مصاحبه با استاد | پاداش های جهان به «استمرار در مسیر درست» - صفحه 14 (به ترتیب امتیاز)

568 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    امیر قره قاشلو گفته:
    مدت عضویت: 315 روز

    سلام استاد

    سلام ایرانی

    سلام به همه دوستان گلم در سایت لبریز از عشق عباسمنش دات کام

    چند روز پیش امتحان عربی داشتیم یک جمله دیدم نوشته

    عیسی بن مریم:

    حق را از باطل بگیرید و باطل را از حق نگیرید

    یکم فکر کردم خدایا این چیه؟

    بعد فهمیدم که میگه آقا تو چیزی که بده تو خوبی رو ببین تو خوبی رو دریافت کن و توی چیزی که خوبه تو بدی رو نبین و دریافتش نکن.

    واقعا لذت بردم واقعا لذت بردم.

    :::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::)

    من واقعا کسی بودم که بی استعداد بودم.

    یعنی از بچگی تا 15 سالگی عملا نه درسم خوب بود نه استعداد ورزشی نه استعداد کلامی نه صدای رسایی ولی از بچگی دو تا چیز توی من بود البته سه تا بود.

    1:عشق

    عشق به فوتبال

    2:توانایی بسیار زیاد توی یادگیری هر چیزی

    3: امید،امید به آینده ای بهتر

    این امید خیلی زیاد بود همیشه توی زندگیم با وجود سرزش ها فقر ناامیدی همیشه این امید بود و همیشه انتهای وجودم باور داشتم من موفق میشم با اینکه بارها توسط جامعه و خانواده تکذیب شده بودم.

    حالا این بود تا وقتی اولین بار صدای استاد رو شنیدم.

    خب من همیشه میدونستم راهی وجود داره که من موفق بشم اوایل یک شخصی بود که توی دیجیتال مارکتینگ بود و توی دبی بود و همیشه به حرفاش گوش میکردم یعنی وقتی می‌دیدم میوه برج ها هندونه میخوره یعنی هندونه ای که پوستش جدا شده تیکه تیکه شده و توی ظرف گذاشتن با چنگال میگفتم وااای.

    خودم سر زمین هندونه سه ماه کار کردم و خب ما اونجا هندونه رو میشکوندیم و با دست می‌خوردیم یا قاچ قاچ میکردیم ولی انگار هندونه اون طوری برام یه چیز دیگه بود.

    نگاه میکردم و هی میگفت پول پول مول مول در میاری من کمکت میکنم و و و….

    منم همیشه یعنی تنها راهی که می‌دیدم و فکر میکردم این بود من بزرگ میشم و یک پولی رو می‌زارم توی ارز دیجیتال و این هی چند برابر میشه

    و من موفق میشم بعد وارد آموزش های استاد شدم و وقتی استاد میگفت آمریکا چجوریه میشد موفق شد من تونستم الان این ماشینمه باید ذهن رو کنترل کنیم و…

    من چنان این آتیش توی دلم روشن شد که 24 ساعت گوش میکردم به فایل ها و آنقدر شور و شوق داشتم که پرواز میکردم یعنی من که هیچی نداشتم و لباسامم پاره بود و کهنه یک گوشی خریدم یک دو تا دوچرخه خریدم یک سیستم گرون قیمت و اصلا این نتایج من رو به اهتزاز در میاورد

    یعنی گاهی اوقات نشانه ها نمیزاشت فایل استاد تموم بشه!

    دوستانی که با من دعوایی و کینه ای بودن همه رفیق شدن توی مدرسه همه به من احترام میزاشتن وارد یک تیم فوتبال شدم و پیشرفت کردم و اون آدم بی استعداد به یکی از ستاره های شهر تبدیل شد و نمراتم بهتر شد توی یک مدرسه خیلی خوب که بهترین دبیر هاش شهر بودن داخلش با تجسم چندین باره قبول شدم با اینکه هیچ امتیازی نداشتم

    یک تست پیکان تهران برگزار شد و من رفتم تهران و اولین بار تهران رو دیدم در کمال تعجب پدرم قبول کرد درخواست من رو برج آزادی لمس میکردم وقتی اولین بار برج میلاد رو دیدم باور نمی‌کردم این برج میلاده اون سنگ های کدر برج آزادی رو لمس میکردم.

    یک تست پیش اومد با 6 تا از رفیقام رفتیم مشهد و آنقدر خوش گذشت که بهترین لحظات زندگیم بود اولین بار بود حرم رو توی شب می‌دیدم یک با دیگه هم پیش اومد و با دوستان همگی رفتیم مشهد و با تیم فوتبال که بهترین لحظات زندگیم بود توی تیم همه به من احترام میزاشتن و من آنقدر سپاس گذار خداوند هستم برای این نتایج امسال هم فوتبال رو کنار گذاشتم تا درسم رو بخونم برای کنکور و توی یک شهر بزرگ دانشگاه قبول بشم و برم برای پیشرفت کردن در شهر بزرگتر.

    این نتیجه استمرار کمابیش من بود استاد سپاسگزارم خدا برام نوشت و این رد پای من میمونه برام.

    امیدوارم در پناه یزدان شاد و خرم باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    محسن mohsenta57 گفته:
    مدت عضویت: 957 روز

    به نام خدای مهربانم که هر آنچه دارم از اوست و سپاسگزارم نعمات بیشمار او هستم

    درود خدمت استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته گرانقدر و همه دوستان هم فرکانسی خودم در بهشت واقعی روی زمین یعنی این سایت الهی ..

    باز هم خدارا شکر میکنم بابت اینکه فرصتی به من داد تا یک روز عالی دیگه را شروع کنم و چشمانم را با دیدن و گوشهایم را با شنیدن اموزش عالی دیگری از استاد عزیزم به دیدن و شنیدن نکات مثبت عادت بدهم .خدایا شکرت

    راستش چند روزی است که میخواستم اتفاقات عالی و هر چند کوچکی که اخیرا برای من افتاده را بنویسم تا هم ردپایی برای خودم باشه و هم دوستان و خانواده اصلی خودم را در این سایت در جریان بذارم تا شاید بشه الهامی مثبت برای قلب برخی از عزیزان ولی حسم و قلبم بهم اجازه نمیداد در فایلهای قبلی کامنت بذارم تا اینکه امروز این اجازه صادر شد و نمیدونم اصلا جاش در این فایل است یا نه ولی به هر حال الان بهم الهام شد که اینجا بنویس و من هم گفتم چشم

    به هر حال وقتی به زندگی خودم قبل و بعد از وصل شدن به این سایت الهی نگاه میکنم میبینم که وای خدای من چقدر تغیر کردم و چقدر زندگی برای من راحتتر و آسانتر شده . منی که اخلاق تندی داشتم، دارم یواش یواش آرامتر میشم و حتی دوستان و نزدیکانم دقیقا به این موضوع اشاره میکنند که چقدر آرامتر شدی و تغییرات رفتاری مثبت تو کاملا مشهوده و حتی نوع حرف زدنت تغییر کرده و آرامتر شدی .خدایا شکرت

