سوالات:
- شما به طور متوسط در طی روز چقدر بر سیستم کسب و کار خود نظارت دارید و چقدر تفریح دارید؟ به طور کلی تعادل بین کار و تفریح را چطور برقرار کرده اید؟
- آیا همزمان می توان چندین کسب و کار را مدیریت کرد و به موفقیت رسانید؟
- بهترین شیوه برای برقراری تعادل بین کار و تفریح چیست؟
- آیا می توان تکامل را سریعتر طی کرد؟ چطور؟
- چطور از بدهی به استقلال مالی برسیم؟
مفاهیمی که استاد عباس منش در این قسمت توضیح داده اند شامل:
- تکامل شما با مدت زمانی که صرف می کنید طی نمی شود بلکه تکامل شما با سرعت عمل در اجرای ایده های الهامی، طی می شود؛
- ریشه احساس نیاز به «شراکت»؛
- سرراست ترین مسیر برای ایجاد تعادل در زندگی شخصی و کسب و کار؛
- اولین قدم برای «خروج از مدار بدهی و گرفتاری مالی» و «ورود به مدار استقلال مالی»؛
- تفاوت میان “ریسک کردن” و “اطمینان قلبی به نتیجه نهایی”؛
منابع کامل درباره محتوای این قسمت: دوره روانشناسی ثروت 2
دوره روانشناسی ثروت 2، منبع کاملی است برای:
- تبدیل عشق و علاقه به کسب و کار؛
- مدیریت کسب و کار با همان امکاناتی که داری و درآمد ساختن از آن؛
- چگونگی تبدیل ایده های خام به دستورالعمل هایی اجرایی که منجر به تولید یک محصول یا ارائه خدماتی می شود که هم مسائل افراد را حل می کند و هم برای ما پول می سازد؛
- ایجاد باورهای مناسب برای جذب نیروی مناسب به کسب و کار و مدیریت آنها؛
- ایجاد باورهای مناسب برای جذب مشتریان وفادار به کسب و کار؛
- و…
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری مصاحبه با استاد | باورهایی برای روان شدن چرخ کسب و کار94MB28 دقیقه
- فایل صوتی مصاحبه با استاد | باورهایی برای روان شدن چرخ کسب و کار26MB28 دقیقه
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 29 اسفند رو با عشق مینویسم
امروز من خونه بودم و از صبح تا ظهر رد پاهای روزای قبل رو مینوشتم و داشتم به فایل استاد گوش میدادم
به یه قسمت از فایل که رسیدم ،استاد گفتن که اگر سعی کنید کاراتونو سر وقتش انجام بدید و روی هم جمع نشه میتونید به کارهای دیگه هم برسید
دقیقا نوشتن ردپاهام برای من پر رنگ شد ،وقتی رد پاهای هر روزم رو همون روز بنویسم دیگه نگران این نیستم که من ننوشتم و درک هایی که داشتم برای خودم بنویسم و مکتوب بشه که بعدا یادم باشه که از چه مسیر هایی اومدم
و اینو یاد گرفتم که هر روز کار همون روز رو سر موقع انجام بدم
امروز قرار بود با مادرم بریم بازار و من شلوار و کفش و مانتو بخرم که نداشتم و لازم داشتم
وقتی هنوز تو خونه بودیم و میخواستیم بریم ،آقای نقاش خداگونه زنگ زد و ازم خواست شماره کارتمو بفرستم تا حقوق دو هفته ای که کار کرده بودم رو پرداخت کنه
خیلی خیلی حس خوبی داشتم
چند باری ذهنم هی نجواهاشو میگفت که یعنی چقدر واریز میکنن و اگر انقدر واریز کنن چی ؟
اگر کم باشه چی ؟
اما من روز اولی که با نقاش خداگونه صحبت کرده بودم رو به یادش آوردم و گفتم ببین ذهن من
اگر یادت باشه من وقتی صحبت میکردم بهم گفت چون چیزی بلد نیستم امکان داره 2 میلیون بهم بدن ،چون اول کارمه و تازه واردم
وقتی راه بیفتم بیشتر میشه درآمدم
اینارو گفتم و نجواهارو خاموشش کردم
و بامادرم رفتیم بازار
جالب بود امروز فقط و فقط ماشین دنا و kmc میدیدم و عدد 974 که وقتی خدا بهم فهمونده بود این عدد تاریخ هست
1404/7/9
که اگر درست به قوانین عمل کنم زندگیم بی نهایت برابر از امروزم تغییر میکنه
ما رفتیم و میدان فردوسی و پانزده خرداد رفتیم ،به قدری شلوغ بود که من فقط به جمعیتی نگاه میکردم که به قدری زیاد بودن که مدام میگفتم ،چقدر فراوانی هست که مردم هم بی نهایت پول دارن که میتونن بیان و خرید کنن
پس فراوانی هست نه فقط این قسمت از بازار تهران ،بلکه در کل تهران و کشور و شهرای دیگه و جهان
من مدام میگفتم چقدر وسیله تولید شده که مردم میخرن و باز هم قراره تولید بشه ،پس فراوانی و تنوع بی نهایته
با مادرم کلی خندیدیم ،کیف کردیم و باهم شامگرفتیمخوردیم و چیزایی که نیاز داشتم فقط یدونه تونستم بخرم و برگشتیم خونه
من امروز فقط فراوانی میدیدم و مدام تکرار میکردم که بی نهایت فراوانی هست
خدایا شکرت که امروز چشم هام این همه جمعیت رو که همه پاره ای از وجود تو هستن رو دید از اینکه تو چقدر از روحت در تمام جهان هستی داری هم فکر کردم که چقدر تو در جهان هستی هست
خدایا شکرت
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 28 دی رو با عشق مینویسم
گام 11 پروژه مهاجرت به مدار بالاتر
من امروز که بیدار شدمحسی داشتم که چند روزیه درست تمرینای ستاره قطبیم رو با احساس خوب نمینویسم و برای همینه چند تا خواسته ام رخ نمیده
درسته چند تا بیشترش رخ داده
مثلا نوشتم هر روز که هدیه بگیرم و به طرق مختلف هدیه گرفتم
یا اینکه هر روز مینویسم که میخوام با تمرکز نقاشیامو کار کنم و همین هم میشه
یا اینکه مینویسم دلم میخواد تسلیم تر بشم و هرچی خدا تو به من گفتی چشم بگم و عمل کنم و تا جایی که تونستم تو این دو هفته قدم برداشتم
و یا مینویسم دلم میخواد روی باورهایی که تکرار میکنم تمرکزی تکرار کنم و خداروشکر تمرکز میذارم و تکرار میکنم
و به یاد خدا باشم در هر لحظه
اما درمورد چند تا خواسته رخ نمیداد
مثلا درمورد سفارش نقاشی گرفتن و یا اومدن پول به حسابم
تا اینکه وقتی دقت کردم دیدم
من وقتی نوشته هایی که رخ میدن رو نوشتم با احساس خوب مینویسم و باور دارم که مثلا ریز ترین هدایت های خدا رو درک و دریافت میکنم
دیگه باورم شده
چون خدا ریز به ریز داره هدایتم میکنه
و یا کد های سلامتی رو میدیدم هر روز که به سلول های بدنم ملحق میشن و همدیگه رو بغل میکنن
متوجه شدم که دلیل اینکه اونا رخ ندادن این بوده که باورهای من درمورد ثروت و فراوانی و فروش نقاشی هنوز قوی نشده که نتونستم نتیجه ببینم
و خدا دیروز نشونه داد که روی خودم سرمایه گذاری کنم
وقتی از صبح تمرین رنگ روغنم رو انجام دادم و ظهر کارم تموم شد
خونه رو مرتب کردم و کارامو انجام دادم ، بعد از ظهر داشتم به رد پای یکی از دوستان تو تلگرام نگاه میکردم در مورد دوره 12 قدم
نوشته بود بعد چند ماه
درآمدشون از صفر به 25 میلیون درماه رسیده و نتیجه گرفتن
یه لحظه ناراحت شدم و نگران شدم
گفتم من چرا از وقتی دوره 12 قدم رو خریدم اتفاق خاصی برای درآمدم نیفتاده
از 1 آذر هست دارم گوش میدم و باورهاشو نوشتم اما ضبط نکردم
بعد ذهنم خواست که نگرانم کنه و سرزنش کنم خودمو
که اومدم از اول دوره 12 قدم رو گوش بدم
و گفتم من امشب میشینم و مینویسم و نمیخوابم
و وقتی گوش میدادم به خودم گفتم طیبه درسته نتیجه مالی نداشتی
ولی یه سری اتفاقا افتاد
پول دوره ها به طرز شگفت انگیزی به حسابت واریز شد که عشق و مودت رو بخری بعدش عزت نفس
دو تا دوره خریدی
5 میلیون به حسابت اومد
روابطتت خیلی خوب شده
و مهم تر از هم قلبت به قدری سرشار از عشق شده که میخوای فقط ببخشی
این همه تغییرات داشتی چرا اینارو ندیدی ؟؟!
این کار ذهنه که بگه تو چیزی نداری
طیبه تو با ارزش تر از ثروت رو که تو این دنیای مادی ،پول هست رو بدست آوردی
میدونم که پول هم نیاز هست و هرچقدر ثروتمند تر باشی به خدا نزدیک تر میشی
و باید باورهای قوی رو تکرار کنی تا نتیجه بگیری
اما یادت بیار که چقدر حالت با خدای خودت خوبه
هر روز به دنبال نشونه ای تا درک کنی پیامش رو
هر روز دادی باهاش صحبت میکنی
این همه نتیجه عالی و فوق العاده
تو فقط باید بیشتر روی باورهای ثروت و فراوانی کار کنی
پس تلاشتو بیشتر بکن
این درس امروز تو هست
دقیقا خدا تو سوره انسان گفت که شکر گذار باشم یادت رفت ؟؟؟
شکر گزار این همه حال خوبت باش و ادامه بده
وقتی تونستی با استفاده از این قانون آرامش داشته باشی
پس میشه که به ثروت هم برسی
پس ادامه بده
و از مسیرت لذت ببر و ادامه بده
خدایا بی نهایت سپاسگزارم ازت
به نام ربّ
ماچ ماچی من
من اینجوری صداش میکنم الانم که خواستم ماچ ماچی بنویسم پرسیدم اجازه دارم بنویسم اینجا گفت باشه بنویس
واقعا ماچ ماچیه
از وقتی باهاش آشنا شدم دوست دارم فقط ماچش کنم
یه وقتایی از خوشحالی فقط میگم ماچ ماچی من
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 17 تیر رو مینویسم
تو تردید نمون ،کمکت میکنم ، من همیشه همراهتم ، همه جا کمکت کردم تا الان ، باقی مسیرم کمکت میکنم ، ممنونم که داری تلاش میکنی پاروهارو که انداختی تو دریای نورم ، سعی داری دیگه به من بسپری و دنبال پارویی نگردی
این پیام امروزِ خدا ، برای من بود
قبل اینکه امروزم رو بنویسم اول از شبش بنویسم
من اصلا فک نمیکردم که دو ساعت بشینم و به خدا درمورد خواسته هام بگم
وقتی اومدم تا باهاش حرف بزنم میخواستم ببینم امشب کدوم سوره رو باید بخونم که حس کردم قرآن نخون اول با من حرف بزن بعد
نمیدونستم چی بگم ، میگفتم خدا از چی بگم
یهویی یادم اومد گفتم خدا آخه تو قرآن نوشتی که هر کس تو این دنیا ،خواسته دنیایی داشته باشه معامله تاجرانه هست
من الان یه عالمه خواسته دارم بیام بهت بگم که باز تاجری میشه
کی باید یاد بگیرم که فقط تو رو بخوام
که انگار داشت خدا با به یاد آوردنم باهام حرف میزد من سوال میپرسیدم و یهویی یه قسمت از قرآن یا فایل استاد عباس منش به خاطرم میومد
وقتی این سوالمو پرسیدم یاد حرف استاد عباس منش افتادم که میگفت تنهاراه گذر از ثروت ، رسیدن به ثروته
و تنها راه رسیدن به خدا بدست آوردن همه چیزاییه که دوست دارین داشته باشین
و شروع کردم دوباره به حرف زدن با خدا
گفتم خب خدا من الان فهمیدم چی شد
من باید خواسته هامو بهت بگم تا با رسیدن به اونا کم کم به تو نزدیک و نزدیک تر بشم
حالا هر خواسته ای که باشه
مثلا من عشق میخوام ازت، که خواسته دنیاییه
تا من عشق نورزم و عاشق خودم نباشم نمیشه عاشق تو بشم
مقدمه نزدیک شدن به تو و عاشق تو شدن ،عاشق شدنه باید عاشق باشم تا بتونم عاشقت بشم
باید بنده هاتو ،تمام جهان هستی رو دوست داشته باشم تا به دوست داشتن تو برسم
خواسته من ثروته
تا من ثروت مند نشم و نگذرم از ثروت به تو نمیرسم تنها راه رسیدن به تو به ثروت رسیدن و ثروتمند شدنمه از همه نظر
مثل زمان قبل آگاهیم ، که از نا آگاهیم انقدر از تو میترسیدم ، که حتی میترسیدم باهات حرف بزنم و دائم خودمو گناه کار میدونستم و اجازه اینو نمیدادم که با تو حرف بزنم
وقتیم حرف میزدم میگفتم من که فلان گناه رو کردم تو اصلا منو نمیبخشی گفتی عذاب داره بدون اینکه قرآن رو بخونم و حرفاتو یه بار بشینم بخونم
و دائم سرزنش میکردم خودمو و نگران بودم و هر روز دور تر و دور تر میشدم ازت درسته ظاهرا باهات حرف میزدم و درخواست میکردم ولی از درون باور محدودی داشتم و مانع از دریافت از طرف تو میشد
در صورتی که از وقتی آگاه تر شدم و فهمیدم اون چیزایی که قوانینت هستن
از وابستگی ها رهایی پیدا کردم و الان که طیبه الانمو با طیبه یک سال پیش یا چند ماه پیش مقایسه میکنم ، میبینم که چقدر وابستگیم از عوامل بیرونی و دنیای مادی کمتر شده
عوضش وابستگیم به تو بیشتر شده وقتی صداتو نمیشنوم میدونی چیه ؟ اذیت میشم خدا
همینجوری داشتم باهاش حرف میزدم که گفتم خب ، پس من خواسته هامو بهت میگم، یکی یکی شروع کردم بهش گفتم یهویی متوجه شدم من دارم لبخند میزنم و انقدر برام واقعیت داشتن که احساس میکردم دارمشون
حتی من وقتی گفتم ماشی kmcمشکیم جلو در خونمون احساسش کردم و خندیدم و شکر کردم
و شکرگزاریشونو میکردم همینجوری فقط خواسته هامو بهش گفتم و گفتم نمیدونم چی شد شروع به خواستن کردم
ولی اینو میدونم که تو موضوع صحبتمونو به من میگی و کمکم میکنی تا حرف بزنیم و به زبونم جاری میکنی ، پس من خواسته هامو میگم و میدونم که تو عطا میکنی
و فقط باید منم، قسمت خودمو درست انجام بدم و بهای در شان خواسته هامو پرداخت بکنم
خیلی لذت بخشه که من دارم باهاش حرف میزنم ، تو دلِ تاریکی شب، که همه جا ساکت و آرومه
بعد که حرف زدم یه لحظه خوابم گرفت دراز کشیدم که حرف بزنم ولی خوابم برد و نزدیک اذان بود دیگه خوابم برد و صبح بیدار شدم
من امروز که بیدار شدم قرار بود برم پیش استاد خط نستعلیق داداشم ، که البته استاد منم بوده وقتی بچه بودم ازش خط نستعلیق یاد گرفتم ولی ادامه ندادم ، که گفته بود برم خط تحریری رو بنویسم و ایرادامو بهم بگه تا مهر ماه اصلاح بشه ایرادام و اگر خدا بخواد ، برم تدریس کنم
پارسال که تصمیم به تغییر گرفته بودم رفتم خط تحریری رو یاد گرفتم و امتحانشو دادم ، تو بیست روز من خط رو یاد گرفتم و تو اون 20 روز شب و صبح شبانه روز تمرین میکردم و امتحال اول و دومشو قبول شدم
امتحان پیشرفته شو که رفتم بدم ، درست تمرین نکرده بودم ولی قبول شدم و مدرکمو گرفتم، ولی چون خیلی خطم استادی نشده و تمرین زیادی نداشتم ،نشد برم تدریس کنم
یه مدرسه بود که قرار بود برم، ولی نشد، جای من یه نفر دیگه رو گفتن
اونموقع داداشم گفت تو رو نگفتم ،چون خودشم همون مدرسه استاد خط تحریری بود و گفتم چرا نگفتی؟ گفت برای اینکه تو هنوز به استادی نرسیدی و ایراد داره خطط
اگر بری یاد بدی و مشکل دار یاد بدی ،این درست نیست
من اونموقع ناراحت شدم از داداشم و انگار یه جورایی تقصیر کم کاری های خودمو انداختم گردن داداشم ، ولی بعد که آگاه تر شدم و بعد ورودم به سایت تازه متوجه شدم که مشکل از من بود نه داداشم یا استادش
که میگفتم نخواستی من تدریس کنم
و میخواستم به جای پیدا کردن دلیل در درونم ،عوامل بیرونی رو عامل بدونم که موفق به تدریس نشدم تو مدرسه غیر انتفاعی
الان که دارم مینویسم مثل چراغی روشن شد تو ذهنم
که ببین طیبه تو اونموقع بهایی در شان هدفت نداده بودی
هدفت چی بود؟؟ معلم شدن تو خط تحریری که هفته ای دو ساعت بری تدریس کنی
و تو تمرین خط نداشتی و فقط روزاتو بیهوده میگذروندی و بهایی در شان هدفت پرداخت نکردی و بهش نرسیدی
این دلیل نرسیدن به خواسته ات بود طیبه
پرداخت بهایی در شان خواسته ات نداشتی
این روزا خدا داره بهم یاد میده که چجوری باید بها پرداخت کنم
همه اش تاکید شده برام و دارم یکی یکی عمل میکنم به لطف و کمک خدا که بیدار موندن شب هم، یکی از بها های پرداختی خواسته ام هست
یا یکی از بها هایی که باید پرداخت کنم طراحی زیاد و تمرین زیاده
وقتی من میخواستم برم ، ناهارمو درست کردم و دو دل بودم از صبح ، و شک و تردید داشتم ، هی میگفتم ،آخه چرا باید برم خط تحریری یاد بگیرم و خطمو قوی کنم
من که عاشق نقاشیم
البته ناگفته نماند من قبل از اینکه خط تحریری رو برم یاد بگیرم ، خودم اینترنتی رفته بودم و خط نسخ و هما و کاپرپلیت انگلیسی رو خریده بودم ولی فقط نسخ رو یاد گرفته بودم و وقتی دیگه تمرین نکردم به کل یادم رفت مدل نوشتن خط نسخ رو
علاقه ای به خوش خط شدن رو از قبل داشتم
یعنی از بچگی بابام که مارو با برادر و خواهرام کلاس خط با مشقت و دوات گذاشت ، ما ادامه ندادیم و داداشم ادامه داد و من بیشتر علاقه ام به نقاشی بود
ولی خط رو هم دوست دارم یاد بگیرم
وقتی فهمیدم این ذهنمه که هی نجواهاشو میگه و میگفت که ، که چی بشه؟ بری پیش استاد داداشت که بهت بگه یاد بگیری ایراداتو تصحیح کنی
میگفت تو مگه به نقاشی علاقه نداری برگرد به نقاشی اینو ولش کن
ولی یه حسی بهم میگفت به این صدا گوش نده
گفتم خدایا کمکم کن من دودلم و شک دارم که برم ادامه بدم مسیر خط تحریری رو یا نرم
حتی میخواستم به داداشم پیام بدم که من نمیام
ولی دیدم اومدم سایت و گفتم خدایا نشونه بهم بده
چیکار باید بکنم
برم ادامه بدم خط تحریری رو؟ کنار نقاشی و آموزش بدم یا نه ؟
اگه نه نشونه بده و یا اگه باید ادامه بدم بازم نشونه بده
همین که باز شد
مصاحبه با استاد قسمت 12 بود
فایل رو قبلا گوش داده بودم ولی دقیق یادم نمونده بود محتوای فایل چیه
زود رفتم متن توضیح فایل رو بخونم که اولین جمله اینا به چشمم روشن شد و خوندمشون
توکل به معنای قدم برداشتن حتی با وجود ترس و تردید
و ایمان داشتن به هدایت حتی با وجودِ نبودنِ نشانه ای واضح و مشخص از نتیجه پایانی
و خوشبین ماندن حتی در درون تضادهای به ظاهر ناعادلانه
اینارو خوندم متحیر شدم
دقیقا جواب سوالم بود
من شک و تردید داشتم ، نشونه ای واضح درک نمیکردم مثل قبل نمیتونستم بشنوم که خدا چی میگه که انجام بدم یا نمیدونستم آخرش چی میشه اگه وقت بذارم برای یادگیری بیشتر خط تحریری
وقتی این متن هارو خوندم گفتم خدای من پس یعنی با همه این ها من باید ادامه بدم و خوشبین باشم و تو ادامه راه رو بهم میگی
در ادامه متنی که خانم شایسته برای فایل نوشته بودن
زیرا این پیام واضح خداوند است که می گوید:
“بر ما مقرر شده که مومنان را هدایت کنیم”
به همین دلیل، به محض اینکه اندکی روی باورهایت کار می کنی و خداوند و قوانینش را باور می کنی، ایده هایی به تو الهام می شود و اوضاع به گونه ای پیش می رود تا بتوانی اولین قدم ها را برداری
اینجا بود که فهمیدم خدا میگه نگران نباش کافیه اندکی تلاش کنی، روی باورات کار کنی، باقی کارارو بی نهایتشو من برات انجام میدم
گفتم باشه ولی باز تردید داشتم و این معلوم بود که نجوای ذهنمه و نمی خواست به نشانه خدا گوش بدم و آروم بشم
