتم
خیلی درد داره نمیدونی استاد
برای منی که همیشه به بالا بودن عادت داشته درد اوره این شرایط
شاید بالا بودن خطرات خودش داشته باشه ولی بدتر از پایین بودن نیست
بدتر از اینکه احساس کنی هیچکی حسابت نمیکنه نیست
اونم برای منی که توی هر مقطع خودم یه مدعی بودم
یا کس دیگه ای بود منم باید جفت مدعی میبودم من عادت داشتم
از پایین بودن متنفر بودم.
این من نیستم این مریم شاگرد درجه چندم مریم واقعی نیست حداقل اینکه من به این هیچ وقت عادت نداشتم و عادت نخواهم کرد
فقط الان استاد ناراحت اینم
خیلی عجیب حالم دگرگون کرده که چرا الان من شاگرد درجه چندم شما هستم.
خیلی باید روی خودم کار کنم.
همین.
با ایمان
مریم درویشی