سوالات:
- برای تحقق یک خواسته، تا چه مدت باید تلاش ذهنی و فیزیکی در راستای خواسته را ادامه دهیم و از چه زمانی باید طبق قانون رهایی، نسبت به خواسته خود رها باشیم؟
- تمرکز بر ساختن باورهای هماهنگ با خواسته مهم تر است یا اقدامات عملی در راستای خواسته ها؟
- اگر فقط یک باور باعث تغییر زندگی شود آن باور چیست؟
- در طی مسیر رشد، ایده های ناکارآمد را چطور تشخیص می داید؟
- آیا بدون سرمایه هم می توان به نتایج پایدار رسید؟
- آیا برای رشد نتایج، باید مکان خود را تغییر دهیم؟
- اگر شما بخواهید فقط یک هدف برای تمام دوران ها انتخاب کنید – که بیشترین تأثیر مثبت را بر زندگی تان بگذارد- آن هدف چیست؟
مفاهیمی که استاد عباس منش در این قسمت توضیح داده اند شامل:
- رابطه “قانون رهایی” با “تلاش های ذهنی و عملی”
- مفهوم رهایی در برابر خواسته و رفتارهای که هماهنگی با این قانون را نشان می دهد؛
- نشانه های هماهنگ شدن با قانون رهایی؛
- رابطه بین “باورهای قدرتمندکننده” با “اقدامات عملی در راستای خواسته ها”
- نشانه های عمل به قانون رهایی در رفتارهای ما؛
- اساسی ترین عامل برای کسب نتایج پایدار؛
- وقتی در حال ساختن باورهای قدرتمندکننده هستی، اولین نشانه اش این است که در آرامش و احساس خوب هستی. اگر مسیر کار کردن روی باورهایت برای شما زجر آور است، یعنی در مسیر خلاف جهت با باورهای قدرتمندکننده در حال حرکت هستی!
منابع کامل درباره محتوای این قسمت: دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها | جلسه چهارم:
این جلسه، مفهوم رهایی درباره خواسته و چگونگی هماهنگی با این قانون را مفصلا توضیح داده است. با گوش دادن به آگاهی های این جلسه، تمام سوء برداشت های ما درباره عمل به قانون رهایی و مفهوم رها بودن درباره خواسته به کلی برطرف می شود. ارتباط رها بودن در برابر خواسته و اقدامات عملی هماهنگ با خواسته را درک می کنیم. این درک مسیر تحقق خواسته را برای ما به قدری لذت بخش می کند که نمی دانیم چه زمانی و چطور به خواسته خود رسیدیم.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری مصاحبه با استاد | عملکردهایی که نشانه اجرای قانون است64MB21 دقیقه
- فایل صوتی مصاحبه با استاد | عملکردهایی که نشانه اجرای قانون است19MB21 دقیقه
برگی از سفرنامه روز دهم من
سلام به استاد یکی یه دونه و بی نظیرم️️️
اگر فقط “ساختن یک باور” برای تغییر شرایط زندگی ات کافی باشد به گونه ای که در تمام جنبه هایش احساس خوشبختی نمایی، آن باور این است که:
بپذیری تمام اتفاقات و شرایط زندگی تو بدون استثناء، توسط باورهایت خلق می شود.
.
.
.
دوست دارم تجربه خودمو از این حرف استاد خدمت دوستای عزیزم بگم
من توی دوران مدرسه جزو شاگردان زرنگ کلاس بودم که همه می گفتن باید ریاضی بری مهندس شی یا تجربی پزشک شی ولی من رشته انسانی رو انتخاب کردم اونم بخاطر اینکه معلم دوران مدرسه م گفت رضوی تو بری عربی کلی موفق میشی چون اون موقع از رو دفتر خواهرم جواب تمارین رو میدادم خیال می کرد توش خیلی اعجوبه م و اینقدر گفت تا باورم شد در عربی حرف برای گفتن دارم خلاصه با وجود رتبه بالای کنکور که می تونستم حقوق ملی بخونم عربی رو انتخاب کردم فقط بخاطر باوری که معلمم برام ساخته بود
تمام مدتی که درس می خواندم میگفتم من جزو معدل الف های دانشگاهم باید برم تو نفت چون میگن حقوقش خوبه همیشه اینو همه جا می گفتم همه هم کلی مسخره که با این رشته مسخره رفتی نفت سه بار ،ولی من میگفتم لایقتشو دارم معدل الفم خلاصه درس من تموم شد و توسط دوستی که اصلا فکرشم نمی کردم به پتروشیمی معرفی شدم اینقدر راحت که تا ده روز زنگ می زدن میگفتن خانم چرا نمیای سر کار ،جالبه وقتی معدلمو دیدن انگار زبانشون قفل شد گفتن رشته شما ب درد پتروشیمی نمی خوره ولی بخاطر معدلت که خیلی تو ذهن خودم بزرگش کرده بودم استخدام نفت شدم وقتی وارد شدم همه میگفتن آخه عربی چ ربطی به پتروشیمی داره کلی زیر ابمو می زدن تا اخراجم کنن ولی من می گفتم من استخدام نشم کی باید بشه معدل الفم رتبه عالی کنکورم و به راحتی آب خوردن استخدام شدم
.
..
امتحان رسمی نفت بود گفتم خدایا بیست روز وقت دارم دوستام همه می دونستن امتحان رسمی داریم زمانشو بهم نگفتن و خودشون زودتر شروع کردن خودت بگو چی بخونم رسمی شم یهو خواهرم گفت بهار گاجهای دوران دبیرستان منو بخون گفتم باشه بخدا اینو خدا گذاشته زبانت امتحان ما ماهشهر بود تو راه خانمها هی سوال می پرسیدن من بلد نبودم کلی استرس گرفتم خلاصه رفتم سر جلسه سوالات دقیقا از گاج دبیرستان بود در صورتی که همکارام کلی کتابهای تخصصی سخت خونده بودن
آها یادم رفت بگم من زبانم خیلی بد بود همکاری که باهاش دعوام شده بود گفت بهار این سوال زبان نفت پارساله بده یکی جوابشو بده بخونش منم دادم و همونو حفظ کردم
خدا میدونه حتی جای سوالاتم عوض نکردن وهمونا رو آوردن اینقدر زود تحویل دادم که خیال کردن هیچی حالیم نیست و نتیجه شد نفر اول قبولی تبدیل وضعیت پتروشیمی چون باور داشتم من صادقم مسولیت پذیرم ،کار بلدم باید رسمی بشم در صورتی که بیست روز وقت داشتم تنها من تا ساعت هفت شب اداره بودم همه چهار می رفتن کارشون کم بود تمام زمان ساعت کاری درس می خوندن ولی کار من زیاد بود ی نفس باید کار می کردم ولی با این وجود نفر اول شدم
..
.
.
مورد بعدی گفتن هر کی نفر اول تیراندازی بشه می فرستنش شیراز منم تا حالا نرفته بودم می گفتم من باید نفر اول تیراندازی ادارات بشم حالا چی حتی ی بارم تفنگ دست نگرفته بودم پرو پرو رفتم مسابقه روز مسابقه از بغل دستیم پرسیدم چطور تیر می اندازی تو تفنگ خیال می کرد دارم مسخره می کنم گفتم بخدا من تا حالا تفنگ دست نگرفتم اونم یادم داد
من رفته بودم برای برنده شدن ،همش می گفتم خدایا دستم باش برنده شم طوری تیر بندازم نفر اول شم ،یهو خانمی اومد رو سرم وقتی اسممو دید گفت با اقای فلانی چ نسبتی داری گفتم عمومه احوالپرسی کرد گفت دوست خانوادگی خانمشه حالا نگو داور مسابقه س گفت من هیچ وقت این سالن نمیام ولی. یه لحظه انگار حسی بهم گفت بیام این سالنو چک کنم می دونستم خدا فرستادش ،بعدگفت خیالت راحت برنده ت می کنم خلاصه داشتم مسابقه دادم حتی بلد نبودم چطور نشانه بگیرم
خلاصه هفت روز بعد مسابقه دیدم زنگ زدن اداره مون گفتن خانم رضوی نفر اول مسابقات ادارات استان شده چشمام گرد شده بود انصافا انتظار اول شدن نداشتم سال بعدم رفتم مسابقه به پشتوانه همون خانم گفتم خدا بازم میارش قبل شروع اومدن سراغم به عنوان نفر اول صدا و سیما باهام مصاحبه کنن گفتن چند وقته تمرین می کنی گفتم والا تازه دست گرفتم بخدا پارسال دفعه اولم بود الان نی یادم نیست چیکار کردم باید از خانمها بپرسم اونام خیال کردن دارم شوخی می کنم اینقدر ساده بودم راست خودمو گفتم
چون من ایمان داشتم که خدا کارمو درست می کنه همین باور این خانم رو کشاند سالن ما که ی لحظه نظارتی بکنه و بره و سال دوم نفر سوم مسایقاتم کرد
.
.
.
.
مورد بعدی قبول شدنم توی کنکور بود پدرم تصادف بدی کرده بودم کلی مهمون داشتیم زمان کنکورم خودمم اون موقع آرتروز شدید داشتم طوری که استراحت مطلق بودم گفتم خدایا من باید امسال قبول شم خودت بگو چطوری و همش می نوشتم واسه خدا ،یهو به ذهنم رسید نکات مهم کتابها رو بخونم حساب کنید دراز کشیده کتاب رو سر چه شود همش خواب بودم خدا گواه می گیرم رفتن سر کنکور چون استرسی بودم آپاندیسم اومد بالا منو از سالن بردن بیرون منم هی گریه می کردم تایم عمومیم رفت به زور گذاشتن بیام داخل یهو اعلام کردن 15 دقیقه مونده خیلیه سر کنکور شروع مردم ده بیست سه پانزده هزار و شصت و شانزده هر کی میگه شونزده نیست هفده و هجده نوزده بیست
بیست هر گزینه ای بود می زدمش خلاصه تو یه ربع کل عمومی رو تقریبا زدم دفترچه اختصاصی دادن آقا شروع کردم بوس کردنش انگار خدا سوالاتی بهم گفته بود بخونم تا همونها بیان تو کنکور
خلاصه بعد کنکور واسه هر چی تعریف کردم عمومی چیکار کردم گفتن بیچاره ردی این چ طرز جواب دادن ب کنکوره خلاصه روز نتیجه رفتم و اصلا منتظر قبولی نبودم دوست رفت نتیجه مو گرفت آمد گفت بهار خدایا عجب رتبه بالایی آوردی خیال کردم مسخره م می کنه نتیجه رو دیدم ،دیدم خدای من چقدر عمومی ها رو عالی زدم اختصاصی هام و رتبه خیلی بالایی آوردم طوری که علامه تهرانو میاوردم با اون مدل درسخواندن و کنکور دادن چون باور داشتم من امسال باید قبول شم با رتبه بالا خدا خودش بهم میگه در صورتی که همه میگفتن با این درس خوندنت حالا حالا ها پشت کنکوری ولی باور من چیز دیگه ای بود