یادم افتاد و گفتم ،البته صد در صد خدا یادم انداخت، چون من خودم که هیچی بلد نیستم
چه برسه به اینکه بخوام این حرفو به ذهنم بگم
گفتم ببین ذهن من ، داری اشتباه میکنی ،من دیگه نمیتونم به هر ساز تو برقصم چون پارویی برام نمونده
من چند روزه که پاروهامو ، که تو داده بودی بهم ، که هی منو میترسوندی تا نتونم تو دریای نور خدا آزادانه حرکت کنم به سمت نور خدا ، و تقلا کنم رو انداختم با میل خودم به دریای نور خدا
دیگه هیچ چیزی ندارم نه پارویی و نه چیز دیگه ای حتی کشتی رو هم خراب کردم دلم میخواد که خدا تو نورش خودش منو هدایت کنه
پس الکی خودتو خسته نکن ،چون من هیچی ندارم هیچی ،
که تو بیای و حرف بزنی و من نگران بشم و پارویی به دست بگیرم که مثلا بخوام به میل خودم یا تو حرکت کنم
دیگه تموم شد
دیگه خدا داره همه چیو مدیریت میکنه
از این به بعد هر وقت خواستی نجواهاتو بهم بگی ،زود یادت بیار که من پارویی ندارم و همه رو به خدا دادم
خب ذهن من ،دیگه کارت تمومه چون خدا مراقبمه
و من خوشحالم از اینکه خدا این کلمات رو به زبونم جاری کرد تا به ذهنم بگم و بدونه که خلع سلاح شده و هیچی دیگه نداره و باید از خدا تبعیت کنه
حتی به ذهنم گفتم از این به بعد ،هم من و هم تو میشینیم ببینیم خدا چیکار داره میکنه و آروم میشیم
خدا بلده چیکار کنه
این ماییم که باید یاد بگیریم سمت خودمونو خوب انجام بدیم
وگرنه خدا که خوب بلده چیکار کنه
پس آفرین بهت ، تو هم میتونی آروم بشی، من میدونم چون خدای بزرگی داریم که آروممون میکنه
همینجور داشتم میگفتم که باعث شد آروم بشم و حاضر شدم و رفتم ، تو راه بار ها و بارها ذهنم میخواست مانعم بشه و میگفت برگرد خونه بیخیال، ولی من دوباره حرفایی که خدا یادم داده بود رو بهش میگفتم و میگفتم که دیگه پارویی ندارم چی داری میگی برای خودت
برو بشین یه گوشه و تماشا کن
وقتی رسیدم تجریش و رفتم کلاس استاد خط تحریری و خوشنویسی که البته استاد خودمم بود وقتی بچه بودیم و بابام مارو همگی باهم ثبتنام کرده بود کلاسش
وقتی رفتم نفر آخر بودم که وقتی داشت درس میداد به بقیه انقدر ریز و با جزئیات درس میداد ، کیف کردم و با حوصله و با احترام
به یکی از هنر جوهاش گفت که چرا اینجوری نوشته ،که گفت با عجله نوشتم
وقتی کلمه عجله رو گفت
یاد خودم افتادم که بارها تو این مسیر هدایت ، که وارد سایت شدم چقدر عجله داشتم و درس ها یاد گرفتم
حتی تو طراحی هم چند روز پیش عجله داشتم روزانه 10 تا طرح طراحی کنم که متوجه شدم دارم مسیرو اشتباه میرم و درسمو گرفتم که یه تمرین خوب و با اصول ،بهتر از 10 تا تمرین بی اصول و ناخوبه
و بعد استاد گفت که خط خوشنویسی رو باید با آرامش و صبوری بنویسی تا خطت زیبا باشه وگرنه هر خطاط ماهری هم با عجله بنویسه خطش ناخوب میشه
و اونجا بود که یادآوری شد بهم که منم نباید تو استاد شدن برای خط تحریری عجله کنم
یا بخوام با عجله کار کنم که تا مهر تدریس کنم
بعد استاد گفت که اگر شما به جای چند صفحه خط و تمرین
برای من یه سطر تمرین میاوردین که همه خوب بود این بهتر بود
پس عجله هیچ وقت نکنید
وقتی من گوش میدادم استفاده میکردم از صحبتاش
وقتی نوبت من شد و سه صفحه نوشته بودم و نوشته هامو دید گفت خوبه و ایرادامو گفت و گفت برای اینکه بخوای معلم بشی باید اشتباهاتت رو اصلاح بکنی تا معلم خوبی باشی
و وقتی تمام چیز هایی که لازم بود رو گفت بهم گفت تمرین کن و دو صفحه متن بنویس و من برات اشتباهاتت رو میگم اصلاح بکنی
و من تشکر کردم و بعد برگشتم تا به داداشم بگم و برگردم خونه
وقتی میخواستم برم پیاده تا میدان تجریش ، رفتم رنگ روغن خریدم از مغاره کنار کلاس نقاشیم و استادمو دیدم و برگشتم
تو راه تو مترو فقط خوابیدم ،هم رفت و هم برگشت رو از فرصت استفاده میکردم تا بخوابم و همه اش فکرم این بود که شب با خدا قرار دارم و تا اذان صبح بیدار میمونم
البته نمیخوابیدم هوشیاد بودم و داشتم فایلای استاد رو یا فایلایی که برای باورهام با صداب خودم ضبط کرده بودم، گوش میدادم که همون لحظات هی تکرار میکردم ، خب ذهن من الان که داری با کمی هوشیاری میخوابی این خواب مثل خواب واقعیه و تو الان 8 ساعت خواب رو داری میگذرونی و کاملا شاداب و سرحال میشی وقتی چشماتو باز میکنی .
پس وقتی بیدار شدی دیگه شب خابت نمیاد
و من تو اون حالت خواب و بیداری داشتم این جملاتو تکرار میکردم تو مترو که ذهنم قبول بکنه
و البته همه اینا رو خدا کمک میکنه که انجام بشن
وقتی رسیدم مادرم زنگ زد گفت از ایستگاه صلواتی چای بگیر تا بیام و باهم بخوریم
وقتی نشسته بودم تا مادرم بیاد ،یهویی گفتم بذار به اون خانمی که تو صالح آباد هدایتی قرار شد بهش فارسی حرف زدن رو یاد بدم ،زنگ بزنم خیلی وقته بهش پیام ندادم
قرار بود براش کتاب بگیرم
و از صبح همه اش یادش بودم
انکار خدا بهم یادآوری میکرد که طیبه وعده دادی بهش یادت نره حتما یادش بدی
بهش زنگ زدم و گفتم که کتاب گرفتم براش ،از بچه مدرسه ایا
بعد که با مادرم چای خوردیم ، برگشتم خونه و کلی از اتفاقای امروزم کیف میکردم خدا بی نهایت منو هر لحظه هدایت و حمایت میکنه و ازش بی نهایت سپاسگزارم
به نام ربّ
سلام مرضیه جان
بی نهایت از اینکه وقت گذاشتی رد پای منو خوندی سپاسگزارم
چقدر دقیق هست خدا
امروز ازش یه چیزی خواستم دقیقا یه فایلی هدایتی بهم نشون داد که تو اون گفت طیبه عمل کن ، درکنار عمل باوراتم تقویت کنی بهش میرسی
شما هم دوباره بهم گفتین عمل کن
این یعنی که خدا داره هر لحظه با این یادآوریا بهم میگه متوقف نمون
ندیدی قبلا چجوری با عمل کردنت به یکباره همه چی تغییر کرد
باید یاد بگیری و اینم خودش تکامل داره
حتی عمل کردن سریع هم تکامل داره اونم یاد میگیری طیبه
خوشحالم از اینکه پیامتون رو دیدم تا بهم یادآور بشه و بیشتر سعی و تلاشمو بکنم
سپاسگزارم از شما دوست خوبم
بی نهایت زیبایی و شادی و سلامتی و عشق و آرامش و ثروت از خدا برای شما میخوام
به نام ربّ
سلام زکیه جانم
چقدر داشتم ذوق میکردم پیامتونو که میخوندم
خیلی حس خوبی داشتم
وقتی خوندم
با خودم گفتم ،من این رد پارو کی نوشتم
رفتم دوباره رد پای خودمو بخونم دیدم 17 تیر بوده
حتی وقتی خوندم برام تازگی داشت نوشته های خودم
انگار بار اول بود داشتم میخوندم
وقتی رسیدم به این نوشته ام
حتی من وقتی گفتم ماشی kmcمشکیم جلو در خونمون احساسش کردم و خندیدم و شکر کردم
گفتم وای خدای من
همین چند دقیقه پیش
تو رد پای روز 22 دی که مینوشتم نوشتم کلید ماشینم
و الان که اومدم سایت دیدم برام پاسخی اومده
و پیامتون سبب شد برگردم و نوشته هامو دوباره بخونم که دیدم بله
خدا حتی از نوشته های خودمم برای خودم نشونه میده و دوباره میگه و تایید میکنه
این یعنی به زودی قراره ماشین بخرم
حنی امروز داشتم به ماشین خریدن فکر میکردم
آخه امروز یه اتفاقی افتاد رفته بودم طرح های طلا و جواهراتمو به طلا فروشیای 15 خرداد نشون بدم
و برگشتنی تو راه به این فکر میکردم که به زودی ماشین میخرم
الان این یه نشونه بزرگ بود برای من
خدایا شکرت
و وقتی نوشتین اتوی سر و میز خیاطی و چیزای دیگه که قبلا آرزوتون بوده و الان دارین
خیلی خوشحال شدم
دقیقا خدا داشت میگفت ببین طیبه
قشنگ ببین
چیزایی که زکیه جان داره روزی مثل تو خواسته اش بود
و تو هم به راحتی به همه خواسته هات میرسی
وای یه پیام بزرگ هم داشت
که به راحتی و ساده ترین شکل همه خواسته هام رو بهشون میرسم و این یه نکته رو که امروزم نوشتم تو رد پام در گوگل درایوم تا بعد تو سایت بذارم ،خدا بهم یادآوری کرد که وقتایی که رها بودم
گذشتم از خواسته هام
خواسته هام بهم عطا شد
خدایا شکرت که این همه ریز داری هدایتم میکنی
بی نهایت بهترین ها باشه برات زکیه جان
نور خدا به شکل شاوی و سلامتی و عشق و زیبایی و ثروت و نعمت و عشق بی نهایت جاری بشه در زندگیت
منم عاشقتم زکیه جان زیبا و دوست داشتنی
خدایا شکرت
به نام ربّ
سلام زکیه جان
چه جالب نمیدونم چی شد الان که اومدم دوباره با دقت بخونم پیامتون رو و بازم درک جدید داشتم از پیامتون گفتم بنویسمش
ببین خدا چقدر دقیق داره هدایت میکنه
حتی الان که از پاسخ شما حرفی که خودم چند ماه پیش نوشتم رو خوندم :
تو تردید نمون ،کمکت میکنم ، من همیشه همراهتم ، همه جا کمکت کردم تا الان ، باقی مسیرم کمکت میکنم ، ممنونم که داری تلاش میکنی پاروهارو که انداختی تو دریای نورم ، سعی داری دیگه به من بسپری و دنبال پارویی نگردی
این پیام امروزِ خدا ، برای من بود
دقیقا من دیشب که رفتم و هفتمین طلا فروشی رو رفتم و صاحب مغازه لهم گفت طرح هاتو نگه دار و به هیچ کس نشون نده تا من خبرت کنم
به یادم اومد
من دیشب تردید داشتم و شک داشتم به اینکه طرح های طلا و جواهراتم رو به اون مغازه طلا ساز دادم چجوری میشه
الان که دوباره خوندم پیامتونو
حتی پیام خودم برای خودم نشونه بود و خدا بهم گفت که تو تردید نمون
اینجا که نوشتم تو رد پام :
من الان یه عالمه خواسته دارم بیام بهت بگم که باز تاجری میشه
کی باید یاد بگیرم که فقط تو رو بخوام
چه به جا و به موقع بود این یادآوری
چون من بعد گذشت چند ماه تازه دارم یاد میگرم بگذرم ار هرآنچه که منو از یاد خدا بودن به دور میکنه
تازه دارم یاد میگیرم آزادانه بگم خواسته هامو و نچسبم و رها باشم
و از اون موقع تا به حال از خیلی از خواسته هایی که چسبیده بودم بهشون و ترس داشتم که رها بشم ،خیلی تکاملی رها شدم و خدا بهم کمک کرد
چقدر یادآوری قشنگی بود
دیشب بعد اینکه جواب پیام شمارو نوشتم رفتم یه پاسخ دیگه رو هم بخونم که دیدم دقیقا اون پاسخ هم برای رد پای چند ماه پیشم بود
و باز هم درک هایی داشتم که خدا به من این دو پاسخ رو از پیام شما عزیزان بهم نشونه داد تا بهم بگه
ببین طیبه به یاد بیار
تو در مدار اون رمان کجا لودی و الان کجایی
چند ماه پیش در ازدیبهشت ماه چالشت رفتن به مترو و معرفی کارات بود
اما الان چالشت رفتن به طلا فروشیا برای معرفی طرح های خودت بود
ببین چقدر مدارت تغییر کرده
خدایا شکرت
خدایا شکرت که ریز به ریز داری منو هدایت میکنی
بی نهایت سپاسگزارم ازت
ممنونم زکیه جان که برای من پیام بی نهایت ارزشمندی نوشتی و از زمان با ارزش و پر از عشقت به من هدیه دادی و از خدا بی نهایت سپاسگزارم
به نام ربّ
وای خدای من
وقتی بار اول برات نوشتم زکیه جان
حس کردم با دقت نخوندم
بعد دوباره خوندمش
الان برای بار سوم اومدم و نوشته ات رو خوندم
و بعد به نوشته ام که نوشتی رسیدم
تو تردید نمون ،کمکت میکنم ، من همیشه همراهتم ، همه جا کمکت کردم تا الان ، باقی مسیرم کمکت میکنم ، ممنونم که داری تلاش میکنی پاروهارو که انداختی تو دریای نورم ، سعی داری دیگه به من بسپری و دنبال پارویی نگردی
این پیام امروزِ خدا ، برای من بود
وای خدای من
میدونی چرا دوباره اومدم پاسخت رو بخونم ؟
من الان بعد گذاشتن رد پای روز 22 و 23 دی ماهم در سایت ، حس کردم باید دوباره هم پیام شما و هم پیام دوست دیگه رو که هم زمان با شما برای رد پای چند ماه پیشم نوشته بودین و درکایی که داشتم نوشتم ،دوباره بخونم نوشته هاتونو
من این روزا به خودم میگم یادته خدا اینو بهت هدیه داد ،یادته این کارو برات انجام داد، یادته محدودیت هاتو ازت گرفت
یادته
یادته
پس از این به بعدم میشه
تو فقط استمرار داشته باش و عمل کن
مثل فایل زندگی در بهشت که 137 بود و استاد درمورد تکامل گفت
یادته که کلید داد بهت
کلید اجابت دعا
الان باید پر قدرت تر از قبل تمرکز بذاری
تمرکز گفتما طیبه
تمرین کنی رفته رفته یاد میگیری
نمیدونم اصلا چرا اینارو نوشتم زکیه جان
من امروز مدام تو این فکر بودم که باید دوباره پیامت رو بخونم
و انگار پیامت به وضوح بهم گفته شد که طیبه توام خواهی داشت به قدری که راضی میشی
و امروز دوباره سوره ضحی بهم نشونه داده شد
خدای من چیکار داری میکنی با کسی که هیچی نیست هیچی
من این روزا بیشتر حس میکنم که هیچی نیستم
چون من با تعجب از روزی که پیامت رو دیدم اصلا نوشته خودم برای خودم آشنا نبود
گفتم اینارو من نوشتم؟؟؟؟
نه من نهمن کیم که بگم من
چندین بار اون جملات رو خوندم
الانم چند دقیقه پیش داشتم دوره عزت نفق جلسه اول رو از ادامه دقیقه 33 گوش میدادم و مینوشتم که یهویی یاد فایل نشانه من برای واضح تر شدن قدم بعدی یادم اومد که چند روز پیش توضیحاتشو خوندم
که نوشته بود اگر به دیدگاه دوستی هدایت شدی ،به سادگی از آن نگذر
وای انگار خدا هدایتم کرد اونجا که بخونم و دوباره بیام دو تا پاسخ رو مجدد بخونم
و پیام شما رو
و وقتی اومدم خوندم
سعی داری دیگه به من بسپری و دنبال پارویی نگردی
وای وقتی دنبال پارویی نگردی رسیدم
دقیقا حرفم بهم یادآوری شد
امروز داداشم یه حرفی گفت و حرفش سبب شد کمی نگران بشم در مورد طراحی طلام
ولی بعد حرف استاد یادم اومد
میگفت که شیطان ترفندش ترسوندن به روش های مختلفه
گفتم من که میدونم این روش تو هست و میخوای از طریق حرف داداشم منو بترسونی
برو ،برو ساکت بشین که من دیگه به حرفات اهمیتی نمیدم
چون که خدا به من وعده داده
چون که خدا در هر صورت خیر من رو میخواد
هرچی بشه من به خیرش محتاجم
اینو گفتم و گفتم این مشتریم نشه ،خدا که این یه دست رو نداره
به قدری بی نهایت به توان بی نهایت دست داره که من مطمئنم طرح های من به بهترین قیمت به فروش میرسن
من باید روی باورام کار کنم تا در مدار انسان هایی که در مدار ثروت بیشتر هستن قرار بگیرم و هم من و هم اون ها هدایت بشن سمت من
و اینارو میگفتم
و الان که دیدم پارو نوشتم
گفتم آره من شناورم در این دریای نور
هرچی تو بگی ربّ ماچ ماچی جذابم
تو بهتر بلدی بچینی
من وظیفه ام اینه سعی کنم با عزت نفس قدم هامو سریع بردارم
خوشحالم از اینکه برای من نوشتی زکیه جان تا من این درک هارو داشته باشم در این لحظه
سپاس بی کران
بهترین ها برای تو دختر زیبا رو و خوشگل و دوست داشتنی زکیه جانم منم عاشقتم و خیلی دوستت دارم
به نام ربّ
سلام کبری عزیزم
چقدر جالبه
من دیشب تمرین ستاره قطبیم رو که تیکزدم و چشمامو بستم تا بخوابم
به ذهنم گفتم ببین فقط الان رو باید تمرکز کنی
فقط همین الان
و من شروع کردمبه تجسم
اول دیدم روی شونه های خدا هست و یه نور بی نهایت زیبا و دراز کشیدم تا روی شونه های خدا بخوابم و قشنگ تجسم میکردم که هوا گرم و ملایمه
و بعد شروع کردم به صحبت کردن و گفتم ببین ذهن من ، فقط یک باره
صبح ساعت 4 که زنگ گوشیمو گذاشتم بیدار میشه
فقط همین یک بار
و تجسم کردم که صدای گوشیم به صدا دراومد و منم با عشق بیدار شدم
و نمیدونم کی خوابم برد
چون من با تمرکز تجسم کردم و خود به خود خوابم برد
و الان که یک ساعته بیدار شدم
اول تمرین ستاره قطبیم رو نوشتم و اومدم سایت دیدم دو تا پیام براماومده
که یکی پیام پر مهر شما بود
چقدر خدا دقیقه.
خدایا شکرت که کمکم میکنی
من از 28 دی ماه و یکمقبل ترش مدام میگفتم من چرا نمیتونم بیدار بشم
و غافل بودم از تجسم
امروز که تجسم کردم به راحتی بیدار شدم و الان نمارمم خوندم و با خدا صحبت کردم و اومدم سایت
خدایا شکرت
کمکم کن همیشه قدرت تجسم رو یادم باشه و همیشه با احساس خوب در هر کاری با تمرکز انجامش بدم
بی نهایت سپاسگزارمکبری جان که برای من نوشتین
بهتربن های خدا برای شما باشه
سپاسگزارم
به نام ربّ
سلام مریم خانم عزیزم
من پارسال که تازه وارد سایت شده بودم و فایلای رایگان رو گوش میدادم
تو یکی از فایلا استاد میگفتن که باید تسلیم باشین و حتی اگر تو قایق هستین پارو هارو بندازین تو رودخونه و خودتونو بسپرین به جریان آب تا خودش شمارو به مقصد ببره
بعد من هی تمرین میکردم و تصمیم گرفتم که تلاش کنم تسلیم بودن رو یاد بگیرم
و به خدا گفتم کمکم کن پارو هارو بندازم تو دریای نورت و حتی قایقم رو هم شکستم و خودم رو انداختم به دریای نور خدا تا خدا منو به هرآنچه که باید برسم ،برسونه
درمورد خط تحریری بگم بهتون
من توی این مدت تکاملم رو تو یه سری چیزا طی کردم و درمورد خط تحریری فهمیدم که باید رهاش کنم و تمرکز بذارم فقط روی یک موضوع
روی عشقم نقاشی تمرکز بذارم و فقط و فقط روی اون کار کنم و پیشرفت کنم
چون استاد تو فایلا میگفتن که باید رو یه چیز باشه تمرکزتون
و من تازه الان تمرکزم رو روی نقاشی گذاشتم
من الان دارم روی باورهام تمرکزی کار میکنم و نقاشی هامو کار میکنم و کلاس میرم
پیام شمارو که خوندم دوباره برای من تاکید داشت که بچسب به تکرار باورهای قوی و بشناس خودت رو
و از تمرینات دوره ها استفاده کن
با خودت جلیه دو نفره بذار و افکارت رو روی کاغذ بیار و مدام چراهایی رو بپرس تا به جواب برسی و باورهای قوی رو بنویس و تکرار کن
اگر استمرار داشته باشی صد در صد به خواسته ات میرسی
من این روزا این پیام هارو دریافت میکنم به صورت تاکیدی
خوشحالم از اینکه پیام شما کلی درس داشت برای من تا در عمل سعی کنماجرا کنم
بی نهایت سپاسگزارم از شما و امید دارم که شما هم اون چیزی رو که میخواین بدست میارین
بهترین هاباشه برای شما
به نام ربّ
سلام مریم خانم عزیزم
من پارسال که تازه وارد سایت شده بودم و فایلای رایگان رو گوش میدادم
تو یکی از فایلا استاد میگفتن که باید تسلیم باشین و حتی اگر تو قایق هستین پارو هارو بندازین تو رودخونه و خودتونو بسپرین به جریان آب تا خودش شمارو به مقصد ببره
بعد من هی تمرین میکردم و تصمیم گرفتم که تلاش کنم تسلیم بودن رو یاد بگیرم
و به خدا گفتم کمکم کن پارو هارو بندازم تو دریای نورت و حتی قایقم رو هم شکستم و خودم رو انداختم به دریای نور خدا تا خدا منو به هرآنچه که باید برسم ،برسونه
درمورد خط تحریری بگم بهتون
من توی این مدت تکاملم رو تو یه سری چیزا طی کردم و درمورد خط تحریری فهمیدم که باید رهاش کنم و تمرکز بذارم فقط روی یک موضوع
روی عشقم نقاشی تمرکز بذارم و فقط و فقط روی اون کار کنم و پیشرفت کنم
چون استاد تو فایلا میگفتن که باید رو یه چیز باشه تمرکزتون
و من تازه الان تمرکزم رو روی نقاشی گذاشتم
من الان دارم روی باورهام تمرکزی کار میکنم و نقاشی هامو کار میکنم و کلاس میرم
پیام شمارو که خوندم دوباره برای من تاکید داشت که بچسب به تکرار باورهای قوی و بشناس خودت رو
و از تمرینات دوره ها استفاده کن
با خودت جلیه دو نفره بذار و افکارت رو روی کاغذ بیار و مدام چراهایی رو بپرس تا به جواب برسی و باورهای قوی رو بنویس و تکرار کن
اگر استمرار داشته باشی صد در صد به خواسته ات میرسی
من این روزا این پیام هارو دریافت میکنم به صورت تاکیدی
خوشحالم از اینکه پیام شما کلی درس داشت برای من تا در عمل سعی کنماجرا کنم
بی نهایت سپاسگزارم از شما و امید دارم که شما هم اون چیزی رو که میخواین بدست میارین
بهترین هاباشه برای شما و نور خدا به شکل شادی و سلامتی و آرامش و عشق باشه