    اما بریم سر موضوع اصلی که میخواستم در اینجا بنویسم

    راستش من خیلی به طبیعت و طبیعت گردی علاقه دارم ولی به دلیل سختی هایی که در طبیعت گردی جود داره حالش رو ندارم که زیاد برم تو طبیعت و کمپ کنم و بیشتر میریم و یک صبحانه مختصر ( خیار و گوجه و گردو و پنیر و آب میوه و البته نان تازه ) میخوریم و میایم و این یعنی حوصله جمع کردن چوب و درست کردن یک آتیش حسابی و درست کردن یک غذای گرم و چای زغالی را ندارم ولی چی بگم برای شما که وای از این دوره ها و خدارا شکر که وقتی قوانین را درک کنی حتی در تفریحاتت هم خدا کنارته و باهم دیگه حال میکنید .. پنجشنبه شب بود که دخترای ناز من با همون لحن بچگانه و شیرینشون که قبلا حواسم به این لحن زیبا و لذت بردن از اون نبود به من گفتند بابا میشه فردا ما رو ببری طبیعت؟؟ و من در کسری از ثانیه داشتم با خودم فکر میکردم و میگفتم الان که سرده و نمیشه رفت تو طبیعت و صبحانه همیشگی را خورد و اگر بخوام ببرمشون باید آتیش درست کنم و ولش کن که به خدا حالشو ندارم که یکدفعه یک الهام واضح بهم گفت بیخیال محسن مگه نمیگی خدا همه جا حواسش هست؟؟ و به خدا بعد از این اتفاق بسرعت برق و باد گفتم باشه بچه ها و فردا صبح میریم و یک املت عالی و چای زغالی درست میکنیم و بچه ها خوشحال و خندان رفتند و من ماندم و برنامه فردا ولی گفتم خدا هست و درست میشه . فردا صبح اول وقت بیدار شدیم و با عزیز دلم وسایل را آماده کردیم و بچه ها با خوشحالی بیدار شدند و تا خود پارک چیتگر داشتند در مورد اینکه الان میریم و بابا آتیش روشن میکنه و اونجا کلی بهمون خوش میگذره صحبت میکردند و من فقط داشتم میگفتم خدایا خودت میدونی من حوصله جمع کردن چوب را ندارم و خودت گفتی بیاما و من هیچ کاری نمیکنم و خودت میدونی .(خخخخ) خلاصه رسیدیم پارک جنگلی چیتگر و شروع کردیم به گشتن برای پیدا کردن یک جای مناسب و از جلوی چند تا آلاچیق و جایگاه گذشتیم و از جلوی یکی از اونها که گذشتم یکدفعه دیدم جایگاه کثیفه ولی روی قسمتی که برای آتیش آماده کردند پر از چوبه و در همون لحظه این فکر به ذهنم رسید که حداقل نگه دار و چوبهاشو بردار و بعدا استفاده کن ولی نمیدونم چرا یکی بهم گفت بیخیال برو جلوتر همه چیز حله و من با اینکه دائم داشتم به اون چوبها فکر میکردم ولی گوش کردم و گفتم چشم و رفتیم تا بالاخره پرنسس ها و عزیز دل یک آلاچیق را که منظره بهتری داشت را دستور دادند که بایستم و من هم که راه دیگه ای نداشتم به اینها هم گفتم چشم …حالا پیاده شدیم و نگو که خدا هم پیاده شده و زودتر از ما کارشو شروع کرده ..خب آلاچیق پر آشغال( متاسفانه ) و جای آتیش هم خالی ( یعنی چی خدا؟؟؟؟ تو گفتی بیا خودم هستم و وای از انسان که عجوله )یک تکه چوب برداشتم چون جارو نداشتم و گفتم بذارید کف آلاچیق را تمیز کنم تا بشه زیرانداز انداخت که همین اولین چوب را کشیدم که یکدفعه صدای یک کارگر محترم پارک از دور اومد که داشت میدوید ( به خدا قسم که داشت میدوید ) و من گفتم یعنی چی چرا داد میزنه ؟ من که کاری نکردم و یهو رسید و گفت میخواهید اینجا بشینید ؟؟؟ گفتم آره ایرادی داره ؟؟؟ گفت نه ولی اینجا کثیفه صبر کنید تا جارو بزنم و یکدفعه من و عزیز دلم خندیدیم و به هم نگاه کردیم و گفتم دیدی خانم ؟تحویل بگیر خدا کارشو بلده ( صبر کنید هنوز مونده و فکر نکنید کار خدا همینجا تموم میشه ) این برادرعزیزم داشت با شور و شوق جارو میزد که دیدم کارگر محترم دوم با سرو صدا اومدو با دعوا جارو رو از اولی گرفت که الا و بلا باید من جارو بزنم( خدای من این دیگه چه اتفاقیه؟؟؟؟ حالا من و عزیز دلم چشمامون داره از حدقه میزنه بیرون که یعنی چی؟؟؟ خدا داری با ما چکار میکنی؟؟؟؟؟؟ ولی خب باز هم زدیم زیر خنده چون قوانین را داریم یاد میگیریم و به کار میبندیم) خلاصه آلاچیق شد مثل روز اولی که ساختنش و تمیز ….خدایا شکرت .. کارگرها گفتند میخواهید آتیش روشن کنید ؟؟ گفتم آره گفتند اینجا چوب پیدا نمیشه و یکیشون شروع کرد از روی زمین چوبهای کوچک را جمع کرد و گفت شما دستکش ندارید دستتون زخم میشه من جمع میکنم (خدااااااااا) و من ازش تشکر کردم و گفتم نمیخواد عزیزم برو شما به کارت برس و اون قبول نمیکرد که دیدم دومی نیست و توی دلم ازش تشکر میکردم که یهو باز دیدم یکی داره داد میزنه و دیدم همون دومیه که داره با یه تنه درخت (خخخخ) میاد و گفت بفرما اینو بسوزون خشکه و آتیش خوبی میده و یا خداااا من دیگه داشتم میمردم از ذوق و خوشی که خدایا دمت گرم و ممنون و به خدا بقیه اش را خودم انجام میدم چون فقط مونده که یه کبریت بزنم و آتیش خودش روشن میشه ولی خدا گفت نه عزیزم امروز مهمون منی شما و همه کارها به عهده منه چون اول صبح حواسم بود که توی دلت گفتی خدایا به امید خودت و کارها را برای من انجام بده …

    آقا نمیدونم چرا ولی با اینکه چوب داشتیم ولی یه حسی بهم گفت برو پشت آلاچیق و ببین میتونی یک کم بیشتر چوب جمع کنی و من که علتشو نمیدونستم فقط گفتم چشم و رفتم پشت آلاچیق و دیدم یک تل زغال( ما بهش میگیم یه کُپه زغال ) خاموش که خاکستر روی اون رو گرفته اونجاست و کمی چوب هم کنارشه و گفتم اوکی میرم یک کم زغال و این چوبهارو میبرم و چشمتون روز بد نبینه همین که خواستم دستمو نزدیک کنم به زغالها دیدم اوه اوه مثل دمای خورشید میمونه و داغه و فوت کردم که دیدم یا خدا آتیشی مثل آتیش زغال توی کبابی ها آماده آماده زیر خاکستر ها است که دیگه نتونستم طاقت بیارم وبلند قهقه زدم و عزیز دلم رو صدا کردم که بیا ببین من حتی کبریت هم نزدم و خدا اینکار رو هم خودش انجام داده و اون کنده درخت را هم گذاشتم روی این آتیش زیر خاکستر و با یک فوت، یک آتیش مشتی که به شعاع یک متر رو گرم میکرد درست شد و جای همه بچه های سایت خالی چون یک املت مشت و یک چای آتیشی درست کردم که دخترام میگفتن بابا این چرا طعم و مزش اینجوریه؟؟؟ چرا اینقدر خوشمزه است و فرق میکنه ؟؟؟ من میگفتم این غذایی است که خدا درست کرده و باید هم طعمش فرق کنه و چهار تایی خدارو بابت لطفش شکر کردیم و البته که بیمعرفت بودیم حتی یک لقمه هم به خدا تعارف نکردیم و همشو خودمون خوردیم …خدایا شکرت خدایا شکرت

    بله عزیزان واقعا این اتفاق و در کنارش، این فایل به من این درس رو داد که اگر به قوانین ایمان داشته باشیم و استمرار در بکار گیری و درک بیشتر قوانین ساده و بدون تغییر خدا داشته باشیم و خدا رو در کوچکترین کارهامون هم وکیل خودمون قرار بدیم و کار را به اون چرخاننده تمام هستی واگذار کنیم و خودمون فقط بندگیمونو بکنیم ، قطعا امور بهتر و راحتتر و با کیفیت بالاتری انجام خواهد شد و چی از این بهتر که من بندگی کنم و خدا هم خداییشو بکنه و ارباب باشه …

    استمرار در بکار گیری قوانین خدا در همه امور باید باشه از ریزترین کارها مثل پارک کردن ماشین تا بزرگترین کارها مثل تغییر شخصیت و ایجاد حالت خوشبختی واقعی در زندگیت و باید اینو بدونیم که خدا خودش را در همه جا نشون میده و ما کافیه چشمانمون را باز کنیم و ببینیمش و ازش عبرت بگیریم و در راه تقویت باورهامون ازش استفاده کنیم .. حتی مثلا باید حواسم باشه که اگر چندماه پیش به هوش مصنوعی گفتم تصویر پسر منو در حالیکه در رشته کامپیوتر درس میخونه و به ورزش بسکتبال علاقه داره را بهم بده و اون تصویر را بده و من اصلا حواسم نباشه که در انتهای اون تصویر عکس یک صندلی گیمینگ سیاه و سفید قرار داره و دقیقا چند ماه بعد و در روز تولد پسرم برای اون صندلی ( توجه کنید دقیقا همون صندلی را ) بخرم و یکهو یادم بیوفته و اون تصویر را نگاه کنم و از استمرار در بکار گیری قوانین باز هم شوکه بشم و خدارو شکر کنم و باز هم باورهام تقویت بشه که اگر این استمرار در تمرین بکار گیری قواعد جهان هستی در اتفاقات هر چند کوچک از نظر من میتونه موثر و مثبت باشه پس قطعا قطعا در اتفاقات بزرگ زندگی من نیز تاثیر خودش را خواهد گذاشت و با تمام وجودم اینو میگم که خدایا من به تو و به قوانین بدون تغییر تو ایمان دارم و به هر خیری که از تو به من برسه فقیرم و تسلیمم در برابر لطف و کرم بیحد و بی نهایت تو

    الهی که همه شما به هر انچه که بهش فکر میکنید برسید و برای همه شما آرزوی بهترین ها را دارم

    در پناه خدا شاد باشید و سلامت

    IN GOD WE TRUST

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      مجید بختیارپور عمران گفته:
      مدت عضویت: 973 روز

      سلام بر محسن عزیز

      به بهههه خوش بحالت چه حالی خدا بهت داد نوووووش جونت دلم خواست اون آتیش تو هوای سرد و اون چایی آتیشی و املت وااااااای شهید شدم خخخخ عجب داستان الهام بخش عالیییییی خیلی بهم حال داد چرا اتفاق به این بزرگی و مهمی و زیبا رو گفتی اتفاق کوچیک اتفاقا این کار،کاره بسیاااار مهمی بود که دلم را خیلییی گرم کرد و بر ایمانم افزود خیلی دمتگرررررم چه عشقی کردی در کنار حانوادت نووووش جونتون و دم دستان مهربان و با محبت خدا گرم اون دوتا فرشته ای که اومدن تا دست به سیاه سفید نزنی چه حالی خدا بهت داد دمشگررررم البته منم داستان اینطوری دارم واقعا وقتی قبل رفتن به جایی داستان و میسپاری به خدا واقعا همه چی وقف مرادمون میشه چقد همه چی آسونه این شرطی شدگی های هزاران ساله ذهن کار و برامون الکی الکی سخت میکنه خداجونم خودت کمکمون کن تا از این باورها و برنامه های پوسیده قدیمی نجات یابیم و به تو بچسبیم تا کارها بر ما آسان شود …

      دمتگرم محسن جان با اشتراک گذاشتن داستان زیبای طبیعت گردی که داشتی خوش باشی در کنار خانواده 4نفره وباعشقت و زندگی همیشه با خدا به کامتون باشد.

      شاد باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        محسن mohsenta57 گفته:
        مدت عضویت: 957 روز

        درود مجید جانم ..

        ممنون بابت اظهار لطفت .خداروشکر که براتون الهام بخش بوده و دمت گرم که چه تذکر به جایی دادی تا تلنگری باشه برای دهن نجواگر من که چرا گفتم اتفاق کوچک؟؟؟؟ حق با شماست و اتفاق خیلی بزرگی بوده و ممنون از خدای مهربان بابت دریافت این کامنت پر از عشق و انرژی مثبت..واقعا وقتی بهش توجه میکنی میبینی هر موقع که کارهاتو به خدا سپردی و البته شرطش اینه که ایمان بهش داشته بلشی و نشانه اش هم حس خوب مطمئن بودنه ،خودش چنان برنامه ریزی دقیق و جالب و سرگرم کننده ای را ترتیب میده که همینجوری هاج و واج میمونی که یعنی جی؟؟؟ مگه میشه؟؟؟ اتفاقاتی میوفته که اگر من خودم را هم میکشتم نمیتونست به این باحالی انجام بشه …مثلا بخداوندی خدا اگه من خودم میخواستم یکنفر را پیدا کنم تا این کارهایی که در کامنت بالا گفتم را انجام میداد اونهم اونموقع صبح یا نمیشد و یا همون ادم ازمن مبلغ قابل توجهی پول طلب میکرد ولی وقتی بسپاری به خدا نه تنها پول نمیخوان بلکه با هم سر انجام کار تو دعواشون میشه ..خدای من که مغزم داره منفجر میشه از درک قوانین .. ..پاینده باشی برادر

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      مصطفی ابوطالبی گفته:
      مدت عضویت: 543 روز

      سلام و تحیت پروردگار بر محسن عزیز

      با خوندن کامنتت کلی اشک ریختم که ما وقتی امید و توکلمون به تنها فرمانروای جهان هستی میدیم او کار خودشو خوب بلده

      محسن جان امروز هر روز صبح که از خواب پا میشم قبل از اینکه برم سر کار تمرینهامو انجام میدم و بعدش به خدا میگم خدایا منو به راه راست هدایت کن منو به راه کسانی که بهشون نعمت دادی نه گمراهان خدایا کمکم کن و از خدا می‌خوام اتفاقات خوبی برام رخ بده و توکل میکنم بهش و میگم به امید تو خدا

      خلاصه محسن جان امروز یادم رفت

      وقتی که رفتم سر کار صاحب کارم بهم گفت مصطفی در گونی آرد رو باز کن و اون گونی آرد به نظر صاحب کارم به خورده بد قلقه و بد باز میشه

      و منم ترس داشتم از اینکه این کار رو بکنم و ذهنم نجوا میکرد و سخت شده بود برام یه خورده ای

      من یه سر گونی رو اومدم با چاقو بریدم و باز نشد اون لحظه یادم اومد که من صبح به خدا نگفته بودم که خدایا امیدم به تو و کمکم کن همون لحظه شروع کردم با خدا صحبت کردن و نجواها میومد و می‌گفت حالا میگی خدا حالا دیگه فایده ای ندارد اینا رو باید صبح قبل اینکه سر کار بیای میگفتی خلاصه یه حسی بهم گفت اونور گونی رو چاقو بنداز باز میشه و نجواها می‌گفت تو عمرا بتونی در این گونی رو باز کنی منم به حرف خدا گوش دادم و اونور گونی رو چاقو انداختم و خیلی راحت باز شد اونجا بود که ذهن ساکت شد و گفتم ببین من از خدا خواستم و خدا به خواستم رسوندم و جلو صاحب کارم سر بلندم کرد اینه خدا آره ذهن اینه خدا

      راستش محسن جان منم تجربهای مختلفی دارم از اینکه خداوند منو به خواستهام رسونده فقط کافیه ما ذهنمون رو کنترل کنیم و احساسمون رو خوب نگه داریم بخدا رسیدن به خواسته به قول استاد برا کسی کسی که احساس خوب داره خیلی هم راحته

      سپاسگذارم ازتون عزیز دلم که کامنت شما باعث یاداوری این اتفاق خوبی که امروز صبح برام افتاد شد

      براتون آرزوی موفقیت ثروت سلامتی خوشبختی حال خوب اتفاقات خوب و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    حمیدرضا صادقی گفته:
    مدت عضویت: 4009 روز

    سلااااام و ارادت

    ردپای 7 ام

    ساعت 4:10 دقیقه صبح ، و من با حس عالی دارم این کامنت را مینویسم چرا که در مداری قرار گرفتم که بسیار بسیار براش خوشحال و سپاسگذارم !!! چرا که …..

    چند روزی بود در حین کار کردن روی پروژه مهاجرت به مدار بالاتر ، نشونه های مختلفی از دوره 12 قدم دریافت میکردم !

    قدم اول را چند سال پیش خریداری کرده بودم ولی متاسفانه در مدار ادامه قدم قرار نگرفتم ، این ماه که با حساب مدیریت مالی ام ، خیلی دلم میخواست از این فرصت 25% سایت به عنوان یه بهونه برای حس خوب و هم مدار شدن بیشتر استفاده کنم و محصولی را خریداری کنم ، و چه محصولی بهتر از دوره تکاملی و همینطور با مبلغی بسیار بسیار کم مثل دوره 12 قدم !!

    یک ایمیل را از گروه تحقیقاتی عباس منش داخل اینباکس ایمیل هام نگه داشته بودم از قبل و به شکل هدایتی یهو بهش برخوردم و دوباره بازش کردم و خوندم و نشونه عالی دیگه از یادآوری دوره فوق العاده 12 قدم ، که یاد آوری اینکه در قدم دوم دوباره همراه بشم و اینبار بتونم هم فرکانس دوره بمونم ، آخه جالبه بگم که ورودی مالی و جور شدن مبلغش هم هدایت خداوند بود در این ماه ( با اینکه هر قدم مبلغ کمی هستش ) و از این هماهنگی و هدایت بسیار ، بسیار خوشحال شدم !

    بعد از 7 فرودین 1398 که قدم اول را خریداری کرده بودم ، الان ( 9 بهمن 1403 ) هم مدار در قدم دوم دوره 12 قدم شدم !!

    خیلی خوشحالم و از اونجایی هم که من با تیمی مشغول کار هستم که زمانبندی تقویمی ما ( روزها و تعطیلاتمون ) به تاریخ میلادی و کشور کانادا هماهنگ هستیم ، حدود یک ماه پیش با تحویل سال میلادی ، منم هدف گزاری ام را همراه با سال میلادی تغییر دادم ،

    و حالا به نسبت سال میلادی اول سال هستیم و آپدیت هدف گزاری را انجام دادم و الانم هم فرکانس قدم دوم بعد از چند سال شدم !!

    الهی شکر ، الهی شکر ، الهی شکر

    چه نشونه ای از استمرار در مسیر درست از این بهتر ؟!!

    امیدوارم که کل سال را در فرکانس این دوره باشم و وقفه ای نیفته و تکاملش را با لذت طی کنم : )

    این حس خوب را برای همه دوستانی که منتظر تجربه دوباره اش هستند از صمیم قلبم آرزو میکنم

    پس حالا با توجه با آگاهی های این فایل

    با توکل بر خدا تلاش میکنم در مدار بمونم ، نقاط ضعفم را با استفاده از فایل های هدیه ، دوره های قبل و قدم به قدم در دوره 12 قدم پیدا کنم و بهبود ببخشم و نتیجه را به خداوند بسپارم ! که همواره خداوند بیش از آنچه فکرشو کنیم هوامون را داره : ))

    اینقدر الان ذوق دارم و خوشحالم که چیزی دیگه به ذهنم نمیاد و کامنتم را با جمله عالی استاد تموم میکنم که :

    اگر حرکت کنید و توکل کنید به خدا و ایمان داشته باشید و قوانین را هم درک کنید ، خیلی خیلی زود از سخت ترین روزهای زندگی تون ، بهترین روزهای زندگی تون را میسازید

    .

    دوستتون دارم ، به امید حیات در ادامه مسیر

    یا حق : )

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    بتول ازادنیا گفته:
    مدت عضویت: 970 روز

    سلام

    میخواستم تجربه ی خودم و در مورد این فایل بنویسم

    راستش اولش قصد نوشتن کامنت روی این فایل رو

    نداشتم یعنی اصلا چیزی به ذهنم نمی اومد که

    بنویسم ولی داشتم فایل و گوش میکردم همینکه

    رسیدم به این جمله که«زندگی هر کس موقعی که

    تسلیم خدا میشه تغییر میکنه» اونجا بود که صدای

    درونم بهم گفت منم ماجرای تغییرم رو بنویسم.حالا

    که فکر میکنم دقیقا اونجا که تسلیم خدا شدم

    زندگیم تغییر کرد،استاد من مدتها بود که دچار

    روزمره گی شدید شده بودم یه جورایی زندگی برام

    بی معنی شده بود همش به خودم میگفتم هر روز

    که از خواب بلند میشی بازم باید همون کارای

    تکراری و کسل کننده روزای قبل و انجام بدی،هر

    روز کارای خونه ،هر روز اشپزی و نظافت و درس

    مشق بچه ها این خیلی کسل کنندس ،من اون موقع

    با ذهن منطقی خودم میرفتم جلو و بهم میگفت

    مثلا برای اینکه زندگیت کسل کننده نباشه فلان کار

    و انجام بده ،فلان چیز و بخر،فلان تغییر و تو خونه

    انجام بده و…همه ی این کارها رو انجام دادم ولی

    فایده ای نداشت، الانکه که فک میکنم میبینم که

    من فقط داشتم بیرون و تغییر میدادم و نمیدونستم

    که اصل درون ادمه ،روز تولدم رسید ولی اصلا

    خوشحال نبودم با خودم گفتم که واقعا زندگی خیلی

    بی معنیه کاشکه هیچ وقت مامانم منو بدنیا

    نیاورده بود ،اگه من همین الان بمیرم با کلی حسرت

    توی دلم میمیرم اخه این چه زندگیه؟! وقتی

    با ذهن منطقیم حساب کتاب میکردم و میدیدم که

    چقدر با خواسته هام فاصله دارم و اگه همینجور

    پیش برم شاید حتی یه روز هم نتونم اون زندگی رو

    که دوس دارم رو تحربه کنم اینا باعث میشد غمم

    بیشتر بشه ،یه حس ناامیدی خیلی

    بدی تو وجودم رخنه کرده بود ، اخرا همش این

    سوال تو ذهنم

    تکرار میشد که واقعا هدف از زندگی چیه؟هدف از

    افرینش ما چی بوده؟واقعا خدا واسه چی ما رو

    افریده؟ فکر میکنم دقیقا همونجا بود که من واقعا

    تسلیم خداوند شدم و همه چی رو سپردم به

    خودش و اونم با یکی از دستانش منو با سایت شما

    اشنا کرد،(جالب اینجاس که من اون موقع

    خیلی وقت بود که شمارو

    میشناختم ولی خب اون موقع گوش و چشم من کر

    و کور بود و خب گوش نا محرم نباشد جای پیغام

    سروش)

    از اون به بعد زندگیم یواش یواش خییییییلی

    تغییر کرد ،الانکه که حدودا دو سه ماه میگذره

    خیلی حسم

    بهتر شده،استاد شما نمیدونید با زندگی من چه

    کردید؟حس ادمی رو دارم که قبلا با یک عالمه قل و

    زنجیر (عقاید پوچ و مزخرف و محدود کننده)که به

    پاش بسته شده بودو حرکت میکرد

    ولی یکدفعه همه ی اون غل و زنجیرها باز

    شده و الان میتونه خیییلی سبکبال و با سرعت

    بیشتری حرکت کنه ،حرکت که هیچ دیگه احساس

    میکنم دارم پرواز میکنم،برای من نتیجه یعنی همین

    احساس ارامش و ارتباطی که با خدا دارم و سعی

    میکنم هر روز این نتیجه رو بزرگتر کنم ،اون وقتا

    خیلی از مرگ میترسیدم ولی الان خیییلی ترسم

    کمتر شده،دیگه هرگز دوس ندارم به اون روزا برگردم.

    هر روز خدا رو شکر میکنم که منو به راه راست

    هدایت کرد

    هر روز خدا رو شکر میکنم که منو با شما اشنا کرد

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    مریم انصاریان گفته:
    مدت عضویت: 1802 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

    «وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ»

    «أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ»

    ——————————————————————

    سلام استاد جان سلام به استاد شایسته و به دوستان عزیز

    سپاسگزارم خدایا که باز بهم فرصت نوشتن دادی.

    استمرار در مسیر درست، این مسیر درست شرطه و من از وقتی قانونو شناختم شک نکردم به درست بودنش انگار با همه وجودم باورش کردم و همین باعث شد علیرغم مسیر ناهموارو کمی طولانی که به خاطر فراوانی باورهای نادرستم یا خیلی عمیق بودنشون بود ،سعی کردم هیچ وقت از مسیر برنگردم و همه تلاشمو کردم و ادامه دادم تا رسیدم به جایی که واقعا درک و فهم من از قانون هیچ ربطی به چند ماه پیشم نداره و هر روز روند تغییراتمو دارم میبینم که بهتر میشه و عملگراتر شدنم ایمان و امید و آرامشی که در وجودم هست، هدایتهایی که دریافت میکنم و حمایت خدارو بودنشو کنارم حس میکنم منو مصمم تر میکنه به ادامه دادن به اینکه قطعا نتایج میاد.

    استاد عزیزم من اولین بار از شما درباره قانون تکامل شنیدم و همون تقلاهای منو یجورهایی کم کرد تا رسیدم به نقطه ای که احساس میکنم واقعا تسلیم خداوند هستم امیدوار هستم و صبورانه دارم تو مرحله عمل صالح حرکت میکنم.

    در واقع با نگاهی و درکی متفاوت حرکت میکنم وگرنه خوب تو این مدت من کلی تغییرات بزرگ داشتم خیلی مسائل رو حل کردم اما مدتیه رسیدم به نقطه ای که سیستم رو ،خدارو ،جهانو با درکی متفاوت دارم میفهمم، قلبم به معنای واقعی باز شده و احساسم خوبه ، آرامم و خوشحال و حتی نسبت به قبل رهاتر و بی خیال تر چون ایمان دارم منم که خالق صد درصد زندگی اینده خودم هستم و اونجوری که میخوام میسازمش.

    إیّاک نعبد و إیّاک نستعین إهدنا الصّراط المستقیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    ثریا مرادی گفته:
    مدت عضویت: 3390 روز

    به‌نام خدای مهربان

    چقدر این روزها رو دوست دارم از خداوند سپاسگزارم که دوباره دارم نظر مینویسم و فایل میبینم و دوستامو و استاد میبینم

    این سوالی که جواب دادید همیشه تو ی تصوراتم بود که من دارم ازتون می‌پرسم اگر برگردید هقب چی‌کار میکنید.. این جواب که خیلی سخت نمیگیرم چقدرم خوشحالم کرد، چقئذ آرومم کرد. چقدر باورهای مخربی که رو نابرده رنج گنج میسر نمیشود یا آدم صب تا شب باید برنامه ریزی کنه چقدر این چیزا مزخرفن منو رها کرد.

    لذت بردن، حرص نخوردن اصلی ترین هدف زندگی منه. من یک پاشنه آشیل خودمو فهمیدم عجله، از وقتی اینو فهمیدم و این فایل دیدم تصمیم گرفتم تعهد دادم روی عجله ام کار کنم، صبور تر بشم بیشتر لذت ببرم.

    استاد و دوستای گلم من یه نکته‌ای که راجب قانون بهم ثابت شد این بود که وقتی از قانون استفاده می‌کنی اصلا اصلا درگیر مسیرای چرت و پرت در یک کلمه حایشه نمیشی اینوشو خیلی دوست دارم، لذت بردن، پارک رفتن تو فضای سر سبز بودن خیلی بهم لذت میده، یه زمانی که باورام مخرب بود از گل خیلی بدم اومد نمیدونین قانون خداوند چه جوری منو عوض کرد یه عالمه گل خریدم گلکاری می‌کنم و چقدر از فضای سرسبز لذت می‌برم.

    چند روز پیش یه فایلی از وارن بافت میدیم که توش میگفت کسی که می‌خواین شبیهش بشین یا الگو قرارش بدین صفاتشو بنویسین و کسی که نمیخواید مثل اون باشید هم صفاتش بنویسید حالا روی صفتای کسی که دوست دارین مثل اون باشین رو روی خودتون کار کنید چند سال بعد برگردید و این تمرینو ببینید حالا خودتون همون فردی شدین که میخواستین باشین. من بابت قانون بابت زندگی بابت آرامش و بابت خیلی از مسائل و طبق یه فایلی که توش میگفتین راجب الگو انتخاب کردن دوستتون که شما هم آزادین، هم وقت دارین هم سالمین و هم ثروتمندین. من این تمرینو انجام دادم و شما رو الگو و در واقع مسیر شما رو الگو قرار دارم و بیشترین ویژگی که از شما دیدم تو این چند سال توحید، عدم وابستگی، لذت بردن ، آرامش، ثروت سازی و باورسازی، راحت بودنو قرار دادم تا روشون بیشتر کار کنم.

    الان احساس میکنم زندگیم خیلیی لذت بر تر شده، چقدر آرامشمو دوست دارم، خنده‌هامو من یه زمانی همش به فکر این بودم من اگر مثلا صندل بپوشم برم بیرون وای مردم چی میگن ؟ خدا سرشاهده از وقتی که قانون شناختم که فقط خودم و خدای خودم برای بیرون رفتن و پیاده روی و بام تهران و … کلا یه بارم کفش نپوشیدم فقط صندل چون راحتم خیلی خوبه این اعتماد به‌نفس.

    خبر خوبی دارم یه عالمه رفتم مصاحبه زبان اینقدر زبانم پیشرفت کرده بودم که اون مصاحبه کنندمون انگشت در دهان مونده بود خیلی احساس خوبیه و یه لحظه فک کردم نشستم وسط لندن: d خیلی عالی بود چقدر لذت بردم

    یادمه توی نظر گفتم رفتم توی بانک ملی حساب باز کردم و احساس میکنم باور دارم خدای درون ثریا گفته که خیلی توش پول میاد. وقتی باور ساختم هرچی درآمد بیشتر بشه خرجم کمتر میشه یا اونقدر درامدم زیاد میشه که خرجام توش گمه. از حقوق این ماهم پولی خوبی برام موند که اولین قدم و یکی از خواسته‌هامو براورده کردم و یه طلا برای خودم سفارش بدم اینم بگم میخواستم برم طلافروشی بگیرم ولی یه حسی بهم گفت آنلاین بگیرم سفارش بدم از دیجیکالا، سفارششم دادم کلا به آنلاین خریدن علاقه دارم احساس خوبی راجبش دارم آنلاین بخرم خیلیم جدیدا آنلاین میگیرم خداروشکر

    برای توجه کردن روی نکات مثبت برای خودم یه تمرین دادم صبا توی دفترم شکرگزاری میکنم بابت تمام نعمتام بابت شما دوستانم، بابت استادم، بابت خدای درونم چقدر خوبه اینجا چقدر سایت دوست دارم جایی هست که میام حرفامو میگم دوستام میخونن استاد میخونه وکلی لذت میبرم و با خودم عهد کردم اگر روزی بیشتر از 50 تا بابت نکات مثبت اطرافم سپاسگزاری کنم و 10 تا فراوانی رو بگم( این تمرین ده فراوانی رو از نظرات ثروت 1 یاد گرفتم اینم مزایای نظر خوندن : دی) خداوند یه خبر خوب بهم میده یا جهان بهم خییلی حال میده بعضی وقتا که این تمرین شروع میکنم قسمت دوم که خداوند بهم خبر خوب میده رو اصلا یادم میره اینقدر که غرق احساس خوب اولی میشیم غرق لذت سپاسگزاری میشم.

    نکته‌ای که میخواستم بگم من دورکاری شروع کرده بودم و ی مدت دورکاری میکردم ک تصمیم گرفتم بزارمش کنار و به یه باور برای ثروتمند شدن نیاز نیست زیاد کار کنی برسم و به تضادی بربخورم و به این برسم که منم واقعا وقت آزاد میخوام. یعنی این خواسته رو اصلا قبلا نداشتم اتفاقا قبلا دلم میخواست روزم شلوغ باشه از صب کار کنم تا شب اون موقع که بهش رسیدم دیدم نه اصلا من ادم صب تا شب کار کردن و روز شلوغ اینا نیستم من وقت آزاد میخوام فایل گووش کنم نظر بخونم برم بیرون برم طبیعت و … و این باور در من شکل گرفت که من برای ثروتمند شدن نیازه که روی خودم کار کنم کار ذهنی نه فیزیکی. همین طور که داشتم روی باورهام کار میکردم ثروتمند شدن راحته، هر چی ثروتمند تر بشی عزیزتری نزد خدا، ثروتمند شدن وظیفمه. به ذهنم اومد الهام شد ک یه کانال بزنم و محتواهایی که میی نویسم میره رو سایتا رو بزارم توش تا اگرم کسی خواست بهم سفارش بده تک وتوک کارا رو انجام بدم هفتگی یه دوتایی که دیگه اونقدر درگیرم نکنه. که الانم کانالم تازه نوپاس و حدودا 30 و 40 تا دنبال کننده داره اما امیدوارم و ایمان دارم تکاملون که طی کنیم هر روز بهتر بهتر بهتر بشه

    دوستون دارم دوست داشتم اینا رو بگم انشالله همیشه شاد باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      میثم جبلی گفته:
      مدت عضویت: 2971 روز

      سلام دوست عزیز

      از خوندن نوشتتون لذت بردم، مخصوصا پارگراف آخرش که تشابهاتی با باورهای الان خودم داشت و دارم روش کار میکنم، امیدوارم روز به روز راحتتر و شاد تر پول بسازیم.

      سپاسگزارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    شادی توانگر گفته:
    مدت عضویت: 2619 روز

    سلام استاد و دوستان عزیز

    از وقتی که با شما آشنا شدم مرتب فایلهای رایگان را دانلود کرده و گوش میکنم.از نظرات دوستان خیلی استفاده میکنم وبرخی مواقع دوستان جواب یکسری سوالات را به فایلها و محصولات استاد ارجاع میدهند.وهمه ی اینها باعث شد که هر روز شوقم به خرید محصولات روز افزون بشه اما با دیدن قیمتها با خودم می گفتم من حالا نمی تونم آنرا بخرم.تا اینکه دیروز که می خواستم وارد سایت بشم

    سایت دیگری که با تشابه اسمی استاد است و محصولات را تا 95درصد تخفیف مبداد را باز کردم وگفتم قیمت محصولات راببینم تا موقع تخفیف بتونم آن راکه مورد نظرم هست را تهیه کنم .

    با دیدن قیمتها شوکه شدم.فکر کردم تخیف عید قربان شروع شده و بدون معطلی قسمت اول جلسه آفرینش وکتاب رویاهایی که رویا نیستند را با هزینه 25هزار تومان خریدم.

    بعدش با شوق آنرا دانلود کرده و نگاه کردم.عطشم که فرو نشست دلم خواست بقیه قسمتها را هم داشته باشم. گفتم با پشتیبانی تماس بگیرم تا مطمئن بشم تخفیف 95 درصدی با تخفیف عید قربان یکی است یا صبر کنم موقع تخفیف عید تا بتونم محصولات بیشتر ی بگیرم.

    با تماس وگفتن اولین جمله آب سردی بود که رویم ریخته شد حسابی وا رفتم چون سایت جعلی بود .ومن مجوز استفاده از محصول را نداشتم.وتوی نظرات دوستان خوانده بودم درصورتیکه هزینه واقعی را نپرداخته باشیم فایلها تاثیر ی در زندگیمان نخواهد داشت.

    حالا دیگه نه فایلی داشتم وتوی این بی پولی تازه 25هزارتومن هم از دست داده بودم.

    اما همیشه اعتقادم اینست چیزی برای از دست دادن وجود نداره حتما بهتر از اون را بدست میارم.

    داشتم فکر میکردم من باید چی را بفهمم از این مسئله؟

    یک باور غلط : من همیشه میگفتم من پولی برای خرید محصول ندارم.واین باور توجه به ناخواسته ام وبی پولی بود پس آنرا مرتب جذب میکردم.

    حالا دارم اصلاحش میکنم ومیگم بزودی از جایی که فکرش را نمیکنم،پول خرید دوره های آفرینش به دستم میرسد.وامیدوارم که تا زمان تخفیف عید آنرا دریافت کنم.

    این هم تجربه ای بود که با شما دوستان در میان گذاشتم ..یافتن باور اشتباه تجربه عظیمی است وخدا را شاکرم.

    استاد عزیز از شما سپاسگزارم که در روز های بی قراری ونا آرامیهایم شنیدن صدایتان به من آرامش میدهد .انگار خدا از طریق کلام شما با من حرف میزند ومبگوید نگران نباش من هستم.

    خدایا شکر گزار وسپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    ریحانه گفته:
    مدت عضویت: 1760 روز

    سلام استاد عزیزم

    درحالی به شدت تمرکزی دارم روی سفر به دور امریکا کار میکنم

    اما امروز احساس کردم دوباره نیاز دارم که قانون یک بار دیگه برام مرور بشه احساس کردم یه جاهایی انگار هنوز زور زدنه هست یه جاهایی درست نیست میدونید…

    و دارم محدود میشم خلاصه

    دقیقا مثل همون عادت های روزمره ی محدود کننده ای که مریم جان در دو فایل سفر به دور امریکا قسمت ۱۵۰-۱۴۹ درموردش صحبت کردند

    من هم با این باور اشتباه درمورد لذت بردن و در یک در مورد یکی از خواسته هام محدود شدم و بهم اجازه ی تجربه ی بیشتر خودم زندگیم و لذت بردن بیشتر رو نمیده پس تصمیم گرفتم کامنتم رو اینجا بذارم درواقع

    خداروشکر که هدایت شدم به این قسمت

    و خیلی زیاددد دوستدارم که حتما حتما حتما حتما ردپایی از خودم به جا بذارم دقیقا همینجا.

    چون مطمئنم که با تغییراتم در آینده دیدن این کامنت خیلی میتونه بهم کمک کنه که بدونم از کجا به کجا رسیدم

    فقط همون ۱۲-۱۳ دقیقه اول فایل رو گوش کردم

    و باورم نمیشه انگار حرفا خیلی خیلی برام جدید بود

    و یه جورایی مقاومت داشتم مقاومت نه به این دلیل که بگم اشتباهه

    به این دلیل که باورهای محدود کننده اجازه نمیداد که اصلا یه جاهایی یه سری چیزارو بشنوم‌ که بخوام باور کنم

    من

    همیشه ازهمون اول چون با سن کم با قانون آشنا شدم و تو همون سن کم با شما بعدش آشناشدم

    خیلی بهتر و سریع تر راحت تر از بقیه حرفاتون رو پذیرفتم.

    اما

    به شدت در این مورد اشکال دارم

    و باورهای محدود کننده ای

    که همچنان همچنان همچنان خیلییی وقتا لذت بردن بدین صورت که از دیدن یک پرنده ذوق کنم یا از یک مسیر لذت ببرم میدونید

    هرچیزی به غیر از لذت بردن از دقیقا خود خواستم و‌مسیرش رو کااااملا بیهوده میبینم

    و اتلاف وقت!!!

    وقتی میگید که با لذت بردن میشه رسید به خواسته و اتفاقا با لذت بیشتر نظر من اینه که

    فقط از خودِکاری که عاشقشم لذت ببرم

    ‌و بقیه ‌چیزا بیهودس

    (به دلیل چسبیدن زیاد به این خواسته)

    ولی با این باور محدود کننده و‌چسبیدنا و زورزدنای الکی که فقط باید برسم،هرچه سریع تر باعث میشه یه وقتایی دیگه موقع انجام دادنش هم به نوعی کلا لذت بردن رو فراموش کنم.

    دوستدارم اینجا خیلی راحت از باورهای این روزام در این مورد بنویسم تا به خودم کمک‌کنم

    بااینکه واقعا کودک درون بسیار فعالی دارم،به دنبال شادیم و برای خیلی چیزا ریلکس وبه دنبال لذت بردن

    و آگاهانه تلاش میکنم که اینطور باشه

    و میبینم که چطور اتفاقا کارهام داره خود خود و با لذت و به راحتی جور میشه درست میشه و همونی که میخوام میشه

    و میبینم چطور دقیقا فقط با لذت بردن از هرلحظه هر اتفاق هرچیزی که مربوط نیست به خواسته هام دارم بدستشون میارم؛

    میرسیدم بهشون و وارد زندگی من میشدن چون رها بودمشد شد نشدم مهم نیست.

    اما در مورد انجام دادن کاری که عاشقشم اینطور نیست!حسابی بهش چسبیدم و برای خودم بزرگش کردم تا جایی که حتی ارزشمو دادم دست این خواسته

    دیدگاه من اینه که لذت بردن مثلا در این‌مورد فقط باید لذت بردن از خودش باشه بقیه ش بیهودس

    یعنی میخوام بگم بااینکه مثال فراوان دارم دقیقا تو همه ابعاد زندگیم از رابطه ی بین لذت بردن و رسیدن به خواسته هام به صورت طبیعی که هم لذت بردم و هم خواستم رو‌تجربه کردم

    ولی همچنان ذهنم نمیپذیره برای این یه مورد!

    تاجایی که لذت بردن رو مساوی با دور شدن از خواستم میبینم

    خیلی کج فهمی دارم🙌🏻

    هزار بار این فایل رو گوش بدم کمه

    امیدوارمکه واقعا بتونم به آگاهی های این فایل عمل کنمو از تجربه ی شما درست استفاده کنم

    سپاسگزارم برای این نکات ارزشمند که هیچ کسی هیچ وقت هیچ جایی به من نگفته بود

    یعنی این باور و این جمله که فاصله بین منو خواسته هام یه فاصله فرکانسی هست که فقط با احساس خوب پر میشه

    رودبرای اولین بار و کلا از شما شنیدم فقط..

    خیلی مقاومت دارم

    خیلی

    اما مطمئنم درست میشه

    عاشقتونم استاد و سپاسگزارم❣️.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    رویا طالبی گفته:
    مدت عضویت: 1705 روز

    به نام یار مهربان

    پله هفتم

    خداروشاکرم که این فرصت رو به من داده تا تغییر کنم

    سلام هم قدمی هام

    سوال اول

    از زمانی که قانون زندگی را شناخته اید، چگونه در لحظات نا امیدی، ذهن خود را کنترل می کنید و دوباره به مسیر هماهنگ با قانون بر می گردید؟

    من با این باور که به خودم میگم در این لحظات هست که ایمان تو محک می خورد رویا پس کم نیار عب نداره تجربه کسب کردیم یاد گرفتم چطور بهتر از قبل عمل کنم

    ناراحت میشم ولی در همون لحظات ناراحتی خداروشکر گفتگوهای ذهنیم مثبت هست

    بخاطر وردی های نابی که بهش میدم

    سوال دوم

    چه باوری در شما باعث شده که اینقدر با انگیزه و بدون توقف این مسیر را همچنان ادامه دهید؟

    باور اینکه این مسیر درست هست چون برام ثابت شده و انگیزهای که این مسیر رو ادامه میدم آرامشی که دارم

    اون جنگ جدل های که نه با خودم دارم نه با دیگران

    اون حال خوب باعث ادامه این مسیر ناب هست

    اگر کسی از من بپرسه چرا این مسیررو ادامه میدی

    میگم بخاطر خودم چون روانم و اعصابم آروم هست این خیلی دلیل محکمی هست

    خیلیا هستن با قرص اعصاب هم آروم نمیشن

    پس بخاطر خودم این مسیررو ادامه میدم

    ممنونم مریم جونم بیا از طرف خودت تورو بوس کنم که انقدر زن خوش قلبی هستی

    ممنونم استاد عزیزم

    عشق براتون

    در پناه یکتا بی همتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    مسعود و بهار گفته:
    مدت عضویت: 620 روز

    سلام به شما دوستان عزیزم

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    من با دیدن این فایل یه تصویری اومد تو ذهنم که میخوام با شما عزیزان به اشتراک بذارم.

    من با دیدن این فایل احساس کردم که میخوام برم به قله یه کوه خیلی بلند مثل دماوند‌

    و بالای اون قله پر از نعمت و ثروت و خوشبختی و آرامشه

    بعد تصور کردم که من که تا حالا به این قله صعود نکردم و نمیدونم مسیر درست چیه نمیدونم از کدوم جهت باید برم بالا نمیدونم تو مسیر به چه چالش های میخورم نمیدونم که چه تجهیزاتی و لازم دارم که واقعا به دردم بخوره و الکی سنگین نکنه کوله پشتیمو

    و از این پایین دارم کلی مسیر و مبیبنم که به نظر همه شون به قله میرسن

    و آدما دارن این مسیر هارو انتخاب میکنن و میرن بالا ولی من از این پایین دارم میبینم که تو این دامنه کوه به این بزرگی چطور راهو گم کردن و دارن به نوعی دور خودشون میگردن با کلی احساس تنهایی و ترس و پریشونی و نا امیدی.

    ولی پایین کوه دیدم یه شخصیو با کلی آدم خوشحال و خندان که اون شخص که به نظر خیلی حرفه ای کوهنوردی میکرد و کلی تجهیزاتی داشت که با بقیه فرق میکرد داشت برای بقیه تعریف میکرد و اطلاعات لازم درباره تجهیزات و کوه و راه درست بالا رفتن از کوه و میگفت و بعدش راه افتادن و به سمت کوه رفتن و من از این پایین داشتم میدیدم که کوتاه ترین مسیر و دارن به سمت قلعه میرن و چقدر خوشحالن و بعضی وقتا استراحت میکنن و غذا میخورن و بعدش دوباره راه میافتن به سمت قلعه

    و من چقدر دلم میخواست که با اونا و انقدر راحت و خوشحال این کوه و برم بالا

    و اون شخص اون آدم هارو برد بالا و دوباره برگشت که کلی آدم دیگه رو ببره بالا و منم هم رفتم که با اون شخص و اون آدما این قلعه و برم بالا

    و الان عضوی از اون آدم های خوشحالم که تو این سایت هستم و از دورهای استاد عزیز استفاده میکنم

    خدارو بی نهایت شکر که تو این مسیر هستم

    خیلی سپاسگذارم از خدا که من با شماها آشنا کرد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: