مصاحبه با استاد | پاداش های جهان به «استمرار در مسیر درست»

سوالات:

  1. از زمانی که قانون زندگی را شناخته اید، چگونه در لحظات نا امیدی، ذهن خود را کنترل می کنید و دوباره به مسیر هماهنگ با قانون بر می گردید؟
  2. چه باوری در شما باعث شده که اینقدر با انگیزه و بدون توقف این مسیر را همچنان ادامه دهید؟

مفاهیمی که استاد عباس منش در این فایل توضیح داده اند شامل:

  • باورهای پشتیبان برای استمرار در مسیر درست؛
  • در فرایند تحقق خواسته ام، “سمت من” چیست؟
  • مفهوم عملی “ثبات قدم در مسیر درست” 
  • چگونه در مسیر خواسته ام ثابت قدم بمانم و ناامید نشوم؛
  • تفاوت میان، تسلیم بودن دربرابر خداوند با “تسلیم شدن در برابر مسائل”
  • مسائل پیش رو، بازخوردهایی جهان به فرکانس های ماست. پس به جای نگرانی و ناامیدی، کافی است روی بهبود آن فرکانس ها کار کنی تا راهکارها خود را ظاهر کنند؛
  • با ” استمرار در مسیر”، است که فرد ایرادهای شخصیتی خود را می شناسد، اصلاح می کند و به همان میزان نیز شرایط زندگی اش به سمت بهتر، تغییر می کند. وگرنه حرکت های یویویی مثل رژیم های غذایی بیهوده ای است که هرگز به نتایج پایدار نمی انجامد؛
  • درک قانون + تصحیح مداوم مسیر به کمک این درک = ساختن زیباترین روزهای زندگی، از دل سخت ترین روزهای زندگی؛

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری مصاحبه با استاد | پاداش های جهان به «استمرار در مسیر درست»
    78MB
    23 دقیقه
  • فایل صوتی مصاحبه با استاد | پاداش های جهان به «استمرار در مسیر درست»
    22MB
    23 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

568 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «محسن mohsenta57» در این صفحه: 2
  1. -
    محسن mohsenta57 گفته:
    مدت عضویت: 946 روز

    به نام خدای مهربانم که هر آنچه دارم از اوست و سپاسگزارم نعمات بیشمار او هستم

    درود خدمت استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته گرانقدر و همه دوستان هم فرکانسی خودم در بهشت واقعی روی زمین یعنی این سایت الهی ..

    باز هم خدارا شکر میکنم بابت اینکه فرصتی به من داد تا یک روز عالی دیگه را شروع کنم و چشمانم را با دیدن و گوشهایم را با شنیدن اموزش عالی دیگری از استاد عزیزم به دیدن و شنیدن نکات مثبت عادت بدهم .خدایا شکرت

    راستش چند روزی است که میخواستم اتفاقات عالی و هر چند کوچکی که اخیرا برای من افتاده را بنویسم تا هم ردپایی برای خودم باشه و هم دوستان و خانواده اصلی خودم را در این سایت در جریان بذارم تا شاید بشه الهامی مثبت برای قلب برخی از عزیزان ولی حسم و قلبم بهم اجازه نمیداد در فایلهای قبلی کامنت بذارم تا اینکه امروز این اجازه صادر شد و نمیدونم اصلا جاش در این فایل است یا نه ولی به هر حال الان بهم الهام شد که اینجا بنویس و من هم گفتم چشم

    به هر حال وقتی به زندگی خودم قبل و بعد از وصل شدن به این سایت الهی نگاه میکنم میبینم که وای خدای من چقدر تغیر کردم و چقدر زندگی برای من راحتتر و آسانتر شده . منی که اخلاق تندی داشتم، دارم یواش یواش آرامتر میشم و حتی دوستان و نزدیکانم دقیقا به این موضوع اشاره میکنند که چقدر آرامتر شدی و تغییرات رفتاری مثبت تو کاملا مشهوده و حتی نوع حرف زدنت تغییر کرده و آرامتر شدی .خدایا شکرت

    اما بریم سر موضوع اصلی که میخواستم در اینجا بنویسم

    راستش من خیلی به طبیعت و طبیعت گردی علاقه دارم ولی به دلیل سختی هایی که در طبیعت گردی جود داره حالش رو ندارم که زیاد برم تو طبیعت و کمپ کنم و بیشتر میریم و یک صبحانه مختصر ( خیار و گوجه و گردو و پنیر و آب میوه و البته نان تازه ) میخوریم و میایم و این یعنی حوصله جمع کردن چوب و درست کردن یک آتیش حسابی و درست کردن یک غذای گرم و چای زغالی را ندارم ولی چی بگم برای شما که وای از این دوره ها و خدارا شکر که وقتی قوانین را درک کنی حتی در تفریحاتت هم خدا کنارته و باهم دیگه حال میکنید .. پنجشنبه شب بود که دخترای ناز من با همون لحن بچگانه و شیرینشون که قبلا حواسم به این لحن زیبا و لذت بردن از اون نبود به من گفتند بابا میشه فردا ما رو ببری طبیعت؟؟ و من در کسری از ثانیه داشتم با خودم فکر میکردم و میگفتم الان که سرده و نمیشه رفت تو طبیعت و صبحانه همیشگی را خورد و اگر بخوام ببرمشون باید آتیش درست کنم و ولش کن که به خدا حالشو ندارم که یکدفعه یک الهام واضح بهم گفت بیخیال محسن مگه نمیگی خدا همه جا حواسش هست؟؟ و به خدا بعد از این اتفاق بسرعت برق و باد گفتم باشه بچه ها و فردا صبح میریم و یک املت عالی و چای زغالی درست میکنیم و بچه ها خوشحال و خندان رفتند و من ماندم و برنامه فردا ولی گفتم خدا هست و درست میشه . فردا صبح اول وقت بیدار شدیم و با عزیز دلم وسایل را آماده کردیم و بچه ها با خوشحالی بیدار شدند و تا خود پارک چیتگر داشتند در مورد اینکه الان میریم و بابا آتیش روشن میکنه و اونجا کلی بهمون خوش میگذره صحبت میکردند و من فقط داشتم میگفتم خدایا خودت میدونی من حوصله جمع کردن چوب را ندارم و خودت گفتی بیاما و من هیچ کاری نمیکنم و خودت میدونی .(خخخخ) خلاصه رسیدیم پارک جنگلی چیتگر و شروع کردیم به گشتن برای پیدا کردن یک جای مناسب و از جلوی چند تا آلاچیق و جایگاه گذشتیم و از جلوی یکی از اونها که گذشتم یکدفعه دیدم جایگاه کثیفه ولی روی قسمتی که برای آتیش آماده کردند پر از چوبه و در همون لحظه این فکر به ذهنم رسید که حداقل نگه دار و چوبهاشو بردار و بعدا استفاده کن ولی نمیدونم چرا یکی بهم گفت بیخیال برو جلوتر همه چیز حله و من با اینکه دائم داشتم به اون چوبها فکر میکردم ولی گوش کردم و گفتم چشم و رفتیم تا بالاخره پرنسس ها و عزیز دل یک آلاچیق را که منظره بهتری داشت را دستور دادند که بایستم و من هم که راه دیگه ای نداشتم به اینها هم گفتم چشم …حالا پیاده شدیم و نگو که خدا هم پیاده شده و زودتر از ما کارشو شروع کرده ..خب آلاچیق پر آشغال( متاسفانه ) و جای آتیش هم خالی ( یعنی چی خدا؟؟؟؟ تو گفتی بیا خودم هستم و وای از انسان که عجوله )یک تکه چوب برداشتم چون جارو نداشتم و گفتم بذارید کف آلاچیق را تمیز کنم تا بشه زیرانداز انداخت که همین اولین چوب را کشیدم که یکدفعه صدای یک کارگر محترم پارک از دور اومد که داشت میدوید ( به خدا قسم که داشت میدوید ) و من گفتم یعنی چی چرا داد میزنه ؟ من که کاری نکردم و یهو رسید و گفت میخواهید اینجا بشینید ؟؟؟ گفتم آره ایرادی داره ؟؟؟ گفت نه ولی اینجا کثیفه صبر کنید تا جارو بزنم و یکدفعه من و عزیز دلم خندیدیم و به هم نگاه کردیم و گفتم دیدی خانم ؟تحویل بگیر خدا کارشو بلده ( صبر کنید هنوز مونده و فکر نکنید کار خدا همینجا تموم میشه ) این برادرعزیزم داشت با شور و شوق جارو میزد که دیدم کارگر محترم دوم با سرو صدا اومدو با دعوا جارو رو از اولی گرفت که الا و بلا باید من جارو بزنم( خدای من این دیگه چه اتفاقیه؟؟؟؟ حالا من و عزیز دلم چشمامون داره از حدقه میزنه بیرون که یعنی چی؟؟؟ خدا داری با ما چکار میکنی؟؟؟؟؟؟ ولی خب باز هم زدیم زیر خنده چون قوانین را داریم یاد میگیریم و به کار میبندیم) خلاصه آلاچیق شد مثل روز اولی که ساختنش و تمیز ….خدایا شکرت .. کارگرها گفتند میخواهید آتیش روشن کنید ؟؟ گفتم آره گفتند اینجا چوب پیدا نمیشه و یکیشون شروع کرد از روی زمین چوبهای کوچک را جمع کرد و گفت شما دستکش ندارید دستتون زخم میشه من جمع میکنم (خدااااااااا) و من ازش تشکر کردم و گفتم نمیخواد عزیزم برو شما به کارت برس و اون قبول نمیکرد که دیدم دومی نیست و توی دلم ازش تشکر میکردم که یهو باز دیدم یکی داره داد میزنه و دیدم همون دومیه که داره با یه تنه درخت (خخخخ) میاد و گفت بفرما اینو بسوزون خشکه و آتیش خوبی میده و یا خداااا من دیگه داشتم میمردم از ذوق و خوشی که خدایا دمت گرم و ممنون و به خدا بقیه اش را خودم انجام میدم چون فقط مونده که یه کبریت بزنم و آتیش خودش روشن میشه ولی خدا گفت نه عزیزم امروز مهمون منی شما و همه کارها به عهده منه چون اول صبح حواسم بود که توی دلت گفتی خدایا به امید خودت و کارها را برای من انجام بده …

    آقا نمیدونم چرا ولی با اینکه چوب داشتیم ولی یه حسی بهم گفت برو پشت آلاچیق و ببین میتونی یک کم بیشتر چوب جمع کنی و من که علتشو نمیدونستم فقط گفتم چشم و رفتم پشت آلاچیق و دیدم یک تل زغال( ما بهش میگیم یه کُپه زغال ) خاموش که خاکستر روی اون رو گرفته اونجاست و کمی چوب هم کنارشه و گفتم اوکی میرم یک کم زغال و این چوبهارو میبرم و چشمتون روز بد نبینه همین که خواستم دستمو نزدیک کنم به زغالها دیدم اوه اوه مثل دمای خورشید میمونه و داغه و فوت کردم که دیدم یا خدا آتیشی مثل آتیش زغال توی کبابی ها آماده آماده زیر خاکستر ها است که دیگه نتونستم طاقت بیارم وبلند قهقه زدم و عزیز دلم رو صدا کردم که بیا ببین من حتی کبریت هم نزدم و خدا اینکار رو هم خودش انجام داده و اون کنده درخت را هم گذاشتم روی این آتیش زیر خاکستر و با یک فوت، یک آتیش مشتی که به شعاع یک متر رو گرم میکرد درست شد و جای همه بچه های سایت خالی چون یک املت مشت و یک چای آتیشی درست کردم که دخترام میگفتن بابا این چرا طعم و مزش اینجوریه؟؟؟ چرا اینقدر خوشمزه است و فرق میکنه ؟؟؟ من میگفتم این غذایی است که خدا درست کرده و باید هم طعمش فرق کنه و چهار تایی خدارو بابت لطفش شکر کردیم و البته که بیمعرفت بودیم حتی یک لقمه هم به خدا تعارف نکردیم و همشو خودمون خوردیم …خدایا شکرت خدایا شکرت

    بله عزیزان واقعا این اتفاق و در کنارش، این فایل به من این درس رو داد که اگر به قوانین ایمان داشته باشیم و استمرار در بکار گیری و درک بیشتر قوانین ساده و بدون تغییر خدا داشته باشیم و خدا رو در کوچکترین کارهامون هم وکیل خودمون قرار بدیم و کار را به اون چرخاننده تمام هستی واگذار کنیم و خودمون فقط بندگیمونو بکنیم ، قطعا امور بهتر و راحتتر و با کیفیت بالاتری انجام خواهد شد و چی از این بهتر که من بندگی کنم و خدا هم خداییشو بکنه و ارباب باشه …

    استمرار در بکار گیری قوانین خدا در همه امور باید باشه از ریزترین کارها مثل پارک کردن ماشین تا بزرگترین کارها مثل تغییر شخصیت و ایجاد حالت خوشبختی واقعی در زندگیت و باید اینو بدونیم که خدا خودش را در همه جا نشون میده و ما کافیه چشمانمون را باز کنیم و ببینیمش و ازش عبرت بگیریم و در راه تقویت باورهامون ازش استفاده کنیم .. حتی مثلا باید حواسم باشه که اگر چندماه پیش به هوش مصنوعی گفتم تصویر پسر منو در حالیکه در رشته کامپیوتر درس میخونه و به ورزش بسکتبال علاقه داره را بهم بده و اون تصویر را بده و من اصلا حواسم نباشه که در انتهای اون تصویر عکس یک صندلی گیمینگ سیاه و سفید قرار داره و دقیقا چند ماه بعد و در روز تولد پسرم برای اون صندلی ( توجه کنید دقیقا همون صندلی را ) بخرم و یکهو یادم بیوفته و اون تصویر را نگاه کنم و از استمرار در بکار گیری قوانین باز هم شوکه بشم و خدارو شکر کنم و باز هم باورهام تقویت بشه که اگر این استمرار در تمرین بکار گیری قواعد جهان هستی در اتفاقات هر چند کوچک از نظر من میتونه موثر و مثبت باشه پس قطعا قطعا در اتفاقات بزرگ زندگی من نیز تاثیر خودش را خواهد گذاشت و با تمام وجودم اینو میگم که خدایا من به تو و به قوانین بدون تغییر تو ایمان دارم و به هر خیری که از تو به من برسه فقیرم و تسلیمم در برابر لطف و کرم بیحد و بی نهایت تو

    الهی که همه شما به هر انچه که بهش فکر میکنید برسید و برای همه شما آرزوی بهترین ها را دارم

    در پناه خدا شاد باشید و سلامت

    IN GOD WE TRUST

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    محسن mohsenta57 گفته:
    مدت عضویت: 946 روز

    درود مجید جانم ..

    ممنون بابت اظهار لطفت .خداروشکر که براتون الهام بخش بوده و دمت گرم که چه تذکر به جایی دادی تا تلنگری باشه برای دهن نجواگر من که چرا گفتم اتفاق کوچک؟؟؟؟ حق با شماست و اتفاق خیلی بزرگی بوده و ممنون از خدای مهربان بابت دریافت این کامنت پر از عشق و انرژی مثبت..واقعا وقتی بهش توجه میکنی میبینی هر موقع که کارهاتو به خدا سپردی و البته شرطش اینه که ایمان بهش داشته بلشی و نشانه اش هم حس خوب مطمئن بودنه ،خودش چنان برنامه ریزی دقیق و جالب و سرگرم کننده ای را ترتیب میده که همینجوری هاج و واج میمونی که یعنی جی؟؟؟ مگه میشه؟؟؟ اتفاقاتی میوفته که اگر من خودم را هم میکشتم نمیتونست به این باحالی انجام بشه …مثلا بخداوندی خدا اگه من خودم میخواستم یکنفر را پیدا کنم تا این کارهایی که در کامنت بالا گفتم را انجام میداد اونهم اونموقع صبح یا نمیشد و یا همون ادم ازمن مبلغ قابل توجهی پول طلب میکرد ولی وقتی بسپاری به خدا نه تنها پول نمیخوان بلکه با هم سر انجام کار تو دعواشون میشه ..خدای من که مغزم داره منفجر میشه از درک قوانین .. ..پاینده باشی برادر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: