مصاحبه با استاد | باورهایی برای روان شدن چرخ کسب و کار

سوالات:

  1. شما به طور متوسط  در طی روز چقدر بر سیستم کسب و کار خود نظارت دارید و چقدر تفریح دارید؟ به طور کلی تعادل بین کار و تفریح را چطور برقرار کرده اید؟
  2. آیا همزمان می توان چندین کسب و کار را مدیریت کرد و به موفقیت رسانید؟
  3. بهترین شیوه برای برقراری تعادل بین کار و تفریح چیست؟
  4. آیا می توان تکامل را سریعتر طی کرد؟ چطور؟
  5. چطور از بدهی به استقلال مالی برسیم؟ 

مفاهیمی که استاد عباس منش در این قسمت توضیح داده اند شامل:

  • تکامل شما با مدت زمانی که صرف می کنید طی نمی شود بلکه تکامل شما با سرعت عمل در اجرای ایده های الهامی، طی می شود؛
  • ریشه احساس نیاز به «شراکت»؛
  • سرراست ترین مسیر برای ایجاد تعادل در زندگی شخصی و کسب و کار؛
  • اولین قدم برای «خروج از مدار بدهی و گرفتاری مالی» و «ورود به مدار استقلال مالی»؛
  • تفاوت میان “ریسک کردن” و “اطمینان قلبی به نتیجه نهایی”؛

منابع کامل درباره محتوای این قسمت: دوره روانشناسی ثروت 2

دوره روانشناسی ثروت 2، منبع کاملی است برای:

  • تبدیل عشق و علاقه به کسب و کار؛
  • مدیریت کسب و کار با همان امکاناتی که داری و درآمد ساختن از آن؛
  • چگونگی تبدیل ایده های خام به دستورالعمل هایی اجرایی که منجر به تولید یک محصول یا ارائه خدماتی می شود که هم مسائل افراد را حل می کند و هم برای ما پول می سازد؛
  • ایجاد باورهای مناسب برای جذب نیروی مناسب به کسب و کار و مدیریت آنها؛
  • ایجاد باورهای مناسب برای جذب مشتریان وفادار به کسب و کار؛
  • و…

 

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری مصاحبه با استاد | باورهایی برای روان شدن چرخ کسب و کار
    94MB
    28 دقیقه
  • فایل صوتی مصاحبه با استاد | باورهایی برای روان شدن چرخ کسب و کار
    26MB
    28 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

389 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «نازیلا محجوب» در این صفحه: 1
  1. -
    نازیلا محجوب گفته:
    مدت عضویت: 472 روز

    سلام استاد خوبم

    سلام داداشیا و آبجیا

    سلام خانم شایسته جان

    دو مثالی ک گفتین، یکی ک قرض نده و قرض نگیر و ضامنِ کسی نشو!

    این دو مثال خودش یک درس هست .

    اگه این دو باور رو آدم در خودش نهادینه کنه نتایج خوب دستش میاد.

    من گذشتمو مرور کردم دیدم من از کسی تاحال قرض نگرفتم

    اگر پول خرد گرفتم پول های کم و ناچیز، ولی دستمو چنان گرفتم و پس همون پول خردها رو دادم نذاشتم طرف شاکی بشه و صداش درد بیاد .

    به برادرم قرض نه، ولی چون دستش گیر بود حکومت امارت تازه آمده بود بانک ها همه بسته شده بودن، پول نمیدادن ، نامزدیش بود 6 تا از النگوهامو فروختم دادم بهش، اون موقع نامزد سابقم بهم گفت این کارو کن چون ایشون آلمان بودن گفتن حال چون پول نمیشه واریز به کابل، پول زیاد البته،پس تو بفروش و توقع هم نکن پس برگردانه، منم همین کارو کردم فروختم و گفتم اگر ندادی هم من مشکل ندارم.

    گذشت و نامزدی هم تموم شد . یک ماه بعد نامزدیش ،نامزد سابقم بدون هیچ حرف و جنگی، و صحبتی جدا شدن ازمن، و یهو بلاک شدم من و خانواده من

    بعد یک ماه از رفتنش من با استاد آشنا شدم و زندگیم دست خوش تحول شد.

    ایشون حتی شش ماه بعد با کس دگر نامزد شدن

    من گرچه نامزدمو حضوری ندیدم ایشون کابل نیامدن

    اوایل بخاطر اینکه مرا به زور دادن به ایشان، از خانواده شاکی بودم خصوصا پدرم ک تهدید وار مرا به ایشان دادن بماند اون جریان بدی ک من به ایشان نامزد شدم، بعد جدایی دائم از پدرم گله مند بودم تو کردی تو باعث بدبختیم شدی

    گذشت و گذشت تا حرفهای استاد درونم رسوخ کرد .

    فهمیدم باورای غلط خودم، قربانی بودن و شدن این موضوع را رقم زد.

    بعدها فکر میکردم چون بیکارم برادرم اون پولو بهم بده خوبه

    ولی هرچه گذشت، من بی نیاز شدم ازون پول

    دلم نمیخواست پولی ک ماله اون آدمه دستم بیاد.

    بعد جدایی یک انگشتر از ایشون پیشم بود ک ندادم بهشون خودم خریده بودم نه اونا، از پول های جمع کرده خودم.

    فقط او النگوها و حلقه مال اون بود ک النگو رو خودش داد به برادرم و حلقه را ک ندادم پس

    من یک روز فک کردم اون پول حکم ناراحتی برام میاره اگه دستم بیاد

    پس بخشیدمش

    گرچه زیاد به برگشتش فک نکرده بودم

    ولی چون می دیدم وضع برادرم بیحد عالی شده هر روز یک مقدار فراوان پول تو حسابش میاد دریغ از اینکه بما بده یک چیز ناچیز دستمان میداد زورم میداد اینو ببین با اینهمه پول گداست

    ولی خب دیگه نخواستم پولی بده و نه یادش آوردم ببین تو یک روز دستت گیر بود من کمکت کردم حالا شاخ شدی برا خودت

    بخدا سپردم و توقعم کم کردم

    گفتم خدا بهم می‌رسونه اون کیه!

    این شد قصه اون قرض دادنه منم یادم افتاد با وجود ندانستن قانون و باورهای ثروت آفرین، ولی درعمل من هرگز این دو مورد انجام ندادم ک قرضی بگیرم کمر شکن، یا قرضی بدم منت بار، یا ضامن بشم.

    امیدوارم یه روز دوره روان‌شناسی ثروت یک خرید کنم تا باورای ثروت آفرینم قوی بشه و بی نیاز از اطرافیانم بشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: