مصاحبه با استاد | پاداش های جهان به «استمرار در مسیر درست»

سوالات:

  1. از زمانی که قانون زندگی را شناخته اید، چگونه در لحظات نا امیدی، ذهن خود را کنترل می کنید و دوباره به مسیر هماهنگ با قانون بر می گردید؟
  2. چه باوری در شما باعث شده که اینقدر با انگیزه و بدون توقف این مسیر را همچنان ادامه دهید؟

مفاهیمی که استاد عباس منش در این فایل توضیح داده اند شامل:

  • باورهای پشتیبان برای استمرار در مسیر درست؛
  • در فرایند تحقق خواسته ام، “سمت من” چیست؟
  • مفهوم عملی “ثبات قدم در مسیر درست” 
  • چگونه در مسیر خواسته ام ثابت قدم بمانم و ناامید نشوم؛
  • تفاوت میان، تسلیم بودن دربرابر خداوند با “تسلیم شدن در برابر مسائل”
  • مسائل پیش رو، بازخوردهایی جهان به فرکانس های ماست. پس به جای نگرانی و ناامیدی، کافی است روی بهبود آن فرکانس ها کار کنی تا راهکارها خود را ظاهر کنند؛
  • با ” استمرار در مسیر”، است که فرد ایرادهای شخصیتی خود را می شناسد، اصلاح می کند و به همان میزان نیز شرایط زندگی اش به سمت بهتر، تغییر می کند. وگرنه حرکت های یویویی مثل رژیم های غذایی بیهوده ای است که هرگز به نتایج پایدار نمی انجامد؛
  • درک قانون + تصحیح مداوم مسیر به کمک این درک = ساختن زیباترین روزهای زندگی، از دل سخت ترین روزهای زندگی؛

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری مصاحبه با استاد | پاداش های جهان به «استمرار در مسیر درست»
    78MB
    23 دقیقه
  • فایل صوتی مصاحبه با استاد | پاداش های جهان به «استمرار در مسیر درست»
    22MB
    23 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

568 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «طیبه» در این صفحه: 6
  1. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 692 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 1 اردیبهشت رو با عشق مینویسم

    امروز روز چهارم بود که من رفتم پارک بانوان و یه پله با یه در ورودی خیلی بزرگ رو قرار بود رنگ کنم

    خود به خود صبح زود از خواب بیدار شدم و برام جالبه ،طیبه ای که همیشه تا 9 یا 10 میخوابید و سعی میکرد شبا که دیر میخوابه ،صبحا زود بیدار بشه و نمیتونست ،اما الان خود به خود ساعت 6 بیدار میشم

    وقتی بهش فکر میکنم ، چند تا جواب دارم ، یکی انگیزه هست

    یکی باور درست درمورد کسب درآمد از طریق نقاشی دیواری که سبب شده لذت بخش باشه برای ذهنم، چون از روزی که رفتم نقاشی دیواری هر روز صبح خود به خود بیدار میشم ،حدود یک هفته شده

    انگار برای ذهنم لذت بخشه که سریع بیدار بشم و برم‌سر کاری که وقتی کار میکنم هیچی از زمان متوجه نمیشم

    یکی هم اینکه در این مورد تا حدودی باورهام نسبت به اینکه از طریق فروش تابلو میشه به درآمد رسید ،قوی تره و ایمانم بیشتره نسبت به فروش نقاشی هام از طرق مختلف

    وقتی به اینا فکر میکنم میبینم که چقدر زمینه نقاشی گسترده هست ،حتی چقدر باورها متفاوته و نتیجه ها متفاوت تر

    خوشحالم از اینکه متوجه این باورها میشم و خدا بهم یاد میده تا قوی کنم باورهامو خدایا شکرت

    وقتی بیدار شدم و فایل مراقبه رو گوش دادم و ورزشم رو با موفقیت انجام دادم

    خیلی خوشحالم که ورزش میکنم و با موفقیت پشت سر هم دارم انجامش میدم و تیک میزنم

    انگار یه مومنتومی هم در ورزش کردن گرفتم

    وقتی به رفتارای این چند روزم توجه میکنم میبینم که من یه سری کارهارو انجام دادم که سبب شده بتونم چند تا کار رو هر روز انجامش بدم. در صورتی که قبلا تنبلی میکردم

    از روزی که دوباره درمورد کورتکس مغز خوندم و شنیدم که میگفت در مغز یک عضو هست که اگر عضله اونو تقویت کنید ،میتونید خیلی کارهارو انجام بدید

    و گفت که وقتی تمایلی به انجام کاری ندارید ،ولی سعی میکنید همون لحظه انجامش بدین ،این بخش مغز بزرگ و بزرگتر میشه و عضلاتش قوی میشه

    که گفت اسمش اراده هست

    و یاد حرفای رونالدو میفتادم که میگفت وقتی تمایلی به ورزش و یا انجام کاری ندارم میگم باید انجامش بدی

    در اصل اگر هر روز من به کارهایی که با اینکه دوستشون دارم انجام بدم اما تنبلی میکنم و تمایلی نشون نمیدم ،اگر هر روز به یادم بیارم که اگر من انجامش بدم. کورتکس مغزم رو فعال و عضله اراده اش رو قوی میکنم ، و خیلی پیشرفتم تصاعدی میشه

    ،با خودم عهد کردم که ،انجامش بدم و یادمه از ظرف شستن شروع کردم و همیشه هرچی میخوردم تنبلی میکردم ظرفشو بشورم ،با مادرم تصمیم گرفتیم هرچی ظرف بود هر دو، به سرعت بشوریم و ظرفی روی ظرف شویی نمونه تا شب و تا به امروز موفق عمل کردیم

    البته اینم بگم تو این چند روز بارها شد که من حوصله نداشتم که ظرفارو بشورم اما به خودم میگفتم دوست داری عضله اراده ات ،کورتکس مغزت فعال و قوی بشه و به هرچی که میخوای انجامش بدی ؟؟؟؟

    و جواب میدادم بله

    و همون لحظه سریع میرفتم و ظرفارو میشستم

    ،، یا اومدم چک لیست نوشتم روی تخته وایت بردم و گذاشتم کنار تخت خوابم و شب که میخوابیدم و صبح که بیدار میشدم جلو چشمم بود و اولین چیزی که میدیدم چک لیستم بود و این سبب میشد من سریع اولین کارم‌بعد تمرین ستاره قطبی و گوش دادن به فایل مراقبه ،ورزش کردن باشه

    بعد دوباره اومدم هر کاری که تمایلی به انجامش نداشتم سریع میگفتم ،من میخوام عضله اراده ام رو تقویت کنم و انجامش میدادم

    تا اینکه متوجه شدم داره رو دور تند و مومنتوم شکل میگیره

    و انگار این تمرینات و ورزش کردن حالمو خوب میکرد و بعد چند روز دیدم انگار بدنم خود به خود میره سمت ورزش درسته فقط 5 دقیقه ورزش میکردم ،اما بعد چند روز دیدم من انقدر مشغول ورزش کردن شدم که متوجه نشدم 20 دقیقه شده

    که این روزا متوجه شدم خود به خود ساعت 6 بیدار میشم

    که البته میخوام به ذهنم یاد بدم که خود به خود ساعت 4 بیدار بشه

    خدایا شکرت

    اگه همینجوری پیش برم خیلی خیلی قوی تر میتونم عمل بکنم

    وقتی راه افتادم ، به فایل مراقبه گوش میدادم و نون خریدم و با گردو تو راه میخوردم و کلی کیف کردم و لذت بردم از مسیری که خود خود بهشت بود

    وقتی رسیدم سریع وسایل و رنگارو برداشتم و رفتم تا کارو شروع کنم

    حین کارم کارمندای پارک میومدن و کمی باهام صحبت میکردن و یا چای و چیزای دیگه میاوردن

    داشتم کار میکردم ، یکی از کارمندا اومد و چون ازم پرسیده بود چی شد اومدی تو این کار ،وقتی کنارم بود یهویی گفت حتما پارتی داشتی اومدی شهرداری داری کار میکنی

    تو دلم خندیدم و بهش گفتم نه کار خدا بود

    و جریان روزی که چجوری هدایت شدم و آقای نقاش خداگونه گفت لباس کار بیار و بیا کار کن

    جالبه وقتی برای کسی تعریف میکنم که چجوری کار پیدا کردم هیچ کس باور نمیکنه و حرف خودشو میگه که پارتی داشتی حتما

    و برای من مهم نیست چی فکر میکنن ،مهم اینه که من همیشه یادم باشه که کار خدا بود که همه کار برای من انجام داد

    وقتی کار میکردم و خواستم ناهارمو بخورم دیدم دوباره برای من ناهار آوردن

    امروز قرار بود مادرم و خواهرم بیان پارک بانوان تا هم نقاشی منو ببینن و هم برای من ناهار بیارن

    من ناهاری که برام آوردن رو خوردم و مادر و خواهرم دیر اومدن و نزدیک ساعت 5 بعد از ظهر اومدن

    خواهرم‌فقط از این همه زیبایی پارک‌و نقاشیایی که کشیده بودم‌لذت میبرد

    وقتی کارم تموم شد و حاضر شدم و رفتیم مادرم برگشت خونه و من و خواهرم باهم رفتیم پارک کنار پارک بانوان تا من ناهارمو بخونم و نمازمو تو پارک بخونم

    وقتی غذامو خوردم و راه افتادیم تا برگردیم خونه ،من همینجور داشتم‌به درختا نگاه میکردم که متوجه شدم‌خواهرم چقدر تغییر کرده

    توجهش فقط و فقط به درختا و زیبایی ها بود و میگفت چقدر زیباست و عکس میگرفت و توجهش به رنگ برگای درختا بود

    اونجا بود که گفتم خدایا شکرت

    من یادمه پارسال تلاش میکردم خواهر و خانواده ام رو با خودم همراه کنم تا با هم فایلای استاد رو گوش بدیم ،اما از یه جایی به بعد دیگه انرژیمو گذاشتم‌روی خودم

    و از اون روز بود که هم خودم پیشرفت داشتم و هم‌اعضای خانواده و اطرافیانم به شکل عجیبی تغییر کردن

    اگه بخوام‌حدودی بگم از اواخر آبان ماه دیگه من سعی کردم روی خودم کار کنم و 1 آذر ماه دوره 12 قدم رو شروع کردم

    3 دی ماه عشق و مودت

    14 دی ماه عزت نفس

    27 بهمن ماه دوره هم جهت با جریان خداوند

    10 فروردین 1404 اولین دوره سالم دوره قانون سلامتی بود که هنوز نرفتم آزمایش تا بعد شروع کنم دوره رو

    و خدارو شکر میکنم که با گوش دادن به این دوره ها من خیلی انرژیم رو روی خودم‌گذاشتم

    وقتی سپاسگزاری خواهرم رو میدیدم خیلی حس خوبی داشتم و خداروشکر میکردم

    تو راه که میومدیم از اول سال جدید شهرداری تهران یه سری المان های نوروزی گذاشته و محله ما و تو این پارک هم گذاشته ، یه قاصدک فلزی که خیلی خیلی زیباست و فکر کنم به خیلی از مناطق تهران گذاشته و واقعا شهر زیبایی خاصی به خودش گرفت

    خدایا شکرت که شهرداری تهران به قدر برای زیبا سازی شهر و نقاشی دیواری شهر تلاش میکنه و میرسه که خیلی خیلی تحسین بر انگیزه و در گسترش جهان هستی نقش خیلی خیلی مهمی داشته و بی نهایت نقاش هستن که در کل شهر مشغول نقاشی دیواری هستن به قدری دیوار ها زیاده که برای همه نقاش ها کار فراوان هست و تا یه کار تموم میشه بلافاصله کار بعدی بهشون داده میشه تا رنگ کنن

    خدایا شکرت به خاطر فراوانی نعمت و ثروتت. خدایا شکرت به خاطر انسان هایی که زیبایی رو دوست دارن و برای زیبا تر کردن شهر تلاش میکنن

    خدایا شکرت و سپاسگزارم که تهران شهر بسیار بسیار تمیز و زیبایی هست و کلی هنرمند داره که مجسمه و المان های زیبا رو خلق میکنن و تویی که بهشون قدرت عطا کردی تا سهمی در گسترش جهان هستی داشته باشن

    خدایا شکرت

    وقتی برگشتیم من طراحی انجام دادم و کارامو انجام دادم

    من یه جریانی رو از رد پای روز شنبه ام یادم رفت بنویسم

    سرکلاس رنگ‌روغن بودیم یه آقایی اومد و گفت بوم میفروشم و به استادا میداد برای نمونه

    من تو دلم‌گفتم کاش به ما هم بده از این بوما ، سریع گفتم خدا من از تو میخوام‌و سریع گفتم ،میشه یدونه هم به من بدین که آقایی که برای استادم داد گفت بله و یکی بهم داد

    خیلی خوشحال بودم که میتونم درخواست کنم و وقتی درخواست میکنم از آدما. اول میگم خدایا من از تو میخوام و خیلی خیلی از خواسته هام تا به الان جوابش مثبت بوده

    این تمرین عزت نفس بود که از وقتی از استاد شنیدم انجامش دادم. اما اینکه برم رستوران و یه غذای دیگه بدون پول بگیرم ،این کارو انجام ندادم

    وقتی بهش فکر میکنم میگم خجالت میکشم و حس میکنم باید این رو هم تمرین کنم تا عزت نفسم رو قوی کنم

    و در کنار بقیه تمرینات عزت نفس انجامش بدم

    خدایا شکرت امروز من بی نهایت فوق العاده بود و سپاسگزارم ازت

    بی نهایت نور عظیم خدا به شکل شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت در زندگیتون جاری باشه استاد عزیزم و مریم خانم عزیز و همکارانتون و اعضای سایت

    دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  2. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 692 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 15 اسفند رو با عشق مینویسم

    شب وقتی میخواستم بخوابم و روز 15 اسفند شده بود ،پرده های اتاقمو کشیدم ، این جمله رو از مسجد ،با پروژکتور انداختن رو ساختمون که من میبینم همیشه تو اعیاد و روزای مناسبت دار یه جمله مینویسن

    جمله این بود

    اگر خدا بخواهد غیر ممکن ،ممکن میشود

    آیه 29 سوره تکویر رو نوشته بود و این جمله رو پایینش نوشته بود

    من میدونستم این یه تاکید هست ،چون این روزا تمام اتفاقاتی که رخ داد و از وقتی دوره هم جهت با جریان خداوند رو گوش دادم و تمریناتش رو انجام دادم ، غیر ممکنی برای من ممکن شد و همین دیواری بود که یک سال پیش میخواستم رنگش کنم و غیر ممکن بود که من روی اون دیوار کار کنم

    اما چند روزه که ممکن شده و اولین باره که دارم کار میکنم و یاد میگیرم

    و در این روزها و انجام تمرینات سبب شد لحظاتی رو به باد بیارم که غیر ممکن بودن و ممکن شده بودن

    مثلا سیم کارتی که غیر ممکن بود به نامم بشه و در عرض یک روز به نامم شد

    و این مثال هم به مثال هایی که برای ذهنم میگم اضافه شد تا یاد بگیره که خدا میتونه غیر ممکن رو ممکن کنه

    اما این نوشته رو دقیق نمیدونستم برای چی نشونه داده وقتی خوندمش گفتم ببین چرا هیچ وقت نوشته اینجوری نمینوشتن

    یا اسامی اماما رو فقط مینوشتن و یا روزای عید رو

    اما این صد در صد یه نشونه بزرگه

    و حس کردم در همه جنبه ها هست که نشونه دربافت کردم

    و یکم فکر کردم و خوابیدم

    صبح وقتی بیدار شدم تمرین رنگ روغنم رو انجام دادم و تصمیم گرفتم کمی زودتر برم تا با نقاشا دیوار رو رنگ کنیم

    حدود ساعت 2:15 بود رسیدم و نقاش داشت ناهارشو میخورد ، گفت زود اومدی امروز

    که جواب دادم ،تمرینامو انجام دادم و کاری نداشتم گفتم بیام اینجا بیشتر یاد بگیرم

    یه در دایره شکل بهم داد و گفت شروع کن به کشیدن دایره

    و دیگه کارای آخر این دیوار بود که انجام میشد و فقط یه تیکه مونده بود تا گل کشیده بشه

    من کارمو انجام میدادم که مسئول پروژه که روز اول باهاش صحبت کردم اومد

    یه نقاش و خطاط بسیار بسیار مهربان که وقتی به چهره اش نگاه میکنم ،یه آرامش خاصی داره و به قدری آرام هست که میشه این فرکانس رو ازش دریافت کرد

    و خدا به شکل یه نقاش اومد و قبولم کرد تا به من کار بده و پاسخ داد به من

    و من باید از این فرصتی که خدا بهم داده استفاده کنم تا یاد بگیرم و قدم های بعدی به من گفته بشه

    وقتی اومد سلام دادم و چهره ی خندان و با آرامشی که داشت رو دیدم ناخودآگاه لبخند به لبم اومد و سلام دادم

    بعد بهم گفت این کار تموم میشه میتونی بیای یه کار دیگه نزدیک خونه تونه ،گفتم بله و قرار شد بعدش برم تا کار رو شروع کنم

    دیدم شروع کرد با دوتا قلمو ،خطاطی روی دیوارارو کار کرد و خیلی حس خوبی بود دیدن نوشته هایی که اسم اماما رو مینوشت و به سرعت خطاطی میکرد و صاف و زیبا نوشته میشد

    وقتی کارم تموم شد

    رفتم کنار نقاشی که باهاش کار میکردم

    یه مرد جدی و دقیق در کارش که همون اول وقتی حرفاشو گفت کمی دوری میکردم از اینکه بیاد کارمو ببینه و ایراد بگیره و دورتر ازش کار میکردم

    همین که رفتم گفت بیا رنگارو ببریم و شروع کنیم گلارو کار کنیم که دیگه تموم بشه ، وقتی شروع کردیم ، من رفتم برگ بکشم و میخواستم یکم دور تر برم ،برگشت گفت کجا میری ،بیا کنار من و باهم پیش بریم

    من گفتم آخه شما سریع انجام میدین و منم کند میش میرم گفتم برم دور تر کار کنم ، که درجواب گفت نه بیا اینجا

    از لحظه ای که کار کردم حس میکردم که سرعتش خیلی بالاست و با گوشه چشمم میدیدمش

    و من سرعتم پایین بود

    مدام ذهنم میخواست بگه ببین تو کند کار میکنی و این نقاش چقدر سرعت داره

    ولی باز هم جلو ذهنم رو گرفتم و تو دلم با خودم صحبت میکردم و میگفتم منم اول راهم و هیچ نقاشی از همون اول سرعت نداشته ،پس منم میتونم با تمرین و تکرار و استمراری که دارم یه روز مثل همین نقاش و حتی بالاتر از اون ،نقاشی دیواری رو با سرعت کار کنم

    اینارو که به خودم میگفتم دیدم وایستاد کمی عشق تر و نگاه کرد ،منم متوجه شدم و وایستادم و بهش نگاه کردم گفت ادامه بده

    قلمو رو از دستم گرفت و گفت ببین معلومه به تصویر اصلی که تو گوشیت هست نگاه میکنی ،اما در کل کار خودتو انجام میدی

    اینجای گل ،کجای عکس انقدر حالت چین داره که تو این کارو میکنی و هرجور دوست داری کار میکنی

    تو باید به عکس خوب نگاه کنی و در حافظه ات نگهش داری و وقتی یادت موند دیگه کمتر هم به گوشیت نگاه کنی اشکالی نداره

    تو باید این کار رو انجام بدی

    وقتی داشت صحبت میکرد تک تک صحبت های استاد عباس منش به من یادآوری میشد

    اینکه میگفتن :

    با اینکه بارها قوانین رو تکرار میکنن اما تو سایت خیلیا میشنون و حتی میدونن که کار درست چیه ،اما میخوان کار خودشونو انجام بدن و هرجور دوست دارن ،انجام بدن که نتیجه ای نمیبینن

    تا تغییر نکنی نتیجه نمیبینی

    یا استاد میگفتن انقدر باید تکرار بشه و در عمل انجام بشه تا یاد بگیری ، مقل گفته نقاش به من که گفت ، باید خوب نگاه کنی به ذهنت بسپری تصویر رو تا بعد به سرعت انجامش بدی و نقاشیت سرعت بگیره

    من وقتی ریز میشم به تک تک رفتارهام و در کل روز تحلیلشون میکنم تک تک قوانینی که استاد گفتن رو به وضوح میتونم حس کنم

    وقتی کنارش وایستاده بودم و یه ترسی داشتم که الان ایراد میگیره ،هی به خودم میگفتم طیبه نترس ،خب تو که بلد نیستی ،داری تلاش میکنی ،پس نترس

    یکم‌که گذشت با هر بار کار کردن من هی قلمو رو ازم گرفت و گفت اینجوری کار کنی سرعت میگیری

    و یهویی برگشت گفت برو کار روز اولت رو ببین چقدر تغییر کردی

    روز اول کارتو ببین و بیا روز 4 ام کارت رو ببین

    من رفتم و نگاه کردم و خندم گرفته بود

    یادمه روز اول یه حس غروری هم داشتم که من تمیز تر از بقیه نقاشا کار کردم

    اما وقتی دیدم کار روز اولم رو فقط خندیدم و گفتم چقدر تغییر کردم ،چقدر خطایی که دور گل کشیدم صاف تر و تمیز تر شده ، و میخندیدم و اومدم کارم رو شروع کردم

    و باز هم یادم میداد و نکته هایی رو میگفت

    جالبه من امروز تو تمرین ستاره قطبیم نوشته بودم که به من نکته های لازم برای آموزش رو میگه

    درصورتی که دو روز پیش با قطعیت گفت که چند تا خانم همکار جدید اومده بودن و کار رو با سلیقه انجام دادن و من یه سری نکات رو که الان به شما میگم به هیچ کسی نمیگم

    و اونا سر این رعایت نکردن نکات قبول نشدن برای نقاشی دیواری

    و این رو یادم آوردم و گفتم این من بودم که درخواست کردم هرچی که بلد هست رو به من یاد بده

    وقتی کار میکردیم من به صدای ضبط شده خودم گوش میدادم و حرف نمیزدم یهویی گفت روزه میگیری سخت نیست میای نقاشی کار میکنی

    میدونستم این دروغی که روز اول گفتم ادامه دار شده و نتونستم دروغی که گفتم رو ،حقیقتشو بگم

    و میدونستم که دارم به خودم ظلم میکنم اما ترسیدم و چیزی نگفتم از خدا میخوام کمکم کنه تا دیگه درمورد روزه دروغ نگم و حقیقت رو بگم که روزه نمیگیرم

    امروز به طرز عجیبی خوش اخلاق تر شده بود و میگفت دلیل اینکه میخوام ایرادای کارت رو بگم ،میخوام یاد بگیری

    تا نزدیک غروب کار کردیم و گفت دیگه تموم شد و باید ریزه کاریا رو انجام بدم ،فردا نیا و هماهنگ کن با آقای فلانی که بیای سر یه پروژه دیگه

    خیلی خوشحال بودم

    من رفتم و از ایستگاه صلواتی نون و ارده و چای و خیار گوجه میدادن ،گرفتم و دیدم گفت دیروز برای دخترم لقمه بردم به قدری خوشش اومده بود که گفت بابا بازم لقمه بیار

    بیرون تو همون بلواری که نقاشی میکشیدیم نشستم و چای و لقمه مو خوردم و راه افتادم وقتی رسیدم خونه چند تا گل سر و جاکلیدی نقاشی شده ام رو برداشتم تا ببرم و به نقاش بدم تا به دخترش بده و نون بخرم و دوباره چای بگیرم

    وقتی هدیه رو دادم به خودم گفتم طیبه اشتباه فکر نکن ،تو نمیتونی کسی رو شاد کنی ،تو الان با این کارت خودت رو میتونی شاد کنی

    پس یادت باشه

    چون از استاد یاد گرفتم که من فقط و فقط میتونم خودم رو شاد کنم ،حتی با هدیه دادن هم نمیتونم کسی رو شاد کنم

    شب به قدری حالم خوب بود که دوست نداشتم این حال خوبی که دارم رو قطع کنم و حدود یک ساعتی پیاده رفتم و با خدا صحبت کردم

    وقتی برگشتم خونه ،شب نمیدونستم که پیام بدم به نقاش یا نه ،

    خودم برم زمین چمن و بگم میخوام نقاشی دیواری رو انجام بدم که دیروز قرار بود زنگ بزنن

    و ظهر که میخواستم برم برای نقاشی ، وایستادم جلو زمین چمنی فوتبال ، گفتم خدایا نشونه ای بده اگر خودم برم و پیگیر این سفارش باشم یه نشونه بده

    اینو گفتم و یهویی این جمله به من یادآوری شد

    که طیبه تو همیشه همه چی رو به راحتی بدست میاری و مشتری میاد دنبال تو تو دنبال مشتری نمیری

    ابنو که حس کردم نرفتم اما با خودم گفتم خب اگر من نرم و نگم که نمیشه

    استاد گفته که درخواست کنید از آدما اما بدونید که خداست که داره کارارتونو انجام میده

    گفتم خدایا نشونه بده

    اومدم سایت که سریال زندگی در بهشت قسمت 48 رو بهم نشونه داد

    بارون شدیدی میبارید و بعد قطع شدن بارون استاد رنگ آسمون و خورشید و ابرارو نشون میداد و اشاره کرد به رنگ نارنجی و زرد و قرمز

    من فهمیدم که باید پیگیری کنم و به نقاشی که گفته بود این کار کوچیکه رو میدم انجام بدی ،پیام دادم

    و گفت اگر سفارش کار بده حتما به من خبر میده

    خیلی خوشحالم از اینکه خدا این همه به دقت داره هدایتم میکنه

    من نمیدونستم چیکار کنم ،اینکه خودم برم و با مسئول زمین چمنی فوتبال صحبت کنم و یا با نقاش صحبت کنم

    که خدا با نشونه سریال زندگی در بهشت گفت ،با خود نقاش صحبت کن

    یه وقتایی که انقدر دقیق و هماهنگ شده توسط خدا ،هدایت میشم ،با خودم میگم ،چرا از بین اون همه فایل دقیقا این فایل اومد که استاد درمورد نقاشی و رنگایی بگه که دقیقا بفهمم

    پس همه اینا یه نشونه هست و من دارم ریز به ریز هدایت میشم توسط خدا و میخوام چشم بگم

    امروز که دیدم فایل جلسه 4 دوره هم جهت با خداوند اومده روی سایت ، و گوش دادم چقدر جالب و جالب تر اینکه من وقتی از جایی که قرآن خوندنم و ادامه اش مونده بود و امروز خوندم ،دقیقا آخر صفحه رسیدم به آیه

    وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَهَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ و هنگامى که بندگان من، از تو درباره من سؤال کنند، من نزدیکم; دعاى دعاکننده را، به هنگامى که مرا مى خواند، پاسخ مى گویم.

    چقدر دقیق و هماهنگ بود تجربیات من با فایل جلسه 4

    که امروز سعی کردم با صحبت ها و ایراداتی که از من میگرفت خودمو سرزنش نکنم و با نقاش که سال ها روی دیوارکار میکرد ،مقایسه نکنم و ادامه بدم

    و چه هم زمانی خوبی بود که استاد در موردش صحبت کردن

    خدایا شکرت

    بی نهایت سپاسگزارم

    بی نهایت سپاسگزارم استاد عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 692 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 14 اسفند رو با عشق مینویسم

    یکی از بهشتی ترین لحظاتم رو در هر لحظه از هر لحظه ام رو زندگی میکنم و بی نهایت سپاسگزار خدا هستم و شکر میکنم ،هرچقدر شکر کنم ،باز هم کمه

    امروزِ من : گفتگو با اعضای بدنم

    آره ، طیبه گفتگو

    امروز احساس کردم که خدا تاکید داشت ،که از این به بعد بیشتر با بدنم صحبت کنم

    گفتگویی که حس میکنی سرت پر شده از انرژی عظیم خدا و این انرژی رو به راحتی میتونی با سپاسگزاری به تک تک سلول هات ارسال کنی

    امروز من معجزه دیدم

    اولین باری بود که داشتم با باوری صحبت میکردم با بدنم ، که باور داشتم تک تک اعضای بدنم به حرفم گوش میدن

    و انرژی میگیرن

    یعنی تا حالا به این سرعت ندیده بودم

    بگم و بدنم به سرعت انرژی بگیره

    و اما امروز دوست داشتنی من که در ادامه میگم چجوری با بدنم صحبت کردم و چه معجزه ای رخ داد

    امروز سه شنبه ، سومین روزی بود که رفتم و نقاشی دیواری انجام دادم ، دقیقا دیواری که یک سال ، خودم رو تجسم میکردم که دارم نقاشی میکشم

    همیشه هم تجسم نکردم ،فقط روزایی که میرفتم پیاده روی و یا رد میشدم و چشمم به دیوار میفتاد

    یه تجسم ریز ، نه خیلی طولانی ،فقط چند ثانیه ذوق میکردم ،چون تصویر خودمو حین نقاشی کشیدن میدیدم ،یهویی ذوق میکردم و رد میشدم

    و دیگه زیاد پیگیرش نمیشدم

    و با اینکه میدونستم یه چیز غیر ممکنه ،منظورم اون دیوار پایگاه محله مون غیر ممکنه ،چون هرجایی من رفته بودم و گفته بودم بذارید من نقاشی دیواری انجام بدم ، نه ، میگفتن و چند وقت بعد میدیدم که اونجا نقاشی شده

    اما این دیوار از یک سال پیش تا به این هفته نقاشی نشده بود ،

    الان که فکر میکنم، میبینم که خدا نگه داشته بود تا من روی باورهام به صورت جدی و ادامه دار کار کنم تا اولین دیوار، این دیوار رو به من هدیه بده که نقاشی انجام بدم

    و دیوار هم مشتاق بود ، آخه حس خوبی داشتم چون همیشه تکرار میکردم دیوارا مشتاق تر از من هستن که من برم و روشون نقاشی بکشم

    وای چقدر بدیهی بود این اتفاق

    من خیلی جاها رفتم نشد ، اما درست جایی شد که تو محله مون بود و خیلی راحت و ساده و بدیهی و طبیعی رخ داد

    حتی خود آقای نقاشی که کار میگرفت ، از من مشتاق تر بود که من کار رو شروع کنم

    و همون موقع که من رو دید ، و صحبت کردیم ، گفت برو خونه لباس بیار، کار رو شروع کن

    اما وقتی به این دیوار فکر میکنم ،و مقایسه میکنم با دیوارهای مدارس و یا جاهای دیگه که میرفتم پیشنهاد میدادم و بعد میدیدم رنگ شده ، میبینم که من اون دیوارارو تجسم نکرده بودم، تنها دیواری که هر بار میدیدمش و تجسم میکردم یه دیوار مدرسه هدف بود و یکی هم همین دیواری که اولین دیوار شد ،که من روز یک شنبه برای اولین بار 12 اسفند 1403 روش نقاشی بکشم

    نقاشی گل نرگس زرد و سفید

    میدونم که مدرسه هدف هم میشه ، چون خدایی که این تجسمم رو به حقیقت رسوند ، صد در صد اونم به حقیقت میپیونده

    وقتی داشتم مینوشتم ،ذهنم شروع کرد به حرف زدن ،گفت اینجا ننویس، که قطعی میگی مدرسه هدف رو هم تجسم کردی پس همونم میشه ، اگه نشد چی؟

    اگه مدیر مدرسه نخواست چی؟؟اونموقع هم تو سایت ضایع میشی، هم اعتماد به نفست میاد پایین که رخ نداد

    اما برای این حرفای ذهنم جواب دارم

    ذهن قشنگ من ،هرچی رخ بده و من از خدا دریافت کنم خیر هست ،آخه من این روزا دارم یاد میگیرم رها تر از قبل باشم ،

    همین امروز یه حرفی شنیدم که سبب شد از این به بعد بیشتر حواسم باشه که من هیچی نیستم و هیچی ندارم و همه و همه برای خداست و صاحب همه آنچه که دارم خداست

    ذهن قشنگم ، یادته که چند روز پیش متن آقای خسرو شکیبایی رو گوش دادم

    که میگفت میدونی چی میخوام؟؟؟

    لحظه لحظه زندگی رو

    فقط میخوام بشنوم

    میخوام تو حرف بزنی و من فقط بشنوم

    پس ذهن من

    این یادت باشه

    من فقط میخوام خدا حرف بزنه و من فقط اونو بشنوم

    چون صدای اونو به قدری دوست دارم که وابسته صدای قشنگش شدم ، مثلا : حسش میکنم

    از طریق آدما با من صحبت میکنه

    دوست داشتنشو به من میگه

    مثل همین امروز

    خدای من، تو چقدر دوستم داری و وقتی به دوست داشتنت فکر میکنم مثل الان که دارم با اشک مینویسم ،اشک تو چشمام جمع میشه

    امروز خدا با من حرف زد و حسش کردم

    اما به حرفش گوش ندادم ، در اصل نتونستم تقوا، یعنی کنترل ذهن داشته باشم ، خدا گفت الان خیار نخور ولی من خوردم

    حالا در ادامه میگم‌ چی شد

    ،من از دوره جدید هم جهت با جریان خدا یاد گرفتم که در لحظه زندگی کنم و حتی اگر هم تجسم میکنم ، باز هم نتیجه رو به خدا میسپرم و سعیمو میکنم که درست عمل کنم

    و به یادت بیار ذهن من که بارها گفتی تمرین ستاره قطبیت رو در سایت ننویس و من نوشتم ،یادته اون روزی که من دقیق مبلغ فروشم رو در سایت نوشتم 650 بود

    صبح نوشتم من انقدر فروش خواهم داشت و شب دقیقا همین مبلغ به حسابم اومد حتی 25 هزار تومان بیشتر اومد

    و این مبلغ اضافه رو هم اگر یادت نیست ،به یادت میارم که خدا به من نشونه داد که طیبه این مقدار رو که اضافه تر اومد به حسابت ،یعنی باورت به فراوانی بیشتر بشه

    و وقتی من کمی باورم تقویت شده بود و هر بار مبلغ مینوشتم ،هر بار بیشتر از اون مبلغ واریز میشد به حسابم

    پس اینارو بهت گفتم تا آروم بشینی و ببینی که خدا چجوری داره به بهترین شکل و هموار ترین شکل میچینه تک تک لحظه های زندگیم رو

    و من باورهارو مصمم تر ادامه میدم و میدونم که به باورهای من به سرعت پاسخ میده و نشونه هایی که میبینم پر قدرت تر ادامه میدم

    پس

    اگر بشه خوشحال میشم و اگر نشه صد در صد خیری هست برای من و میخوام اینو یاد بگیرم که بگم هرچی تو بگی ،فرمون دست تو ربّ من

    صبح وقتی تمرینات ستاره قطبیم رو انجام دادم ،کار بعدیم تمرین رنگ روغنم بود که سریع شروع کردم ،یهویی دیدم تجربیات دوستان از 3 جلسه دوره جدید گذاشته شده که دیدم تجربه منم گذاشته شده و خیلی خوشحال بودم

    حتی من این رو هم تجسم کرده بودم که استاد درمورد نتیجه یا دیدگاه من صحبت کنن و این دو بار رخ داد

    راستش هر بار که تو فایلای کلاب هاوس که بچه های سایت میگفتن ما همین الان گفتیم و استاد به ما گفت صحبت کن ،باورم نمیشد ،میگفتم شاید الکی میگن و ذوق کردن

    تا اینکه خودم گفتم و شد والان میفهمم که میشه

    درسته استاد در مورد رد پای من صحبتی نکردن اما دوبار در سایت نوشته هامو در قسمتی از سایت گذاشتن

    الان میفهمم که جریانش چیه

    تک تک افرادی که باور داشتن که استاد اجازه میدن که صحبت کنن و نتایجشون رو بگن ، دقیقا همون رخ میداد

    و وقتی مقایسه میکنم میبینم منم اون روز باور داشتم که میشه و شد

    وقتی صحبانه مو خوردم و رد پای جدید نوشتم ،مشغول کار شدم و بعد یک ساعتی رفتم اشپزخونه و دلم میخواست یه چیزی بخورم و از اونجایی که خیار دوست دارم رفتم دو تا خیار بردارم ،کوچیک بودن ، وقتی برمیداشتم به وضوح حس کردم ،نخور

    الان خیار نخور نباید بخوری

    اما نتونستم کنترل کنم ذهنمو و گفتم فقط دو تاست ،بعدشم کوچیکه ،برداشتم و خوردم و یکم بعد دیدم شکمم شدید درد گرفت

    فهمیده بودم جریان چیه ، چون خدا بهم گفته بود نخور ،وقتی دیدم دردش زیاد شد حس کردم وضع شکمم درست نیست ، و حالِ خرابی داره ، وقتی متوجه شدم که توجهم رفته روی درد ، آگاه شدم و سریع از خدا کمک خواستم و هدایت شدم به خوردن عرق نعنا و آبلیمو و موز

    بعد دو ساعت دیدم بازم درد داره و دیگه کم کم باید میرفتم سر نقاشی دیواری ،و شکمم بد جور درد میکرد و نمیشد برم بیرون

    نشستم و دستمو به شکمم گذاشتم

    یاد حرف استاد افتادم که میگفت کنترل کنین ذهنتونو تا همه چی به نفع شما رخ بده

    شروع کردم به صحبت کردن و گفتم بدن عزیزم بی نهایت سپاسگزارم و روده های قشنگم‌حتی پرز های روده هامم چند لحظه دیدم و بابت اینکه در تلاش هستن تا حال منو خوب کنن تشکر کردم ،یهویی حس کردم از سرم یه انرژی خیلی زیادی در حال حرکته وبیشتر صحبت کردم و با عشق گفتم میدونم که هر روز دارین برای سلامتی من تلاش میکنید تا کد های سلامتی رو به سرعت کد بندی کنید ، از شما سپاسگزارم و از خداهم سپاسگزارم که صاحب تمام این زیبایی های بدنم هست

    وقتی داشتم صحبت میکردم گفتم ببین من الان دارم میرم نقاشی بکشم رو دیوار ،سریع کد بندی کن تا با انرژی بریم

    من با یه عشقی صحبت میکردم که به سرعت بدنم خوب شد و همون لحظه ،درد متوقف شد

    تا حالا با این نگاه که به سرعت به حرفم گوش میده ، با بدنم صحبت نکرده بودم ،خیلی خوشحال بودم که چقدر به سرعت بدنم ترمیم کرد خودشو

    خدا داشت این هماهنگی رو انجام میداد ، و من خیلی راحت حاضر شدم و رفتم تا کار کنم و تجربه کنم امروز رو

    وقتی رسیدم سه قسمت کار کردم و داشتم قسمت دوم رو کار میکردم خواهرم اومد و ازم عکس گرفت

    ظهر اومده بودن ناهار خونه ما و بهش گفته بودم اگه بیرون اومدی بیا ازم عکس بگیر

    وقتی رفت ،من داشتم کار میکردم یهویی یه ماشین وایستاد و یه آقای بسیار بسیار محترم و با ادب شروع کرد به صحبت کردن که شما از شهردادی اومدین ؟

    گفتم بله و گفت که من میخوام رو دیوار فوتبال چمنی که داریم یکم بالاتر از این خیابونه ،روش نقاشی کشیده بشه

    شماره تونو میدین که بیاین کار کنین

    اولش خوشحال شدم و گفتم باشه اما یه حسی بهم گفت بگو بره از نقاشی آقا که جلو تر داشتن کار میکردن بپرسه و به اونا بگه

    تو اگر کار بگیری درست نیست ، نیومده میخوای خودت کار انجام بدی و از این کار استفاده کنی

    چون چند روز پیش از زبان یک فردی شنیده بودم و اون صحبت بهم یادآوری شد و حس کردم که بسپرم به خدا ،و نخوام کار نقاشا رو به زور برای خودم بگیرم

    دوباره سریع گفتم من تازه اومدم و با خود نقاش صحبت کنید ،همین که ق ، نقاش رو تلفظ کردم شروع کرد به ترکی صحبت کردن و فهمید ترک زبانم ، برخلاف قبلنا که میترسیدم فارسی صحبت کنم ،که یه وقت میگن لهجه داره و خجالت بکشم ،اما الان دیگه برام اهمیتی نداره و مهم اعتماد به نفسم هست

    شماره مو گرفت و گفت میره صحبت میکنه و دیدم داشتن صحبت میکردن ،تو دلم گفتم کاش میداد من دیوار باشگاهو رنگ میکردم ،آخه تو محله ماهست

    اینو گفتم و به نقاشی ادامه دادم

    یکم بعد خواهرم دوباره اومد و نقاشی که اومد تا بهم بگه اگه خواستی میتونی بری ،سریع بهش گفتم اون آقا شماره تونو گرفت که کار انجام بدین ؟

    به من اینجوری گفت

    یهویی دیدم گفت از این به بعد هر کس از خودت شماره خواست برای انجام کاری شماره بده تا بری انجام بدی

    و من چون کار زیاد میگیرم فرصت نمیکنم انجام بدم

    ،اگر به من زنگ زد میگم خودت بری و رنگ کنی

    من خیلی خوشحال بودم و ذوق داشتم

    چون چند دقیقه قبل گفتم کاش میگفت تو انجام بده و دقیقا همین شد

    و به من گفت از این به بعد زیاد کار نقاشی دیواری هست که پروژه های مختلف میری

    همون لحظه به خواهرم گفتم ،خوب شد نگفتم من انجام میدم ، و آقایی که پرسید گفتم با خود نقاشا صحبت کنه ، وقتی خدا دید من حریص نیستم و هرچی رخ بده محتاج خیرش هستم ، دقیقا هرچی من میخواستم رو به زبون جاری کرد و گفت خواستی میگم تو بری انجامش بدی

    خدایا شکرت

    خیلی حس خوبی داشتم

    امروز خیلی زمان دیر میگذشت

    چقدر جالبه که هم زمان دیر میگذره و هم انرژیم بیشتر شده

    امروز یاد حرف استاد عباس منش هم افتادم که میگفت تو کار جدیه و باید کارمنداش درست و دقیق کار کنن

    من دیروز که رفتم سرکار همون اول ،نقاش با من به صورت عصبانی صحبت کرد ،سبب شد بترسم

    گفت نقاشی دیواری رنگ روغن نیست که آروم و باحوصله داری کار میکنی ، اگر درست کار نکنی اخراجت میکنیم

    و باید سرعت عمل و دقت داشته باشی

    وقتی اینو گفت به قدری نجوای ذهنم زیاد شد که تا شب هی میگفت نرو ،تو نمیتونی

    اما کنترلش کردم و گفتم باید یاد بگیرم

    امروز به طرز عجیبی مهربان بود و چند جا رو خراب کردم و هیچی نگفت ،حتی گفتم درستش کنم ، گفت ولش کن خودم درستش میکنم

    هم برانگیختگی روابط یادم اومد که آدما هر رفتاری با من میکنن دقیقا به خودم برمیگرده و هم هماهنگی ذهن با روح و هم اینکه حرف استاد که گفتم ببین این نقاش تجربه اش از تو بیشتره و اگر میخوای یاد بگیری باید از تجربیاتش استفاده کنی و یاد بگیری و هرچی گفت از این دید نگاه کنی که میخواد بهت درس یاد بده ، درس نقاشی

    وقتی میومد کار کنه یهویی بهم گفت این کار یه خوبی داره که اگر دستت راه بیفته ،تمرینای رنگ روغنت رو به سرعت انجام میدی و خیلی خیلی راحت میشه برای تو انجام تابلوهای رنگ روغن کلاست

    خیلی خوشحال بودم امروز نکاتی رو گفت که من تمرین ستاره قطبیم نوشته بودم که راهنماییم میکنه

    خدایا شکرت

    دلیل اینکه امروز حس کردم به صورت تاکیدی که از این به بعد با بدنم بیشتر صحبت کنم بعد اتفاق امروز ،این بود که

    چون آخر شب وقتی از نقاشی دیواری برگشتم یه استوری دیدم

    یه طلا فروش هست که داداشم استوریشو ،تقریبا 10 روز پیش برام فرستاد

    وقتی استوریاشو میدیدم پر بود از عزت نفس و هر روز پر از انرژی و همیشه به صورتش لبخندی بود و دائم با مشتری هاش با سپاسگزاری صحبت میکرد

    امروز استوریش با سپاسگزاری از اعضای بدن بود

    یاد حرف استاد در دوره عزت نفس افتادم که میگفت تمرین آینه رو هر روز انجام بدین و من از اون روز وقتی خودمو تو آینه میبینم با عشق با خودم صحبت میکنم

    و از امروز سعی میکنم هر کاری که انجام میدم‌از بدنم تشکر کنم مثل امروز و بعد شروع به کار کنم

    خدایا شکرت

    بی نهایت ازت سپاسگزارم

    استاد عباس منش عزیز بی نهایت بابت فایل های این سه جلسه سپاسگزارم

    من باورهایی رو ساختم و با صدای خودم ضبط کردم و هر روز دارم با احساس فوق العاده گوش میدم

    و لذت میبرم

    و سعی میکنم با تمرکز یک بار ،یک فایل رو گوش بدم و دیگه برنگردم و دوباره کاری نشه که تمرکز بذارم و دوباره گوش بدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 692 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 22 بهمن رو با عشق مینویسم

    چقدر خوبه درخواست کردن به شیوه ای که ،از آدما درخواست میکنی و میدونی که دستی هستن از دستان خدا ،که اگر کمکی نکردن هیچ اشکالی نداره ،خدا بی نهایت دست دیگه داره که کمکت کنه

    من دارم این روزا تمریناتی که یاد گرفتم ،از دوره عزت نفس و عشق و‌مودت رو عملی میکنم

    و البته هدایت هایی که به فایل های رایگان و یا نشانه روزم میشم رو هم سعی میکنم عمل کنم

    و بازهم‌تازه دوره 12 قدم رو از اول دارم گوش میدم و مینویسم‌

    من امروز از صبح که بیدار شدم، تا ساعت 2 ظهر ،تمرین کلاس رنگ‌روغنم رو انجام دادم‌و به قدری با دقت و خوب کار کردم‌که تمرکز داشتم‌و به قدری لذت بخش تر شده کار با رنگ‌روغن که حتی من برای تمرین کلاسم دو تا بوم برداشتم

    یه بوم بزرگ که کار میکنم برای کلاس و جدا از اون یه بوم‌کوچیک دیگه رو هم کار میکنم و دوست دارم هم ریز یاد بگیرم و هم کار بزرگ

    و به طرز شگفت انگیزی آسان تر شده و حتی اولین‌کاری که انجام میدم تمریناتم هست و کل هفته رو من بی نهایت وقت دارم برای کارهای دیگه و طراحی و گوش دادن به دوره ها و نوشتن باورها

    من صبح به استادی که قرار بود در مورد الهاماتی که برای نقاشی ،از خدا گرفته بودم و در به تصویر کشیدنش مشکل داشتم ،کمکم‌کنه ، پیام دادم و گفتم ساعت 4 میرم گالریش و گفت میتونم برم

    و من از پارسال که کلی ایده نقاشی از خدا دریافت کردم رو چاپ‌کرده بودم و طراحی کرده بودم ،همه رو برداشتم‌ و

    حاضر شدم و رفتم تجریش

    امروز هم ، شام مهمون داشتیم

    اولش نمیخواستم برم ،مدام میگفتم نگه دار هفته بعد یکشنبه تو ورکشاپ بهش نشون میدی ،که حرف دیروزش یادم اومد و گفت من دوشنبه هستم و یکشنبه میخوام ورکشاپ کار کنم

    پس طیبه تو کار امروزت رو به فردا یا هفته بعد نندازو برو

    وقتی رفتم و رسیدم ، نیم ساعت زودتر رسیده بودم و عجیب بود

    من دیروز تابلوی بیلبورد تبلیغی که کد تخفیف داشت Ta01رو دیدم که نشونه اش رو دریافت کردم

    تبلیغ رو برداشته بودن و به جاش یه تبلیغ جدید نصب کرده بودن

    همونجا به خودم گفتم طیبه ،همه اینا یعنی چی؟ فکر کن

    وقتی اون نشونه رو دریافت کردی و رد شدی از این مرحله ،

    اون تبلیغ برداشته شد

    و دلیل اینکه یک ماه و نیم برنمیداشتن، این بود که تو متوجه منظور خدا بشی که داره ریز به ریز هدایت میکنه

    و ازش سپاسگزارم که عاشقانه داره به من کمک میکنه

    انگار این مدت اوکجا بود تا من معنی اون رو درک کنم و بعد بردارن

    وقتی رسیدم گالری استادی که تابلوهای تجسمی کار میکرد ،هنرجو داشت و صندلی گذاشت تا بشینم و نشستم و یهویی دیدم گفت میتونی بیای و ببینی که دارم به هنرجوهام آموزش میدم

    و من خوشحال شدم و گفتم واقعا؟ میتونم ببینم

    و گفت البته و بلند شدم تا نگاه کنم

    داشت طریقه طراحی تنه درخت رو آموزش میداد

    وقتی نگاه کردم خیلی برام مفید بود و من بلد نبودم تنه درخت سایه زدنش چجوری باید کار کنم و یاد گرفتم

    وقتی کارش تموم شد ،گفت ببینم چه طرح هایی آوردی و من طراحیامو که چاپ کرده بودم ، شکل ابرایی که خودم عکس گرفته بودم از آسمون رو نشونشون دادم که طرح ققنوس و فرشته و طرح هایی که با انگشتم روی بوم ، پارسال کار کرده بودم و از خدا الهامش رو گرفتم نشون دادم

    یه سری صحبت هایی رو گفت که من پیام خدا رو دریافت کرد

    خدا به وضوح از طریق دستی از دستانش ،بهم گفت که طیبه ،اول اینکه : طراحیت رو باید قوی کنی و جوری کار کنی که شب و روز کار کنی و پیشرفت کنی

    دوم اینکه : طراحی مدل زنده حتما کار کن

    سوم اینکه : تابلو هاتو کار کن اما عجله نکن و به خاطر پول که بخوای کار کنی و وابسته پول باشی ،این کار رو نکن

    یادت بیار که درخواست کردی که نقاشی هایی بکشی که هر کس کارت رو دید اسم خدا به زبانش جاری بشه

    تو طراحیت رو قوی بکن ، وقتش برسه همه چیز بهت گفته میشه

    رها باش تا بهت بگم چیکار باید بکنی

    و یه حرفی گفت ، که اگر تو واقعا بخوای ،باید از همین یک ساعت بعد، طراحی رو هر لحظه باخودت یه دفتر داشته باشی و کار کنی

    حتی تو مترو و یا اتوبوس نشستی دفترتو بردار و مسافرارو طراحی کن

    اینا همه تاکیدی بود که داشتم میشنیدم

    با خودم فکر کردم و گفتم این جملات آشناست و دقیقا استاد رنگ روغنم بهم گفته بود

    اما من جدی نگرفته بودم و یک سال بود که کم کار کرده بودم

    اما از امروز سعی میکنم که شروع کنم

    وقتی راهنماییم کرد و توضیحاتی داد ،تشکر کردم و از هنرجوهاش سپاسگزاری کردم که وقت کلاسشون رو گرفتم و برگشتم رفتم گالری استادم

    با استاد طراحی ،داشتن روی طرح های خودشون کار میکردن ،رفتم سلام دادم و کارم رو نشون دادم که صبح کار کرده بودم

    گفت عالی کار کردی و بعد گفت طیبه خیلی پیشرفت کردی و این ورکشاپ روزای یک شنبه باعث شد تو خیلی جلو تر بیفتی

    و دو سه دقیقه وایسادم و یه حسی داشتم که نباید بیشتر بمونم

    چون همیشه وقتی خودم مشغول کار هستم دلم نمیخواد کسی زیاد وقتمو بگیره و برای همین گفتم وقتتونو نگیرم و یهویی نمیدونم چی شد

    به زبونم جاری شد

    خوشحال شدم دیدمتون استاد و استاد طراحی

    خودمم از گفتن این حرف متعجب بودم

    من داشتم از این حرفا میزدم ؟!

    آخه من قبلا بلد نبودم چی باید بگم

    چه برسه بگم خوشحال شدم دیدمتون

    وقتی برگشتم یاد حرفای استاد عباس منش افتادم که میگفت نگران این نباشید که با آدما که صحبت میکنید چی بهشون بگید و یا از قبل بخواین فکر کنین که چی بگین

    اگر در مدار درست قرار بگیرین و به صلح برسید با خودتون و هماهنگ بشید با روحتون ،با ربّ

    خود به خود کلماتی به زبونتون جاری میشه که باید در اون زمان گفته بشه

    و به خودم گفتم ببین طیبه این نتیجه کار کردن روی خودت هست که الان متوجه شدی خود به خود داشتی صحبت میکردی

    پس مصمم تر روی خودت کار کن

    شب مهمون داشتیم و خیلی دوست داشتم از دختر دایی هام شروع کنم به طراحی چهره شون

    اما علاقه زیادی نشون ندادن به اینکه طراحی کنم و زیاد اصرار نکردم

    و خودمم انگار تعلل داشتم و دوباره درخواست نکردم ازشون تا بیان و طراحی کنم

    امروز یه روز بی نظیر بود

    فوق العاده خداگونه و بهشتی

    من هر روزم رو دارم تو خود بهشت زندگی میکنم

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 692 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 21 دی رو با عشق مینویسم

    وای خدای من

    اصلا هیچی درمورد توضیحات این فایل نمیدونستم

    اینکه استاد چی گفتن

    اول رفتم سریال زندگی در بهشت رو دیدم و درک هامو نوشتم

    بعد نمیدونستم رد پامو کجا بذارم

    وقتی اومدم گام 7 رو گوش بدم متوجه شدم که چقدر آگاهی هاش با این فایل هم زمان بود

    من الان اگر بخوام دقیق بگم از 7 مهر پارسال 1402 تا الان 21 دی 1403

    1 سال و 3 ماه و 14 روز کلا 469 روز

    جدا از اون یک ماه و خورده ای که بعد عضویتم از 19 مرداد ماه تا 7 مهر وارد سایت نشدم که جدیش بگیرم

    حالا درمورد هدایتم بگم که میخواستم بیام فایل گام 7 رو ببینم اما اول هدایت شدم به بهشت

    دوباره خدا سریال زندگی در بهشت رو به من نشونه داد

    قسمت 137

    چقدر این تاکیدش رو دوست دارم

    الان حدود دو ماه شد که من تقریبا هر روز دارم قسمت هایی از این سریال و سریال سفر به دور آمریکا رو نگاه میکنم

    و بیشترش رو خدا هدایتم کرد و نشونه داد

    مثل الان

    داشتم درمورد گام 7 پروژه مهاجرت به مدار بالاتر ، نگاه میکردم و اومدم به صفحه اش

    مصاحبه با استاد | پاداش های جهان به «استمرار در مسیر درست

    نمیدونم چی شد اومدم پایین تر

    شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد

    یه لحظه عکس توجهمو جلب کرد دوتا اسکوتر و دریا و چیزی که من دوست دارم بود

    اصلا فکر نمیکردم سریال زندگی در بهشت باشه

    روش زدم و دیدم بله

    خدا میخواد منو به بهشت ببره

    زندگی در بهشت

    خیلی حس خوبی داشتم

    باز کردم دیدم یه سفر پر از عشق و زیبایی در راهه

    الان که مینویسم نزدیک ساعت 10 شب هست

    من حدود ساعت 9 دیدم این قسمت رو

    با خودم گفتم صد در صد یه پیامی داره برای من

    وقتی به اواخر فایل رسیدم

    دیدم مریم جان درمورد یادگیری گفتن و تکامل که محتاط عمل میکنن

    اما استاد به اینکه سریعتر تکامل رو طی بکنن بهشون آموزش دادن

    وقتی شروع کردن به توضیح دادن معنی تکامل

    انقدر خوشحال شدم که حس خوبی داشتم

    سریع یه ورق برداشتم تمام صحبت هاشونو نوشتم

    تکامل

    خیلیا فکر میکنن تکامل به معنای زمان بیشتره

    نه

    تکامل به معنای تجربه های سریع تر هست

    یعنی مثلا اگر ایشون تو محیط های تنگ‌و باریک با اسکوتر نمیرفت ،تو سربالایی تو شهر بین جمعیت نمیومد

    هزار سال هم تو محیط صاف و باز و سرپایینی میرفت چیزی بهش اضافه نمیشد

    یه ذره بهتر میشد اما تو همون حالت

    ولی مهارتش خیلی افزایش پیدا نمیکرد

    یعنی اگر که ما خودمون لیمیت هامونو خودمون هی بالا نبریم (محدودیت هامونو )

    آقا حالا یه چیزی رو یاد گرفتیم حالا سریع بریم مرحله بعد

    اینو یاد گرفتم ،اینو فهمیدم ،حالا تو یه مثال دیگه

    شما تو زندگیتون تو کسب و کارتون

    میتونید نگاه کنید

    مثلا آقا من اصلا بلد نیستم اسکوتر سوار شم

    بعد یواش یواش یاد میگیرم تعادلم رو حفظ کنم ،بعد یواش یواش تو حالت فلت راه میرم ،بعد که دیدم تو فلت میتونم برم

    سریع باید به خودم بگم خب حالا باید سربالایی رو برم

    بعد سر پایینی بعد جایی که تنگ تره برم بعد بازم تنگ تر بعد بازم بین آدما لای جمعیت و بعد تو تاریکی شب

    بعد هی پشت سر هم آدم تجربیاتشو انجام میده

    هی مهارت هاشو سریع تر طی میکنه رشد میده

    در واقع داره تکامل رو طی میکنه

    ولی در زمان بسیار بسیار کوتاه

    چرا؟

    چون عمل میکنه

    چون پیوسته داره عمل میکنه و هر بار یه ذره کار رو برای خودش سخت تر میکنه

    یه ذره از محیط امن خودش میاد بیرون

    یه ذره به خودش سخت تر میگیره

    یه ذره

    ولی پشت سر هم

    ولی پشت سر هم

    نه اینکه حالا یه ذره به خودم سخت بگیرم بعد دوباره یه سال بعد ،دوباره یه ذره بیشتر

    نه

    یه ذره که به خودش سخت میگیره تا افتاد تو غلتک باز یه ذره بیشتر به خودش سخت میگیره

    بعد همینجوری به همین ترتیب

    اینه که تکامل به معنای زمان زیاد نیست

    به معنای تجربه های بیشتره

    حالا این تجربه رو یکی میتونه ،چه میدونم تو زمان کوتاه تر کسب کنه

    یکی میتونه تو زمان طولانی تر کسب کنه

    خوش به حال اونی که تو زمان کوتاه تر تجربه های بیشتری رو کسب میکنه

    تکامل سریع تر رو کسب میکنه

    وقتی این جملات رو شنیدم

    انگار خدا داشت بهم میگفت سرعت بده به خودت طیبه

    در همه جنبه ها این جملات رو بارها به خودت بگو و حرکت کن و تجربه هات رو بیشتر کن تا سریع تر تکاملت طی بشه

    ترس هات رو سریع تر پشت سر بذار و روبه رو شو باهاشون

    ببین این بازم برای تو تاکید هست طیبه

    تو دوره عزت نفس دقیقا داشتی امروز و دیروز و چند روز پیش گوش میدادی تو فایل جلسه 4

    که دیروز مرحله به مرحله پاک کردی اونچه رو که باید پاک میکردی و هنوز یه سری چیزارو کامل پاک نکردی

    طیبه الان از زبان استاد عباس منش دارم بهت میگم

    هرچقدر بیشتر و سریعتر ترس هاتو پشت سر بذاری و باهاش رو به رو بشی سریع تر تکاملت طی میشه و میتونم به وعده هام درمورد خواسته هات عمل کنم

    درسته که دیروز خیلی تلاش کردی و خیلی چیزا رو پاک کردی تا قدمی که باید برمیداشتی رو برداری

    اما باید سرعت ببخشی به قدم هات

    طیبه جان

    ببین چقدر تو برای من ارزشمندی که هر بار دارم سریال زندگی در بهشت رو بهت نشونه میدم

    ببین چقدر ارزشمندی که هر بار تاکید میکنم بهت

    ببین چقدر برای من عزیز و بی نهایت دوست داشتنی که دوست دارم هدایتت کنم

    پس این نشونه رو جدی بگیر

    دلم میخواد تو یک سال چندین برابر بشه سرعت تکاملت با تجربه های بیشتر در همه جنبه ها

    من دوست دارم که تو سرعت بگیری تا منم به سرعت بهت کمک کنم و کاراتو انجام بدم

    مگه از من خواسته نداشتی ؟؟؟

    در همه جنبه ها

    خب الان یه کلید هم بهت دادم

    قبلا کلیدی بهت دادم در فایل کلید اجابت دعا ها

    که تاکید کردم روی باورهات کار کنی

    بعد کلیدی دادم که ذهنت رو با روحت اماهنگ کنی در دوره عشق و مودت

    و بعد کلیدی در دوره عزت نفس بهت دادم که امروز متوجهش شدی

    بی نیازی از هر چیزی

    الله الصمد

    و تو هم میتونی بی نیاز بشی

    بی نیاز از هر چیزی و محتاج و نیازمند به ربّ

    طیبه خیلی دوستت دارم که دارم این همه هر روز بهت نشونه میدم

    دقت کن

    مرور کن نشونه های هر روز رو

    ریز به ریز بهت نشونه دادم

    دقت کن

    تاکید کردم

    تاکید یعنی دوستت دارم

    دوستت دارم

    برای من ارزشمندی

    امروز یادته گفتی خدایا نمیدونم چی نمیدونم درمورد چی

    اما دلم میخواد باهام صحبت کنی

    دلم میخواد صداتو بشنوم

    خب الان دارم باهات صحبت میکنم طیبه

    دارم بهت راه رو نشون میدم

    یه کلید دیگه بهت دادم

    تکامل رو بهت فهموندم که سرعت ببخشی به کارت و سریع تر قدم برداری و تجربه کنی تا تکاملت بیشتر بشه

    طیبه جانم الان که داری با اشک مینویسی ،میدونم ،اینو میدونم که برات سخته یه وقتایی قدم برداری و باید تکاملت طی بشه

    اما اطمینان میدم اگر اینو تمرین بکنی در کنار تمرینات دیگه که روزانه سعی داری انجام بدی

    مطمئن باش در کمتر از یک سال به خیلی چیزها میرسی

    آره یادته

    الان یادت آوردم

    چون الان وقتشه که بفهمی معنی اون نوشته روی پنجره ، کپی داخل کلانتری

    نوشته بود 9 ماه مانده

    و تو پرسیدی 9 ماه به چی ؟؟

    و حساب کردی و 9 ماه برای 1404/7/12 بود

    مهر ماه

    اینو اون روز متوجه نشدی

    اما طیبه الان به یادت آوردم که بگم

    اگر از همین لحظه تصمیم بگیری که قدم هات رو به سرعت برداری

    تا مهر ماه زندگیت از این رو به اون رو میشه

    طیبه میدونم میشناسمت

    تو میتونی و میشه

    چون تو تا اینجا تونستی و از این به بعدشم میتونی

    من به تو باور دارم

    تو هم با تکرار باورهای قوی از همین لحظه

    از همین امروز

    که حتی میگفتی خدایا دلم میخواد تو ساعت کاریم هم بیشتر کار کنم و شبا دیر بخوابم

    یا شبا زود بخوابم و 3 نصف شب بیدار بشم

    از امشب شروع کن

    اگر ببینم شروع میکنی

    منم برای تو محدودیت هاتو برمیدارم که راحت تر بشه برای تو و راحت تر بتونی بیدار بمونی

    ببین چقدر مشتاق ترم تا تو به نعمت و ثروت و عشق و زیبایی و آرامش و سلامتی و شادی بی نهایت برسی

    طیبه جان

    عزیز ترینم

    من ،ربّ تو ،کمکت میکنم

    نشون به اون نشونه که امروز تو خیابون مدام میگفتی خدایا با من حرف بزن

    اما نمیدونستی چی بگی دلت میخواست فقط باهات صحبت کنم و من چشمت رو به تابلوی خیابان رضایت نزدیک خونه تون انداختم

    تا الان بهت بگم راضیت میکنم طیبه

    باورم کن

    از امروز تعهدی بده به خودت

    به من نه

    به خودت تعهدی بده و سعی کن عمل کنی

    ببینم چیکار میکنی عزیز ترینم

    تو میتونی من میدونم

    چون تو قدرت داری و من به تو قدرت خلق زندگیت رو دادم

    به تو قدرت دادم که انتخاب کنی و حرکت کنی

    تو قدم بردار

    الان گفتی چجوری ؟

    و من جوابتو دادم

    تو قدم بردار

    من مثل همیشه به هر نیم قدم تو بی نهایت قدم برمیدارم

    محکم قدم بردار

    ببینم چیکار میکنی طیبه

    خیلی دوستت دارم

    من بهت افتخار میکنم که بنده ای دارم که سعی در تغییر هر روز داره و میخواد هر روز به ربّ و صاحب اختیارش نزدیک تر و نزدیک تر بشه

    هرچقدر عاشق تر بشی

    هرچقدر ثروت مند تر بشی

    هرچقدر آرامتر ،با احترام تر ،مهربان تر ،مودب تر ،با اهمیت تر با دیگران صحبت و برخورد کنی ،من هم همونقدر بیشتر و بیشتر کمکت میکنم

    تو میتونی و میشه

    اگر پایبند باشی 9 ماه دیگه یعنی مهر ماه بهترین ها منتظرت هست

    جهان رو مسخر تو کردم که تو رو به تک تک خواسته هات برسونه

    طیبه اینو یادت باشه در مسیر رها بودن رو یادت باشه

    و بگذر و با هر بار گذشتن تو از هر آنچه که باید بگذری سرعتت رو در این تکامل بیشتر میکنه

    خیلی دوستت دارم

    مراقبت هستم

    به نام ربّ

    نمیدونم ،دست خودم نبود هی دستام حرکت میکردن و مینوشتن

    متعجب بودم از این سرعتی که دستام داشتن تایپ میکردن

    امروز من بعد از ظهر رفتم بیرون موقع اذان بود

    مدام میگفتم با من صحبت کن

    حتی سر نماز گریه کردم گفتم با من صحبت کن

    نگو خدا داشت برای من بهشت رو طراحی میکرد که از بهشتش با من صحبت کنه و صحبت هاشو بهم بگه تا بنویسم

    خدایا شکرت

    میدونم که کمکم میکنی

    من از امشب دیگه سعی میکنم تا قدم هامو به سرعت بردارم

    همین امشب وقتی خوابیدم ساعتمو به زنگ ساعت 3 میذارم و میدونم که بیدارم میکنه

    بیدار که شدم نوبت من هست باید نشون بدم که میتونم و میشه

    تعهد میدم که به تک تک جلسات سه تا دوره ای که خریدم

    عزت نفس و عشق و مودت و قدم اول تا 7 دوره 12 قدم

    هر روز تمرکزی گوش بدم و بنویسم

    و سرعت ببخشم به عملکرد هام و ساعت کاریم رو تغییر بدم

    البته ساعت خوابم رو

    میدونم که خدایی که این همه هدایتم کرده و امید میده بهم به بی نهایت طریق همون خدا کمکم میکنه که قدم بردارم

    راستش وقتی گام قبل رو گوش میدادم

    میگفتم چند ماه شد من اون صدایی که همیشه بهم میگفت حرکت کن دیگه نمیشنوم اما به طرق مختلف هدایت هاشو میبینم و ریز به ریز هدایتم میکنه

    به یک باره دلم تنگ اون صدایی شد که تشویقم میکرد میگفت برو جلو من کمکت میکنم و سبب میشد من قدم بردارم

    یا میگفت این کارو نکن

    و چشم میگفتم

    خدایا شکرت

    امروز به درخواستم پاسخ دادی

    سپاسگزارم

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش ثروت و آزادی مالی و مکانی و زمانی و عشق از خدا میخوام

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  6. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 692 روز

    به نام ربّ

    سلام ملیکای عزیزم

    ممنونم ازت که برای من نوشتی و کلی پیام بهم دادی تا حواسم باشه که استمرار داشته باشم

    درخت قلب شکلی که چند روز پیش یعنی 19 فروردین گرقتمش و تو رد پام نوشتم جریانشو ،فکر کنم تو فایلای رایگان نوشتمش که خدا بهم‌قلبشو نشونه داد تا عکس بگیرم

    خیلی دوستش دارم که انقدر قلب بارونم میکنه

    چه خوب که نقاشی کشیدن رو دیوار خونه تون حتما طرحش خیلی زیباست

    آره یادمه اون فردی که صحبت میکرد میگفت افرادی که تنبل هستن قسمت کورتکس مغزشون کوچیکه و اگر بتونن با این تمرینات که وقتی تمایلی به انجام کاری ندارن ،بگم که من انجامش میدم و همین یک باره ،و هر روز اینو بگن ،اون قسمت مغز فعال میشه و با انجام کارای کوچیک به سرعت رشد میکنه و عضله اراده قوی میشه تا برای انجام کارای بزرگتر راحت و سریع انجامش بدی

    ممنونم عزیزم منم دوستت دارم و عاشقتم که این همه عشق در پیامت بود و سپاسگزارم که برای من نوشتی

    نور خدا به شکل شادی و سلامتی و آرامش و عشق در زندگیت جاری باشه

    دوستت دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: